آزادی زندانی سیاسی، آزادی احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و سازمان‌های صنفی و توده‌ای عدالت اجتماعی بخشی جدایی‌ناپذیر از حقوق بشر است سیاست تعدیل و خصوصی‌سازی مغایر منافع زحمتکشان و امنیت ملی است آزادی زندانی سیاسی، آزادی احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و سازمان‌های صنفی و توده‌ای عدالت اجتماعی بخشی جدایی‌ناپذیر از حقوق بشر است سیاست تعدیل و خصوصی‌سازی مغایر منافع زحمتکشان و امنیت ملی است آزادی زندانی سیاسی، آزادی احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و سازمان‌های صنفی و توده‌ای عدالت اجتماعی بخشی جدایی‌ناپذیر از حقوق بشر است سیاست تعدیل و خصوصی‌سازی مغایر منافع زحمتکشان و امنیت ملی است آزادی زندانی سیاسی، آزادی احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و سازمان‌های صنفی و توده‌ای عدالت اجتماعی بخشی جدایی‌ناپذیر از حقوق بشر است سیاست تعدیل و خصوصی‌سازی مغایر منافع زحمتکشان و امنیت ملی است

زبان پارسی و راه‌های تکامل آتی آن

در این دوران به طور کلی سه گرایش عمده در زمینه تحول زبان دیده شده است: گرایش کسانی که «پارسی سره» را دست‌آویز ساخته‌اند و دعوی آن‌ها این بوده و هست که گویا زبونی زبان فارسی در قرن‌های اخیر ناشی از درآمیختگی آن با واژه‌های بیگانه به ویژه عربی و مغولی و ترکی و علی‌الخصوص عربی است. لذا آن‌ها جنگی را بر ضد واژه‌های عربی اعلام داشتند. این گرایش در زمان استبداد رضاشاه در تبلیغات شوینستی دولت پایگاهی یافت… ولی اینک هم‌چنان که گفته‌ايم اندیشه احیاء فارسی سره اندیشه خام مردم سطحی است که سخت‌جانی زبان و ویژگی‌های آن را نمی‌شناسند. اما اگر ما در خلق معادل‌های نو بر سنت بیرونی‌ها و ابن‌سیناها، غزالی‌ها و ناصر خسروها برویم کار درستی کرده ایم. حزب تودۀ ایران در جریان فعالیت ایدئولوژیک خود ای چه بسا بدین شیوه آفرینش معادل‌های فارسی دست‌ زده و بسیاری از واژه‌هايی که نویسندگان حزب یا خود ترکیب کرده یا از گنجینه زبان برای مفاهیمی خاص استخدام کرده اند اکنون بدان معانی که آن‌ها خواسته‌اند استعمال می‌شود.

تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: دنيا، نشريه سياسی و تئوريک کميته مرکزی حزب تودۀ ايران، دورۀ دوم، سال دوم، شمارۀ سوم، پاييز ۱۳۴۰
احسان طبری
گزینش و تایپ: ع. سهند

توضيح عدالت: مقاله حاضر که در پاييز ۱۳۴۰ به وسيله رفيق ارجمند احسان طبری در «دنيا» به رشته تحرير درآمده است، با متن همين اثر در مجموعه مقالات منتشر شده از رفيق فقيد در کتاب «مسايلی از فرهنگ و هنر و زبان» که در سال ۱۳۵۹ توسط «انتشارات مرواريد» در ايران مجدداً به چاپ رسيد، تطبيق داده شده است.

زبان پارسی و راه‌های تکامل آتی آن

 

زبان پارسی مهمترین ودیعه‌ایست که از خلال تاريخی دیرنده و به مثابه یکی از ثمرات آفرینش معنوی نیاکانی پرهوش و کوش برای ما ایرانیان این عصر به جای مانده است. این زبان عمده ترین زبان ایرانی[۱] و یکی از غنی‌ترین، شیواترین و خوش‌آهنگ‌ترین السنه جهانی است که با کمی اختلاف در لغت و آهنگ قریب چهل میلیون نفر بدان در ایران و افغانستان و پاکستان و اتحاد جماهیر شوروی سخن می‌گونید. زبان پارسی معاصر ما فرزند بلافصل پارسی دريست که همان زبان ادبی کلاسیک ماست. زبان کنونی مردم جمهوری شوروی تاجیکستان (تاجیکی) و زبان کنونی مردم کشور افغانستان (کابلی) نیز از همان مادر یعنی پارسی دری زاده شده و لذا نزدیک‌ترین و دلبندترین برادران پارسی معاصر که زبان رسمی و ادبی مردم ایران است، محسوب می‌شوند.

مابین «زبان پارسی معاصر» که ما بدان می‌نویسیم و سخن می‌گويیم و پارسی دری که زبان کلاسیک ادبی ماست نه از جهت ذخیره لغوی و نه از جهت قوانین صرف و نحو تفاوت کیفی اساسی وجود ندارد، لذا جدا کردن مفهوم «پارسی معاصر» از «پارسی دری» تا حدی امری مشروط است ولی به هر حال کدام اهل فن است که بسیاری دگرگونی‌های لغوی (لکسیک) و دستوری (گراماتیک) این دو زبان را که ما به طور اعم پارسی می‌خوانیم درنیابد. البته این دگرگونی‌ها به ناگاه رخ نداده است، بلکه برای آن‌که پارسی دری نخستین نویسندگانی مانند بلعمی و گردیزی و بیهقی به پارسی کنونی بدل شود راه دراز تحولات تدریجی را طی نموده و تحقیق عمیق و پرارزشی که در این باب وجود دارد اثر سه جلدی شاعر بزرگ فقید ملک‌الشعرا بهار به نام «سبک شناسی» است و خواستاران اطلاع یافتن از این تحول می‌توانند بدان رجوع کنند.[۲]

از شگفتی‌های روزگار یکی آنست که علی‌رغم فراز‌و‌نشیب بسیاری که ایران طی هزار سال اخیر طی کرد و توفان‌های مرگبار که از سر گذرانده، زبان پارسی به برکت آثار متعدد ادبی توانسته است ثبات و بقای شخصیت و هویت خود را محفوظ بدارد و امروز فهمیدن آثار گویندگان کهن که هزار سال پیش می‌زیسته‌اند (به ویژه در اشعار) برای ایرانی کاری دشوار نیست و حال آن‌که بسیاری از گویندگان بالسنه زنده جهان قادر نیستند آثار چهار پنج قرن پیش منشور یا منظوم کشور خود را درک کنند، بی آن‌که آثار را به خصوص بیاموزند. به عنوان نمونه و برای التذاذ خاطر خوانندگان دو غزل دلکش از دو شاعر کهن یعنی به ترتیب کسائی مروزی و رابعه‌بِنتِ کَعب قزداری بلخی را ذیلاً می‌آوریم:

ای ز عکس رخ تو آینه ماه         شاه حسنی و دلیرانت سپاه
هر کجا بنگری، دَمَد نرگس        هر کجا بگذری برآید ماه
روی و موی تو نامۀ خوبی است  چه بود نامه جز سپید و سیاه
به لب و چشم راحتی و بلا       به رخ و زلف توبه‌ای و گناه
دست ظالم ز سیم کوته به       ای برخ سیم، زلف کن کوتاه

***

عشق او باز اندر آوردم به بند   کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریايی کرانه ناپدید      کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان   بری بسکه بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگاريد خوب  زهر باید خورد و انگاريد قند
توسنی کردم ندانستم همی  کز کشیدن تنگ‌تر گردد کمند

زبان پارسی طی این عمر دراز خویش از انواع و اقسام لغات و ترکیبات و تغبیرات و ظرایف و گوشه‌ها و اشاره‌های پرمعنا و حالات و دقايق و ظرايف مختلف يا به بیان دیگر سایه‌روشن‌های گوناگون غنی شده و به حد والايی از شیوايی و رسايی و نرمش رسید و مُسلّماً در ردیف کامل‌ترین السنه جهانی جای گرفته است. طی این مدت دستور زبان نیز صیقل پذیرفت و از جانبی رو به آسانی رفت و از جانب دیگر در آن آن‌چنان تنوعی از حالات صرفی و نحوی پدید آمد که به زبان حالتی سهل و ممتنع عطا کرد.

زبان پارسی به سبب همین نُضج معنوی به زودی به زبان خلق‌های مختلف خاورمیانه و آسیای مرکزی و جنوبی بدل شد و از دهلی تا قسطنطنیه و از کاشغر تا بغداد سرودن شعر و نگارش کتب بدین زبان مقبول و متداول گردید و هر خلقی و هر مدنیتی چیزی از جمال روحی و کمال عقلی خویش را در این زبان به ودیعه نهاد و این کیفیت تا اواسط قرن گذشته ادامه داشت.

ولی مسلّم است که زبان پارسی تنها و تنها راه رشد و کمال مداوم و مستمر را طی نکرده، بلکه راه رشد وی نیز مانند راه رشد همه پدیده‌ها پر از پیچ‌و‌خم‌ها و فرازونشیب‌هاست. بطئی رشد و حتا رکود قوای مولده به ویژه پس از فتنه چنگیز و تیمور از طرفی و هجوم‌های مخرب اقوام متجاوز از طرف دیگر، هم جنبش پیشروندۀ جامعه ما را گاه کُند، گاه متوقف ساخت و گاه جامعه را بالمره به قهقرا بازگرداند، و هم زبان را به مثابه وسیله مهم آمیزش و تفاهم افراد جامعه دچار فلاکت‌های بسیار نمود. لبریز شدن زبان از لغات و اصطلاح بیگانه اعم از عربی و مغولی و ترکی زايد بر نیاز و خارج از اقتضای عقل و فصاحت، از میان رفتن تفاوت‌های ظریف در مفاهیم الفاظ، متروک شدن استعمال مصادر بسیط، جانشین شدن اطناب‌های غیربلیغ به جای ایجازهای بلیغ متداول در زبان پارسی دری به ویژه در بهترین ایام رشد آن (که تقریباً از قرن چهارم تا نهم هجری را در برمی‌گیرد)، پیدایش هرج‌ومرج آزارنده گرامری به جای آن انتظام پُرنرمشی که از ویژگی‌های قواعد صرف و نحوی زبان ماست و غیره و غیره، چنین است فهرست ناقصی از گرایش‌های منفی رشد زبان. تنها از قرن نوزدهم رستاخیر تجدید سنن مثبت در زبان فارسی آغاز می‌شود و این رستاخیز دم‌به‌دم نیرو گرفته است تا ایام ما که زبان بار دگر در جاده اعتلا و حتا تحول عمقی بزرگی پای گذاشته و خود این امر درک عمیق مقتضیات و نیازمندی‌های چنین تحولی را به وظیفه ملی ما بدل می‌کند تا در بیراهه نیافتیم و راه رشد آتی زبان خود را به خوبی تشخیص دهیم.

آنچه که تحول و تکامل زبان پارسی معاصر را موجب شده است آن تغییرات عمیقی است که در نسج اجتماعی ما روی داده و می‌دهد. جامعه کهن فئودال که احتضار آن قرن‌ها به طول انجامید در اثر يک رشته عوامل نیرومند تاریخ کنونی به هر صورت به سوی گورستان رفته و اگر چه بقایايی از آن هنوز برجاست ولی دیگر سیمای عمومی جامعه ایران آن سیمای کهن و سنتی که مثلاً جمس موریر در داستان سرشار از قریحه «حاجی بابای اصفهانی» ماهرانه توصیف می‌کند نیست[۳] و حتا در ده ایران که به برکت زمامداران خودفروش چهرۀ دیرینه و عنود فقر و بینوايی همراه بهره‌کشی اربابان قرون وسطايی هنوز باقی است سرمایه‌داری رخنه کرده و جامعه روستايی را دگرگون ساخته و می‌سازد. ماشین‌هايی که با محرک‌های برقی به کار می‌افتند جای کارگاه‌ها و افزارهای ابتدايی را می‌گیرند و کارگران صنعتی به جای پیشه‌وران و افزارمندان قرون وسطايی دم‌به‌دم نقش قاطع‌تری را در عرصه تولید ایفاء می‌کنند. تحولی که در زیربنای جامعه رخ داده، روبنای قضايی و سیاسی، روحی و فکری را نیز به ژرفی دگرگون می‌سازد و مؤسسات دولتی و غیردولتی قرون وسطايی جای خود را به مؤسسات سرمایه‌داری می‌دهند. در یک کلمه زندگی اقتصادی، سیاسی اجتماعی و معنوی مردم ایران به ویژه طی پنجاه سال اخیر تغییرات عمیقی کرده، به نحوی که با گذشته خود هر باره شباهت اندکی دارد. ناچار این تحولات در زبان منعکس می‌گردد و از آنجا که مضمون این تحولات خروج جامعه از رکود دیرینه قرون وسطايی و مسیر آن در جاده تکامل اقتصادی و اجتماعی ولو در چهارچوب سرمایه‌داری است، این تکان‌ها در زبان نیز واقعی می‌گردد و آن را به تجدید آرایش قوا برای برآوردن نیاز جامعه و انسان کنونی سرزمین ما وامی‌دارد. لذا تحولات اخیر زبان ما تصادفی و دلبخواه نیست، ضروری و جبری و ناشی از مقتضیات عمومی رشد جامعه ماست.

اینک برای آن‌که نمونه‌ای محسوس از تحول زبان فارسی نه تنها از جهت لفظ و ترکیب بلکه از لحاظ محتوای اجتماعی خود در دوران قرون وسطی و زمان کنونی به دست داده باشیم دو قعطه نقل می‌کنم. قطعه نخستین از کتاب کشف‌المحجوب ابوالحسن علی‌بن عثمان غزنوی است که در قرن پنجم هجری می‌زیسته و قطعه دوم از شماره ۳۵۸۳ روزنامه اطلاعات (مورخ شنبه ۱۹ مهرماه ۱۳۴۰) اخذ شده است.

قطعه اول:
«ابراهیم خواص گوید که من وقتی به حئی[۴] از احیاء عرب فراز رسیدم و بدار ضیف[۵] امیری از امراء حی نزول کردم، سیاهی دیدم مغلول و مسلسل[۶] بر در خیمه افکنده، اندر آفتاب. شفقتی بر دلم پدید آمد، قصد کردم تا او را به شفاعت بخواهم از امیر. گفتم: «اين غلام در کار من کن.»[۷] گفت: «نخست از جرمش بپرس آنگاه بند از وی برگیر، که ترا بر همه چیزها حکمست تا در ضیافت مايی». گفتم: «بگو جرمش چیست؟» گفت: «بدان که این غلامی است که حادی[۸] است و صورتی خوش دارد، من این را به ضیاع[۹] خود فرستادم با اشتری چند. اشتران می‌شتافتند تا به مدتی قریب اینجا بیامد با دو چندان بار که من فرموده بودم. «چون بار از اشتران فرو گرفتند، همه یکان و دوکان هلاک شدند». ابراهیم گفت مرا سخت عجب آمد، گفتم: «ایهاالامیر! شرف تو ترا جز بر راست گفتن ندارد، اما مرا بر این قول برهانی بايد». تا ما اندر سخن بودیم اشتری چند از باديه به بچاه‌سار آوردند تا آب دهند، امیر پرسید که «چند روز است تا این اشتران آب نخورده اند؟» گفتند: «سه روز». امیر غلام را فرمود تا به حدی صوت برگشاد. اشتران اندر صوت وی و شنیدن مشغول شدند و هیچ دهان به آب نکردند تا ناگاه یک‌یک اندر رمیدند و اندر بادیه بپراکندند.»

قطعه دوم:
«امروز در شرکت ملی نفت به خبرنگار ما گفته شد هیچ بعید نیست سال آینده در همین فصل اعلام شود که عملیات حفاری در جزیره خارک به نتیجه رسید و نفت آن با استفاده از اسکله آماده این جزیره به بازارهای جهانی صادر می‌شود. مقامی که این خبر را داد گفت شرکت ایپاک با توجه به این‌که در جزیره خارک و اطراف آن نفت وجود دارد عملیات حفاری خود را در فاصله سه میل دریايی از ساحل جزیره آغاز کرده است. باید دانست که جزیره خاک و سه میل اطراف آن در حوزه قرارداد کنسرسیوم و بقیه آن در حوزه قرارداد شرکت نفت پان‌آمریکن و ايپاک است.»

اندکی بررسی و دقت در این دو قطعه خالی از فایده نیست: از جهت زبانی در قطعه اول یک سلسله الفاظ و تعابیر به کار رفته که برای مردم عصر عادی و مهفوم بود و برای مردم امروزی غیرمفهوم است، زیرا دیری است که این الفاظ مهجور شده اند، همچنان‌که از جهت زبانی در قطعه دوم نیز یک سلسله لغات و اصطلاحاتی است که اگر صاحب کتاب عارفانه کشف‌المحجوب از خواب دیرین مرگ برمی‌خاست چیزی از آن‌ها نمی‌فهمید ولی نکته جالب‌تر محتوای اجتماعی این دو قطعه است: قطعه نخستین متعلق به یک نظام فئودالی- طایفه‌ای قرون وسطايی خاورزمین است که هنوز در آن بردگی به مقیاس وسیعی باقی است، امیر قبیله که خود ضیاع فراوان و شتران بسیار دارد صاحب جان و مال غلامان است و می‌تواند آن‌ها را «به سبب اندک تقصیری» مغلول و مسلسل کند و حتا به هلاکت رساند. در عین حال آداب و رسوم و اخلاقیات قرون وسطايی در این قطعه منعکس است. مهمانی که به «دارضیف» امیر وارد شده اگر بخواهد که غلام گناهکاری را «در کار وی کنند» امیر ناچار باید بگوید: «ترا در همه چیز حکم است تا در ضیافت مايی».

 این رسم گرامی‌داشت میهمانان که به صورت حدیث «اکرم‌الضيف ولوکان کافر» نيز بيان می‌شود از رسوم قبيله‌ای قرون وسطايی است.[۱۰] و اما در قطعه دو پیداست ما با جامعه سرمایه‌داری معاصر که در آن شرکت‌های انحصاری امپریالیستی تسلط دارند روبه‌رو هستیم. شرکت‌های ایپاک و پان‌آمریکن به ویژه کنسرسیوم منابع زرخیز نفت را در قید قراردادهای خود درآورده‌اند و با ماشین‌های حفاری این ماده گرانبها را از اعماق زمین بیرون می‌کشند و اسکله جزیره خارک برای تأمین حمل این نعمت‌ها به بازار جهانی آماده است. دو جهان، دو رشته مفاهیم کاملاً متفاوت و دو نوع الفاظ و تعابیر برای بیان آن‌ها در چارچوب وحدت تاریخی زبان! تضاد دیالکتیکی در اینجاست که همان زبانی که ثبات شخصیت خود را طی هزار سال محفوظ داشته تا چه حد دگر شده. این «ثبات» از جهتی و «تغییر» از جهت دیگر رشد متناقص پدیده زبان را در مقطع تاریخ نشان می‌دهد.

این مثال را برای آن آوردیم تا روشن شود چگونه زبان معاصر فارسی در نتیجه تحولات عمقی و بطنی مادی و معنوی جامعه معاصر ایران به ناچار باید دگرگون شود و این دگرگونی در جهت تکامل آنست، زیرا جامعه معاصر ایرانی خود در کار یک دگرگونی تکامل است. آن درازگويی‌ها و مترادف‌بافی‌های مبهم و لفاظی‌های تهی و عبث و تعابیر فقیر و بی‌مضمون که طی قرن‌های اخیر و در دوران انحطاط زبان آن را آلوده و انبوده بود باید جای خود را به ایجاز بیان، بلاغت و دقت لغات و بسط اصطلاحات بدهد. زبان باید مرزهای لغوی و دستوری خود را روشن کند. زبان باید به افزاری در خورد تمدن نوین بدل شود: افزاری به اندازه کافی دقیق و خرده‌بین، به اندازه کافی نرم و ظریف، به اندازه کافی صریح و محکم، به اندازه کافی دارای حدود و ثغور روشن.
چنین است جهات عمده تحول زبان معاصر پارسی.

طی پنجاه سال اخیر جوش‌و‌خروش غریبی در زبان فارسی حکمرواست. آشنايی ایرانیان در مقیاسی وسیع و به طرزی عمیق‌تر از گذشته به تاریخ نیاکان و فرهنگ و ادب آنان، رخنه سریع اندیشه‌های نضج‌یافته اجتماعاتی کامل‌تر، مطرح شدن صدها و هزارها مسأله اقتصادی، فنی، علمی، سیاسی، اجتماعی، هنری در جامعه معاصر، انقلابی در لغات و تعابیر و حتا دستور زبان که معمولاً به کندی پذیرای تغییرات است به وجود آورده است: بسیاری لغات و تعابیر به سرعت راه زوال می‌پیماید. لغات و تعابیر فراوانی به سرعت پدید می‌شوند. انواع موازین و قواعد گرامری کهنه و منسوخ می‌گردد و انواع دیگری زاده و متداول می‌شود. دیوار دیرینه بین لفظ عوام و لفظ قلم فرو می‌ریزد، مصطلحات فنی و علمی قرون وسطايی از صحنه به در می‌رود و جای خود را به مصطلحات به مراتب وسیع‌تر و به مراتب دقیق‌تر فن و علم معاصر می‌دهد و غیره و غیره.

روشنفکران متعددی طی این سال‌ها به مطالعات آگاهانه و علمی در باره زبان پرداخته اند. پژوهش‌های ادبی شادروان محمد قزوینی، بدیع‌الزمان فروزانفر، سعید نفیسی، مجتبی مینوی، جلال همائی، محمد معین، ذبیح‌الّله صفا، کارهای زبان‌شناسی شادروان دهخدا، پورداود، نویسنده فقید صادق هدایت، شادروانان احمد کسروی، ملک‌الشعراء بهار، تتبعات صرف و نحوی عبدالعظیم قریب و بهار و دهخدا فهرست ناقصی از آن تلاش‌هايی است که در دوران ما برای شناخت زبان پارسی، ادبیان آن، فقه‌اللغه و صرف و نحو آن انجام گرفته است و مساعی این پژوهندگان و پژوهندگان دیگری که در این زمینه‌ها کوشیده اند در نظر نسل‌های حاضر و آتی مشکور است و خواهد بود.

در این دوران به طور کلی سه گرایش عمده در زمینه تحول زبان دیده شده است:
۱) گرایش کسانی که «پارسی سره» را دست‌آویز ساخته اند و دعوی آن‌ها این بوده و هست که گویا زبونی زبان فارسی در قرن‌های اخیر ناشی از درآمیختگی آن با واژه‌های بیگانه به ویژه عربی و مغولی و ترکی و علی‌الخصوص عربی است. لذا آن‌ها جنگی را بر ضد واژه‌های عربی اعلام داشتند. این گرایش در زمان استبداد رضاشاه در تبلیغات شوینستی دولت پایگاهی یافت و در آن ایام گروهی از کارکنان وزارت جنگ (که گویا آقای ذبیح بهروز در آن‌ها نفوذ داشت) توانستند در ذهن شاه عامّی رخنه دهند که برای «تجدد عظمت ایران باستان» باید بی‌رحمانه لغات تازی را که آثار مهاجمه ایران‌برانداز آن‌هاست به دور ریخت و الفاظ تازه‌ای به اتکاء لغات اوستايی و پهلوی «اختراع» کرد. این گرایش شوینستی موفق شد یک سلسله لغات ساختگی و گاه به کلّی غلط از قبیل ارتش و افسر و تیمسار و ستوان و سروان تحویل دهد.[۱۱]

در همان ایام اديباتی که با روح زبان پارسی آشنايی داشتند از این خودسری به هیجان آمدند و شاه را از آن کار بازداشتند و بنگاه لغت‌سازی «فرهنگستان » را بنیاد نهادند. فرهنگستان نیز اصل راندن لغات تازی و پذیرش کلمات ناب فارسی را اصل رهنمای خود ساخت ولی طی این عمل نادرست برخی اصلاحات درست وارد ساخت. نخست آن‌که در لغت‌سازی شیوه استفاده از واژه‌ها و تعابیر موجود در پارسی دری با ایجاد ترکیبات همانندی با توجه به قوانین ترکیب لغت در این زبان در پیش گرفته شد، شیوه‌ای که مسلماً درست است. ثانیاً آن‌که تمام همّ مقصور آن نشد که در قبال واژه‌های عربی واژه‌های پارسی اندیشیده شود، بلکه به تجهیز زبان فارسی به اصطلاحات دقیق فنی و علمی نیز توجه شد تا باز زبان در معرض یک سرریز تازه لغات بیگانه (این بار اروپايی و به ویژه فرانسوی) قرار نگیرد. نمی‌توان منکر شد که در این دو زمینه «فرهنگستان» (که قاعدتاً باید دامنه اقدامات فرهنگیش به مراتب از لغت‌سازی وسیع‌تر باشد) فاقد خدمت است، گرچه نتایج عملش به حکم ذوق عامه و فرمان زندگی همیشه درست نبوده و آنچه که از دادگاه خلق و تاریخ گذشته و حق اهلیت یافته است ناچیز است.[۱۲]

گرايش پارسی سره نماینده سرشناس دیگری نیز دارد و آن دانشمند و مبارزه معروف احمد کسروی تبریزی است. میهن‌پرستی افراطی از جانبی و کوشش برای داشتن بیانی غیر از بیان جمع اختراع و ابداع زبانی «آسمانی» شادروان کسروی را بدانجا کشاند که به اندیشه «زبان پاک» افتاد. کسروی در ایجاد زبان پاک افکاری ژرف‌تر از «فرهنگستان» داشت. او می‌خواست سیر تحولی زبان معاصر فارسی را در مجرای معقولی بیافکند و از آنجا که کسروی به مثابه یک راسيونالیست قشری «خِرَد» خود را ملاک و معیار درک هر حقیقتی می‌پنداشت، همه آن موازینی را که به عقیده وی باید زبان را تابع آن ساخت از تجریدات ذهن خود برون می‌کشيد نه از تحلیل مشخص سیر تکاملی زبان و قوانین عمقی و درونی این تکامل. با این حال جزوه «زبان پاک» کسروی حاوی برخی اندیشه‌های انتقادی و ایجادی جالب است. شادروان کسروی نسبت به مسأله تنظیم موارد استعمال فعل فارسی، احتراز از ردیف کردن مترادفات مبهم، ایجاد دقت و حدود در معنای کلمات، استفاده وسیع‌تر از برخی پسوندها و پيشوندها در ایجاد لغات نو، مراعات ایجاز بلیغ و غیره و غیره توجه کرده است. اندیشه عمدۀ شادروان کسروی در باره آن‌که هر زبانی از جهت لغوی باید مرزی داشته باشد و گویندگان بدان زبان که مرزدارانند نباید اجازه دهند که واژه‌های بیگانه خیل‌خیل و گروه‌گروه گاه از سمت باختر گاه خاور به عرصه زبان رخنه کنند و آن‌را از استقلال زبانی بیاندازند، اندیشه درستی است. ولی کسروی به مقیاس وسیع دست به احیاء و استعمال لغات پهلوی زد و زبانی تصنعی از خود آفرید که اینک حتا پیروان راه او قادر به حفظ و ادامه آن نیستند.[۱۳] با همه لطف و گرمايی که در شیوه نگارش کسروی وجود دارد و با آن‌که سبک او به خودی خود به مثابه سبک یک مورخ و دانشمند جايی در میان سبک‌های معاصرینش خواهد داشت، با این جال زبان‌سازی وی نمی‌توانست در حیات جوشان و غرّان که دارای قوانین ویژه خود است، ریشه‌ای بدواند. زبان یک نَسج بغرنج و زنده است که بر پیکره نَسجی بغرنج‌تر و زنده‌تر مانند جامعه انسانی و به مثابه عصاره و شیره روحی وی زیست می‌کند و اگر مهاجمین انبوه جهان‌سوز و سخت‌گیر نتوانند آن را حتا طی قرون دگرگون کنند، متفکران عزلت‌گزین کجا خواهند توانست این شط را از بستر خود خارج سازند در بستر مطلوب خود اندازند.

در مورد لغات عربی موجود در زبان پارسی نباید از نظر دور ‌داشت که بسیاری از این واژه‌ها در پارسی آهنگ و تلفظ و معنايی متفاوت از اصل عربی یافته اند و به اصطلاح «شناسنامه» ایرانی گرفته‌اند. بسیار لغات و عبارات عربی‌الاصل از جانب پارسی‌زبانان به کار بسته می‌شود که عرب آن را بدان نحو نمی‌گوید و نمی‌فهمد. برای روشن‌شدن مطلب مثالی بیاوریم: عبارت زیرین فارسی همه‌اش مرکب از الفاظ عربی است: «اقدامات فعالانه و قاطع موافق تمایلات خلق است و افکار عمومی می‌طلبد که قدم مثبتی برای تحکیم صلح برداشته شود». ولی این عبارت را عرب نمی‌فهمد و در اداء همین مطلب تقریباً هیچ‌یک از الفاظ عربی مورد استعمال ما را به کار نمی‌بندد. وی این مقصود را چنین ادا می‌کند:«العمل النشیط الحاسم یطابق رغبات ‌الشعب و الرای العام مطالب خطوة الایجابیة لتعزیرالسلم». کلمات «نشیط» و «حاسم» و «رغبات» و «شعب» و «خطوة» و «تعزیز» و «سلم» هیچ‌کدام در فارسی به کار نمی‌رود و فارسی‌زبان باسواد هم اگر عربی نداند آن عبارت را نمی‌فهمد. به همین جهت طلاب دینی ایرانی که می‌خواهند با عناصر عربی موجود در زبان فارسی عربی حرف بزنند عربی‌شان «آب نکشیده» و مضحک از آب در می‌آید. مثلاً به جای «نایب‌السطنه» که ترکیبی عربی است، عرب می‌گوید «الوصی علی‌العرش»، یا به جای «تنزل قیمت برق» که هر سه کلمه عربی است، می‌گوید «تخفسین اسعار الکهریا»، یا به جای «اضطراب افکار عمومی» (که آن‌هم تماماً عربی است) می‌گوید «قلق رأی العام»، یا به جای «زعمای مطبوعات» که مرکب از الفاظ عربی است، می‌گوید «دهاقنة‌الصحافة» و غیره و غیره. (و اگر کسی این اصطلاحات را نداند عربی ندانسته). جالب اینجاست که عرب الفاظ «کهربا» و «دهقان» فارسی را در جايی به کار می‌برد که ما الفاظ عربی به کار می‌بریم. این امثله برای آن بود که روشن شود تا چه حد الفاظ عربی مستعمل در زبان فارسی در این زبان حق اهلیت یافته و «شناسنامه ایرانی» گرفته اند.

با این حال مسأله تعیین تکلیف زبان با کلمات عربی مسأله‌ای است قابل طرح. زیرا طی تاریخ زبان پارسی گاه کاملاً بدون ضرورت و بدون وجود محمل منطقی از واژه‌های عربی انباشته شده است. برای آن‌که نمونه‌ای به دست بدهیم سه قطعه که نمودار اشباع تدریجی زبان از واژه‌های عربی است نقل می‌کنیم. در نمونه اول که از کتاب «عجایب‌البلدان» تألیف موید بلخی نویسنده قرن چهارم هجری گرفته شده است غلبه کامل در زبان با واژه‌های پارسی است. در نمونه دوم که از «روضه‌العقول» محمدبن غازی نویسنده نیمه دوم قرن ششم گرفته شده غلبه کامل با لغات عربی است. در نمونه سوم که از منشور شاه عباس به اکبرشاه نقل گردیده است این غلبه واژۀ‌های عربی بازهم شدیدتر است.
اينک نمونه‌ها:

نمونه اول از «عجایب‌البلدان»
«در هندوستان درختی است بر سر کوهی، در میان دریا و میان آن درخت چهل در خانه است و ده در دکان، از ستبری آن درخت. و آن دکان‌ها همیشه پر از متاع‌ها و قماش‌هاست گوناگون. و بر هر متاعی بهای آن نوشته تا هر فقیری یا میری و هر کس که متاعی خواهد، بخرد و هر جنسی بچیند و آنجا هیچ مردم نباشد.»
(و ضمناً این صفت «عجایب‌البلدان» مغازه‌های بدون فروشنده مدرن را به یاد می‌آورد!)

نمونه دوم از «روضة‌العقول»
«ملک‌زاده گفت که در نواحی شام پادشاهی بود با دهائی تمام و حصافتی به غایت و فطرتی سلیم و فطنتی عظیم و او را وزیری بود با کفایتی وافر و فضیلتی متکاثر و به‌انواع علوم مشهور و به فنون فضایل مذکور. حکیمی به خدمت او مستعد شد و در مؤانست او مواظبت می‌نمود و بر مجالست مثابرت می‌کرد…»

نمونه سوم از «منشور شاه عباس»
«سپاس معرا از ملابس حد و قیاس که بدایت جذبات اشواق غیرسوز طالبان جلوه‌گاه انس و نهایت سِر باطن افروز معتکفان وحدت سرای قدس می‌تواند بود سزاوار عظمت و جلال کبریايی است که ذرات کاینات و اعیان موجودات مجالی انوار جمال و مظاهر اسرار جلال اوست بلکه در دیدۀ حقیقت بین ارباب شهود و بصریت آيین اصحاب فنا در بقا معبود همه اوست.»

کار عربی گويی به جايی رسید که حتا شعر که زمانی کم‌تر عرصه تسلط کلمات عربی بود در این اواخر از این مهاجمه مصون نماند. به این اشعار شادروان ادیب‌الممالک فراهانی توجه فرمايید:

زخم بسی خورده بر کعاب و ترائب                  در طلب صحبت کواعب و اتراب

جای می زهر است وز قوم اندر آن کأس لطیف   جای گل شيح است و قیصوم اندران روض خصیب

گوئی از فج عمیق آیند در بیت‌العتیق               درگه تشریق بر خیل عتاق ای آفتاب

باده از افیون نشاید خورد و من از سلع و عثر     اترج از زیتون نشاید برد و قند از صبر و صاب

کار تزاحم و تراکم واژه‌های عربی در زبان فارسی به جايی رسیده است که در برخی از فرهنگ‌های معاصر (مانند فرهنگ نفیسی) و نیز در لغت‌نامه شادروان دهخدا چنین صلاح دانسته شده که همه لغات فرهنگ‌های عربی ثبت شود. با آن‌که جلوی سرریز لغات عربی در فارسی در نیم قرن اخیر گرفته شده و گرایش طبیعی معکوس در جهت احیاء واژه‌های پارسی پدیده آمده است، با این حال مرزهای زبان معین نیست. به همین سبب تلاش در زمینه ایجاد تحولات مطلوب آگاهانه در زبان در جهتی که ضروری است علی‌الصول تلاش غیرمنطقی نیست ولی این تلاش زمانی به ثمر می‌رسد که نتیجه تحلیل عمیق زبان مشخص در دوران مشخص باشد و وظایف عملی را متناسب با قوانین رشد زبان و موافق و هم‌پای تکامل قهری و ضروری جامعه معین سازد و درصدد فرمان دادن و وحی فرستادن برنیاید، چنان‌که هدف عمده این مقاله نیز روشن کردن همان وظایف عملی است.

۲) و اما گرایش دوم گرایش محافظه‌کارانه کسانی بود که راه اصلاح زبان را در بازگشت وی به قهقرا و احیاء زبان ادبی کلاسیک می‌شمردند و می‌شمرند. برخی از این نویسندگان در آثار خود چنان تقلیدی از لغات و ترکیبات و جمله‌بندی‌های منسوخ و کهن می‌کنند که شما نمی‌توانيد تشخیص دهید که آیا مؤلف آن در عصر ماست یا مثلاًً در عصر عضد‌الدوله دیلمی و اکتای قا‌آن، مگر آن‌که از روی مضمون، تأخر و تقدم زمان مؤلف را دریابید. وقتی در دوران رضاشاه جمعی بازگشت به زبان بیهقی را تبلیغ می‌کرده اند و بدان شیوه می‌نگاشته‌اند. آری همه این محافظه‌کاران در مقابل نوآوری چهره درهم می‌کشند و هر تعبیر یا تشبیه تازه‌ای را مطرود می‌شمارند و با فضل‌فروشی‌های خنک می‌خواهند ثابت کنند که اگر شکلی از عبارت مثلاً در مرزبان‌نامه سعدالین وراومینی یا جوامع‌الحکایات محمد عوفی همانند نداشته باشد به کار بستنش کفر محض است. آن‌ها در تلفظ کلمات ضوابط قدیمه قاموس‌های عربی و فرهنگ‌های قرون وسطايی ما را ملاکی معتبرتر می‌شمرند تا تلفظ مردم را، و لذا بنان و بیان آن‌ها به حد اعلی متصنع و فضل‌فروشانه و منسوخ و کهنه است. هیچ‌گونه تردیدی نیست که ما زبانی هزار ساله و ادبیاتی کهن داریم و اگر کسی بخواهد از این سنت جلیل قدیم بگسلد و راه انکار آن همه ودایع بدیع پیشینیان را بپیماید، یا نادان است یا گمراه. زبان کنونی ما تنها با حفظ عمیق‌ترین پیوندها با زبان ادبی پارسی و آن‌هم با آن ادواری از رشد این زبان که ادوار فرخنده رشد آنست می‌تواند به نیازهای امروزی تکامل پاسخ دهد. انتقاد از گرایش محافظه‌کاران در آن حدودی است که آن‌ها زبان ادبی کلاسیک را مطلق می‌کنند و آن را تنها زبان قابل تقلید و اتباع می‌شمرند و منکر و عدوی تطور جوشنده همه‌جانبه زبان هستند و حتا در قبال نوآوری‌های صحیح و از روی ذوق سلیم هم رو ترش می‌کنند و ابرو درهم می‌کشند، نه در آن حدود که آن‌ها احترام عمیق به سنن زبان ادبی و ضرورت آموختن عمیق آن را موعظه می‌نمایند، نکته‌ای که مورد تصدیق و تأیید و تأکید هر عاقلی است.

۳) و سرانجام گرایش عامیانه کسانی است که زبان را به حالت خود واگذار کرده و به هیچ‌گونه اندیشه تعمیمی در باره سرنوشت آن نمی‌پردازند و به اصطلاح به رشد «دیمی» زبان که از جاده‌هايی گاه بی‌راهه و سخت و خاراگین انجام می‌گیرد تن در‌می‌دهند و برای آن‌ها مسأله راه‌های رشد و تکامل زبان معاصر پارسی مطرح نیست و خود با زبان از روی نادانی هرچه می‌خواهند می‌کنند. جای تردید نیست که اکنون هرج‌ومرج در زمینه آهنگ‌شناسی (فونتیک)، لغات (لکسیک)، صرف و نحو (گرامر)، سبک انشاء (استيلیستیک)، سبک املاء (ارتوگرافی)، تلفظ صحیح (ارتوئپی) و غیره و غیره زبان پارسی وجود دارد. در این زمینه‌ها غالباً مقياسی نيست، معياری نيست، بسياری از مقياس‌های کهن منسوخ است و بسياری از مقياس‌های نوين غيرمعلوم. درست است که زبان پارسی اکنون در کار شدن و یا صیروریت است و در این جریان تکوینی زبان، تعیین حدود ارزش‌ها و معیارها کاری است دشوار، ولی تلاش در این زمینه نه تنها ممکن، بلکه ضروری است. اگر شما بخواهید زبان پارسی معاصر را به آموزنده دقیقی از بیگانگان یاد بدهید آن وقت به ا‌ین بی‌بند‌و‌باری‌های گاه شرم‌آور در تمام زمینه‌های مسطور در فوق پی می‌برید.

لذا نمی‌توان به رشد دیمی و خودبه‌خودی زبان تن درداد و دراین باره بی‌حرکت و خالی از ابتکار بود.

راه علمی و منطقی تأمین رشد سریع و صحیح زبان پارسی همانا مبارزه علیه هرج‌و‌مرج موجود در زبان به سود تعیین قوانین رشد زبان در زمینه‌های مختلف و تدوین و تنظیم گنجینه زبان است. این تلاش باید در زمنیه‌های زیرین انجام گیرد:
۱- برای تعیین حدود و ثغور فونتیک (آهنگ‌شناسی یا تجوید) زبان پارسی و قوانین آن خواه در مقطع تاریخی و خواه در زبان معاصر،
۲- برای تعیین حدود و ثغور لغات و اصطلاحات و ترکیب‌های لغوی (لکسیک) زبان پارسی و قوانین آن خواه در مقطع تاریخی و خواه در زمان معاصر،
۳- برای تعیین حدود و ثغور صرف و نحو زبان پارسی در تاریخ و در زمان ما،
۴- برای تنظیم و تبویب گنجینه ادبی نثر و نظم فارسی،

در باره هریک از این تلاش‌های عمده برخی نکات که از نظر نگارنده شایان تذکار است تصریح می‌شود:

۱- در باره تنظیم فونتیک تاریخی و کنونی زبان پارسی
ابتدا باید گفت که در تحقیقات مربوط به زبان فارسی همیشه باید در نظر داشت که تحقیق در باره زبان پارسی در تحول تاریخی آن نباید با تحقیق در باره زبان پارسی، در وضع کنونيش مخلوط شود و عیناً یکی تلقی گردد. مقصد این نیست که ما این دو مبحث تحقیق را در واقع و از همه جهات از هم جدا می‌پنداریم ولی از جهت اسلوبی چنین جدا کردنی سودمند است و کار را تسهیل می‌کند. مثلاً در همین زمینه فونتیک زبان فارسی باید گفت که تلفظ دال معجمه و مهمله و یاء معلوم و مجهول جزء مسايل فونتیک تاریخی است که در زبان معاصر فارسی مطرح نیست و با تلفظ واو معدوله بدان شکل که در گذشته بوده اکنون مطرح نیست. به علاوه تحولات فراوانی در تلفظ بسیاری از الفاظ روی داده است و برخی ملاک‌های تلفظ دگرگون شده است. خلط فونتیک تاریخی زبان فارسی با فونتیک زبان معاصر خطاست و کار را به آکادمیسم خنک و تصنعی می‌کشاند.

پس از این مقدمه باید گفت که وضع تحقیق فونتیک زبان فارسی در ایران اسف‌آور است و بدین بخش مهم توجهی نشده. در خارج از کشور و از جانب محققین خارجی و ایرانی [۱۴] در سال‌های اخیر پژوهش‌هايی انجام یافته که البته بنیاد خوبی است ولی هنوز باید کار زیادی در این باره انجام گیرد. اگر پس از روشن شدن مسايل فونتیک (تجوید یا آهنگ‌شناسی) کنونی زبان فارسی بتوان عمده‌ترین معیارهای عمل را به ویژه برای تلفظ صحیح (درست‌گويی یا ارتواپی) به دست داد و حدود و ثغور زبان ادبی را از این لحاظ معین کرد، خدمت شایسته‌ای به زبان است،[۱۵] گوینده رادیوی تهران نه تنها با تبلیغات سست‌مایه و مغلوط و ارتجاعی خود در باره شاه و رژیم کودتا گوش‌ها را می‌خراشد، بلکه با تلفظ خنک و مصنوعی به اصطلاح «صحیح» و به اصطلاح (ادبی) خود موجب زجر روحی دیگری است. آن تلفظ شیرین و خوش‌آهنگ که حاملین زنده زبان یعنی مردم پدید آورده اند، وی، معلوم نیست بنا به اندرز کدام جوجه ادیب، موافق تلفظ‌های مثبوت درالمنجد و یا مثلاً برهان قاطع و غیاث‌اللغات مسخ می‌کند و به قول طنزگويی به علت ابتلاء به «بیماری فتحه» کلمات نمکین فارسی را با فتحه‌های بی‌نمک خود ضایع و بی‌اندام می‌کند.

جايی که مردم مثلاً می‌گویند «طِی این مدت من گُمان می‌کردم این کتاب که در جُنوب کشور چاپ شده تحت عُنوان دیگری است»، این گوینده می‌گوید :«طی این مدت من گمان می‌کردم این کتاب که در جَنوب کشور چاپ شده تحت عِنوان دیگری است!». شکی نیست که تلفظ صحیح یک کلمه در زبان دیگر یا در دورانی از ادوار رشد زبان بخودی خود مطلبی است و تلفظ «گَمان» یا جَنوب را نمی‌توان خطا شمرد، ولی ملاک اساسی تلفظ صحیح قول عامّه است، زبانِ زنده موجود است نه اسناد و مدارک مرده. البته معنی این سخن آن نیست که «اغلاط مشهور» را بدون برخورد نقادانه بعنوان قول عامه بپذیریم. زبان ادبی وظیفه دارد خود را از اغلاطی که ناشی از جهل نسبت بقوانین زبان است مصون نگاه دارد. مقصد از قول عامه آن قولی است که در عین عامیت از گمراهی نسبت به زبان نیز بر کنار است.

۲) در راه تحدید مرزهای لغوی زبان
زبان فارسی اکنون اقیانوس بی‌کرانی از انواع لغات و اصطلاحات و ترکیبات است که طی قرون انبار شده است. در این توده عظیم، لغات منسوخ و مهجور اندک نیست. تعیین مرزهای لغوی زبان فارسی کنونی علی‌رغم انواع فرهنگ‌ها که نگارش یافته هنوز مسأله‌ایست که باید حل شود. زبان فارسی نیازمند یک فرهنگ تفسیری جامع است که به وسیله جمعی از زبان‌شناسان وارد و ذیصلاحیت نگارش یابد و متضمن همه لغات زبان کلاسیک و کنونی و ترکیبات و اصطلاحات بر اساس یک سلسله آثار منظوم و منشور معتبر زبان در رشته‌ها و زمینه‌های مختلف باشد. این فرهنگ باید، برخلاف برخی فرهنگ‌ها، به هر واژه عربی، به هر لغت جعلی دساتیر،[۱۶] به هر لفظ منسوخ و مرده، یا به هر ترکیب نادر و مهجوری که شاعری یا نویسنده‌ای گمنام یک بار یا دو بار در گوشه‌ای به کاربرده است حق اهلیت ندهد و آن را وارد حصار زبان نکند. تلفظ و معنی لغات و مختصات دستوری آن‌ها باید دقیق ذکر شود و موارد استعمال آن با امثله زنده متخذه از کتب ادبی متأخرین و معاصرین مستند گردد بدون آن‌که قرهنگ لغات به توده‌ای از امثال گیج کننده مبدل شود. فرهنگ باید از جهت اصول فرهنگ‌نگاری (لکسکیوگرافی) دقیق، مرتب، آسان‌یاب و پرمایه تنظیم شود و بتواند مرجع معتبر همه کس حتا اهل خبره و فن باشد.

شادروان دهخدا در راه نگارش «لغت‌نامه» عمری صرف کرد ولی با وجود تبحر بی‌همتای آن استاد در ادب و لغت پارسی و پشتکار شگرف وی «لغت‌نامه» آن فرهنگی نیست که وصف آن رفته است. لغت‌نامه هم فرهنگ تفسیری است و هم دايرة‌التعارف و در هر دو زمینه ناقص است. تراکم امثله و تزاحم انواع لغات و اصطلاحات منسوخ و مهجور و کثرت اعلام (و آن هم اسامی کسانی که اگر تاریخ نامشان را از یاد ببرد بار گران و عبثی را از دوش حافظه خود برداشته) این فرهنگ گران‌سنگ گران‌بار را فقط در حدود یک مرجع ادبی خاص جمعی محدود از خبرگان و آن هم برای نیازهای معین قابل استفاده می‌سازد. بدون شک به کسانی که بخواهند فرهنگ تفسیر زبان ادبی پارسی را در آینده بنگارند اثر عظیم آن استاد فقید می‌تواند سود فراوان برساند و در بسیاری موارد مستشاری موتمن باشد.

به هنگام قبول لغات مختلف در زبان فارسی ضمناً باید از «آکادمیسم» خشک نیز که می‌خواهد تنها صرف و نحو و لکسیک عربی را ملاک صحت و سقم قرار دهد پرهیز داشت و فضل‌فروشانه مدعی نشد که «نظرات» باید گفت نه «نظریات» و علیه ‌و ‌له باید گفت، نه برعليه و برله. شادروان محمد قزوینی که حق عظیم او بر گردن تاریخ و ادبیات ایران روشن‌تر از خورشید است گاه سلیقه‌های آکادمیک معینی داشت که حاکی از عدم توجه کافی وی به مختصات رشد زبان است. مثلاً قزوینی در بیست مقاله از لغات عربی غلطی که آن‌ها را نویسندگان عثمانی ساخته و سپس به فارسی سرایت کرده، ابراز اشمئزار می‌کند. از آن قبیل است «اعاشه» و «اعزام» و « تمدن» و «مشعشع» و «محیرالعقول» و «عرض‌اندام» و «منورالفکر» و غیره. مرحوم قزوینی مایل است که این کلمات غلط به کار نرود. ولی آیا می‌توان این کلمات به ویژه آن‌هايی را که مانند « تمدن» در اعماق زبان رفته اند از زبان طرد کرد. مرحوم قزوینی حتا لغت «فرهنگستان» را نیز لغت غلطی می‌دانست و معروف است که وقتی می‌خواست بگوید به فرهنگستان رفتم می‌گفت رفتم بدان جای غلط. آقای پورداود در مقاله بسیار مستند و دقیق علمی خود درباره همین واژه ثابت کرده‌است که قضاوت مرحوم قزوینی در مورد این لفظ نادرست است. حاصل کلام آن‌که در قبول الفاظ فارسی نباید به دنبال «آکادمیسم» خشک رفت و از زبان زنده روگرداند.

علاوه برفرهنگ تفسیری زبان فارسی ضروری است که یک فرهنگ ریشه‌شناسی (اتیمولوژیک) زبان فارسی نگارش یابد و ریشه‌های واژهای زبان ادبی پارسی را در السنه پهلوی و اوستايی و فارسی باستانی یا در السنه سامی روشن گرداند و یک رشته مقایسه‌های زبانی با السنه هند و اروپايی که با زبان ما خویشاوندند انجام دهد. در این زمینه در آثار آقایان پورداود، هدایت، بهار، کسروی، دکتر معین، دکتر مقدم، دکتر صادق کیا، دکتر خانلری و عده دیگری از فضلاء معاصر پژوهش‌هايی هست که برخی مبتکرانه و برخی مأخوذ از زبان‌شناسان خارجی به ویژه کریستیان بارتولمه، ئی. و. وست، فردیناند یوستی، پائول هرن، لوئی گری، بنونیست و غیره و غیره است.[۱۷] تحقیق اتیم‌ولوژیک در باره لغات فارسی نه تنها سرچشمه‌های لکسیک ما را مکشوف می‌گرداند، بلکه از جهت روشن کردن عمق و دقت مفهوم و محتوای لغات و پیوند آن‌ها با لغات دیگر و توضیح بسیاری مختصات گرامری زبان فوق‌العاده دارای اهمیت است.

البته در عین حال تنظیم فرهنگ‌های اختصاصی در باره السنه و لهجه‌های محلی یا اصطلاحات خاصه با زبان نویسندگان معین یا زبان فارسی در ادوار معین و غیره و غیره نیز دارای فایده‌ای انکارناپذیر است. از میان همه این وظایف اگر آن «فرهنگستان» که شاه سابق تعبیه کرده بود از آن همه نیرو و وسايل و ثروت و مهلت که در اختیار داشت لااقل برای تهیه یک فرهنگ جامع و دقیق تفسیری زبان استفاده می‌کرد، می‌توانست مدعی انجام خدمتی باشد ولی آن مؤسسه نامسعود و اخلاف نامسعودتر آن به چیزی که نمی‌اندیشیده و نمی‌اندیشند به وظايف اساسی و عمده خویش است.

۳) در راه تنظیم گرامر تاريخی و کنونی زبان پارسی
زمینه تحقیقات صرف‌و‌نحوی زبان پارسی مانند زمینه فونتیک تهی نیست و از دیرباز در این باره کوشش‌هايی شده است. در این اواخر علاوه بر اثر معروف «سبک‌شناسی» بهار که در واقع صرف‌ونحو تاریخی زبان پاسی است و «لغت‌نامه» دهخدا که مشحون از تحقیقات صرف‌و‌نحو تاریخی بسیار سودمند است و کتب درسی عبدالعظیم قریب گرگانی و نیز کتاب دستور زبان همایون فرخ (که ارزش علمی و تحقیقی این یک اندک است)، مقالات و تحقیقات فراوانی در مجلات مختلف ادبی به ویژه در عرض پنجاه سال اخیر در باره گرامر به ویژه صرف پارسی نشر یافته است. جدا نکردن گرامر زبان ادبی کلاسیک یا گرامر تاریخی از گرامر زبان کنونی فارسی موجب سردرگمی‌های بسیاری شده است. محدود ماندن تحقیق‌های صرف‌و‌نحوی به زبان کلاسیک ادبی و عدم بررسی انواع اشکال صرف‌و‌نحوی که در زبان زنده معاصر وجود دارد باعث شده که کتب درسی دستور زبان بی‌روح و بی‌ثمر است و چیز جالبی نمی‌آموزد و فایده عملی اندکی به آموزنده می‌رساند. با همه کارهايی که در داخل و خارج کشور انجام گرفته، هنوز کار تنظیم گرامر تاریخی و کنونی زبان پارسی کاری است که باید انجام گیرد و به ویژه مرزهای صرف‌و‌نحوی زبان معلوم شود. یکی از اعظم گرفتاری‌های دستوری ما خلط عجیبی است که مابین صرف عربی و صرف فارسی انجام گرفته، چنان‌که بعید است بی‌اطلاع از ابواب عربی و قوانین اشقاق در این زبان بتوان به درست‌نویسی و درست‌گويی در پارسی دست یافت. لازم است که در این زمینه «اصلاحاتی» به عمل آید و مرزداران زبان به هر جهت خطوط مرز دستوری زبان ما را معین کنند. اگر بخواهیم تداول پیشینیان را در این زمینه ملاک قرار دهیم کار دشوار است. باید به هر جهت برای زبان ادبی معاصر در مسأله جمع بستن‌ها و مطابقه صفت و موصوف و مضاف و مضاف‌الیه و امثال آن حدهای مصرحی نهاد و به تدریج زبان را در مجاری منظم‌تری سير داد.

۴- در راه تنظیم و تبویب تاریخ ادبیات ایران
در زمینه تنظیم و تبویب تاریخ ادبیات ایران و روشن کردن نکات تاریک در تراجم احوال گویندگان سلف طی پنجاه سال اخیر کار اندکی انجام نپذیرفته است. در این زمینه می‌توان گفت که در کشور ما «علم» به معنای صحیح کلمه لااقل در سطح و شکل متداوله در کشورهای سرمایه‌داری باختر و «علماء» در همان سطح وجود دارند. برای نوشتن تاریخ ادبیات فارسی نیز تلاش‌هايی شده که صرف‌نظر از کتب آقایان بدیع‌الزمان فروزانفر (سخن و سخنوران) و سعید نفیسی و جلال همائی و دکتر شفق باید به ویژه از اثر آقای دکتر ذبیح‌الله صفا یاد کرد. این اثر تاریخ ادبیات مفصلی است که منتخباتی هم به نام «گنج سخن» در سه مجلد همراه دارد. چه کسی می‌تواند منکر تبحر و تحقیق آقایان باشد و آن را سپاس نگوید. ولی بی‌انصافی نیست اگر علی‌رغم این کوشش‌ها بگويیم که تاریخ ادبیات، تاریخ نثر و نظم ادبی فارسی هنوز غیر‌منظم و غیرمدون مانده و به ویژه شکل عرضه آثار ادبی به نسل معاصر به نهایت درجه مغشوش و خلاف رويه است.

برای نگارش یک تاریخ ادبیات به معنای علمی کلمه باید مسأله دوره‌بندی صحیح تاریخ کشور ما و توصیف صحیح و علمی محتوای اقتصادی و سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هر دوره‌ای حل شود و سپس سیر ادبیات ما به مثابه نوعی از انواع هنر که خود بخشی از شعور و ایدئولوژی جامعه است در چارچوب تکامل اجتماعی توضیح گردد. باید دانست ادیب کیست و اثر ادبی کدام است و ادبیات و آثار آنان را نباید با مقلدان بی‌قریجه و مکررات بی‌ارزش درآمیخت. تاریخ ادبیات را نباید از تاریخ علوم و ادیان و فلسفه و مسايل زبان‌شناسی انباشت. تاریخ ادبیات را نباید به شرح یکنواخت زایچۀ شاعران و ادبیان مبدل کرد. تاریخ ادبیات نباید به فهرست بی‌روح کسانی مبدل شود که وقتی قافیه‌ای به هم انداخته اند. «نه هر که دو بیت گفت» درخورد آنست که در بارگاه ادب بار یابد. تاریخ ادبیات باید تطور ادبی را به شکل روشن نشان دهد و آن را در تطور روحی و مادی جامعه معین مستند و مستدل گرداند. تاریخ ادبیات باید متضمن نقد ادبی عمیق و دقیق آثار هنرمندان بر اساس فن ادب‌شناسی معاصر باشد. برای نگارش چنین تاریخی تنها جمع‌آوری مدارک و بررسی پرحوصله دواوین و کتب و گرد آوردن انواع اعداد و واقعیات و اشاره به انواع منابع و مآخذ و غیره کافی نیست. باید تفکر تعمیمی و انتزاعی را به کار اندخت و به غور مسايل رسید. چرا اثری مانند شاهنامه فردوسی پدید می‌شود، در این اثر چه مسايلی مطرح است، زبان آن کدام است، چهره‌های عمده این اثر چگونه نقاشی شده اند، ویژگی فردوسی به مثابه هنرمند در کجاست، وی نماینده کدام جریان فکری و اجتماعی است و غیره و غیره. چنین است یک رشته سؤالاتی که در نگارش فی‌المثل مبحث شاهنامه و زندگی فردوسی باید به آن‌ها پاسخ داد.[۱۸]

این‌که برخی از ادبای ما آثار شعر و نثر اسلاف گرانقدر ما را به طبع می‌رسانند مايه نهایت سرور است ولی انتشار نسخ این آثار را نباید با عرضه‌داشت صحیح آن‌ها به خوانندگان عادی یکسان دانست. دیوانی که سرشار از انواع اشعار غث و سمین و مدح و ذم و وصف عشق‌های غیرطبیعی و افکار ناسالم و ادبیات مرموز و مغلق و تفننات ادبی و مادّه تاریخ و غیره و غیره است برای جامعه سودمند نیست، اگرچه برای سنديت تاریخی و ادبی سودمند باشد.

باید اهم کتب ادبی منثور و منظوم را با توضیحات و تفسیرات تاریخی و لغوی و فلسفی جامع، دقیق و موثق و با انتخاب بهترین و زبده‌ترین بخش‌های واقعاً ادبی و هنری برای جامعه وسیع خوانندگان ایرانی طبع کرد. اگر یکی از این مؤسسات عدیده نشریاتی که این اواخر در کشور ما پدید شده اند دامن همت به کمر می‌زد و این اهم کتب ادبی منظوم و منشور را به کمک ادیبان ذیصلاحیت به شکلی که مسطور شده نشر می‌داد، خدمتی می‌کرد. می‌توان این آثار ادبی را چنان با ذوق و سلیقه و فهم و درایت عرضه داشت که تأثیر هنری و معنوی آن ده‌چندان شود والّا بار کردن جامعه با هر مرده‌ریک منسوخ و مرموز که تنها برای اهل فن سودمند است زیان خواهد داشت و تأثیرات روحی و تربیتی آن‌ها نیز (که نمی‌توان بدان بی‌اعتنا بود) همیشه مثبت نخواهد بود.

آری تنها پس از انجام این وظایف عمده است که راه‌های اصلاح زبان و صیانت آن از حوادث روشن می‌شود، به هرج‌و‌مرج درونی آن خاتمه داده خواهد شد و زبان فارسی هویت مشخص خود را عرضه خواهد داشت.

در مقابل کسی که امروز به زبان پارسی می‌نویسد و نمی‌تواند منتظر اجراء بنیادی وظایف مطروحه باشد یک رشته سؤالات فوری مطرح است که باید بدان‌ها پاسخ داد.

یکی از آن سؤالات اینست که وی در ترکیب لغوی زبان باید از کدام ذخیره از ذخاير مختلفی که در زبان فارسی است عناصر مورد نیاز خویش را برگزیند و بیرون کشد: آیا به زبان ادبی کلاسیک اکتفا ورزد، یا به زبان محاوره‌ای و لفظ عوام توجه کند، یا به الفاظ و تعابیر نوآورانه دست یازد؟

یکی از پدیده‌های جالب و حتا می‌توان گفت انقلابی پنجاه سال اخیر خورد شدن دیوار چین بین زبان ادبی و زبان عامیانه است. زمینه این کار از همان زمان نویسندگان اولیه عهد قاجار مانند قائم‌مقام و امیر‌نظام و مجدالملک و سپس ساده‌نویسان دوران ناصری فراهم شده بود. ولی به ویژه دهخدا و جمال‌زاده و صادق هدایت در اجراء و تکمیل این کار نقش عمده را بازی کرده‌اند. زبان عامیانه سرشار از انواع الفاظ و ترکیباتی است که دقیق‌ترین حالات روحی و حرکات و سکنات انسانی را منعکس می‌کند. مثلاً برای رساندن صفاتی مانند «بدپیله»، «پزوائی»،«جرتغوز»، «تض»، «مزغل»، «چاخان» و امثال آن‌ها با اعمال و حالاتی مانند «جا زدن»، «رودست خوردن»، «سربه‌سر گذاشتن»، «جیم شدن»، «هردود کشیدن»، «موش دواندن»، «زه زدن» و غیره زبان ادبی اصطلاحات و ترکیباتی بدین بلاغت و دقت در اختیار ندارد. قبول گنجینه لغوی «لفظ عوام» و وارد کردن آن در عرصه زبان ادبی عمل کاملاً به‌جايی است.[۱۹] ولی طبیعی است که در این امر نه فقط باید اندازه شناخت، بلکه محل و موقع ادبی استعمال لفظ عوام را نیز باید به خوبی تشخیص داد.

اما در باره نوآوری و نوسازی باید گفت که تکامل زبان کنونی ما از چنین عملی بی‌نیاز نیست. زبان پارسی مانند خود جامعه چند قرنی است که از کاروان تمدن بشری عقب مانده است. اين زبان از جهت مصطلحات مورد نیاز قرون وسطايی بسیار ثروتمند است ولی از جهت مصطلحات علمی و فنی جدید هنوز دچار تنگدستی است. این امر ضروری می‌سازد که واژه‌های نوینی آفریده شود. در این مرحله باید بنا را بر این گذاشت که حتی‌المقدور معادلی پارسی اندیشیده شود و از قبول بی‌بند‌و‌بار واژه‌های بیگانه در حدود امکان و لااقل در زمینه اصطلاحات اساسی علوم اصلی[۲۰] احتراز جست. باید برای آفرینش معادل بلیغ و فصیح به فارسی برای اصطلاح مورد ضرور تلاش کرد و اما در سننن زبان پارسی دو شیوه لغت‌سازی وجود داشته. یکی شیوه نخستین نویسندگان و دانشمندان و مترجمین ایرانی که به اتکاء سنن زبان‌های کهن ایرانی (به ویژه پهلوی) و موافق روح زبان پاسی که زبانی است ترکيب‌پذیر و ترکیب‌پسند به ایجاد ترکیبات فصیح و بلیغ دست می‌زدند و دیگر سنت متداول در دوران‌های نزول زبان که عبارتست از قبول مستقیم اصطلاحات بیگانه و استعمال بی‌پروای لغات و اصطلاحات قلمبه عربی (مانند قمحدوه، ترقوه، عظم قص، حذلولی خضرةالورق، میزان‌الضغطه و غیره).

باید به نخستین سنت یعنی سنت ایجاد معادل‌های ترکیبی پارسی که آقای دکتر محمد معین در شماره ۴۰ لغت‌نامه دهخدا در اطراف آن پس از استقصاء بلیغ بحثی کرده و نمونه‌های بسیاری به دست داده اند تکیه کرد. در آثار فلاسفه و دانشمندان بزرگی مانند بیرونی، ابن‌سینا، غزالی، ناصر خسرو، ابوعبید جوزجانی شاگرد ابن‌سینا، افضل‌الدین کاشی (معروف به بابا افضل) و غیره هم‌چنین معادل‌های بسیار می‌توان یافت. برای نمونه برخی از آن‌ها که به نظر نگارنده بسیار فصیح و زیباست ذکر می‌شود:

واژه عربی                  معادل فارسی                         از کیست

ملاحظه                           نگرش                                بیرونی (التفهیم)
فرض کردن                       نهادن                                 ابن‌سینا (دانشنامه)
قطع                               برینش                                ابن‌سینا (دانشنامه)
عالم جسمانی                  جهان تنومند                         ابن‌سینا (دانشنامه)
اجازه                               روابود                                 ابن‌سینا (ترجمه اشارات)
بطئی                              درنگ‌ناک                             ابن‌سینا (ترجمه اشارات)
مُلک                               داشت                                ابن‌سینا (ترجمه اشارات)
مساوی                           سربسر                               ابن‌سینا (رگ‌شناسی)
فاعل                               کنا                                    ابن‌سینا (دانشنامه)
ماده- مادیت                      مایه، مایگی                         ابن‌سینا (دانشنامه)
وضع                                نهاد                                   ابن‌سینا (دانشنامه)
ادارک                               اندریافت                             ابن‌سینا (دانشنامه)
قوه مقننه                          نیروی بالش‌ده                      ابن‌سینا (دانشنامه)
انجماد                              بستناکی                            ابن‌سینا (دانشنامه)
قابل تقسیم                       بهره‌پذیر                              ابن‌سینا (دانشنامه)
عینیت و اختلاف                  همويی و جزاويی                   ابن‌سینا (دانشنامه)
متحرک و ساکن                  جنبنده و آرمیده                     ابن‌سینا (دانشنامه)
قوه حرکت                         نیروی جنبايی                       ابن‌سینا (دانشنامه)
مرئی                               دیداری                               ابن‌سینا (رگ‌شناسی)
ذات نامیه                          گوهر روینده                         ابن‌سینا (رگ‌شناسی)
قوه حافظه                         نیروی یادداشت                    ابن‌سینا (دانشنامه)
طرح                                 افکندن                               ابوعبید جوزجانی
عمود                                راستا                                ابوعبید جوزجائی
منصف‌الزاوزه                       نیمه‌گاه                              ابوعبید جوزجائی
قوه جاذبه                          نیروی اندرکشنده                  ناصر خسرو (جامعه‌الحمکتین)
فاعل و منفعل                     کاربند و کارپذیر                    ناصر خسرو (زادالمسافرین)
نفس حیوان                       روان‌ستوری                         ناصر خسرو (زادالمسافرین)
متفکر                              اندیشه‌گر                           افضل‌الدین کاشانی (مدارج‌الکمال)
تحریک                             انگیزش                              افضل‌الدین کاشانی (عرض‌نامه)
حرکت ارادی و غیرارادی        جنبش بخواست و بناخواست    ”   ”     ”           (ره‌انجام نامه)
نفس ناطقه                      خودسخنگوی                        ”   ”     ”           (جاویدان‌نامه)
ماده اولی                        مایه نخستین                        ”  ”      ”           (راه‌انجام نامه)

این نمونه‌ها گواه بر قدرتی است که در زبان پارسی برای معادل‌سازی نهان بوده و اگر همه این سنت ایجاد معال‌های فصیح را دنبال می‌کردند کار در‌آمیختگی زبان ما با واژه‌های بیگانه به این غایت درمان‌ناپذیر نمی‌رسید و تا این حد نبود که گاه در عبارات فارسی تنها برخی افعال و حروف دال بر آنست که زبان زبان عربی نیست. ولی اینک هم‌چنان که گفته ايم اندیشه احیاء فارسی سره اندیشه خام مردم سطحی است که سخت‌جانی زبان و ویژگی‌های آن را نمی‌شناسند. اما اگر ما در خلق معادل‌های نو بر سنت بیرونی‌ها و ابن‌سیناها، غزالی‌ها و ناصر خسروها برویم کار درستی کرده ایم. زیرا این متفکران میهن‌پرست که غالباً به سبب دشمنی با خلافت عباسیان و تعلق به اندیشه‌های شیعی یا صوفی آویزشی به حفظ زبان داشته اند این کار را آگاهانه کرده اند. تردیدی نیست که تکرار مکانیکی معادل‌های ساخته شده از طراف آن‌ها امروزه روا نیست. سلیقه ما در زبان دگرگون شده است و غالب معادل‌هايی که در همین مقاله به عنوان نمونه آورده ایم دیگر امروز بدین شکل برای ما به کاربستنی نیست ولی آن اصل و قاعده‌ای که در این معادل‌سازی‌ها مراعات شده یعنی جست‌وجوی ترکیبات فصیح و بلیغ پارسی اصلی است درست که می‌توان امروز نیز آن را در حدود منطقی و ضروری متبع شمرد. حزب تودۀ ایران در جریان فعالیت ایدئولوژیک خود ای چه بسا بدین شیوه آفرینش معادل‌های فارسی دست زده و بسیاری از واژه‌هايی که نویسندگان حزب یا خود ترکیب کرده یا از گنجینه زبان برای مفاهیمی خاص استخدام کرده‌اند اکنون بدان معانی که آن‌ها خواسته اند استعمال می‌شود مانند پیگير، پیکارجو، جنگ‌افروز، پیشتاز، پنهان‌کاری، جهان‌وطنی، جهان‌بینی، خودآموزی، یادکرد، بهره‌کشی و بسیاری دیگر.

با آن‌که هنوز سخن گفتنی در این زمینه باقی است برای احتراز از اطاله بیش‌تر کلام سخن را به همین جا با آرزوی رهايی نهايی طوطی شکرشکن زبان پارسی از قفس اسارت دوگانه ارتجاع و استعمار خاتمه می‌دهیم.

زيرنويس‌ها:
۱- زبان‌های عمده ایرانی معاصر که از دو رشته زبان‌های غربی و شرقی ایرانی کهن مشتق شده عبارتست از پارسی کنونی ایران، پارسی کابلی، تاجیکی، کردی، زبان اُسِتین، پشتو، گیلکی، تاتی (یا مازندرانی)، بلوچی، لری، طالشی، سمنانی. زبان تاجیکی زبان رسمی جمهوری شوروی تاجیکستان و زبان اُسِتين زبان رسمی اُسِتین شمالی و جنوبی به ترتیب در جمهوری فدراتیف روسیه و جمهوری شوروی گرجستان است. زبان پشتو زبان دوم کشور افغانستان است. السنه دیگر به صورت زبان‌های قومی و محلی باقی مانده است.
۲- بهار «سبک» را در مقابل کلمه اروپايی style می‌گذارد و آن را به «طرز فهمیدن حقایق و تعابیر آن‌ها» تعبیر می‌کند. صرف‌نظر از آن‌که این تعریف قابل بحث است و سبک هنرمند یعنی وحدت مختصات عمده هنری و فکری وی (مانند موضوع و مضمون و بیان و زبان و غیره) که طی تمام حیات یا مدتی معین از حیات در نزد آن هنرمند ثابت می‌ماند و تکرار می‌گردد، اصولاً بهار در اثر پرارزش خود عملاً تحول دستوری- لغوی زبان پارسی را در تاریخ مورد بررسی قرار داده است نه سبک را (حتا بدان معنايی که خود ذکر می‌کند). به هر جت این تشکیل لفظی و تردید در دقت نام‌گذاری تأثیری در بهای خود اثر که نخستین و جدی‌ترین پژوهش در زمینه «تحول تاریخی زبان پارسی از جهت لکسیک و گرامر» است، ندارد.
۳- اثر جيمس موریر که با استادی فراوان به وسیله میرزا حبیب به قولی و شیخ احمد روحی به قولی دیگر به پارسی ترجمه شده صرف‌نظر از برخی نیش‌ها که مؤلف انگلیسی زده و غُلوّهای غیرعادلانه‌ای که کرده است از اسناد هنری قوی و معتبر برای معرفی جامعه ایران در آغاز قرن نوزدهم و در دوران سلطنت فتحعلی‌شاه است.
۴¬- حیی- حایگاه قبایل عرب
۵- دارضیف- خیمه‌گاه مخصوص مهمانان قبیله
۶- مغلول و مسلسل- غل شده و به زنجیر بسته
۷- در کار من کن- به خاطر من ببخش
۸- حادی- ساربانی که با خواندن آوازهای خوش شتران را در راه رفتن به طرب می‌آورد
۹- ضیاع- جمع ضیعه یعنی زمین ملکی کسی (ضیاع و عقار)
۱۰- برخی از این رسوم که صاحب کشف‌المحجوب نقل می‌کند حتا امروز نیر در برخی قبایل بادیه‌نشین عرب باقی است. ولی مسأله در اینجاست که کشف‌المحجوب یک وضع بسیار عادی و نمونه‌وار زمان خود را وصف می‌کند و حال آن‌که آن‌چه امروز باقی است و با سرعت جاروی بی‌امان زمان آن را می‌روبد بقایا و اطلال و دمنی است از جامعه‌ای که دیربازی است در محاق عدم فرو رفته است- نیز این نکته شایان ذکر است که در سواحل و جزایر خلیج فارس، نظامی که صاحب کشف‌المحجوب وصف می‌کند تا دیری دوام آورد ولی رخنه پرتوان زندگی اقتصادی و اجتماعی معاصر حتا سیمای این نواحی را نیز به سرعت عوض می‌کند.
۱۱- آقای پورداود در کتاب «هرمزدنامه» (نشریه انجمن ایران‌شناسی- ۱۳۳۱) طی مقالات «تیمسار»، «افسر» و «پایوران» اغلاط علمی لغت‌سازان اولیه ارتش را به خوبی روشن ساخته است و بی‌پایگی علمی این نوسازی‌های شوینستی را اثبات نموده است.
۱۲- صادق هدایت در مقاله خاصی که برای نخستین بار در روزنامه «مردم» ارگان جبهه ضد‌فاشیستی ایران درج شد با طنزی ظریف و سوزان که ویژه آن نویسنده فقید بود لغات فرهنگستان را مورد انتقاد قرار داده است. شاید در این طنز غلوهايی است ولی هسته معقول آن افشاء آن اشتغال عبث به لغت‌تراشی‌های عامیانه در کشوریست که به بسی چیزهای حیاتی دیگر نیازمند است. گویا این مقاله در «نوشته‌های پراکنده» صادق هدایت به چاپ رسیده باشد.
۱۳- مصادری مانند «سهیدن» و «یوفیدن» و «هنايیدن» و ترکیبات مصنوعی مانند «گستراک» و «خزوک» و «جستار» و غیره و غیره در همه آثار کسروی به ویژه در کتاب مقدس وی «وَرجاوند بنیاد» فراوان است.
۱۴- تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد تحت نظر و از طرف لازار پسیکوف استاد علوم زبان‌شناسی و دانشمند پارسی‌دان شوروی یک سلسله مقالات و رسالات در زمینه فونتيک و صرف و نحو زبان فارسی نشر یافته و دکتر منصور شکی از زمره پژوهندگان ایرانی است که در خارج مقالات و رسالاتی در این باره نشر داده است. مسلماً دامنه تحقیقات انجام یافته در باره فونتیک فارسی از آنچه که در اطلاع نگارنده است وسیع‌تر است. اخیراً مقالات کوتاهی از آقای خانلری در شماره‌های ۵ و ۶ مجله «سخن» در باره فونتیک تاریخی و سمانتیک زبان فارسی درج شده که در جای خود دارای ارزش است.
۱۵- مبحث ارتواپی (orthoepie) یا درست‌گويی را نباید بخشی از فونتیک شمرد و طرح مسأله درست‌گويی هم دراینجا بدان لحاظ نیست که گویا نگارنده آن را بخشی از فونتیک پنداشته است ولی از آنجا که فونتیک به مبحث اصوات زبان نه تنها از جهت گوینده بلکه از جهت شنونده (یعنی هم از جهت فیزیولوژی و هم از جهت آکوستیک) توجه دارد، لذا نزدیک‌ترین محل از جهت منطقی برای بحث مختصری در باره گرفتاری درست‌گويی در زبان فارسی همین جاست. درست‌گويی و درست‌نویسی را می‌توان بخشی از گرامر زبان و یا به طور کلی بخشی مستقل در زبان‌شناسی شمرد.
۱۶- برای اطلاع از جعل عجیب فرقه آذر کیوان در مورد لغات فارسی رجوع کنید به‌مقاله «دساتیر» آقای پورداود در کتاب «فرهنگ ایران باستان».
۱۷- christian Bartholmae, E. W. West, F. Justi, P .Horn, L. Gray, Benveniste.
در میان این آثار، نویسنده به ویژه با نوشته پائول هرن که «زمنیه اتیمولوژی زبان پارسی معاصر» نام دارد آشنايی کامل دارم. این یک کوشش فوقالعاده مقدماتی و پر از نقايص و اغلاط فاحش است که یک اروپايی انجام داده و ای کاش فرزندان ایران آن را با تلاش‌های بصیرانه خویش تکمیل کرده و یک فرهنگ اتیمولوژیک واقعی زبان پارسی معاصر را به وجود آورند.
۱۸- برخی تک‌نگاری‌ها (منوگرافی‌ها) مثلاً مانند آثار نفیسی، هدایت، دکتر غنی، دکتر معین و دشتی درباره رودکی، حافظ، مولوی وسعدی زمینه‌های اولیه بررسی نقادانه آثار این گویندگان را گذاشته است و این کاری است که باید با دقت و اسلوب صحیح دنبال شود.
۱۹- برخی نویسندگان نه فقط لفظ عوام، بلکه گاه تلفظ عوام را نیز در نوشته‌های خود به کار می‌برند. با آن‌که در ذکر برخی محاورات و از جهت ثبت دقیق گفتار خلق چنین عملی گاه مجاز است، باید گفت آنچه که به ویژه مورد تأکید ماست قبول گنجینه لغات و عبارات و اصطلاحات و امثال عامیانه است نه تقلید به‌جا و بی‌جای تلفظ عوام.
۲۰- امروز علوم طبیعی و انسانی با سرعت بسط یافته و شاخه‌های بسیار می‌دوانند که آن شاخه‌ها خود شاخه‌های مستقل تازه‌ای می‌دهند. اصطلاحات (ترمینولوژی) این علوم که بیش‌تر بر پایه عناصر لاتین و یونانی است چنان تنوعی دارد که دعوی معادل‌سازی برای همه آن‌ها دعوی باطل، غیرعملی و مضحکی است. ما ناگزیریم اصطلاحات (ترمینولوژی) این علوم را غالباً به همان صورت که جنبه بین‌المللی یافته بپذیریم، به همین جهت است که ضرورت معادل‌سازی در مورد اصطلاحات اساسی علوم اصلی تصریح گردیده است.