اخبار روز
محمود طوقی
۱۲ دی ۱۴۰۰
براستی حقیقت داستان چیست؟ چه اتفاقی افتاده است که عدهای تاریخخوان و تاریخ پژوه پیدا شدهاند و مدام هندوانه زیر بغل ما میگذارند که باید دست از دوگانه شیطان و قدیس و قهرمان و ضدقهرمان برداشت و تاریخ را با بینظری قرائت کرد. مگر ما جز این باور داریم. و مگر جز این عقل سلیم به ما چیز دیگری میگوید… این حقیقت چه نسبتی با ما و با آنچه که واقع شده است دارد. چرا در پایان این بازخوانیها مدام ما متضرر میشویم. چه میشود که قهرمانان ما مدام ناقهرمان میشوند و آنانی که باعث تیره روزی مردم بودهاند در صف نخبگان و قهرمانان قرار میگیرند.
برخاستن به وقت عدالت
مخدوش کردن تاریخ
نظام سلطه و آنانی که در پی بر پایی نظام سلطهاند در هر شکلش؛ از استبداد حزبی گرفته تا استبداد فردی در پی باز آفرینی انسان در کلیت تاریخیش هستند.
برای ساختن و پرداختن به آدم هایی که با پیشینه و تاریخ و خاطرات مشخصی زندگی میکنند نخست باید خاطرات و تاریخ این آدمها را دستکاری کرد و دوباره نوشت.
برای نوشتن دوباره تاریخ باید نخست ذهن آن آدم ها را پاک کرد و بعد در این ذهنهای خالی شده تاریخی دیگر با محتویاتی دیگر را آببندی کرد.
پس باید بطرف فراموشی تاریخی رفت. برای فراموشی تاریخی باید تاریخ مکتوب را مخدوش کرد. باید غث و سمین کرد. باید اطلاعات درست و نادرست را درهم آمیخت و بخورد توده و طبقه داد.
باید قهرمان و ضدقهرمان را دریک قاب گذاشت تا خواننده ناآشنا با تاریخ نداند قاتل کیست و شهید کیست. و هر کدام در کدام سوی تاریخ ایستاده بودند و چرا.
باید وانمود کرد کسی گناهکار نیست همه قربانیاند. آن که میکُشد نمیداند چرا میکُشد و آن که کشته میشود نمیداند چرا کشته میشود.
باید نشان داد قدیس و شیطانی در کار نیست. بایداین دوالیسم مانوی را به تفکرات پیشامدرن نسبت داد و به کرات گفت سیاه و سفیدی در کار نیست و هر چه هست خاکستری است و خاکستری این است که ما میگوئیم.
باید نشان داد قهرمانان آنطور هم که میگویند قهرمان نیستند و اگر درست نگاه شود ممکن است ضد قهرمان هم باشند.
باید خرده ریزهای زندگی آنها را از اینجا و آن جا بیرون کشید. باید سروقت پروندههای امنیتی رفت و از بریدهها و برگشتگان از آرمان حرفهای درست و نادرست را زنده کرد تا خواننده مبتدی تاریخ بداند که قهرمانان تاریخ هم مبری از فساد و خود خواهی و هزار رذیلت و رذالت دیگر نبودهاند.
نام ها و نشانها
چه فرق میکند در پشت این تاریخ اندیشیها و تاریخسازیها چه کسانی نشستهاند. چه تفاوتی هست بین ناصرپور پیرار و حمید شوکت و علی میرفطروس و اشتری و تدینی و قنبری و دهها اسم واقعی و مستعار، مهم آن است که چه میگویند و در پی چه هستند. پس از نامها و نشانهایشان میگذریم تا ببینیم چرا بوی کافور و آهک از نوشتههای شان میآید و مشام ما را آزار میدهد.
از زردشت آغاز میکنند؛ زرتشت و اهورامزدا را از جعلیات پارسیان هند میدانند و میگویند اوستا نوشتهای متعلق به همین چندسال پیش هندیان است.
به کوروش که می رسند، نخست در وجود تاریخی او شک میکنند و بعد رابطه او با یهودیها را عمده میکنند و تبلیغات حول او را به یهودیها نسبت میدهند و لوح معروف کوروش را کار یهودیها و کاهنان دست نشانده او میدانند و میگویند گرفتن بابل بدون جنگ دروغی ست که با پروپاگاندای یهودی و بابلی به ناف تاریخ بستهاند و در فتح بابل تمامی مردم را از دم تیغ گذراندهاند. سراپای امپراتوری ساسانیان، اشکانیان و داستان مزدک و مانی را سرهمبندیهایی از دروغهای تاریخیمیدانند.
زبان فارسی را سست و بیمایه ، فردوسی را مزدور و سعدی را دروغگو با سفرهایی خیالی و کتاب مستطاب گلستان را معیوب و هر کتابی که بیشتر از ۲۵۰ تا ۳۰۰ سال قدمت داشته باشد را باطل و غیرقابل استناد میدانند. (ناصر پور پیرار؛ دوزاده قرن سکوت).
به تاریخ معاصر که میرسند در تاریخ اندیشیهایشان مدعی دوباره خوانی تاریخ میشوند و میگویند تاریخ نوشته شده تاریخی جانبدار است و باید تاریخ را با استفاده از اسناد بازیافته دوباره خوانی کرد و آنوقت دید قهرمان و ضدقهرمان کیست.
در این بازخوانی در تاریک خانهها و تاریک اندیشیهایشان گلوله خوردن ستارخان در پارک اتابک میشود تاوان ترور اتابک توسط عباس آقای سراج آن غیور مرد تبریزی. (حمید شوکت؛ قوام در تیررس حادثه).
فروغی فراماسونر که روزگاری وردست دیکتاتوری رضا شاه بود برای مالهکشی و در داستان مسجد گوهر شاد مغضوب شد و با ورود متفقین سلطنت در شرف فروپاشی رضا شاه را با پادرمیانی به پسرش منتقل کرد و نجات داد میشود بر جستهترین شخصیت فرهنگی- سیاسی ایران بعد از مشروطیت و نماینده ممتاز معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی در تاریخ اندیشه و سیاست معاصر ایران و وزیر دانشمند که شاهنامه خوان و سعدی پژوه بوده است (علی میر فطروس؛ فروغی در ظلمات؛ به مناسبت ۵ آذر سالگرد خاموشی محمدعلی فروغی) و میرزا کوچک خان و کلنل پسیان میشوند تجزیهطلب که اهداف پوچی داشتند (مهدی تدینی؛ لیبراسیون و لیبرالیسم، میرزا کوچک خان قهرمان یا ضدقهرمان) و قوام می شود مرد وطنخواه که در پی استقلال وطن بود. (حمید شوکت؛ قوام در تیررس حادثه).
پیشهوری میشود تجزیهطلب که نوکر روسها بود و ذوالفقاریهای فئودال میهنپرستانی که از ظلم کمونیستها به تهران پناه برده بودند. (غائله آذربایجان، ارتش سرخ و کمونیست های ما؛ جواد رحیم لو).
مصدق میشود پیرمرد یک دندهای که دست به انحلال مجلس زد و با استبداد رأیش کشور را به نابودی میبرد و در آخر که انگلیس از خر شیطان پائین آمده بود جو گیر شده بود و تن نداد به مقتضیاتی که صلاح کشور بود و کار را به کودتا کشاند تا در پیشگاه تاریخ قهرمان بماند. و کودتا با نام و آدرس دیگری انجام شد که اگر نمیشد دیر نبود که تودهایها دست به کودتا بزنند. (علی میرفطروس؛ آسیب شناسی یک شکست).
و مظفر بقایی با آن نقش ویرانگرش در کشتن افشار طوس رئیس شهربانی مورد وثوق دکتر مصدق و نقش خرابکارانهاش در جنبش ملی نفت و کمک به سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق میشود مسیح باز مصلوب که دروغگویان و جزم اندشان با انگ جاسوس بیگانه، خائن و مرتد به مسلخ برده اند. (علی میرفطروس؛ دکتر مظفر بقایی و مسیح باز مصلوب).
و تختی میشود مرد عنینی که از رابطهای سالم با زنش عاجز بود، خود شیفته بود و میخواست مدام در صحنه باشد و دیده شود و چون دیگر قادر به حضور در مسابقات جهانی نبود و در زندگی خصوصی هم ناموفق بود دست به خودکشی زد. (نشریه پژواک ایران؛ خوکشی تختی بقلم یک روانشناس).
و خسرو گلسرخی آن گرد دلاوری که حاضر نشد بر سر جانش چانه بزند و حتی تا آخرین لحظه ورقه استیناف را امضاء نکرد و در جواب وکیل تسخیری پرونده که به او میگفت این حق توست که به حکم اعدامت اعتراض کنی میگفت: نه من در این مملکت جز مردن حقی ندارم و ورقه استیناف را امضا نمیکنم و نکرد میشود عرقخوری که موقع عرق خوردن شعار میداد و دوست داشت قهرمان باشد (ایرج گرگین؛ مصاحبه).
و مصطفی شعاعیان میشود قرآن پژوهی که زنان را برای مردان صیغه میکرد (ترکی در جهان سربی؛ فاطمه صادقی، نشریه نقد اقتصاد سیاسی) و چریک افسردهای که از همه جا رانده شده بود و از فرط افسردهگی به خیابان رفت تا خودش را بکشتن بدهد و خونش را بیندازد گردن پاسبان یونسی تا درسر پیری زن و بچههایش در خانهای اجارهای به رنج بیفتند. (امیرحسن چهلتن، افسانه رمانتیسم در کتاب چند اتفاق باورنکردنی).
حقیقت داستان
براستی حقیقت داستان چیست؟ چه اتفاقی افتاده است که عدهای تاریخ خوان و تاریخ پژوه پیدا شدهاند و مدام هندوانه زیر بغل ما میگذارند که باید دست از دوگانه شیطان و قدیس و قهرمان و ضد قهرمان برداشت و تاریخ را با بینظری قرائت کرد. مگر ما جز این باور داریم. و مگر جز این عقل سلیم به ما چیز دیگری میگوید.
ناگفته پیداست که دوران مدرن دوران سفید وسیاه حوادث نیست. حوادث ممکن است در طیف خاکستری واقع شوند. آدمها نه قدیساند و نه شیطان بلکه در زمانهای مشخص و با منافع مشخص دست به کاری میزنند که این کار در جهت منافع طبقهای و بر علیه منافع طبقاتی دیگر است.
اگر کوروش به بابل میرود علت دارد؛ در سده ششم پیش از میلاد نبونهید پادشاه بابل بود و بر یک امپراطوری بردهدار فرمان میراند و برای وحدت سیاسی امپراطوریش نیازمند یک دین واحد بود و این ممکن نبود مگر با ممنوعیت ادیان دیگر. در این زمان کوروش در لیدیه بود و آوازه برخورد انسانیش با کروزوس شکستخورده کاهنان بابل را وادشت به او نامه بنویسند و او را به فتح بابل تشویق کنند. در سال ۵۴ بابل آماده شورش بود پس کوروش به بهانه باز پس گرفتن حران که در زمان ماد جزء متصرفات مادها بود براه افتاد و با گذشتن از تنگه جلولا تمامی مردم میان رودان بر علیه نبونهید شوریدند و دروازههای بابل را بروی سپاه او بفرماندهی برادرش گشودند. (تاریخ مختصر ایران تا سقوط ساسانیان؛محمود طوقی) آن کتیبه گلی و استوانهای بابلی اشاره به همین موضوع است .
حوادث دیگر تاریخ از ترور اتابک تا ترور بهبهانی به همین سیاق قابل توضیح و تبییناند.
میشود در کارنامه حیدرخان ترور اتابک را بررسی کرد و دید درست بوده است یا نه. اما نمیتوان در تحلیل نهایی اتابک مرتجعی که در پی براندازی مشروطه بود را بر حیدر خان ترجیح داد و یا حتی ترور بهبهانی که نقشی مهم در انقلاب مشروطه داشت اما بعداً شاه سیاه شد و رفت و آمد بیتش از کاخ صاحبقرانیه بیشتر بود و چیزی نمانده بودکه فاتحه مشروطه را بخواند.
اگر ستارخان به تهران آمد به میل و اراده خودش نبود تبعیدی محترمانه بود. واگر در دعوای دموکرات و اعتدالی جانب اعتدالیون را گرفت اشتباهی بود که حیدرخان هم بشکلی دیگر داشت. اما اگر در پارک اتابک گلوله خورد و خانه نشین شد حقش نبود بر آمدن ارتجاع طبقاتی بود.
تختی اگر خودکشی کرد بخاطر آن بود که روزگار درقد و قواره او نبود. روزگار روزگار نامردی و نامردمی بود. قهرمان جهان بود اما ساواک از ورود به ورزشگاه او را منع کرده بود. و این جا و آن جا توطئه میکرد که او را بی آبرو کند.
خسرو گلسرخی اگر کشته شد حقش نبود. توطئه ساواک بود.در داستانی وارد شد که بخشی از این داستان نبود. خسرو جزء گروه گروگانگیر نبود و از همه آن آدمها جز شکوه فرهنگ کسی را نمیشناخت. اما وقتی پای کار رفت در رفاقت با مردمش کم نگذاشت و اهل کم فروشی نبود تا آخر رفت. و وقتی در دادگاه میگفت من بر سر جانم چانه نمیزنم بر خلاف ادعای دروغین ایرج گرگین عرق نخورده بود و شعار نمیداد و نمیخواست قهرمان شود قهرمانی در ذات و جنم او بود و نیازی به قهرمان شدن نداشت.
و اگر مهدی سمائی مدعی میشود که در نمایش پست مدرن ساواک نقش شهید و قهرمان را به گلسرخی داد و گلسرخی بیش از همه در این جریان فریب خورد. (نقد اقتصاد سیاسی؛مهدی سمائی تاملاتی در باب محاکمه گلسرخی) و همراه دیگران میگوید مگر ساواک مغز خر خورده بود که دادگاه را علنی کند و از گلسرخی قهرمان بسازد باید گفت بله مغز خر خورده بود. بخاطر آن که در نمایش پست مدرن تماشاچی که مردم باشند بخشی از نمایشند. ساواک متن را برای بازیگران نوشته بود اما تماشاچیها را فراموش کرده بود. این بخش از نمایش بود که توسط خود مردم نوشته شد و از خسرو و کرامت قهرمان ساخت.
ساواک فکر همه چیز را کرده بود الا مردم را. در نمایش پست مدرن چریک بیسلاح توانست شاه و فرح و ولیعهد رادر صحن دادگاه به گروگان بگیرد. چریکها در دادگاه روی بیست رژیم بیست و یک آوردند.
نوتاریخیگری
این نوتاریخیگری و این قرائت دوباره و متفاوت از تاریخ چه معنایی دارد؟
چه اصراری هست تا بما بقبولانند تاریخ آن چیزی نیست که واقع شده است یا ما باور داریم که واقع شده است. چرا مدام به ما می گویند شب دراز است و قلندر بیدار، باشید تا باز هم تاریخ زیرورو شود تا بفهمید حقیقت تاریخ چیست.
این حقیقت چه نسبتی با ما و با آنچه که واقع شده است دارد. چرا در پایان این بازخوانیها مدام ما متضرر میشویم. چه میشود که قهرمانان ما مدام ناقهرمان میشوند و آنانی که باعث تیره روزی مردم بودهاند در صف نخبگان و قهرمانان قرار میگیرند.
این جاست که پی میبریم این ظریفان روزگار در پی چه هستند؛ پاک کردن و تغییر دادن و دگرگون کردن حافظه تاریخی ما. برای قالب کردن ضدخاطراتی بعنوان خاطرات برای ساختن ذهن تاریخی ما. برای این که ما در روزگار سخت آینده و در دورانی که امیدی به بهبود اوضاع نیست نگاه نکنیم به گذشتهمان و ببینم ما چه بودهایم و در روزگار سخت قهرمانان ما چه کردهاند و نتوانیم با نصبالعین قرار دادن آنها راهمان را بسوی آینده پیدا کنیم. و بپذیریم تا بوده است در بر همین پاشنه رذالت و فرومایگی چرخیده است، تا بوده است فروغی و قوام و شاه و مظفر بقایی و موجوداتی از این دست فصل الخطاب تاریخ ما بوهاند و ما باید به اینان اقتداء کنیم و براه آنها برویم.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/bddcn6xe