تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: دموکراسی مردم
۲۱ ژوئن ۲۰۱۵
نویسنده: پرابهات پاتنایک
برگردان: ع. سهند
اما این بحث، و بخش اعظم صحبت درباره «اقتصاد دانشبنیان» یک تمایز مهم، یعنی تمایز بین «دانش» و «مهارت» را نمیبیند. «دانش» بهمعنی درگیری انتقادی با جهان ایدهها چیزی نیست که سرمایه مالی در کشورهایی مانند کشور ما خواهان آن باشد. سرمایه مالی به «مهارت» (متمایز از «دانش»)، که باید بطور ارزان در دسترس باشد نیاز دارد. سرمایه بینالمللی در کشورهایی مانند کشور ما به «پرسنل ماهر» که بتواند با دستمزدهای پایینتر در قیاس با کارگران ماهر مشابه در اقتصادهای متروپل منفعت آنرا افزایش دهد نیاز دارد. اما رشد «دانش» به معنی داشتن مؤسساتی که در آن دانشجویان بطور انتقادی با جهان ایدهها درگیر شوند، مشخصاً مورد استقبال نیست، حتا اگر لفاظیها درباره رسیدن به ««اقتصاد دانشبنیان» ادامه یابد.
نابودی آموزش
انتصاب هواداران جیرهخوار خود به مناصب مهم آموزشی توسط دولت «اتحاد دموکراتیک ملی»، بدرستی نگرانیها در باره آسیبی که به نظام آموزشی وارد میشود را افزایش داده است. اما این تنها منبع خطر برای نظام آموزشی نیست. عصر جهانیسازی سرمایه در پی خود روند نابودی آموزش را میآورد، که در شرایط مشخص هند رسوخ فاشیسم فرقهگرایانه در حیطه آموزش یکی دیگر از اجزاء مهم آن است. کل این روند نابودسازی، «چونی» و «چرایی» آنرا باید شناخت.
تری ایگلتون، نظریهپرداز ادبی بریتانیایی داستان جالبی نقل میکند. در جریان سفر او به کره جنوبی مدیر عامل اجرایی دانشگاه (CEO) (این روزها روسای اداری دانشگاهها به این نام خوانده میشوند) اطراف را به او نشان میداد، او پس از بازدید از ادوات پر زرق و برق آزمایشگاههای براق، خواستار بازدید از محل بخش «مطالعات انتقادی» شد. مدیر عامل اجرایی هاج و واج ماند، رو به دستیار خود کرد و بدون اینکه نتیجهای بگیرد قول داد «ما این موضوع را بررسی خواهیم کرد!»، در سراسر جهان، نقش آموزش برای نقد ساختارهای موجود در راستای ساختن یک جامعه انسانیتر تضعیف می شود. و ابزار اصلی برای انجام این عبارت است از کالاییسازی آموزش، و روندهای خصوصیسازی همراه با آن و تبدیل آن به عرصهای برای سودجویی.
البته مؤسسات خصوصی که «آموزش» را بمثابه بک کالا میفروشند، خواهند گفت در واقع آنها مؤسسات انتفاعی نیستند، زیرا منفعت خویش را به خود مؤسسه باز میگردانند. چیز مشخصاً نجیبانهای در بازگرداندن منافع وجود ندارد. منفعت، چه به خود واحد بازگردانده شود یا نه، دقیقاً منفعت است. آنها را به این دلیل که منفت به خودشان باز میگردد نمیتوان غیرانتفاعی نامید.
یک پیامد کالاییسازی آموزش که خوب شناخته شده و مورد بحث قرار گرفته محرومساختن کسانی است که از خانوادههای غیرمرفه میآیند.* البته سخنگویان مُبلغ کالاییسازی آموزش میگویند حتا کسانی که به خانوادههای غیرمرفه تعلق دارند میتوانند با گرفتن وام دانشجویی به آموزش دسترسی یابند؛ اما در جامعهای که هیچ تضمینی برای اشتغال وجود ندارد آموزش با استفاده از وامهای دانشجویی میتواند در صورت ناتوانی در بازپرداخت وام موجب خودکشی گستره شود، دقیقاً شبیه خودکشی گسترده دهقانان طی یک دههونیم گذشته. و خود این خطر، یعنی نداشتن امکانات لازم برای بازپرداخت وام در زمان لازم میتواند بالقوه مانع دانشجویان متعلق به خانوادههای غیرمرفه از استفاده از این منبع بشود. نتیجتاً، اثر تبدیل آموزش به یک کالا که توسط مؤسسات انتفاعی فروخته میشود این است که اکثریت وسیع دانشجوبان بالقوه در هند را، همه آنهایی را که از خانوادههای غیرمرفه میآیند، از آموزش محروم میسازد.
اما دو پیامد به همان اندازه مهم دیگر وجود دارد. نخست، از بین بردن برابری است. بطور کلی، آموزش زمانی به یک کالا مبدل میشود که محصول آن، یعنی شخصی که آموزشدیده یک کالا میشود. البته، اکنون مدت طولانی است که اشخاص تحصیلکرده در «بازار کار» دنبال اشتغال میگردند؛ لذا ممکن است تصور شود که «تحصیلکرده» مدت طولانی است که به کالا مبدل شده و اکنون چیز تازهای اتفاق نمیافتد. اما این درست نیست. مشخصه یک کالا قبل از هر چیز این فاکت است که این برای فروشنده یک ارزش استفاده نبوده بلکه صرفاً یک ارزش مبادله، معادل مبلغ مشخصی پول، یا داشتن میزان مشخصی اختیار بر کالاهای دیگر میباشد. [آدام اسمیت رابطه بین ارزش استفاده و ارزش مبادله کالا را با استفاده از مثال الماس و آب نشان داد. الماس ارزش مبادله بالایی دارد اما ارزش استفاده آن در زندگی کم است، اما آب ارزش مبادله پایینی دارد اما ارزش استفاده آن در زندگی بسیار زباد است-عدالت]. اگر شخصی تحصیلکرده آموزش را بمثابه یک کالا دریافت کند، در آنصورت آن شخص نیز به آموزش نه بمثابه یک ارزش استفاده بلکه بمثابه یک ارزش مبادله نگاه خواهد کرد، یعنی اساساً بمثابه چیزی که او را قادر خواهد ساخت در بازار مبلغ مشخصی پول بدست آورد. و این چیزی است که اخیراً در بازار اتفاق افتاده و کالاییسازی آموزش را برجسته میسازد.
کالاییسازی اندیشه خلاق را نابود میکند
بطور خلاصه، آموزش زمانیکه کالایی شد دیگر نقش خود را در تهیج دانشجویان از طريق قراردادن آنها در معرض جهان بزرگ ایدهها از دست میدهد. کالاییسازی آموزش دانشجویان را مجبور میسازد به آموزش بمثابه کپسولی نگاه کنند که برای دراختیارگرفتن ارزش بهتری در بازار کار باید آنرا ببلعند. کالاییسازی آموزش خلاقیت، ابتکار، و هرگونه تمایل به فراتر رفتن از مفروضات را در بین دانشجوبان نابود میکند. چون فرارفتن از مفروضات سنگپایه اندیشه خلاق است، کالاییسازی آموزش اندیشه خلاق را نابود میکند. جالب اینجاست که حتا در قیاس با دژهای سنتی سرمایهداری، کشورهای متروپل، این کالاییسازی با سرعت بسیار بیشتر، و با شدت حتا بیشتری در کشورهای بهاصطلاح «نوظهور» مانند هند پیش برده میشود. این بخشاً به این علت است که مشخصه کشورهای اخیر یک طبقه متوسط شهری است که تهاجمیتر بوده، از نقطهنظر اجتماعی بالاروندهتر و از نظر سیاسی دارای وزن سیاسی بیشتری است؛ و بخشاً به این علت است که در «لوح» سفید این کشورها راحتتر میتوان هر «خط» جدیدی را ترسیم کرد.**
پیامد دیگر کالاییسازی آموزش این است که محصول آن-«تحصیلکرده»- یک هویت از نقطه نظر اجتماعی غیرحساس و کاملاً خودخواه، ناتوان از هرگونه همدردی با تودههای زحمتکش میباشد. در واقع این «آموزش»، این ویژگی در جامعهای مانند جامعه ما که طی هزارهها ستم کاست و نابرابری نهادینه در آن وجود داشته و «حقیر شمردن» تودههای زحمتکش تقریباً از لحظه تولد یک عادت اکتسابی است، بویژه آسان است.
همه این ویژگیهای کالاییسازی آموزش به سرمایهداری معاصر نیز خدمت میکند. فشار عظیم بر زحمتکشان از طريق مصادره و بیخانمانی دهقانان و تولیدکنندگان کوچک، از طريق افزایش در بیکاری، کمکاری، بیکاری پنهان، اشتغال موقت که نرخ دستمزد واقعی را حتا برای تعداد اندکی از بهاصلاح «کارگران متشکل» که هنوز قربانی «انعطافپذیری بازار کار» نشدهاند پایین نگهمیدارد، مقاومتی را که میتواند و باید بوجود نمیآورد، زیرا حمایت لازم را از جانب روشنفکران از نظر اجتماعی غیرحساس و از نظر آموزشی گُنگشده جلب نمینماید. (این عدم حساسیت زمانیکه خود طبقه متوسط با بحرانی که هم ناگزیر و هم قریبالوقع است مواجه شود، بدون تردید تغییر خواهد کرد؛ اما حتا هنگامی که این رخ دهد، کالاییسازی آموزش هنوز در جهت تخفیف مقاومت عمل خواهد کرد).
اما گرچه کالاییسازی آموزش عموماً به سرمایهداری نولیبرال از طريق پایین نگهداشتن هر تغییر روشنفکرانه در آن خوب خدمت میکند، با این وجود در یک دوره بحرانی-مانند دوره کنونی- مقاومت زحمتکشان رشد مینماید. برای مقابله با این مقاومت، اتحاد با «فاشیسم فرقهای» بر ای اولیگارشی سرمایه مالی جهانی ضروری میشود. این «اتحاد مالی-فرقهای» دقیقاً چیزی است که روش مدیریتی «اتحاد دموکراتیک ملی» کنونی را تشکیل میدهد. مهندسی شورشهای «فرقهای» و ایجاد قطببندی «فرقهای» در مناطق مهم کشور مانند اوتار پرادش، البته همراه با تأمین مالی کارزار انتخاباتی از جانب اولیگارشی مالی، چیزی است که در سال ۲۰۱۴ «اتحاد دموکراتیک ملی» را بهقدرت رساند. و پس از رسیدن بهقدرت از طريق کاهش هزینههای رفاهی برای فقرا، از طريق فرمان «تصاحب اراضی» (که تاکنون سه بار برخلاف همه رویههای پارلمانی تمدید شده است)، و از طريق قانون «انعظاف بازار کار» که تصوب آن قریبالوقع است به ادای دین به اربان خود مشغول است. بمثابه بخشی از این اتحاد نیروهای «فاشیستی-فرقهای» از فرصت برای آوردن پرسنل و ایدئولوژی خود به درون نظام آموزشی استفاده میکنند.
بطور خلاصه، نابودی آموزش در دو جهت صورت میگیرد، کالاییسازی آموزش، و «فرقهای ساختن» آموزش. همزیستی این دو گرایش در حوزه آموزش همسنگ اتحاد مالی-فرقهای در عرصه آموزش است که بر حوزه جامعه سلطه دارد. در بین او دو گرایش «کالاییسازی» و «فرقهگرایی» تضادی وجود ندارد.
این در نگاه اول ممکن است عجیب بهنظر برسد. مگر قرارنیست ما در «اقتصاد دانشبنیان» باشیم که لازمه آن بهسازی آموزش عالی است؟ و مطمئناً آن بهسازی با قراردادن سنگریزههای ناسیونالیسم هندو (Hindutva) در ذهن «گردآورندگان دانش»، با ازبینبردن تمایز بین اساطیر و تاریخ ، با گنجاندن ضمنی تحقیر فقرا و محرومین نمیتواند صورت پذیرد. مطمئناً بسود خود سرمایه مالی است که نیروهای ناسیونالیسم هندو را کنترل نماید و روند «فرقهای ساختن» آموزش را متوقف سازد.
تمایز بین دانش و مهارت
اما این بحث، و بخش اعظم صحبت درباره «اقتصاد دانشبنیان» یک تمایز مهم، یعنی تمایز بین «دانش» و «مهارت» را نمیبیند. «دانش» بهمعنی درگیری انتقادی با جهان ایدهها چیزی نیست که سرمایه مالی در کشورهایی مانند کشور ما خواهان آن باشد. فقدان این دانش ممکن است مانع تحقیق بنیادین در علوم طبیعی بشود، اما ما همیشه میتوانیم محصولات آن تحقیق را از کشورهای متروپل وارد کنیم. نه سرمایه مالی و نه سرمایهداری کشور علاقه چندانی به ارتقای تحقیق بنیادین در داخل کشور ندارد، سرمایه مالی به این دلیل که ترجیح میدهد محصولات آن تحقیق را از متروپلها وارد کند، و سرمایهداری به این علت که منفعت آن در حفظ سلطه فکری متروپلها (و طفیلیگری فکری کشورهایی مانند کشور ما با متروپلها) قرار دارد، آن تحقیق را ضروری نمیداند. و تا جایی که به علوم اجتماعی و انسانی مربوط میشود، دانش بهمعنی درگیری انتقادی با جهان ایدهها از دید اتحاد مالی-فرقهای مطمئناً چیز خطرناکی است، زیرا میتواند ایدههای مارکسیستی، نجسها-بودایی، ملیگرای- ترقیخواه، سکولار-دموکراتیک، و آزادی زنان را، که به نظر میرسد همه آنها، برای سرمایه مالی و نیروهای ناسیونالیسم هندو بخشی از «خطر سرخ» باشند پرورش دهد. (جالب اینکه «حلقه مطالعاتی امبدکار-پرییار» که مؤسسه تکنولوژی هند در چنای برای دلجویی از وزارت توسعه منابع انسانی قصد ممنوع کردن آنرا داشت توسط برخی مخافل بمثابه یک «گروه سرخ» ترسیم میشد.)
سرمایه مالی به «مهارت» (متمایز از «دانش»)، که باید بطور ارزان در دسترس باشد نیاز دارد. سرمایه بینالمللی در کشورهایی مانند کشور ما به «پرسنل ماهر» که بتواند با دستمزدهای پایینتر در قیاس با کارگران ماهر مشابه در اقتصادهای متروپل منفعت آنرا افزایش دهد نیاز دارد. اما رشد «دانش» به معنی داشتن مؤسساتی که در آن دانشجویان بطور انتقادی با جهان ایدهها درگیر شوند، مشخصاً مورد استقبال نیست، حتا اگر لفاظیها درباره رسیدن به «اقتصاد دانش بنیان» ادامه یابد.
این مهم است که همه اسناد تهیه شده توسط دولت «اتحاد دموکراتیک ملی» پیرامون آموزش بر ضرورت خصوصیسازی، و «مشارکت عمومی-خصوصی» تأکید می کنند. این دقیقاً به این علت است که خصوصی سازی آموزش بخوبی با «فرقهایسازی» آموزش همخوان است.
در اینجا اشاره به یک نکته دیگر ضروری است. هم در بخش دولتی که در آن به «فشار مالی» اشاره میشود، و هم در بخش خصوصی که سودجویی حاکم است، گرایش به سمت داشتن اساتید غیردایم، موقت، یا «مهمان» است که با حقوق ناچیز سخت کار میکنند. بطور خلاصه، این گرایش به یک دوگانگی در کادر آموزشی، در یکسو تعداد اندکی اساتید دارای حقوق بالا و در سوی دیگر ارتشی از مدرسین «جزء» با حقوقهای ناچیز، انجامیده است.
این نیز برای اتحاد مالی-فرقهای خوب کار میکند: اساتید دارای حقوقهای بالا، شادمان از حقوق و موقعیت خود و نگران از ازدست دادن آنها، با پذیرش یک موضع انتقادی در قبال دستگاه محتاطانه برخورد میکنند؛ و مدرسان «جزء» که در هرحال قربانیان عدم امنیت شغلی هستند براحتی مرعوب میشوند. اما ایجاد این ساختار شبیهساز، دوگانه فقط به نابودی بیشتر آموزش کمک میکند.
ما این بحث، و بخش اعظم صحبت درباره «اقتصاد دانشبنیان» یک تمایز مهم، یعنی تمایز بین «دانش» و «مهارت» را نمیبیند. «دانش» بهمعنی درگیری انتقادی با جهان ایدهها چیزی نیست که سرمایه مالی در کشورهایی مانند کشور ما خواهان آن باشد. فقدان این دانش ممکن است مانع تحقیق بنادین در علوم طبیعی بشود، اما ما همیشه میتوانیم محصولات آن تحقیق را از کشورهای متروپل وارد کنیم. نه سرمایه مالی و نه سرمایهداری کشور علاقه چندانی به ارتقای تحقیق بنادین در داخل کشور ندارد، سرمایه مالی به این که ترجیح میدهد محصولات آن تحقیق را از متروپلها وارد کند، و سرمایهداری به این علت که منفعت آن در حفظ سلطه فکری متروپلها (و طفیلیگری فکری کشورهایی مانند کشور ما با متروپلها) قرار دارد، آن تحقیق را ضروری نمیداند. و تا جایی که به علوم اجتماعی و انسانی مربوط میشود، دانش بهمعنی درگیری انتقادی با جهان ایدهها از دید اتحاد مالی-فرقهای مطمئناً چیز خطرناکی است، زیرا میتواند ایدههای مارکسیستی، نجسها-بودایی، ملیگرای- ترقیخواه، سکولار-دموکراتیک، و آزادی زنان را، که به نظر میرسد همه آنها، برای سرمایه مالی و نیروهای ناسیونالیسم هندو بخشی از «خطر سرخ» باشند پرورش دهد. (جالب اینکه «حلقه مطالعاتی امبدکار-پرییار» که مؤسسه تکنولوژی هند در چنای برای دلجویی از وزارت توسعه منابع انسانی قصد ممنوع کردن آنرا داشت توسط برخی مخافل بمثابه یک «گروه سرخ» ترسیم میشد.)
سرمایه مالی به «مهارت» (متمایز از «دانش»)، که باید بطور ارزان در دسترس باشد نیاز دارد. سرمایه بینالمللی در کشورهایی مانند کشور ما به «پرسنل ماهر» که بتواند با دستمزدهای پایینتر در قیاس با کارگران ماهر مشابه در اقتصادهای متروپل منفعت آنرا افزایش دهد نیاز دارد. اما رشد «دانش» به معنی داشتن مؤسساتی که در آن دانشجویان بطور انتقادی با جهان ایدهها درگیر شوند، مشخصاً مورد استقبال نیست، حتا اگر لفاظیها درباره رسیدن به «اقتصاد دانشبنیان» ادامه یابد.
http://peoplesdemocracy.in/2015/0621_pd/destruction-education
—————————–
* نوشتار «کالاییسازی آموزش عالی در ایران» فقط این جنبه از کالاییسازی آموزش را بررسی کرده است. نگاه کنید به: محمد مالجو، «کالاییسازی آموزش عالی»، نقد اقتصاد سیاسی، ۸ ژانویه ۲۰۱۶.
** نوشتار دیگری برای این طبقه متوسط جایگاه ویژهای در «پروژه سیاسی طبقه کارگرایران در دوران کنونی» قائل شده است. نگاه کنید به: پرویز صداقت، «طبقۀ کارگر ایران و دوران فرسایش طبقۀ متوسط جدید»، نقد اقتصاد سیاسی، ۹ مه ۲۰۱۶.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/y4t4afve