ویژهنامه اعتماد
نویسنده: عطاالله مهاجرانی
۲٣ فروردین ۱۳۸۶
توضیح عدالت: در نقد طبقاتی رزمنده و کوبنده دکتر ناصر زرافشان از روشنفکربازی امثال عباس میلانی و بهروز افخمی، به نام «وقتی آب سربالا میرود»، در ارتباط با بحث، به نوشته «عیار ترجمه مرشد و مارگریتا»، بقلم عطاالله مهاجرانی، (نمایندهٔ شیراز در دورهٔ اول مجلس شورای اسلامی، معاون پارلمانی نخستوزیر در دوران نخستوزیری میرحسین موسوی، معاون پارلمانی رئیسجمهور در دوران ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی، عضو شورای سیاستگذاری صداوسیما و همچنین وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دورهٔ اول ریاستجمهوری محمد خاتمی، و از رهبران متواری «جنبش سبز» به لندن) اشاره شده است.
مطالعه متن کامل نوشته آقای مهاجرانی نشان میدهد، که در اینمورد، تفاوت عیار میلانی و عیار مهاجرانی، کلامی است وگرنه آن دو با وجود معیارهای کلامی و پیشینه سیاسی متفاوتشان، با یک معیار طبقاتی واحد و یکسان به کتاب «مرشد و مارگریتا»، نویسنده و محافل امپریالیستی مُبلغ آن نگاه میکنند.
عیار ترجمه مرشد و مارگریتا
سالها پیش به خانه دکتر شرفالدین خراسانی رفته بودم.تازه به خانه جدید- البته اجارهای- کوچه قنات رفته بود.گرم و پر شور توی راه پله ایستاده بود. رنگینکمان رنگهایش می درخشید.پیراهن ارغوانی؛ کراوات فیروزهای؛ شلوار اتو خوردۀ زرشکی…
پرسید تازگی چی خواندهای ؟ نام کتابی را گفتم. گفتم برخی جاهای کتاب را نمیفهمم. گفت: «هر جا را که نفهمیدی با مداد کنار صفحه علامت بگذار. شاید نویسنده نفهمیده باشد! شاید هم مترجم.شاید هم خودت!
تازگی کتاب«عروسکخانه» ایبسن با ترجمه آقای منوچهر انور را میخواندم.در باره این کتاب و ترجمه و نیز دو مقالهای که در بارۀ «ایبسن شاعر» و «چند اشاره به چالش ترجمه» در ابتدای کتاب آمده است بعداً خواهم نوشت. در این مقاله میخواهم نقدی و نگاهی داشته باشم به ترجمه رمان شگفتانگیز «مرشد و مارگریتا». از آنجا که میخواهم در بارۀ ترجمه این رمان بنویسم به مقاله خواندنی و پرنکته منوچهر انور اشاره میکنم:
«در چالشگاه ترجمه ،همچنان که میدانیم، دو جبهه رودررو هست، با هواداران رو در رو، هر دو پارتیزان حفظ اصالت، با هم درگیر، و گاهی افتاده به جان هم. یکی قلم برمیدارد که ترجمه باید به معنی باشد، مطابق قصد نویسنده، دیگری عَلَم راست میکند که به معنی ترجمه کردن خیانت است در امانت، و هر که در این راه جز به لفظ قدم بردارد، ریش نویسنده را به بازی گرفته.
اما در این میان، برکنار از آتشبازی پارتیزانها، هستند مترجمانی هم، تک تک، در گوشه و کنار، که گوششان، جداً نه به لفظ بدهکار است، نه به معنی، اما دلشان در گرو لفظ و معنی هر دو با هم است -در هر دو زبان و عقلشان میگوید ترجمهای که لفظ و معنی را در هم نگدازد، اصلاً ترجمه نیست. و حق
هم گویا با همین گروه پراکنده سوم باشد.» (هنریک ایبسن،عروسکخانه، ترجمه منوچهر انور، نشر کارنامه، ۱۳۸۵، ص. ۱۱۵.
وقتی کتاب مرشد و مارگریتا را میخواندم همین داوری را داشتم که مترجم به شایستگی از پس معنی و لفظ برآمده ست. از سویی ما همه مدیون دکتر میلانی هستیم که بیش از دو دهه پیش مرشد و مارگریتا را ترجمه کرد، اما جا به جا در متن فارسی با ابهام و علامت سئوال روبرو میشدم. کنار هر عبارت یا واژهای که برایم مبهم و تردیدآمیز بود با مداد خط کشیدم. علامت سئوال و تعجب گذاشتم. در تعطیلات نوروزی امسال، متن انگلیسی مرشد و مارگریتا را خواندم. البته نسخه انتشارات پنگوئن، همه آن ابهامها زدوده شد! مثل تودۀ مه محو شد.
کتاب توسط دکتر عباس میلانی ترجمه شده است. چاپ ششم کتاب هم در سال ۱۳۸۵ از سوی انتشارات «فرهنگ نشر نو» منتشر شده است. پیداست مردم ما آگاهانه نسبت به مرشد و مارگریتا علاقه نشان داده اند. واقعیت این است که مرشد و مارگریتا یکی از درخشانترین رمانهای جهانی است. با ساختاری یگانه و پرداختی بینظیر. شکوه استقامت و ژرفای رنجهای سنگین و ویران کنندهای که بر زندگی بولگاکف آوار شده بود، در مرشد و مارگریتا به بار نشسته است.
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
همان وقت که ترجمه فارسی کتاب را می خواندم، در مواردی با ابهام مواجه می شدم.احساس می کردم که بایستی مطلب به شکل دیگری باشد.با خودم می گفتم یعنی بولگاکف اشتباه کرده است؟ چطور ممکن است نویسنده ای که رمانش را بارها بازنویسی می کند ، و برای هر واژه ی ان می اندیشد؛ اشتباه کرده باشد؟ آیا مترجم شتابزده ترجمه کرده است؟ متن انگلیسی که ترجمه براساس آن صورت گرفته در اختیارم نبود.اما در کنار برخی صفحات به توصیه ی دکتر شرف علامت زدم. مثل:
«مرد جامه بلند آبی رنگ مندرس و چروکیدهای به تن داشت، به دور سرش نوار سفیدی پیچیده شده بود که روی پیشانی گره میخورد.» (ص.۱۷).
با خودم میاندیشیدم که اگر همان نوار را روی پیشانی گره بزند، چقدر زشت میشود.
زیر این عبارت خط کشیدم
«وقتی کلمات را ادا میکرد، زبانش به ندرت تکان میخورد.» (ص. ۱۷)
برایم کاملاً نامفهوم بود.
«پیلاطس با یکی از لبهایش خندید.» (ص.۲۱)
هر کاری کردم که مثل پیلاطس با یک لب بخندم نشد!
«پوزبند براق شیری به زرهاش آویخته بود.» (ص. ۳۱)
پوزبند شیر آویخته بود؟نمی توانستم تصویر روشنی از این عبارت درک کنم.
و…
تازگی متن انگلیسی «مرشد و مارگریتا» را میخواندم . تمام آن نکتهها که در متن فارسی با آنها مواجه شده بودم. برطرف شد. متن ترجمه را با نسخه انگلیسی مقابله کردم. دریغ خوردم . رمانی که مثل مینیاتور دقیق و مثل قالی ابریشم ریزبافت است و به تعبیر صادق هدایت یک معماری با شکوه موسیقایی است که یک نت اشتباه میتواند انسجام ان را به هم بزند، به دلیل شتابزدگی مترجم چه آسیبهای جدی خورده است. رمانی که کارنامه رنج بیپایان بولگاکف است، سرخوشانه ترجمه شده است.امیدوارم این نقد موجب شود تا ناشر کتاب را به دست ویراستار شایستهای بسپارد تا در چاپهای آینده این کاستیهای ویرانگر بر طرف شود.
لازم است که یادآوری کنم که آقای دکتر میلانی متن ترجمه انگلیسیای که برای ترجمه فارسی انتخاب کردهاند، مشخصات زیر را دارد:
Mikhail Bulgakov, The Master and Margarita
Translated by Michael Glenny
First published in UK IN 1967
Collins and the Harvill press
علاوه بر این ترجمه، دو ترجمه دیگر نیز از «مرشد و مارگریتا» انجام شده است. با مشخصات زیر:
Mikhail Bulgakov, The Master &Margarita
Translated by: Diana Burgin&Katherine O’Connor
Picador 1995
ترجمه سوم در سال ۱۹۹۷ توسط پنگوئن با مشخصات زیر منتشر شده است:
Mikhail Bulgakov, The Master and Margaritam,
Translated and with notes by:Richard Pever and Larissa Volokhonsky, Penguin books, 1997
از آنجا که دکتر میلانی به نسخه ترجمه فرانسوی رمان نیز مراجعه کردهاند.در مواردی ترجمه فرانسوی را ترجیح دادهاند. مواردی که میخواهم اشاره کنم، هیچ یک در ساحت بحث اصالت معنی یا لفظ نمیگنحد.سخن بر سر شتایزدگی است که مثل مصیبت بر سر کتاب نازل شده است. مینیاتور درخشانی را تصور کنید که در موارد متعددی روی آن لکههای جوهر افتاده و نشت کرده است. اگر شما این لکهها را ببینید که مصیبت است و اگر هم نبینید مصیبتی دوچندان. پیداست این شتابزدگی و رمان را داغاداغ به بازار رساندن چه پی آمدهایی میتواند داشته باشد: سرسری خوانی..
اجازه بدهید برخی موارد را با ارجاع به متن بررسی کنیم. تا در نقد این حرکت پارتیزانی ترجمه گام کوچکی برداریم.
الف: «به دور سرش نوار سفیدی پیچیده شده بود که روی پیشانی گره میخورد…» (ص. ۱۷)
متن [انگلیسی]:
His head was covered by a white cloth with a leather band around the forehead,
«بر سرش پوشش سپید رنگی بود که با رشته چرمینی دور پیشانیاش بسته شده بود.»
این تصویر با توجه به فرهنگ فلسطینیها کاملاً موجه است.
ب: « زبانش به ندرت تکان میخورد!» ( ص.۱۷)
متن:
His lips barely moving..
«لبهایش به ندرت تکان میخورد.»
ج: «پیلاطس با یکی از لبهایش خندید.در حالیکه دندانهای زرد خود را بیرون میانداخت.» (ص. ۲۱)
متن :
Pilate laughed with one cheek. Baring his yellow teeth.
«پیلاطس بایک گونهاش خندید و دندانهای زردش را نشان داد.»
خندیدن با یک گونه نشانهای است از رنج و بیسامانی چهره پیلاطس، که پیش از این خنده از بیماری وحشتناک و علاج ناپذیرش با خبریم. علاوه بر آن دندانهای زردش را بیرون انداخت، کژتاب و باعث سوء برداشت میشود. انگار دندانش دستی بوده و آن را به بیرون پرتاب کرده است.
د: «در همان لحظه پرستویی به داخل دالان پرید؛ سقف طلاکاری را دور زد، پایینتر آمد، تقریباً نوک پرش به صورت یکی از مجسمههای برنز سایید و بر فراز بکی از ستونها ناپدید شد.» (ص. ۲۶)
چگونه پرستو بر فراز ستونها ناپدید شد؟
متن:
At that moment a swallow darted into the arcade, circled under the glided ceiling, flew lower, almost brushed its pointed wingtip over the face of a bronze statue in a niche and disappeared behind the capiyal of a column, perhaps the thought of nesting there.
گره به آسانی باز می شود.پرستو در پشت سرستونی ناپدید میشود. شاید در آنجا آشیانهای برای خود تدارک کند.اساساً برفراز ستون که سقف است.
همین پرستو در صفحه بعد نیز مترجم را دست انداخته است!
«بالهای پرستو بر فراز سر سرور پرپری زد و پرنده بسوی کوهستان و به دیار آزادی پرواز کرد.» ( ص.۲۷)
متن:
The bird flew towards the fountain and out into freedom..
ظاهرا اشتباه معمولی است. مترجم به جای واژه «فواره» کوهستان نوشته است که در انگلیسی مشابهت زیادی با هم دارند. ما میدانیم که در کنار تالارحوض فواره وجود دارد. بدیهی است که پرستو نخست سمت فوارهها پرواز میکند و از آنجا سوی فضای آزاد، انگار او از دست پیلاطس و کاخ میگریزد واز اندیشه آشیان کردن در پس سرستون منصرف میشود.
ه: «بعد از مدتی، حاکم جوان زیبارویی را به حضور پذیرفت که محاسنی بور داشت و پرهای عقابی به نوک کلاهخودش و پوزبند براق شیری به زرهاش آویخته بود.» (ص.۳۱)
همین مضمون در ص. ۱۹۲ نیز آمده است:
«پوزههای زرین شیری که بر سینه آویخته بود.»
متن:
Glittering lions’muzzles on his breastplate.
تردیدی نیست که مراد آویزان کردن سر طلایی یا نقرهای شیر به عنوان نشان افتخار است. و گرنه پوزه شیر چه مفهومی میتواند داشته باشد؟
و: «داشت یک لیتر روغن گل آفتابگردان به بقالی می برد.» (ص. ۴۸)
متن انگلیسی:
She bought sunflower oil at the grocery. And went.
بدیهی است که آنوشکا از خوار و بار فروشی یک شیشه روغن آفتابگردان خریده بود. نه این که روغن را به بقالی میبرد.
و: «مقصدش خیابان آربات بود» (ص. ۵۱)
آربات اسم یک میدان است و نه خیابان، در سراسر رمان این اشتباه مکرر دیده میشود که در مواردی فهم داستان را با اشکال مواجه می کند.در متن هم میدان ذکر شده است:
For Arbat square
ز: «آیا خیال کرده عنکبوت ،موش، اجنه و یا سگ هار میبیند؟» (ص. ۷۱)
متن:
Has he been trying to catch spiders, rats, little devils or dogs?
در واقع دنبالکردن و گرفتن عنکبوت و .. نشانه بیماری است نه دیدن آنها.
ح: «دکتر که نشانی از دلخوری در او دیده نمیشد، با حرکت ماهرانه و تمرین شدهای عینکش را برداشت، دامن روپوشش را کنار زد و شیشه عینک را با پته روپوش پاک کرد» (۲. ۷۲)
چطور میشود یک دکتر مبادی آداب با گوشه روپوشش عینکش را پاک کند؟
متن:
The courteous doctor, however, showed no signs of offence and with a practical gesture took off his spectacles, lifted the skirt of his overall; put them in his pocket,
بله! گوشه روپوشش را کنار میزند تا عینک را توی جیبش بگذارد. از سویی کسی که می خواهد عینکش را توی جیب بگذارد که آن را پاک نمیکند.
و: «از صورت نیکانور ایوانوویچ خون میچکید، لرزان بر هوا صلیبی کشید.» (ص. ۱۷۷)
پیداست صورت خونچکان با موقعیت هراسزده نیکانور نمیخواند.در واقع خون از صورت او پریده بود! یا پوستش از وحشت سفید شده بود.
متن:
The blood drained from Nikatnor Ivanovich’s face
ح: «آسمان از کلاغ موج میزد، پلی ضربی بر جویبار گلآلود ورم کردهای دیده میشد.» (ص. ۲۴۲-۲۴۲)
واقعاَ در فهم این عبارت مانده بودم! متن را ببینید:
There was a little hump-backed bridge over a muddy, swollen stream.
یعنی آب گل آلود متلاطمی در جوی جریان داشت.در ضمن متن پنگوئن هم از پرواز بیصدای کلاغ ها سخن میگوید و نه از آسمان انباشته از کلاغ.
ط: «هرگز شنیدهای که سر مردهای را ببرند؟» (ص. ۱۴۶)
سخن بر سر بریدن سر مرده نیست موضوع دزدیدن سر مرده است.
متن:
Did you ever see such a thing? Stealing a dead man’s head…
این ها نمونهای بود از شتابزدگی در ترجمه یکی از درخشانترین رمان های ادبیات جهانی.در مقابله ترجمه مستند دکتر میلانی با نسخه چاپ پنگوئن به موارد متعددی برخوردم که ترجمه پنگوئن متناسب و دلنشین بود و البته یاداشتهای بسیار راهگشای آن که در پایان کتاب چاپ شده است .
به گمانم «مرشد و مارگریتا» این ظرفیت را دارد که مترجم شکیبا و دقیقی آنرا از زبان روسی ترجمه کند تا این رمان استثنایی، غبارآلود به دست خواننده مشتاق ایرانی نرسد. یا دست کم «نشر نو» کتاب را برای چاپ مجدد به دست ویراستار اهلی بسپارد.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/bdd6bd97