عدالت: «دکترین سیناترا» نامی بود که دولت میخائیل گورباچف به شوخی برای توصیف سیاست خود، در توجیه گسست بزرگ از سیاست بعد از جنگ جهانی دوم اتحاد شوروی در اروپایش شرقی، که در «دکترین برژنف» تبلور یافته بود، بکار گرفت. این عبارت در ۲۵ اکتبر ۱۹۸۹ توسط گنادی گراسیموف سخنگوی وزارت امور خارجه گورباچف ابداع شد. او در هلسینکی با خبرنگاران درباره سخنرانی دو روز قبل از آن توسط ادوارد شواردنادزه، وزیر امور خارجه شوروی صحبت می‌کرد. شواردنادزه گفته بود که شوروی آزادی انتخاب همه کشورها به ویژه از جمله سایر کشورهای پیمان ورشو را به رسمیت می‌شناسد. گراسیموف به مصاحبه‌کننده گفت: «ما اکنون دکترین فرانک سیناترا را داریم. او آهنگی دارد به نام «به شیوه خودم انجامش دادم» (I Did It My Way). بنابراین هر کشور به تنهایی تصمیم می‌گیرد که کدام مسیر را طی کند.»

تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

مقولات و مفاهیم جامعه‌شناسی علمی را می‌توان پذیرفت یا رد کرد، اما نمی‌توان یک مقوله مشخص، به عنوان مثال، «نقش شخصیت در تاریخ» را بطور دلخواه و گزینشی، گاهی اوقات پذیرفت و گاهی اوقات رد کرد.

سایت «۱۰ مهر» در اسفند ۱۳۹۴ در سلسله مقالات ««مرور اجمالی و بررسی تاریخ سیاسی ایران از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز» نوشت: ««شکست اصلاح طلبان در انتخابات بعدی [انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴-عدالت] ناشی از فاصله گرفتن جناح رادیکال‌تر اصلاح‌طلبان از وی بود. آن‌ها که به‌دنبال چهره کاریزماتیک‌تری بودند نتوانستند آقایان کروبی و مصطفی معین را برای پاسداشت اصلاح‌طلبی مناسب بیابند. در جوامعی که طبقات در آن‌ها در حال شکل‌گیری هستند و هنوز نقش اقتصاد خرد و اقتصاد طبقات میانی در این جوامع نقش قاطعی دارند به‌علت عقب‌ماندگی تاریخی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه، نقش شخصیت‌ها در حیات سیاسی احزاب به نقش قاطع و کلیدی تبدیل می‌شود.»

سایت «۱۰ مهر» در شهریور ۱۴۰۱ در نوشتار «در ارتباط با مرگ گورباچف» اعلام می‌کند: «نباید فراموش کرد که گورباچف در یک ساختار سیاسی و حزبی و مدیریتی در اتحاد شوروی و با رأی و در چارچوب سازوکارهای اساسنامه حزبی و … رشد کرد و به جایگاه رهبری رسید. معنای این سخن این است که این ساختار در مسیری قرار داشت که دیر یا زود اگر گورباچف از آن بیرون نمی‌آمد، شخصیت دیگری را با ویژگی‌ها و رویکردهای مشابه تولید می‌کرد. مشکل اساسی را باید در زمینه‌ها و رویکردها و جهت‌گیری‌ها و سازوکارهایی دید که پتانسیل رشد، پرورش و به رهبری رسیدن امثال گورباچف در آن شکل می‌گیرد. این نگاه البته گورباچف و گورباچف‌ها را که نقشی خائنانه بازی می‌کنند، تبرئه نمی‌کند، اما از دادن آدرس غلط و گمراه‌کننده و فریب و گمراه کردن مخاطب جلوگیری می‌کند.»

از این دوستان باید پرسید پوتین و رهبران کنونی فدراسیون روسیه، که شما در آن‌ها طلیعه ظهور قطب‌بندی بین‌المللی جدیدی را می‌بینید در کدام «ساختار سیاسی و حزبی و مدیریتی و با [کدام] رأی و در چارچوب [کدام] سازوکارهای اساسنامه حزبی و …» رشد کرده و به جایگاه رهبری رسیده‌اند؟ و آیا گسست از «دکترین برژنف» و در پیش گرفتن «دکترین سیناترا» از منظر ماتریالیسم دیالکتیک- تاریخی محتوم و غیرقابل اجتناب بود؟

***

منبع: مورنینگ استار
نویسنده: اندرو موری
۳۱ اوت ۲۰۲۲

میخائیل گورباچف (۲ مارس ۱۹۳۱ – ۳۰ اوت ۲۰۲۲)، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی قبل از فروپاشی آن در سال ۱۹۹۱

 

میخائیل گورباچف، که روز سه‌شنبه در سن ۹۱ سالگی درگذشت، آخرین رهبر اتحاد شوروی و از این رو یکی از تأثیرگذارترین شخصیت‌های سیاسی قرن بیستم بود.

او که در سال ۱۹۸۵ با تعهد به نوسازی سوسیالیسم به عنوان دبیر کل حزب کمونیست اتحاد شوروی انتخاب شد، در واقع ریاست فروپاشی آن را، هم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و هم در سراسر اروپای شرقی، برعهده داشت.

گورباچف در یک مقطع توانست از شور و شوق توده وسیع مردم شوروی، چپ بین‌المللی و رهبران قدرت‌های غربی برخوردار شود.

با این حال، در زمان مرگش، مردم روسیه او را بدترین رهبر قرن بیستم خود می‌دانستند، در حالی که صمیمانه‌ترین مداحی‌ها از سوی امپریالیست‌ها انجام می‌شد.

میخائیل سرگئیویچ گورباچف در سال ۱۹۳۱ در یک خانواده کشاورز در استاوروپل، در جنوب روسیه، در زمانی به دنیا آمد که اشتراکی کردن کشاورزی شوروی زندگی روستایی را تغییر داده بود و گذار به روستای سوسیالیستی با محرومیت بزرگ همراه بود.

دوران کودکی او به گفته خودش، علی‌رغم این‌که در سایه تصفیه‌های‌های اواخر دهه ۱۹۴۰ بود، که دو پدر بزرگش را به زندان انداخت، و هم در جنگ بزرگ میهنی که پدرش به اشتباه کشته گزارش شد، دوران خوشی بود. او مدت کوتاهی اشغال نازی‌ها را تجربه کرد.

او از دانشگاه دولتی معتبر مسکو فارغ‌التحصیل شد و در آنجا با همسرش رایسا آشنا شد و به حزب کمونیست اتحاد شوروی پیوست. او ابتدا به عنوان یکی از مقامات کوموسمول، اتحادیه کمونیست‌های جوان، به استاوروپل بازگشت.

گورباچف به زودی گرفتار تغییرات سیاسی شد که توسط کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی آغاز شده بود، که در آن خروشچف، دبیر اول، یک سخنرانی مخفیانه در محکومیت حکومت استالین ایراد کرد.

یکی از زندگی‌نامه نویسان گورباچف گزارش می‌دهد، او در مناطق روستایی استاوروپل در متقاعد کردن مردم به خط جدید با چالش مواجه شد، زیرا اکثر آن‌ها به سادگی محکومیت استالین را نمی‌پذیرفتند.

در طول دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، گورباچف ابتدا در دستگاه کومسومول و سپس در خود حزب کمونیست اتحاد شوروی در استاوروپل رشد کرد. در این سال‌ها، او رهبران شوروی را که از منطقه عبور می‌کردند تحت تأثیر قرار داد.

الکسی کاسیگین، نخست‌وزیر شوروی و میخائیل سوسلوف، دبیر حزب، دو رهبر دوران برژنف که به صداقت خود معروف بودند، از جمله آن‌ رهبران بودند.

حمایت آن‌ها بدون تردید بازگشت گورباچف به مسکو را در سال ۱۹۷۸ به عنوان دبیر کمیته مرکزی مسئول بخش کشاورزی مشکل‌دار، تسریع نمود. این امر علاقه او را به اصلاح نظام شوروی برانگیخت.

در سال ۱۹۸۰، گورباچف به هیأت سیاسی (پولیت‌بورو) حزب کمونیست اتحاد شوروی، رهبری کشور پیوست. او با اختلاف قابل توجهی جوان‌ترین عضو آن نهاد بود. ظاهراً به نفع ثبات، رهبران شوروی تا دهه هفتاد عمر خود و بعد از آن خدمت می‌کردند.

برژنف، رهبر حزب و دولت، در آن زمان در وضعیت فرتوتی شدید قرار داشت، اما همچنان در مقام خود باقی ماند. اقتصاد شوروی نشانه‌هایی از رکود را نشان می‌داد و تنش‌های بین‌المللی حاد بود.

یوری آندروپوف برای مدت کوتاهی جانشین برژنف شد و به نظر می‌رسید که قصد دارد جامعه شوروی را احیا کند. وی با انتصاب گورباچف به دبیر دومی حزب، او را نزدیک‌ترین متحد سیاسی خود کرد. اما، پس از آندروپف، کنستانتین چرننکو که بسیار کم‌تر تحسین‎برانگیر بود در سمت ریاست جمهوری قرار گرفت.

همه این‌ها صرفاً امر اجتناب ناپذیر را به تعویق انداخت و پس از مرگ خود چرننکو در سال ۱۹۸۵، گورباچف به توصیه آندری گرومیکو، وزیر خارجه کهنه‌کار، به عنوان دبیرکل حزب انتخاب شد.

او سپس سفر سیاسی دراماتیکی را آغاز کرد که تنها در عرض شش سال به انحلال حزب کمونیست اتحاد شوروی و خود اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی انجامید.

در ابتدا، گورباچف به مثابه یک هوای تازه ظاهر شد. او که به روی گفت‌وگو و ایده‌های تازه باز بود، در مواجهه با مردم شوروی بسیار غیررسمی‌تر از پیشینیان خود بود. او پیشنهاد داد که با مشکلات هولناکی که جامعه شوروی با آن روبه‎رو بود دست و پنجه نرم کند.

در سطح بین‌المللی، او هم‌چنین وعده بهبود فضا را داد. او پیش از آن، رهبری یک هیأت پارلمانی شوروی را به لندن بر عهده داشت، جایی که مارگارت تاچر او را فردی معرفی کرد که «می‌تواند با او کار کند.»

گورباچف با انتصاب سریع تیم جدیدی از رهبران جوان تر در اطراف خود، دو کلمه روسی را در سطح جهان معروف کرد: گلاسنوست (شفافیت) و پرسترویکا (بازسازی).

اولی نشان‌دهنده روحیه دموکراتیک‌تر و رویکردی کم‌تر جزم‌گرایانه به مسائل فرهنگی و تاریخی، و پیش‌شرط پرداختن به آسیب‌های جامعه بود.

دومی، همانطور که معلوم شد، بسیار کم‌تر به آن فکر شده بود. در واقع، بازسازی چه معنایی داشت؟ گورباچف در واقع هرگز یک برنامه جامع و مشخص ارائه نکرد، که نشان‌دهنده عدم درک خودش از اقتصاد بود.

عناوین برخی از سخنرانی‌های آن زمان او سرنخ اهداف را نشان می‌دهد – «پیرامون حسابداری کامل هزینه» و «هدف: استانداردهای تکنولوژیکی جهانی»، اما کاربست این تحولات در اقتصاد سوسیالیستی برنامه‌ریزی شده متمرکز غیرممکن بود.

در ارتباط با سیاست بین‌المللی، به یاد می‌آورم که در سال ۱۹۸۶ با مقامات وزارت امور خارجه شوروی در مسکو دیدن کردم و از آن‌ها پرسیدم که آیا بازگشت دتانت با غرب را پیش‌بینی می‌کنند یا خیر، آن‌ها پاسخ دادند، خیر، چیزی بسیار گسترده‌تر در نظر بود.

معلوم شد که آن چیز اولویت دادن به «ارزش‌های انسانی جهانی» بر ملاحظات طبقاتی در امور بین‌المللی است – نه فقط همزیستی مسالمت‌آمیز، بلکه سطح عمیق‌تری از همکاری بین سوسیالیسم و امپریالیسم.

سخنرانی‌های گورباچف در هفتادمین سالگرد انقلاب اکتبر در سال ۱۹۸۷ و در سازمان ملل متحد در سال بعد، ایدئولوژی‌زدایی او از سیاست خارجی شوروی و آشتی عملی او با سرمایه‌داری را برجسته کرد.

در دیدار با رونالد ریگان، رئیس‌جمهور ایالات متحده – که گورباچف بسیار کم‌تر از تاچر به او احترام می‌گذاشت – دو دولت با کاهش قابل‌توجه تسلیحات هسته‌ای و کاهش قابل‌‌توجه تنش جنگ سرد موافقت کردند، اگرچه این با پافشاری واشنگتن بر ادامه ابتکار «جنگ ستارگان» آن به خطر افتاد.

گورباچف هم‌چنین دستور خروج نیروهای شوروی از افغانستان را صادر کرد و به درگیری فرسایشی با شورشیان مورد حمایت تسیلحاتی و مالی «سیا» در آن‌جا پایان داد. او از جمله مقامات بلندپایه‌ای بود که از ابتدا مداخله نظامی [در افغانستان] را اشتباه تلقی می‌کرد.

با این حال، در داخل کشور، در سال ۱۹۸۸ افتادن چرخ‌های واگن آغاز شد. بحران‌ها در سه خط ایجاد شدند.

نخست، گورباچف ابزارهای اقتصاد برنامه‌ریزی شده را بدون داشتن سازوکارهای جایگزین به تدریج از بین برد.

افزایش خودمختاری بنگاه‌ها فقط در خدمت فروپاشی اقتصاد و رشد عناصر یک بورژوازی جدید بود. کمبود کالاهای اساسی – که قبلاً به هیچوجه ناشناخته نبود – به شدت افزایش یافت و استانداردهای زندگی کاهش یافت.

دوم، مسأله ملی در داخل کشور کثیر‌المله شوروی، با پایان دادن به تبلیغات کسل‌کننده درباره دستاوردها حاد شد، و اختلافات شدیدی را در بسیاری از مناطق کشور آشکار نمود.

جمهوری‌های بالتیک نخستین بخش‌هایی بودند که به دنبال استقلال رفتند، اما مناقشات میان-قومی عمده در جاهای دیگر، به ویژه در آذربایجان، درگرفت.

اغلب اوقات گورباچف که بطور فزاینده‌ای منزوی و متکبر می‌شد، معتقد به نظر می‌رسید که سخنرانی‌های بلندبالا پاسخ کافی به رویدادها است. او تمایل نداشت از قدرت‌هایی که برای تضمین ثبات اجتماعی داشت، استفاده کند.

سوم، کشورهای اروپای شرقی، بخشاً در نتیجه «دکترین سیناترا» گورباچف، که هر یک را به حال خود رها می‎کرد، دور شدن از سوسیالیسم را آغاز کردند.

بسیاری در غرب، و هم‌چنین در سمت شوروی، از این‌که او اجازه داد موقعیت استراتژیک شوروی، بیش‌تر‌ از هر حای دیگر در آلمان، تضعیف شود، بدون آن‌که دنبال حداقل تضمین‌های متقابل باشد، شگفت‌زده شدند.

نقش حزب کمونیست نیز تضعیف شد، زیرا گورباچف موقعیت شخصی خود را تقویت کرد و در سال ۱۹۹۰ نخستین رئیس‌جمهور کشور شد. تا آن زمان، رئیس حکومت صرفاً رئیس هیأت رئیسه (پریزیدیوم) شورای عالی بود.

در سال ۱۹۹۱ اتحاد شوروی ورشکست شد، در سقوط آزاد اقتصادی، پیوندهای داخلی متلاشی شد و در صحنه بین‌المللی اتحاد شوروی فروپاشید. کل رهبری حکومت شوروی در ماه اوت علیه گورباچف حرکت کرد و در یک وضعیت اضطراری به دنبال برکناری او بود.

این امر در رویارویی با مقاومت بوریس یلتسین و شخص گورباچف، اختلافات داخلی و عدم تمایل ارتش به عمل، به سرعت از بین رفت.

گورباچف به منصب، اما نه به قدرت بازگردانده شد، و مجبور گردید شاهد ممنوعیت حزب کمونیست اتحاد شوروی و موافقت رهبران روسیه، بلاروس و اوکرایین برای انحلال اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیسی باشد. رهبری او به طور فاجعه‌آمیزی به پایان رسید، زیرا هیچ‌یک از این نتایج آن چیزی نبود که او به دنبال آن بود.

گورباچف در ۳۰ سال آخر زندگی خود، در خارج مورد توجه بسار قرار گرفت و در داخل نادیده گرفته شد یا مورد تمسخر قرار گرفت. تلاش او برای بازگشت سیاسی در سال ۱۹۹۶، زمانی که او نیم درصد آرا را در انتخابات ریاست جمهوری به دست آورد، با تحقیر به پایان رسید.

در مصاحبه‌ها، او همیشه اصرار داشت که پیروی از مسیر اصلاحات چین، که ظاهراً بسیار بهتر عمل کرده است، برای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مناسب نبوده است.

او در خاطراتش موضع ایدئولوژیک خود را بیان کرد: «کوشش به سوی جامعه‌ای با ویژگی‌های منحصراً “سوسیالیستی” به ندرت معتبر یا سازنده است… در هر جامعه توسعه‌یافته و پویا عناصر محافظه‌کاری و رادیکالیسم، فردگرایی و جمع‌گرایی، لیبرالیسم و ارزش‌های سوسیالیستی وجود دارند که بدون آن‌ها اصل وجود جامعه جهانی غیرممکن خواهد بود.»

این سخنان از میخائیل گورباچفی که در سال ۱۹۵۰ برای درخواست عضویت در حزب کمونیست اتحاد شوری عبارات زیر را نوشت بسیار دور است : «من عضویت در حزب کمونیست بسیار پیشرفته، واقعاً انقلابی بلشویک‌ها را برای خود افتخار بزرگی می‌دانم. من قول می‌دهم که به آرمان بزرگ لنین و استالین وفادار باشم و تمام زندگی خود را وقف مبارزه حزب برای کمونیسم کنم.»

او که شخصی گیرا و جذاب بود، دنیا را بیش‌تر با شکست‌هایش تغییر داد تا موفقیت‌هایش. افسوس که میراث او در میدان‌های نبرد خونین اوکرایین نوشته می‌شود، جایی که شهروندان کشوری که او ناخواسته نابود کرد به عنوان دشمن با یکدیگر روبرو می‌شوند.

https://morningstaronline.co.uk/article/f/mikhail-gorbachev-march-2-1931-august-30-2022

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/msh329vz