آزادی زندانی سیاسی، آزادی احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و سازمان‌های صنفی و توده‌ای عدالت اجتماعی بخشی جدایی‌ناپذیر از حقوق بشر است سیاست تعدیل و خصوصی‌سازی مغایر منافع زحمتکشان و امنیت ملی است آزادی زندانی سیاسی، آزادی احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و سازمان‌های صنفی و توده‌ای عدالت اجتماعی بخشی جدایی‌ناپذیر از حقوق بشر است سیاست تعدیل و خصوصی‌سازی مغایر منافع زحمتکشان و امنیت ملی است آزادی زندانی سیاسی، آزادی احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و سازمان‌های صنفی و توده‌ای عدالت اجتماعی بخشی جدایی‌ناپذیر از حقوق بشر است سیاست تعدیل و خصوصی‌سازی مغایر منافع زحمتکشان و امنیت ملی است آزادی زندانی سیاسی، آزادی احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و سازمان‌های صنفی و توده‌ای عدالت اجتماعی بخشی جدایی‌ناپذیر از حقوق بشر است سیاست تعدیل و خصوصی‌سازی مغایر منافع زحمتکشان و امنیت ملی است

نقش سوسيال دمکراسی در انقلاب مشروطه

تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: نامه مردم، دورۀ هفتم، سال اول، شمارۀ ۴، چهارشنبه ۱۵ فروردين ١٣۵۸، صفحه ٣‏
گزینش و تایب: ع. سهند

از آغاز جنبش مشروطه روحانيون مسلمان به دو دسته تقسيم شدند: هواداران و دشمنان مشروطه. البته ‏اين تقسيم‌بندی ريشه طبقاتی داشت. دو سيد بزرگ که پيشوای مشروطه بودند منافع بورژوازی ملی در ‏حال رشد و کسبه و پيشه‌وران (اصناف) را منعکس می‌کردند و با دربار قاجار، اعيان و ملاکين بزرگ و ‏مدافعين استعمارگر آنان مخالفت می‌ورزيدند. و روحانيان مرتجع از نوع شيخ فضل‌الله، امام جمعه تهران، ‏امام جمعه تبريز و بسياری ديگر نمايندۀ ملاکين و فئودال‌های درباری و وابسته به استعمارگران بودند. ‏تقسيم روحانيت به دو گروه سبب می‌شد که در ظاهر دو اسلام پديد آيد و دو نوع متضاد فتوای مذهبی از ‏مراجع تقليد صادر شود.‏

از تاريخ بياموزيم

نقش سوسيال دمکراسی در انقلاب مشروطه

 

مقدمه:
انقلاب مشروطه ايران طی ده‌ها سال از طرف بسياری از مورخين و از جوانب گوناگون بررسی شده و ما را ‏قصد آن نيست که به اين واقعه بزرگ برگرديم و تاريخ آن را به طور همه‌جانبه از نو بررسی کنيم. جنبش ‏انقلابی ما به چنين کاری نياز فوری ندارد و «مردم» نمی‌تواند و نبايد به آن بپردازد. اما نگاهی گذرا به يکی ‏و فقط يکی از جوانب جنبش مشروطه، يعنی نقش سوسيال دمکراسی در اين جنبش به دلايل فراوانی ‏سودمند است و فوريت دارد، از جمله بايد به چند دليل اساسی زير توجه داشت:‏

‏۱- جنبش انقلابی کنونی ايران دنباله منطقی جنبش مشروطه است. طبيعی است که دوران تاريخی از ‏مشروطه تا به امروز تغيير کيفی کرده و در جامعه ايران نيز تغييرات اساسی حاصل شده و لذا وظايف انقلاب ‏نيز مقياس ديگر به خود گرفته و از جهاتی محتوای نوينی پيدا کرده است، ولی وظايف اساسی ضد ‏امپرياليستی و ضد استبدادی در خطوط کلی خود باقی است و به اين دليل و در همان حدودی که جنبش ‏انقلابی امروز ايران دنباله منطقی جنبش مشروطه است، مشی انقلابی حزب طبقه کارگر نيز دنباله ‏منطقی سوسيال دمکراسی انقلابی است که طی زمان غنی‌تر و کامل‌تر شده است.‏

آشنايی گذرا به مشی سوسيال دمکراسی انقلابی در جنبش مشروطه به درک عميق‌تر مشی انقلابی ‏حزب تودۀ ايران در جنبش کنونی کمک می‌کند.‏

‏٢- سوسيال دمکراسی ايران از همان آغاز با سوسيال دمکراسی انقلابی روسيه به رهبری لنين پيوند ‏داشت و مشی سوسيال دمکراسی ايران در انقلاب مشروطه از تئوری لنينی انقلاب که سنگ پايه‌هايش از ‏همان زمان گذاشته می‌شد، الهام می‌گرفت. نظر لنين نسبت به انقلاب‌های ضد امپرياليستی کشورهای ‏مستعمره و وابسته از همان زمان با نظر اپورتونيست‌های انترناسيونال دوم از ريشه تفاوت می‌کرد. آشنايی ‏با اين تفاوت و انعکاس آن در مشی سوسيال دمکراسی ايران امکان می‌دهد که تفاوت‌های کنونی مشی ‏حزب تودۀ ايران با مشی ساير نيروهای چپ يا چپ‌نما بهتر درک شود و عناصر صديق جنبش دريابند که ‏تفاوت در برداشت‌ها امری تصادفی و خلق‌الساعه نيست.‏

‏٣- يادآوری مشی سوسيال دمکراسی انقلابی ايران و به ويژه کوشش موفقيت‌آميز آن برای شناخت ‏سنت‌های جامعه ايرانی و نقش توده‌های مؤمن به اسلام در جنبش ضد امپرياليستی، به محافل صديق ‏غير توده‌ای کمک می‌کند تا توجه کنند که سياست حزب ما برای اتحاد با سازمان‌های ضد امپرياليست ‏معتقد به مذهب، برخلاف ادعای عوامل سازمان‌های جاسوسی امپرياليستی، فرصت‌طلبی و تاکتيک و به ‏اصطلاح «پلتيک» نيست، مشی جاافتادۀ استراتژيک است که پايه‌های آن از زمان انقلاب مشروطه ايران و ‏براساس آموزش لنينی گذاشته شده است.‏

‏۴- آشنايی کوتاه با مبارزات فداکارانه سوسيال دمکراسی انقلابی ايران ماسک نوکران ديرپايه سيا و ساواک ‏را که به نام بررسی تاريخ جنبش کارگری به لجن‌پراکنی عليه آن مشغولند می‌درد و هر انقلابی آگاه ‏کارگری را در برابر مراحل شناخت و رشد جنبش کارگری ايران و در برابر اين واقعيت قرار می‌دهد که دست ‏يافتن به مارکسيسم- لنينيسم، آموختن آن و کاربردش در يک جامعه آسيايی و سنتی مانند ايران يک ‏پروسه تکاملی است، کار عظيم و پر مشقتی است که چندين نسل از انقلابيون صديق ايران، از قبل از ‏مشروطه تا به امروز فداکارانه در راه انجامش کوشيده اند و می‌کوشند.‏

اين کار عظيم و پر حاصل را پاس داريم.‏

دو تاکتيک سوسيال دمکراسی
اثر بزرگ لنين «دو تاکتيک سوسيال دمکراسی در انقلاب دمکراتيک» که در جريان انقلاب ۱٩٠۵ روسيه ‏نوشته شده، تاکنون در ارتباط با مشی سوسيال دمکراسی در انقلاب مشروطه ايران کم‌تر مورد توجه قرار ‏گرفته است. البته در اين اثر هنوز اسمی از جنبش‌های انقلابی کشورهای مستعمره نيست و لنين به طور ‏کاملاً مشخص و روشن در باره انقلاب روسيه سخن می‌گويد. اما در همين اثر دو برداشت و دو برخورد ‏نسبت به انقلاب‌های دمکراتيک و پيوند آن‌ها با انقلاب سوسياليستی را می‌توان ديد، دو برخورد و دو ‏برداشتی که در آينده‌ای نه چندان دور تئوری لنينی انقلاب سوسياليستی را از انواع تئوری‌های غير انقلابی ‏و اپورتونيستی سوسيال دمکرات‌های انترناسيونال دوم به طور کامل جدا کرد.‏

لنين از همان سال‌ها اين نکته اساسی را درک می‌کند که تاريخ جهانی وارد دوران نوين شده است. اين ‏دوران، دوران امپرياليسم است، دوران «توفان جهانی»[۱] است، دورانی است که در آن «سياست ‏امپرياليسم» آسيا را برانگيخته و اروپا را روی بشکه باروت نشانده است.[٢] توجه به اين واقعيت که در تاريخ ‏جهانی دوران نوينی گشوده شده است، برای تعيين مشی سوسيال دمکراسی انقلابی دارای اهميت ‏درجه اول است، زيرا مشی انقلابی را تنها زمانی می‌توان به درستی تعيين کرد که دوران تاريخی به ‏درستی شناخته شده باشد و معلوم گردد که:‏
‏«کدام طبقه در مرکز اين يا آن دوران قرار گرفته و محتوای عمده و سمت عمده تکامل و خصوصيات عمده ‏محيط تاريخی و غيره را در دوران مفروض تعيين می‌کند.»[٣]

لنين با درک درست علمی که از دوران تاريخی داشت و گذار سرمايه‌داری جهانی به مرحله امپرياليسم و ‏نتايج حاصل از آن را به درستی ارزيابی می‌کرد از انقلاب ۱٩٠۵ روس برای حزب سوسيال دمکرات (آن روزها ‏احزاب کارگری مارکسيستی چنين ناميده می‌شدند) مشی نوينی در انقلاب دمکراتيک تعيين کرد. موافق ‏اين مشی طبقه کارگر می‌توانست، می‌بايست در انقلاب دمکراتيک هم سرکردگی را به دست گيرد، طبقه ‏کارگر می‌توانست و می‌بايست همه قشرها و طبقات واقعاً دمکرات جامعه و قبل از همه دهقانان را به دور ‏خود گرد آورد و به پيروزی قطعی در انقلاب دمکراتيک رهنمون شود.‏

اين مشی برخلاف آنچه شايد در نخستين برخورد به نظر آيد، تنها به انقلاب روسيه محدود نيست. لنين از ‏همين زمان تئوری انقلابی خود را که خصلت جهانشمول دارد پايه‌ريزی می‌کند و توجه می‌دهد که ‏انقلاب‌های کشورهای مستعمره و نيمه مستعمره، خصلت ضد امپرياليستی دارد، به سود سرمايه‌داری ‏جهانی نيست، نيروی ذخيرۀ انقلاب پرولتری جهانی است.‏
‏«در آسيا همه جا جنبش دمکراتيک نيرومندی نشو و نما می‌يابد و بر وسعت و دامنه آن افزوده می‌شود و ‏مستحکم می‌گردد. چه وجد و شعفی اين جنبش جهانی در قلوب کليه کارگران آگاهی که می‌دانند راه ‏کلکتيويسم از دمکراسی  می‌گذرد توليد می‌نمايد! چه علاقه عميقی نسبت به آسيای جوان سراپای وجود ‏دمکرات‌های شرافتمند را فرا گرفته است!»[۴]

لنين از همين زمان، دو انديشه اصلی زير را مطرح می‌کند:‏
‏«نخست اين‌که در دوران نوين بورژوازی اروپا زوال يابنده و ارتجاعی شده، و خصلت مترقی خود را از دست ‏داده ولی در آسيا «بورژوازی هنوز به اتفاق مردم بر ضد ارتجاع گام بر می‌دارد.»[۵]
دوم اين‌که پرولتاريای جهانی و خلق‌های تحت ستم متحد طبيعی يکديگرند «تمام آسيای جوان يعنی صدها ‏ميليون زحمتکش در آسيا، در وجود پرولتاريای کليه کشورهای متمدن متحد مطمئنی دارند.»[۶]

لنين نه از روی تعارف، بلکه با روشن‌بينی يک دانشمند نابغه اطمينان می‌دهد که وقتی اتحاد پرولتاريا با ‏توده‌های زحمتکش غير پرولتری و خلق‌های اسير برقرار شود:‏
‏«هيچ نيرويی در جهان قادر به جلوگيری از پيروزی اين پرولتاريا که هم ملت‌های اروپا و هم ملت‌های آسيا را ‏آزاد خوهد کرد، نخواهد بود.»[٧]

انديشه‌های لنين که دربارۀ مبارزات خلق‌های مستعمرات آورديم مستقيماً در ارتباط با انقلاب مشروطه ايران ‏‏(و انقلاب‌های ترکيه و چين) تدوين شده است. لنين و بلشويک‌ها با اين روح انقلاب مشروطه ايران را ‏بررسی و درک می‌کردند، با اين روح به کمک آن می‌شتافتند و سوسيال دمکرات‌های ايران را نيز با اين روح ‏آموزش می‌دادند.‏

در زمانی که لنين اين انديشه‌های درخشان را بيان می‌کرد صف محافل اپورتونيستی در انترناسيونال دوم از ‏صف مارکسيسم جدا می‌شد و نقطه‌نظر اين محافل از ريشه با نقطه‌نظر لنين تفاوت می‌کرد. آنان درک ‏نمی‌کردند (علل عينی طبقاتی اين عدم درک خارج از موضوع بحث است) که تاريخ جهان وارد دوران نوينی ‏شده، بورژوازی اروپا خصلت مترقی خود را از دست داده و ارتجاعی شده و در عوض توده‌های ستمکش و ‏به ويژه تودۀ دهقان به حرکت درآمده و آمادگی بيش‌تری برای پذيرش رهبری طبقه کارگر و شرکت قاطع‌تر ‏در انقلاب دمکراتيک پيدا کرده است. در کشورهای مستعمره نيز توده خلق به پا خاسته اند و اينجاست که ‏هنوز بورژوازی خصلت مترقی دارد.‏

از اين دو برداشت متفاوت دو مشی متقابل به دست می‌آيد:‏
‏١- مشی لنينی: تلاش برای تشکيل وسيع‌ترين اتحاد نيروهای ستمکش و قبل از همه اتحاد کارگران و ‏دهقانان زير رهبری طبقه کارگر برای مبارزه با ارتجاع و بورژوازی اروپايی متحد آن، و هم‌چنين تلاش برای ‏اتحاد طبقۀ کارگر اروپا با خلق‌های مستعمره و سوق آن به سوی پيروزی قاطع دمکراسی.‏
‏٢- مشی ضد لنينی و اپورتونيستی: کوشش برای اتحاد بورژوازی ليبرال و پذيرش رهبری آن، که عملاً و ‏مسلماً به قطع پيوند پرولتاريا با دهقانان می‌انجامد و در مورد انقلاب خلق‌های مستعمره پرولتاريای اروپا را ‏در کنار بورژوازی امپرياليستی و در مقابل اين خلق‌ها قرار می‌دهد.‏

اين دو مشی از آغاز قرن پديد آمد و رفته‌رفته بيش‌تر شکل گرفت تا به آنجا که سوسيال دمکرات‌های راست ‏و سوسياليست‌های رنگارنگ اروپايی در زمان نه فقط از سياست غارتگرانه امپرياليستی در مستعمرات ‏دفاع می‌کنند، بلکه حتا خود در غالب موارد مجريان اين می‌باشند.‏

‏***‏

از اين دو مشی اساسی که نام برديم خواه‌ناخواه دو نوع برخورد نسبت به دهقانان و مردم مستعمرات ‏حاصل می‌شود. مشی ضد لنينی که اهميت اتحاد پرولتاريا با دهقانان و اهميت اتحاد خلق‌های مستعمرات با ‏پرولتاريای جهان را درک نمی‌کند طبعاً نسبت به مسايل اين اتحاد نيز بيگانه است. کسی که اهميت و ‏ضرورت اين اتحاد را درک نکند نمی‌تواند آداب، رسوم، سنن و فرهنگ خلق‌ها و اشکال ويژۀ ايدئولوژی ‏دهقانی را بفهمد. برای او دهقانان تودۀ ارتجاعيند، برای او جنبش‌های انقلابی خلق‌های مستعمره- که به ‏طور عمده در پوشش مذهبی تجلی کرده و توأم با بازگشت به سنن و فرهنگ گذشته و نفرت نسبت به ‏فرهنگ بورژوازی غارتگر امپرياليستی است- بازگشت به قرون وسطاست.‏

کنگره بين‌المللی سوسياليست‌ها که در ۱٩٠۵- درست در بحبوحه انقلاب مشروطه ايران- در شهر ‏اشتوتگارت تشکيل شد، در مسأله مستعمراتی به دو قسمت تقريباً مساوی تقسيم شد. محافلی که ‏طرف سياست امپرياليستی را می‌گرفتند و نهضت‌های خلق‌های مستعمره را ارتجاعی می‌دانستند و برای ‏سرمايه امپرياليستی نقش تکامل‌بخش و متمدن‌کننده قايل بودند ۱٠۸ رأی به دست آوردند و جناحی که ‏روح انقلابی داشت ١۲٧ رأی آورد و به زحمت توانست قطع‌نامه‌ای به تصويب رساند که در آن سياست ‏مستعمراتی محکوم شده است.‏

محافل اپورتونيستی و نوکران سرمايه امپرياليستی در جنبش کارگری، از سياست مستعمراتی حمايت ‏می‌کردند. آن‌ها خلق‌های مستعمره را لايق آزادی و استقلال نمی‌دانستند و برای بورژوازی امپرياليستی ‏اين «رسالت تاريخی» را قايل بودند که با خون و آتش و غارت، اين خلق‌ها را «متمدن» کند. لنين در پاسخ ‏آنان می‌گويد:‏
‏«سوسياليسم هرگز امتناع نکرده و امتناع نمی‌کند از رفرم- از جمله در مستعمرات- حمايت کند، ولی بين ‏حمايت از رفرم و مواضع اصولی ما عليه تسخير و اسير کردن خلق‌های ديگر و عليه زورگويی و غارتگری- که ‏‏«سياست مستعمراتی» را تشکيل می‌دهد- کم‌ترين اشتراکی وجود ندارد.»[۸‏]

هنوز در آن زمان کائوتسکی به طور آشکار به سنگر اپورتونيسم نپيوسته بود. او از خلق‌های ستمکش دفاع ‏می‌کرد و سياست مستعمراتی امپرياليسم را محکوم می‌کرد، ولی در توصيه‌هايی که به سوسيال ‏دمکرات‌های ايران می‌فرستاد می‌نوشت:‏
‏«در نهضت دمکراتيکی که از جانب تمام اقشار زحمتکش پشتيبانی شود، هميشه تمايلات ارتجاعی وجود ‏دارد که نمايندگان آن عبارت از بعضی قسمت‌های خرده بورژوازی و روستاييان است.»[٩]
اين ناپيگيری در نظريات کائوتسکی چنان که می‌دانيم او را سرانجام در باتلاق اپورتونيسم فرو برد.‏

منزلت ستايش‌انگيز مشی لنينی در آنست که اين مشی پيگير و يک‌پارچه است و جايی برای عقب‌گرد ‏باقی نمی‌گذارد. وقتی لنين می‌گويد که بايد با توده دهقان متحد شد، اين مطلب ساده و ابتدايی را در نظر ‏دارد که اين توده دارای عقايد مذهبی و شايد هم دارای معتقدات خرافی است. لنين می‌داند که نه تنها ‏توده دهقان، بلکه قشرهای وسيعی از کارگران نيز معتقدات مذهبی دارند، ولی از اينچا به اين نتيجه ‏نمی‌رسد که در ضرورت تحکيم وحدت صفوف طبقه کارگر و يا در اصل ضرورت اتحاد با توده دهقان ترديد کند ‏و استخوان لای زخم بگذارد. بلکه برعکس درست در همين زمانی که ضرورت اين وحدت و اين اتحاد را قيد ‏می‌کند سياست سوسيال دمکراسی روس را نسبت به مذهب بر پايه اصولی تدوين می‌کند. لنين نشان ‏می‌دهد که هر کشوری از اين حيث شرايط ويژه‌ای دارد، و لذا يک انقلابی مارکسيست در عين اين‌که ‏مؤظف است همواره از اصول عقايد خود دفاع کرده به امر روشنگری بپردازد، نبايد از همان راهی برود که ‏ماترياليست بورژوا می‌رود.‏

چنان که می‌دانيم روشنگران بورژوا ولو اين که در درک طبيعت ماترياليست باشند در درک جامعه بشری ‏ماترياليست نيستند و لذا ريشه‌های طبقاتی ايدئولوژی‌ها و جهان‌بينی‌ها را نمی‌شناسند و لذا گمان ‏می‌کنند که اگر به مذهب اعلان جنگ بدهند کار تمام است. ولی يک مارکسيست، کسی که به ‏ماترياليسم تاريخی معتقد است بايد بداند که اصل کار آن مناسبات اجتماعی است که ايدئولوژی و يا ‏جهان‌بينی بر مبنای آن استوار شده و آن را در خود منعکس کرده است. برای مارکسيست اصل کار ايجاد ‏چنان نيروی اجتماعی است که اين مناسبات را تغيير دهد و لذا مارکسيست مناسبات خود را با مذهب:‏
‏«تابع وظيفه اساسی خود می‌داند يعنی تابع روند مبارزه توده استثمار شونده عليه استثمارگران.»[١٠]
لنين ادامه می‌دهد:‏
‏«کسی که دربارۀ مبانی ماترياليسم ديالکتيک يعنی فلسفه مارکس و انگلس به حد کافی نيانديشيده ‏باشد، شايد اين حکم را درک نکند.»[۱۱]

ولی کسی که مارکسيسم را فهميده باشد اين حکم را هم خواهد فهميد. لنين در اينجا مثال روشنی ‏می‌آورد و فرض می‌کند که در ناحيه‌ای و رشته‌ای از صنعت بخشی از کارگران غيرمذهبی و بخش ديگر ‏دارای معتقدات مذهبی باشند و مبارزه اقتصادی به اعتصاب بيانجامد. چه بايد کرد؟‏
لنين می‌گويد:‏
‏«مارکسيست مسلماً بايد پيروزی اعتصاب را در درجه اول اهميت بداند و با قاطعيت تمام مانع از آن شود که ‏کارگران به دو صف مذهبی و غيرمذهبی تقسيم شوند. مارکسيست بايد عليه اين نوع تقسيم‌بندی مبارزه ‏کند. در اين موقع موعظه عليه مذهب زايد و زيانبخش است- نه از نظر ملاحظات کاسبکارانه‌ای از اين نوع ‏که قشرهای عقب‌مانده را از خودمان نرانيم، نکند در موقع انتخابات به ما رأی ندهند و غيره- بلکه از نظر ‏تکامل واقعی نبرد طبقاتی زيانبخش و زايد است.»[١۲]

لنين روش کسانی را که خلاف اين عمل کنند آنارشيستی می‌داند و معتقد است که روش آنارشيستی به ‏بورژوازی و آخوندبازی خدمت می‌کند و نه به پرولتاريا و روشنگری.‏
لنين می‌گويد:‏
‏«مارکسيست بايد ماترياليست باشد… مارکسيست بايد اوضاع مشخص را به طور کامل به حساب آورد و ‏همواره مرز ميان آنارشيسم و اپورتونيسم را بيابد.»[١٣]

وقتی لنين دربارۀ مناسبات مذهبی‌ها و غيرمذهبی‌ها در درون پرولتاريا چنين می‌انديشد طبيعی است که ‏درباره اتحاد پرولتاريا و دهقانان و به طريق اولی اتحاد پرولتاريای جهانی با خلق‌های مستعمره نيز از همين ‏نقطه عزيمت می‌کند. اتحاد عليه دشمن مشترک يعنی استبداد و امپرياليسم بالاتر از هر چيز ديگر است. ‏بگذار هر کس با معتقدات خويش در اين اتحاد شرکت کند. مرز را بايد ميان انقلاب و ضد انقلاب، مدافعين ‏امپرياليسم و مبارزين ضد امپرياليست کشيد و نه ميان صاحبان عقايد و يا مذاهب گوناگون.‏

با چنين برخوردی است که لنين از انقلاب مشروطه ايران و انقلاب ترکيه و چين به وجد می‌آيد و با چنان ‏شور و شوقی از اين انقلاب‌ها استقبال می‌کند که در نوشته‌های او کم‌نظير است. برخلاف «انديشمندان» ‏خادم بورژوازی امپرياليستی برای لنين اين مسأله که شکل انقلاب در ايران و يا چين چگونه است، انقلابيون ‏چه مذهبی دارند، چه لباسی می‌پوشند مطرح نيست. بلکه اين  مسأله مطرح است که در ايران نيروی ‏عظيمی‌ عليه امپرياليسم به حرکت آمده است. لنين با تمام وجود از اين نيرو حمايت می‌کند و ‏بلشويک‌های روس را روانه ايران می‌کند تا در سنگر واحدی به همراه مجاهدين مشروطه برزمند. بسياری از ‏آنان در همين سنگر جان باختند و در کنار گور مجاهدين مسلمان مشروطه‌طلب به خاک سپرده شدند. ‏يادشان گرامی باد.‏

(ادامه دارد)

زيرنويس‌ها:
‏۱ و ٢- لنين: مقدرات تاريخی آموزش کارل مارکس، منتخبات فارسی، جلد اول، قسمت اول، صفحه ۸٩.‏
‏٣- لنين: مجموعه کامل آثار، جلد ٢۶، صفحه ۱۴٠.‏
‏۴ و ۵- لنين: اروپای عقب‌مانده و آسيای پيشرو، منتخبات، جلد اول، قسمت دوم ترجمه فارسی، صفحه ‏‏۴۶۵.‏
‏۶ و ٧- لنين: اروپای عقب‌مانده و آسيای پيشرو، منتخبات، جلد اول، قسمت دوم، ترجمه فارسی، صفحه ‏‏٣۶۶.‏
‏۸- لنين: کنگره جهانی سوسياليستی در اشتوتگارت،  مجموعه کامل آثار، جلد ۱٣، چاپ چهارم روسی، ‏صفحه ٧١.‏
‏٩- نقل از مقاله عبدالحسين آگاهی: دوران اوليه نفوذ انديشه‌های مارکسيستی در ايران.‏
‏١٠ و ۱۱- لنين: جلد ١۵ آثار، چاپ چهارم، صفحه ٣٧۵، تکيه از خود لنين است.‏
‏١۲ و ١٣- لنين: همانجا، تکيه از ما است.

 

منیع: نامه مردم، دورۀ هفتم، سال اول، شمارۀ ۵، چهارشنبه ٢٢ فروردين ١٣۵۸، صفحه ٣

از تاريخ بياموزيم

نقش سوسيال دمکراسی در انقلاب مشروطه (۲)

 

انديشه‌های مارکسيستی از اواخر قرن نوزدهم آهسته‌آهسته به کشور ما راه يافت ولی فعاليت سازمان ‏يافته سوسيال دمکرات‌های ايران به طور مستقيم با مرحله لنينی جنبش سوسيال دمکراتيک مربوط است و ‏با فعاليت حزب سوسيال دمکرات روسيه (بلشويک‌ها) پيوند دارد.‏

نخستين اطلاعاتی که از فعاليت عناصر سوسيال دمکرات ايران به دست آمده حاکی از آن است که آنان با ‏روزنامه ايسکرا که لنين در اروپا منتشر می‌کرد روابط داشته و کمک می‌کرده اند که اين روزنامه از طريق ‏تبريز به قفقاز رسيده و پخش شود. پژوهش‌های علمی نشان می‌دهد که اسدالله غفارزاده، يکی از با ‏سابقه‌ترين سوسيال دمکرات‌های ايران در حمل و نقل ايسکرا از راه تبريز به باکو شرکت داشت. او بعداً ‏نقش فعالی در جنبش سوسيال دمکراتيک ايران بازی کرد و در تأسيس حزب کمونيست ايران سهمی به ‏عهده گرفت و سرانجام به دست ضدانقلاب شهيد شد.‏

در آغاز قرن بيستم هر ساله ده‌ها هزار ايرانی در جست‌وجوی کار به روسيه- قفقاز- می‌رفتند و به ويژه در ‏منابع نفت باکو به کار می‌پرداختند. اينان در همانجا با افکار انقلابی آشنا شده در مبارزات و اعتصاب‌های ‏کارگری به طور مؤثر شرکت می‌ورزيدند.‏

در ‏۱٩٠۴‏، آستانه نخستين انقلاب روس و انقلاب مشروطه ايران، سوسيال دمکرات‌های بلشويک روسيه به ‏اين نتيجه رسيدند که انقلابيون ايران مقيم قفقاز را در حزب مستقلی متشکل کنند تا بتوان مرامنامه و ‏فعاليت روزمرۀ اين حزب را با سنن، آداب و خواست‌های ويژه آنان تطبيق داد. از اينجا بود که در سال ‏۱٩٠۴‏‏با کمک سوسيال دمکرات‌های انقلابی روسيه گروه جداگانه سوسيال دمکرات ايرانيان مهاجر تشکيل شد و ‏‏«همت» نام گرفت. فرقۀ «همت» به عنوان حزب سوسيال دمکرات مسلمانان نيز ناميده می‌شد. رهبری ‏گروه «همت» را نريمان نريمانف بر عهده داشت که يکی از رجال برچسته سوسيال دمکراسی بلشويکی ‏قفقاز بود و آثار بسياری در بارۀ ايران تأليف کرده است.‏

از همان آغاز جنبش مشروطه سوسيال دمکرات‌های ايران در اين جنبش فعالانه شرکت کردند. هنوز در اين ‏باره که آيا در سرتاسر ايران حزب واحد سوسيال دمکراتی وجود داشته و يا اين که سوسيال دمکرات‌های ‏ايران در چند گروه مجزا متشکل می‌شده اند نظر واحدی ميان مورخين موجود نيست. اما يک نکته روشن ‏است و آن اين که سازمان‌های سوسيال دمکرات در غالب ايالات ايران- به ويژه ايالات شمالی وجود داشته ‏و در جنبش مشروطه شرکت فعال داشته اند.‏

حيدر عمواوقلی که با وجود جوانی در جنبش مشروطه نقش قابل ملاحظه‌ای ايفا کرد در خاطرات خود ‏می‌نويسد که يک «حوزۀ خصوصی» و يک «حوزۀ عمومی» در تهران تشکيل داده و موضوع را با مرکز ‏سوسيال دمکراسی روسی- «فرقه اجتماعيون- عاميون» در ميان گذاشته و آنان در پاسخ گفته اند که ‏‏«لازمه دستورالعمل به شعبه مسلمان‌ها و ايرانيان قفقاز داده شده است و شما نيز شعبۀ آن را در تهران ‏افتتاح کرده و با هم کار کنيد».‏

بررسی تفصيلی چگونگی تشکيل و فعاليت گروه‌های سوسيال دمکرات (اجتماعيون- عاميون) ايران از ‏حوصلۀ اين نوشته خارج است. آنچه بايد امروز مورد توجه قرار دهيم و از آن بياموزيم شيوۀ کار و مشی ‏انقلابی آنان است.‏

دو اسلام متخاصم
سوسيال دمکرات‌های ايران که از همان آغاز با سوسيال دمکرات‌های بلشويک روسيه در ارتباط بودند ‏جنبش مشروطه را به درستی جنبش انقلابی ضد استعماری و ضد استبدادی ارزيابی کرده به طور ‏همه‌جانبه ای از آن حمايت می‌کردند. جنبش مشروطه شکل مذهبی داشت. در آغاز کار در پيشاپيش آن ‏دو سيد بزرگ: سيد عبدالله بهبانی و سيد محمد طباطبايی، قرار داشتند که مبارزات وسيع خود را از ‏بست‌نشينی در شاه عبدالعظيم آغاز کرده و سپس هواداران آن‌ها کار را به بست‌نشينی در سفارت ‏انگليس کشانيدند. ولی اين شکل ظاهر چشم سوسيال دمکرات‌های ايران را نه‌بست و آنان با وجود کمی ‏تجربه دريافتند که از اين جنبش بايد با تمام قوا حمايت کرد و کوشيد تا جناح قاطع‌تر و سالم‌تر آن پيروز شود.‏

از آغاز جنبش مشروطه روحانيون مسلمان به دو دسته تقسيم شدند: هواداران و دشمنان مشروطه. البته ‏اين تقسيم‌بندی ريشۀ طبقاتی داشت. دو سيد بزرگ که پيشوای مشروطه بودند منافع بورژوازی ملی در ‏حال رشد و کسبه و پيشه‌وران (اصناف) را منعکس می‌کردند و با دربار قاجار، اعيان و ملاکين بزرگ و ‏مدافعين استعمارگر آنان مخالفت می‌ورزيدند. و روحانيان مرتجع از نوع شيخ فضل‌الله، امام جمعه تهران، ‏امام جمعه تبريز و بسياری ديگر نمايندۀ ملاکين و فئودال‌های درباری و وابسته به استعمارگران بودند. ‏تقسيم روحانيت به دو گروه سبب می‌شد که در ظاهر دو اسلام پديد آيد و دو نوع متضاد فتوای مذهبی از ‏مراجع تقليد صادر شود.‏

يکی از نخستين حوادثی که در تهران روی داد و زمينه‌ای برای تشديد خشم مردم فراهم آورد و تضاد ميان ‏دو گروه روحانی را آشکار کرد فروش زمين يک گورستان به بانک استقراضی روس بود. توضيح اين که اين ‏گورستان متروک در مرکز شهر قرار داشت. بانک استقراضی روس می‌خواست آن را برای ساختمان دفتر ‏مرکزی بانک خريداری کند. دو سيد پيشوای مشروطه مخالف بودند و حاضر به فروش گورستان به بانک ‏روس نشدند. اما شيخ فضل‌الله آن را فروخت. و اين امر زمينه‌ای شد برای يک تکان عمومی. روحانيون مدافع ‏مشروطه بانک روس را مورد حمله قرار می‌دادند.‏
از حرام بودن رباخواری و «اعانت به کفر» سخن می‌راندند. تا جايی که مردم شوريدند و ساختمان نيمه‌تمام ‏بانک را ويران ساختند.‏

شايد در نظر اول ويران کردن ساختمان يک بانک و يا مخالفت با آبادانی يک گورستان در مرکز شهر اقدامی ‏ارتجاعی به حساب آيد و روشنفکران فرنگی‌ماب بر آن باشند که اين توده اهميت اقتصاد پيشرفته و جای ‏بانک را در اقتصاد مملکت درک نمی‌کرده اند- چنان که امروز هم خشم تودۀ مردم را از بانک‌های وابسته به ‏سرمايۀ امپرياليستی و خادمين دربار، شيشه‌شکن می‌نامند و محکوم می‌کنند- ولی مبارزين صديق ‏انقلابی که به عمق حوادث نظر دارند درک می‌کردند و می‌کنند که صرف‌نظر از شکل تظاهر خشم عمومی، ‏آنچه اهميت درجۀ اول دارد محتوای طبقاتی حوادث و روندهای اجتماعی- سياسی است.‏

باری از همان آغاز جنبش مشروطه دو «اسلام» متخاصم در برابر هم قرار گرفتند: اسلام مدافع منافع ملی، ‏ضد استعمار و ضد استبداد و اسلام مدافع فئودالی و اشراف و خادم استعمار و استبداد. پيشوايان اسلام ‏مدافع منافع مردم، سلطنت مطلقه قاجار و وابسته به اجانب را مخالف روح اسلام دانسته موافق احکام ‏دينی خواستار سرنگونی آن و استقرار مشروطه بودند. علمای نجف که از مشروطه دفاع می‌کردند فتوا به ‏سود مشروطه‌طلبان و به زيان استبداد می‌دادند. در يکی از فتواهای آنان که به امضای آيت‌الله محمد کاظم ‏خراسانی، آيت‌الله عبدالله مازندرانی و آيت‌الله ميرزا خليل از نجف صادر شده گفته شده است که اطاعت از ‏حکم مخالفين مشروطه «به منزله اطاعت يزيدبن معاويه است.»‏

در يکی از تلگراف‌هايی که اين علمای مبارز خطاب به عموم مردم و عليه استبداد محمد علی شاهی ‏مخابره کرده اند گفته می‌شود:‏
‏«به عموم ملت حکم خدا را اعلام می‌داريم. اليوم همت در رفع اين جبار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال ‏مسلمين از اهم واجبات و دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل و جهد در استحکام و ‏استقرار مشروطيت به منزلۀ جهاد در رکاب امام زمان ارواحنافداه و سر مويی مخالفت و  مسامحه به منزله ‏خذلان و محاربه با آن حضرت صلوات‌الله و سلامه‌عليه است.»‏

روحانيون هوادار مشروطه «حکم خدا» را اين طور درک کرده و به مردم ابلاغ می‌کردند. ولی روحانيون خادم ‏امپرياليسم و مدافع سلطنت استبدادی بر عکس بر آن بودند که مشروطه‌خواهی عين بی‌دينی و لامذهبی ‏و کفر مطلق است. اينان مدعی بودند که مشروطه دين را از ميان می‌برد و به جای حکومت مشروطه بايد ‏حکومت «مشروعه» برقرار شود و شريعت مسلط گردد. به ادعای اين کوردلان وجود مجلس شورا فقط ‏باعث قدرت «بابيه و طبيعيين» شده است. يکی از آنان می‌نويسد:‏
‏«نمی‌دانيد که اين مجلس شورای ملی چه قدر ضرر به دين و دنيای مردم می‌زند و چه آثار شرعيه بر آن ‏مترتب است. مجلسی که بابيه و طبيعيه داخل در اجزا و اعضای آن بلکه در اجزای رييسه آن باشد بهتر از ‏اين نخواهد شد.»‏

در چنين محيطی بود که سوسيال دمکرات‌های ايران می‌بايست مشی سياسی انقلابی خود را پياده کنند. ‏آنان می‌بايست چنان رفتار کنند که اولاً حربه دين را از دست دشمنان خلق بگيرند و از اسلام مترقی و ‏مشروطه‌خواه در قبال اسلام ارتجاعی ضد مشروطه حمايت کنند، و ثانياً به همين اندازه نيز اکتفا نکرده ‏انقلاب را تا حد ممکن پيش رانند.‏

مجاهدين
سران جنبش سوسيال دمکراسی ايران از همه شيوه‌های مبارزه بهره می‌گرفتند. و از هر اقدامی ‌که ‏جنبش را يک گام کوچک هم شده جلوتر بَرد حمايت می‌کردند. زمانی که مشروطه‌خواهان تهران برای ‏مقابله با استبداد در سفارت انگليس بست نشستند- که به جای خود کار بسيار زشتی بود- رهبران ‏سوسيال دمکراسی ايران با علم به زيان‌های اين بست‌نشينی کوشيدند همراه مردم باشند و از هر راه ‏ممکن است به آنان کمک رسانند. حيدر عمواوقلی، از رهبران برجسته سوسيال دمکراسی ايران که آن ‏زمان در تهران بود، از بيرون سفارت می‌کوشيد تا جريان داخل سفارت را رهبری کند. خود او می‌نويسد:‏

‏«از آنجايی که متحصنين سفارت مطلقاً اطلاعی از وضع مشروطيت نداشته و ترتيب آن را مسبوق نبودند،  ‏فلهذا هيأتی از عالمان مملکت هميشه دستورالعمل‌های باطنی خودشان را به آن‌ها تلقين می‌نمودند که ‏من هم جزو آن هيأت مشغول کار بودم.»‏

اين‌گونه کمک‌ها به جنبش ضرور و سودمند بود ولی اصل کار نبود. رهبران سوسيال دمکراسی ايران ‏احساس می‌کردند که مشروطه با بست‌نشينی پيروز نخواهد شد، لازم است که نيروی متشکل و ‏مسلحی از آن دفاع کند تا آن را به پيروزی رساند. از اينجا بود که سازمان پنهانی سوسيال دمکراسی ايران ‏که «مرکز غيبی» ناميده می‌شد و کربلايی علی ملقب به مسيو پيشوای آن بود تصميم گرفت سازمان ‏‏«مجاهدين» تشکيل داده و مبارزين مشروطه‌خواه را متشکل و مسلح نمايد. اين کار بزرگ به ويژه در ‏آذربايجان با موفقيت پيش رفت. اگر اين نيروی مجاهدين مسلح نبود انقلاب مشروطه از همان آغاز با ‏شکست کامل روبه‌رو می‌شد. مشروطه را مجاهدين سوسيال دمکرات جفظ کرده و به پيروزی نسبی ‏رسانيدند.‏

مرامنامه و نظامنامه سازمان‌های مجاهدين با توجه به شرايط ويژۀ ايران تدوين شده بود. در اين اسناد ‏احترام به مذهب مورد توجه بود ولی نه هر ملايی که خود را نمايندۀ مذهب اعلام کند. مجاهدين معتقدات ‏پاک مذهبی توأم با خواست‌های مترقی و دفاع از آزادی و مشروطه داشتند. در مرامنامه يکی از ‏سازمان‌های مجاهدين نوشته شده است:‏
‏«کلام مقدس می‌فرمايد «ليس لی‌الانسان الا ماسعی» از اينجا می‌توان به قرب و منزلت عالی و مقدس ‏بودن کوشش مجاهدين پی برد.»‏
سپس در اين مرامنامه دفاع از مجلس ملی، حق رأی عمومی، آزادی قلم و مطبوعات و بيان و مجامع و ‏آزادی شخصيت انسانی و سرانجام آزادی اعتصاب برای کارگران و تعليمات مجانی جزء مقاصد مجاهدين ‏آمده و در بارۀ مالکيت ارضی گفته شده است:‏
‏«دهات و املاک سلطنتی و هم‌چنين دهات مالکينی که علاوه بر احتياج زندگی آن‌ها باشد بايستی- اولی، ‏بلاعوض و دومی، توسط بانک خريداری شده بين اهالی و دهاقين تقسيم گردد.»‏
مرامنامه مجاهدين راه را برای تکامل باز گذاشته و می‌گويد: «به خواست خدا در آينده بر حسب اقتضای ‏زمان و موقعی که ملت ايران بيدار شد مواد چندی بر آن افزوده خواهد شد.»‏

مجاهدين که توسط سوسيال دمکراسی ايران متشکل و مسلح می‌شدند سپاه توده‌ای بودند. آنان ‏معتقدات مذهبی داشتند ولی از آنجا که مدافع تودۀ مردم و هوادار آزادی و استقلال ملی بودند اين ‏معتقدات کم‌ترين تناقضی با مقاصد سوسيال دمکراتيک آنان نداشت و برعکس در شرايط آن روز به پيشرفت ‏کار کمک می‌کرد.‏

مقاومت تبريز
حساب سوسيال دمکراسی انقلابی ايران درست از آب درآمد. استبداد وابسته به استعمار که در آغاز ‏جنبش مشروطه گام‌هايی عقب نشسته بود حاضر نشد به آسانی تسليم شود. استعمارگران انگليسی و ‏روسيه تزاری در ‏۱٩٠٧ يعنی درست در بحبوحۀ جنبش مشروطه بر سر تقسيم ايران به توافق رسيدند. ‏ساير دول امپرياليستی نيز با آن‌ها کنار آمده دست آنان را در ايران باز گذاشتند. توطئه و تحريک عليه جنبش ‏انقلابی ايران دامنه گرفت. محمد علی شاه با موافقت و دخالت مستقيم روسيه تزاری دست به کودتا زد. ‏در تهران بساط مجلس و مشروطه برچيده شد. تنها تبريز- مرکز سوسيال دمکراسی آن روز ايران- بود که ‏پرچم مشروطه را برافراشته نگاه داشت. مجاهدين که زير رهبری سوسيال دمکرات‌ها پرورش يافته و ‏مسلح شده بودند برای دفاع از مشروطه پای فشردند.‏

در بارۀ مقاومت قهرمانانه تبريز بسياری چيزها می‌توان گفت ولی در اين مختصر تنها به ذکر صف‌بندی نيروها ‏و ماهيت طبقاتی و شکل تظاهر آن اکتفا می‌کنيم.‏

نيروی مستبدين قبل از همه از فئودال‌ها، خوانين و اشراف درباری تشکيل می‌شد، که مورد پشتيبانی ‏مستقيم ارتجاعی‌ترين قشر روحانيون مسلمان قرار داشت. روحانيون موقوفه‌خوار که صاحب ده‌ها پارچه ده ‏و آبادی بوده و در دامن استبداد دم‌ و دستگاه عظيمی به هم زده بودند مشروطه را نمی‌پسنديدند. آن‌ها ‏آشکارا در سنگر استبداد قرار گرفتند و بدترين جنايات استبداد قاجار و مدافعين تزاری آن را تأييد کردند. ‏نيروی مسلح استبداد از قزاق‌های زير فرماندهی افسران تزاری، عشاير ناآگاه و اجامر و اوباش تشکيل ‏می‌شد. آن‌ها در نبرد با مشروطه‌خواهان کم‌ترين خصوصيات اخلاقی و انسانی را مراعات نمی‌کردند، غارت، ‏هتک حرمت، تجاوز به جان و مال و نواميس مردم را امری عادی می‌دانستند و روحانيان مرتجع تمام اين ‏جنايات‌ها را تبرئه می‌کردند و با اين ادعا که مشروطه‌خواهان بابی و طبيعی (ماترياليست)اند خون آن‌ها را ‏مباح می‌دانستند.‏

در يکی از نوشته‌های ملايان مستبد تبريز که در حمايت لوتيان و چاقوکشان می‌زيستند از جمله چنين گفته ‏می‌شد:‏
‏«ای برادران هوشمند و ای معتقدان قرآن مبين!! چشم عبرت بگشاييد… مگر شما علی مسيو را ‏نمی‌شناسيد؟! مگر نمی‌دانيد مسيو چه معنی دارد؟ در لغت فرانسه مسيو يعنی آقا، اما آن کس که از ‏اصل و نسب خاج‌پرست باشد مسيو را مقدم دارند مثل مسيو پرين و آن که از اسلام به خاج‌پرستی ‏برگشته باشد مسيو را مؤخر سازند. اين ظاهر حال و رسم آن لامذهب است… به کفر او دليل و برهان لازم ‏نيست.»‏

در واقع کربلايی علی يکی از بازرگانان محترم و از شخصيت‌های بسيار برجسته آذربايجان بود. علت اين که ‏مردم به او لقب مسيو دادند، آشنايی او به زبان فرانسه است. از آنجا که در آن زمان کم‌تر کسی زبان ‏خارجی می‌دانست دانش کربلايی علی او را در ميان مردم مشخص و برجسته می‌کرد. ولی درست همين ‏دانش و به ويژه دانش اجتماعی و روحيه انقلابی او بود که خشم مرتجعين را برمی‌انگيخت و چون شخصيت ‏پاک و رفتار انسانی او جايی برای ايرادگيری باقی نمی‌گذاشت به شيوه‌های مبتذل تکفير به بهانۀ ‏‏«برگشتن از اسلام»، «خاج‌پرستی» متوسل می‌شدند.‏

نيروهای جنايت‌کار استبداد چندين ماه تبريز مشروطه‌خواه را در محاصره گرفته آسياب‌ها را از کار انداختند، ‏راه آذوقه را بستند و مردم را به مرگ از گرسنگی و قحطی تهديد کردند. اين مدافعين دروغين اسلام، بارها ‏مشروطه‌طلبان مبارز را دو شقه کرده بر سر دروازه‌ها آويختند.‏

سنگر مقابل استبداد، يعنی سنگر مشروطه پيش از همه از تودۀ زحمت‌کش تشکيل می‌شد. اکثريت قاطع ‏مجاهدين را که جان بر کف از مشروطه دفاع می‌کردند، افراد بی‌چيز از ميان تودۀ نيمه پرولتری شهر و گاه ‏مبارزين روستا تشکيل می‌داند. قشر ملی و روشنفکر بازار نيز با آنان بودند.‏

نبرد تبريز در آغاز نبرد نابرابری بود، چرا که يک شهر- و يا بهتر بگوييم نيمه يک شهر نمی‌توانست در برابر ‏قوای مجهز استبداد يک کشور که مورد حمايت آشکار استعمارگران بود مقاومت کند. اما تبريز تنها نماند. ‏مرکز سوسيال دمکراسی ايران در باکو با کميته‌های سوسيال دمکرات قفقاز- بلشويک‌ها- تماس گرفت و ‏آنان صدها نفر مجاهد از جان گذشته را برای دفاع از انقلاب ايران به آذربايجان و گيلان گسيل کردند. از جمله ‏صد تن کمابيش از سوسيال دمکرات‌های گرجستان برای کمک به تبريز آمدند. از آنجا که راه‌ها در دست ‏هواداران دولت بود آنان ناچار گرديدند پياده و از بيراه خود را به تبريز رسانند. به گفته شادروان کسروی:‏
‏«آمدن اينان از چند راه مايه دلگرمی‌ مجاهدين گرديد: از يک سو دانستند که در همه جا بر اين کوشش‌های ‏جوانمردانه آنان ارج گذارده می‌شود و آگاه گرديدند که در ميان روسيان و گرجيان و ديگر توده‌ها همدردان ‏می‌دارند و اين کشاکش ميانه آزادی و بردگی در بسياری جاها پيش می‌رود. از يک سو اين صد تن گرجی ‏هر يکی مرد جنگنده دليری می‌بود که کاردانی بسيار نشان می‌داد.»‏

پايان کار
تبريز که نيروی مشروطه‌خواه آن زير رهبری مستقيم سوسيال دمکراسی بود مدتها يک تنه رزميد. سرداران ‏نامدار آن چون ستارخان که با سوسيال دمکراسی پيوند داشتند نام خود را ثبت تاريخ کردند. بر اثر پافشاری ‏مجاهدين سوسيال دمکرات مشروطه به ايران بازگشت. محمد علی شاه از سلطنت خلع شد و زمان آن فرا ‏رسيد که تحول بنيادی در جامعه داده شود.‏

در اينجا بود که يک بار ديگر صف‌ها از هم جدا شد. اشراف ليبرال و بازاريان پولداری که با ملاکين پيوند ‏داشتند از پيشرفت جنبش نگران شدند. زمانی که ستارخان‌ها در تبريز جان می‌کندند تا مشروطه را نجات ‏دهند اينان در تهران امکان يافتند که با مدافعين آشکار و نهان استبداد و سفارتخانه‌های روسيه تزاری و ‏انگليس کنار آيند و زمام حکومت را به دست گيرند و به جای در هم شکستن کامل استبداد به بازسازی آن ‏مشغول گردند. فريادهای «حوصله کنيد»، «فرصت بدهيد» از تريبون مجلس و دفترهای وزارتی به آسمان ‏رفت. مجاهدينی که مشروطه را به بهای خون خود گرفته بودند بيگانه تلقی شدند. اين ادعا به ميان آمد که ‏تبريز قصد «تجزيه‌طلبی» دارد، «ستارخان گردنکشی می‌کند». دانشمندنمايان به ياد «نظم» افتادند و فرياد ‏برداشتند که «اين همه اسلحه در دست مردم برای چيست؟» خلع سلاح مجاهدين و اعمال فشار به ‏سوسيال دمکرات‌ها شروع شد. اشراف و ملاکين مدافع استبداد که از در رفته بودند از پنجره برگشتند. آنان ‏به نيروی مجاهد اعتماد نکردند و بازسازی ارتش را بر پايه نيروی قزاق يعنی همان نيرويی که مجلس را به ‏توپ بسته بود آغاز کردند. شکايت مجاهدين به جايی نرسيد. زمامداران تهران- که به مشروطه خود رسيده ‏بودند- ستارخان را به تهران فرا خواندند و سپس با تدارک توطئه و بهانه‌ای بر سر او ريختند. خود او را مجروح ‏و مجاهدينش را حلع سلاح کردند. کودتا انقلاب را در خون غرقه کرد.‏

ترديدی نيست که ضد انقلاب به تنهايی نمی‌توانست بر نيروی انقلاب پيروز شود. تکيه‌گاه اصلی ضد انقلاب ‏حمايت آشکار استعمارگران انگليس و روس بود. همزمان با کودتا ارتش روس تزاری از مرزهای ايران گذشت ‏و برای تأمين «نظم» تا قزوين پيش رفت. قزاقان امپراتور روس دست در دست مستبدين تبريز، برای ‏ريشه‌کن کردن مجاهدين مشروطه‌خواه دست به بدترين جنايات آلودند. عده‌ای از بهترين فرزندان ايران را ‏اسير کردند و به دار آويختند. از جمله دو فرزند صغير کربلايی علی مسيو را گرفتند و به انتقام پدر مبارزش ‏به دار کشيدند. در کنار اين دو طفل، که با شهامت کم‌نظيری بوسه بر طناب دار زدند، مجتهد بزرگ ‏مشروطه‌خواه تبريز شادروان ثقة‌الاسلام نيز به دار آويخته شد. قزاقان تزاری به ويژه نسبت به سوسيال ‏دمکرات‌های قفقاز که به کمک مشروطه‌خواهان ايران آمده بودند خشم آرام‌ناپذيری داشتند. با آن که مردم ‏تبريز بسياری از اين مجاهدين را در خانه‌های خود پنهان کردند ولی بسياری ديگر اسير و شهيد شدند و به ‏اين ترتيب سوسيال دمکرات‌های انقلابی و مجاهدين پاکباز مشروطه و روحانيون مردم‌دوستی که پرچم ‏شهادت حسينی را هزار و چهار صد سال برافراشته داشته اند در کنار هم شهيد شدند. اين پيوند شهادت ‏تا به امروز ادامه دارد.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/ju82jpmz