تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: دمکراسی مردم
نویسنده: پرابهات پاتنایک
١۷ مه ٢۰١۵
برگردان: ع. سهند
نولیبرالیسم یک چیز مجزای جداشدنی از سرمایهداری معاصر نیست. نولیبرالیسم سرمایهداری معاصر است، تظاهری است از این سرمایهداری معاصر که مشخصه آن سلطه سرمایه مالی جهانیشده است. همانطور که شخص نمیتواند با نگه داشتن سرمایهداری معاصر از نولیبرالیسم خلاص شود، همانطور هم نمیتواند با حفظ جهانیسازی از سرمایهداری معاصر خلاص شود. آنها با هم وحدت غیرقابل تفکیکی را تشکیل میدهند که باید پشت سر گذاشته شود. پرسشی که پیش میآید این است: مشخصههای این وحدت که سرمایهداری معاصر را تشکیل میهد، کدامند؟
برداشتهای نادرست از نولیبرالیسم
تقلیل نولیبرالیسم به فقط یک سیاست اقتصادی برای این برداشت نادرست میدان میآفریند. اما، در واقع، نولیبرالیسم صرفاً یک توصیف (و یک توصیف بد) از کل مجموعه اقداماتی است که ضرورتاً با سلطه سرمایه مالی جهانیشده همراهاند. این اقدامات موضوع انتخاب برخی فرماسیونهای سیاسی بورژوایی مشخص نیستند؛ این اقدامات در دوران معاصر، مادامکه کشور در مدار سرمایهداری قرار دارد، باید توسط هر فرماسیون سیاسی بورژوایی پیش گرفته شوند. از اینجا این منتج میشود که هر فرماسیون سیاسی که جداً بخواهد این اقدامات را تغییر دهد ضرورتاً باید آماده باشد از سرمایهداری فراتر برود. آن [فرماسیون سیاسی] ممکن است، بدون تردید، از طريق همه نوع گامهای تاکتیکی پیچیده مجبور به انجام این بشود، اما نمیتواند با نادیده گرفتن ضرورت انجام آن خود را خواب کند، نکتهای که در شرایط یونان امروز و دیگر کشورهایی اروپایی که ممکن است طی روزهای آینده دولتهای چپگرای ضد«ریاضت» را سر کار بیاورند، اهمیت ویژهای کسب میکند.
نکتهای که در اینجا مطرح است به نکتهای شباهت دارد که لنین درباره مسأله امپریالیسم علیه کائوتسکی مطرح کرد. او کائوتسکی را به این متهم نمود که امپریالیسم را به مثابه یک سیاست میدید و نتیجتاً پیشنهاد میکرد که در آنزمان یک سیاست غیرامپریالیستی نیز، یا برشالوده خود سرمایهداری انحصاری یا از طريق بازگشت از انحصار به «رقابت آزاد»- که خود انحصار از آن بیرون آمده- ممکن است. لنین استدلال میکرد که هر دوی این احتمالات کاملاً غیر واقعی بوده، توهمات و خواب و خیالهای خردهبورژوایی را نشان میدهند.
لنین برای برجسته کردن این نکته که شخص نمیتواند به این شیوه امپریالیسم را از سرمایهداری انحصاری جدا کند و بگوید این فقط یک سیاست است که بسته به اراده دولت حاکم تحت سرمایهداری انحصاری میتواند یا نمیتواند در پیش گرفته شود، امپریالیسم را به مثابه مرحله انحصاری سرمایهداری توصیف کرد. کائوتسکی به این پاسخ داد، بدین معنی که اگر شخص امپریالیسم را به مثابه سرمایهداری انحصاری تعریف کند، در آنصورت «ضرورت» امپریالیسم را برای سرمایهداری ثابت نکرده، بلکه صرفاً آنرا بازتعریف کرده است. این طبیعتاً از موضع او ریشه میگرفت. این صرفاً برداشت او را بیان میکرد که میگفت ضرورت سرمایهداری موضوع مستقلی است که باید جداگانه بحث شود، لذا میتوان این امکان را در نظر گرفت که شخص سرمایه انحصاری را نگه دارد اما از این ضرورت خلاص شود، بدین معنی که در آنزمان حتا بدون پشت سر نهادن سرمایه یک سیاست غیرامپریالیستی ممکن بود.
دقیقاً شبیه آن، نولیبرالیسم یک چیز مجزای جداشدنی از سرمایهداری معاصر نیست. نولیبرالیسم سرمایهداری معاصر است، تظاهری است از این سرمایهداری معاصر که مشخصه آن سلطه سرمایه مالی جهانیشده است.
شخص اغلب به عکس برگردانی از این بحث «جداییپذیری» که در محافل چپگرا، به ویژه در اروپا غالب است، در ارتباط با «جهانیسازی» برمیخورد. این میگوید «جهانیسازی» که امروز در جریان است چیز «خوبی» است، گرچه سرمایهداری معاصر «بد» است، نتیجتاً ما حتا زمانیکه تلاش میکنیم سرمایهداری معاصر را پشت سر بگذاریم باید به نحوی این «جهانیسازی» را نگه داریم. کاری که این بحث میکند «جهانیسازی» معاصر را از سرمایهداری معاصر جدا نموده، پیشنهاد میکند که ما باید یکی را نگه داریم و دیگری را نگه نداریم. اما «جهانیسازی» که امروز در جریان است کمتر از اقدامات اقتصادی که زیر پوشش اصصلاح نولیبرالیسم قرار میگیرد تظاهر سرمایهداری معاصر نیست. همانطور که شخص نمیتواند با نگه داشتن سرمایهداری معاصر از نولیبرالیسم خلاص شود، همانطور هم نمیتواند با حفظ جهانیسازی از سرمایهداری معاصر خلاص شود. آنها با هم وحدت غیرقابل تفکیکی را تشکیل میدهند که باید پشت سر گذاشته شود. اینکه پشت سر گذاشتن آن با کدام گامهای تاکتیکی مشخص صورت خواهد گرفت بحث جداگانهای است، اما تصور اینکه یک جزء آنرا میتوان نگاه داشت و جزء دیگر آنرا به دور انداخت به معنی نادیده گرفتن این وحدت است. این به معنی پندار آرزومندانه است.
سرمایهداری لگام گسیخته
پرسشی که پیش میآید این است: مشخصههای این وحدت که سرمایهداری معاصر را تشکیل میهد، کدامند؟ شخص در اینجا فقط میتواند به تعدادی از آنها اشاره کند، اما همه آنها از این فاکت سرچشمه میگیرند که سرمایهداری امروز «سرمايهداری لگام گسیخته» است. لگامی که سرمایهداری در زمان درگیری در مبارزه علیه آریستوکراسی با آن روبهرو بود (و از جمله تصویب قوانین کارخانه را در انگلستان تحمیل کرد)؛ لگامی که سرمایهداری در زمان درگیری در مبارزه با پرولتاریای در حال رشد با آن روبهرو بود، زمانیکه به نظر میرسید سوسیالیسم در شُرُف فتح جهان است؛ و لگامی که سرمایهداری زمانی که پیرامون خطوط «ملی» به مثابه سرمایه مالی «ملی» سازمان یافته بود و سعی میکرد اراده خود را علیه مقاومت زحمتکشان به ملت-دولت تحمیل کند با آن روبهرو بود، به ویژه در دوره بعد از جنگ جهانی دوم زمانیکه این مقاومت مؤسسه دمکراسی انتخاباتی را تحمیل کرده بود: این وضعیت لگامها در لحظه به نظر میرسد از میان برداشته شده است. چالش سوسیالیستی در لحظه کاهش یافته است؛ سرمایه «جهانیشده» ملت-دولتها را، حتا آنهایی را که دولتهایشان از حمایت طبقه کارگر برخوردارند، مجبور به تن در دادن به تقاضاهای این سرمایه کرده است. نتیجتاً، این مشخصههای سرمایهداری معاصر به عبارتی از این وضعیت «سرمایه لگام گسیخته» ناشی میشود. این مشخصهها که در ذات سرمایهداری هستند، اما اکنون با «آزادی» بیسابقهای بروز میکنند، کدامند؟
مشخصه نخست، گسترش کالایی شدن در مقیاسی است که تاکنون وجود نداشه است. در اینجا به کالایی شدن بخشهايی مانند آموزش و بهداشت اشاره میشود. در قدیمیترین کشور سرمایهداری جهان-انگلستان- بیش از دو قرن از انقلاب صنعتی باید میگذشت، تا اینکه حوزه آموزش عالی به روی سودجویی خصوصی باز شود.
کالایی شدن آموزش عالی دو پیآمد دارد. نخست اینکه کسانی که محصول آنند نیز کالاهای صرفی هستند که حساسیت اجتماعی کمی دارند، و چیزی که در کشورهای سرمایهداری پیشرفته صادق است با شدت بیشتری در به اصطلاح کشورهای سرمایهداری «در حال ظهور» صدق میکند؛ در اینجا نابود کردن حساسیت اجتماعی در میان محصولات آموزش عالی بسیار نیرومندتر پیش برده میشود. پیآمد دوم، تلاش برای کالایی شدن هر آن چیزی است که از مقاومت روشنفکرانه در مقابل سرمایهداری باقی مانده، و نهایتاً از رمق انداختن آن است.
مشخصه دوم نابودی بیرحمانه تولید خُرد است. سرمایهداری از نقطه نظر تاریحی تولید خُرد (یا به طور کلیتر تولید ماقبل سرمایهداری) را برای اهداف خود از طريق استعمار مقهور کرده است، بدون آنکه لزوماً آنرا جایگزین کرده باشد (به استثنای مناطق معتدل مهاجران سفیدپوست که در آنجا زمین «بومیان» توسط مهاجرین از متروپل تصاحب شد)؛ اما از جانب تولیدکنندگان خُرد نیز علیه آن مقهورسازی مقاومت سختی صورت گرفته است. در کشور خود ما، سلسله شورشها از شورش «نیلی» [نیلبیدورها] تا قیام ۱۸۵۷، که به حمایت گسترده دهقانان از مبارزه آزادیخواهانه ضداستعماری انجامید نمونههای آشکاری از آن مقاومت به شمار میآیند. اشتعمارزدایی تا حدی آن مقهورسازی را محدود کرد، اما سرمایهداری معاصر، با نفی رژیمهای اقتصادی دیریژیسم [اقتصادارشادی] پسااستعمار و ادغام اولیگارشهای سرمایه مالی ملتهای سابقاً مستعمره در بدنه سرمایه مالی بینالمللی، نه فقط این روند بیرحمانه مقهور کردن تولیدکنندگان کوچک را احیاء کرده است، بلکه اکنون روند گسترده سلب مالکیت از آن تولیدکنندگان را- روند عریان «انباشت اولیه» سرمایه را که «قانون تصاحب زمین» که اکنون در برابر پارلمان هند قرار دارد یک نمونه مشخص آن است- احیا کرده است. پدیده خودکشی ۲۰۰ هزار دهقان در پی ادغام هند در جهان تحت سلطه سرمایه مالی بینالمللی شدت این روند را برجسته میسازد.
مشخصه سوم افزایش عظیم در نابرابری اقتصادی، نه فقط در ثروت، بلکه همچنین در درآمد و نه فقط در جهان، بین زحمتکشان جهان و اولیگارشهای سرمایه مالی جهان، بلکه همچنین در هر کشور بین این دو قطب در داخل هر کشور است. این مشکل از چنان اهمیتی برخوردار است که کتاب توماس پیکتی درباره آن فوراً پرفروشترین شد. و حتا رهبران جهانی سرمایه در نشست اقتصادی داووس نابرابری را به مثابه یکی از سه موضوع اصلی که «بشریت» با آن مواجه است، معرفی کردند. دلیل برای این افزایش در نابرابری این است که در حالیکه ارتش ذخیره کار جهان بزرگ و کاهشنیافته مانده است، پیآمدهای مرگبار اجازه ندادن به افزایش نرخهای دستمزد واقعی اکنون دیگر فقط به کشورهای جهان سوم که در آنجا ذخیرههای بزرگ کار وجود دارد محدود نیست. آن پیآمدها اکنون به کشورهای سرمایهداری پیشرفته نیز که کارگران آنها مجبورند از ترس اینکه مبادا سرمایه که اکنون «جهانیشده» به کشوهای جهان سوم دارای دستمزدهای پایینتر برود، از تقاضا برای افزایش دستمزد اجتناب کنند، رسیده است.
بنابراین، با عدم افزایش دستمزدهای واقعی در همه جا، همه افزایشها در بازدهی کار سهم ارزش اضافی در تولید و نتیجتاً نابرابری درآمد را افزایش میدهد. این، هم در سطح جهان و هم در درون هر کشور اتفاق میافتد.
رشد گرسنگی جهانی
یک جنبه این پدیده رشد گرسنگی جهانی است. ما در بالا اشاره کردیم که در کشورهای جهان سوم دستمزدها به سطحی از امرار معاش پیوند دارند. اما حتا اینهم رخ نمیدهد. خصوصیسازی آموزش، بهداشت و دیگر خدمات اساسی، قیمت آنها را شدیداً افرابش میدهد، که این قدرت خرید در دست زحمتکشان را کاهش داده، و عملاً خرج سرانه آنها برای غذا را پایین میآورد. هنگامی که ما به این که عمداً دغدغههای کارگران شاغل یا «ارتش فعال کار» است این فاکت را اضافه کنیم که سلب مالکیت از تولیدکنندگان کوچک نیز اراش ذخیره را بزرگتر می کند، میزان افزایش در بزرگی گرسنگی جهانی قابل درکتر میشود.
مشخصه چهارم در پیوند با این افزایش در نابرابری قرار دارد. این افزایش در سطح جهانی یک گرایش به سمت اضافه تولید به وجود میآورد (زیرا تغییر توزیع درآمد از زحمتکشان به سرمایهداران بزرگ تقاضا را کاهش میدهد). در وضعیتی که ملت-دولت با سرمایه بینالمللی رو در رو است، به جز اطاعت از امر آن، انتخاب چندانی ندارد، سرمایه از این فاکت برای گرفتن امتیازات بیشتر از دولت استفاده میکند، استدلال این است که این امتیازات با بهبود اعتماد «سرمایهگذاران» به دولت غلبه بر بحران اضافه تولید را ممکن میسازند. به طور خلاصه، دیالکتیک رشد نابرابری درآمد، ادامه یا حتا تشدید بحران اقتصادی، و رشد قدرت طبقاتی سرمایه که عملاً هم نابرابری و هم بحران را تشدید میکند اما به نحو عجیبی از آن به مثابه راه برونرفت از بحران دفاع میشود، در مقطع معاصر شکل میگیرد.
مشخصه پنجم از این ناشی میشود. آن مؤسسات دمکراتیکی که در کشورهای سرمایهداری وجود داشتند در نتیجه مبارزات کارگران ساخته شده بودند. زمانیکه این «مهار» رزمندگی کارگران از میان برداشته میشود، گرایش طبیعی سرمایهداری به فرسایش عامدانه آن مؤسسات (و ضمناً کالایی کردن آنها) است. اما، به علاوه، دیالکتیک فوقالذکر رشد نابرابری، ادامه بحران، و افزایش قدرت طبقاتی سرمایه که به نام غلبه بر بحرانی که در هر حال ادامه مییاید، ترس سرمایهداری از مؤسسات دمکراتیک و خصومت سرمایهداری به آنها را افزایش میدهد. برای اینکه آن مؤسسات از رمق بیافتند طيفی از شیوهها، از تأمین مالی گروههای فاشیستی گرفته، تا ایجاد تفرقه در میان مردم در امتداد خطوط قومی و مذهبی، از توسل آشکار به دروغگویی [مانند مورد جنگ عراق)، تا سرکوب آشکار مؤسسات دمکراتیک به کار کرفته میشوند. در عینحال، تلاش برای ایجاد تفرقه در میان مردم وضعیت فروپاشی اجتماعی را به وجود میآورد. لذا، توسل به خودکامگی سیاسی و به فروپاشی اجتماعی مشخصه عمده سرمایهداری معاصر شده است.