اما در پشت صحنه‌ها، صداهای سرافکندگی و حتا نگرانی به گوش می‌رسد. تبديل نوار غزه به حماسستان وضعيتی ايجاد کرده است که رهبران ما آماده آن نبودند. حالا چه بايد کرد؟ قطع کامل ارتباط غزه با جهان خارج و از گرسنگی کشتن مردم آن؟ برقرار کردن تماس با حماس؟ اشغال دوباره غزه، حالا که به يک تله بزرگ برای تانک تبديل شده است؟ درخواست از سازمان ملل برای استقرار نيروهای بين‌اللملی در آنجا- و در اين صورت چند کشور به اندازه کافی ديوانه خواهند بود که خطر اعزام سربازانشان را به آن جهنم بپذيرند؟

تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: گوش شالوم
نويسنده: يوری آونری
۱۵ ژوئن ۲۰۰۷
برگردان: ع. سهند
۲۷ خرداد ۱۳۸۶

اشک تمساح

 

چه می‌شود اگر يک‌ونیم ميليون انسان را در يک قلمرو کوچک و خشک زندانی کنيم، آن‌ها را از هموطن‌هایشان جدا کنيم و هر نوع تماس آن‌ها با جهان خارج را قطع کرده و با يک محاصره اقتصادی به آن‌ها گرسنگی بدهيم، طوری که نتوانند خوراک خانواده‌هايشان را فراهم کنند؟

چند ماه پيش، من اين وضعيت را به عنوان يک آزمایش جامعه‌شناسانه توصيف کردم که از جانب اسرائيل، آمريکا و اتحاديه اروپا انجام می‌شود و جمعيت نوار غزه هم خوکچه آزمايشگاهی است.

اين هفته، آزمایش نتيجه داد. آن‌ها ثابت کردند انسان‌ها دقيقاً مثل ديگر حيوانات واکنش نشان می‌دهند هنگامی که: تعداد بسياری از آن‌ها را در يک جای کوچک و در شرايط رقت‌انگيز قرار دهيم، آن‌ها پرخاشگر و حتا قاتل می‌شوند. ترتيب‌دهندگان اين آزمايش در اورشليم، واشنگتن، برلين، اوسلو، اوتاوا و ديگر پايتخت‌ها، می‌توانند از فرط رضايت دست‌های خود را به هم بمالند. افراد آزمايش شونده همان‌طور که پيش‌بينی می‌شد واکنش نشان دادند. بسياری از آن‌ها حتا به خاطر علم کشته شدند.

اما آزمایش هنوز تمام نشده است. دانشمندان می‌خواهند بدانند چه خواهد شد اگر محاصره اقتصادی را تنگ‌تر کنند.

چه چيزی موجب انفجار کنونی در نوار غزه شد؟

زمان تصميم حماس برای به عهده گرفتن قهری اداره نوار غزه تصادفی نبود. حماس دلايل خوب متعددی داشت که اين کار را نکند. سازمان قادر به تغذيه جمعيت خود نيست. منفعتی در تحريک رژيم مصر، که مشغول نبرد با اخوان المسلمين- سازمان مادر حماس- است، ندارد. به علاوه، سازمان منفعتی در بهانه دادن به اسرائيل برای تنگ‌تر کردن حلقه محاصره اقتصادی ندارد.

اما رهبران حماس تصميم گرفتند آن‌ها گزينه ديگری ندارند به جز نابود کردن سازمان‌های مسلحی که با الفتح در ارتباطند و از پرزیدنت محمود عباس دستور می‌گيرند. آمريکا به اسرائيل دستور داده است مقادير زيادی سلاح در اختيار اين سازمان‌ها قرار دهد برای آن‌که آن‌ها بتوانند با حماس بجنگند. رييس ستاد ارتش اسرائيل اين ايده را دوست نداشت و می‌ترسيد سلاح‌ها به دست حماس بيافتند (همانطور که اکنون در عمل اتفاق افتاده است). اما دولت ما، طبق معمول، از دستورات آمريکا اطاعت کرد.

هدف آمريکا روشن است. پرزيدنت بوش در هر کشور مسلمان – در عراق، در لبنان، در افغانستان، و هم‌چنين در فلسطين- يک رهبر محلی را انتخاب کرده است برای آن‌که تحت حمايت آمريکا حکومت کند و طبق اوامر آمريکا عمل نماید.

حماس بر اين باور است که محمد دهلان، فرد در نظر گرفته شده برای اين کار در غزه است. سال‌هاست که به نظر می‌رسد او را برای اين مقام آماده می‌کنند. رسانه‌های آمريکايی و اسرائيلی او را می‌ستايند، و او را به عنوان يک رهبر مقتدر و مصمم، «ميانه‌رو» (يعنی گوش به فرمان آمريکا) و «پراگماتيک» (يعنی گوش به فرمان اسرائيل) توصيف می‌کنند. و هر چه آمريکايی‌ها و اسرائيلی‌ها بيش‌تر دهلان را ستودند به همان نسبت اعتبار او در ميان فلسطينی‌ها کاهش يافت. به خصوص موقعی که دهلان در قاهره به سر می‌برد، چنين به نظر می‌آمد که منتظر است افرادش سلاح‌های موعود را دريافت کنند.

از ديد حماس، حمله به مقرهای الفتح در نوار غزه يک جنگ پيشگيرانه است. سازمان‌های عباس و دهلان مثل برف در آفتاب فلسطين ذوب شدند. حماس به آسانی کل نواز غزه را در اختيار گرفت.

اما چطور شد که ژنرال‌های آمريکايی و اسرائيی اين چنين در محاسبه اشتباه کردند؟ آن‌ها فقط از نقطه نظر کاملاً نظامی می‌توانند فکر کنند: اين تعداد سرباز، آنقدر مسلسل. اما به ويژه در مبارزات داخلی، محاسبات کمّی ثانوی‌اند. روحيه رزمندگان و احساس عمومی بسيار مهم‌ترند. اعضای سازمان‌های الفتح نمی‌دانند برای چه می‌جنگند. جمعيت غزه از حماس حمايت می‌کند، چون‌که آن‌ها بر اين باورند که حماس عليه اشغالگران اسرائيل می‌رزمد. در چشم مردم غزه، مخالفان حماس همدستان اشغال هستند. اظهارات آمريکايی‌ها در مورد قصد آمريکا برای مسلح کردن الفتح به سلاح‌های اسرائيلی نهايتاً موجب داغ ننگ خوردن آن‌ها شد.

اين به موضوع بنيادگرايی اسلامی ارتباطی ندارد. در اين مورد همه ملت‌ها يک گونه‌اند: آن‌ها از همدستان اشغالگر خارجی متنفرند، می‌خواهد در نروژ باشد (کويسلينگ)، در فرانسه باشد (پتن) يا فلسطين.

در واشنگتن سياستمداران از «ضعف‌های محمود عباس» می‌نالند. آن‌ها تازه پی برده‌اند تنها کسی که می‌توانست مانع هرج‌و‌مرج در نوار غزه و ساحل غربی شود ياسر عرفات بود. او دارای يک اتوريته طبيعی بود. توده‌ها او را می‌ستودند. حتا مخالفان او، مانند حماس، به او احترام می‌گذاشتند. او برای اين‌که مانع آن شود که يک دستگاه امنيتی واحد دست به کودتا بزند، چندين دستگاه امنيتی ايجاد کرد که با هم رقابت می‌کردند. عرفات قادر بود مذاکره کند، موافقت‌نامه صلح امضا نمايد و مردمش را راضی به پذيرش آن کند.

اما عرفات از طرف اسرائيل به عنوان يک هيولا مورد تحقير قرار گرفت، در مقر خود زندانی شد، و در پايان به قتل رسيد. مردم فلسطين محمود عباس را به عنوان جانشين او انتخاب کردند، به اين اميد که او از آمريکايی‌ها و اسرائيلی‌ها چيزی را بگيرد که از دادن آن به عرفات امتناع کرده بودند.

اگر رهبران در واشنگتن و اورشليم واقعاً به صلح علاقه‌مند بودند، می‌توانستند امضای موافقت‌نامه صلح با عباس را – که اعلام کرده بود مانند عرفات آماده است همان مصالحه‌های با برد دور را بپذيرد- تسريع نمايند. آمريکايی‌ها و اسرائيلی‌ها عباس را زير باران انواع ستايش‌ها گرفتند و در مورد هر موضوع مشخص دست رد به سينه او زدند.

آن‌ها به عباس حتا ناچيزترين و رقت‌بارترين دست‌آورد را هم روا نداشتند. آريل شارون پر او را چيد و بعد او را مثل يک «مرغ پر کنده» مورد تحقير قرار داد. مردم فلسطين بعد از آن که صبورانه ولی به عبث منتظر حرکت بوش شدند، از روی ناچاری به اين اميد که شايد آنچه را که عباس نتوانسته بود با ديپلماسی به دست آورد با قهر بتوان به دست آورد، به حماس رأی دادند.

رهبران اسرائيل، نظامی و غيرنظامی، بسيار خوشحال شدند. آن‌ها می‌خواستند عباس را تضيعف کنند، چونکه او از اعتماد بوش برخوردار بود و به اين دليل که موضع اعلام شده عباس توجيه سياست امتناع رهبران اسرائيل از شروع مذاکرات اصولی را دشوار می‌کرد. آن‌ها برای از بين بردن الفتح به هر کاری دست زدند. برای تضمين اين، آن‌ها مروان برغوثی را – تنها کسی که می‌توانست الفتح را متحد نگه دارد – دستگير کردند.

پيروزی حماس کاملاً با اهداف آن‌ها می‌خواند. با حماس کسی مجبور به گفت‌وگو، دادن پيشنهاد خروج از مناطق اشغالی و برچيدن شهرک‌های يهودی‌نشين نيست. حماس آن هيولای معاصر است، يک سازمان «تروريستی» و با تروريست‌ها حرفی برای گفتن وجود ندارد.

پس چرا رهبران اروشليم اين هفته راضی نبودند؟ و چرا تصميم گرفتند «دخالت نکنند»؟

حقيقت اين است که رسانه‌ها و سياستمدارانی که سال‌ها به تحريک سازمان‌های فلسطينی عليه يکديگر کمک کرده‌اند، با گفتن اين‌که «ما به شما گفتيم» رضايت خود را نشان دادند. ببينيد عرب‌ها يکديگر را می‌کشتند. ايهود باراک درست می‌گفت وقتی سال‌ها پيش گفت کشور ما «يک ويلا در جنگل است».

اما در پشت صحنه‌ها، صداهای سرافکندگی و حتا نگرانی به گوش می‌رسد. تبديل نوار غزه به حماسستان وضعيتی ايجاد کرده است که رهبران ما آماده آن نبودند. حالا چه بايد کرد؟ قطع کامل ارتباط غزه با جهان خارج و از گرسنگی کشتن مردم آن؟ برقرار کردن تماس با حماس؟ اشغال دوباره غزه، حالا که به يک تله بزرگ برای تانک تبديل شده است؟ درخواست از سازمان ملل برای استقرار نيروهای بين‌اللملی در آنجا- و در اين صورت چند کشور به اندازه کافی ديوانه خواهند بود که خطر اعزام سربازانشان را به آن جهنم بپذيرند؟

دولت ما سال‌ها برای نابود کردن الفتح کار کرده است، برای آن‌که از ضرورت مذاکره برای موافقت‌نامه‌ای که به طور ناگزير به خروج از مناطق اشغالی و شهرک‌های يهودی‌نشين آن مناطق خواهد انجاميد، طفره برود. اکنون، هنگامی که به نظر می‌رسد آن هدف تحقق يافته است، آن‌ها اصلاً نمی‌دانند با پيروزی حماس چه کار کنند؟

آن‌ها با افکاری مثل: اين نمی‌تواند در ساحل غربی اتفاق بيافتد خود را تسکين می‌دهند. آنجا الفتح حاکم است. آنجا حماس پايگاهی ندارد. آنجا ارتش ما تا به حال اکثر رهبران سياسی حماس را دستگير کرده است. آنجا عباس هنوز در قدرت است.

ژنرال‌ها، اين چنين، با منطق ژنرال‌ها حرف می‌زنند. اما در ساحل غربی هم، حماس در انتخابات آخر اکثريت را به دست آورد. آنجا نيز، دير يا زود کاسه صبر جمعيت لبريز خواهد شد. آن‌ها به چشم خود گسترش شهرک‌های يهودی‌نشين، ديوار، شبيخون‌های ارتش، ترورهای هدفمند و دستگيری‌های شبانه را می‌بينند. آن‌ها منفجر خواهند شد. دولت‌های اسرائيلی، يکی بعد از ديگری به طور سيستماتيک الفتح را نابود کرده، زير پای عباس را خالی نموده و راه را برای حماس هموار کرده‌اند. آن‌ها نمی‌توانند خود را متعجب نشان دهند.

چه بايد کرد؟

به تحريم عباس ادامه داد يا اسلحه در اختيار او گذاشت تا برای ما عليه حماس بجنگد؟ به محروم کردن او از هر گونه دست‌آورد سياسی ادامه داد يا بالاخره تکه نان خشکی جلوی او پرتاب کرد؟ و تازه، فکر نمی‌کنيد دير شده است؟ (و در جبهه سوريه: در حرف از صلح گفت و در عمل در تمام تلاش‌های بشار اسد برای شروع مذاکرات خرابکاری کرد؟ به رغم مخالفت‌های آمريکا مخفيانه مذاکره کرد؟ يا به هيچ کاری نکردن ادامه داد؟)

در حال حاضر، هيچ سياست، يا هيچ دولتی که بتواند تعيين سياست کند وجود ندارد. خوب، چه کسی ما را نجات خواهد داد؟ ايهود باراک؟

پيروزی اين هفته باراک در دور دوم انتخابات رهبری حزب کارگر، به طور اتوماتيک او را به وزير دفاع آينده تبديل کرده است. شخصيت قوی او و تجربه‌اش به عنوان فرمانده ستاد کل و نخست‌وزير، برای او يک مقام مسلط در دولت ترميم شده را تضمين می‌کند. اولمرت به عرصه‌ای خواهد پرداخت که در آن استاد بی‌رقيبی است- ساخت و پاخت‌های حزبی. در دولت دو ايهود، ايهود باراک در باره موضوعات جنگ و صلح تصميم خواهد گرفت.

تاکنون، تمام اقدامات ايهود باراک در عمل نتايج منفی به بار آورده اند. او به مذاکره با اسد (پدر) بسيار نزديک شد، اما در آخرين لحظات از آن گريخت. او ارتش اسرائيل را از جنوب لبنان بيرون کشيد، اما بدون حرف زدن با حزب‌الله که در آنجا مستقر شد. او عرفات را مجبور به آمدن به کمپ ديويد نمود، در آنجا به او توهين کرد و اعلام نمود ما برای صلح شريکی نداريم. اين ضربه مهلکی به شانس صلح بود، ضربه‌ای که هنوز هم مردم اسرائيل را فلج کرده است. او باد به غبغب انداخت که قصد اصلی او «برداشتن نقاب از چهره» عرفات بود. او بيش‌تر شبيه ناپلئون شکست خورده بود تا دوگل اسرائيل.

آيا اهل اتيوپی می‌تواند رنگ پوست خود را تغییر دهد؟ مشکل بتوان باور کرد.[۱]

در درام‌های ويليام شکسپير، اغلب در لحظات پرتنش، يک ميان‌پرده خنده‌دار وجود دارد. البته نه فقط در آنجا. شيمون پرز، کسی که طی ۵۵ سال فعاليت سياسی خود هرگز در انتخاباتی پيروز نشده است، اين هفته با انتخاب شدن به مقام رياست جمهوری اسرائيل، کار محالی را انجام داد.

سال‌ها پيش، من مقاله «آقای سيسفوس» را در باره او نوشتم، زيرا او مکرر در مکرر به آستانه پيروزی رسيده است، و پيروزی جا خالی داده است. اکنون او ممکن است احساس کند پس از رسيدن به قله، البته بدون تخته سنگ، می‌تواند در آستان خدايان انگشت در بينی خود کند.[۲] مقام رياست جمهوری از هر محتوا و قدرتی خالی است. يک سياستمدار پوچ برای يک مقام پوچ.

اکنون همه انتظار وقوع رگبار فعاليت در کاخ رياست جمهوری را دارند. بدون ترديد کنفرانس‌های صلح، ملاقات شخصيت‌ها، اعلاميه‌های پر سر و صدا و نقشه‌های رنگين وجود خواهد شد. به طور خلاصه، هياهو برای هيچ.

نتيجه عملی اين است که موقعيت اولمرت تقويت شده است. او موفق شده است پرز را در دفتر رياست جمهوری و باراک را در وزارت دفاع نصب کند. در کوتاه‌مدت، موقعيت اولمرت تضمين شده است.

و در عين حال، تجربه در غزه ادامه دارد، حماس اداره امور را به دست می‌گيرد و سه تفنگدار- ايهود ۱، ايهود ۲ و شيمون پرز- اشک تمساح می‌ريزند.

http://www.avnery-news.co.il/english/index.htmt

————————————————–
توضيحات مترجم:

۱- اشاره به ۵۵ هزار يهودی است که از اتيوپی به اسرائيل مهاجرت کردند و به علت رنگ سياه پوست‌شان مورد انواع برخوردهای تحقيرآميز و نژادپرستانه واقع می‌شوند.

۲- اشاره به نمايش‌نامه «صلح» نوشته «آريستوفان» در سال ۴۲۱ قبل از ميلاد است. برای مطالعه آن، به نشانی زير مراجعه نماييد:

http://classics.mit.edu/Aristophanes/peace.html