جدل اخیر «۱۰ مهر» با «سخنگوی حزب» و «نامه مردم» نشانگر دو نکته اصلی است: یک، «۱۰ مهر» موضع مخاطب خود پیرامون جنگ اوکرائین را از مواضع آن طی بیش از دو دهه گذشته – از حمله امپریالیسم در سال ۲۰۰۳ به عراق تا سوریه و لیبی و … جدا میکند. دوم، این واقعیت را پنهان مینماید که اکثریت دستاندکاران «۱۰ مهر» طی دو دهه گذشته، بویژه در سالهای ۱۳۹۸-۱۳۸۲با «مواضع «نامه مردم» بویژه درباره سیاست خارجی جمهوری اسلامی در سالهای دو دولت احمدینژاد همراه و همصدا بودند، و آب به آسیاب همان نیروهایی میریختند که امروز در ارتباط با جنگ اوکرائین، براساس یک دیدگاه مکانیکی، در برابر آنها موضع میگیرند.
***
تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
ع. سهند
۲١ آذر ۱٣۸۶
سرمقاله نشريه «نامه مردم» شماره ٧٧٧، مورخ ١٧ آبان ماه ۱٣۸۶تحت عنوان «جنگ و صلح و وظايف مبرم نيروهای مترقی و آزاديخواه»، موضوع توطئههای امپرياليستی عليه ايران را به سطح مسأله جنگ بين دو طرف جنگافروز تنزل داده و برای آن راهحل «راه سومی» نه اين و نه آن را پيشنهاد کرده است. در نوشتار زير بخشهای اصلی آن مقاله بررسی میشود.
خطر محرز و فوری امپرياليسم
مقاله مورد نظر در ارتباط با امپرياليسم آمريکا و سياست آن در منطقه خاورميانه چنين میگويد:
«سیاستهای مخرب و جنگطلبانه امپریالیسم آمریکا، و خصوصاً دولت بوش، در شش سال گذشته منطقه خاورمیانه و خصوصاً کشورهای همسایه ایران، یعنی افغانستان و عراق را با فاجعه انسانی عظیمی روبه رو کرده است. دکترین ”حمله پیشگیرانه“ به بهانه ”مبارزه جهانی با تروریسم“ تنها در عراق صدها هزار کشته و مجروح به جای گذشته است و بخشهای مهمی از منطقه را به پایگاه نظامی ناتو و متحدانش تبدیل کرده است. ادامه این سیاستها در کنار حمایت بی چون و چرا از سیاستهای ضد انسانی دولت اشغالگر اسرائیل که همچنان به سرکوب خشن حقوق میلیونها فلسطینی ادامه میدهد، و همچنین برنامهریزی طولانی برای حضور نظامی وسیع در خلیج فارس، به منظور کنترل شریان نفت به غرب، از جمله عوامل اصلی بحران و تنش کنونی و نگرانیهای جدییی است که همه نیروهای مترقی و آزادی خواه جهان را به عکس العمل جدی واداشته است.»
جملات فوق ارزيابی نسبتاً واقعبينانهای از خطرات و تهديدات امپرياليسم به سرکردگی امپرياليسم آمريکا، ارايه نموده است، ولی به نظر میرسد نويسنده آن از ياد برده باشد که مقابله مؤثر با خطرات و تهديدات محرز و فوری که از جانب امپرياليسم متوجه منطقه و ميهن ما است به سياستها و فعاليتهايی فراتر از «عکسالعمل جدی همه نيروهای مترقی و آزديخواه جهان» نيازمند است. برای درک بهتر موضع مقاله مورد نظر، بايد به خاطر آورد که کمتر از سه ماه پيش از آن، گزارش هیأت سیاسی به نشست کمیته مرکزی حزب تودۀ ایران (مصوب پلنوم – مرداد ماه ۱٣۸۶ در نشريه «نامه مردم» شماره ٧٧١ (مورخ ۲٧ مرداد ۱٣۸۶)، ضمن اعلام به سر آمدن دوران مبارزات ضد امپرياليستی «نوع قديم»، با توسل به تحريف بخشی از تاريخ حزب تودۀ ايران گفته بود:
● «حزب ما مبارزه ضد امپریالیستی را مبارزه هدفمند جنبش انقلابی با “فشارهای خرد کننده سرمایههای امپریالیستی و غارت گران و وابستگان رژیم شاه یعنی طبقات حاکمه وابسته به امپریالیسم” که هر روز ایران را بیش از پیش به سمت فقر و محرومیت میکشاندند، میدانست (نگاه کنید به اسناد پلنوم شانزدهم کمیته مرکزی حزب، کتاب اسناد و اعلامیههای حزب تودة ایران، ص ۵۴). مبارزه ضد امپریالیستی از دید ما و نیروهای مترقی جهان یعنی مبارزه با سرمایهداری انحصاری، یعنی دفاع از منافع طبقه کارگر و زحمتکشان در مقابل تهاجم انحصارهای سرمایه داری.»[١]
● «مبارزه ضد امپرياليستی در اوضاع کنونی جهان یعنی مبارزه با جهانی شدن امپریالیستی و مبارزه با تشدید استثمار طبقه کارگر و زحمتکشان، مبارزه برای تحقق حقوق زنان، مبارزه بر ضد تخریب محیط زیست و مبارزه با نظامیگری امپریالیسم در منطقه و جهان. برای نمونه میتوان دید که چگونه دولتهای ضد امپریالیستی در کشورهایی همچون ونزوئلا، بولیوی و نیکاراگوئه در اتخاذ سیاستهای خود در راه تحقق حقوق زحمتکشان و کوتاه کردن دست انحصارهای سرمایه داری از کشورشان گام بر میدارند و در این راه با تهاجمات فزاینده امپریالیسم رو به رو هستند. مقایسه سیاستهای مترقی این کشورها با آنچه در میهن ما میگذرد، یعنی تهاجم گسترده رژیم برای نابودی حقوق کارگران، تشدید روند خصوصی سازی، بر اساس رهنمودهای صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، تا حد فروش 80 درصد صنایع مادر مانند صنعت نفت (یعنی درست خلاف آنچه دولت مورالس در بولیوی و همچنین در ونزوئلا برای خارج کردن صنعت نفت این کشور از دست انحصارها انجام گرفت)، ترغیب و حمایت از هجوم گسترده انحصارهای سرمایه داری، که بخش عظیمی از قرار دادهای اکتشاف حوزههای نفتی ایران را در اختیار دارند، و به طور خلاصه حمایت بی چون و چرا از منافع کلان سرمایه داری تجاری و بورژوازی بوروکراتیک، گویای ماهیت رژیم کنونی و سیاستهای آن است.»[۲]
از اين ارزيابیهای متناقض چه میتوان نتيجه گرفت؟ اگر توصيف سرمقاله «نامه مردم» شماره ٧٧٧ از اوضاع کنونی خاورميانه را، که به طور حتم بخشی از «اوضاع کنونی جهان» است، بپذيريم آن وقت با مصوبات پلنوم اخير چه بايد کرد؟ آيا بر اساس توصيه پلنوم اخير بايد از طريق «مبارزه با جهانیشدن امپریالیستی و مبارزه با تشدید استثمار طبقه کارگر و زحمتکشان، مبارزه برای تحقق حقوق زنان، مبارزه بر ضد تخریب محیط زیست» با اين توطئههای مشخص امپرياليسم آمريکا و متحدانش مقابله کنيم؟ آيا واقعبينی و عينيت نسبی سرمقاله اخير در معرفی بخشی از «اوضاع کنونی جهان» با اتخاذ سياستهای درست همراه شده است؟ «عکسالعمل جدی» نويسنده مقاله «نامه مردم» در کنار «همه نیروهای مترقی و آزادیخواه جهان» در مقابل اين خطر بزرگ چيست؟
چنانکه خواهيم ديد به نظر میرسد که بخش نخست سرمقاله «نامه مردم» نقش آرايشی داشته و صحنهآرا و زمينهساز تعيين «وظايف»ی است که بيشتر با ارزيابی پلنوم مرداد ماه ۸۶ منطبق است تا با الزامات مبارزه ضدامپرياليستی طبقات، اقشار و نيروهای مردمی برای مقابله با توطئههای امپرياليسم عليه ميهن و مردم ما.
سنگر(های) اصلی مبارزه ضدامپرياليستی در کجاست؟
در ميدان هر رزم و مبارزهای، ضروری و الزامی است که سنگر(های) اصلی مبارزه و دفاع تعيين شده و نيرو و توجه لازم به هر يک از آنها اختصاص يابد. خالی کردن سنگر(های) اصلی (به هر دليلی که صورت گيرد) بدون ترديد مبارزان و مدافعان را در وضعيت نامطلوبی قرار میدهد و امر مبارزه و دفاع را از همان آغاز با سرنوشت دشوار و قابل پيشبينی روبهرو میکند (چه برسد به اينکه اين سنگرها، يا بخشی از آنها، از ابتدا دانسته يا نادانسته به مهاجمان واگذار شوند). در مبارزه با جنگافروزی و جنگطلبی امپرياليستها، سنگر(های) اصلی دفاع مردمی عبارتند از:
معرفی روشن و بدون ابهام وضع موجود و انگيزه اصلی مهاجمان و افشاگری همه جانبه و روشن پيرامون اهداف اصلی سياست تهاجمی و سلطهطلبانه آنها؛
تعيين دقيق ترکيب نيروهای مهاجم و متحدين خارجی و داخلی آنها؛
تعيين روشن جبهه نيروهای مدافعان داخلی و دوستان خارجی؛
تعيين سنگرهای مقابله با تبليغات و جنگ روانی امپرياليستها، و افشای اهداف اصلی سياست تهاجمی و سلطهطلبانه آنها؛
تعيين روشن تمام مکانيسمهای اعتمادسازی و بازدارندگی مؤثر برای جلوگيری از تهاجم و درگيریها (جنبش ضد جنگ يکی از مکانيسمهای مهم بازدارندگی به شمار میآيد که البته همانطور که تجربه نشان داده است تنها در کنار ديگر مکانيسمهای بازدارندگی میتواند مؤثر واقع شود.)
اهداف امپرياليستها در رابطه با ايران
نويسنده سرمقاله «نامه مردم» گرچه به «سیاستهای مخرب و جنگطلبانه امپریالیسم آمریکا، و خصوصاً دولت بوش، در شش سال گذشته» در «منطقه خاورمیانه و خصوصاً کشورهای همسایه ایران» اشاره کرده است، اما با سکوت از کنار موضوع اصلی گذشته و از آن روی گردانده است: هدف امپرياليسم آمريکا و متحدان آن در ايران چيست و برای رسيدن به آن از چه سياستهايی استفاده میکند؟ وظايف حزب روزبهها و مهرگانها در اين ميدان چه بايد باشد؟
همه روزه طيف گسترده مفسران و تحليلگران جدی در جهان از اهداف و سياستهای آمريکا و متحدان آن در ايران سخن میگويند. آن اهداف و سياستها را حتا در سخنان دولتمردان آمريکايی و اروپايی نيز میتوان به وضوح و بدون ابهام يافت. به عنوان مثال، کيم هاول، وزير کشور انگليس طی مقالهای که به تاريخ ۵ اکتبر ۲٠٠٧ در روزنامه «الشرق الاوسط» چاپ لندن منتشر شد، اهداف اصلی سياستهای امپرياليسم آمريکا و متحدان آن در ارتباط با ايران، و خواستهای مشخص امپرياليستها از ايران را به طور خلاصه در يک جا بيان کرد. رئوس اصلی نوشته هاول به شرح زير است:
● «… خطر اصلی ايران متوجه ثبات کل منطقه خاورميانه است. من از بحثهايم با وزيران و مفسران منطقه میدانم که ايرانِ دارای بمب اتمی تحت رژيم کنونی آن، چشمانداز ترسناکی است. آنها میدانند که تهران آماده است، هر کجا و هر موقع که به سود خود بداند، در امور کشورهای خاورميانه مداخله کند.»
● «ايران در عراق کمک مالی و اسلحه در اختيار ميليشای جنايتکار قرار میدهد، و ملوانان انگليسی را، که تلاش میکردند در خليج با قاچاق مبارزه کنند، به طور غيرقانونی دستگير و بازداشت کرده است. عناصر ايرانی به طور قاچاق اسلحه و مواد منفجره در اختيار طالبان در افغانستان قرار میدهند. بسياری ديگر نگران پيامدهای مداخله مستقيم ايران در امور داخلی خود هستند، به ويژه در لبنان و مناطق اشغالی فلسطين.»
● «اين رژيم، به جای اينکه ثروت نفتی خود را صرف بهبود زندگی ايرانيان عادی و مقابله با چنبره مشکلات اقتصادی بنمايد، ميليونها دلار را، که بيشتر آن به شکل اسلحه است، در جهت حمايت از هر گروه مسلح، از يمن تا غزه سرازير کرده است و آماده است با تروريسم، دولتهای قانونی را بیثبات کند….»
● «قبل از انتخاب پرزيدنت احمدینژاد، بسياری از ما اميد داشتيم که شاهد شروع ايرانی باشيم که گفتوگو و تفاهم بين تمدنها و همکاری برای آينده بهتر را ارتقا دهد. معهذا، طی دو سال گذشته چنين به نظر میرسد که رژيم در مسيری کاملاً مخالف با آن حرکت میکند.»
● «نزديکی و دوستی رژيم با سوريه به نظر میرسد برای اين طراحی شده است که مانع تغيير آن کشور از يک حامی خالص آنهايی که به عدم ثبات متعهدند به يک شريک صلح بشود…. اين نزديکی که به نظر میرسد سوريه فعلاً آماده افتادن به دام آن است، به نظر میرسد احتمالاً موجب انزوای بيشتر رژيم در کنار گروه متحدين مشکوک و واماندهای- مانند کره شمالی و برمه- بشود که به گَند و کثافت جامعه بينالمللی مبدل شدهاند.»
● «… هدف ايران ظاهراً اين است که خاورميانه همچنان از خشونت جوشان آسيب ببيند، و همزمان با آن هژمونی انقلاب اسلامی را در سرتاسر منطقه تضمين نمايد.»
● «همانطور که وزير امور خارجه به روشنی گفت بريتانيا معقتد است که ايران حق دارد يک عضو مفتخر و مورد احترام جامعه جهانی باشد. اما برای آن، ايران بايد اين را نيز بپذيرد که در منطقه و جامعه بينالمللی مسؤوليتهايی دارد. بحث بر سر طرف اين يا آن را گرفتن نيست، بحث اين است که کشورهای خاورميانه برای تأمين منافع ملیشان و تضمين امنيت و رونق اقتصادی خود همکاری نمايند.»
● «بريتانيا برای مردم ايران که با صبر و شکيبايی، زياده رويیهای رهبران خود را تحمل کرده اند، بيشترين احترام را قايل است. ما با آنها خصومتی نداريم و میدانيم که اکثريت وسيع آنها خواهان يک آينده صلحآميز و پررونق، و زيست هماهنگ با دولتهايی همسايه خود هستند. ما از کسانی که در خاورميانه به طور خصوصی و علنی پيام روشنی به رژيم ايران میفرستند حمايت میکنيم: تلاشهای شما برای خرابکاری و ارعاب کار نخواهد کرد؛ سرپيچی شما از سازمان ملل و دنبال سلاحهای اتمی رفتن راهی نيست که برای ايران يک نقش سازنده منطقهای در پی داشته باشد. با منطقه کار کنيد نه عليه آن.»
استراتژی و تاکتيکهای امپرياليسم
بعد از سنگر اول مبارزه ضد امپرپاليستی، يعنی تلاش برای افشای اهداف طرح مشترک امپرياليسم- صهيونيسم در منطقه، سنگر دوم، يعنی نشان دادن استراتژی و تاکتيکهای امپریالیستی برای رسيدن به آن اهداف، قرار دارد. شدت تهدیدها و تبلیغات و هماهنگی نسبی آنها، بخشی از جنگ روانی گسترده امپریالیستی است که همزمان میتواند در خدمت دو تاکتیک امپریالسیم برای پيش بردن یک استراتژی واحد به کار گرفته شود. هدف استراتژیک امپرياليسم که ایران را مانع اصلی طرحهای خود در منطقه میداند، به قدرت رسیدن حکومتی مطیع در ایران است.
«همانطور که در گذشته شاهد بودهایم، امپریالیسم اگر ضروری بداند از تجاوز به کشورها و اشغال نظامی فروگذار نمیکند. اما این به معنی کنار نهادن استفاده از اهرمهای سیاسی- اقتصادی برای سلطه و کنترل غیرمستقیم نیست. در این راستا امپریالیسم تلاش میورزد تا با اعمال فشارهای گوناگون مهرهها و یا متحدین بالقوه خود را در مسند قدرت قرار داده و خصلت طبقاتی حاکمیت سیاسی کشورها را در جهت منافع خود دگرگون سازد. سرگذشت انقلاب بهمن به روشنی نشان میدهد که فئودالها و زمین داران بزرگ، رهبران بورژوازی بوروکراتیک- نظامی و محافل راستگرای خرده بورژوازی، داوطلبانه به جستوجوی حمایت امپریالیسم برمیخیزند . چنین پدیدهای را در کشورهای دیگر مانند فلسطین و لبنان دیده ایم؛ نباید این تجربیات را هنگام بررسی شرایط کشورمان فراموش کرد.
برخی جریانات سیاسی حکومتی از خطر تهاجم امپریالیسم به عنوان اهرم فشار به دولت برای پذیرش سیاستهای اقتصادی و خارجی بازار و لایههای فوقانی بورژوازی بوروکراتیک جهت تداوم تغییرات سیاسی مورد نظر خود و امپریالیسم استفاده میکنند. در این مورد تحرکات تیم رفسنجانی- روحانی و برخی از جناحهای دوم خردادی چشمگیر است.
همانطور که پیشتر اشاره شد، بدون شک مبارزه جاری در سطوح گوناگون حکومت از چشم امپریالیسم پنهان نیست و چه بسا که تهدیدهای امپریالیستی دقیقاً برای سمت و سو دادن به نتایج این مبارزه و تحولات داخلی صورت میپذیرد. جالب اینجاست که محور عمده تبلیغاتی این جریانات «معتدل» و «مخالف جنگ» نابودی برخی زیرساختارهای اقتصادی کشور و احتمال تجزیه ایران در پی حمله نظامی آمریکاست.»[٣]
بنابراين، هنگام بررسی شرایط کشورمان نباید از نظر دور داشت که در ایران نیز دو نوع کاربرد نرمافزارانه و سختافزارانه از تهديد جنگافروزی امپرياليستی میتواند وجود داشته باشد.
مقاومت در برابر فشار و تهاجم امپرياليستی جنگطلبی نيست
مقاله مورد نظر راه کاملاً متفاوتی را میپيمايد و پس از ذکر جوانبی از و اقعيت و عينيت تهديدات امپرياليستی عليه منطقه خاورميانه و مردم آن – منجمله کشور و مردم ما – و پس از ذکر چند نقل قول از وابستگان به «جبهه مشارکت» و «حزب کارگزاران» و معرفی ضمنی آن نظرات به عنوان خواست جنبش صلح و ضد- جنگ کشور ما، و پس از تحريف ماهيت دوگانه و دو مرحلهای جنگ ايران و عراق و القای اين نظر که گويا جنگ با عراق از اول نامشروع و ناموجه بوده و گويا احمدینژادها و سياستهای آنها مسبب شروع و ادامه جنگ ايران و عراق بوده، و ضمن طرح «حق استفاده از انرژی اتمی» به جای «حق دستيابی به فنآوری اتمی» در چارچوب قرارداد منع گسترش، میافزايد: «نیروهای مترقی و آزادی خواه ایران ضمن دفاع از حق طبیعی ایران برای بهره وری صلح آمیز از انرژی هسته ای، و مخالفت و مقابله قاطعانه با هرگونه دخالت خارجی در امور میهن ما با سیاستهای ماجراجویانه و اعمالی که در انتها به تشدید تشنج و دادن بهانه به امپریالیسم و متحدانش برای تشدید درگیری کمک میکند به شدت مخالفند و بر ضد آن مبارزه خواهند کرد»، و در پايان وظيفه «مبرم نيروهای مترقی و آزاديخواه» را چنين تعيين میکند: «امروز طیف وسیعی از نیروهای آزادی خواه و ملی کشور و همچنین نیروهای اجتماعی به ضرورت تلاش در راه ایجاد جنبشی وسیع برای مقابله با خطر جنگ و درگیری نظامی پی برده و در این راه تلاش میکنند. این تلاش را باید با همه توان یاری داد و کوشید تا پیوند مستحکمی میان جنبش صلح طلبانه مردم ایران و جنبش جهانی صلح و ضد جنگ ایجاد شود. تنها با حرکت مشترک و هماهنگ همه نیروهای مترقی و صلح دوست ایران و جهان است که میتوان جلوی فاجعه را گرفت.»
خداحافظی با لنين
واقعيت تلخ اين است که نويسندگان «نامه مردم» مدتهاست که در عمل، برخلاف نص صريح اسناد مصوب کنگرههای حزب تودۀ ايران، به بهانه پيدايش شرايط جديد و مبارزه برای دمکراسی و حقوق بشر، با لنينيسم خداحافظی کرده اند.[۴] اين واقعيت را در نوشتهها و سياستهای نشريه «نامه مردم»، در اکثر سخنرانیهای نمايندگان اعزامی به نشستهای جهانی احزاب کمونيست و کارگری جهان، در فراخوانها و بيانيههايی که در همبستگی با مردم ايران به امضای اين احزاب و سازمانهای مترقی میرسانند، و حتا در لابلای سطور شماره اول دور جديد مجله «دنيا» میتوان مشاهد کرد. به عنوان مثال و در ارتباط با موضوع مقابله با جنگهای امپرياليستی و وظايف کمونيستها در اين عرصه، توجه به سخنرانی آقای «نويد شمالی» نماينده کميته مرکزی حزب تودۀ ايران در نشست بينالمللی احزاب کمونيست و کارگری جهان که در روزهای ١٩ و ۲٠ ژوئن ٢٠٠٣ (چند ماه بعد از حمله آمريکا و متحدانش به عراق) در آتن برگزار شد به اندازه کافی گويا است.
آقای نويد شمالی در آن نشست که تحت عنوان «جنبشها عليه جنگ و جهانیسازی سرمايهداری و کمونيستها» برگزار شد، به طور ضمنی تفوق سياستهای پولی مکتب فريدمن بر مکتب کينز را عامل جنگطلبی امپرياليسم در شرايط جهانیسازی معرفی کرده و میگويد:
«نقش کمونيستها در جنبش اين است که توضيح دهند که گرچه جهانیسازی مترادف با جنگ نيست، اما شکلی از جهانیسازی که سرمايهداری يا در واقع سياست پولمداری (monetarism) ايجاد میکند، [باجنگ مترادف] است. بويژه در حال حاضر، درجهای از اجتناب ناپذير بودن جنگهايی که ايالات متحده و بريتانيا به راه میاندازند وجود دارد. بعلت سياستهای پولمدارانهای(monetarist) که در قلب دولتهای آنها قرار دارد، جنگ برای هر دو کشور به يک ضرورت سياسی و اقتصادی تبديل شده است. عامل کليدی ديگر در محاسبات اسرائيل است. اسرائيل، بريتانيا، و ايالات متحده همه اقتصادهای بحرانی دارند، همه به سياست پولمداری که بحران آنها را حادتر میکند عميقاً متعهدند و همه سياستهای خارجی دارند که متکی بر زورگويی نظامی است.»
آقای نويد شمالی به عنوان نماينده حزب تودۀ ايران در نشست احزاب کمونيست و کارگری جهان به طور ضمنی میگويد ما ديگر تئوری امپرياليسم لنين را قبول نداريم، مقوله سرمايه مالی به عنوان موضوع محوری و هستهای در بحث از جنگافروزی امپرياليستی را بايد کنار گذاشت و در بحثهای جنبش بر سياستهای پولمدارانه به عنوان انگيزه طرح مشترک امپرياليسم- صهيونيسم در منطقه خاورميانه تأکيد کرد. نامبرده در ادامه خواهان تشکيل يک جبهه وسيع سکولار برای مقابله با اين خطر شده و میگويد: «بنابراين، چالشی که در برابر همه نيروهای مترقی وجود دارد اين است که مقاومت روبه رشد را از طريق ايجاد يک مقاومت و ائتلاف سکولار، که وسيع ترين بخشهای جامعه را متحد خواهد کرد، بنا کنند.»[۵]
اين نگرش غيرتودهای به امپرياليسم و مبارزات ضد- امپرياليستی که به زبانها و اشکال مختلف بيان میشود، در قلب سياستها و تبليغات «نامه مردم»، منجمله مباحث مندرج در گزارش به پلنوم مرداد ۸۶ و در مقاله «جنگ و صلح و وظایف مبرم نیروهای مترقی و آزادی خواه» قرار دارد.
پینویسها
١- نگاه کنيد به «نامه مردم» و تحريف ماهيت امپرياليسم و تاريخ حزب:
http://www.edalat.org/sys/content/view/569/
۲- حزب تودۀ ايران نظامیگری را چنين تعريف میکند:
«ارتش بخودی خود نظامیگری نيست. نظامیگری (ميليتاريسم) يک سياست است. ارتش در آن کشورهايی که رژيم سياست نظامیگری در پيش گرفته، افزار اجرای اين سياست است. نظامیگری سياستی است تجاوزی نسبت به خلق خودی و نسبت به ديگر خلقها.
ارتش به خودی خود نظامیگری نيست. همه کشورهای جهان دارای ارتشند، ولی نظامیگری در همه کشورهای جهان نيست. دولتی میتواند ارتش، حتا ارتش نيرومندی داشته باشد ولی بری از نظامیگری باشد. ولی هر دولتی با سياست نظامیگری، در کار تقويت مدام ارتش به خاطر اجرای نظامیگری است. نظامیگری بدون ارتش ممکن نيست ولی ارتش بدون نظامیگری میتواند وجود داشته باشد. ارتش پر توان اتحاد شوروری، ارتشهای ديگر کشورهای سوسياليستی که سياست آنها بر مبانی مارکسيسم- لنينيسم استوار است، ارتشهای کشورهای نو استقلال دمکراسی ملی که سياست غير متعهد با مضمون دفاع از استقلال خويش در قبال تجاوز و استعمار نوين امپرياليستی اتخاذ کرده اند، افزار نظامیگری نيستند، آنها افزار سياست دفاع از سوسياليسم، حق حاکميت و استقلال ملی، تماميت ارضی کشورهای خويشند.
نظامیگری بدون ارتشی به مثابه ماشين اعمال قهر کور، بدون دادن «اولويت» به ارتش نسبت به همه نيازمندیهای اجتماعی، بدون تقويت بیتناسب آن نسبت به نيازمندیهای دفاعی ممکن نيست. هر دولتی (طبقه حاکمهای) سياست نظامیگری در پيش گيرد، در سراشيب «توپ مقدم بر کَره» يا به قول شاه «فانتوم مقدم بر بيمارستان» میغلطد. به دنبال اتخاذ سياست نظامیگری ديری نمیگذرد که نظامیگری به صورت يک سيستم سياسی- اقتصادی- نظامی- ايدئولوژيک سرطانوار رشد میکند، جامعه را دچار انواع فلاکتها میکند تا آن را به «فلاکت بزرگ» – جنگ- بکشاند.» از مقاله «بار ديگر سخنی چند در باره نظامیگری رژيم ايران» نوشته زنده ياد بهرام دانش، دنيا، شماره ۶- ٧، شهريور- مهر ۱٣۵٧.
٣- «عبور از راهبرد امپرياليسم»
http://www.edalat.org/sys/content/view/886/
برای يک بررسی دقيق، علمی و مردمی ديگر از موضوع نگاه کنيد به
«مناقشه هستهای و تهدیدهای امریکا علیه ایران» به قلم آقای حبيبالله پيمان:
http://www.edalat.org/sys/content/view/887/38/
۴- جهت اطلاع از تئوری مارکسيستی- لنينيستی جنگ نگاه کنيد به مقاله «سوسياليسم و جنگ»
http://www.edalat.org/sys/content/view/881/
۵- اصل عبارات فوق به انگليسی چنين است:
Our role is to engage with “anti globalization movement” as an integral part of
it and address such issues as above without undermining the mass basis of the movement.
The role of communists in the movement is to explain that
although globalization is not synonemous with war, but the
form of globalization which capitalism or indeed monetarism
produces, is.
There is a degree of inevitability about the wars developed
by the US and Britain, especially now. For both countries
wars have become a political and economic necessity,
because of the monetarist policies at the heart of their
government. Another key factor in the calculation is
Israel. Israel, Britain and the US all have economies in
crisis, all are deeply committed to monetarism which is
exacerbating their crisis and all have foreign policies
which are based on military coercion.
The challenge therefore for all progressive forces, is to
build upon the growing resistance by creating a secular
resistance and alliance, which can unite the broadest cross
section of the population.
برای مطالعه متن کامل سخنرانی آقای نويد شمالی نگاه کنيد به:
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/mr26zeay