توضیح عدالت: هدف از باز انتشار این سند تاریخی در شرایط امروز، جلب توجه به معیارهای علمی- مردمی برای سنجش گفتمان حاکم بر بهاصطلاح جنبش دانشجویی امروز در داخل کشور، و اعلامیهنویسان و فراخوان دهندگان خارج از کشور، از جمله ناشران نشریه «نامه مردم» است.
تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: آرمان، نشريه دبيرخانه خارجی سازمان جوانان و دانشجويان دمکرات ايران، سال سوم، شمارههای ۱۱ و۱۲، بهمن و اسفند ۱۳۵۶
گزینش و تایپ: ع. سهند
«آزادگی يا آزادی؟» عنوان سخنرانی ايراد نشدۀ نويسندۀ برجسته و رجل مترقی ايران م. ا. بهآذين است، که قرار بود در دانشگاه صنعتی ايراد شود. از آنجا که مزدوران ساواک مانع برگزاری اين جلسه سخنرانی شدند، ما متن اين سخنرانی را که به گونهای دقيق و شيوا، دين مطلب را ادا کرده به نظر خوانندگان میرسانيم.
متن سخنرانی ایراد نشده بهآذین در دانشگاه صنعتی
آزادگی یا آزادی؟
به خواهش دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر، قرار براین بود که روز دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۵۶، ساعت شش بعدازظهر، یک سخنرانی زیر عنوان «آزادگی یا آزادی» در آن دانشگاه ایراد کنم. متأسفانه از تشکیل جلسه سخنرانی ممانعت به عمل آمد و کار به همین جا پایان نیافت. روز پنجشنبه سوم آذر، در دستبردی که یک گروه نوزده-بیست نفری از مأموران شهربانی و ساواک به خانه من زدند، پس از ساعتها کاوش در گوشهوکنار خانه، من و پسرم کاوه را بازداشت کرده با خود بردند. در این میان متن سخنرانی ایراد نشده من با دیگر نوشتهها و اسناد به یغما رفت. دریغ دانستم. از این رو سعی میکنم که تا آنجا که حافظه یاری کند، مضمون سخنرانی را از نو بنویسم. اینک روایت دیگری از بحث من در باره آزادگی و آزادی:
چندی است برخی مدعیان اندیشه، که مُهر قبول رسمی بر پیشانی دارند و پیداست که رو به کدام قبله نماز میبرند و بُرد اندیشه و گفتارشان تا کجاست میکوشند تا با به کار گرفتن همه بوق و کرناهای رسمی و غیررسمی بحثی مغلطهآمیز در بارۀ شرق و غرب برانگیزند و یکی را در برابر دیگری بگذارند و در واقع با درهم شکستن یگانگی میراث دانش و فرهنگ بشر، به تعصب کور و خودبینی و خودستايی قومی دامن بزنند و از آن برای دوام خودکامگی و ستم مسلط، بهانه مشروعی که ندارد فراهم آرند. با این همه، از تودۀ لاطائلات فاضلمآبانهای که آقایان در باره شرق و غرب میگويند، یکی است که در شرایط و احوال کنونی از توجه و موشکافی در آن چاره نیست. و آن مقایسه بیربط و بیپایهای است که میخواهند میان آزادگی شرق و آزادی غرب به راه اندازند، تا با سفسطه چالاک و نرماستخوان و طعمهربايی که حضرات را در زندگی از شاخی به شاخی و از مکتبی به مکتب دیگر جهانده است و در ضمن به نام و نان و مقام رسانده، آزادی را محکوم و مردود وانمایند و آزادگی را که گویا از ویژگیهای فرهنگ و تمدن دیرین شرق است بستایند و مردم، خاصه جوانان را بدان فراخوانند.
ببینیم کار از چه قرار است.
در زبان فارسی میان آزادی و آزادگی تفاوت لفظی اندک است و میان آزاده و آزاد تقریباً هیچ. و همین شباهت صوری راه را بر مغلطه فریبکاران باز میگذارد. در آغاز، در جامعه بردهداری و نیز بعدها در جامعه پیشرفتهتر ساسانی که بقایای نظام بردهداری هنوز در آن از اهمیتی نسبی برخوردار بود، آزاد در برابر بنده بود به صورت مطلق، و آن صفت کسی بود که به اختیار خویش میزیست و در تولید اجتماعی شرکت داشت، بیآنکه محکوم اراده و اختیار کسی باشد، اما آزاده همین صفت را میرساند، با معنای ضمنی تعلق شخصی به طبقه فرمانروا که صاحبان بردگان باشند. در ایران زمان ساسانیان به این گروه «آزادگان» نام میدادند و عرب نیز به هنگام فتح ایران، و پس از آن در تاریخهایی که در سدههای نخست هجری نوشته شد، از آنان به صورت احرارالفارس یادی میکند که ترجمه همان است.
اینکه آزاده و آزاد در برابر بنده و زرخرید یا درمخرید است، از شعر مشهور رودکی، شاعر سدههای سوم و چهارم هجری مستفاد میگردد، آنجا که میگوید:
میآرد شرف مردمی پدید و آزادهنژاد از درم خرید
یا از این شعر ابوسعید ابوالخیر، صوفی نامدار خراسان در سدههای چهارم و پنجم:
آزادی و عشق چون همی نامد راست بنده شدم و نهادم از یکسو خواست
و بد نیست دانسته شود که خواست دراین شعر به معنای اراده است- اراده آزاد که مُبَین کردار و رفتار آدمی و سبب مسؤول شمردن اوست، چیزی که بنده و برده به اجبار از آن محروم است. در این زمینه حکایتی از ابراهیم ادهم داریم که گوید:
وقتی غلامی میخریدم. پرسیدم: چه نامی؟ گفت : تا چه خوانی. گفتم: چه خوری؟ گفت: تا چه خورانی. گفتم: چه پوشی؟ گفت: تا چه پوشانی. گفتم: چه کار کنی؟ گفت: تا چه کار فرمایی. گفتم: چه خواهی؟ گفت: بنده را با خواست چه کار؟
این حکایت موقع اجتماعی بندگان را در جامعه بردهداری به درستی مینمایاند. و شگفت آنکه در پایان سدۀ بیستم، دویست سالی پس از اعلام اصل آزادی و برابری حقوق افراد در جامعه سرمایهداری، در کشور ما مردم را به همان اندازه بندگان و بردگان اعصار گذشته و فاقد آزادی و اختیار میخواهند. ولی فعلاً بگذریم. فرصت گفتوگوی مفصلتر، در این باره خواهیم داشت.
از آنجا که معنای واژه در هر زبانی دگرگونیهایی با گذشت زمان میپذیرد و واژه، با حفظ قالب خویش، از معنای نخستین به معانی شبیه و نزدیک میل میکند و گاه حتا معنایی مخالف و متضاد به خود میگیرد، واژۀ آزاد به تدریج در معنای رها شده و مبرا و برکنار به کار رفت، چنانکه حافظ میگوید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
و اما آزاده، که چنانکه گفتیم، بیشتر صفتی است برای افراد طبقه فرمانروا، یعنی صاحبان بردگان، به سبب وضعیت و ثروت و شکوهی که این گروه به برکت رنجوکار بردگان از آن برخوردار بودند و این خود موجبات تربیت و فرهنگ و منشی برتر را برایشان فراهم میآورد، و نیز به سبب چشمداشتی که مردم زیردست به حمایت ایشان و اهل دریوزۀ قلم- این معرکهگیران چابکدست بازار واژهها- به ریزهخواری خوان رنگینشان داشتند، باری، آزاده کمکم معنای راد و بخشنده و جوانمرد و سرفراز به خود گرفت. سپس هم، با پیدایی و رونق و گسترش اندیشه و فرهنگ صوفیانه، معنای بینیاز و وارسته و بیاعتنا به بیشوکم زندگی پیدا کرد و چنین است که امروز آزادگی، به جای آنکه موقع اجتماعی گروه معینی را در جامعه معلوم کند، حکایت از منش رفتاری اخلاقی عرفانی دارد. به خلاف آزادی، که در اصل اسم است برای صفت آزاد و در گذشته گاهی به ندرت به معنای سپاسداری و شکرگزاری به کار رفته است، در معنای تازهاش از شیوه خاصی در شکلبندی روابط اجتماعی یا در موقع و مقام فرد در جامعه و سرانجام در ساختوپرداخت نظام سیاسی جامعه حکایت میکند، و از این رو مفهومی است اجتماعی- سیاسی. پس، میان آزادی و آزادگی که امروزه در زمینههای جداگانه و دور از هم قرار دارند، با همه اشتراک ریشه و نزدیکی لفظیشان، جای مقایسه جدی نمیتواند باشد. هر یک را باید به معنای خاص امروزیشان در نظر آورد و پذیرفت یا رد کرد، بیآنکه سخن از انتخاب یکی به جای دیگری باشد.
در باره آزادگی مجال سخن چندان نیست. اگر در حد بزرگمنشی و سرفرازی و بینیازی اخلاقی باشد، چنانکه شخص را از پارهای زبونیها و ترس و تشویشها و آز و نیازها برکنار دارد و اعتقاد و آرامش خاطری بدو بدهد، بسیار پسندیده است و امیدوارم که همه ما آزادگانی از اینگونه باشیم. اما اگر رنگ وارستگی قَلَندرانه، رنگ جدایی و بریدگی از کارهای زندگی و جامعه به خود بگیرد، مرا از خویشتن خویش بَرکَند و پیوندهای انسانی ما را بگسلد، نه همان زیانآور و زشت است، ضداجتماعی است. تکرار گمراهی قرنها زبونی و وادادگی و موهومپرستی است. و شگفت آنکه امروز، هنگامیکه آزادی در معنای سیاسی و اجتماعیاش به قوت در جامعه ما مطرح است، تئوریبافان دستگاه ستم و استبداد ما را درست به چنین برداشتی از آزادگی فرامیخوانند و با معنویتی بیریشه، از قماش نیروانای هندی، اغوا میکنند. اینان یک چنین آزادگی طفیلیوار را به هزار زبان میستایند و آن را در رؤیای گذشته، در چهره کدخدایان روستاها و باباشملهای سابق محلات شهر و در بادو بروت درویشان هُوَ حق گو میبینند که در پایگاه استغنای بنگ و چرس لاف میزنند:
گدای میکدهام لیک وقت مستی بین که ناز بر فَلک و حُکم بر ستاره کنم
به گفته این طراران بازار اندیشه، آزادگی شیوه دیرینۀ زندگی شرق است. سراسر فرهنگ و عرفان شرق بدان زیور یافته است. آزادگی فراغ است و سکون است و همآهنگی جانها و جهانهاست، بیايید، بشتابید، حلوای تن تنانی، تا نخوری ندانی! زنهار! زنهار! فریب آزادی نخورید! آزادی محصول جان بیآرام و اندیشۀ آشفتۀ غرب است، غرب بیمار آزادی است، هذیان آزادی دارد. آزادی، چنانکه فیلسوف بزرگ ما میفرماید: Ero – Sexo -Technnologie است و اما خود این Ero – Sexo -Technnologie چیست؟
چه حاجت که بدانیم، ناگفته پیداست که بیماری بس خطرناکی است. خاصه با عواقبی که خطرناکتر از خود دارد و بدتر از همه، اوه! آن ایسم به خصوص که میدانید، پناه برخدا! با طاعون و وبا و دیگر بلیّات زمین و آسمان میتوان ساخت، و با این یکی نه. آخر، چشم دارید. ببیند که در غرب چه میگذرد، آنجا چه آشوبی است و اینجا چه آرامشی! آنجا پُرگویی است و سرگشتگی و تشتت آراء و اینجا همه تأیید و تحسین و رضا، اگر چه به اجبار، آنجا همه اعتصاب است و فریاد کار کمتر و مزد بیشتر، و اینجا نظم و فرمانبرداری و فداکاری در راه فردای بزرگ، اگرچه، چیزی از آن نصیب بینصیبان ایران زمین نگردد. باری، سخن کوتاه! آزادی به هزار دلیل عقلی و نقلی بد است. همین و دیگر هیچ. و اگر باز اصرار بورزید، حمله پاسبانها و گروههای میهنپرست است و چوب و چماق و زندان…
بله، افسوس! شوخی مینماید و شوخی نیست. ایران امروز چنین تصویری از خود پیش چشم جهانیان میگذارد. سالهاست که در کشور ما در کار اندیشه و تدبیر زندگی اجتماعی عاملی را وارد میکنند که کمترین جایی در بحث ندارد. عامل زور و تهدید. و خندهآور اینکه دم از «مشارکت مردم» میزنند و این مشارکت در سنت «آزادگی شرق» یعنی تأیید و تکرار آنچه از عرش قدرت صادر میشود: شما آزادید، هر چه میخواهید بگويید، به شرط آنکه همان باشد که ما میفرمايیم.
بگذریم، اکنون ببینیم آزادی چیست؟
از دیدگاه زندگی اجتماعی، آزادی، چنانکه در جای دیگر گفتهام، رفتار در راستای نظمی است شناخته و پذیرفته. و منظور از نظم، آن ساخت آلی اجتماعی است که در روابط متقابل فرد و جامعه، یعنی خانواده و قبیله و قوم و ملت، در گروهبندیهای تولید و توزیع اجتماعی، و همچنین در آداب و سنتها و قوانین جاری جامعه شکل میگیرد. با شناخته بودن و پذيرفته بودن نظم، رفتار فرد بیهيچ برخورد يا مزاحمتی در شيارهای مألوف نظم صورت میگيرد و واقعیت آزادی دست میدهد. درست مانند رفتوآمد مردم در کوچهها و خیابانهای شهر که با آنکه از دو سو با دیوارهای بسته سروکار دارند، در دو جهت در رو آن با احساس آزادی حرکت میکنند، و از تنگنای جبر شناخته و پذیرفتهای که بدان خو گرفته اند کمترین تصوری هم ندارند.
باید گفت که این تعریف آزادی بیشتر جنبه فلسفی دارد تا جامعهشناسانه یا حقوقی. در ضمن هم جامعه را در تصویر ساده شدۀ ذهنیاش در نظر میگیرد، و این هم البته ناگزیر است تا بتوان، بدون گُم شدن در جزيیات به بررسی علمی پرداخت. ولی، از آنجا که واقعیت به مراتب پیچیدهتر از هر تصویر ساده شدۀ ذهنی است، برای بررسی هرچه کاملتر آن بر مبنای درک کلی و ذهنی به دست آمده باید به واقعیت بازگشت و از نو بدان نظر کرد تا به درکی دقیقتر و مشروحتر رسید. پس برمیگردیم به موضوع سخن خود که آزادی است و میگويیم جامعه، یعنی جامعۀ طبقاتی در مراحل مختلفی که پیموده است، درگیر تضادهايی است که روابط افراد را با یکدیگر و با سراسر جامعه مشروط میسازد و ضابطۀ رفتار واحد الگوواری را که پیش از این گفتیم درهم میشکند و ناممکن میگرداند. علت هم آنست که آن برابری طبیعی جامعههای نخستین و آن همکاری الزامی و بی چونوچرای افراد قبیله در شکار جانوران و صید ماهی و چیدن میوه و دانههای خوراکی که نمودار عینی یگانگی سازمان اجتماعی قبیلهای بود، در جامعههای طبقاتی دیگر وجود ندارد. با پیدایی طبقات، آزادی جنبه طبقاتی به خود میگیرد. تعلق طبقاتی افراد نوع آزادیهایشان را معین میکند و در مواردی محدودیت و حتا سلب ساده و بی چونوچرای آزادی را با خود میآورد، مانند آنچه در نظام بردهداری و نظام فئودالی یا ارباب-رعیتی میتوان دید.
بگذریم از جامعه بردهداری که در آن برده حتا صاحب اختیار تن خویش نیست، یعنی صاحب برده بر او حق مرگ و زندگی دارد، میتواند به دلخواه خود زجر و شکنجهاش کند، به کارش وا دارد و حاصل کارش را تصاحب کند، او را بفروشد یا به دیگری ببخشد، از زن و دختری که به بردگی افتاده اند به دلخواه کام بگیرد و اگر از آمیزش بردگانش با هم فرزندی به وجود آمد، آن کودک نیز بردۀ وی باشد و سرانجام پس از مرگ برده آنچه از نقدینه و اثاث که در تصرف او بوده است، نه به بستگانش به عنوان ارث، بلکه به صاحب برسد، که العبد و ما فی يده لمولاه [برده و هر آنچه در دست دارد (در اختيار اوست) از آن صاحب برده است- ع.س.] باری، بگذریم از جامعه بردهداری که در آن برده خود عضو جامعه به شمار نمیآید و در حکم چارپای ورز و سواری يا بارکش است. در شکلبندیهای مختلف جامعه طبقاتی که تاریخ به خود دیده است، همیشه پارهای آزادیهای بنیادی، یادگار آزادی و برابری افراد در جامعۀ نخستین، وجود دارد که همه از آن روی هم به یکسان برخوردارند، جز البته کسانیکه به صراحت از برخی یا از کلیه این آزادیها محرومند، و این خود از مناسبات تولیدی و روابط حقوقی در نظام اجتماعی معین ناشی میشود. آزادیهای بنیادی در مصونیت جان و مسکن و مال شخصی، در اختیار وی به داشتن همسر و سرپرستی زن و فرزند، در دادوستد به رضای دل، و در تصرف آزادانه در مال خویش و چیزهایی از این دست نمایان میگردد. ویژگی این دسته از آزادیها، دیرپایی و ریشهداری و شمول آن بر همگان است، و به سببب همین شمول همگانی، دستبرد به آنها در شرایط عادی و زندگی جامعه کمتر و به دشواری صورت میگیرد. و همیشه با نکوهش و مخالفت و در مواقعی که خطر دامنۀ پهناوری به خود بگیرد، با مقاومت یکپارچه مردم روبهرو میشود. اما آزادیهای دیگر، که گفتم جنبۀ طبقاتی دارند، در جریان تکوین و پیدایی و تکامل طبقات و به ضرورت شیوههای دگرگون شوندۀ تولید و تملک نعمتهای مادی پدید میآیند و از این ویژگی برخوردارند که در عمل، و همچنین غالباً در نص حقوقی خود، آزادی طبقه با طبقات زیردست الزاماً از محدودۀ آزادی طبقات فرودست میکاهد و در پارهای موارد آن را یکسر نفی میکند. ویژگی دیگر این آزادیها آن است که پیوسته بر اثر دگرگونیهایی که در تناسب نیروهای طبقاتی متعارض يا متضاد رخ مینماید، در حال عقبنشینی یا پیشروی هستند. این بدان معناست که آزادی- گستردگی و تنوع بهرهمندی از آن در عمل- همواره نمايشگر تعادل کلی نیروهای طبقاتی در جامعه است، و چون این تعادل پایدار نیست، هر تغییر که در تناسب نیروهای طبقات پدید آید دامنۀ آزادیهای این یا آن طبقه را خواه در عمل و خواه در نص قانون، محدودتر یا گستردهتر میکند. اما این کار خودبهخود بی تکیه بر شرایط و امکانات مادی و بی روشنگری و بحث و تبلیغ و آمادگی ذهنی، صورت نمیگیرد، به ویژه برای طبقات فرودست جامعه که ناچارند آزادیهای موجود خود را از دستبرد طبقه یا طبقات حاکم مصون دارند و یا، اگر نیرو و توان یافتند، دامنۀ آزادیهای خود را بگسترانند.
پس، به رغم آن تصویر ساده شدۀ ذهنی که در بالا داده شد، آزادی، هر چند که در طبیعت خودِ جامعه و درساخت آلی آن ریشه دارد و برابری طبیعی آدمیان در جهت شمول آن به همه گرایش دارد، در واقعيت امر در چارچوب تقسیمبندی طبقات جامعه محصور است و آن شیارهای طبیعی نظم که از آن سخن گفتیم دیری است که بیشوکم به صورت کوچههای بنبست درآمده که بیشتر گروهی ممتاز در آن مجال آمدوشد دارند. در چنین صورتی، مُسلّم است که نظم طبقاتی نمیتواند از سوی همه افراد جامعه یکسان شناخته و پذیرفته شود. در جایی که از یک سو تحمیل بیپرده زور است و از سوی دیگر بیخبری و فریبخوردگی و نیروی عادت، اگر هم با چشمپوشی بسیار بتوان از پذیرفته بودن نظم دم زد- و در شرایط خفقان، مشهود نبودن مقاومتی آشکار این ادعا را باور داشتنی مینماید- از شناخته بودن نظم سخنی هم نمیتواند باشد. در نتیجه اینجا، فرمانبرداری و باور کورکورانه هست و آزادی نیست. و این مرحلهای است که بدبختانه کشور ما، بر اثر دیرپايی شیوهها و مناسبات تولیدی و هجومهای مکرر عرب و ترک و مغول و افغان که هر بار استبداد تازهنفسی را جایگزین استبدادی فرتوت کرد، بیش از دو هزار سال در آن درجا زده است.
تاریخ ایران، دورادور، شاهد تشنجهای دامنهدار و گاه همهگیر عصیان بوده، اما رهایی از چنبر به هم بافته بندگی و استبداد هیچگاه صورت نبسته است. خواه در توالی نسلها و خواه به غلبه و قهر و کشتار، خودکامگان رفتند و گم شدند و خودکامگی برجای ماند. در ایران، در جزيی و کلی کار مُلک، و چه بسا در همان نخستین برخورد، سخن همیشه به زبان شمشیر بود و امروز هم، هفتاد و اند سال پس از انقلاب مشروطه که میبایست قانون را برپایۀ آزادی و برابری جایگزین زور برهنه و بیپروا کند، هنوز همان است. هنوز ارادۀ یک تن مدعی تعیین سرنوشت کشور و مردم است و ناچار وقت و نیرو و ثروتی بیکران به هوسکاری- و این کمترین چیزی است که میتوان گفت- در راه تجربههای عقیم و جاهطلبیهای بیپشتوانه و دشمنی رویاروی با ضرورتهای زمان به هدر میرود. آنهم در این روزگار زمینلرزه و توفان و سیل که سنگ بر سنگ قرار نمیگیرد و جز به کوشش و تدبیر و ارادۀ همگانی، جز با انضباط خودخواسته مردمی و آگاه و آزاد، نمیتوان از مضایق گذشت. ولی از مطلب دور نشویم.
گفتیم که آزادی در طبیعت جامعه و در ساخت الی آن ریشه دارد، و نیز در جامعه طبقاتی، با هر تغییری که در تناسب نیروهای اجتماعی پدید آید، دامنه آزادیهای طبقات مختلف جامعه تغییر میکند. اینجا گستردهتر و جای دیگر محدودتر میشود. مهمترین تغییری که تاریخ در زمینه تنوع و گسترش آزادی به یاد دارد آن است که در نتیجۀ پیدایی و رشد سرمایه و استقرار نهایی فرمانروایی طبقۀ بورژوا در اروپا و کشورهای متحد آمریکا صورت گرفت. رشد تولید کالايی و انباشت سرمایه پایگاه مادی دعوی بورژوازی برای رهبری جامعه گردید و بورژوازی این دعوی را که حاکمیت فئودالها را به مبارزه میخواند بر بنیاد ایدئولوژی آزادی و برابری مطرح کرد. چاره هم نبود. تولید کالايی ضرورتهایی با خود داشت که در چهارچوب نظام فئودالی و زدوبندهایی که بر دست و پای نیروی عمده کار یعنی تودۀ دهقان آن زمان میگذاشت نمیگُنجيد و حال آن که گسترش روزافزون بازار و لزوم سرعت هرچه بیشتر گردش سرمایه برای کسب سود بیشتر، دسترسی به نیروی کار آماده و فراوان را به صورت نیازی مبرم برای بورژوازی درمیآورد. چنین بود که بورژوازی در چارهاندیشیهای خود شعار آزادی و برابری سردارد تا مجوز کَنده شدن زحمتکشان روستا از زمین گردد، و نیز دعوتی تا بیابند و نیروی کار خود را «آزادانه» در بازار عرضه کنند. اما آنجا که این شعار رو به خود بورژوازی داشت، در واقع بیان دیگری از رقابت آزاد بورژواها در بهرهکشی از نیروی کار بود و تضمین دسترسی آیندهشان به واقعیت حکومت. پس، از اینرو صلای آزادی و برابری، برای آنکه به رغبت و رضا از سوی زحمتکشان شهر و ده شنیده شود و گذشته از تأمین نیروی کار، آنان را به دنبال بورژوازی برای هجوم به دژ فرمانروایی اقتصادی و سیاسی فئودالها به حرکت درآورد، میبایست بیانی مطلق و عام داشته از هر گونه حصر و استثنا برکنار باشد- اگرچه پس از پیروزی درست در جهت خلاف آن عمل شود. چنانکه شد. بورژوازی، برای راندن تودههای زحمتکش به بیغوله فقر و بردگی نوع جدید از هیج ناسپاسی و ستم و حقکشی فروگذار نکرد. و همین گناه دورویی و فریب است که نطفه حکومت بورژازی را در تاریخ با آن بستند.
با آنچه که گفته شد، و تند و به اختصار گفته شد، اینک میرسیم به مفهوم تازهای از آزادی با رنگ مشخص اجتماعی و سیاسی. و در ایران امروز در شرایط کنونی رشد سرمایه و شرکت تقریباً بلامنازع آن در حکومت، با توجه به گسترش فرهنگ در کموکیف و نفوذ روزافزون ایدئولوژیهای پیشرو در وجدان قشرهای انبوهتری از مردم، منظور از آزادی همین است و بس. یعنی، سخن نه میتواند از آزادی در خلوت ضمیر باشد که امری است شخصی و نهفته، بی هیچگونه بُرد اجتماعی، و نه آن آزادی طبیعی که گفتم در ساخت آلی جامعه ریشه دارد ولی تضاد طبقات، مشروط و محدودش میکند و مانع عمومیت آن میشود.
این آزادی مجموعه مدون حقوق و ضوابطی است عام و بر پایه برابری که رفتار متقابل افراد را با یکدیگر و با سراسر جامعه مشخص میدارد و به هر کسی امکان میدهد که، خواه به تن خویش و خواه از طریق نمایندگان منتخب خود، در حل و فصل امور جامعه شرکت کند و باز در کشور ما پس از پیروزی نهايی جنبش مشروطه و خلع و طرد محمدعلی شاه، همین آزادی است که در قانون اساسی و متمم آن حق مردم ایران شناخته شده است. و حکومت ایران بر پایه همین اصل آزادی در شمار دمکراسیهای جهان درآمده، شکل حکومت مشروطه سلطنتی به خود گرفته است. اما واقعیت این است که دو دورۀ طولانی دیکتاتوری، با حفظ فریبکارانه و ریشخندآمیز قالبهای دمکراسی، مردم را به شنیعترین وجهی از آزادی محروم داشته، همه امکانات برخورداری از آزادیهای فردی و اجتماعی را از همگان سلب کرده است. این کار در هر دو بار به تشویق و یاری مستقیم امپریالیسم مسلط روز برای ایجاد سنگری در برابر نفوذ انقلاب جهانی، و نیز تأمین موجبات غارت استعمارگرانه منابع ثروت کشور در ضمن پاسداری منافع اقتصادی و سیاسی طبقات فرمانروای داخلی صورت گرفته در هر دو بار از پشتیبانی آشکار یا ضمنی قشرهای مختلف بورژوازی ایران برخوردار بوده است. بورژوازی ایران، که در آغاز این قرن اساساً جنبه تجاری داشت، در سایه دیکتاتوریهای دوگانه پنجاه سال اخیر و به برکت نفوذ پیوسته وسیعتر و عمیقتر خود در دستگاه اداری و نظامی و سیاسی کشور، توانست با استفاده از اعتبارات هنگفت دولتی و شرکت در مقاطعهها و کسب موقعیت ممتاز، در انواع انحصارها و روی آوردن به صنایع جدید و بانکداری در مشارکت با سرمایههای بیگانه، به انباشت معتنابه سرمایه و گسترش بیش از پیش دامنه فعالیت اقتصادی و سیاسی خود نایل شود. تا جایی که امروزه در ایران قشرهای بالای بورژوازی واقعیت حکومت را در دست دارند و دستگاه دیکتاتوری موجود، که نخست در نقش قيّم و راهنمای بورژوازی در امر حکومت ظاهر شده بود، اکنون کموبیش به صورت کارگزار نالایق منافع بورژوازی و افزار دست ناتراشیده و رویهم مزاحمی درآمده است که حتا در سرکوب نارضایی روشنفکران و دفع هجوم صنفی و ایدئولوژیکی و به زودی هم سیاسی زحمتکشان به مواضع بورژوازی کارآیی و اعتبار خود را از دست میدهد.
تأکید بر نقش بورژوازی در اینجا به ویژه از آن روست که متوجه شویم آرمان آزادی چگونه و تا چه اندازه با فرمانروایی اقتصادی و سیاسی بورژوازی سازگار یا ناسازگار است، و در جنبشی که برای اعاده آزادی در ایران درگرفته است، قشرهای مختلف بورژوازی در چه حدودی میتوانند خواستار آزادی به عنوان حقی یکسان برای همگان با امتیازی که در عمل خاص طبقهای معین است، باشند. درک دقیق این تفاوتها ما را در شناخت موقعیت امروز ایران و در سنجش نیروها و یافتن انگیزه نهفته کسانیکه به نام اندیشمند و فیلسوف و صاحبنظر به آزادی و دمکراسی میتازند، یاری میکند.
اکنون میپردازیم به تشریح آزادی به مفهوم نوین اجتماعی و ساسی آن، که میدانیم مقارن آغاز عروج بورژوازی به قدرت به صورتی منسجم و مدون در بیان آمده، کمکم در عمل کامل و تنوع یافته است.
پیش از هر چیز باید یادآور شویم که رکن اصلی آزادی شرکت عملی مردم در اداره امور و تعیین سرنوشت کشور است. پس همیشه و در همه حال آزادی مسأله حکومت را عنوان میکند. در نظام دمکراسی که بر آزادی و برابری متکی است، صفبندی نیروهای اجتماعی بر پایه منافع واقعی طبقات مردم و مبارزۀ این نیروها در محدودۀ قانونی سازمانها و نهادها، حکومت را پس از انتخاب، برای مدتی محدود مأمور به اجرا گذاشتن ارادۀ مردم زیر نظارت خود مردم میکند. پس حکومت کارگزار موقت این امور مردم است و مسؤول در برابر آنان. در چنین نظام حکومتی، آنچه در نظر اول به چشم میآید تنوع آراء و ناپایداری مقامهاست، و همین است که بهانه خردهگیری به کوتهبینان کجاندیش و سفسطهبازان مزدور میدهد تا در مقام مقایسه با بیثباتی ظاهری دولتها و محدودیت قانونی قدرت در نظام دمکراسی، دم از ثبات اوضاع در حکومت استبداد بزنند و دعوی یگانگی ملی و آشتی طبقات بکنند. در حقیقت، آزادی در نظام دمکراسی نمودار تعادل نیرهای متعارض جامعه میباشد، و نوساناتی که بر اثر تغییر تدریجی تناسب نیروها در این تعادل صورت میگیرد، نه تنها برهمش نمیزند، بلکه ثبات آن را حول محور پايدار نهادها و سازمانها آشکار میدارد. درست برخلاف آنچه در نظام استبداد، خاصه استبداد موجود ایران میتوان دید که در بیتوجهیاش به نیروهای تازهنفسی که رشد سرمایهداری به عرصه زندگی جامعه میکشاند و با تکیه انحصاریاش به زور برهنه و بیمنطق، به ظاهر پایدار مینماید ولی پیوسته رگ و ریشهاش زیر ضربات نیروهای مخالف میلرزد، تا کی از پای درآید.
بگذریم، ما آزادی را در امکان شرکت ملی مردم در ادارۀ امور جامعه و تعیین سرنوشت کشور دانستیم اما این کار جز به چند شرط صورتپذیر نیست.
نخست، آزادی اندیشه، که هر کس در آنچه میاندیشد یا باور دارد آزاد باشد و به سبب اندیشه و باورداشت خود بازخواست و آزار نشود. چنین اصلی خود برپایه این اعتقاد استوار است که جامعه، همچون پدیدهای زنده و پايا حوصله فراخ دارد. همۀ اندیشهها و همه باورها را به دیده تسامح مینگرد، همه را تحمل میکند و هیچیک را بر دیگری رجحان نمینهد. به عبارت دیگر لااکراه فیالدین [سورۀ بقره آیه ۲۵۶، در پذيرش دين اجباری نيست- ع. س.] یا اگر بحث جدل هم هست، وجا دلهم بالتی هی احسن [سوره النحل ـ آيه ۱۲۵، و با آنان به روشی كه بهتر است چالش ورز- ع. س.].
در پیوند با آزادی اندیشه، آزادی بیان و قلم میآید که امکان میدهد تا اندیشه، بی هیچ منع و محددیتی به دیگران انتقال یابد، و بدینسان، در پی بحث و بررسی و مقابله و نتیجهگیری، هر کس آنچه را که در نظرش به صواب نزدیکتر و با منافع مادی و معنوی فرد، طبقه یا جامعه سازگارتر است میپذیرد و این خود به گرد آمدن مردم حول سیستمهای مختلف اندیشه میانجامد.
به برکت آزادی اندیشه و بیان و قلم دیگر نیازی به پنهانکاری و ترس و دروغ، این آفت وجدانهای مثله گشته دربند محرمات استبداد نابردبار مانده، نیست و تنوع اندیشهها و تأثیر متقابلشان بر یگدیگر موجب غنای زندگی درونی آدمی و شکفتگی دانش و فرهنگ در جامعه خواهد شد. اما آزادی اندیشه و بیان و قلم در شرایط زندگی معاصر، آزادی طبع و نشر و توزیع انواع کتاب و رساله و روزنامه و مجله و نیز آزادی دسترسی به آرشیوها و دیگر منابع اطلاعاتی و استفاده متناسب و دور از تبعیض از رادیو تلویزیون و سینما و تئاتر و غیر آن را به همراه دارد. این بدان معناست که هرگونه سانسور سیاسی، به منظور حفظ منافع محدود فردی، حزبی یا طبقاتی و برای تأمین دوام حکومت فرمانروایان دو روزه، همچنین جنایتی برضد آزادی و دستبردی به اصل مقابله آزاد اندیشهها و سیستمهای عقیدتی، محکوم و مردود است. اگرچه از سر تزویر، جامه مصلحت عمومی و ملی يا حفظ نظم و آرامش جامعه بر خود بپوشد.
با این همه، آیا دستگاهی نباید باشد که از زيانهای احتمالی برخی اندیشهها- محصول دماغی مخبط، منحرف یا حتا تبهکار پیشگیری کند؟ به صراحت میگویم نه. زیرا بهانه تبعیض و سرکوب به دست طراران و انحصارجویان قدرت میدهد و به پایمال شدن حقوق و آزادی همگان منجر میشود. خاصه که جامعه تندرست پادزهر هرگونه اندیشه بیمار و منحرف یا تبهکارانه را در خود دارد. چنان اندیشههایی به آسانی در عرصه نقد آزاد رسوا میشوند و جامعه بدون لزوم دخالت قدرت سیاسی و بدون توسل به خشونت همهگیر، آنها را دفع میکند. تنها در زمان جنگ خارجی، آن هم به صلاحدید دولت ائتلاف ملی و با تصویب اکثریت قاطع نمایندگان قوۀ مقننه، میتوان با رعایت همهگونه تدابیر احتیاطی و پیشبینی محدودیتهای قانونی، به نوعی سانسور به منظور حفظ امنیت و استقلال کشور تن داد. تازه آنهم بلافاصه پس از پایان جنگ باید ملغا شود. باری، تأکید میکنم، سانسور سیاسی از ارکان اصلی استبداد فردی یا طبقاتی است و در نظام دمکراسی هیج مجوزی برای آن نمیتوان یافت. اکنون میرسیم به نقطه اوج آزادی در نظام دمکراسی یعنی آزادی اجتماعات.
میگويیم اصل شرکت عملی مردم در ادارۀ امور و تعیین سرنوشت کشور ایجاب میکند که مردم، در برخورداری از آزادی اندیشه و بیان و قلم به اقتضای مصالح گروهی و طبقاتی خود حول سیستمهای مختلف اندیشه صنفی یا سیاسی گرد آیند و آزادانه جمعیت و اتحادیه و حزب تشکیل دهند. ایجاد اینگونه سازمانها، که حق طبیعی و قانونی افراد در نظام دمکراسی است، مرحله تبدیل اندیشه به نیروی مادی میباشد. و اما فعالیت احزاب مرحله تدارک انتقال حکومت است از یک گروهبندی طبقاتی به گروهبندی دیگر- خواه قدرت در پایان کار همچنان در دست طبقه یا ائتلاف طبقات فرمانروا بماند و خواه به دست طبقه یا ائتلاف طبقات دیگر بیفتد. هر چند که در صور ت اخیر نمیتوان به کارکرد عادی نهادها و سازمانهای دمکراسی اطمینان داشت. ولی این مبحث دیگری است، و همین قدر باید گفت که استثناء قاعده را نقض نمیکند. به هرحال فعالیت و مبارزۀ احزاب که همان تدارک انتقال حکومت است، براساس قوانین طبیعت جامعه و برحسب مقتضیات نظام دمکراسی صورت میگیرد، بی هیچگونه پردهپوشی با شرکت آزادانه افراد. درست برخلاف جامعههای اسیر پنجه استبداد که درآن هرگونه دستبهدست گشتن قدرت جز با توطئه و خدعه و پنهانکاری، جز با توسل به زور و خونریزی حتا به تصور نمیگنجد. و حفظ قدرت نیز، چنانکه میتوان دید.
در بارۀ آزادی مجال سخن فراخ است و ما تنها آنچه را که مهمتر و گفتنیتر بود به اختصار گفتیم. اینک همین قدر اضافه میکنم که استقرار آزادی و نظام دمکراسی اصولی در ایران دیگر به هیچرو یک آرزوی خام يا پنداری دور از واقعیت نیست، چه همه موجبات عینی تحقق آن در بافت جامعه امروز ایران موجود است. از یکسو استبداد همه زرادخانه دروغ و فریب و سختکُشی و لجامگسیختگیاش را به میدان کشیده حاصلی جز رسوایی و نفرت و کین به دست نیاورده است. از سوی دیگر هم نیروهای خواستار آزادی و دمکراسی، روشنفکران و کارگران و پیشهوران و دهقانان و بخشی از بورژوازی، به مرز مطلوب رشد کمی و آگاهی و اراده رسیده اند و تأثیر مستقیم یا غیرمستقیمشان در فضای سیاسی و اجمتاعی ایران هر روز بیشتر محسوس میشود. با این همه هنوز دشواریهای فراوان در پیش است. و همه نه از جانب دشمن. آری ضعفها و کمبودها در ماست. مهمتر و وخیمتر از همه آن نابردباری و تعصب و مطلقاندیشی که طی قرنها سلطه سیاسی و فرهنگی استبداد در وجدان ما رسوب کرده است. خانه ضمیر ما را گردوخاک و بوی نای انواع پیشداوری و خرافه و نیمچه حقیقتهای فرتوت فرا گرفته است. وظیفه تکتک ماست که به یک خانهتکانی اساسی دست بزنیم و پنجرهها را بر هوای آزاد بیرون بگشايیم. از خود بیرون بیايیم، به دیدار یکدیگر برویم. دیگری، هر که باشد، آيینه من است. اندیشهاش، گفتارش ، راهورسم زندگیاش، مرا به خود باز مینماید. خود را در چهره دیگری بجويیم و بیابیم. بحث کنیم با بردباری و شناخت حرمت انسانی هر کس بحث کنیم. در بحث درست و راستکردار باشیم. اندیشه حریف را تحریف نکنیم، در پس واژهها پنهان نشویم، دوپهلو و درشت سخن نگويیم، رگ گردن نجهانیم. پافشاری و لجاج، برافروختگی و نیش زبان، تکرار مدعا، هیچیک راه به حقیقت نمیبرد. بدانیم که حقیقت در انحصار هیچکس نیست. حقیقت در کليٌّتش، نزد همگان است. نگذاریم خرده حقیقتی که به گمان خود به دست آورده ایم ما را از آن کس که در کنارمان ایستاده است جدا کند. چه، آن وقت دوست و برادر و همرزمی را از دست داده ایم و از حقیقتی که دارد محروم مانده ایم. باخته ایم و با ما بشریت است که میبازد.
دوست من، نوجوان عزیر ایرانی، آزادی از حقیقت جدا نیست. آزاد باش و در آزادی به حقیقت دست یافتنی خود برس. بندگی به هر عنوان و در برابر هر کسی که باشد راه حقیقت را بر تو میبندد. تو را از تو میستاند. خوب باش و آزاد باش. دیگران را هم مانند خودت آزاد بدان و آزاد بخواه. این وظیفه تو و افتخار تو است.
م. ا. بهآذین
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/ma7uahr2