دولت ایران نباید دچار این توهم گردد که بازی خطرناکی را که روسیه با اردوغان در ارتباط با سوریه به مورد اجرا میگذارد و هدف آن تضعیف مناسبات آمریکا و دیگر امپریالیستیها با ترکیه است، بازیای است که دولت ایران نیز میتواند انجام دهد و باید انجام دهد. همکاری مشروط و محدود با ترکیه در ارتباط با تحکیم وضع کشور سوریه و پایان دادن به جنگ تحمیلی هفت ساله علیه آن توسط دولت روسیه، با هدف دفع تجاوز به سوریه، حفظ تمامیت ارضی و حق حاکمیت آن که باید از طریق پایان جنگ تجاوزی علیه این کشور مستقل عملی گردد، انجام می شود.
تودهایها
نویسنده: فرهاد عاصمی
۱ دیماه ۱۳۹۷
امپریالیسم دشمن اصلی خلقها
۱- امپریالیسم آمریکا در شمال کشور مستقل سوریه ۲۵ پایگاه نظامی برپا نکرده است، تا سپس بی سروصدا سربازان خود را از آنجا خارج سازد و راهی خانه گردد. کسی که به این سناریو باور کند، استراتژی تنظیم شده توسط برژنسکی را نمیشناسد و یا فراموش کرده است. لذا باید دید چه بازی ای در پشت اظهارات ترامپ پنهان است.
۲- آنچه که اما نزد برخی نیروهای خلق کرد در شمال سوریه با این پندار آغاز شد که خلق های میتوانند با امپریالیسم آمریکا به توافق هایی برسند و «در همکاریهای تاکتیکی» با این امپریالیسم هار به هدفهای ملی و خلقی خود دست یابند، که بخشهایی از نیروهای ترقی خواه کرد در شمال سوریه پنداشتند، با اعلام ترامپ و دولت آمریکا برای خروج نظامیان خود از پایگاه هایش، همانند حبابی توخالی ترکید. ناله ی این نیروها باید بیش از آنکه از وعده شکنی امپریالیسم آمریکا باشد، تا از ناتوانی خود برای تحلیلی مارکسیستی از واقعیت سیاست امپریالیستی در منطقه و جهان.
متأسفانه نیروهای مترقی کرد در شمال سوریه به توصیه ی عبداله اوچلان پایبندی نشان ندادند. او خواستارآن است که خلق کرد در هر کشوری که زندگی می کند، در ساختار دمکراتیک فدرال در همان کشور به بازسازی حقوق ملی خود بپردازد.
تنها سیاست منطقی در تأیید این توصیه، کوشش برای یافتن استراتژی و تاکتیک مشترک با دولت سوریه و در همکاری با دولت روسیه میبوده است و نه «در همکاری تاکتیکی» با امپریالیسم که پنداشتند. همکاریای که به ابزار کمک به ایجاد ۲۵ پایگاه نظامی امپرلیسم در شمال سوریه شد.
بازگشت به چنین سیاست منطقی و ترقیخواهانه در همکاری با مدافعان واقعی استقلال سوریه هنوز هم دیر نیست. باید در ارتباط با نیروهای دولت بشار اسد و با دولت روسیه به سیاست ملی و دمکراتیک واقعی بازگشت.
۳- دشمنی دولت ایران با حقوق قانونی ملی خلق کرد سوریه که در ابراز نزدیکی به سیاست کردستیز اردوغان انجام میشود نشانی دیگر از ناتوانی دولت روحانی و کلیت حاکمیت نظام سرمایهداری وابسته به اقتصاد امپریالیستی در ایران است. تنها سیاست ممکن ملی برای ایران نیز یافتن زبان مشترک با خلقهای خود است. به چنین سیاستی نمیتوان با ترکیه اردوغان دست یافت که به عنوان عضو ناتو سیاستی در تحکیم منافع امپریالیسم در جهان ایفا می سازد.
دولت ایران نباید دچار این توهم گردد که بازی خطرناکی را که روسیه با اردوغان در ارتباط با سوریه به مورد اجرا میگذارد و هدف آن تضعیف مناسبات آمریکا و دیگر امپریالیستیها با ترکیه است، بازیای است که دولت ایران نیز میتواند انجام دهد و باید انجام دهد. همکاری مشروط و محدود با ترکیه در ارتباط با تحکیم وضع کشور سوریه و پایان دادن به جنگ تحمیلی هفت ساله علیه آن توسط دولت روسیه، با هدف دفع تجاوز به سوریه، حفظ تمامیت ارضی و حق حاکمیت آن که باید از طریق پایان جنگ تجاوزی علیه این کشور مستقل عملی گردد، انجام می شود. سیاستی که تاکنون به موفقیتهای دست یافته است ولی با خطراتی برای اهداف خود نیز روبروست.
۴- آنچه که دولت ایران دست در دست اردوغان انجام میدهد، سیاستی ارتجاعی و ضدمردمی است علیه مردم ایران. علیه خلق کرد که دول ایران با نادانی به پامال ساختن حقوق ملی و قانونی آن ادامه میدهد.
همکاری با اردوغان عضو ناتو برای سرکوب خلقهای ایران سیاست ضد ملی و جنایتکارانهای است که تنها از یک حاکمیت وابسته به امپریالیسم برمیآید.
نیروهای میهندوست ایرانی باید به این سیاست ضد مردمی و ضد ملی همانقدر پایان دهند که به سیاست اقتصادی وابسته به اقتصاد جهانی امپریالیستی پایان دهند. مردم میهن ما در برابر دو وجه یک سیاست ضد مردمی و ضد ملی قرار دارند که توسط حاکمیت سرمایهداری وابسته به اقتصاد جهانی در ایران به مورد اجرا گذاشته میشود.
***
توفان الکترونیکی
شماره ۲۳۶، آبان ۱۳۹۶
روسیه امپریالیسم، سرمایهداری و یا مستعمره؟
برای کمونیستها مهم است که تصویر روشنی از ماهیت کشورهای بزرگی که نقشهای اساسی در جهان ایفاء میکنند و در ترسیم سیمای سیاسی جهان موثرند، داشته باشند. زیرا این شناخت به آنها یاری میرساند که در ارزیابی پدیدهها در جانب صحیح قرار گیرند. یکی از این عرصهها که باید با آگاهی در آن پا گذارد، شناخت از ماهیت نظام و دولت کنونی روسیه است. ما در زیر از آقای گنادی زیوگانف یاری میطلبیم. نشریه مردم، ارگان رویزیونیستهای حزب توده ایران، در این زمینه بدون تفسیر چنین نقل میکند:
«پانزدهمین کنگره کمونیستهای روسیه، با سخنرانی «گنادی زیوگانُف»، رهبر حزب در طول دو دهه گذشته، و با حمله صریح و گزندهاش به دولتِ «ولادیمیر پوتین»، رئیس جمهوری روسیه، آغاز شد. سخنرانی رفیق «گنادی زیوگانُف» در مراسم گشایش کنگره، بر ۵ محور اساسی تاکید داشت: ۱ معضلها و شرایط بینالمللی، ۲ مشخصههای رژیم سیاسی حاکم و «دولتِ پوتین»، ۳ ضرورت و امکانِ برپاییِ شکلی از اتحاد جماهیر شوروی» ۴ مالکیتِ عمومی، ۵ دسترسیِ مردم به فرهنگ، آموزش، و جز اینها، در سیستمهای سرمایهداری و سوسیالیسم. رهبر «حزب کمونیست فدراسیون روسیه»، در سخنرانی یک ساعتهیی که جنبههای گونگونی دربرداشت، گفت که روسیه زیر کنترل «اتحاد الیگارشی و بوروکراتها» است، و افزود: «بازگرداندن روسیه به سرمایهداری به تخریب گسترده اقتصاد، جامعه، و فرهنگ انجامیده و امنیت آن را ویران ساخته است.» رهبر کمونیستهای روسیه، که سال قبل در انتخابات ریاست جمهوری برغم تقلبهای گسترده حزبِ حاکم با بهدستآوردن ۱۲ میلیون رأی، جایگاه دوم را به خود اختصاص داد، در سخنان خود، در اشاره به اتکایِ گسترده اقتصاد روسیه به صادرات گاز و نفت، گفت: «اقتصادِ خط لوله، روسیه را به مستعمره تبدیل کرده است.» او در ادامه گفت که، پائین رفتنِ تولید صنعتی و خصوصیسازیِ خدماتعمومی، فدراسیون روسیه را به درآمدهای نفتی و سرمایههای خارجی وابسته کرده است. رفیق «زیوگانُف» نیاز به مالکیتِ عمومی بر صنایعِ اساسی کشور و آب و برق را در حکم پیشدرآمدی بر مالکیت، کنترل، و اداره دستهجمعیِ اقتصاد از سوی مردم، مورد تأکید قرار داد. بخش مهمی از سخنرانی رفیق «زیوگانُف» به انتقاد از سیاستهای «پوتین» و «بوریس یلتسین» در نابود کردن امنیت دفاعی و همچنین بنیه اقتصادی «فدراسیون روسیه»، اختصاص داشت.»
به نقل از «نامه مردم»، شماره ۹۲۰، ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۹۲٫(همه جا تکیه از توفان)
آقای گنادی زیوگانف که کارنامه اعمالش در مبارزه بر ضد رویزیونیسم خروشچفی و برضد سیاستهای گورباچف، یلتسین و پوتین در زمانی که آنها عضو، کادر و یا از رهبران حزب کمونیست شوروی بودند و مقامات مهمی را در اشغال داشتند، روشن نیست، در سندی که حزب توده ایران منتشر کرده است، آقای زیوگانف از روسیه کنونی به عنوان کشور سرمایهداری نام میبرد که زیر کنترل «اتحاد الیگارشی و بوروکراتها» قرار دارد، در این اظهار نظر ترکیب طبقاتی این اتحاد مبهم نگاه داشته شده است و کسی نمیفهمد منظور از «الیگارشی» چیست؟ آیا سیادت یک گروه محدود از قدرتمندان سیاسی و اقتصادی مد نظر است و یا اینکه این الیگارشی بر طبقه خاصی در جامعه اتکاء دارد و نماینده آن طبقه خاص محسوب میشود؟ وی از «بوروکراتها» سخن میراند، ولی نمیگوید که منظور از بوروکراتها چیست؟ آیا منظور «طبقه بورژوازی بوروکرات» است و یا پای تنها چند تا بوروکرات به میان میآید که در رأس قدرت قرار دارند. تفاوت این دو نوع تحلیل در این است که تحلیل غیرطبقاتی آقای زیوگانف نتیجه این تئوری است که گویا سوسیالیسم روئینتن و مصون از گزند دشمنان طبقاتی با دست چند عامل فاسد و با نفوذ و تعدادی بوروکراتهائی که مقامات کلیدی را تسخیر کرده بودند، فروپاشیده است. به این جهت مبارزهای که در روسیه در میگیرد، برضد یک طبقه نوخاسته اجتماعی که بعد از خروشچف در شوروی به تدریج برسرکار آمدند، نیست. با این درک مبارزه بر ضد طبقه بورژوازی نوخاسته در روسیه، به جنگ تن به تن و جنگ با حزب حاکم بدل میشود. مبارزه طبقاتی به مبارزه با افراد بدل میشود که مشتی کودتاچی هستند.
زیوگانف در ضمن اینکه مقام روسیه را از امپریالیستی به سرمایهداری تنزل میدهد، به یکباره با اشاره به اهمیت اقتصاد روسیه در زمینه نفت و گاز مدعی میشود که: «اقتصادِ خط لوله، روسیه را به مستعمره تبدیل کرده است». به این ترتیب روسیه امپریالیستی به روسیه سرمایهداری و زیرجلکی به روسیه سرمایهداری مستعمره تبدیل میشود. روشن است که وظیفه کمونیستها در کشوری امپریالیستی و یا در کشوری سرمایهداری، ولیکن غیرامپریالیستی، با وظیفه کمونیستها در ممالک سرمایهداری وابسته و تحتستم و یا مستعمره به کلی فرق دارد. با همین بحث عوامفریبانه پیرامون ماهیت روسیه امپریالیستی زیوگانف از «نابودی امنیت دفاعی و همچنین بنیه اقتصادی فدراسیون روسیه» شکایت میکند که به دست این الیگارشی حاکم صورت گرفته است. طبیعتاً هیچ کمونیستی نمیتواند از تقویت بنیه اقتصادی، دفاعی و امنیتی امپریالیسم خودی دفاع کند. ولی چنانچه کشوری تحت سلطه و استقلالاش مورد تهدید باشد، که امپریالیستها آن را به مستعمره خود بدل کرده و یا در پی تبدیل آن به مستعمره خود هستند، وضع به کلی فرق میکند. در این کشورها کمونیستها باید با تمام خلق برای استقلال سیاسی و رهائی ملی مبارزه کنند، تا کشور خویش را از زیر یوغ امپریالیسم به در آورند. آقای زیوگانف با این تحلیل شونیستی دست خود را برای هر سازش و مصالحهای بازگذارده است و در واقع هوادار عظمت روسیه و تزاریسم است تا عظمت کمونیسم. به همین جهت نیز در برنامه خود از «برپاییِ شکلی از اتحاد جماهیر شوروی» و نه از سوسیالیسم سخن میراند. وی از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سخن نمیگوید و فقط در پی ایجاد شکلی از اتحاد جماهیر شوروی، بدون سوسیالیسم است. یعنی به تقویت فدراسیون روسیه و روسیه بزرگ اعتقاد دارد. وی خواهان آنست که سایر جمهوریهای سابق «شوروی» خواه «سوسیالیستی» و خواه سرمایهداری در یک اتحاد بزرگ جمهوریها در تقویت فدراسیون روسیه گرد آیند. هدف وی ایجاد اتحادیه جمهوریهای آسیائی در زیر نفوذ فدراسیون روسیه در مقابل اتحادیه اروپاست. آیا هیچ کمونیستی میتواند خواهان عظمت کشور غارتگر خود باشد؟ سیاست حزب زیوگانوف، سیاست حزب کمونیست نیست، ادامه سیاست حزب رویزیونیستی شوروی است که امروز با یاری گرفتن از الفاظ کمونیستی در پی تقویت سلطه امپریالیسم روس بر جهان است. روسیه کشوری در مرحله انقلاب ملی و دموکراتیک نیست، کشوری نیست که باید با ایجاد جبهه واحد خلقی به انقلاب ملی و ضد امپریالیستی دست زده، دست امپریالیسم و صهیونیسم را از کشورش کوتاه کند. روسیه کشوری در مرحله انقلاب سوسیالیستی است و کمونیستهای واقعی در روسیه باید تدارک انقلاب سوسیالیستی و سرنگونی بورژوازی حاکم امپریالیستی را بهبینند و نه اینکه آرزوی روسیه قدرتمند و بزرگ را در سر بهپرورانند. ادامه دارد
***
حزب کمونیست کارگری
نویسنده: حمید تقوایی
صورت مساله سوریه رژیم اسد است
در یکی از برنامه های تلویزیون سی ان ان حول مساله حمله نظامی به سوریه این سئوال مطرح شد: آیا خلع سلاحهای شیمیائی رژیم اسد مساله مردم سوریه را حل میکند؟ گوینده پاسخ مبهمی داد و از مساله گذشت اما این سئوال ساده جوهر ریاکارانه هیاهوی اخیر بر سر خلع سلاح شیمیائی رژیم اسد بعنوان “راه حل” بحران سوریه را بروشنی برملا میکند. با محدود کردن و تنزل دادن مساله سوریه به سلاحهای شیمیائی جنایات رژیم اسد، که بخش عمده آن بوسیله سلاحهای سنتی و “مجاز” انجام گرفته و هر روز در حال وقوع است، و مهمتر از آن این حقیقت که مساله مردم سوریه نفس وجود چنین رژیم جنایتکاری است و نه صرفا سلاحهای شیمیائی پرده پوشی و انکار میشود. عینا مانند برجسته کردن موضوع سلاحهای هسته ای که مساله اصلی مردم ایران یعنی وجود جمهوری اسلامی را تحت الشعاع پروژه هسته ای قرار میدهد.
در مورد سوریه باید گفت متاسفانه این نوع فرعی کردن مساله محوری حکومت اسد در تبیین و تحلیل بحران سوریه تنها مختص به دولتهای غربی نیست. بخش عمده ای از نیروهای چپ ضد آمریکائی و فعالین جنبش ضد جنگ نیزهمین ساز را میزنند. در نظرات و تحلیلها و تبلیغات این نیروها که رقابت بین روسیه و آمریکا و یا درگیری نیروهای اسلامی با یکدیگر و جنگ تروریستها را صورت مساله سوریه اعلام میکند نیز خواسته یا ناخواسته مساله رژیم اسد به حاشیه رانده میشود.
از دید مردم سوریه و انقلاب قهرمانانه آنان که بخون کشیده شد، نفس وجود رژیم اسد در محور وضعیتی قرار دارد که امروز بحران سوریه نامیده میشود. بحران سوریه حاصل عکس العمل رژیم سوریه و نیروهای رنگارنگ ارتجاع جهانی و منطقه ای نسبت به انقلابی است که مردم سوریه دوسال و نیم قبل آغاز کردند. این نیروها اکنون در دو بلوک روسیه و آمریکا قرار گرفته اند اما علت وضعیت حاضر رقابت بین این دو بلوک نیست. بحران سوریه همچنین از جنگ هژمونی طلبانه غرب علیه اسلام سیاسی، آنچه حزب ما جنگ تروریستها مینامید، ناشی نشده است. این نوع تحلیلها و تبیین ها پا در گذشته دارد، به دوره جنگ سرد و یا دنیای بعد از ۱۱ سپتامبر تعلق دارد و نه به دنیای بعد از انقلاب تونس. یک نتیجه سیاسی این نوع تئوریها اینست که رژیم اسد را هم ارز و همسطح نیروهای ارتجاعی دیگر، تروریستی در میان تروریستهای دیگر، قلمداد میکند، و به این ترتیب امر انقلاب یعنی سرنگونی حکومت موجود لوث و مخدوش میشود.
قبل از هر چیز باید به این واقعیت توجه کرد که تهدید نظامی آمریکا علیه سوریه، بر خلاف دوره جنگ تروریستها، ابزاری برای تثبیت قدرقدرتی آمریکا در دوره بعد از جنگ سرد نیست بلکه عکس العمل نسبت به شرایطی است که اساسا خیزش مردم سوریه علیه اسد، و در سطح پایه ای تر و استراتژیک تری زنجیره انقلابات منطقه، موجد آن بوده است. جنگ عراق (هم در زمان بوش پدر و هم پسر) و جنگ افغانستان در امتداد و در خدمت یک سیاست تعرضی و هژمونی طلبانه بود برای به خط کردن مجدد نیروهای بلوک غرب زیر پرچم آمریکا. بهانه و محمل این میلیتاریسم تعرضی نیز بویژه بعد از یازده سپتامبر مقابله با تروریسم اسلامی اعلام شد. با ناکامیهای سیاسی آمریکا در افغانستان و عراق و بدنبال آن اوجگیری بحران جهانی سرمایه داری و فروپاشی وال استریت در زمستان ۲۰۰۸، میلیتاریسم نئو کنسرواتیستی که پرچمدار غرب در جنگ تروریستها بود به حاشیه رانده شد و اوباما با پلاتفرم ختم جنگها و با سیاست “فشردن دست اسلامیونی که مشتهای گره کرده شان را باز کرده باشند”، به ریاست جمهوری رسید. اما از نظر اجتماعی و سیاسی و در یک سطح کلان و پایه ای آنچه به دوره جنگ تروریستها نقطه پایان گذاشت انقلاب تونس و بدنبال آن انقلابات موسوم به بهار عربی بود. مردمی که زیر سایه سیاه جنگ دو قطب تروریستی له شده بودند قد راست کردند و دیکتاتورهای چند دهساله و متحد و مورد حمایت غرب را بزیر کشیدند. به این ترتیب دوره ای آغاز شد که ویژگی آن دیگر نه جنگ تروریستها و یکه تازی اسلام سیاسی و میلیتاریسم نئوکنسرواتیستی بلکه تقابل بین صف انقلاب و ضدانقلاب بود: در یک طرف توده مردم بپاخاسته برای نان و آزدی و کرامت انسانی قرار داشتند و در سوی دیگر کل نیروهای ارتجاعی و بورژوائی اعم از دولتهای غربی و منطقه ای و نیروهای اسلامی. این شرایط را دیگر نمیتوان با مقولاتی نظیر جنگ تروریستها و نظم نوین و سناریوی سیاه و غیره توضیح داد. اینها مفاهیم سیاسی دوره ای هستند که تاریخش به سر رسیده است. و به همین دلیل تبیین درستی از تحولات و در نتیجه سیاست و موضع و جهتگیری درستی در قبال این تحولات بدست نمیدهند.
روشن است که پایان جنگ تروریستها به معنی انصراف آمریکا و دولتهای غربی از جنگ و حمله نظامی و یا دست کشیدن نیروهای اسلامی از ترور و آدمکشی نیست بلکه به این معنی است که فعالیت این نیروها از جمله عملیات نظامی آنها علیه یکدیگر – و امروز بخشا در کنار یکدیگر- اساسا در عکس العمل به انقلابات، برای تحریف و به شکست کشاندن آنها و برای کنترل اوضاع بعد از سرنگونی دیکتاتورها صورت میگیرد. در تونس، در لیبی، در مصر و امروز در سوریه ما دقیقا همین نوع دخالتگریهای نظامی و سیاسی از سوی نیروهای هر دو بلوکی که در دوره قبل در برابر هم صف بسته بودند، را شاهد بوده ایم.
تجربه سوریه که موضوع بحث ما در اینجاست (در مورد تجربه تونس و مصر و لیبی و عملکرد غرب و نیروهای اسلامی در قبال انقلاب در این کشورها قبلا به تفصیل صحبت کرده ایم و خواننده علاقمند میتواند به آن نوشته ها رجوع کند.) این صفبندی تازه نیروها در دو کمپ انقلاب و ضدانقلاب را بروشنی نشان میدهد. امروز در سوریه انقلاب بالفعلی در جریان نیست اما مساله ای که انقلاب طرح کرده و در دستور گذاشته یعنی سرنگونی رژیم اسد همچنان مساله محوری و کلیدی بحران سوریه را تشکیل میدهد. نیروهای ارتجاعی درگیر در جنگ داخلی سوریه، از روسیه و جمهوری اسلامی و حزب الله در بلوک مدافع اسد تا دولتهای غربی و عربستان و ترکیه و قطر و اسلامیون وابسته به آنها در صف مقابل اسد، همگی در عکس العمل به انقلابی که دو سال و نیم قبل آغاز شد و مثل هر انقلاب دیگری مساله دولت را به مساله اصلی جامعه تبدیل کرد، بمیدان آمده اند و برای “حل بحران” به نفع خود و در جهت اهداف خود به تکاپو افتاده اند. جمهوری اسلامی به درست انقلاب سوریه و سقوط اسد را مقدمه سقوط خود میبیند؛ برای روسیه سرنگونی اسد بقدرت انقلاب به معنی از دست دادن یک منطقه نفوذ سنتی ان کشور در خاورمیانه است؛ انگیزه و محرک ترکیه و عربستان سعودی و قطر و امارات نیز چیزی بجز هراس از سرایت انقلاب به کشورهایشان و بخصوص قدرت گرفتن یک دولت سکولار بعد از اسد نیست. اینها هم مانند جمهوری اسلامی هدف شان نهایتا کنترل کردن اوضاع سوریه، منتهی با گذار از اسد و بعد از سرنگونی اسد است. دولتهای غربی هم همچنان که در مورد دیگر انقلابات منطقه شاهد بودیم سیاست مهندسی کردن و از سر گذراندن بحران با حداقل خسارت به منافع و اهداف بورژوازی غرب را دنبال میکنند. طبعا همه این نیروها اختلاف منافع و کشمکشهای درونی خود را دارند اما نکته مهم اینست که مساله سوریه، بر خلاف دوره جنگ تروریستها، حاصل این نوع کشمکشها نیست. بحران سوریه را جنگ سلفی – علوی شکل نداده است. کشتار و خانه خرابی توده مردم سوریه حاصل نسلکشیهای قومی – ملی – مذهبی در شرایط سناریو سیاهی نیست. بحران سوریه، بر خلاف دوره جنگ سرد، حاصل رودرروئی روسیه و آمریکا – شرایطی شبیه بحران خلیج خوکها – نیز نیست.
بحران سوریه – و همچنین کشتار و خانه خرابی و آوارگی مردم- قبل از هر چیز و اساسا حاصل سرکوب سیستماتیک و وحشیانه انقلاب و مردم انقلابی سوریه بوسیله رژیم اسد است. جمهوری اسلامی و حزب الله و روسیه مستقیما و فعالانه در این سرکوب دست دارند و شریک جرم جنایات رژیم اسد محسوب میشوند. رژیم اسد با حمایت مستقیم این نیروها از همان روز اول از زمین و هوا با تک تیرانداز و توپ و تانک و هلیکوپتر بروی مردم آتش گشود. در برابر این یورش وحشیانه انقلاب ناگزیربود دست به اسلحه ببرد، بخشی از ارتش اسد – همچنانکه در بسیاری از انقلابات رخ میدهد- تمرد کرد و در برابر اسد قرار گرفت اما اساسا بدلیل غیاب یک نیروی متشکل انقلابی و چپ که بتواند جنگ انقلابی توده مردم علیه حکومت را سازمان بدهد و رهبری کند، نیروهای اسلامی و فوق ارتجاعی مورد حمایت ترکیه و عربستان سعودی وارد میدان شدند و دست بالا پیدا کردند. در این میان آمریکا و بلوک غرب نیز همان سیاست عمومی خود در قبال انقلابات منطقه، یعنی سیاست از سر گذراندن بحران با حداقل تغییرات، را در پیش گرفت اما اساسا بخاطر فاکتور روسیه و تعلق سنتی سوریه به کمپ شوروی و بعد به بلوک اسلام سیاسی، بلوک غرب اهرمهای مهندسی مستقیم بحران به نفع منافع خود را در اختیار نداشت. در اینجا آمریکا باید با روسیه به توافق میرسید و امروز بدنبال تهدید نظامی آمریکا به نظر میرسد “راه حل” خلع سلاحهای شیمیائی رژیم اسد میتواند نقطه سازش این دو نیرو باشد.
همه این نیروهای ارتجاعی اجزای مختلف بحران سوریه را تشکیل میدهند. همه با یکدیگر، اما علیه انقلاب می جنگند. در سوریه امروز انقلاب بالفعلی جریان ندارد اما خطر سربلند کردن مجدد انقلاب و بویژه مساله ای که انقلاب در دامن همه اینها گذاشته است یعنی بود و نبود رژیم اسد همچنان زنده است. “خطر انقلاب” را نه تنها جنبش توده ای که دو سال و نیم قبل در سوریه آغاز شد بلکه اساسا دوره انقلابی ای که با تونس آغاز شد به دغدغه اصلی همه این نیروهای ارتجاعی تبدیل کرده است. مساله اینها تنها انقلاب در سوریه نیست، افق انقلاب و خطر انقلاب و شبح انقلابی است که همه خاورمیانه را فرا گرفته است. بخصوص برای همه اسلامیون از جمهوری اسلامی و ترکیه تا عربستان سعودی و امارات و حزبالله و نیروهای سلفی و علوی، “شبح جنبش رویگردانی از اسلام که در خاورمیانه و شمال آفریقا در گشت و گذار است” (رجوع کنید به اطلاعیه مینا احدی د رمورد تشکیل جمعیتهای اکس مسلم در تونس و مصر و مراکش)، یک خطر مهلک و عاجل به شمار می آید. امروز نیروهای اسلامی در منطقه، در مصر و در تونس و لیبی و ترکیه و ایران، نه علیه شیطان بزرگ و برای سهمخواهی در قدرت حکومتی –-که صورت مساله دوره جنگ تروریستها از زاویه قطب تروریسم اسلامی بود- بلکه در برابر انقلاب و علیه انقلابات و جنبشهائی که نفس اسلام و جنبش اسلام سیاسی را بزیر سئوال میبرد به تکاپو افتاده اند. جنگ تروریستها با صورت مساله و صفبندیهای دوره گذشته به تاریخ سپرده شده اما نیروهای بازمانده از آن دوره این بار در جنگ مستقیم علیه انقلابات و مردم انقلابی بمیدان آمده اند.
این نه سناریوی سیاه است و نه حتی مجموعه ای از جنگهای مختلف و بین نیروهای مختلف. این نوع تازه ای از سرکوب انقلاب است به شیوه بعد از دوره جنگ تروریستها و با استفاده از اهرمها و مصالح آن دوره و بقایای همان نیروها. سلفی و علوی و جمهوری اسلامی و آمریکا و حزب الله و روسیه همه به صحنه آمده اند اما با نقش و جایگاه تازه ای که دوران تازه، دوره انقلابات، به آنها واگذار کرده است. اینها همه در برابر انقلاب و در عکس العمل به دوره انقلابات به صف شده اند.
در برابر همه این نیروها قبل از هر چیز باید بر این واقعیت پا فشرد که مساله سوریه کماکان مساله قدرت دولتی و راه حل آن نیز سرنگونی رژیم اسد بقدرت انقلاب مردم است. باید حول این پرچم در سطح جهان نیرو بسیج کرد، حرکت و جنبش سازمان داد و در برابر کمپ ضد انقلاب بمیدان آمد.