تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: دنيا، نشريه سياسی و تئوريک کميته مرکزی حزب توده ايران، شمارۀ ۲، ارديبهشت ۱۳۵۵
رحيم نامور
گزینش و تایب: ع. سهند
به دنبال انتشار این اعلامیه جنگی بر پا شد که آن نیز هفت سال به طول انجامید و با پیروزی آمریکا و ایجاد یک دولت و ملت نوین به پایان رسید. این جنگ را فرزندان تودۀ عادی مردم به ثمر مطلوب رسانیدند. در این سالهای دشوار که فرزندان خلق گروه گروه به خاک و خون میغلتیدند، طبقات فرمانروا از فرصت طلايی استفاده کرده موضع خویش را کاملاً استوار و تمام مواضع حساس را اشغال کردند. با وجود این، نبرد برای تحقق بخشیدن به اندیشههای انقلابی دویست سال پیش در آمریکا همچنان ادامه دارد.
انقلاب آمریکا و محتوای طبقاتی آن
به مناسبت ۲٠٠ سالگی انقلاب آمریکا
دویست سال پیش از این در قاره آمریکا نخستین انقلاب اجتماعی بزرگی رخ داد که ملت تازه و کشور تازهای در جهان به وجود آورد، تعادل نیروهای زمان خود را زیر و رو کرد و فصل نوینی از چگونگی مناسبات سیاسی به مجموعه تاریخ جهان افزود. اینک ایالات متحده آمریکا دویست سالگی این انقلاب را در بحبوحه یک دوگونگی حیرتانگیز در همین زمینه جشن میگیرد. مقامات رسمی آمریکا مقدمات وسیع پرشکوهترین جشنهای ملی کشور خود را تدارک میبینند. مبلغین رنگارنگ بیشمار وابسته به طبقات حکمفرمای آن سرزمین در حالی که در باره ماهیت اصیل و در زیر خاکستر فراموشی مدفون شدۀ این انقلاب ساکتند خاطره سنتهای آن را نه به مثابه یک حقیقت آموزنده، بلکه همچون یک اسطورۀ افسون کننده، طلسم تسخیر افکار عمومی قرار میدهند. دستگاه گستردۀ تبلیغاتی جهان سرمایهداری که به امپریالیسم آمریکا همچون دژ استوار نظام سرمایهداری مینگرد در این ارکستر پُرسروصدا و تهی از محتوای انقلابی شرکت میکنند و هدف عمدۀ این تبلیغات وسیع آنست که خاطره مبهم و غبارگرفته سنتهای این انقلاب را وسیله تجلیل و آرایش استعمار نوین آمریکا با تمام فساد و رذالت و ماهیت ضدانقلابی آن قرار دهند.
جنبش انقلابی آمریکا دنباله مبارزات گسسته و ناپیگیر این مردم از همان سالهای نخستین اسکان در قارۀ آمریکا میباشد که پیوسته میکوشیدند به سود خودمختاری در عرصۀ قانونگذاری و قضايی و اداری محلی امتیازاتی از دولت بریتانیا بگیرند. اما دوران اوج این نهضت از نیمۀ دهه هفتم قرن هجدهم (۱۷۶۵) آغاز شد.
بریتانیای کبیر دوره جنگ هفت ساله علیه فرانسه و اسپانیا را (۱۷۵۶- ۱۷۶۳) برای کسب سیادت دریايی و قبضه کردن مهاجرنشینهای آمریکا با پیروزی درخشان نظامی و ارضی بر این دو دولت پشت سر گذاشته بود. اما این پیروزی بزرگ که بریتانیا را به بزرگترین امپراتوری آن روزگار مبدل ساخت نطفههای اولیه شکستهای آینده را در بطن خود میپرورانید.
تضادهای جامعه تشدید شده بود. برای سوداگران مرگ، پیمانکاران نیازمندیهای نظامی که با مقامات نظامی بندوبست داشتند و سهمی از سودهای کلان خود از این پیمانکاریها را به آنها تحویل میدادند و محتکرین مایحتاج عمومی مردم، جنگ یک مائدۀ پُربرکت آسمانی بود. در حالی که عامه مردم جز گرسنگی، تشدید فقر و مصايب ناشی از حنگ، و از دست دادن عزیزانی که در میدانهای جنگ قربانی شده بودند، بهرهای از «عظمت امپراتوری» نمیبردند.
در عین حال این امپراتوری پیروزمند در زیر بار گران یک وام هنگفت ناشی از جنگ درهم فشرده میشد. برای پرداخت این وام راهی به جز وضع مالیاتهای رنگارنگ نوین به نظر نمیرسید و این تحمیلهای نوبهنو نیز با مقاومت مردم کارد به استخوان رسیده روبهرو میشد. در بسیاری نقاط بین مودیان مالیاتی و مأمورین دولتی کار به زد و خورد کشید و دولت ناگزیر شد بسیاری از این مالیاتها را ملغا سازد. اما خزانه تهی بود. سوداگران و صاحبان مانوفاکتور که جنگ به خاطر تأمین منافع آنها بر پا شده بود، حاضر نشدند از گنجهای بادآوردۀ سودهای کلان، سهمی به دولت بپردازند.
بسیاری از اعضای پارلمان و عدهای از رجال منتفذ دولتی یا در این شرکتها سهم داشتند یا اینکه از خوان احسان آنها متنعم بودند. دولت که در تنگنا قرار گرفته بود خود را ناگزیر دید دست به جیب آمریکايیان دراز کند، و بدین منظور یک رشته قوانین مالیاتی گوناگون به عهده مردم آمریکا به تصویب پارلمان بریتانیا رسید که پُر سر و صداتر از همه قانون الصاق تمبر بود. این قانون مقرر میداشت که به تمام اسناد دولتی، مدارک بازرگانی و قضايی، همه مطبوعات اعم از کتاب، مجله، یا روزنامه متناسب با بهای آنها تمبر دولتی الصاق شود.
سراسر آمریکا را توفانی از اعتراض فرا گرفت. مبارزه از چند جهت آغاز شد. مجالس قانونگذاری محلی و دیگر سازمانهای عمومی به مخالفت برخاستند. در جلسۀ مشترک نمایندگان نُه مهاجرنشین از سیزده مهاجرنشین که در نیویورک تشکیل شده بود، یکی از نمایندگان جوان، پاتریک هنری که بعدها در اعداد رهبران رادیکال نهضت قرار گرفت چند قطعنامه تسلیم مجلس کرد که در آنها گفته میشد، در جامعۀ امپراتوری، آمریکايی باید از همان حقوق و آزادیهايی برخوردار باشد که موجب قانون اساسی و اصول دمکراسی هر فرد انگلیسی از آن برخوردار است؛ که آمریکايیان در پارلمان امپراتوری نماینده ندارند، بدون حضور نمایندگان آمریکا وضع هیچگونه مالیاتی از طرف پارلمان بر آمریکايیان مجاز نیست؛ مردم آمریکا دارای یک رشته حقوق طبیعی هستند که هیچ قدرتی حق سلب آنها را ندارد.
در آن زمان، بین طبقات فرمانروا و صاحبت امتیاز از آمریکا، محافظهکاران توری (Tory) علاقهمند به عظمت امپراتوری که با هیچگونه سنت دمکراسی میانه نداشتند، در این مجالس و اجتماعات دارای قدرت و نفوذ زیاد بودند. بین آنها و طرفداران این قطعنامهها که از آنها به عنوان انقلابیون رادیکال یاد شده است بحث و مشاجره شدیدی درگرفت که اگر فشار از طرف مردم نمیبود این کشمکشها به سود محافظهکاران تمام میشد. وسیلۀ اعمال این فشار سازمان «پسران آزادی» بود که از طرف روشنفکران جوان به منظور مبارزه علیه قانون الصاق تمبر به وجود آمده بود. بعدها در جنب این سازمان، سازمان دیگری به نام «دختران آزادی» به وجود آمد. دختران از یکسو برای خودداری از خرید هرگونه کالای لوکس و آرایشی انگلیسی همپیمان شدند و از طرفی اعلام داشتند تقاضای نامزدی را تنها از جوانانی قبول خواهند کرد که به «پسران آزادی» بپیوندند.
جامعه آمریکا یا مجموعه اضداد
جامعه آمریکا در آستان نهضت انقلابی خود علیه امپراتوری بریتانیا از غدههای پر از چرک تضادهای سهمگینی رنج میبرد. اصول بردهداری در قسمت جنوبی این سرزمين رواج کامل داشت. «تمدن شکوفان» این مهاجرنشینها بر روی دوش بردگان بنا شده بود که به علت سیاهی پوست مانند حیوانات خرید و فروش میشدند و هیچ حقی بر وجود همسران و کودکان خود نداشتند. در سرزمینهای شمالی گرچه بردهفروشی معمول نبود، اما سیاهپوستان همچون گروه بیگانهای تحت حمایت سفیدپوستان زندگی میکردند و اکثر آنها جز به کارهای سیاه گماشته نمیشدند.
در داخل خود جامعه سفیدپوستان شدت تضاد کمتر از این نبود. بردگان مزد، امتیازشان بر غلامان زرخرید اولاً در پوست سفید آنها بود و دیگر اینکه آزادانه و به اختیار خود میتوانستند ارباب و مولای خود را برگزینند. این بردگان مزد، قسمت عمدۀ افزارمندان، کسبه، خیل بیشمار کشاورزان و به طور کلی تودههای پايین جامعه از هیچگونه حقوق سیاسی، حتا به طور صوری هم برخوردار نبودند.
طبقات فرمانروا، اشراف صاحب زمین و الیگارشهای صاحب کارخانه و سرمایه موضع خود را در همه جا از جهات مختلف استوار کرده بودند: به حکام و نمایندگان دولت بریتانیا نزدیک میشدند و با دستیاری آنها کسان خود را بر رأس مقامات دولتی و قضايی قرار میدادند. با استفاده از موضع خود و با بند و بستهای پشت پرده آبادترین و حاصلخیزترین زمینها را به تصرف میگرفتند: ویرجینیا سراسر در دست چند خانواده افتاده بود. در نیویورک اشراف و مالکین از برکت ساخت و پاخت با مقامات اداری و قضايی مالکین جزء را از زمینهای آنها رانده و همه اراضی را یککاسه به تصرف درآورده بودند. در ماساچوست و دیگر کلنیها حال به همین منوال بود.
به این جهت بود که چون در آستانه انقلاب این اقلیت کوچک که قصد داشت در قدرت دولتی امپراتوری بریتانیا شریک شود، ندای آزادی، برابری، حقوق طبیعی انسانی، حقوق برابری برای انتخاب شدن و انتخاب کردن داد و این شعار بود که مردم را از جای کند و به میدان مبارزات عملی کشاند. در عین حال در داخل طبقات فرمانروا و صاحب امتیاز نیز تقسیمبندیها و تضادهای خاصی وجود داشت.
مرتجعترین گروه د داخل این طبقات توری(tory)ها بودند که از آنها به عنوان محافظهکاران یاد کرده اند. اینها به هیچگونه «سنت دمکراسی انگلیسی» که اینک سپر مبارزه علیه حاکمیت مطلقه بریتانیا بود، عقیده نداشتند. برعکس، «سنت اشرافی انگلیس» معبود آنها بود. فریفتگی آنها به امپراتوری واحد و تجزیهناپذیر بریتانیا اندازه نمیشناخت. دشمن سرسخت هرگونه دخالت «عوامالناس» در کار کشورداری بودند. نهضتی را که در آمریکا آغاز گردیده بود شوم و بدعاقبت میدانستند به خصوص که در برابر چشم آنها شرایط مشخصی مجالی به دخالت تودههای مردم در حل و فصل مسايل داده بود.
طرفداران نهضت نیز به دو گروه عمده تقسیم میشدند. انقلابیون محافظهکار و انقلابیون رادیکال. محفاظهکاران به اندازۀ رادیکالها برای گرفتن امتیازات هرچه بیشتر از بریتانیا و شرکت یافتن در قدرت دولتی بیقرار بودند. اما شتابزدگی آنها را نداشتند و هرگونه اعمال شدت را برای گرفتن این امتیازات به طور موکد رد میکردند. از سوی دیگر به اندازۀ توریها فریفته طنین عنوان امپراتوری عظیمالشأن بریتانیا که آمریکا جزء متساویالحقوق آن را تشکیل بدهد بودند، و به اندازۀ توریها از هرگونه دخالت و شرکت تودههای مردم در امر مبارزات بیم داشتند.
ردایکالها معتقد بودند برای گرفتن امتیازات اعمال شدت ضرورت قطعی دارد والّا بریتانیا به هیچگونه گذشتی تن درنخواهد داد و هرگونه تردید و تعلل در این زمینه عواقب وخیم به بار خواهد آورد. برای پیشبرد کار قاطعیت شرط اساسی است. این گروه نیز در آغاز نبرد به هیچوجه اندیشه جدايی از بریتانیا را در مخیلۀ خود نمیپرورانید. آنها طالب شرکت در قدرت و حاکمیت بودند و آن را در چهارچوب نظام امپراتوری بریتانیا میجستند، ولو با توسل به اسلحه. اما به همان نسبت که مبارزه حدت میيافت و پختهتر میشد و دخالت تودهها گسترش مییافت آنها را تندتر به جلو میراند تا آنگاه که مسأله برای آنها بدین شکل مطرح شد: ما قدرت و حاکمیت میخواهیم، اگر ممکن شود در چهارچوب امپراتوری و اگر لازم افتد مستقلاً و در خارج از آن.
در عین حال رادیکالیزم آنها را در برابر دولت بریتانیا، محافظهکاری آنها در مورد توده مردم آمریکا تعدیل میکرد. این آقایان رادیکال به استثناء معدودی که زود یا دیر در شمار رادیکالهای خلقی درآمدند در برابر مردم به اندازه هر محافظهکاری محافظهکار بودند و چنین نیتی نداشتند که امتیازی از هر قبیل که باشد برای تودههای مردم قايل شوند. بر روی هم میتوان گفت که در این اردوگاه، این اشرافیت ارضی و الیگارشی آمریکا بود که از اشرافیت ارضی و الیگارشی«سرزمین مادری» حقوق برابر طلب میکرد، بدون اینکه چنین حقوقی برای تودههای پايین قايل باشد. در این نقطۀ به خصوص تمام توریها، محافظهکاران و رادیکالهای طبقۀ فرمانروا به هم میرسیدند. یگانه امتیاز رادیکالها بر محافظهکاران و توریها آن بود که میگفتند بدون پشتیبانی مردم و شرکت آنها در کار مبارزه کاری از پیش نمیرود. باید آنها را به موقع به میدان کشانید و به موقع رام و آرام کرد. توریها جواب میدادند: این پلنگ خوابیده هرگز نباید بیدار شود، اگر آنها به میدان راه پیدا کنند، افسار خواهند گسیخت و آنگاه دیگر در پهنه زمین جايی برای ما وجود نخواهد داشت. و باز رادیکالها سری تکان داده و میگفتند خواهیم دید! و تودههای مردم بیاعتنا به این برخورد عقاید و بیخبر از کنه تظاهرهای طبقات فرمانروا به آزادیخواهی و پشتیبانی از اصول دمکراسی، در همه جا به میدان میآمدند و پهنۀ مبارزه را گستردهتر میساختند و به آن عمق و قاطعیت بیشتر میبخشیدند.
در حقیقت این اجتماعات خلقی مظهر رادیکالیزم واقعی، و حربه برندۀ نهضت بودند. آنها به طور خودبهخودی و تحت تأثیر شم طبقاتی خود، بدون رهبری آگاه، بدون مجهز بودن به حربه تئوریک و در نتیجه بدون برنامه مشخص وارد میدان عمل میشدند و هر قدر شرکت آنها در مبارزات بیشتر گسترش میيافت رادیکالیزم در مبارزه مفهوم واقعیتری به خود میگرفت. مثالی مشخص ذکر کنیم:
هنگامی که نمایندگان نُه مهاجرنشین از سیزده مهاجرنشین به منظور تشکیل جبهۀ متحدی در برابر بریتانیا در شهر نیویورک اجتماع کردند پاتریک هنری نمایندۀ جوانی که بعدها در اعداد رادیکالهای تودهای قرار گرفت پنج قطعنامه در زمینههای مختلف به جلسۀ عمومی تسلیم کرد. در این قطعنامهها برابری آمریکايی و انگلیسی در تمام شئون سیاسی، قضايی و قانونگذاری اعلام میشد. تأکید میشد که جز با حضور نمایندگان آمریکا در جلسه پارلمان هرگونه وضع مالیات در مورد آمریکايیان مردود است و «حقوق طبیعی» آمریکايیان را هیچ نیرويی نمیتواند سلب کند. این قطعنامهها با اینکه هنوز از مسأله درخواست جدايی به کلی دور بودند مورد مخالفت جدی توریها و محافظهکاران واقع گردیدند. بحث و کشمکش به طول انجامید و توریها تنها هنگامی حاضر به عقبنشینی شدند که دامنه تظاهرات علیه آنها بالا گرفت و جناح رادیکال توانست قطعنامهها را ولو با اکثریت ضعیفی از تصویب جلسه عمومی بگذراند و این نخستین ضربهای بود که بر قدرت و حیثیت بریتانیا وارد شد. از سوی دیگر تصویب این قطعنامهها را مردم به مثابه تسحیل حقوق سیاسی و اجتماعی خویش تلقی میکردند. برای آنها موضوع بدین گونه مطرح بود که اگر پارلمان انگلستان بدون حضور نمایندگان آمریکا نتواند قانونی در باره آمریکايیان به تصویب برساند مفهوم آن اینست که در مجلس مقننۀ محلی آمریکا نیز همین اصل رعایت خواهد شد و قاطبۀ اهالی در آراء عمومی و تعیین سرنوشت خویش حق شرکت خواهند داشت. این امیدها تودۀ مردم را با گسترش روزافزون به میدان نبرد میکشاند، مبارزات شکل قاطعتری به خود میگرفت و این وضع جناح رادیکال هیأت حاکمه را تحکیم میکرد.
تشدید و توسعه مبارزهها دولت امپراتوری بریتانیا را که هنوز مسأله توسل به اسلحه به منظور سرکوب مهاجرنشینان آمریکا برایش مطرح نبود، وادار به عقبنشینی کرد و قانون الصاق تمبر پس از مدتها کشمکش که حاصلی برای بریتانیا به بار نیاورد، ملغا شد. ولی این دولت، هم بدان سبب که به پول نیاز مبرم داشت و هم بدان سبب که نمیخواست خود را در برابر «ماجراجویان عاصی آمریکا» ناتوان نشان دهد مالیاتهای تازهای وضع کرد و محدودیتهای تازهای برای صادرات و واردات آمریکا قايل شد و بدین نحو مبارزهها باز هم وسعت گرفت.
جبهه خلقی و ضدانقلاب
نتیجه ناگزیر این وضع تکامل مبارزات تودهای بود که به تدریج رهبرانی آزموده و آگاه به رموز مبارزه در بین آنها پدیدار میشد و فعالیت تودهای به تدریج شکل کارآتری به خود میگرفت به نحوی که سرانجام طبقات فرمانروا و حتا جناج رادیکال آن را به هراس افکند و آنها را به فکر انداخت که دست توریها و الیگارشها را تا حدی در بستن دست جبهۀ تودهای باز بگذارند. این کار آسانی نبود. در سال ۱۷۶۸ اولیگارشهای نیویورک خاصه خاندان دلانسی طریق «معقول»تری برای درهم شکستن این جبهه در پیش گرفتند. دلانس پرچم انقلاب بر دوش گرفت: از جمهوری توریها به جبهۀ رادیکالها و از آنجا به جبهۀ تودهای پیوست، تا توانست با رهبران تودهای از قبیل ماکدونال، ایزاک سیزر، جان لمب و دیگران گرم گرفت. با اینکه در آن زمان تکامل نهضت تودهای تا بدان حد رسیده بود که شعار «به توانگران اعتماد نکنید. آنها در لحظات حساس شما را تنها خواهند گذاشت و به دنبال منافع شخصی خود خواهند رفت» در بین جبهۀ تودهای و روشنفکران رادیکال رواج داشت اما چون هنوز به زمینۀ کاملاً مسلط طبقاتی مبارزات اجتماعی وقوف کامل نداشتند و به انگیزههای اخلاقی، اگر نه بیش از انگیزههای طبقاتی، اما حداقل به همان اندازه اهمیت میدادند، دلانسی را بین خود پذیرفتند. وی همین که جايی برای خود باز کرد در اولین قدم درصدد برآمد با رقیب بسیار نیرومند خود خاندان لیوپنگستون تصفیه حساب کند و مجلس ایالتی نیویورک را از وجود او و دستشاندگانش پاک کند. اگرچه اکثریت تودۀ مردم، خود از حق دادن رأی محروم بودند اما پشتیبانی آنها انبوه رأی دهندگان را به سود دلانسی به سوی صندوق آراء کشانید و مجلس به طور عمده به دست طرفداران و دستنشاندگان او افتاد. چون از این کار فراغت یافت درصدد تصفیه حساب با انقلابیون برآمد. دست به تفتینهای نفاقافکنانه زد، با ایجاد بدگمانی شکافی در جبهه پدید آورد، سپس خود به ایجاد گروه تازهای به همان عنوان قدیمی «پسران آزادی» پرداخت و آنها را از بین طرفداران خود، مترددین و عناصر زد و بندچی یکهچین کرد و بدین نحو جبهۀ خلقی را شدیداً به ناتوانی کشانید. جمعیتی که وی بدین سان پدید آورد بعدها مبدل به استوارترین پایگاه آریستوکراسی ارضی و الیگارشهای نیویورک گردید. و طولی نکشید که در ایالات دیگر نیز از این مانور سرمشق گرفتند. با وجود این جبهه تودهای نه تنها از هم نپاشید، بلکه پیوسته در کار مبارزه و در تشخیص واقعیت ارتباطهای اجتماعی پختهتر و بيناتر میشد تا آنجا که درصدد برآمد با رادیکالهای تودهای «سرزمین مادری» علیه مجموع اشرافیت و الیگارشی هر دو سرزمین جبهه واحدی به وجود آورد.
منافع تودهها تجزیهپذیر نیست
مصايب ناشی از جنگ جبهه تودهای را در داخل بریتانیا تقویت کرده بود. رادیکالهای تودهای آمریکا و به همچنین رادیکالهای طبقات فرمانروایان به این نتیجه رسیده بودند که هرگونه جنبش آزادیخواهانه علیه طبقات حاکمه بریتانیا، و هرگونه تشنج انقلابی در آن کشور کار را بر انقلابیون آمریکا آسان خواهد کرد. همانگونه که الیگارشیها و اشرافیت رادیکال ترجیح میدادند به اتفاق دولت «سرزمین مادری» یک فدراسیون عظیمالشأن امپراتوری به وجود آورند، به همان نحو هم رادیکالهای تودهای عقیده پیدا کرده بودند که نهضت انقلابی آمریکا جزيی است از مبارزۀ عمومی همۀ مردم ستمدیده در سراسر جامعه امپراتوری که در جبهههای مختلف به اشکال مختلف جریان دارد .
رادیکالهای تودهای آمریکايی به رادیکالهای تودهای انگلیسی به مثابه متحدین طبیعی خود مینگریستند.
در همان اوان جان ویلکس نامدارترین رهبران تودهای انگلستان به اتهام «فعالیتهای مخرب» به زندان افتاد و این حادثه بر شدت و اعتبار او در بین تودههای مردم و قشرهای لیبرال افزود. اهالی میدلسکس او را به نمایندگی پارلمان انتخاب کردند ولی پارلمان از پذیرفتن اعتبارنامه او خودداری کرد. چیزی که بود در اینجا دولت بریتانیا ناگزیر شد او را از زندان آزاد سازد. ویلکس به محض آزادی از زندان به کمک انقلاب آمریکا شتافت و بیانیهای منتشر کرد که از تجاوزات و اعمال غیرقانونی دولت درآن سخن رفته بود. این ادعانامهای بود علیه دولت که یکی از مواد آن اعتراض به تجاوز در حق مردم آمریکا بود.
جان هورن توک یکی دیگر از رهبران انگلستان با اعتقادی راسخ فریاد میزد: «آنگاه که مردم آمریکا در اسارت هستند ما نمیتوانیم آزاد باشیم و آنها به هیچوجه در اسارت نخواهند بود اگر آزادی در کشور ما تأمین باشد. همه ما ستونهای یک بنا هستیم. یا همه با هم پایدار میمانیم، یا همه با هم فرو میریزیم.»
برخی از رهبران تودهای انگلستان به خصوص از این جهت اظهار خوشحالی میکردند که نهضت انقلابی زود و به موقع به داد آمریکا رسیده است. این جریانها در حدود هشتاد سال پیش از آن بود که قوانین علمی مبارزات طبقاتی به وسیلۀ مارکس کشف شده باشد. رهبران زمان به مقتضای شرایط موجود اقتصادی و حدود رشد ابزار تولید به مسايل جنبه انتزاعی میدادند. برای آنها ملاکهای اخلاقی و ملی هنوز بسیار پُرمفهوم بود. آنها بدین جهت به استقلال آمریکا شادباش میگفتند که به زعم آنها این کار پیش از آن انجام میشود که افکار ناهنجار و فساد علاجناپذیر جامعۀ انگلیس به دنیای جدید راه یابد. آنها از خود میپرسیدند: آیا این عادلانه است که ما که در حال غرق شدن هستیم مهاجرنشینهای آمریکا را هم با خودمان به اعماق این ورطه بکشیم؟ آیا نباید از صمیم قلب خواستار آن باشیم که اقلاً یک سرزمین آزاد وجود داشته باشد تا چون فساد و گندیدگی جامعۀ ما را به کلی ویران کند ما بتوانیم به آن سرزمین پناه ببریم؟
با این ترتیب تعجبی نیست اگر بگويیم بین رادیکالهای تودهای انگلستان و آمریکا یک رشته مکاتبات به منطور هماهنگ کردن مبارزه و تشکیل جبهه متحد رد و بدل شد. ولی دشواریهای چندی این کار را ناموفق گذاشت. هنوز زمان برای آغاز چنین نبرد مشترکی علیه الیگارشی و اشرافیت آماده نبود و شرایط ضرور برای این کار وجود نداشت. وسیله این مکاتبه ارتورلی از اشراف عمدۀ آمریکا و نماینده آن در دربار سلطنتی بود که بعدها اساساً از نهضت رویگردان شد. همان طور که در آمریکا مشاهده کردیم در انگلستان نیز دستهای ناپاکی برای ایجاد تفرقه در جبهۀ خلق به کار افتاد و چون کارها بر مدار یک ایدئولوژی روشن جریان نداشت اکثراً جنبۀ شخصی پیدا میکرد. بین رهبران سخت تفرقه افتاد.
در آمریکا هم با توطئه و دسیسه ماکدوگال را به زندان کشانیدند و تهدیدش کردندد که به اتهام «عملیات مخرب» و «قیام علیه اساس حکومت» محاکمهاش خواهند کرد. اما وی استوار بر جای ماند و اعلام کرد که جلسۀ محاکمه خود را به محاکمۀ دستگاه فرمانروا مبدل خواهد کرد. انتشار این خبر تودههای مردم را در سراسر ایالت نیویورک از جای کند. گروه گروه مردم از دهقان و افزارمند و کاسب و کارگر از اکناف آن ایالت روی به سوی نیویورک روان شدند تا در جلسه وی حضور یابند. کار به جايی رسید که آنها که قصد محاکمه ماکدوگال را داشتند با هزاران لطایفالحیل او را راضی کردند که پیش از فرا رسیدن روز محاکمه با سپردن التزام که در حوزۀ قضايی نیویورک بماند، از زندان خارج شود. التزامنامهای که هر دو طرف میدانستند ضمانت اجرايی ندارد.
اما به هر حال تهاجم علیه جبهۀ خلق آغاز شده بود و میبایست ادامه یابد. عاملین زیردست طبقات فرمانروا توانستند صفوف «پسران آزادی» را از صفوف توده مردم جدا سازند. در نیویورک اجارهداران زمین و مستغلات علیه موجرین خود به پای خاسته و از پرداخت اجاره بهای کمرشکن سر باز زدند. آنها امید داشتند که اگر زیر فشار قرار بگیرند سازمان «پسران آزادی» به یاری آنها خواهد شتافت. اما آنگاه که مالکین و اشراف برای سرکوب آنها به دشمنان خود، یعنی نیروهای دولتی (انگلیس) متوسل شدند، این سازمان رادیکال حاضر نشد به سود این «هرج و مرجطلبان مخّل نظم» وارد معرکۀ مبارزه شود.
آنچه که در کارولینا پیش آمد به روشنترین نحوی نشان داد که برای طبقات صاحب امتیاز حدود تمام موازین اخلاقی، ملی، دمکراسی، و عدالت اجتماعی در آنجا به پایان میرسد که منافع آنها آغاز میگردد. زارعین این منطقه به شدت تحت استثمار ملاکان و اشراف قرار داشتند. از آنها اجاره بهای کمرشکن و حقوق مالکیت سنگین خواسته میشد: مالیاتهای رنگارنگ آنها را از هستی ساقط میکرد. مأمورین دولتی که همدست ملاکان و نیروی اجرايی آنها بودند به نوبۀ خود زارعین را میچاپیدند. این اجحافات کمرشکن گروههايی از آنها را به قیام واداشت. ملاکان دست توسل به دامن تریان فرماندار کل و نمایندۀ دربار سلطنتی زدند. طبیعی است که اشتیاق تریان به سرکوبی این «قانونشکنان» کمتر از اشراف و ملاکها نبود. هرمان هازبند رهبر آنها به زندان افتاد. فرماندار کل که خود را از هر جهت نیرومند میدید با اردوی مجهزی برای سرکوب «یاغیان» روانه شد. در آلامانس، تلاقی فریفتن رخ داد. شش هزار مردان جنگی از دو سوی. دولتیان نه تنها از لحاظ تعداد، بلکه از لحاظ ساز و برگ جنگی در موقعیتی کاملاً مرجح قرار داشتند. زارعین با اسلحههای قدیمی، مهمات غیرکافی و بدون تجربه جنگی، با اردويی یحتمل دو برابر خود میبایست مصاف بدهند. نتیجۀ این جنگ کاملاً نابرابر از آغاز روشن بود. حملۀ بیامان نیروهای دولتی انقلابیون را درهم شکست: عده کثیری از آنها از پا درآمدند، عده زیادی زخمی شدند، صدها تن از آنها اسیر گردیدند و بعدها به منطور اینکه به دیگران درس عبرتی داده شود، تعداد زیادی از آنها در میدانهای عمومی اعدام شدند.
مورخین آمریکايی به طور کلی سالهای ۱۷۷٠ و ۱۷۷۵ را سالهای «فترت و آرامش» نام نهاده اند. به زعم برخی از این محققین فاجعه «قتلعام بُستن» در سال ۱۷۷٠ که ضمن آن پنج تن از اهالی بُستن به دست سربازان انگلیسی کشته شدند، مردم را به ورطه ناامیدی کشانید و این فترت را باعث شد. برخی دیگر خیانت بازرگانان و سوداگران را منشاء این فترتها میدانند که تحریم کالاهای انگلیسی را نقض کردند و بار دیگر این کالاها را به بازارهای آمریکا ریختند. اما دقت در رویدادهای آن زمان چیز دیگری به ما میگوید و جای کوچکترین تردیدی باقی نمیگذارد که این فترت با جريان نبردهای طبقاتی رابطه مستقیم دارد.
گفتیم که تاخت و تازهای بیرحمانه و کشتارهای فحیع، حبهۀ تودهای را موقتاً به ناتوانی کشانید. اشراف رادیکال که برای تضعیف این جبهه تن به خیانت سازش با دشمن دادند به این نتیجه رسیدند که توریها در نظریات خود زیاد بیحق نبوده اند. بدین جهت پس از آنکه با دست دشمن جبهه خلق را تا حد لازم درهم کوبیدند بهتر دانستند که تجربه تلخ گذشته را تکرار نکنند و تا سر حد امکان بکوشند با همان دشمن سیاسی ولی متحد طبقاتی خود کنار بیایند. علت عمده و اساسی فروکش کردن مبارزات در آن چند سال همین پندار نادرست هیأت حاکمه بود. دولت بریتانیا نیز به نوبۀ خود دچار خطای جبرانناپذیری شد: زیرا چنین حساب میکرد که جناح انقلابی هیأت فرمانروای آمریکا با نحوه عمل خود از مردم جدا شده و بی یار و یاور مانده و هنگام آن رسیده است که به یکباره و برای همیشه به زانو درآید. با این محاسبه به دایره تجاوزات خود افزود و آن قدر در این زمینه راه افراط پیمودند تا سرانجام انقلاب مسلح را در دستور روز مردم آمریکا قرار دادند. آقایان «رادیکال» ناگزیر شدند بار دیگر دست توسل به سوی مردم دراز کنند و از آنها همت و فداکاری بخواهند. یک بار دیگر تبلیغات آزادیخواهانه مبدل به کالای روز شد. پیاپی اعلامیههای حقوق بشر بود که از طرف مجالس و سازمانهای مختلف انتشار میافت. در همه جا سخن از برادری و برابری میرفت. و این وعد و وعیدها طبعاً بار دیگر توده مردم یعنی آنهايی را که ناگزیر باید بار جنگ را بردوش بکشند به میدان کشانیده و مبارزه جانانه سازمانهای نوین تودهای بود که به توماس جفرسون، یکی از صادقترین و صمیمترین رهبران جناج رادیکال طبقۀ فرمانروا، مردی با اندیشههای لیبرالی و انسانی، مجال داد که اعلامیۀ استقلال را با آن مضمون عالی تدوین کند و علیرغم مخالفان قویپنجه، با کمک یاران خود و به نیروی همین مردم از تصویب کنگره بگذراند:
«… ما به این حقایق ایمان داریم:
که تمام مردم آزاد خلق شده اند و به تمام آنها از طرف آفرینندۀ آنها حقوق مشخص و غیرقابل نقضی اعطاء شده است: از آنجمله است حق زندگی کردن، آزادی، تلاش برای حصول نیکبختی،
که دولتها برای تأمین این حقوق سازمان داده شده اند و نیروی خود را از همان مردمی میگیرند که تحت ادارۀ آنها قرار دارند،
که هر زمان وجود هر یک از اشکال حکومت برای این آرمانها زیانبخش باشد حق مردم است که آن را منحل کنند، دولت نوینی به وجود آورند و آن را بر چنان اساسی استوار سازند و قدرت آن را در آن جهتی سوق بدهند که برای تأمین امنیت و نیکبختی خود مناسب تشخیص دهند…»
به دنبال انتشار این اعلامیه جنگی بر پا شد که آن نیز هفت سال به طول انجامید و با پیروزی آمریکا و ایجاد یک دولت و ملت نوین به پایان رسید. این جنگ را فرزندان تودۀ عادی مردم به ثمر مطلوب رسانیدند. در این سالهای دشوار که فرزندان خلق گروه گروه به خاک و خون میغلتیدند، طبقات فرمانروا از فرصت طلايی استفاده کرده موضع خویش را کاملاً استوار و تمام مواضع حساس را اشغال کردند. آنها جرح واشنگتن را که از یک خانوادۀ اشرافی بود و در جنگهای هفت ساله علیه فرانسه و اسپانیا به سمت یک ژنرال دربار شاهی بریتانیا جنگیده و پیروزیهايی به دست آورده بود به سرفرماندهی تمام نیروهای جنگی برگزیدند و چون جنگ به پایان رسید او را به عنوان نخستین ريیس جمهوری بر اریکۀ قدرت نشاندند و کوشیدند تا تمامی مضامین اعلامیه استقلال را در روی کاغذ زنجیر کنند و همه تلاشها را برای تحقق بخشیدن به این آرمانها خنثا نمایند و سپس نیز تا توانستند خاکستر فراموشی بر روی آن پاشیدند تا خاطره آن را از اذهان عمومی بزدایند. با وجود این، نبرد برای تحقق بخشیدن به اندیشههای انقلابی دویست سال پیش در آمریکا همچنان ادامه دارد.
—————————————————————
برای تهیه این مقاله از کتابهای زیر استفاده شده است:
نداهايی از انقلاب آمریکا: نشریه «کمیسیون خلقی جشنهای دویست ساله انقلاب»،
منشاء ایدئولوژیک انقلاب آمریکا: تألیف برنارد بابلین،
ما به این حقایق مؤمنیم: تألیف استوارت گری براون،
تاریخ مردم آمریکا: تألیف ارتور گیلمان، منشاء انقلاب آمریکا: تألیف جان. سی. میلر که به طور عمده مورد استفاده قرار گرفته است.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/y4zzhmpr