تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
از آغاز جنبش مشروطه روحانيون مسلمان به دو دسته تقسيم شدند: هواداران و دشمنان مشروطه. البته اين تقسيمبندی ريشه طبقاتی داشت. دو سيد بزرگ که پيشوای مشروطه بودند منافع بورژوازی ملی در حال رشد و کسبه و پيشهوران (اصناف) را منعکس میکردند و با دربار قاجار، اعيان و ملاکين بزرگ و مدافعين استعمارگر آنان مخالفت میورزيدند. و روحانيان مرتجع از نوع شيخ فضلالله، امام جمعه تهران، امام جمعه تبريز و بسياری ديگر نمايندۀ ملاکين و فئودالهای درباری و وابسته به استعمارگران بودند. تقسيم روحانيت به دو گروه سبب میشد که در ظاهر دو اسلام پديد آيد و دو نوع متضاد فتوای مذهبی از مراجع تقليد صادر شود.
از تاريخ بياموزيم
نقش سوسيال دمکراسی در انقلاب مشروطه
مقدمه:
انقلاب مشروطه ايران طی دهها سال از طرف بسياری از مورخين و از جوانب گوناگون بررسی شده و ما را قصد آن نيست که به اين واقعه بزرگ برگرديم و تاريخ آن را به طور همهجانبه از نو بررسی کنيم. جنبش انقلابی ما به چنين کاری نياز فوری ندارد و «مردم» نمیتواند و نبايد به آن بپردازد. اما نگاهی گذرا به يکی و فقط يکی از جوانب جنبش مشروطه، يعنی نقش سوسيال دمکراسی در اين جنبش به دلايل فراوانی سودمند است و فوريت دارد، از جمله بايد به چند دليل اساسی زير توجه داشت:
۱- جنبش انقلابی کنونی ايران دنباله منطقی جنبش مشروطه است. طبيعی است که دوران تاريخی از مشروطه تا به امروز تغيير کيفی کرده و در جامعه ايران نيز تغييرات اساسی حاصل شده و لذا وظايف انقلاب نيز مقياس ديگر به خود گرفته و از جهاتی محتوای نوينی پيدا کرده است، ولی وظايف اساسی ضد امپرياليستی و ضد استبدادی در خطوط کلی خود باقی است و به اين دليل و در همان حدودی که جنبش انقلابی امروز ايران دنباله منطقی جنبش مشروطه است، مشی انقلابی حزب طبقه کارگر نيز دنباله منطقی سوسيال دمکراسی انقلابی است که طی زمان غنیتر و کاملتر شده است.
آشنايی گذرا به مشی سوسيال دمکراسی انقلابی در جنبش مشروطه به درک عميقتر مشی انقلابی حزب تودۀ ايران در جنبش کنونی کمک میکند.
٢- سوسيال دمکراسی ايران از همان آغاز با سوسيال دمکراسی انقلابی روسيه به رهبری لنين پيوند داشت و مشی سوسيال دمکراسی ايران در انقلاب مشروطه از تئوری لنينی انقلاب که سنگ پايههايش از همان زمان گذاشته میشد، الهام میگرفت. نظر لنين نسبت به انقلابهای ضد امپرياليستی کشورهای مستعمره و وابسته از همان زمان با نظر اپورتونيستهای انترناسيونال دوم از ريشه تفاوت میکرد. آشنايی با اين تفاوت و انعکاس آن در مشی سوسيال دمکراسی ايران امکان میدهد که تفاوتهای کنونی مشی حزب تودۀ ايران با مشی ساير نيروهای چپ يا چپنما بهتر درک شود و عناصر صديق جنبش دريابند که تفاوت در برداشتها امری تصادفی و خلقالساعه نيست.
٣- يادآوری مشی سوسيال دمکراسی انقلابی ايران و به ويژه کوشش موفقيتآميز آن برای شناخت سنتهای جامعه ايرانی و نقش تودههای مؤمن به اسلام در جنبش ضد امپرياليستی، به محافل صديق غير تودهای کمک میکند تا توجه کنند که سياست حزب ما برای اتحاد با سازمانهای ضد امپرياليست معتقد به مذهب، برخلاف ادعای عوامل سازمانهای جاسوسی امپرياليستی، فرصتطلبی و تاکتيک و به اصطلاح «پلتيک» نيست، مشی جاافتادۀ استراتژيک است که پايههای آن از زمان انقلاب مشروطه ايران و براساس آموزش لنينی گذاشته شده است.
۴- آشنايی کوتاه با مبارزات فداکارانه سوسيال دمکراسی انقلابی ايران ماسک نوکران ديرپايه سيا و ساواک را که به نام بررسی تاريخ جنبش کارگری به لجنپراکنی عليه آن مشغولند میدرد و هر انقلابی آگاه کارگری را در برابر مراحل شناخت و رشد جنبش کارگری ايران و در برابر اين واقعيت قرار میدهد که دست يافتن به مارکسيسم- لنينيسم، آموختن آن و کاربردش در يک جامعه آسيايی و سنتی مانند ايران يک پروسه تکاملی است، کار عظيم و پر مشقتی است که چندين نسل از انقلابيون صديق ايران، از قبل از مشروطه تا به امروز فداکارانه در راه انجامش کوشيده اند و میکوشند.
اين کار عظيم و پر حاصل را پاس داريم.
دو تاکتيک سوسيال دمکراسی
اثر بزرگ لنين «دو تاکتيک سوسيال دمکراسی در انقلاب دمکراتيک» که در جريان انقلاب ۱٩٠۵ روسيه نوشته شده، تاکنون در ارتباط با مشی سوسيال دمکراسی در انقلاب مشروطه ايران کمتر مورد توجه قرار گرفته است. البته در اين اثر هنوز اسمی از جنبشهای انقلابی کشورهای مستعمره نيست و لنين به طور کاملاً مشخص و روشن در باره انقلاب روسيه سخن میگويد. اما در همين اثر دو برداشت و دو برخورد نسبت به انقلابهای دمکراتيک و پيوند آنها با انقلاب سوسياليستی را میتوان ديد، دو برخورد و دو برداشتی که در آيندهای نه چندان دور تئوری لنينی انقلاب سوسياليستی را از انواع تئوریهای غير انقلابی و اپورتونيستی سوسيال دمکراتهای انترناسيونال دوم به طور کامل جدا کرد.
لنين از همان سالها اين نکته اساسی را درک میکند که تاريخ جهانی وارد دوران نوين شده است. اين دوران، دوران امپرياليسم است، دوران «توفان جهانی»[۱] است، دورانی است که در آن «سياست امپرياليسم» آسيا را برانگيخته و اروپا را روی بشکه باروت نشانده است.[٢] توجه به اين واقعيت که در تاريخ جهانی دوران نوينی گشوده شده است، برای تعيين مشی سوسيال دمکراسی انقلابی دارای اهميت درجه اول است، زيرا مشی انقلابی را تنها زمانی میتوان به درستی تعيين کرد که دوران تاريخی به درستی شناخته شده باشد و معلوم گردد که:
«کدام طبقه در مرکز اين يا آن دوران قرار گرفته و محتوای عمده و سمت عمده تکامل و خصوصيات عمده محيط تاريخی و غيره را در دوران مفروض تعيين میکند.»[٣]
لنين با درک درست علمی که از دوران تاريخی داشت و گذار سرمايهداری جهانی به مرحله امپرياليسم و نتايج حاصل از آن را به درستی ارزيابی میکرد از انقلاب ۱٩٠۵ روس برای حزب سوسيال دمکرات (آن روزها احزاب کارگری مارکسيستی چنين ناميده میشدند) مشی نوينی در انقلاب دمکراتيک تعيين کرد. موافق اين مشی طبقه کارگر میتوانست، میبايست در انقلاب دمکراتيک هم سرکردگی را به دست گيرد، طبقه کارگر میتوانست و میبايست همه قشرها و طبقات واقعاً دمکرات جامعه و قبل از همه دهقانان را به دور خود گرد آورد و به پيروزی قطعی در انقلاب دمکراتيک رهنمون شود.
اين مشی برخلاف آنچه شايد در نخستين برخورد به نظر آيد، تنها به انقلاب روسيه محدود نيست. لنين از همين زمان تئوری انقلابی خود را که خصلت جهانشمول دارد پايهريزی میکند و توجه میدهد که انقلابهای کشورهای مستعمره و نيمه مستعمره، خصلت ضد امپرياليستی دارد، به سود سرمايهداری جهانی نيست، نيروی ذخيرۀ انقلاب پرولتری جهانی است.
«در آسيا همه جا جنبش دمکراتيک نيرومندی نشو و نما میيابد و بر وسعت و دامنه آن افزوده میشود و مستحکم میگردد. چه وجد و شعفی اين جنبش جهانی در قلوب کليه کارگران آگاهی که میدانند راه کلکتيويسم از دمکراسی میگذرد توليد مینمايد! چه علاقه عميقی نسبت به آسيای جوان سراپای وجود دمکراتهای شرافتمند را فرا گرفته است!»[۴]
لنين از همين زمان، دو انديشه اصلی زير را مطرح میکند:
«نخست اينکه در دوران نوين بورژوازی اروپا زوال يابنده و ارتجاعی شده، و خصلت مترقی خود را از دست داده ولی در آسيا «بورژوازی هنوز به اتفاق مردم بر ضد ارتجاع گام بر میدارد.»[۵]
دوم اينکه پرولتاريای جهانی و خلقهای تحت ستم متحد طبيعی يکديگرند «تمام آسيای جوان يعنی صدها ميليون زحمتکش در آسيا، در وجود پرولتاريای کليه کشورهای متمدن متحد مطمئنی دارند.»[۶]
لنين نه از روی تعارف، بلکه با روشنبينی يک دانشمند نابغه اطمينان میدهد که وقتی اتحاد پرولتاريا با تودههای زحمتکش غير پرولتری و خلقهای اسير برقرار شود:
«هيچ نيرويی در جهان قادر به جلوگيری از پيروزی اين پرولتاريا که هم ملتهای اروپا و هم ملتهای آسيا را آزاد خوهد کرد، نخواهد بود.»[٧]
انديشههای لنين که دربارۀ مبارزات خلقهای مستعمرات آورديم مستقيماً در ارتباط با انقلاب مشروطه ايران (و انقلابهای ترکيه و چين) تدوين شده است. لنين و بلشويکها با اين روح انقلاب مشروطه ايران را بررسی و درک میکردند، با اين روح به کمک آن میشتافتند و سوسيال دمکراتهای ايران را نيز با اين روح آموزش میدادند.
در زمانی که لنين اين انديشههای درخشان را بيان میکرد صف محافل اپورتونيستی در انترناسيونال دوم از صف مارکسيسم جدا میشد و نقطهنظر اين محافل از ريشه با نقطهنظر لنين تفاوت میکرد. آنان درک نمیکردند (علل عينی طبقاتی اين عدم درک خارج از موضوع بحث است) که تاريخ جهان وارد دوران نوينی شده، بورژوازی اروپا خصلت مترقی خود را از دست داده و ارتجاعی شده و در عوض تودههای ستمکش و به ويژه تودۀ دهقان به حرکت درآمده و آمادگی بيشتری برای پذيرش رهبری طبقه کارگر و شرکت قاطعتر در انقلاب دمکراتيک پيدا کرده است. در کشورهای مستعمره نيز توده خلق به پا خاسته اند و اينجاست که هنوز بورژوازی خصلت مترقی دارد.
از اين دو برداشت متفاوت دو مشی متقابل به دست میآيد:
١- مشی لنينی: تلاش برای تشکيل وسيعترين اتحاد نيروهای ستمکش و قبل از همه اتحاد کارگران و دهقانان زير رهبری طبقه کارگر برای مبارزه با ارتجاع و بورژوازی اروپايی متحد آن، و همچنين تلاش برای اتحاد طبقۀ کارگر اروپا با خلقهای مستعمره و سوق آن به سوی پيروزی قاطع دمکراسی.
٢- مشی ضد لنينی و اپورتونيستی: کوشش برای اتحاد بورژوازی ليبرال و پذيرش رهبری آن، که عملاً و مسلماً به قطع پيوند پرولتاريا با دهقانان میانجامد و در مورد انقلاب خلقهای مستعمره پرولتاريای اروپا را در کنار بورژوازی امپرياليستی و در مقابل اين خلقها قرار میدهد.
اين دو مشی از آغاز قرن پديد آمد و رفتهرفته بيشتر شکل گرفت تا به آنجا که سوسيال دمکراتهای راست و سوسياليستهای رنگارنگ اروپايی در زمان نه فقط از سياست غارتگرانه امپرياليستی در مستعمرات دفاع میکنند، بلکه حتا خود در غالب موارد مجريان اين میباشند.
***
از اين دو مشی اساسی که نام برديم خواهناخواه دو نوع برخورد نسبت به دهقانان و مردم مستعمرات حاصل میشود. مشی ضد لنينی که اهميت اتحاد پرولتاريا با دهقانان و اهميت اتحاد خلقهای مستعمرات با پرولتاريای جهان را درک نمیکند طبعاً نسبت به مسايل اين اتحاد نيز بيگانه است. کسی که اهميت و ضرورت اين اتحاد را درک نکند نمیتواند آداب، رسوم، سنن و فرهنگ خلقها و اشکال ويژۀ ايدئولوژی دهقانی را بفهمد. برای او دهقانان تودۀ ارتجاعيند، برای او جنبشهای انقلابی خلقهای مستعمره- که به طور عمده در پوشش مذهبی تجلی کرده و توأم با بازگشت به سنن و فرهنگ گذشته و نفرت نسبت به فرهنگ بورژوازی غارتگر امپرياليستی است- بازگشت به قرون وسطاست.
کنگره بينالمللی سوسياليستها که در ۱٩٠۵- درست در بحبوحه انقلاب مشروطه ايران- در شهر اشتوتگارت تشکيل شد، در مسأله مستعمراتی به دو قسمت تقريباً مساوی تقسيم شد. محافلی که طرف سياست امپرياليستی را میگرفتند و نهضتهای خلقهای مستعمره را ارتجاعی میدانستند و برای سرمايه امپرياليستی نقش تکاملبخش و متمدنکننده قايل بودند ۱٠۸ رأی به دست آوردند و جناحی که روح انقلابی داشت ١۲٧ رأی آورد و به زحمت توانست قطعنامهای به تصويب رساند که در آن سياست مستعمراتی محکوم شده است.
محافل اپورتونيستی و نوکران سرمايه امپرياليستی در جنبش کارگری، از سياست مستعمراتی حمايت میکردند. آنها خلقهای مستعمره را لايق آزادی و استقلال نمیدانستند و برای بورژوازی امپرياليستی اين «رسالت تاريخی» را قايل بودند که با خون و آتش و غارت، اين خلقها را «متمدن» کند. لنين در پاسخ آنان میگويد:
«سوسياليسم هرگز امتناع نکرده و امتناع نمیکند از رفرم- از جمله در مستعمرات- حمايت کند، ولی بين حمايت از رفرم و مواضع اصولی ما عليه تسخير و اسير کردن خلقهای ديگر و عليه زورگويی و غارتگری- که «سياست مستعمراتی» را تشکيل میدهد- کمترين اشتراکی وجود ندارد.»[۸]
هنوز در آن زمان کائوتسکی به طور آشکار به سنگر اپورتونيسم نپيوسته بود. او از خلقهای ستمکش دفاع میکرد و سياست مستعمراتی امپرياليسم را محکوم میکرد، ولی در توصيههايی که به سوسيال دمکراتهای ايران میفرستاد مینوشت:
«در نهضت دمکراتيکی که از جانب تمام اقشار زحمتکش پشتيبانی شود، هميشه تمايلات ارتجاعی وجود دارد که نمايندگان آن عبارت از بعضی قسمتهای خرده بورژوازی و روستاييان است.»[٩]
اين ناپيگيری در نظريات کائوتسکی چنان که میدانيم او را سرانجام در باتلاق اپورتونيسم فرو برد.
منزلت ستايشانگيز مشی لنينی در آنست که اين مشی پيگير و يکپارچه است و جايی برای عقبگرد باقی نمیگذارد. وقتی لنين میگويد که بايد با توده دهقان متحد شد، اين مطلب ساده و ابتدايی را در نظر دارد که اين توده دارای عقايد مذهبی و شايد هم دارای معتقدات خرافی است. لنين میداند که نه تنها توده دهقان، بلکه قشرهای وسيعی از کارگران نيز معتقدات مذهبی دارند، ولی از اينچا به اين نتيجه نمیرسد که در ضرورت تحکيم وحدت صفوف طبقه کارگر و يا در اصل ضرورت اتحاد با توده دهقان ترديد کند و استخوان لای زخم بگذارد. بلکه برعکس درست در همين زمانی که ضرورت اين وحدت و اين اتحاد را قيد میکند سياست سوسيال دمکراسی روس را نسبت به مذهب بر پايه اصولی تدوين میکند. لنين نشان میدهد که هر کشوری از اين حيث شرايط ويژهای دارد، و لذا يک انقلابی مارکسيست در عين اينکه مؤظف است همواره از اصول عقايد خود دفاع کرده به امر روشنگری بپردازد، نبايد از همان راهی برود که ماترياليست بورژوا میرود.
چنان که میدانيم روشنگران بورژوا ولو اين که در درک طبيعت ماترياليست باشند در درک جامعه بشری ماترياليست نيستند و لذا ريشههای طبقاتی ايدئولوژیها و جهانبينیها را نمیشناسند و لذا گمان میکنند که اگر به مذهب اعلان جنگ بدهند کار تمام است. ولی يک مارکسيست، کسی که به ماترياليسم تاريخی معتقد است بايد بداند که اصل کار آن مناسبات اجتماعی است که ايدئولوژی و يا جهانبينی بر مبنای آن استوار شده و آن را در خود منعکس کرده است. برای مارکسيست اصل کار ايجاد چنان نيروی اجتماعی است که اين مناسبات را تغيير دهد و لذا مارکسيست مناسبات خود را با مذهب:
«تابع وظيفه اساسی خود میداند يعنی تابع روند مبارزه توده استثمار شونده عليه استثمارگران.»[١٠]
لنين ادامه میدهد:
«کسی که دربارۀ مبانی ماترياليسم ديالکتيک يعنی فلسفه مارکس و انگلس به حد کافی نيانديشيده باشد، شايد اين حکم را درک نکند.»[۱۱]
ولی کسی که مارکسيسم را فهميده باشد اين حکم را هم خواهد فهميد. لنين در اينجا مثال روشنی میآورد و فرض میکند که در ناحيهای و رشتهای از صنعت بخشی از کارگران غيرمذهبی و بخش ديگر دارای معتقدات مذهبی باشند و مبارزه اقتصادی به اعتصاب بيانجامد. چه بايد کرد؟
لنين میگويد:
«مارکسيست مسلماً بايد پيروزی اعتصاب را در درجه اول اهميت بداند و با قاطعيت تمام مانع از آن شود که کارگران به دو صف مذهبی و غيرمذهبی تقسيم شوند. مارکسيست بايد عليه اين نوع تقسيمبندی مبارزه کند. در اين موقع موعظه عليه مذهب زايد و زيانبخش است- نه از نظر ملاحظات کاسبکارانهای از اين نوع که قشرهای عقبمانده را از خودمان نرانيم، نکند در موقع انتخابات به ما رأی ندهند و غيره- بلکه از نظر تکامل واقعی نبرد طبقاتی زيانبخش و زايد است.»[١۲]
لنين روش کسانی را که خلاف اين عمل کنند آنارشيستی میداند و معتقد است که روش آنارشيستی به بورژوازی و آخوندبازی خدمت میکند و نه به پرولتاريا و روشنگری.
لنين میگويد:
«مارکسيست بايد ماترياليست باشد… مارکسيست بايد اوضاع مشخص را به طور کامل به حساب آورد و همواره مرز ميان آنارشيسم و اپورتونيسم را بيابد.»[١٣]
وقتی لنين دربارۀ مناسبات مذهبیها و غيرمذهبیها در درون پرولتاريا چنين میانديشد طبيعی است که درباره اتحاد پرولتاريا و دهقانان و به طريق اولی اتحاد پرولتاريای جهانی با خلقهای مستعمره نيز از همين نقطه عزيمت میکند. اتحاد عليه دشمن مشترک يعنی استبداد و امپرياليسم بالاتر از هر چيز ديگر است. بگذار هر کس با معتقدات خويش در اين اتحاد شرکت کند. مرز را بايد ميان انقلاب و ضد انقلاب، مدافعين امپرياليسم و مبارزين ضد امپرياليست کشيد و نه ميان صاحبان عقايد و يا مذاهب گوناگون.
با چنين برخوردی است که لنين از انقلاب مشروطه ايران و انقلاب ترکيه و چين به وجد میآيد و با چنان شور و شوقی از اين انقلابها استقبال میکند که در نوشتههای او کمنظير است. برخلاف «انديشمندان» خادم بورژوازی امپرياليستی برای لنين اين مسأله که شکل انقلاب در ايران و يا چين چگونه است، انقلابيون چه مذهبی دارند، چه لباسی میپوشند مطرح نيست. بلکه اين مسأله مطرح است که در ايران نيروی عظيمی عليه امپرياليسم به حرکت آمده است. لنين با تمام وجود از اين نيرو حمايت میکند و بلشويکهای روس را روانه ايران میکند تا در سنگر واحدی به همراه مجاهدين مشروطه برزمند. بسياری از آنان در همين سنگر جان باختند و در کنار گور مجاهدين مسلمان مشروطهطلب به خاک سپرده شدند. يادشان گرامی باد.
(ادامه دارد)
زيرنويسها:
۱ و ٢- لنين: مقدرات تاريخی آموزش کارل مارکس، منتخبات فارسی، جلد اول، قسمت اول، صفحه ۸٩.
٣- لنين: مجموعه کامل آثار، جلد ٢۶، صفحه ۱۴٠.
۴ و ۵- لنين: اروپای عقبمانده و آسيای پيشرو، منتخبات، جلد اول، قسمت دوم ترجمه فارسی، صفحه ۴۶۵.
۶ و ٧- لنين: اروپای عقبمانده و آسيای پيشرو، منتخبات، جلد اول، قسمت دوم، ترجمه فارسی، صفحه ٣۶۶.
۸- لنين: کنگره جهانی سوسياليستی در اشتوتگارت، مجموعه کامل آثار، جلد ۱٣، چاپ چهارم روسی، صفحه ٧١.
٩- نقل از مقاله عبدالحسين آگاهی: دوران اوليه نفوذ انديشههای مارکسيستی در ايران.
١٠ و ۱۱- لنين: جلد ١۵ آثار، چاپ چهارم، صفحه ٣٧۵، تکيه از خود لنين است.
١۲ و ١٣- لنين: همانجا، تکيه از ما است.
منیع: نامه مردم، دورۀ هفتم، سال اول، شمارۀ ۵، چهارشنبه ٢٢ فروردين ١٣۵۸، صفحه ٣
از تاريخ بياموزيم
نقش سوسيال دمکراسی در انقلاب مشروطه (۲)
انديشههای مارکسيستی از اواخر قرن نوزدهم آهستهآهسته به کشور ما راه يافت ولی فعاليت سازمان يافته سوسيال دمکراتهای ايران به طور مستقيم با مرحله لنينی جنبش سوسيال دمکراتيک مربوط است و با فعاليت حزب سوسيال دمکرات روسيه (بلشويکها) پيوند دارد.
نخستين اطلاعاتی که از فعاليت عناصر سوسيال دمکرات ايران به دست آمده حاکی از آن است که آنان با روزنامه ايسکرا که لنين در اروپا منتشر میکرد روابط داشته و کمک میکرده اند که اين روزنامه از طريق تبريز به قفقاز رسيده و پخش شود. پژوهشهای علمی نشان میدهد که اسدالله غفارزاده، يکی از با سابقهترين سوسيال دمکراتهای ايران در حمل و نقل ايسکرا از راه تبريز به باکو شرکت داشت. او بعداً نقش فعالی در جنبش سوسيال دمکراتيک ايران بازی کرد و در تأسيس حزب کمونيست ايران سهمی به عهده گرفت و سرانجام به دست ضدانقلاب شهيد شد.
در آغاز قرن بيستم هر ساله دهها هزار ايرانی در جستوجوی کار به روسيه- قفقاز- میرفتند و به ويژه در منابع نفت باکو به کار میپرداختند. اينان در همانجا با افکار انقلابی آشنا شده در مبارزات و اعتصابهای کارگری به طور مؤثر شرکت میورزيدند.
در ۱٩٠۴، آستانه نخستين انقلاب روس و انقلاب مشروطه ايران، سوسيال دمکراتهای بلشويک روسيه به اين نتيجه رسيدند که انقلابيون ايران مقيم قفقاز را در حزب مستقلی متشکل کنند تا بتوان مرامنامه و فعاليت روزمرۀ اين حزب را با سنن، آداب و خواستهای ويژه آنان تطبيق داد. از اينجا بود که در سال ۱٩٠۴با کمک سوسيال دمکراتهای انقلابی روسيه گروه جداگانه سوسيال دمکرات ايرانيان مهاجر تشکيل شد و «همت» نام گرفت. فرقۀ «همت» به عنوان حزب سوسيال دمکرات مسلمانان نيز ناميده میشد. رهبری گروه «همت» را نريمان نريمانف بر عهده داشت که يکی از رجال برچسته سوسيال دمکراسی بلشويکی قفقاز بود و آثار بسياری در بارۀ ايران تأليف کرده است.
از همان آغاز جنبش مشروطه سوسيال دمکراتهای ايران در اين جنبش فعالانه شرکت کردند. هنوز در اين باره که آيا در سرتاسر ايران حزب واحد سوسيال دمکراتی وجود داشته و يا اين که سوسيال دمکراتهای ايران در چند گروه مجزا متشکل میشده اند نظر واحدی ميان مورخين موجود نيست. اما يک نکته روشن است و آن اين که سازمانهای سوسيال دمکرات در غالب ايالات ايران- به ويژه ايالات شمالی وجود داشته و در جنبش مشروطه شرکت فعال داشته اند.
حيدر عمواوقلی که با وجود جوانی در جنبش مشروطه نقش قابل ملاحظهای ايفا کرد در خاطرات خود مینويسد که يک «حوزۀ خصوصی» و يک «حوزۀ عمومی» در تهران تشکيل داده و موضوع را با مرکز سوسيال دمکراسی روسی- «فرقه اجتماعيون- عاميون» در ميان گذاشته و آنان در پاسخ گفته اند که «لازمه دستورالعمل به شعبه مسلمانها و ايرانيان قفقاز داده شده است و شما نيز شعبۀ آن را در تهران افتتاح کرده و با هم کار کنيد».
بررسی تفصيلی چگونگی تشکيل و فعاليت گروههای سوسيال دمکرات (اجتماعيون- عاميون) ايران از حوصلۀ اين نوشته خارج است. آنچه بايد امروز مورد توجه قرار دهيم و از آن بياموزيم شيوۀ کار و مشی انقلابی آنان است.
دو اسلام متخاصم
سوسيال دمکراتهای ايران که از همان آغاز با سوسيال دمکراتهای بلشويک روسيه در ارتباط بودند جنبش مشروطه را به درستی جنبش انقلابی ضد استعماری و ضد استبدادی ارزيابی کرده به طور همهجانبه ای از آن حمايت میکردند. جنبش مشروطه شکل مذهبی داشت. در آغاز کار در پيشاپيش آن دو سيد بزرگ: سيد عبدالله بهبانی و سيد محمد طباطبايی، قرار داشتند که مبارزات وسيع خود را از بستنشينی در شاه عبدالعظيم آغاز کرده و سپس هواداران آنها کار را به بستنشينی در سفارت انگليس کشانيدند. ولی اين شکل ظاهر چشم سوسيال دمکراتهای ايران را نهبست و آنان با وجود کمی تجربه دريافتند که از اين جنبش بايد با تمام قوا حمايت کرد و کوشيد تا جناح قاطعتر و سالمتر آن پيروز شود.
از آغاز جنبش مشروطه روحانيون مسلمان به دو دسته تقسيم شدند: هواداران و دشمنان مشروطه. البته اين تقسيمبندی ريشۀ طبقاتی داشت. دو سيد بزرگ که پيشوای مشروطه بودند منافع بورژوازی ملی در حال رشد و کسبه و پيشهوران (اصناف) را منعکس میکردند و با دربار قاجار، اعيان و ملاکين بزرگ و مدافعين استعمارگر آنان مخالفت میورزيدند. و روحانيان مرتجع از نوع شيخ فضلالله، امام جمعه تهران، امام جمعه تبريز و بسياری ديگر نمايندۀ ملاکين و فئودالهای درباری و وابسته به استعمارگران بودند. تقسيم روحانيت به دو گروه سبب میشد که در ظاهر دو اسلام پديد آيد و دو نوع متضاد فتوای مذهبی از مراجع تقليد صادر شود.
يکی از نخستين حوادثی که در تهران روی داد و زمينهای برای تشديد خشم مردم فراهم آورد و تضاد ميان دو گروه روحانی را آشکار کرد فروش زمين يک گورستان به بانک استقراضی روس بود. توضيح اين که اين گورستان متروک در مرکز شهر قرار داشت. بانک استقراضی روس میخواست آن را برای ساختمان دفتر مرکزی بانک خريداری کند. دو سيد پيشوای مشروطه مخالف بودند و حاضر به فروش گورستان به بانک روس نشدند. اما شيخ فضلالله آن را فروخت. و اين امر زمينهای شد برای يک تکان عمومی. روحانيون مدافع مشروطه بانک روس را مورد حمله قرار میدادند.
از حرام بودن رباخواری و «اعانت به کفر» سخن میراندند. تا جايی که مردم شوريدند و ساختمان نيمهتمام بانک را ويران ساختند.
شايد در نظر اول ويران کردن ساختمان يک بانک و يا مخالفت با آبادانی يک گورستان در مرکز شهر اقدامی ارتجاعی به حساب آيد و روشنفکران فرنگیماب بر آن باشند که اين توده اهميت اقتصاد پيشرفته و جای بانک را در اقتصاد مملکت درک نمیکرده اند- چنان که امروز هم خشم تودۀ مردم را از بانکهای وابسته به سرمايۀ امپرياليستی و خادمين دربار، شيشهشکن مینامند و محکوم میکنند- ولی مبارزين صديق انقلابی که به عمق حوادث نظر دارند درک میکردند و میکنند که صرفنظر از شکل تظاهر خشم عمومی، آنچه اهميت درجۀ اول دارد محتوای طبقاتی حوادث و روندهای اجتماعی- سياسی است.
باری از همان آغاز جنبش مشروطه دو «اسلام» متخاصم در برابر هم قرار گرفتند: اسلام مدافع منافع ملی، ضد استعمار و ضد استبداد و اسلام مدافع فئودالی و اشراف و خادم استعمار و استبداد. پيشوايان اسلام مدافع منافع مردم، سلطنت مطلقه قاجار و وابسته به اجانب را مخالف روح اسلام دانسته موافق احکام دينی خواستار سرنگونی آن و استقرار مشروطه بودند. علمای نجف که از مشروطه دفاع میکردند فتوا به سود مشروطهطلبان و به زيان استبداد میدادند. در يکی از فتواهای آنان که به امضای آيتالله محمد کاظم خراسانی، آيتالله عبدالله مازندرانی و آيتالله ميرزا خليل از نجف صادر شده گفته شده است که اطاعت از حکم مخالفين مشروطه «به منزله اطاعت يزيدبن معاويه است.»
در يکی از تلگرافهايی که اين علمای مبارز خطاب به عموم مردم و عليه استبداد محمد علی شاهی مخابره کرده اند گفته میشود:
«به عموم ملت حکم خدا را اعلام میداريم. اليوم همت در رفع اين جبار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمين از اهم واجبات و دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل و جهد در استحکام و استقرار مشروطيت به منزلۀ جهاد در رکاب امام زمان ارواحنافداه و سر مويی مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلواتالله و سلامهعليه است.»
روحانيون هوادار مشروطه «حکم خدا» را اين طور درک کرده و به مردم ابلاغ میکردند. ولی روحانيون خادم امپرياليسم و مدافع سلطنت استبدادی بر عکس بر آن بودند که مشروطهخواهی عين بیدينی و لامذهبی و کفر مطلق است. اينان مدعی بودند که مشروطه دين را از ميان میبرد و به جای حکومت مشروطه بايد حکومت «مشروعه» برقرار شود و شريعت مسلط گردد. به ادعای اين کوردلان وجود مجلس شورا فقط باعث قدرت «بابيه و طبيعيين» شده است. يکی از آنان مینويسد:
«نمیدانيد که اين مجلس شورای ملی چه قدر ضرر به دين و دنيای مردم میزند و چه آثار شرعيه بر آن مترتب است. مجلسی که بابيه و طبيعيه داخل در اجزا و اعضای آن بلکه در اجزای رييسه آن باشد بهتر از اين نخواهد شد.»
در چنين محيطی بود که سوسيال دمکراتهای ايران میبايست مشی سياسی انقلابی خود را پياده کنند. آنان میبايست چنان رفتار کنند که اولاً حربه دين را از دست دشمنان خلق بگيرند و از اسلام مترقی و مشروطهخواه در قبال اسلام ارتجاعی ضد مشروطه حمايت کنند، و ثانياً به همين اندازه نيز اکتفا نکرده انقلاب را تا حد ممکن پيش رانند.
مجاهدين
سران جنبش سوسيال دمکراسی ايران از همه شيوههای مبارزه بهره میگرفتند. و از هر اقدامی که جنبش را يک گام کوچک هم شده جلوتر بَرد حمايت میکردند. زمانی که مشروطهخواهان تهران برای مقابله با استبداد در سفارت انگليس بست نشستند- که به جای خود کار بسيار زشتی بود- رهبران سوسيال دمکراسی ايران با علم به زيانهای اين بستنشينی کوشيدند همراه مردم باشند و از هر راه ممکن است به آنان کمک رسانند. حيدر عمواوقلی، از رهبران برجسته سوسيال دمکراسی ايران که آن زمان در تهران بود، از بيرون سفارت میکوشيد تا جريان داخل سفارت را رهبری کند. خود او مینويسد:
«از آنجايی که متحصنين سفارت مطلقاً اطلاعی از وضع مشروطيت نداشته و ترتيب آن را مسبوق نبودند، فلهذا هيأتی از عالمان مملکت هميشه دستورالعملهای باطنی خودشان را به آنها تلقين مینمودند که من هم جزو آن هيأت مشغول کار بودم.»
اينگونه کمکها به جنبش ضرور و سودمند بود ولی اصل کار نبود. رهبران سوسيال دمکراسی ايران احساس میکردند که مشروطه با بستنشينی پيروز نخواهد شد، لازم است که نيروی متشکل و مسلحی از آن دفاع کند تا آن را به پيروزی رساند. از اينجا بود که سازمان پنهانی سوسيال دمکراسی ايران که «مرکز غيبی» ناميده میشد و کربلايی علی ملقب به مسيو پيشوای آن بود تصميم گرفت سازمان «مجاهدين» تشکيل داده و مبارزين مشروطهخواه را متشکل و مسلح نمايد. اين کار بزرگ به ويژه در آذربايجان با موفقيت پيش رفت. اگر اين نيروی مجاهدين مسلح نبود انقلاب مشروطه از همان آغاز با شکست کامل روبهرو میشد. مشروطه را مجاهدين سوسيال دمکرات جفظ کرده و به پيروزی نسبی رسانيدند.
مرامنامه و نظامنامه سازمانهای مجاهدين با توجه به شرايط ويژۀ ايران تدوين شده بود. در اين اسناد احترام به مذهب مورد توجه بود ولی نه هر ملايی که خود را نمايندۀ مذهب اعلام کند. مجاهدين معتقدات پاک مذهبی توأم با خواستهای مترقی و دفاع از آزادی و مشروطه داشتند. در مرامنامه يکی از سازمانهای مجاهدين نوشته شده است:
«کلام مقدس میفرمايد «ليس لیالانسان الا ماسعی» از اينجا میتوان به قرب و منزلت عالی و مقدس بودن کوشش مجاهدين پی برد.»
سپس در اين مرامنامه دفاع از مجلس ملی، حق رأی عمومی، آزادی قلم و مطبوعات و بيان و مجامع و آزادی شخصيت انسانی و سرانجام آزادی اعتصاب برای کارگران و تعليمات مجانی جزء مقاصد مجاهدين آمده و در بارۀ مالکيت ارضی گفته شده است:
«دهات و املاک سلطنتی و همچنين دهات مالکينی که علاوه بر احتياج زندگی آنها باشد بايستی- اولی، بلاعوض و دومی، توسط بانک خريداری شده بين اهالی و دهاقين تقسيم گردد.»
مرامنامه مجاهدين راه را برای تکامل باز گذاشته و میگويد: «به خواست خدا در آينده بر حسب اقتضای زمان و موقعی که ملت ايران بيدار شد مواد چندی بر آن افزوده خواهد شد.»
مجاهدين که توسط سوسيال دمکراسی ايران متشکل و مسلح میشدند سپاه تودهای بودند. آنان معتقدات مذهبی داشتند ولی از آنجا که مدافع تودۀ مردم و هوادار آزادی و استقلال ملی بودند اين معتقدات کمترين تناقضی با مقاصد سوسيال دمکراتيک آنان نداشت و برعکس در شرايط آن روز به پيشرفت کار کمک میکرد.
مقاومت تبريز
حساب سوسيال دمکراسی انقلابی ايران درست از آب درآمد. استبداد وابسته به استعمار که در آغاز جنبش مشروطه گامهايی عقب نشسته بود حاضر نشد به آسانی تسليم شود. استعمارگران انگليسی و روسيه تزاری در ۱٩٠٧ يعنی درست در بحبوحۀ جنبش مشروطه بر سر تقسيم ايران به توافق رسيدند. ساير دول امپرياليستی نيز با آنها کنار آمده دست آنان را در ايران باز گذاشتند. توطئه و تحريک عليه جنبش انقلابی ايران دامنه گرفت. محمد علی شاه با موافقت و دخالت مستقيم روسيه تزاری دست به کودتا زد. در تهران بساط مجلس و مشروطه برچيده شد. تنها تبريز- مرکز سوسيال دمکراسی آن روز ايران- بود که پرچم مشروطه را برافراشته نگاه داشت. مجاهدين که زير رهبری سوسيال دمکراتها پرورش يافته و مسلح شده بودند برای دفاع از مشروطه پای فشردند.
در بارۀ مقاومت قهرمانانه تبريز بسياری چيزها میتوان گفت ولی در اين مختصر تنها به ذکر صفبندی نيروها و ماهيت طبقاتی و شکل تظاهر آن اکتفا میکنيم.
نيروی مستبدين قبل از همه از فئودالها، خوانين و اشراف درباری تشکيل میشد، که مورد پشتيبانی مستقيم ارتجاعیترين قشر روحانيون مسلمان قرار داشت. روحانيون موقوفهخوار که صاحب دهها پارچه ده و آبادی بوده و در دامن استبداد دم و دستگاه عظيمی به هم زده بودند مشروطه را نمیپسنديدند. آنها آشکارا در سنگر استبداد قرار گرفتند و بدترين جنايات استبداد قاجار و مدافعين تزاری آن را تأييد کردند. نيروی مسلح استبداد از قزاقهای زير فرماندهی افسران تزاری، عشاير ناآگاه و اجامر و اوباش تشکيل میشد. آنها در نبرد با مشروطهخواهان کمترين خصوصيات اخلاقی و انسانی را مراعات نمیکردند، غارت، هتک حرمت، تجاوز به جان و مال و نواميس مردم را امری عادی میدانستند و روحانيان مرتجع تمام اين جناياتها را تبرئه میکردند و با اين ادعا که مشروطهخواهان بابی و طبيعی (ماترياليست)اند خون آنها را مباح میدانستند.
در يکی از نوشتههای ملايان مستبد تبريز که در حمايت لوتيان و چاقوکشان میزيستند از جمله چنين گفته میشد:
«ای برادران هوشمند و ای معتقدان قرآن مبين!! چشم عبرت بگشاييد… مگر شما علی مسيو را نمیشناسيد؟! مگر نمیدانيد مسيو چه معنی دارد؟ در لغت فرانسه مسيو يعنی آقا، اما آن کس که از اصل و نسب خاجپرست باشد مسيو را مقدم دارند مثل مسيو پرين و آن که از اسلام به خاجپرستی برگشته باشد مسيو را مؤخر سازند. اين ظاهر حال و رسم آن لامذهب است… به کفر او دليل و برهان لازم نيست.»
در واقع کربلايی علی يکی از بازرگانان محترم و از شخصيتهای بسيار برجسته آذربايجان بود. علت اين که مردم به او لقب مسيو دادند، آشنايی او به زبان فرانسه است. از آنجا که در آن زمان کمتر کسی زبان خارجی میدانست دانش کربلايی علی او را در ميان مردم مشخص و برجسته میکرد. ولی درست همين دانش و به ويژه دانش اجتماعی و روحيه انقلابی او بود که خشم مرتجعين را برمیانگيخت و چون شخصيت پاک و رفتار انسانی او جايی برای ايرادگيری باقی نمیگذاشت به شيوههای مبتذل تکفير به بهانۀ «برگشتن از اسلام»، «خاجپرستی» متوسل میشدند.
نيروهای جنايتکار استبداد چندين ماه تبريز مشروطهخواه را در محاصره گرفته آسيابها را از کار انداختند، راه آذوقه را بستند و مردم را به مرگ از گرسنگی و قحطی تهديد کردند. اين مدافعين دروغين اسلام، بارها مشروطهطلبان مبارز را دو شقه کرده بر سر دروازهها آويختند.
سنگر مقابل استبداد، يعنی سنگر مشروطه پيش از همه از تودۀ زحمتکش تشکيل میشد. اکثريت قاطع مجاهدين را که جان بر کف از مشروطه دفاع میکردند، افراد بیچيز از ميان تودۀ نيمه پرولتری شهر و گاه مبارزين روستا تشکيل میداند. قشر ملی و روشنفکر بازار نيز با آنان بودند.
نبرد تبريز در آغاز نبرد نابرابری بود، چرا که يک شهر- و يا بهتر بگوييم نيمه يک شهر نمیتوانست در برابر قوای مجهز استبداد يک کشور که مورد حمايت آشکار استعمارگران بود مقاومت کند. اما تبريز تنها نماند. مرکز سوسيال دمکراسی ايران در باکو با کميتههای سوسيال دمکرات قفقاز- بلشويکها- تماس گرفت و آنان صدها نفر مجاهد از جان گذشته را برای دفاع از انقلاب ايران به آذربايجان و گيلان گسيل کردند. از جمله صد تن کمابيش از سوسيال دمکراتهای گرجستان برای کمک به تبريز آمدند. از آنجا که راهها در دست هواداران دولت بود آنان ناچار گرديدند پياده و از بيراه خود را به تبريز رسانند. به گفته شادروان کسروی:
«آمدن اينان از چند راه مايه دلگرمی مجاهدين گرديد: از يک سو دانستند که در همه جا بر اين کوششهای جوانمردانه آنان ارج گذارده میشود و آگاه گرديدند که در ميان روسيان و گرجيان و ديگر تودهها همدردان میدارند و اين کشاکش ميانه آزادی و بردگی در بسياری جاها پيش میرود. از يک سو اين صد تن گرجی هر يکی مرد جنگنده دليری میبود که کاردانی بسيار نشان میداد.»
پايان کار
تبريز که نيروی مشروطهخواه آن زير رهبری مستقيم سوسيال دمکراسی بود مدتها يک تنه رزميد. سرداران نامدار آن چون ستارخان که با سوسيال دمکراسی پيوند داشتند نام خود را ثبت تاريخ کردند. بر اثر پافشاری مجاهدين سوسيال دمکرات مشروطه به ايران بازگشت. محمد علی شاه از سلطنت خلع شد و زمان آن فرا رسيد که تحول بنيادی در جامعه داده شود.
در اينجا بود که يک بار ديگر صفها از هم جدا شد. اشراف ليبرال و بازاريان پولداری که با ملاکين پيوند داشتند از پيشرفت جنبش نگران شدند. زمانی که ستارخانها در تبريز جان میکندند تا مشروطه را نجات دهند اينان در تهران امکان يافتند که با مدافعين آشکار و نهان استبداد و سفارتخانههای روسيه تزاری و انگليس کنار آيند و زمام حکومت را به دست گيرند و به جای در هم شکستن کامل استبداد به بازسازی آن مشغول گردند. فريادهای «حوصله کنيد»، «فرصت بدهيد» از تريبون مجلس و دفترهای وزارتی به آسمان رفت. مجاهدينی که مشروطه را به بهای خون خود گرفته بودند بيگانه تلقی شدند. اين ادعا به ميان آمد که تبريز قصد «تجزيهطلبی» دارد، «ستارخان گردنکشی میکند». دانشمندنمايان به ياد «نظم» افتادند و فرياد برداشتند که «اين همه اسلحه در دست مردم برای چيست؟» خلع سلاح مجاهدين و اعمال فشار به سوسيال دمکراتها شروع شد. اشراف و ملاکين مدافع استبداد که از در رفته بودند از پنجره برگشتند. آنان به نيروی مجاهد اعتماد نکردند و بازسازی ارتش را بر پايه نيروی قزاق يعنی همان نيرويی که مجلس را به توپ بسته بود آغاز کردند. شکايت مجاهدين به جايی نرسيد. زمامداران تهران- که به مشروطه خود رسيده بودند- ستارخان را به تهران فرا خواندند و سپس با تدارک توطئه و بهانهای بر سر او ريختند. خود او را مجروح و مجاهدينش را حلع سلاح کردند. کودتا انقلاب را در خون غرقه کرد.
ترديدی نيست که ضد انقلاب به تنهايی نمیتوانست بر نيروی انقلاب پيروز شود. تکيهگاه اصلی ضد انقلاب حمايت آشکار استعمارگران انگليس و روس بود. همزمان با کودتا ارتش روس تزاری از مرزهای ايران گذشت و برای تأمين «نظم» تا قزوين پيش رفت. قزاقان امپراتور روس دست در دست مستبدين تبريز، برای ريشهکن کردن مجاهدين مشروطهخواه دست به بدترين جنايات آلودند. عدهای از بهترين فرزندان ايران را اسير کردند و به دار آويختند. از جمله دو فرزند صغير کربلايی علی مسيو را گرفتند و به انتقام پدر مبارزش به دار کشيدند. در کنار اين دو طفل، که با شهامت کمنظيری بوسه بر طناب دار زدند، مجتهد بزرگ مشروطهخواه تبريز شادروان ثقةالاسلام نيز به دار آويخته شد. قزاقان تزاری به ويژه نسبت به سوسيال دمکراتهای قفقاز که به کمک مشروطهخواهان ايران آمده بودند خشم آرامناپذيری داشتند. با آن که مردم تبريز بسياری از اين مجاهدين را در خانههای خود پنهان کردند ولی بسياری ديگر اسير و شهيد شدند و به اين ترتيب سوسيال دمکراتهای انقلابی و مجاهدين پاکباز مشروطه و روحانيون مردمدوستی که پرچم شهادت حسينی را هزار و چهار صد سال برافراشته داشته اند در کنار هم شهيد شدند. اين پيوند شهادت تا به امروز ادامه دارد.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/ju82jpmz