تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ اول
منبع: اسناد و ديدگاهها: حزب تودۀ ايران از آغاز پيدايی تا انقلاب بهمن ١۳۵٧، انتشارات حزب تودۀ ايران، تهران، ١۳۶۰
حیدر مهرگان
گزینش و تایپ: ع. سهند
بگذاريد تاريخ خود سخن بگويد
اينک تاريخ حزب تودۀ ايران است که سخن میگويد، نه با زبان مورخان و تذکرهنويسان، بلکه با زبان بیشبهه عمل و انديشه خود. در اين چهره هيچ مشاطهگری دست نبرده است. به قول «گزنفون»: «بگذار تاريخ خود لب بگشايد.» اشباح گذشته بيشتر از راويان امروز، که دستخوش مهر و کيناند، از رازهای گذشته آگاهند.
مقالاتی که در اين مجوعه شيرازۀ واحدی يافته است، گونهای «اتوبيوگرافی» است که بر چهار دهه حيات قديمیترين سازمان سياسی ايران پرتو میافکند. اين مقالات و تفسيرها، قبلاً در بحبوحه رويدادهايی که به آنها مربوطند، در نشريات حزبی چاپ شده اند. از اين رو محکمترين مدرک و مطمئنترين سند در باره راه و رسم حزب و روشنترين محک برای سنجيدن عيار واقعی آنند. اما اين مجموعه تنها دريچهای به روی ماجراها و نبردها و فرود و فراز اين نبردها بازتاب نمیدهد. تنها ترازنامه پيشاهنگ طبقۀ کارگر ايران را در برههای متلاطم از تجربه و سرمشق، عرضه نمیکند. در اين نمای پهلوانی، روح واقعی تاريخ ميهن ما زبانه میکشد. بدون آشنايی با زيستنامه حزب تودۀ ايران، شناخت تاريخ معاصر ايران به سامان نمیرسد. در عين حال بدون وقوف به زير و بمها و سايه روشنهای تاريخ نيم سدۀ اخير، قضاوت در باره حزب تودۀ ايران به حقيقت نزديک نمیشود. اين درهم تنيدگی و تأثير متقابل، اين انعکاس دوجانبۀ سرگذشت حزب تودۀ ايران و تاريخ معاصر ميهن در يکديگر، خود بهترين گواه آنست که حزب تودۀ ايران محصول طبيعی اين آبوخاک، برخاسته از عمق خواست و نياز پيکار نيروهای اجتماعی تاريخساز و پاسخدهنده به ضرورتهای اين حرکت ميهنی در عصر نوست. اين اصالت را محتوای مجموعه حاضر – که مشتی از خروار است – با برهانی فلزآسا تصديق میکند. تصديق میکند که در سراسر تاريخ پس از ولادت حزب تودۀ ايران، به ندرت اقدام و تحول مترقی و انقلابی، و حتا به ندرت انديشه و بارقۀ روشنگر و راهگشايی وجود دارد که جامعه را به پيش رانده باشد، و نخستين بار توسط حزب تودۀ ايران عرضه نشده و يا با واسطه و بیواسطه کموبيش، فرآورده تلاش و پيکار پیگير آن نباشد. اين دعوی سترگی است، اما گزافه نيست. گزافهگويی با بيان واقعيتهای سترگ، دوتاست. آيا مجموعه تاريخگونۀ حاضر خود زندهترين آزمايش برای صحت اين سخن نيست؟
کتاب حاضر اگر چه تنها ردپايی از حزب تودۀ ايران را در گستردۀ دهههای اخير تاريخ ما دنبال میکند، اگر چه جامی از چشمه و نمی از باران بيش نيست، اما همين مختصر، برای اثبات اين باور کفاف میدهد که:
۱- حزب تودۀ ايران انقلابیترين و مردمیترين جريان سياسی و اجتماعی عملاً موجود تمامی تاريخ معاصر ايران است.
۲- حزب تودۀ ايران نه تنها پرثمرترين و پیگيرترين جناح جنبش آزادیبخش خلقهای ايران و مدافع همه استثمارشدگان و محرومان جامعه، بلکه گردان سياسی طبقه کارگر ايران و پاسخگوی خواستها و آرمانهای اين انقلابیترين طبقه است.
٣- حزب تودۀ ايران با صف طويلی از شهدا، شکنجهديگان و قهرمانان گمنامش، از ميهنپرستترين گردانهای جنبش ملی است، اما با ناسيوناليسم هيچ وجه مشترکی ندارد، بلکه گردان ملی برادری بينالمللی و انقلاب جهانی است.
راز سختجانی و بقای حزب در مهيبترين مهلکهها و گردبادهای سياسی، در همين خصايص است. در اين چهار دهه حزبها و سازمانهای سياسی متعددی به ميدان آمدند، اما همه دولت مستعجل بودند، قطرههايی که به رود تعلق ندارند، چه زود بخار میشوند، اما حزب تودۀ ايران رودخانهای بود که از دامنههای جبالی که طبقۀ کارگر بر قلۀ آن خيمه زده است، سرچشمه میگرفت و به دريايی که به وسعت پيوند همه زحمتکشان جهان است، میپيوست. برهان ماندگاری و رويينهگی حزب در استعداد تاريخی و خلاق طبقهای است که او رسول آنست. فانی بودن همۀ آن رسولان نامرسلی که داعيه طبقۀ کارگر ايران را داشتند، از «اپريم»ها و «خليل ملکی»ها، تا انواع و اقسام مائوئيستهای انقلابینما، از حواريون وطنی «ماری گلا» و «رژيس دبره» (که فداييان خلق ايران- اکثريت) به مثابه نفی ديالکتيکی آنها و مظهر رويش و تکامل قانونمند آنهاست) تا آنارشيستها و ترتسکيستهای پر های و هوی، که نقاب سرخ به چهره میزدند و با رعد و برق سخن میگفتند، خود رساترين حجت برای حقانيت طبقاتی و اصالت حزب تودۀ ايران به مثابه حزب طبقه کارگر ايران است.
روند پيدايش و تکامل حزب تودۀ ايران و عنايت به تبار او، نشان ديگری از ماهيت اوست. تاريخی که با حزب تودۀ ايران آغاز میشود، تداوم تاريخی است که با سرشت و سرنوشت جنبش کارگری ايران عجين شده است.
جنبش انقلابی کارگری در ايران هشت دهه تاريخ پُرتپش و ستيزهگر را پشت سر دارد. «مراکز غيبی» سوسيال دمکراسی انقلابی در تلاطمهای تقديرآفرين مشروطه، نقش سازمانده و الهامگر را به عهده گرفتند و در پيروزیهای انقلاب، جای پای خونين و خردمند حويش را در سنگلاخها و مهلکهها باقی گذاشتند. حزب کمونيست ايران، که از درون سوسيال دمکراسی انقلابی بيرون آمد، سنن آن را ادامه داد و در راستای رزم پیگير با ارتجاع و استعمار و ترويج انديشههای مارکسيسم- لنينيسم و پرورش کادرهای انقلابی کوششهای شايان و آفرينندهای کرد. حزب تودۀ ايران با رسالت دنبال گرفتن کار و پيکار ناتمام حزب کمونيست، درفش خويش را در شرايطی نوين برافراشت، بازماندگان سازمانهای انقلابی پيشين را، که اکثر آنها از زندانها و تبعيدگاهها بازگشته بودند، در هوای تازهای که مولود سقوط استبداد رضاشاهی بود، گرد آورد و بر شالوده آموزنهای گذشته و تجربه جنبش انقلابی جهانی، سازمان سياسی طبقۀ کارگر ايران را احياء کرد. کودکی که در مهرماه ١۳٢۰ به استقبال تاريخی که گردبادهای سهمگين در شبيخون آذرخش و غريو و زلزله آن را چون گهوارهای تکان میداد، رفت، از چنين سلالهای بود.
حزب تودۀ ايران تداوم ساده «سوسيال دمکراسی» و تجديد جسمانی و بی کموکاست «حزب کمونيست ايران» نبود. تحول آنها در يک جهش و زايش جسمی و معنوی بود. او در حالی که خون «حيدر عمواغلی» را در رگهايش داشت، در ميراث و آيين «ارانی» با تعاليم «کمينترن» پيوند میخورد و از آنجا که خود پروردۀ شرايط متفاوتی بود، علاوه بر ضرورتهای سابق، به ضرورتهای تازه، که عمدتاً در رابطه با تناسب جديد نيروها و تحول اوضاع در مقياس ملی و جهانی مطرح بود، بايد پاسخ میگفت.
دعوی بیپايهای نيست اگر بگوييم حزب تودۀ ايران در چهل سالی که از عمر آن میگذرد، نه فقط پيشاهنگ سياسی طبقۀ کارگر ايران، بلکه اگر از تحزب مفهوم همهجانبه آن منظور شود، تنها حزب واقعی سراسر جامعه ايران بوده است. ملاک حقيقت، عمل است. کدام سازمان سياسی ديگر است که از ديدگاه ويژه طبقهای که نيابت آن را دارد، در همۀ امور و عرصههای سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، چنين فعال و جدی حضور هميشه داشته باشد؟ کدام حزب داخلی ديگر است که حوادث و سياستها را به قصد تأثيرگذاری بر آنها، تراش دادن، قوام بخشيدن، کامل کردن، با ريشهکنی و افشای اين رويدادها و سياستها، تعقيب و در هر پيچ و خم- با ژرفش و قريحه آگاهیدهنده- تحليل و چارهجويی کرده باشد؟
هستی حزب تودۀ ايران ناشی از مقتضيات رشد جامعه ايران و به ويژه رشد طبقه کارگر و جنبش رهايیبخش مردم ايران بود. جامعه میطلبيد که حزبی مجهز به جهانبينی علمی پديد آيد که به درک تناقضات و روندهای بغرنج اجتماعی توانا باشد. در گشايش گرهها و شکستن بنبستها فراست به خرج دهد و راه آينده را به روشنی بنمايد. هيچ قفلی بیکليد نيست. به روايت شاعرانه: «قفل يعنی که کليدی هم هست.» و حزب تودۀ ايران در کوره ضرورت، به مثابه کليد مسايل شکل گرفت و انقلابیترين طبقه اجتماعی اين کليد را در چنگ فشرد. چنين بود که حزب طبقه کارگر ايران که زاده شرايطی پرمخاطره و پيچيده بود، نه تنها خواست، بل توانست برای حادترين عوارض و مصايب اجتماعی، هم نسخههای شفابخش و قابل حصول بنويسد و هم نيروی ملی را در ابعادی بیسابقه، در جهت درمان اين آلام بسيج کند. کتاب حاضر شاهد صادقی است که نشان میدهد حزب تودۀ ايران و فقط اين حزب بود که به بزرگترين نيروی سياسی و اجتماعی خلق برای رودررويی با ارتجاع و استعمار و خنثا کردن آنها مبدل شد. «دهها هزار نفر را در صفوف خود و صدها هزار نفر را در صفوف اتحاديههايی که با ياری تودهایها پديد آمدند، متشکل ساخت.» و به آفرينش جامعهای نو دست يازيد. همانطور که پيدايش حزب امر تصادفی نبود، اين ظرفيت و شکوفايی مردمی هم نمیتوانست تصادفی باشد. گيرم اين فتح يا آن کاميابی، اين دستآورد، يا آن برتری و چيرگی، ناشی از اقبال و تصادف باشد. آيا سراپای آن فهرست دوّارانگيز خدمات و پيروزیهای حماسهآميزی که اين مجموعه تنها مظاهر کمرنگی از آن را مینمايد، میتواند به يمن بخت و تصادف تحقق پذيرد؟ و اگر نه، جز اينست که اين ظفرمندی و بذرافشانی و توشهگيری اسطورهوار، نه تنها ماحصل و گنجينه حزب تودۀ ايران، که کارنامه مباراتی خلقهای ما و طبقۀ کارگر ايران، در مقطعی توفانزا از تاريخ است و آنها که بر اين گنجينه و محصول برآمده از رنج و ستيز و خون، لای و لجن میپاشند، آنها که اين ثروت معنوی و آثار و نتايج تاريخساز آن را مخدوش میکنند، چه بدانند، چه ندانند، چه بخواهند و چه نخواهند در آخرين تحليل دشمنان خلق و طبقه کارگر ايراناند. لکهدار کردن اين پيشينه، اثبات سترونی خلقهای ايران و فقر تاريخ طبقه کارگر ايران است. و تلاش در اين راستا، جزيی از جنگ روانی ارتجاع و امپرياليسم عليه جنبش آزادیبخش خلقهای ايران بوده و هست و خواهد بود.
***
آن سخنی طلاست که برهان و پشتوانه داشته باشد. پيشينه حزب تودۀ ايران عيار طلای آن را آشکار میکند. و کدام طلاست که با ترکيبی از مس همراه نباشد. اين آلياژ اما طلا بودن طلا را زير علامت سؤال نمیبرد. پيش از هر قضاوتی دربارۀ عيار طلا و مس هستی تاريخ حزب تودۀ ايران، نخست عنصر عمده و حط اصلی اين تاريخ را بايد شناخت. پيشداوریها، رسوبات ذهنی، باورهای القاء شدهای را که محصول چند ده سال تبليغ و زهرپاشی يکسويه- و اغلب بیپاسخ- طيف رنگارنگ از دشمنان و رقيبان، از ماوراء چپ تا ماوراء راست است، واگذاريم و بدون واسطه و حاجب، به ملاقات تاريخ واقعی حزب طبقه کارگر ايران برويم. باز هم به قول «گزنفون»: بگذار تاريخ خود لب بگشايد.
تاريخ حزب تودۀ ايران که اين مجموعه جلوههايی از آن را نمايش میدهد، وحدتی از دو عرصه کار و پيکار است:
١- عرصه عام مبارزۀ انقلابی، در راه استقلال و آزادی، همراه با خلق و پيشاپيش خلق.
۲- عرصه خاص مبارزۀ انقلابی، در راه سوسياليسم، همراه با طبقه کارگر و پيشاپيش طبقه کارگر.
بين اين عام و خاص ديوار چين وجود ندارد، اين هر دو تاروپود يک بافته سياسیاند، اما در عين حال هر يک از عرصهها استقلال نسبی و تمايز سرشتی دارند.
به هر يک بر اين دو آوردگاه، اگر چه گذرا، نظری بيفکنيم.
١. عرصه عام مبارزۀ انقلابی حزب تودۀ ايران:
«١. حزب تودۀ ايران نخستين حزبی است که مسأله مبارزه با امپرياليسم و استعمار نو و کهنه را به معنای وسيع و عميق آن در کشور مطرح کرد و تودههای مردم را به سوی اين مبارزه سوق داد. حزب همزمان با پيدايش خود، با فاشيسم که در آن هنگام آزادی و استقلال ملل جهان را دستخوش تهديدی مرگبار ساخته بود و در ايران شبکه وسيع عوامفريبی و خرابکاری خود را توسعه میداد، وارد مبارزه شد و توانست چهرۀ دد فاشيسم را به مردم ايران بشناساند و عمال هيتلريسم در ايران را منفرد سازد.
مبارزه عليه دسايس گوناگون امپرياليستهای انگليس و آمريکا – که در کشور ما دارای ريشههای عميقی در قشرهای حاکمه و دارای عمال فراوان و رنگارنگ و شبکههای وسيع جاسوسی و وسايل و اهرمهای مختلف کار و اعمال نفوذند- حزب تودۀ ايران را مورد کين بیپايان امپرياليسم قرار داد.»
«٢. حزب به محض تأسيس خود نبرد با عمال رضاشاه را، يکی از شعارهای خويش قرار داد و بعدها با تمام قوا کوشيد تا از تجديد ديکتاتوری در کشور جلوگيری به عمل آورد و دستگاه دولتی از عناصر ارتجاعی و ايادی امپرياليسم تصفيه شود.
حزب تودۀ ايران در راه آزادیهای دمکراتيک، اجرای اصول قانون اساسی و اعلاميه حقوق بشر، عليه استبداد و سلطنت مطلقه محمدرضا شاه و عمال آن با تمام توان مبارزه کرده است. همين مبارزات پیگير حزب است که کينه سوزان دربار پهلوی و سلطنت مطلقه را برانگيخت. ارتجاع ايران بارها سرکوب حزب ما را مقدمه ضرور سرکوب جنبش استقلالطلبی و آزادیخواهی ايران شمرده و در واقع نيز تاختوتاز عليه حزب ما، خواه پس از بهمن ١۳۲٧ و خواه پس از مرداد ١۳٣۲ مقدمه تاختوتاز عليه ديگر سازمانهای ملی و مترقی بود.»
«۳. حزب تودۀ ايران در راه تجمع و اتحاد کليه نيروهای دمکراتيک و انقلابی، خواه برای نيل به هدفهای تاکتيکی و خواه در راه هدفهای استراتژيک نهضت و برای تقويت جبهه مبارزه بر ضد استعمار و ارتجاع طی حيات خود، مبارزات و اقدامات مؤثری به عمل آورده و به نتايج معينی رسيده است. پيدايش «جبهه آزادی»، اقدامات فراکسيون حزب ما در مجلس چهاردهم برای همکاری با عناصر مترقی در مبارزه عليه اقدامات و توطئههای سيد ضياءالدين طباطبائی و دکتر ميلسپو و حکومتهای ساعد و صدر و حکيمی و غيره، تشکيل «جبهۀ مؤتلف احزاب آزادیخواه» و «جبهه مطبوعات ضدديکتاتوری» همه و همه ثمرات مشخص حزب ما در اين زمينه است. حزب ما در حادثه ۳۰ تير ١۳۳١ با تمام قوا برای سقوط حکومت خائن قوام و بازگشت مجدد دکتر مصدق به قدرت، همراه ديگر نيروهای ملی مبارزه کرده است. در دوران پس از ۳۰ تير ماه و سپس در سالهای اختناق که رژيم کودتا در ايران مسلط بود (و قبل و پس از انقلاب شکوهمند بهمن ۵٧) با تمام قوا برای نيل به اتحاد کليه نيروهای ملی و دمکراتيک که مهمترين ضامن پيروزی جنبش است، مبارزه کرده و میکند. ترديدی نيست که در برخی موارد سياست حزب ما در اين زمينه از يک رشته خطاهای سکتاريستی از جمله در مرحلهای از دوران جنبش ملی شدن نفت مصون نماند، ولی آنچه شاخص اين سياست است، کوشش حزب در راه تجمع نيروها بر ضد دشمن مشترک است.»
«۴. حزب تودۀ ايران به وسيعترين فعاليتها برای متشکل کردن کارگران ايران دست زد. اعضای حزب ما در پيدايش سازمانهای معتبر کارگری و سنديکايی مانند «شورای متحده کارگران و زحمتکشان» و «شورای مؤتلفه مرکزی کارگران»، که دهها و صدها هزار کارگر و رستههای مختلف را در سنديکاها متحد میکردند، نقش درجه اول و رهنمون بازی کردهاند. اين سازمانهای کارگری برای اثبات شخصيت و موجوديت طبقه کارگر ايران و دفاع از حقوق حقه وی، مبارزات وسيع دامنهداری کرده اند و به کاميابیهايی رسيدند که خود تاريخی افتخارآميز دارد. مبارزات حزب ما و شورای متحده در راه تنظيم و تصويب قانون کار و بسيج مبارزات مطالباتی و اعتصابی و سراپای فعاليت حزب ما در راه دفاع از منافع طبقه کارگر، وی را به حق اعتبار داده است.»
«۵. حزب تودۀ ايران در راه تحقق يک برنامه ارضی مترقی برای تقسيم بلاعوض زمين بين دهقانان بیزمين و کمزمين، برای افشای عوامفريبیهای رژيم کودتا در زمينه اصلاحات ارضی مبارزه کرده است. حزب ما به فعاليت وسيع برای متشکل کردن دهقانان دست زد و توانست بارها در اين راه کاميابیهای شايانی کسب کند و دهها و صدها هزار روستايی را در اتحاديههای دهقانی متشکل گرداند و دهقان ايرانی را از خواب ديرينه برانگيزد، از تسليم به سرنوشت رقتبار و جور و ستم ارباب و ژاندارم و هيأت حاکمه باز دارد و به سوی نبرد مطالباتی و اجتماعی سوق دهد.»
«۶. حزب تودۀ ايران نخستين حزب انقلابی در کشور ما است که دست به فعاليت گسترده و پیگير برای متشکل کردن عناصر ملی در درون ارتش ايران زد. «سازمان نظامی حزب تودۀ ايران» از جهت تشکل و تعداد اعضای خود در ميان سازمانهای نظامی انقلابی، در کشورهای سرمايهداری کمنظير بود. اين سازمان که از ميان صفوف آن قهرمانانی به نام بيرون آمدند، صحيفههای تابناکی را در تاريخ مبارزات مردم ثیت کرده است.»
«٧. حزب تودۀ ايران به وسيعترين فعاليت سازمانی و تبليغی در ميان قشرهای گوناگون زنان، اعم از کارگر و روشنفکر دست زد و در اين زمينه سنن حزب کمونيست ايران را، که از بنيادگذاران جنبش رهايی زنان است، ادامه داد. حزب تودۀ ايران برای نخستين بار در مجلس چهاردهم طرح حق انتخاب کردن و انتخاب شدن زن را عرضه داست. موفقيت حزب ما در ايجاد يک نهضت بزرگ در ميان زنان ايران برای احقاق حقوق حقه خود قابل ملاحظه است. فعاليتهای سياسی، تظاهراتی، مطبوعاتی و اجتماعی زنان، که به وسيلۀ حزب رهبری میشد، اين بخش عظيم جامعه ايران را به جادۀ بيداری، تلاش و تکاپو افکند. حزب همچنين در راه افشای عوامفريبیهای دربار پهلوی که مدعی «نجات» زنان کشور ما بود، و در راه ارايه مشی صحيح مبارزه صنفی به زنان ايران پيکاری خستگیناپذير داشت.»
«٨. حزب تودۀ ايران کار وسيعی در ميان جوانان دانشجو و دانشآموز و روشنفکر و جوانان کارگر و روستايی انجام داد و برای جوانان ايرانی ميدان عمل و دورنمای مبارزه و تلاش پديد آورد. جوانان ايران تحت رهبری حزب ما نمونههای درخشانی از فداکاری و از جانگذشتگی و پايداری در برابر مشکلات از خود نشان دادند. سازمان جوانان تودۀ ايران صفحات روشنی را در تايخ مبارزات انقلابی جنبش مترقی جوانان نگاشته است. حزب ما برای اولين بار در ايران مسأله دفاع از کودکان ايرانی را با صراحت و قوت تمام مطرح ساخت و برای تأمين کودکی سعادتمند دست به مبارزه زد.»
«۹. فعاليت حزب تودۀ ايران در ميان روشنفکران کشور از فصول ارزنده فعاليت اوست. حزب ما شماری از روشنفکران انقلابی طراز نوين در دامان خويش پروده است که از روحيههای درويشانه و تسليمطلبانه جدايی از مردم و زندگی، دمساز شدن با محيط و آستانبوسی در قبال قدرت موجود به دورند و به زندگی برخوردی مثبت و پيکارجويانه دارند، به مردم و ميهن عشق میورزند. حزب ما به حق بدين نکته میبالد که در ايجاد يک رستاخيز روحی و معنوی در ايران سهمی شايان داشته است و تکان مؤثری در زندگی علمی و هنری کشور ايجاد کرده است. مبارزات سياسی و مسلکی حزب، فعاليت فداکارانه افراد حزب، جامعه را از رخوت و تسليم بيرون آورده و در جاده تلاش و طلب سير داده است.»
«١۰. حزب ما در راه تأمين برابری حقوق و دفاع از حقوق خلقها و اقليتهای ملی کشور ما مبارزات وسيع کرده است. بهترين نمودار صداقت حزب ما به سياست ملی لنينی حق خلقها در تعيين سرنوشت خويش، دفاع بیدريغ حزب ما از جنبش دمکراتيک خلقهای آذربايجان و کردستان بود که خواستار حقوق خويش در چارچوب حفظ استقلال، حاکميت و تماميت ارضی وطن ما ايران بوده و هستند. يکی از اقدامات مهم حزب ما احياء وحدت رهبری و سازمانی حزب تودۀ ايران و فرقه دمکرات آذربايجان در سال ١٣٣۹ برای اجرای اصل لنينی ضرورت وحدت سازمانی و رهبری کليه سازمانهای کارگری در کشور کثيرالملله است. موافق تصميمات متخذه در کنفرانس وحدت، سازمان فرقه دمکرات آذربايجان به عنوان سازمان ايالتی وارد در ترکيب سازمانی حزب واحد طبقه کارگر ايران، حزب تودۀ ايران گرديد. حزب تودۀ ايران و مبارزان آن نه تنها در شرايط کار علنی، بلکه در شرايط کار مخفی در دادگاه دربسته نظامی بارها از حقوق حقه خلقهای ايران دفاع کردهاند. حزب در اين مشی پيوسته با دو انحراف شوينيسم و ناسيوناليسم محلی، که هر دو برای جنبش انقلابی ما زيانبخش اند مبارزه کرده و خواهد کرد. (مبارزه با مشی انحرافی دارودستۀ قاسملو در کردستان و در راه پاکيزگی و تصفيۀ صفوف نيروهای کرد از انواع سموم شوينيسم و ناسيوناليسم در دوران پس از انقلاب، بارزترين گواه سياست اصولی و پیگير حزب تودۀ ايران در مساله ملی است).»
«١١. فعاليت مطبوعاتی و تبليغاتی حزب ما از صفحات درخشندۀ تاريخ مبارات اوست. جرايد و مجلاتی مانند «سياست»، «رهبر»، «مردم»، «رزم»، «دنيا»، «بسوی آينده»، «صبح اميد»، «آذربايجان»، («نويد» و «بسوی حزب») و يک سلسله جرايد و مجلات ديگر، که ناشر افکار سازمان مرکزی حزب و سازمان جوانان تودۀ ايران بوده اند و يا نقش ناشر افکار را ايفاء کردهاند، همراه با صدها روزنامه و مجله و کتب و رسالات ديگری که در تهران و شهرستانها و خارج از کشور از طرف حزب ما نشر يافته، تأليف و يا ترجمه شده است و نيز راديوی «پيک ايران» تأثير معنوی ژرفی در جامعۀ ايران باقی گذاشته است. فعاليت مطبوعاتی و تبليغاتی حزب حربه نيرومند وی برای ترويج جهانبينی مارکسيستی- لنينيستی و مشی حزب و بسيج فکری و معنوی تودهها بوده است. حزب به حق به اين فعاليت دامنهدار، پيگير و مؤثر مطبوعات و سازمانهای تبليغاتی خويش میبالد.»
«١۲. … حزب ما تنها هفت سال به فعاليت علنی پرداخت. پس از توطئه بهمن ١۳٢٧ که حزب تودۀ ايران برخلاف قانون «منحله» اعلام شد، در شرايط جديد به سرعت تجديد حيات کرد و سازمان مخفی نيرومندی به وجود آورد و با مهارت- کار مخفی و علنی را در آميخت. سازمانهای علنی متعددی در سراسر کشور به بانگ حزب ما گوش فرا میدادند و به راه او میرفتند. پس از کودتای ۲۸ مرداد ١٣٣۲ و سرکوب نهضت ملی مردم ايران، حزب ما وارد دوران کار عميق مخفی شد و بخشی از فعاليت حزب به مهاجرت انتقال يافت. حزب با تلفيق کار در خارج و داخل کشور توانست موجوديت خود را در يکی از دورانهای بسيار دشوار حملات هار ارتجاع محفوظ دارد. فعاليت حزب ما در هيچ دورانی متوقف نماند و تعطيل نشد. حزب ما نخستين حزبی بود که پس از استقرار رژيم کودتا بار ديگر پرچم مبارزه را برافراشت، يخ سکوت را شکاند و قشرهای مخالف را به عرصه مبارزه کشاند . حزب از امکانات کار در خارج استفاده وسيعی برای معرفی چهره دژخيمانه رژيم کودتا نمود و کوشيد تا آوای حزب را در کليه محافل بينالمللی پرطنين نگاه دارد.»۱
حزب تودۀ ايران در دوران تدارک انقلاب شکوهمند بهمن، تجربيات غنی جنبش انقلابی ايران و جهان را به مدد گرفت و به سهم خود چون چراغی فرا راه خلقهای زنجير گسستهای که «به عرش هجوم میبردند» قرار داد. با بردن صحيحترين شعارها و رهنمودها به ميان تودهها، با افشاگری همهجانبه و گستردهای که مرهون شبکه انتشارات و تبليغات فعال آن در داخل و خارج از کشور بود، با پخش خبرهای مکتوم نگه داشته شدۀ رژيم و افشاندن آگاهیهای لازم در جامعه بیتاب، به بسيج انقلابی در سراسر جامعه ياری رساند.
حزب تودۀ ايران تنها سازمان سياسی ممنوعهای بود که پيش از چيرگی انقلاب، به ويژه در ساليان اوجگيری فزايندۀ جنبش و تشديد بحران همهگير رژيم، که با خشونت و پيگرد افسار گسيختهای ملازم بود، هم در خارج از کشور و هم در داخل کشور، به طور منظم و بیوقفه نشريه و روزنامه سراسری منتشر میکرد. تيزاژ روزنامه و اعلاميههای حزب تودۀ ايران در داخل کشور به دهها هزار سر میزد و اين، با توجه به فضای سياسی خونين آن روز، رکورد اعجابانگيزی بود. با اين ملاک نقش تبليغی و تهييجی حزب و تأثيرگذاری آن مرزهای واقعی خويش را ترسيم میکند. بذرهای سالم در ميان تودهها، به نيروی مادی بدل میشود.
در پيوند با کار تبليغی، کار سازماندهی حزب، که بر شالوده عدم تمرکز تشکيلاتی در داخل کشور و فعاليت مجزای شاخهها و گروهها استوار بود، ثمربخشی خود را آشکار کرد، چنانکه در آستانه انقلاب «بيش از ۶۰ گروه حزبی با مقياسهای مختلف در اکثر مراکز شهری فعال بودند.»۲ کار برخی از گروهها و شاخهها از لحاظ بارآوری و تداوم مخفیکاری نه تنها در تاريخ ايران نظير نداشت، «بلکه در قياس با احزاب برادری که در کشورهای فاشيستی، در اوج قدرت فاشيسم میرزميدند، کار برجستهای بود.»۳
و وقتی طغيان خلق در تندبادهای خونين انقلاب شکوفه کرد و خلق قهرمان به جای قهرمان منفرد به ميدان آمد، هم آن مروجان و تبليغکنندگان و هم اين سازماندهندگان، سنگرهای خود را در کوچه و خيابان حفر کردند و به استقبال باروت و شهادت رفتند. «خسرو مقصودی» يکی از شهدای متعدد تودهای که در هنگامه نبردهای مسلحانه انقلاب از پای درآمد، کنه روح و فلسفه حزب خود را در اين کلام مختصر و شورانگيز- که به مثابه وصيتنامه ايمانی اوست- تفسير کرد:
«يک روز هر کلمهای که میآموختيم و به ديگران میداديم پربارتر از صدها گلوله بود، و امروز هر گلوله پرمعنیتر از هزاران هزار کلمه است.»۴
پيروزی انقلاب، که قطرات خون تودهای هم در امواج حاصلخيز آن میجوشيد، به معنی تجديد فعاليت علنی حزب و امکان نوينی برای حضور وسيعتر و مستقيم آن در زندگی جامعه بود. دهها و دهها «مقصودی» ديگر، پس از ظفرمندی انقلاب در سنگر دفاع از آن، در سنگر دفاع از ميهن انقلابی، جان خود را نثار کردند. آنها در متبرکترين رؤياها خود را آتش زدند و در پای عهدنامه ميهندوستی طراز نوين حزب تودۀ ايران و وفاداری بیخلل آن به ژرفترين آرمانهای مردمی با حروف مرگ خود را امضاء گذاشتند.
نقش وجودی حزب تودۀ ايران و بصيرت طبقاتی آن، که آزمونهای يک تاريخ سرشار بر آن پرتو میانداخت، در سير بغرنج و متناقض انقلاب خود را آشکار کرد. حزب تودۀ ايران انقلاب ايران را با همه خصايل و ويژگیهای ديرآشنا و نيروهای ناهمگون آن در هر مرحله دقيقاً شناخت و از ورای نمودهای گاه شبههانگيز، به ماهيت آن راه يافت.
معرفی خصلت عمده آزادیبخش و ملی انقلاب و محتوای خلقی آن، درک سرشت طبقاتی خواستها و تمايلاتی که عميقاً با اعتقادات مذهبی آميخته است، تشخيص گرايشهای کاملاً مختلف در حاکميت و حمايت بیدريغ و تمامعيار از جناح خلقی انقلاب، افشای ليبراليسم ريشهدار که با ظاهر مشارکت و همسويی با انقلاب در کار حفر گور آن بود و مبارزه فارغ از هر گونه حسابگری با عوارضی نظير انحصارطلبی، يکسويهنگری، قشريت و ناسيوناليسم تنگنظر و عوامل آن، توضيح خصلت دوگانه و متناقض دمکراتهای انقلابی در حاکميت دولتی و تلاش در جهت تقويت خصلت مترقی، ضدامپرياليستی و خلقی اين نيروها، بخشی از خدمات حزب تودۀ ايران به انقلاب و نيروهای راستين انقلابی است- سازمان فداييان خلق ايران (اکثريت) نيز با اندکی تأخير به اين آوردگاه پيوست و گردان استوار آن شد- مشی سياسی کنونی حزب تودۀ ايران، تبلور خردمندی تاريخی انقلابیترين طبقه اجتماع ايران و گواه بلوغ و فراست اين طبقه است. بدون آميزش باطنی و عمقی با جهانبينی و غريزه و شعور اين طبقه با قريحه، پيشبرد اين مشی، که از لحاظ استراتژيک تاکنون بیخظا به اجرا درآمده است، ميسر نبود.
۲. عرصه خاص مبارزۀ حزب تودۀ ايران
«حزب تودۀ ايران- طی چهار دهه – درفش انديشۀ ظفرنمون مارکسيسم- لنينيسم را افراشته نگه داشته و با انواع انحرافات «چپ» و راست، سکتاريستی و اپورتونيستی مبارزه کرده است. حزب با انطباق مارکسيسم- لنينيسم بر شرايط ايران و ترويج وسيع اين انديشه انقلابی، شيوه عمل انقلابی و منطق انقلابی را در اعماق روح قشرهای دمکراتيک جامعه ايران رخنه داده است. حزب ما در اين گذار طولانی پرچم انترناسيوناليسم پرولتری، همبستگی با احزاب برادر کمونيست و کارگری و دوستی با کشورهای سوسياليستی را سرفراز نگه داشته و با پديدههای کوتهنظرانه ناسيوناليستی و روشهای تفرقهجويانه در نهضت کارگری و کمونيستی جهانی مبارزه کرده است.»۵
مبارزه در راه حفظ و پاکيزگی مارکسيسم- لنينيسم به مثابه جهانبينی و سلاح معنوی طبقه کارگر، از تاريخ حزب تودۀ ايران تفکيکناپذير است. اگر در صحنه مبارزات ملی و دمکراتيک، نيروی سياسی و اجتماعی ديگری نيز- هر يک در برههای – شرکت داشتند، در اين صحنه خاص- به جز فداييان خلق ايران (اکثريت) در تاريخ نوين آن – حزب تودۀ ايران عهدهدار رسالت حراست از جهانبينی علمی طبقه کارگر ايران، تطبيق آن با ويژگیهای جامعه ما و رسوخ دادن آن در ذهن و زندگی طبقه کارگر و عناصر و نيروهای هوادار آن بود. «دفاع از مارکسيسم- لنينيسم و تکامل مستمر آن، جريانی واحد و به هم پيوسته است.»۶ اين رسالت در مقياس ميهن ما در ساليان مديد جز شانههای ستبر حزب تودۀ ايران مأمنی نداشت. «تفاوتهای عميق ميان راههای تاريخی تکامل کشورهای گوناگون جهان، تفاوت در خصلت و حتا ميان نظم اجتماعی آنها، تفاوت در سطح و آهنگ رشد اقتصادی و سياسی آنها و سرانجام تفاوت در ميزان آگاهی و سازماندهی کارگران اين کشورها، مسايل مختلفی را پيش پای طبقۀ کارگر هر کشور میگذارد.»٧ حزب تودۀ ايران همزمان با کار بیوقفه برای شناختن و هموار کردن راههای ويژه تحول جامعه ايران و تکامل شيوههای آن، در دفاع از خلوص و فطرت انقلابی مارکسيسم- لنينيسم به استقبال رزم جانانه و پرتنوعی رفت که «هفت خوان» مخاطرهانگيز و توانفرسای آن هنوز به پايان نرسيده است. اصوليت حزب ما در اين ميدان آزمايش با عالیترين ارزشهای مارکسيستی به ظهور رسيد. نبرد بیآشتی، فارغ از هر گونه شائبه و غرض، با چنگ و دندان، با خون و خرد، با عشق و کين، دورههای ممنوعی را طی کرده است. مضمون هر يک از اين جدالها و هر کدام از اين دورهها، با وجود عناصر مشترک و شباهتهای متعدد، يکسان نبود، چرا که خاستگاه طبقاتی و انگيزه اغلب حريفان از بنياد تفاوت داشت. مقابله با چپنمايان نمیتوانست و نمیبايست با همان اسلوب و محتوايی پيش برود که منازعه با چپروها، مبارزه با تروتسکيستها و مائوئيستها در هر مرحله از سقوط و اضمحلال معنوی آنها نمیتوانست و نبايد طبيعت واحد و اسلوب تغييرناپذيری میداشت؛ افشا و منفرد کردن ليبرالهايی که خرقه مارکسيسم را بر دوش داشتند، و با لعاب شعارهای آتشين چهره خود را گلگون میکردند، با مدعيانی که اصل و نسب خلقی داشتند، اما علیرغم نيات قلبی خود مارکسيسم را بد میفهميدند و بد به کار میبردند، جوهر و لحن يگانهای نداشت، و نبايد هم میداشت. ما میدانستيم «جريانهای چپ افراطی به طور عمده بيانگر خواستهای روشفکران جوانی است که از آيين بورژوايی رویگردان شده اند، اما نه به راست، بلکه به چپ، نه به سمت فاشيسم، بلکه به سمت چپگرايی افراطی.» ما درک میکرديم و به تجربه اين درک را عميقتر کرديم که «ايدئولوژی چپهای افراطی مجموعهای از اجزای انديشههای بسيار گوناگون است که از آن زمره است سوسياليسم تخيلی، آنارشيسم، تروتسکيسم، مائوئيسم، سوسيال دمکراتيسم، جريانهای ليبرال- بورژوايی و همچنين تفسيرهای گوناگون مارکسيسم.» و در عين حال واقف بوديم که شورش «خليل ملکی»ها و «انور خامهای»ها، از مقوله ديگری است و درست خلاف ظاهر چپ آن، عميقاً از مايههای محافظهکارانه راست نشأت میگيرد. و زندگی صحت اين ارزيابی را به ثبوت رساند. خليل ملکی که در سال ١٣۲۶، پس از انشعاب از حزب تودۀ ايران، مدعی بود «همان برنامه و همان هدف حزب تودۀ ايران را دارد» منتها برای رسيدن به مقصود راه ديگری میپيمايد، پس از چرخش اوضاع بر اثر ضربه کودتای ۲٨ مرداد، منويات نهايی خود را در اين اعتراف بیشبهه فاش کرد:
«اينجانب در مدت دو ساعت و نيم شرفيابی به حضور اعليحضرت همايونی، مطالبی به عرض رساندم و فرمايشات ملوکانه را اصغا کردم. اعليحضرت از راه و رسم اصولی جمعيت ما و از مبارزات ميهنپرستانه مؤثر ما در گذشته و حال ابراز خوشوقتی فرمودند.»٨
«خليل ملکی» يک حادثه تصادفی نيست. فرجام او تقدير همه آن جانهای تيرهای است که با بليت تقلبی سوار بر کوچهای شده اند که مسافران آن رزمندگان راه طبقه کارگرند. مگر پيش از ملکی و پس از او «اپريم»ها، «نيک خواه»ها، «لاشائی»ها، «کشاورز»ها که از همين راه رفتند، از همان ناکجاد آباد سر در نياوردند؟ «قاسمی»ها، «فروتن»ها و ديگران نظير آنها که در سودای بهشت گمشده از راه و صفوف حزب تودۀ ايران جدا شدند، مگر به اسفلالسافلين تاريخ در نغلتيدند؟ مبارزات ايدئولوژيک حزب تودۀ ايران با اين ياران نيمهراه، وازدهها، نفرين شدگان سياسی، که پارههايی از آن در اين مجموعه آمده است، از سطور درخشان و غرورآفرين کارنامه حزب طبقه کارگر ايران است. در اين روزهای شوربختی و يخبندان آمال، که مائوئيسم از مسند نيمهخدايی آيههای انقلابی صادر میکرد، حزب تودۀ ايران يکه و تنها در گرد و غبار کارزار فرو رفت و جوهر کفری را که در اين آيات کاذب نهفته بود، بر ملا کرد. ما انقلابیگری خرده بورژوايی را، که مضمون بنيادين مائوئيسم را تشکيل میداد و در دست «مائو» به آيينه تمايلات و شور و اشتياق عقبماندهترين قشرهای دهقانی بدل شده بود، از ديدگاه مارکسيستی معرفی کرديم. ما نشان داديم: انقلابیگری خرده بورژوايی چين گر چه مهر تکامل تاريخی و اقتصادی آن کشور را بر خود دارد، اما با مقايسه با ديگر مظاهر انقلابیگری خرده بورژوايی، به ويژه آنارشيسم و تروتسکيسم همگی به نوع مشترکی تعلق دارند.
«ايدئولوژی مائوئی آميزۀ غريبی از نظريات آنارشيستی و نارودنيکی در بارۀ رسالت تاريخی دهقانان و عبارت پردازیهای انقلابینمای تروتيسکيستی و آرای فيلسوفان چين باستان است. اما نکته اصلی در مائوئيسم اينست که انقلابیگری خرده بورژوايی در خدمت شوينيسم نيرومند و عظمتطلبانه قرار گرفته و در اشتياق دستيازی به رهبری جهان تلاش میکند. اين موردی است از مظاهر ناسيوناليستی انقلابیگری خرده بورژوايی.»
مائوئيسم بر آن بود در جايی پيروز شود که تروتسکيسم شکست خورده بود. تروتسکی در مبارزه عليه حزب کمونيست، روی جوانان سرمايهگذاری کرد و با اين تصور که آنها به واسطه حرارت و حساسيت جوانی تمايل دارند احساسات خود را به «عمل مستقيم» انتقال دهند، تند و تيزترين الفاظ و داغترين تظاهر هيجانانگيز را به ياری گرفت. و اينک در سالهای دهه ۴۰ مائوئيستهای ايرانی درون اسب تروا، وارد ايران شدند و با همين اسلوب اوراد «کتاب سرخ» را در مدارس و دانشگاهها افشاندند. اما به بيان مارکس «آنها که به پندار خود تخم اژدها را کاشتند، جز کرم خاکی درو نکردند.» کارزار شبانهروزی حزب تودۀ ايران در متن تجربه زندگی در صحنه بينالمللی و در درون مرزهای ملی به ميوه نشست، مائوئيسم در انواع چهرهها و آرايشهای آن زخمهای کاری برداشت. اما رسوب زهرآگينی هم از خود بر جای نهاد که در دهه بعد، در ترکيب با انديشههای مارکوزه، کارلوس ماری گلا، آبراهام گلين و رژيس دبره و زير تأثير شديد جنبش چريکهای شهری «توپامارو» در اروگوئه احيا شد و بيرق جنگ چريکی را برافراشت.
«مارکوزه» بر اين دعوی بود که پرولتاريای جوامع سرمايهداری تبديل به پرولتاريای اشرافی شده و خود را به تمام آلودگیهای زندگی مرفه و نيمهمرفه خرده بوژوايی آغشته است. اين استحاله خصلت انقلابی پرولتاريا را از او ربوده است. سامسون در بیخبری و مدهوشی خويش گيسوانش را که منبع تمامی نيروی افسانهای اوست، از دست داده است. پرولتاريا اينک سامسونی است که سرش را از ته تراشيده باشند. «مارکوزه» بر اين پايه طبقه کارگر را از رسالت تاريخی آن خلع میکرد و نقش انقلابی او را به جوانان، به ويژه قشر دانشجوی آن میسپرد.
«ماری گلا» و «رژيس دبره» با برداشتهايی نظير، انقلاب را از صورت يک واقعيت عينی به يک نمايش حادثهجويانه ولونتاريستی (ارادهگرايانه)، از يک برآمد عظيم و پرتنوع تودهای، به عمليات تهورآميز تيمهای نظامی مجزا از خلق تنزل میدادند، انفجار خشم پهلوانی و دردمند تودهها را در منگنه بحران همهگيری که «بالايی»ها از ادامه حکومت به شيوۀ سابق و «پايينی»ها را از تحمل اوضاع به روش گذشته باز میدارد، با قهر انفرادی قهرمانان ناشکيبا که تروريسم را نسخه نجاتبخش میدانند، عوض میکردند و نقش پيشاهنگ انقلابی را تا سطح يک پيشمرگ به ستو.ه آمده، مبتذل میکردند. شرايط و مشخصات اساسی «گريلای شهری» از ديد «ماری گلا» به جای آنکه به تودهای شدن و وسعت جنبش مدد رساند، آن را به محافل پراکنده و قطره گونهای از نخبگان و روشنفکران مسلح تبديل میساخت. مشخصات «گريلای شهری چنين است:
«راهپيمای خوبی باشد. بتواند خستگی، گرسنگی، باران و گرما را تحمل کند، گوش به زنگ و مراقب باشد و بداند چگونه مخفی شود، هرگز از خطر نترسد، هرگز نشانه و ردی باقی نگذارد، تاکتيسين خوبی باشد، چندان که بتواند اين نقيصه را که از لحاظ اسلحه، مهمات و تجهيزات به قدر کفايت نيرومند نيست، جبران کند.»
در اين استکان کوچک، چقدر از شط پهناور مردم که تلاطم آن برای يک انقلاب اجتماعی الزامی است، جا میگيرد.
«رژيس دبره» جای ايدئولوژی را، که بی آن انقلاب هيچ دورنمايی نخواهد داشت، به بيولوژی میدهد. او انقلاب را بیتوجه به آن که نبض تحول در کجا میزند و نيروهای عمده توليد اجتماعی در کجا متمرکز است، در ميان صخرههای کوهستان و جنگلهای انبوه تو در تو جستوجو میکند. و در اين کاوش از مبارزه مسلحانه، آن هم فقط شکل چريکی آن، يک مطلق جاويدان میسازد:
«هر جا مبارزۀ مسلحانه در دستور روز است، رابطه نزديکی بين بيولوژی و ايدئولوژی وجود دارد. اين رابطه- که ممکنست عجيب و غيرعادی به نظر برسد- رابطه قاطعی است. يک مرد ميانهسال که به زندگی شهری عادت کرده، در کوران شرايط و هدفهای متفاوتی شکل گرفته است، به سادگی نمیتواند خود را با کوهستان يا- حتا کمتر از آن- فعاليت زيرزمينی در شهر تطبيق دهد… حتماً لازم نيست که شخص از آموزشهای کامل مارکسيستی برخوردار باشد، همچنين متأسفانه رزمندگی و آموزشهای انقلابی يک فرد ميانهسال برای تطبيق با شرايط گريلايی کفايت نمیکند، بلکه در درجه اول آمادگی جسمی شرط اساسی است. اين نکته کوچکی است که از لحاظ تئوريکی جاذبه محدودی دارد، ولی مبارزۀ مسلحانه منطق خاص خود را دارد که تئوری در بارۀ آن چيزی نمیداند.»
امروز اين خيالبافیهای رمانتيک و سرسام انقلابی، بیاعتبارتر از آن شده که نيازی به نقد و اثبات بيگانگیاش با شرايط زنده، متحول، گونهگون و بغرنجی باشد که هر جنبش خلقی و انقلابی از معبر پر چموخم آنها میگذرد. اما همين ذهنیگریهای خام در حدود يک دهه سنگ راه جنبش انقلابی طبقه کارگر ايران و پيشقراول آن شد. و باز مصاف جانانه و روشنگریهای پرحوصلۀ تئوريک و سياسی حزب تودۀ ايران – که بعدها تلاش صميمانه جريان بالنده و پرولتری درون سازمان چريکهای فدايی خلق بر آن مزيد شد- استخوانهای آن را خرد کرد. امروز هم در تئوری و هم در پراتيک اين مسأله حل شدهای است که جنبش چريکی در ايران از آغاز نطفه بحران را در بطن خود میپروريد. مطلق کردن يک جانبه پراتيک، ساليان مديد جنبش را از بنيادی تئوريک محروم ساخت و هرگونه آيندهای را برای آن تيره و مسدود کرد. بانيان جنبش چريکی در ايران از درک اين واقعيت کليدی عاجز بودند که تئوری جزء لاينفک فعاليت انقلابی است. آنها به نقش بیجانشين تئوری به مثابه ابزار شناخت جامعه و تغيير آن وقوف نداشتند و از همين رخنه بود که بحران بیعلاج پا به دورن سازمان آنها گذاشت. امروز بهتر از همه در پرتو دستآوردهای زندۀ سازمان فداييان خلق ايران (اکثريت) که خود تجسم نفی انقلابی جريان چريکی است، میتوان ديد که جنبش چريکی نه محصول «بود»ها، که انعکاس «نبود»ها بود. اين جنبش نه با الهام از يک تئوری آزمودۀ انقلابی، بلکه در خصومت با آن، نه از بطن طبقه کارگر، بلکه در کسوف عدم شرکت آن، نه از نياز و تمايل يک حزب يا سازمان سياسی رزمجو، بلکه برای پوشاندن فقدان اين حزب و سازمان سياسی، نه در شرايط خيز گرفتن جنبش انقلابی در سطح جامعه، بلکه در لحظه رکود نسبی آن، نه در پيوند با مبارزات صنفی و خودبهخودی طبقه يا بيتابیهای حاد تودهای، بلکه در بيرون از آن، بدون آن و توسط اجزای بسيار کوچک و بسيار محدود روشنفکران عاصی و متهور به حرکت درآمد. با اين همه، ديالکتيک اين جنبش چنان بود که اين «نبود»ها، از آنجا که سطله مطلق نداشت، نتوانست آن را يکسره تسخير کند و عقيم بگذارد. چپ نو در ازای «نبود»ها و کمبودهای عينی، «بود» تعيين کننده و شفابخشی داشت: پيوند با آرزوهای مردم، جوانه زدن بر اين آرزوهای نيرومند و مجروح. در اين جنبش نبض مردان و زنانی جاری بود که عشق سوزانشان به خلق و تشنگی پرکشش آنها به حقيقت، از مرگ فراتر میرفت. آنها در اين وفاداری که رودخانهای از خون و غرش شيران در آن طغيان داشت، از نظر روحی به اعتبار و جاذبخ مارکسيسم در انظار تودهها افزودند. جنبش چريکی از درون گهواره، وحدتی از دو تناقض ناسازگار بود. از يک سو تئوریهای صادراتی را که ربطی به تجربه ملی نداشت، گلچين میکرد و از ديگر سو با هر گام در ميدان نبرد و هر تماس با توده، تجربهای اصيل و زنده میاندوخت. چنين بود که اين جنبش در کنار عصيانگری مبهوت، عناصری روينده، خلقی و واقعی را میپرورد، که تقدير نهايیاش در چنگ آن بود. اين نيمه تپنده، پر خون و صاف، وجه عمده، يعنی وجه رشديابندۀ جنبش چريکی بود که با هر قدمی که به پيش برمیداشت، تکهای از نيمه ديگر را همراه با تفالهها و تئوریهای صادراتی و شبه انقلابی به دور میانداخت. رويش و تنومندی اين هسته تندرست، به اقتضای طبيعت خلقی و انقلابی آن حتا دمی قطع نشد، از عمق سنگ و مرگ راه گشود تا آنجا که بر درخت خونين سازمان چريکهای فدايی، سازمان فداييان خلق ايران (اکثريت) ميوه داد و جوهر تاريخ چريکی با يک جهش کيفی در تاريخ طبقه کارگر ايران سرريز شد. پهلوانی دل با پهلوانی انديشه گره خورد.
حزب تودۀ ايران در جهاد با نقصها و «نبود»های ماوراء چپ، در ريشهکاوی و تحليل علمی گرايشهای انحرافی، در چراغ گرفتن بر سر راه آن، در معرفی مارکسيسم اصيل به اين فوج شيفتگان اسير سوءتفاهم و پيشدارویهای القاءشده از کمترين فرصت و ناچيزترين امکان چشمپوشی نکرده است.
در رابطه با جنبش چريکی ايران، عملکرد حزب تودۀ ايران قابل کتمان نيست. جمعبست اين تجارب و نيز ثمرات آن نه تنها از خدمات تاريخی حزب تودۀ ايران به امر طبقه کارگر و پاکيزگی و جلای تئوری مارکسيسم- لنينيسم در ميهن ماست، بلکه ادای دين افتخارآميزی به مجموعه جنبش انقلابی است. حذف اين گنجينۀ تجربی و تئوريک، قامت سوسياليسم علمی را در ايران تراش میدهد، حذف نام و نشان حزب تودۀ ايران از تاريخ طبقه کارگر ايران، پربارترين اوراق دفتر زندگی الهامبخش اين طبقه را به باد میدهد. ويرانگران در ازای آنچه از طبقه کارگر ايران میربايند، به او چه میدهند؟
مجموعه حاضر در پيوند با زندگی نشان میدهد که در مبارزه با اپريمها و ملکیها و انور خامهایها حق با حزب تودۀ ايران بود. در منازعه با انواع و اقسام دعاوی و بدعتهای مائوئيستی حق با حزب تودۀ ايران بود. در ستيز با انواع چپروی و چپنمايی، با انواع شکلهای نو و کهنه آنارشيسم و آوانتوريسم، حق با حزب تودۀ ايران بود. آيا ممکنست يک جريان سياسی طی چهل سال آزمون و پيکار، در برابر کليه مدعيان بیهيچ استثناء، حق داشته باشد و خود از لحاظ تاريخی حق نباشد؟
مسأله اين که چگونه میتوان تاريخ را به وجود آورد، مسأله دانستن درسهای تاريخ است. هميشه هستند و تا وقتی بشريت با تيغ آخته طبقات متخاصم شقه شده است، خواهند بود آنهايی که از تجربه تاريخ هيچ نياموخته اند، اما به نوبه خود به تاريخ استناد میکنند و اشتباهاتی را که اينجا و آنجا حزب ما مرتکب شده به باد انتقاد و شماتت میگيرند. اين مجموعه پاسخی نه به اين ملامتگران مجابنشدنی، بلکه به مخاطبان آنهاست تا اشتباهاتی را که بسياری از آنها در جريان کار زنده و درگيریهای غامض و چندپهلو اجتنابناپذير است، با کفه ديگر ترازوی خدمات بیبدل و حاصلخيز حزب تودۀ ايران بسنجند. «ژيلبر تووی يرا» دبيراول کميته مرکزی حزب کمونيست کلمبيا، در پاسخ حريفانی که اشتباهات و شکستهای حزب طبقه کارگر را با آوايی زهرآلود در شيپورها میدمند، اين شعر کهن اسپانيايی را میخواند که گويی از حنجرۀ تاريخ حزب تودۀ ايران طنين میاندازد:
«شما به رخشندگی و صيقل سلاحتان غرهايد،
جنگافزارهای من اما بیجلوه و کدر است،
آيا میدانيد راز اين تفاوت را؟
در ميدان جنگ،
در گرد و غبار مهلکهها بوده اند اينها،
آثار ضربههای سخت بر قامتشان پيداست.»
خط اصلی حزب در روند تاريخ معاصر ايران
مجموعه حاضر با همه گونهگونی زمينهها، مضامين و عناوينش، به وسيله يک خط سرخ پررنگ که با تلألؤ از خلال يکايک اين مضامين و عنوانها میگذرد، به وحدتی درونی میرسد. اين خط پرتپش و گلگون جای گامهايی است که به موازات هم، راهها و پيچ و خمهای يک نبرد تعيينکننده را میپيمايند: نبرد با امپرياليسم و نبرد با استبداد …
اين نبرد دوگانه، با همه اشکال و شئون و شاخههای متنوعش، نقشهای دو روی يک مدال بود. خصلت عميقاً ملی حزب در صحنههای مبارزه ضدامپرياليستی و خصلت عميقاً دمکراتيک آن، در سير جهاد ضداستبدادی او، که هر فتح و هر ناکامیاش با داغ و درفش و طناب دار محشور بود، تجلی میکرد.
هنگامی که حزب تودۀ ايران شعار «مبارزه عليه هر گونه استعمار» را در سر لوحه خود قرار داد، هيچ سازمان و گروه سياسی ديگر حتا کلمه «استعمار» و «امپرياليسم» را بر زبان نمیآوردند. اين کلمات در فضای سياسی آن روز طنينی غريب و ناآشنا داشت. گويی سِرّ ناگفته و راز سَر به مُهری است که نزديکی به آن حرام بود.
خدمت حزب تودۀ ايران تنها اين نبود که انگشت خود را به سوی امپرياليسم گرفت- نخست امپرياليسم انگليس و در مرحله بعد عمدتاً امپرياليسم آمريکا – و او را به نام مسبب اصلی تباهیها و بینصيبیهای جامعه عقب نگه داشته شده ايران معرفی کرد، تنها اين نبود که همه نيروها و عناصر ميهنخواه و دمکرات را به وحدت عمل اراده بر ضد اين هيولای معاصر فراخواند و دعوت کرد: همه آتشها به روی دشمن اصلی، بلکه در عين حال اين بود که مردم را با ماهيت يگانه و تغييرناپذير همه امپرياليستها آشنا کرد. دشواری مبارزهای که حزب عليه آلمان هيتلری و فاشيسم انجام داد، ناشی از آن بود که میبايست عقايدی را که بر پايه سنت طولانی تبليغاتی در بارۀ آلمان و نقش آن بار آمده بود، متزلزل کند و اين توهم را که گويا امپرياليسم «نوع خوب» و «نوع بد» دارد، در هم شکند.
امپرياليسم آمريکا از زمان ورود مستر شوستر نخستين مستشار آمريکايی به ايران، به عنوان نيروی بیطرف جلوه کرده بود. اين واقعيت گزندهای است که «گر رود شوستر از ايران، رود ايران بر باد»، در يک برهه سرود رايجی در کوچه و خيابان شد. بسياری «ميسيون ميلسپو» و حتا دومين ميسيون آن را، که در زمان جنگ جهانی دوم به ايران آمد، قاصدی که پيام «منافع ملت ايران در دستهای اوست» خواندند. روشنفکران بورژوا شعله اميد و الهام خود را با «مشعل فرشتهای که در مدخل نيويورک ايستاده است»۹ روشن میکردند و به ضريح نامقدس «بشردوستی و نوعپروری آمريکا که ملل ضعيف شرق را زير حمايت خود»۱۰ میگرفت؛ دخيل میبستند. حتا سياستمداری چون دکتر محمد مصدق استراتژی حود را برای کوتاه کردن دست انگليس از منابع نفتی ايران، بر «حمايت آمريکا» و «تمايلات آزادیخواهانه» اين راهزن بينالمللی نقابپوش متکی میکرد و «مسأله اختلافات ايران و شرکت نفت انگليس را به رييس جمهوری آمريکا گزارش میداد.»١١ حتا زمانی که اين خواب و خيال با ضربه حقيقت تلخ پريشان شد و منويات آمريکا عليه دولت ملی کاملاً از پرده بيرون افتاد، «مصدق میکوشيد نام آمريکا را نياورد»١۲ در چنين حال و هوايی بود که حزب تودۀ ايران بسيج ضدآمريکايی را مبرمترين مسؤوليت روز اعلام کرد. همچنانکه «جنبش تودهها زير رهبری حزب تودۀ ايران سمت آشکار ضداستعماری و ضدانگليسی به خود گرفت»، در نهضت انقلابی ضدآمريکايی نيز حزب تودۀ ايران و تنها اين حزب، پيشقراول، افشاگر و تعليمدهنده بود. و اين نقش در حد توان و بضاعت حزب، بیکمترين تزلزل و محافظهکاری، تا به امروز تعقيب شده است. در سراسر دوران استبداد سلطنتی بر ميهن ما، مبارزه با امپرياليسم از معبر مبارزه با استبداد درباری میگذشت. شمشير دولبه حزب در اين جنگ مرگ و زندگی، حتا لحظهای در نيام نباسود. شاه و شعبدههايش در هر قدم با باطلالسحری به نام «حزب تودۀ ايران» مواجه میشدند. به عنوان شاهد مثال، به خاطر آوريم که در برابر بزرگترين تکخال شاه، يعنی اصلاحات ارضی نيمبندی که با پر لاف و گزافترين تبليغات پيشواز و بدرقه شد، حزب ما، و باز هم تا ساليان مديد، تنها اين حزب واکنش علمی و انقلابی نشان داد.
تا آن حد که مجال ياری کرد، راقم اين سطور بيش از ۶۰ تفسير و تحقيق و تحليل، در بارۀ اصلاحات شاه و به ويژه ساست ارضی رژيم او، در آثار و نشريات حزبی يافته است. در اين کار بزرگ پژوهشی عيار واقعی اين «اصلاحات از بالا» در بوتۀ نقد گذاشته شده و انگيزهها و افقهای آن در پرتو اسناد و آمار برملا شده است.»١٣ در آن سالها، چپروها و ملینمايان در مقابل شگرد امپرياليسم و تشبثات رژيم، که در تکاپوی تعديل تضادهای مشتعل در روستا و گشودن مَفَری به روی بحران ايدئولوژيک، سياسی و اقتصادی جامعه بودند، خود را خلعسلاح يافتند و در درک اصلاحات آنچنانی، به گيجی و هذيان مبتلا شدند. برخی از موضع ماوراء چپ هرگونه محتوايی را در اين اصلاحات حاشا کردند و برخی ديگر از موضع راست در برابر آن جُبهه ساييدند و به اصطلاح لُنگ انداختند. اما حزب تودۀ ايران به لکنت نيفتاد، او با اسلوب علمی جوانب مختلف و آثار و عواقب «معجزۀ شاهانه» را که قارقارکها در اطراف آن معرکه به راه انداخته بودند،، با همه وجوه متناقض برای تودهها حلاجی کردد، وزن مخصوص تجربه امپرياليستی را در آن نشان داد، و نشان داد که مبارزۀ طبقاتی دهقانان عليه مالکين در ترکيب با مبارزه نيروهای مترقی در شهر عليه امپرياليسم محصول فرعی خود را به صورت اين رفرمها به بار آورده است.
و چنين بود مشی حزب نه تنها در تفسير خيمهشب بازیهای رفرميستی، که اغلب لعاب و سرخاب آنها بيش از محتوايشان بود، بلکه همچنين در افشای سياستهای و خيانتهای رژيم وابسته، در عرصه تسليحات و نظامیگری افسارگسيخته، در عرصه اشغال خزنده کشور توسط دهها هزار کارشناس آمريکايی، در عرصه به تاراج دادن ثروتهای معدنی و منابع خام، به خصوص ذخاير نفتی، در عرصه مضمحل کردن کشاورزی، در عرصه تعميق وابستگی صنعتی، در عرصه استعمار فرهنگی و تباهی معنوی ميهن، در عرصه تبديل بازار ملی به زايده بازار بينالمللی امپرياليسم، در عرصۀ فساد علاجناپذير روييده از قاموس رژيم و اشاعه ارتشاء و اعتياد و ابتذال…
مبارزه در راه رهايی ملی، حقوق دمکراتيک و آزادیهای سياسی، از لحظه ولادت حزب تودۀ ايران تاکنون شاهرگ هستی او بوده و با هر تپش قلب او ادامه خواهد داشت. نبرد مستمر حزب با انواع انحرافاتی که از «چپ» و «راست» در راه جنبش مردمی و رشد انقلابی آن سنگ میانداختند و نيز نبرد بیدرنگ و هميشه او برای وحدت عمل کليه مبارزان دارای عقايد و آرای مختلف، در جبههای هر چه رنگارنگتر و گستردهتر، شاخههايی بود که بر تنه رزم ضدامپرياليستی و دمکراتيک او میروييد. حزب، در مجرای نبرد اصلی خود، با يک دست علفهای هرز و ريشههای سمی را که در انواع ايدئولوژیها و لفافهها ظاهر میشد، از بن میکند و با دست ديگر «سياست اتحادها» را که در شرايين نيروهای محرک انقلاب خون نيروبخش میريخت، فعال میکرد. تشکيل «جبهه آزادی» به سال ۱٣۲٣، تشکيل «جبهه مؤتلف احزاب آزادیخواه» به سال ١٣۲۴، تشکيل «جبهه مطبوعات ضدديکتاتوری» به سال ١٣۲٧ ميوههای اين يقين باطنی بود- و از آن پس تلاش پرحرارت برای دستيابی به تفاهم و گسترش پيوند عملی با مصدق و هواداران صديق او، با روحانيت مبارز و انقلابيون دارای عقايد مذهبی، با کوشندگان راه سوسياليسم علمی، دمی قطع نشد. شعارهای «جبهه واحد ضداستعماری»، «جبهه واحد نيروهای ملی»، «جبهه واحد ضدديکتاتوری» و «جبهه متحد نيروهای خلق»، که هر يک در يک مقطع و در رابطه با مرحله خاصی از تناسب نيروهای سياسی و آرايش نيروهای طبقاتی، به مثابه درفش حزب شد، راه او را روشن میکرد. حزب در همان حال که اعتقاد داشت استخوانبندی جبهه واحد نيروهای دمکراتيک و ضداستعمار، اتحاد کارگران و دهقانان است، اصرار داشت که اتحاد برای مبارزه عليه ديکتاتوری با اتحاد نيروهای دمکراتيک رهايی ملی با هم فرق دارند. همچنين اتحاد با تمام نيروهای دمکراتيک که بر ضد امرياليسم مبارزه میکنند، با وحدت مبارزان انقلابی راه طبقۀ کارگر، يکی نيست. اين دو را نبايد به طور متافيزيکی در برابر هم قرار داد، بلکه بايد به طور ديالکتيکی با هم تلفيق کرد. تنها با اين نگرش و با اين اسلوب میتوان سياست اتحادها را فعال کرد، و از اين طريق به تقويت نيروهای محرک انقلاب پرداخت.
کتاب حاضر ردپايی از اين پويش و تلاش- و هم آموزش- عظيم را در صفحات متعدد خود نشان میدهد. کليد درک مواضع سياسی و مشی امروز حزب تودۀ ايران، با دنبال کردن اين ردّ پا به دست میآيد. اين رد تاريخی با صدای رسا میگويد که سياست و باور امروز حزب ما در حمايت از خط ضدامپرياليستی امام خمينی، در تقويت رويه دمکراتيک آن، در کوشش برای اتحاد استوار با روحانيت مبارز، انقلابيون معتقد به اسلام و همه نيروهای ضدامپرياليست، خلقالساعه نيست، تاکتيکی نيست، از سر رندی و فرصتطلبی نيست، با سازشکاری هيچ ربطی ندارد، ايمان و آيين ماست، از اعماق تعاليم ما سرچشمه میگيرد، بی چشمداشت و آميخته با استغنای انقلابی است، استراتژی ماست، قدمت آن نه به امروز و ديروز، بلکه به ١۵ خرداد ۴۲ و ديرينهتر از آن، به ١۰ مهر ١٣۲۰ میرسد.
دفاع اصولی ما از اين شعائر و از اين مواضع حتا در آن روزهای دور که تصوری هم از پيروزی جنبش مذهبی نمیرفت، چنان بود که مجله درباری خواندنیها نوشت:
«ارگان بیدينان دنيا، گاهی چنان از دين و روحانيت دفاع میکند که گويی وظيفه پيامبری بر عهده دارد.»١۴
و شاه آدمیخوار، در رابطه با قيام امام خمينی، در کتاب «انقلاب سفيد» نوشت:
«راديوهای آوراگان بیوطن حزب سابق توده… از اين شخص به کرات به عنوان آيتالله تجليل کردند و مقام او را به اصطلاح معروف به عرش رسانيدند.»١۵
همين پیگيری و اصوليت بود و هست که خشم هار امپرياليسم و ايادی داخلی آن را عليه حزب تودۀ ايران برمیانگيخت و برمیانگيزد. چه گواهی عادلتر از سنگ گور هزاران شهيد راه و رسم حزب تودۀ ايران؟ چه سندی معتبرتر از در و ديوار خونين و آغشته به دود گوشت شکنجههای باغشاه و عشرتآباد و کميته و قزل قعله؟ چه برهانی قاطعتر از دخمهها و زندانهای شاه و ساواک که به اندازۀ چهار برابر قرنهای همه تاريخ شاهنشاهی ميزبان تودهایها بودند؟ چه حقيقتی گوياتر از ساليان سراپا رنج و رزم و شکيبايی در مهاجرت سياسی و تبعيد اجباری؟ از پی کودتای شاه عليه حزب تودۀ ايران و قانون اساسی مشروطه، که به غيرقانونی شدن حزب ما انجاميد، تا بر پا شدن طاق نصرت پيروزی به همت انقلاب، يک لحظه، آری حتا يک لحظه زندان و تبعيدگاه، از مبارزان حزب تودۀ ايران خالی نبوده است.
آيا اين همه واقعيت زنده دروغ است؟
آيا اين همه محنت و مقاومت و ايمان بيهوده بوده است؟
به تاريخ میتوان دروغ گفت، اما تاريخ دروغ نمیگويد. تاريخ حزب تودۀ ايران، کلمات نيستند، اين پهلوانیهای بیادعايند. خس و خاشاک باد داده به دست دشمنان طبقاتی و به توفان سپرده توسط غافلان و مقبون شدگان نيست، اين تجربههای خونين، اين سرگذشتهای سوخته در شعله باروت، اين ميراثهای شکنجه و حبس و تبعيد، اين آموزشهای وسعت داده به طبقه و انقلاب است…
نبايد تک درختها را به جای جنگل به نسل از راه رسيده فروخت…
————————————————-
پانويسها:
١- قسمتی از تزها، رهنمودها و شعارهای بوروی کميته مرکزی حزب تودۀ ايران، ماهنامه مردم، دورۀ ششم، شمارۀ ١٨، شهريور ماه ١٣۴۵.
۲ و ٣- نورالدين کيانوری، پرسش و پاسخ، شمارۀ ۱، «حزب تودۀ ايران در عرصه سياست روز»، ص. ۲۵.
۴- مردم، شمارۀ ١۶۴، ص. ۲۶.
۵- از تزها، رهنمودها و شعارهای بوروی کميته مرکزی حزب تودۀ ايران.
۶- گس هال، «خصلت خلاق مارکسيسم- لنينيسم» ص. ۶.
٧- «کمينترن و خاور»، ترجمه جلال علوی نيا، نشر بين الملل، ص. ۲١٣.
٨- «دفاعيات خليل ملکی در دادگاه نظامی»
۹ و ١۰- حسين مکی، «تاريخ بيست ساله ايران» جلد دوم، چاپ ١٣۲۴، ص. ٧٧۵ تا ٧۶.
١١ و ١۲- ف. م. جوانشير، «تجربه ۲۸ مرداد»، ص. ۲١۶.
١٣- همين نويسنده، «انقلاب ايران و رهبری “مجاهدين خلق”»، ص. ٨۵ (مجاهدين خلق در دادگاه حقيقت).
١۴- خواندنیها، شمارۀ ٧۲، چهارم خرداد ماه ١۳۴۴.
١۵- «انقلاب سفيد»، چاپ اول، ص. ۴۵ و ۴۶.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/yfvxxub9