تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: دمکراسی مردم
نویسنده: پرابهات پاتنایک
۶ نوامبر ۲۰۱۶

برگردان: ع. سهند

 

اما در اینجا روشن شد که همان پدیده رقابت درون – امپریالیستی که موجب جنگ‌ها شد و نتیجتاً انقلاب‌ها را در دستور کار قرار داد، بقاء انقلاب‌ها را نیز ممکن ساخت. این رقابت به انقلاب‌ها برای بقاء فضا می‌داد. اتحاد شوروی سقوط کرده است. مقطع رقابت درون – امپریالیستی که مشخصه دوره لنین و در واقع مشخصه کل دورۀ تا پایان جنگ جهانی دوم بود، جای خود را به وضعیتی داده که مشخصه آن سلطه سرمایه مالی بین‌المللی است. شیوه دقیق وقوع انقلاب در این وضعیت جدید شبیه شیوه‌ای نخواهد بود که قبلاً رخ داد؛ این چیزی است که باید از نو ابداع کرد. اما چشم‌انداز اساسی پیرامون انقلاب جهانی که انقلاب اکتبر را نوید داد، یعنی یک‌سری از انقلاب‌های مرتبط با هم، برخی تحت رهبری «زحمتکشان» (در جایی که اتحاد کارگر – دهقان نیاز لحظه است)، و برخی دیگر توسط «طبقه کارگر» (در جایی که دهقانان دیگر یک نیروی مهم نیستند) تا امروز معتبر است.

 

اهمیت تئوریک انقلاب اکتبر

 

انقلاب اکتبر موجب یک تغییر انقلابی در خود مفهوم انقلاب شد. از آن پس، همه انقلاب‌ها، از جمله خود انقلاب اکتبر در درون این سپهر مفهومی جدید قرار گرفتند. پیش از انقلاب اکتبر، سوسیالیسم یک پروژه انقلابی منحصر به پرولتاریا در نظر گرفته می‌شد که در جایی‌که پرولتاریا یک نیروی سیاسی اصلی شده باشد و نتیجتاً قطب‌بندی جامعه بین بورژوازی و پرولتاریا به اندازه کافی صورت گرفته باشد، می‌توانست تحقق یابد. به طور خلاصه، سوسیالیسم به مثابه پروژه پرولتاریا در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری دیده می‌شد. مارکس و انگلس البته امکان انقلاب را در جايی که ما امروز کشورهای پیرامونی می‌نامیم – مانند هند و مصر-دیده بودند؛ اما ماهیت آن انقلاب‌ها در پیرامون و روابط آن‌ها با پروژه سوسیالیسم تعریف‌نشده مانده بود.

انقلاب اکتبر همه این‌ها را تغییر داد. انقلاب اکتبر به پروژه انقلابی در درون هر کشور به مثابه نقش آن کشور در گذار مرحله‌ای به سوسیالیسم نگاه کرد؛ انقلاب اکتبر پروژه‌های انقلابی کشورهای گوناگون را مرتبط با هم، و تشکیل‌دهنده لحظات صرفاً گوناگون در یگ گذار سراسری جهانی به سوسیالیسم دید؛ و متشابهاً، پیروزی پروژه انقلابی در درون کشورهای مشخص را در ائتلاف کارگر-دهقان (با دیگر طبقات تحت‌ستم) تحت رهبری پرولتاریا دید، و رهبری پرولتاریا را شرط لازم برای گذار موفقیت‌آمیز به سوسیالیسم قرار داد. این مفهوم دوم به روشنی در شعار تشکیل «شوراهای زحمتکشان» در کشورهای تحت‌ستم و مستعمره (که از طبقه کارگر متمایز است) تبلور یافت.

این تغییر در درک مفهومی از انقلاب از یک فکر دلبخواه یا خلق‌الساعه یا تخیلی ناشی نشد، بلکه در واقعیت عینی امپریالیسم ریشه داشت. امپریالیسم نه تنها کل جهان را به هم مرتبط کرده بود، بلکه با تلاش‌های ادواری توسط قدرت‌های رقیب برای تقسیم مجدد یک جهان تقسیم شده از طريق جنگ در شرایطی که ویژگی آن رقابت درون امپریالیستی بود، مشخص می‌گردید. این جنگ‌ها گرچه البته مصايب عظیمی به بار می‌آوردند، اما نه فقط در میان کارگران در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری- که از آن‌ها خواسته می‌شد با همتایان کارگر خود در آن سوی خندق‌ها برای تقویت «قلمروهای اقتصادی» که تحت فرمان انحصارات و کارتل‌های متبوع «آن‌ها» قرار داشت، بجنگند-، بلکه در میان زحمتکشان کشورهای تحت‌ستم نیز – که در آن جنگ‌ها به مثابه گوشت دم توپ از آن‌ها استفاده می‌شد- به رشد آگاهی انقلابی کمک می‌کردند.

این تغییر مفهومی در بینش انقلاب کلاً یکباره از راه نرسید. این فاکت که بورژوازی در کشورهایی که دیر به سرمایه‌داری رسیدند نتوانست انقلاب دمکراتیک را علیه نظام فئودالی تا پایان پیش ببرد، زیرا از آن می‌ترسید که هر حمله به مالکیت فئودالی به حمله علیه مالکیت بورژوایی منجر شود، قبلاً مورد توجه لنین و بلشویک‌ها قرار گرفته بود. آن‌ها دیدند که خواست دهقانان برای رهایی از یوغ فئودالی نمی‌تواند به دست بورژوازی تحقق یابد؛ رهایی دهقانان به انقلابی نیاز داشت که فقط پرولتاریا می‌توانست رهبری کند. این دهقانان را در انقلاب دمکراتیک متحد پرولتاریا ساخت، و نتیجتاً خود انقلاب دمکراتیک را یک مرحله در روند گذار به سوسیالیسم ساخت، که طی آن متحدین مشخص پرولتاریا البته تغییر خواهند کرد.

این ایدۀ یک نوع انقلاب دمکراتیک نوین براساس اتحاد کارگر-دهقان، که در آن طبقه کارگر صرفاً به انجام وظايف ضدفئودالی آن انقلاب راضی نخواهد ماند، بلکه انقلاب را به سمت سوسیالیسم پیش خواهد برد-با تغییر متحدین آن در این مسیر- در «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک» بازتاب تئوریک یافت و عملاً بخشی از برنامه بلشویک‌ها شد که یک «دیکتاتوری دمکراتیک انقلابی کارگران و دهقانان» را پیش‌بینی می‌کرد.

این موجب یک تغییر اساسی در برخورد به دهقانان شد؛ اما این نیز نه نتیجه یک شیوه تفکر متفاوت، بلکه ناشی از یک واقعیت مادی متفاوت بود. یک انقلاب دمکراتیک از نوع انقلاب فرانسه که در آن بورژوازی نقش رهبری را ایفاء کرده بود و مالکیت فئودالی را برانداخته و زمین را بین دهقانان تقسیم کرده بود، در کشورهایی که دیر به عرصه رشد بورژوایی رسیده بودند دیگر ممکن نبود. نتیجتاً، می‌بايست رابطه بین سه طبقه، بورژوازی، طبقه کارگر و دهقانان نیز در بستر جدید که از بستر کهنه متفاوت بود، چيز ديگری می‌بود.

پیش از این، فاکت رهبری بورژوازی در انقلاب دمکراتیک که مالکیت زمین را به هقانان داده بود، اتحاد بورژوازی و دهقانان علیه طبقه کارگر را ممکن ساخت. این اتحاد بود که کمون پاریس را شکست داد، آدولف تی‌یر این ترس را در ذهن دهقانان فرانسوی ایجاد کرد که هر حمله به مالکیت بورژوازی حمله به مالکیت دهقانان را به دنبال خواهد داشت. اما اکنون، در کشورهایی مانند روسیه یک وضعیت کاملاً نوین وجود داشت: به دلیل ناتوانی بورژوازی در حمله به مالکیت فئودالی، پرولتاریا فرصت تاریخی تشکیل اتحاد با دهقانان را داشت، اتحادی که از طريق یک انقلاب دمکراتیک به سوسیالیسم می‌انجامید.

بسیاری این تغییر در برخورد مارکسیست‌ها به دهقانان را اشتباه تعبیر کرده اند. آن‌ها گفته اند که پیش از انقلاب اکتبر مارکسیست‌ها با دهقانان خصومت داشتند، و انقلاب اکتبر غلبه بر این خصومت را نشان داد. این درست نیست: تغییر برخورد مارکسیست‌های روسیه به دهقانان صرفاً یک تغییر در برخورد نبود، این نیز بر اساس تغییر در واقعیت مادی قرار داشت، بر واقعیت ناتوانی بورژوازی در پیش بردن انقلاب دمکراتیک ضدفئودالی در شرایط نوین.

دست‌آورد تاریخی لنین و بلشویک‌ها این است که این تغییر در واقعیت مادی را دیدند. اما در انجام این، بدون تردید کل سنت روشنفکری انقلابی روسیه، از جمله ورا زاسولیچ، نیکولای دانیلسون و دیگرانی نیز که نزاری سرمایه‌اری روسیه را نشان دادند و لنین به خاطر نظرات نارودنیکی‌شان به آن‌ها حمله کرده بود، نقش داشتند. آن‌ها علی‌رغم چشم‌‌انداز بسیار متفاوتشان با تفکر بلشویکی درباره ویژگی وضعیت نوین مهُر خود را زدند.

گرچه این گسست مفهومی درباره نقش دهقانان پیش از انقلاب اکتبر اتفاق افتاد (در زمان انقلاب در موضع بلشویک‌ها پیرامون مسأله دهقانی تجدیدنظر شد، در زمانی‌که تقسیم مالکیت میان دهقانان با خواست پیشین بلشویک‌ها برای «ملی‌کردن زمین» جایگزین شد)، اما گسست مفهومی در ارتباط با امپریالیسم پس از شروع جنگ جهانی اول رخ داد.

در کل مناظره بین لنین و نارودنیک‌ها پیرامون امکان گذار مستقیم از جامعه دهقانی (MIR يا Obshchina) به سوسیالیسم، و بین لنين و تعدادی از نویسندگان منشویک پیرامون این‌که در انقلاب دمکراتیک باید با بورژوازی متحد شد یا با دهقانان، تمرکز همیشه بر انقلاب منزوی در روسیه بود. به ندرت اشاره‌ای به امپریالیسم وجود داشت.

اما با جنگ جهانی اول این تغییر کرد، و امپریالیسم در رأس بحث قرار گرفت. اگر امپریالیسم جهان را مرتبط کرده است، و همان‌طور که لنین گفت هیچ موضوع اصلی را نمی‌توان بدون اشاره به آن مورد بحث قرار داد، بنابراین سرنوشت انقلاب روسیه نیز در ارتباط با امپریالیسم است.

اما در اینجا روشن شد که همان پدیده رقابت درون – امپریالیستی که موجب جنگ‌ها شد و نتیجتاً انقلاب‌ها را در دستور کار قرار داد، بقاء انقلاب‌ها را نیز ممکن ساخت. این رقابت به انقلاب‌ها برای بقاء فضا می‌داد.

به طور خلاصه، جهان وارد عصر انقلابات شده بود. زنجیر امپریالیسم با شروع از ضعیف‌ترین حلقه آن، در حال پاره شدن بود. نکته آشکارا پیش بردن برنامه انقلاب بود، در صورت لزوم «حرکت تنها» بدون منتظر ماندن برای عناصر «مردد» در رهبری طبقه کارگر برای پیوستن به مبارزه انقلابی.

لنین حتا در یکی از آخرین نوشته‌های خود تأکید کرد که انقلاب روسیه به علت رقابت درون – امپریالیستی زنده مانده است. و حتا پس از شکست انقلاب آلمان امیدوار بود که چین و هند شاهد انقلاب باشند، و افزود که روسیه، چین و هند با هم یک بخش بزرگ بشریت را تشکیل می‌دهند. به سخن دیگر، انقلاب‌ها‌ را دیگر نمی‌توان جداگانه در نظر گرفت؛ انقلاب‌ها همه با هم مرتبط هستند. انقلاب‌ها صرفاً لحظه‌هایی از دگرگونی انقلابی جهان هستند که فقط به کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری محدود نمی‌شوند، بلکه کشورهای تحت‌ستم جهان سوم را نیز دربر می‌گیرند. از این‌رو، انترناسیونال سوم که پس از انقلاب بلشویکی تشکیل شد چیزی بود که جهان شبیه آن‌را هرگز ندیده بود: در کنگره آن، نمایندگان آلمان، فرانسه و بریتانیا شانه به شانه نمایندگان چین، اندونزی، هند و ویتنام می‌ساییدند. آن به معنی واقعی کلمه انترناسیونال بود.

اتحاد شوروی سقوط کرده است. مقطع رقابت درون – امپریالیستی که مشخصه دوره لنین و در واقع مشخصه کل دورۀ تا پایان جنگ جهانی دوم بود، جای خود را به وضعیتی داده که مشخصه آن سلطه سرمایه مالی بین‌المللی است. شیوه دقیق وقوع انقلاب در این وضعیت جدید شبیه شیوه‌ای نخواهد بود که قبلاً رخ داد؛ این چیزی است که باید از نو ابداع کرد. اما چشم‌انداز اساسی پیرامون انقلاب جهانی که انقلاب اکتبر را نوید داد، یعنی یک‌سری از انقلاب‌های مرتبط با هم، برخی تحت رهبری «زحمتکشان» (در جایی که اتحاد کارگر – دهقان نیاز لحظه است)، و برخی دیگر توسط «طبقه کارگر» (در جایی که دهقانان دیگر یک نیروی مهم نیستند) تا امروز معتبر است. در واقع، تئوری که به انقلاب اکتبر شکل داد بر محور پدیده امپریالیسم و این فاکت ساخته شده که امپریالیسم جهان را به هم مرتبط می‌سازد، مادام که امپریالیسم وجود دارد این تئوری معتبر باقی خواهد ماند.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/yy77hn8j