تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

منبع: دنیا، ارگان تئوریک و سیاسی کمیته مرکزی حزب تودۀ ایران، دورۀ دوم، سال سوم، شماره دوم، تابستان ۱۳۴۱، ص. ۳۵-۳۴

شعر از خریستو بوتف، پیشگفتار و ترجمه از احسان طبری

«نیایش من» نام یکی از ترانه‌های معدودی است که بزرگ‌ترین شاعر بلغار خریستو بوتف (Hristo Botev ) سروده است. خریستو در اواخر زمستان سال ۱۸۴۸ در اروپای طوفانی آن‌روز، در شهر کالوفر، در میهنی که پامال چکمه عثمانیان بود چشم به دنیا گشود و در عین طراوت شباب، در بیست و شش سالگی با گلوله دشمن از پا در آمد.
بوتف یکی از آن ارواح سرکش و پرجوش و انقلابی است که گاه بویژه در میان شاعران پدید می‌شود. از این زمره‌اند شانُدر پتفی بزرگ‌ترین شاعر مجار که او نیز در رزم بخاطر میهن در ربعان جوانی از پا درآمد و یا میرزداۀ عشقی شاعر پر شور و حساس ما که جان را در راه ایده‌ال خویش نثار کرد.

زندگی بوتف از سوئی ساده و از سوئی نمونه‌وار است. هنگامی که در پسارابی معلمی تهیدست بود با افکار انقلابی چرنیوشسکی آشنا شد. وقتی به رومانی آمد تمام نیروی خود را در راه تجهیز مردم برای نبرد علیه عثمانیان مصروف داشت و خود در اینکار عملاً شرکت جست.

او با جمعی از میهن‌پرستان دست به کوشش جانبازانه و متهورانه غریبی زد بدین معنی که در کشتی نشستند و با اسلحه در خاک میهن که در قید اشغالگران بود پیاده شدند. همانجا بر قراز تپه‌های «وُل» تیر دشمن آنان را از پای درآورد. فردا چند سر بریده رنگ‌پریده را عثمانیان به تماشا گذاشتند که از آنجمله سر خریستوتف بود.

شعر زیرین که یکی از دو شعر معروف بوتف است (شعر دیگر «حاجی دیمیتر» نام دارد) بوسیله پل الوار ترجمه شده از روی ترجمه فرانسوی بوسیله نگارنده به نظم فارسی درآمده است. این شعر را خریستو تف در ایام اقامت در مهاجرت در رمانی سرود و جهان‌بینی مثبت، انقلابی این مرد پر شعله و سوز را منعکس می‌گرداند… اینک شعر:

نیایش من

ای خداوند عقل، ایزد داد،
نه خدائی که در سماوات است
بل خدائی که در وجود من است
در درونم همیشه اوقات است

نه خدائی که می‌برند نماز
زاهد و شیخ و عابد و موبد
وز برایش مسحیان خِرفت
شمع روشن کنند در معبد

نه خدائی که خالق ازلی است
وآدمی را ز گِلِ نموده عجین
زان سپس خواهد آفریدۀ او
بنده‌ای ناتوان بود بزمین

نه خدائی کزو شود تعمید
خیل شاهان و زمرۀ وزرا
لیک در قید فقر بی امید
خورد کرده برادران مرا

نه خدائی که گفت با مزدوَر
جبه بر آستان نِه و بشکیب
جز مواعید پوچ تا لبِ گور
هیچ رزق دگر مجو نصیب

نه خداوند مردم شیّاد
نه خداوند زمرۀ جانی
نه خدائی که او بتِ حمقاست
لیک اَعدی عدو انسانی*

بل تو ای ایزد خجسته عقل
کز تو مظلوم بهره‌مند شود
ای که نام تو در سراسر دهر
روزی آید که ارجمند شود

فیض بخش ای خدای جان و دلم
فیضی از عشق عدل و آزادی
وندرین رزم سخت با بیداد
خلق را باش ناصر و هادی

دست من گیر و بازوی من دار
تا بود راه خلق آئینم
تا که اندر صف فداکاران
گوری از بهر خود بگزینم

قلب سوزان سینه‌ام مگذار
در دیار غریب سرد شود
تن تبدار من مَهِل که عَبَث
از سرای وجود طرد شود.

—————————–
عدالت: اعدی عدو، یعنی بدترین دشمن.