تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: پرسش و پاسخ، «حزب تودۀ ايران و مسايل جبهه متحد خلق و روند تفاهم و همکاری با ساير نيروهای انقلاب»، ‏‎شماره ۵، پنحم تير ماه ۱۳۵۹، چاپ اول مهر ماه ۱۳۵۹، ‏انتشارات حزب تودۀ ايران، صفحات ۵۲-۴۹.

نورالدين کيانوری

گزینش و تایپ: ع. سهند

در ايران نيز اين احتمال هست که هر يک از اين نمونه‌ها پيدا شود. يعنی نظير نمونه الجزاير، که گروهی که از لحاظ سياسی انحصارطلب‌اند و در عين‌حال ضدامپرياليست و خلقی‌اند، آزادی احزاب چپ و گروه‌های ديگر را از آن‌ها بگيرند. البته اعدام‌شان نکنند. بگذارند زندگی بکنند، برای خودشان، چهار پنج تايی، حرف هم بزنند، اما نگذارند حزب سياسی داشته باشند، تشکيلات درست کنند به تبليغ نظريات خود بپردازند. حالت ديگر اين است که يک حکومت خشن افراطی بر سر کار آيد که دارای جنبه‌های ضدامپرياليستی باشد، اما از لحاظ ضدچپ و ضدکمونيست بودن نيز گرايش شديدی داشته باشد. يعنی چپ‌ها و کمونيست‌ها را سخت تعقيب کند، دستگير سازد و به زندان بياندازد و حتا اعدام کند…

***

پرسش: استقرار فاشيسم به چه عواملی نيازمند است؟ آيا استقرار اين نوع حکومت به پايگاه توده‌ای و ضعف بورژوازی در حکومت سياسی نياز دارد يا خير؟ وظيفه سازمان‌های سياسی طبقۀ کار در قبال اين چيست؟
(يکی از هواداران «راه کارگر») پاسخ: فاشيسم با حکومت انحصاری در کشورهايی مانند ايران يکی نيست. فاشيسم دارای يک محتوای اجتماعی – طبقاتی است. فاشيسم به طور کلی به حکومت مرتجع‌ترين قشر سرمايه‌داری مالی و انحصاری کشورهای امپرياليستی گفته می‌شود. يعنی مانند آن‌چه در آلمان، ايتاليا، اسپانيا و ژاپن بوده است. اين‌گونه حکومت‌ها، فاشيستی است. فاشيسم در يک جمله، محصول بن‌بست امپرياليسم و تلاش آن برای خروج از اين بن‌بست با اتکاء به همۀ وسايل عريان خشونت و ارعاب و قهر است. اشتباه موحشی است اگر ما خيال کنيم – مانند دوستان «راه کارگر» – که فاشيسم می‌تواند از درون خرده بورژوازی و اقشار بينابينی بجوشد و بيرون بيايد.البته فاشيسم قادر است که در شرايط ويژه، از خرده بورژوازی، اقشار بينابينی به عنوان پايگاه، به عنوان تکيه‌گاه، استفاده کند. اما خود فاشيسم يک پديدۀ تاريخی است، يعنی محصول تکامل متناقض سرمايه انحصاری در يک دوره از بحران حاد جامعه است. فاشيسم از دل انحصارات مالی زاييده می‌شود، و شمشير تيزی در دست اين هارترين محافل امپرياليستی است. می‌توان پاره‌ای از حکومت‌ها را ديکتاتوری ناميد. مثلاً حکومت محمد علی شاه ديکتاتوری بود، اما فاشيستی نبود. حکومت ارتجاعی – اختناقی ناصرالدين شاه را نيز داشته‌ايم، اما نمی‌توان آن‌را فاشيسم ناميد. يا اکنون در آسيا و آفريقا کشورهای بسياری داريم که در آن‌ها حکومت ارتجاعی پليسی بر سر کار است، اما به آن‌ها نمی‌گوييم حکومت‌های فاشيستی. دولت اين کشورها از شيوه‌های فاشيستی استفاده می‌کنند، يعنی شيوۀ اختناق پليسی برای سرکوب هرگونه صدا و نيروی مخالف. ما به اين شيوه‌ها می‌گوييم شيوه‌های فاشيستی. به همين جهت است که ما در برخوردها و بحث‌های علمی، معتقد نيستيم که اصلاً ممکن است در ايران حکومت فاشيستی به وجود بيايد. زيرا برای استقرار چنين حکومتی، ابتدا بايد در اينجا سرمايه‌داری انحصاری به وجود بيايد و در رشد پر تناقض خود، حکومت را به طور مطلق به دست بگيرد و با شيوه‌هايی مانند شيوه‌های فاشيست‌های آلمان عمل کند. آن وقت است که می‌توان گفت در ايران حکومت فاشيستی حاکم شده است!اما از اين که بگذريم، خود اين مسأله، در اين سؤال، باقی می‌ماند که آيا ممکن است در ايران يک حکومت ديکتاتوری انحصارطلبانه و از لحاظ سياسی غير-دمکراتيک به وجود بيايد؟ از اين نظر می‌گويم غير-دمکراتيک، که اين مفهوم با ضد-دمکراتيک تفاوت دارد. ما در اين زمينه دو مفهوم داريم. غير-دمکراتيک از لحاظ سياسی، و يا ضد-دمکراتيک از لحاظ سياسی. زيرا مساله دمکراتيک يک مساله عام است. در مفهوم دمکراتيک، تنها دمکراسی سياسی مطرح نيست. وقتی می‌گوييم انقلاب الجزاير دمکراتيک و ضدامپرياليستی است، بدان معنا نيست که در آنجا واقعاً دمکراسی به معنی بورژوايی آن، وجود دارد. يعنی اين که همه آزاد هستند و هر سازمان سياسی می‌تواند آزادانه نظريات خود را بيان کند و انتشار دهد. ما می‌دانيم که در الجزاير حزب کمونيست وجود ندارد. اصلاً به کمونيست‌ها اجازه نمی‌دهند که حزب تشکيل دهند و روزنامه و تشکيلات علنی داشته باشند. با اين همه، محتوای رژيم الجزاير را ضدامپرياليستی و دمکراتيک می‌دانيم. چرا؟ برای اين‌که جنبه‌های ديگر خلقی دارد: حقوق دمکراتيک توده‌های عظيمی از خلق را تا حد زيادی تأمين می‌کند، اصلاحات ارضی می‌کند، سرمايه‌داری را محدود می‌سازد و آموزش همگانی و بهداشت عمومی را برای مردم فراهم می‌کند. البته نه آن‌طور که حکومت‌هايی مانند ويتنام يا کوبا که در آن‌ها حزب طبقه کارگر در رأس حکومت قرار دارد و اين امور را انجام می‌دهند.

اما در چارچوبی که دمکراسی انقلابی راديکال در الجزاير می‌تواند اين برنامه‌ها را پياده کند. به اين جهت است که به حکومت‌هايی مانند حکومت الجزاير نمی‌گوييم حکومت سوسياليستی. اما آن‌را حکومتی می‌ناميم که راه رشد غيرسرمايه‌داری را در پيش گرفته است. راه رشد غيرسرمايه‌داری، دارای محتوای دمکراتيک است، حتا در شرايطی که از لحاظ دمکراسی سياسی، آن اصول و حقوقی را که در قانون اساسی آن‌ها در نظر گرفته شده است، رعايت نکنند.به اين ترتيب، در ايران نيز اين احتمال هست که هر يک از اين نمونه‌ها پيدا شود. يعنی نظير نمونه الجزاير، که گروهی که از لحاظ سياسی انحصارطلب‌اند و در عين حال ضدامپرياليست و خلقی‌اند، آزادی احزاب چپ و گروه‌های ديگر را از آن‌ها بگيرند. البته اعدام‌شان نکنند. بگذارند زندگی بکنند، برای خودشان، چهار پنج تايی، حرف هم بزنند، اما نگذارند حزب سياسی داشته باشند، تشکيلات درست کنند به تبليغ نظريات خود بپردازند. احتمال پيدايش چنين حالتی در ايران وجود دارد. حالت ديگر اين است که يک حکومت خشن افراطی بر سر کار آيد که دارای جنبه‌های ضدامپرياليستی باشد، اما از لحاظ ضدچپ و ضدکمونيست بودن نيز گرايش شديدی داشته باشد. يعنی چپ‌ها و کمونيست‌ها را سخت تعقيب کند، دستگير سازد و به زندان بياندازد و حتا اعدام کند. مثل دوران اوليه حکومت جمال عبدالناصر در مصر. ناصر ابتدا چنين حکومتی داشت. کمونيست‌ها را می‌گرفت و به زندان می‌انداخت و اعدام می‌کرد. اما رژيم او از جنبه ديگر، ضدامپرياليست بود. و در نتيجه، دارای جنبه‌های دمکراتيک نيز بود، موضع ضدسرمايه‌داری اتخاذ کرد، به محدود کردن سرمايه‌داری پرداخت و سرانجام نيز راه رشد غيرسرمايه‌داری، يعنی سمت‌گيری سوسياليستی را پذيرفت و در اين زمينه گام‌های بسيار مثبتی برداشت. تمام کارخانه‌ها، سرمايه‌ها، بانک‌ها و مؤسسات امپرياليستی و وابسته به امپرياليسم را ملی کرد.

البته حالت‌های بسيار ارتجاعی‌تری نيز ممکن است پيدا شود. البته هيچ‌يک از اين‌ها نمی‌تواند ثابت بماند. يعنی نمی‌توانند برای مدتی طولانی در همين حالت باقی بمانند، بالاخره بايد در جهتی تغيير پيدا کنند. اين تغيير يا در جهت خلقی و دمکراتيک و رعايت آزادی‌ها و يا در جهت هر چه ارتجاعی‌تر شدن، هم در زمينه سياسی و هم در زمينه اقتصادی صورت گيرد. و ممکن است جنبه ضدامپرياليستی آن نيز ضعيف شود و از ميان برود و به بازگشت سرمايه‌داری منجر گردد. مثل مصر کنونی انور سادات، مثل اندونزی پس از دوران سوکارنو و بعد از کودتا، مثل سودان بعد از کودتای جعفر نميری. هر يک از اين پديده‌ها، ممکن است پيدا شود. يعنی در دوران کنونی ما که در نتيجه رشد فراوان عامل قدرت اردوگاه سوسياليسم و جنبش‌های آزادي‌بخش ملی، امپرياليسم تضعيف می‌شود و تضادهای درونی آن تشديد می‌گردد، اين پديده‌های بينابينی پيدا می‌شوند. ما نبايد به اين پديده‌ها کتابی برخورد کنيم و بگوييم دو تا حالت بيش‌تر وجود ندارد: يا راه سوسياليستی است و يا ارتجاعی و تسليم به امپرياليسم. اين اشتباهی است که چپگراهای ما می‌کنند. اين دوست هوادار «راه کارگر» نيز که اين سؤال را کرده، همين اشتباه را می‌کند. برخورد ما بايد برخورد خلاق و مارکسيستی باشد. اشکال و امکانات پياده شدن اصول مارکسيسم در واقعيت شرايط سال ۱۹۸۰ به کلی نسبت به سال‌های ۱۹۴۰، ۱۹۵۰، ۱۹۶۰ و حتا ۱۹۷۰ تغيير کرده، هم‌چنان که جهان تغيير کرده است. ما بايد اين را درک کنيم و به کار بنديم. مارکسيسم خلاق است. مارکسيسم همواره در حال تکامل است. هنوز بسا پديده‌های نو که در بطن خود دارد. مارکسيسم در مبارزۀ انقلابی طبقۀ کارگر و مبارزۀ انقلابی خلق‌ها، پديده‌ها و نمونه‌های نو می‌آورد. خود انقلاب ايران، نمونه‌ای است که در تاريخ وجود نداشته است و از بسياری جهات يک پديده نو است. اين، تحليل تمام دانشمندان مارکسيست جهان است. درست است که اين انقلاب در همان چارچوب عمومی قانونمندی انقلاب جهانی است، اما در آن پديده‌های نو بسيار است. ما بايد نسبت به پديده‌های نو جهانی که در شرايط تکامل جامعه جهانی هميشه پيدا می‌شوند و تکامل پيدا می‌کنند، برخوردی خلاق داشته باشيم.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/3zd3f3rm