کارآنلاین

ابراهیم شیری (ا. م. شیری – شیزلی)
٢۴ خرداد ۱٣٨٨

ایران در خطر است!

 

انتخابات ریاست جمهوری ایران با شرکت چهار نامزد گذشته از صافی تـنگ شورای انتصابی نگهبان قانون اساسی، در روز ٢٢ خرداد ماه، برگزار گردید. قبل از پایان شمارش آراء، از اولین ساعات اعلام نتایج برخی حوزه های اخذ رأی گیری که وزارت کشور رژیم عجولانه، و بدون رعایت مراحل همان قوانینی که خود مدافع و محافظ آنند، «انتخاب» آقای احمدی‌نژاد را و آقای میر حسین موسوی «پیروزی» قطعی خود را به مردم مصیبت زده ایران بشارت دادند، فضای متلاطم ایران طوفانی شد. اگر به این شتابزدگی در اعلام «پیروزی» هر یک از طرفین درگیر، این سخنان آقای رفسنجانی از زبان خانمشان در روز انتخابات را هم اضافه کنیم که گفت: «فرزندان مرا به دزدی متهم می‌کنند… من به موسوی رأی دادم. اگر انتخاب نشود، به مردم خواهم گفت تقلب شده است، به خیابان‌ها بیائید…» (نقل به مضمون) نشان روشنی از برنامه‌ریزی، و آمادگی قبلی دو طرف اصلی انتخابات برای مقابله و رو در روئی آشکار با هم دارد. هم‌چنین با در نظر داشتن این‌که، بدنبال ٨ سال ریاست جمهوری نابارور و سترون آقای خاتمی و شکست فاحش آقای رفسنجانی در انتخابات سال ۱٣٨۴ حضور ناگهانی و غیرمنتظره آقای میرحسین موسوی در عرصه انتخابات که پس از دهه کشتار، ٢۰ سال از صحنه سیاسی کشور غایب بود، و کناره گیری سریع آقای خاتمی می‌توان نتیجه گرفت که جناح نئولیبرال‌های رژیم برای حضور فعال و نقش آفرینی در صحنه سیاسی کشور، به هرقیمتی حاضر شده بودند. از این رو آمادگی و تدارک همه جانبه جناح محافظه‌کاران تحت رهبری باند خامنه‌ای- احمدی‌نژاد برای مقابله سخت با آن‌ها نیز، دور از انتظار نبود.

روز ٢۵ خرداد، جناح نئولیبرال‌های تحت رهبری هاشمی رفسنجانی و به مدیر عاملی آقای میرحسین موسوی و روز ٢۶ خرداد، جناح نئومحافظه‌کاران تحت قیمومت خامنه‌ای با «تدارکاتچی‌گری» آقای احمدی‌نژاد، مردم را برای «دفاع از آراء» خود به خیابان‌ها کشاندند. به گزارش منابع مختلف در حوادث روز ٢۵ خرداد، جان هفت نفر از هموطنان ما فدای جنگ قدرت در خانواده پیروان ولایت فقیه و سبعیت دیکتاتوری مذهبی- نظامی گردید، و تعدادی که رقم دقیق آن‌ها تا کنون اعلام نشده است، زخمی شدند. با این همه در حالیکه تجمعات و اعتراضات طرفدارن دو جناح حاکمیت اسلامی هنوز هم ادامه دارد، و موج دستگیری‌ها و خفقان پلیسی روز به روز شدت می یابد، ولی مطلق فقیه، جناب خامنه‌ای آستین بالا زد و نماز جمعه روز ٢٩ خرداد را به امامت خویش در دانشگاه تهران برگزار کرد. ایشان در خطبه‌های پیش از نماز به هیچ موضوعی فزون بر همه پیش بینی شده ها، بجز بیانات تهدیدآمیز در بخش پایانی سخنان خود، اشاره ای نکرد. وی ضمن تأکید بر همفکری خود با احمدی‌نژاد و پشتیبانی کامل از ایشان، مسئولیت هر آنچه را که این روزها در ایران می گذرد، به عهده کسانی که «با اصلاح ابرو، چشم را کور می کنند» و بیگانگان و دشمنان گذاشت. موضع گیری جانبدارانه ولی فقیه نتوانست به جنگ خانوادگی حکومتیان پایان دهد، برعکس، آغاز دیگری بود بر تشدید جنگ قدرت و خودکامگی و خود رأیی. بدین سبب اعتراضات همچنان ادامه یافت و در روز ٣۰ خرداد، باز هم ۱٣ نفر (صحت آماررسمی همیشه مورد تردید است) از هموطنان ما به قتل رسیدند، و تعداد زیادی نیز مجروح و زندانی شدند. بنا بر همین سخنرانی و موضع گیری آیت‌الله خامنه‌ای، مسئولیت ادامه نا آرامی‌ها و کشتارها، قبل از هر کسی بر عهده خود ایشان در مقام ولی فقیه و فرمانده کل قوای رژیم اسلامی ایران می باشد.

هنوز ایران بلاکشیده و مردم ستمدیده آن از زیر دیکتاتوری پلیسی رژیم دست نشانده شاه آزاد نشده بود، که دیکتاتوری مذهبی و بغایت ارتجاعی جمهوری اسلامی سایه نحس خود را بر آسمان کشور ما گسترانید. هنوز زخم‌های ناشی از فجایع دهشتناک «خط انقلابی امام خمینی» التیام نیافته است، که برخی احزاب، سازمان‌ها و شخصیت‌های سیاسی بدون ارائه تحلیل مشخص از ماهیت و جایگاه طبقاتی نیروهای معتقد به حاکمیت دینی ولایت مطلقه فقیه، در یک هماوائی شاید هم توافق نشده، ولی کاملا منطبق با بخش نئولیبرالهای حاکمیت اسلامی ایران، امپریالیسم آمریکا و متحدان اروپائی و اسرائیلی آن در تلاشند مبارزات ضد دیکتاتوری و ضد ولایت فقیهی مردم را به سوی فاجعه دیگری تحت عنوان «خط سبز لیبرالی» آیت الله رفسنجانی منحراف ساخته و یک ذهنیت ارتجاعی دیگر را به مردم ایران القاء و تحمیل نمایند. گوئی سرنوشت محتوم ایران و مردم ما همین است که از چاهی به چاه دیگر بیافتد، و کشتی طوفان زده آن از صخره ای به صخره دیگر کوبیده و متلاشی شود.

اگر پیشگامان جنبش انقلابی ایران در این برهه از زمان، نتوانند اعتراضات رو به تعمیق و گسترش مردم ایران، خروش آزادیخواهانه و عدالت طلبانه آنان را هدایت نمایند، طبیعی است که علی‌رغم صداقت، پاکی و میهن پرستی تمامی به پا خاستگان، سیل خروشان تظاهرات کنندگان در خیابانها و میادین شهرهای کشور و مطالبات بحق مردم ایران، نئولیبرالهای تحت رهبری آیت الله رفسنجانی و دولت‌های امپریالیستی بر آن مسلط خواهند شد. بهوش باشیم و نگذاریم هیچیک از جناحهای رژیم و امپریالیسم جهانی، جنبش آزادیخواهی و عدالت طلبی مردم میهن ما را مصادره کنند. اما، هر آنچه که در مورد انجام تقلب در انتخابات گفته می شود، قطعاً، مبالغه آمیز نیست و در همه انتخابات، بویژه در جمهوری اسلامی ایران، اصلا تازگی ندارد. بخصوص اگر توجه کنیم، پایه رژیم جمهوری اسلامی ایران بر مبنای تقلب استوار گردید. نظام اسلامی، تقلب و دغلکاری خود را از همان ۱٢ فروردین سال ۱٣۵٨ با دو تعرفه «آری» و «نه» با دو رنگ کاملاً متمایز سبز و سرخ شروع کرد، و در همه انتخابات به این سنت خود وفادار بوده است. کما اینکه آقای رفسنجانی هم با تقلب رئیس جمهور شد، آقای خامنه‌ای و خاتمی هم متقلبانه بمقام ریاست جمهوری دست یافتند، و همین آقای احمدی‌نژاد هم، راه پیشینیان خود را ادامه می دهد. اینک که جناح‌های نئولیبرال و نئومحافظه کار رژیم اسلامی چنین به هم می‌تازند، بدان جهت است که با متدها و نیرنگ بازی‌های همدیگر آشنا هستند.

در رابطه با اوضاع امروزی ایران، شناخت و معرفی علل و عوامل عینی و ذهنی، داخلی و خارجی بسیاری که در وقوع و تداوم این فجایع دیرپای در کشور مؤثرند، ضروری است. یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین آنها در بروز ناهنجارهای اجتماعی و اوضاع کنونی ایران، عقب ماندگی تاریخی ذهنی و فکری، فرهنگی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، علمی و صنعتی ناشی از سلطه طولانی دیکتاتوریهای سلطنتی، نفوذ و ریشه دوانی عمیق افکار و اندیشه های بیگانه و بیگانه پرستی که بویژه در اعتقادات و باورهای امپریالیستی و دینی- مذهبی تجلی یافته است، می باشد.

در کنار علل و عوامل داخلی، عوامل خارجی همیشه نقش کاتالیزاتور و تعیین کننده‌ای را در مسائل داخلی ایران بازی کرده است. دخالت بی حد و سبک سرانه، اصرار و سماجت غیر متعارف برای حضور درایران و غارت ثروت‌های ملی و مردمی آن، عمده‌ترین نمود عامل خارجی مؤثر در عقب ماندگی ایران و تهدید کننده و بر هم زننده اوضاع کشور ما بحساب می آید. با حرکت از این مبداء، توجه به دو موضوع اساسی نیز ضرورت دارد:
اوّل- تصور نمی کنم کسی در این موضوع با من مخالف باشد که سیاست خارجی آمریکا بر پایه چهار رکن اساسی؛ ۱- دروغ‌گوئی و جعل واقعیات، ٢- دشمن تراشی و بزرگنمائی آن، ٣- نفوذ و خرابکاری و ۴- شخصیت سازی استوار است. از این رو آمریکائی‌ها همیشه با اشتباه محاسباتی و ارزیابی غلط از اوضاع، وارد معرکه‌هائی شده اند که حاصلی جز فجایع هولناک و جنایت علیه بشریت، دستاورد دیگری در پی نداشته است.

تاریخ آمریکا از آغازتا امروز، از اشغال سرزمین‌های سرخ پوستان آمریکای شمالی، و ریشه کنی مردمان بومی آن مرز و بوم گرفته تا کنون چنان با قساوت و بی رحمی برعلیه بشریت آغاز و ادامه یافته است که هیچ خلق و ملتی نمی تواند ادعا کند که از تعدیات و سیاست‌های هژمونیستی و سلطه‌طلبانه این دولت امپریالیستی در امان بوده است.
اشغال و ویرانی سه کشور یوگسلاوی، افغانستان و عراق از سال ۱٩٩٩ تا سال ٢۰۰٣، قتل و کشتار، زخمی و معلول کردن، آواره و در بدر ساختن میلیونها مردم این کشورها و ویران ساختن زیر بنای اجتماعی- اقتصادی آنها فقط در طول پنج سال اول دهه حاضر و بموازات ادامه اشغالگری و کشتار روزمره در کشورهای اشغالی، پششتیبانی همه جانبه از کشتار مردم لبنان و فلسطین بدست صهیونیسم اسرائیل، آخرین «شاهکار» دولت آمریکا می باشد. شاهکار بزرگتر از آنها این است که این کشتارها، ویرانی‌ها و اشغالگریها هنوز هم ادامه دارد، و دامنه آن را به کشورهای دیگر از جمله پاکستان گسترش داده است. امروز مقامات دولت آمریکا با افتخار اظهار می کنند که در سه قاره از پنج قاره جهان درگیر جنگ با «تروریسم» هستند. مقامات آمریکائی کتمان نمی‌کنند که میهن ما ایران را از سه طرف شرق و جنوب و غرب، بطور کامل و از طرف شمال بخشا به محاصره تمام عیار نظامی خود در آورده، استقلال و تمامیت کشور ما را بطور جدی مورد تهدید قرار داده اند.

تعدی و تجاوز دولت امپریالیستی آمریکا و متحدانش به کشورها و خلق‌های جهان، تنها با استفاده از شیوه‌ها و راهکارهای نظامی همراه نبوده است. آن‌ها اهداف ضد انسانی خود را از طرق، تطمیع، تحبیب، تأمین مالی و سازماندهی دونمایه ترین و بی آبروترین احزاب، سازمانها، گروه‌ها، جمعیت‌ها و انسان‌های خائن به کشور و مردم خویش، با اجرای کودتاهای نظامی، توطئه، نفوذ در ارگانهای دولتی نیز به اجرا در می آورند. انجام «انقلابات رنگی» نیز یکی از آخرین متدهای فعالیت های ضد بشری این دولت است که با تأمین مالی و آموزش گروه‌ها و دسته های خرابکار و تشنج آفرین در کشورهای مختلف صورت می گیرد. تجمع عناصر ریز و درشت در آب و نمک خوابیده رژیم اسلامی و رژیم پهلوی در آمریکا و سازماندهی آن‌ها، نمونه آشکار این مدعاست. در کنار نهادها و سازمان‌های مختلف آمریکا، بنیاد جرج سورس، وابسته به صهیونیسم جهانی، یکی از مهم‌ترین اهرم‌ها و بازوهای کارآ در اجرای «انقلابات رنگی» بشمار می آید.
هم اینک سی سال است که امپریالیسم آمریکا برای بازگشت به میهن ما و بدست آوردن امتیازات و منافع نا مشروع سابق خود در تلاش است. در طول تمام این مدت با توسل به تمام ابزارها، متدها و سازوکارهای سخیف میهن ما را تهدید می کند. جوّسازی، راه اندازی جنگ روانی‌های- قشقرق‌های هیستریک گاه و بیگاه آمریکا و اسرائیل «آی آهای نگذارید ایران می‌خواهد بمب اتمی بسازد، ایران، اسرائیل را تهدید می کند…» و تبلیغات مالیخولیائی بسیاری از این دست، تلاش‌های ریاکارانه‌ای است در جهت گشایش راه ورود و حضور در کشور ما. اینک، دست دول امپریالیستی، بخصوص آمریکا، در پشت اغلب حوادث ایران، بویژه در رویدادهای قبل و بعد از برگزاری نمایشهای انتخاباتی ریاست جمهوری، بیش از آن عیان و آشکار است که بتوان پرده پوشی کرد، و کتمان نمود. بمب‌گذاری اخیر جندالله در مسجد شیعیان زاهدان، تحرک برخی گروه‌های خرابکار آمریکائی در مناطق ملی کشور، تبلیغات شبانه روزی برای منحرف ساختن اعتراضات به حق توده‌ها و تبدیل کردن جنبش انقلابی مردم به شورشهای کور، نمونه‌های دیگری از فعالیت‌های خرابکارانه آمریکا در ایران است.

دوّم- در این مورد هم تصور نمی کنم که کسی با من مخالف باشد که: حس میهن پرستی و روحیه آزادیخواهی و عدالت طلبی، معمولا خاص طبقات پائینی، اقشار فقیر و متوسط هر جامعه ای می باشد. این واقعیت را آنها در جریان تمام انقلابات، جنگها و خطرات خارجی و داخلی نشان داده اند. یک برآورد سر انگشتی نشان می دهد که قربانیان اصلی تمام جنگها، شورشهای انقلابی و ضدانقلابی و حتی، بلایای طبیعی نیز آنها هستند.

با توجه به دو موضوع فوق، اولاً؛ مجموعه اقدامات مجرمانه و فجایعی که دولت آمریکا در طول تاریخ موجودیت خود در جهان مرتکب شده است و می‌شود، طبیعتاً نمی‌توانست و نمی‌تواند تصویری جز پلیدی و جنایتکاری، رغبتی جز نفرت انزجار در انظار و افکار عمومی مردم میهن دوست و آزادیخواه جهان نسبت به این کشور و دولت برانگیزد و ثانیاً؛ این ارزیابی درست از اقدامات و موقعیت آمریکا، همیشه مورد استفاده دوگانه قرار گرفته است: نیروهای وابسته به نئولیبرالیسم اقتصادی، تجاوزات و جرایم آمریکا را «توسعه دموکراسی و حقوق بشر» تعریف نموده، توجیه و تطهیر می کنند و نیروهای ارتجاعی نئومحافظه کاران محلی، با سوءاستفاده های حیله گرانه از احساسات میهن پرستانه و آزادیخواهانه مردم، خطر واقعی دخالت آمریکا را دستمایه تحکیم پایه های قدرت سیاسی خویش می نمایند. این است تفاوت و رمز کشاکش بین نئولیبرال‌های تحت فرمان آقای هاشمی رفسنجانی با محافظه کاران تحت امر ولی مطلقه فقیه، آقای خامنه ای در ایران امروز. این است ماهیت بحران سیاسی و بحران مشروعیت نظام کنونی در کشور ما.

به لحاظ روانشناختی اجتماعی و شواهد تاریخی، توجه به این موضوع نیز ضروری است که امسال سی و یک سال از عمر انقلاب سال ۱٣۵۷ می گذرد. بعد از انقلاب بهمن، دو نسل تازه و جوان در صحنه کشور پدیدار شده اند. آنها نمی توانند و نمی خواهند با معیارهای سی سال پیش زندگی کنند، و این یک روند قانونمند در همه جنبشهای اجتماعی- سیاسی جهان، از جمله ایران است که به عرصه رسیدن نسلهای جدید در کشور ما یکی از مهم‌ترین عامل تحولات اجتماعی به فاصله ٣۰- ٢۰ سال بوده است. فاصله زمانی میان انقلاب مشروطیت ایران تا برقرای جمهوری دموکراتیک آذربایجان و کردستان، حوادث منجر به کودتای آمریکائی – انگلیسی سال ۱٣٣٢ تا انقلاب بهمن سال ۱٣۵۷ به همین ترتیب بوده است. یعنی حرکت قانونمند زمان نیز، بحران مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی را آشکار ساخته، و پایان عمر آن را نوید می دهد.

امروز جنبش ترقی‌خواهانه ایران باید به آن مرحله از بلوغ خود رسیده باشد که اشتباه سال ۱٣۵۷ را تکرار نکند. در سال ۱٣۵۷ اهمیت به زیر کشیدن شاه، رژیم جایگزین آن را بطور کلی تحت الشعاع خود قرار داد.
امروز، نیروهای سیاسی مترقی ایران، اعم از وابستگان طیف چپ، ملی و دموکرات میهن پرست، تا آنجا که حقه بازیهای انتخاباتی و سیاست‌های دغلکارانه و ضد مردمی محافظه کاران تحت فرمان آیت‌الله خامنه‌ای را هدف انتقادهای آتشین خود قرار داده‌اند و افشاء می‌کنند، کاریست بحق، درست و بجا. ولی، آنجا که بدون تحلیل طبقاتی از موقعیت و روابط نئولیبرالهای داخلی و دستان پر قدرت ائتلاف (بفرض توافق نشده) لیبرال‌های تحت رهبری خاندان رفسنجانی، این چهره شرور و فاسد نظام، با امپریالیسم آمریکا و متحدان اسرائیلی و غربی آن را در پشت حوادث قبل و بعد از انتخابات فرمایشی فراموش می کنند، دهشتناک است. البته، نا گفته نماند که بخش قابل توجهی از این نیروها، جریاناتی هستند که، نه تنها مبارزه با امپریالیسم، حتی مبارزه طبقاتی را کنار گذاشته و ایمان چندش آوری به حقانیت مداخله آمپریالیسم در امور دیگر کشورها دارند. سکوت شرمسارانه و یا دلیل و توجیه تراشی های زشت و زننده آنها در قبال لشکرکشیها و دخالت آمریکا در یوگسلاوی، عراق، افغانستان، لبنان، سومالی، سودان، پاکستان، فلسطین، راه اندازی «انقلابات رنگی» در کشورهای اروپای شرق و سایر کشورها، در برخورد به حوادث بعد از ٢٢ خرداد ایران نیز بوضوح تمام نمایان است.

همه بحث و صحبتهای امروز، صدور اعلامیه ها و اطلاعیه های متعدد از سوی احزاب، سازمان‌ها، شحصیتها و گروههای محتلف سیاسی، همه و همه، نشانه بروز شکاف عمیق در جبهه حاکمیت اسلامی و نضج و شکل گیری شرایط انقلابی در میهن ماست. در چنین شرایطی، مردم ایران و پیشآهنگان سیاسی آن، بلحاظ اخلاقی و با درس آموزی از تجارب گذشته، حق ندارند با پناه گرفتن در پشت جناح دیگر حکومتی، تراژدی «خط امام» را در «خط سبز» آقای هاشمی رفسنجانی به مدیر عاملی آقای موسوی، بصورت مضحکه تکرار کـنند. امروز، کار تبلیغاتی برعلیه هر دو جناح رژیم ارتجاعی حاکم، افشای دخالت‌های امپریالیسم و مقابله با آن، سازمانگری، اتحاد برای سمت دهی به مبارزات بنیادی توده ها و تدارک انقلاب، مهمترین وظیفه همه میهن پرستان و دوستان مردم ماست. باید به جناحهای رژیم حاکم ایران و دولت‌های امپریالیستی تفهیم کرد که، تعیین سرنوشت کشور ما، انحصاراً در حیطه اختیار مردم ایران و پیشگامان ترقیخواه آن است و هیچ ربطی به دول امپریالیستی غرب، بویژه آمریکا ندارد.

هموطنان، مردم آزاده، احزاب و سازمانهای چپ، ملی، دموکرات میهن پرست، فعالان و مبارزان راه استقلال و اعتلای میهن و آزادی تود ها! ایران در خطر است. آب در لانه مورچگان افتاده است. شکاف در خانواده حاکمیت اسلامی هر روز بیش از روز پیش تعمیق و گسترش می‌یابد. اختلاف آنها به مرحله آشتی ناپذیری رسیده است، و به مقابله علنی با هم برخاسته‌اند. آن‌ها حاضرند بخاطر «کشتن یک موش، همه انبار» را به آتش بکشند. یک جناح می‌خواهد به هر قیمتی شده، حتی به حساب تجزیه ایران، امپریالیسم آمریکا و غرب را که به بهای جان‌های عزیز ده‌ها هزار شهید، از میهن بیرون رانده شده است، به ایران باز گرداند، و جناح دیگر حاضر است به حساب ویرانی کشور و قتل و کشتار فرزندان دلاور این مرز و بوم، پایه‌های حکومت دیکتاتوری- نظامی ولایت فقیه را تحکیم بخشد.

در این مقطع تاریخی، این حکم تاریخ است: پیش به سوی اتحاد بزرگ! متحدان خود را در میان جناحهای رژیم اسلامی نجوئیم! تحرکات و تلاش‌های امپریالیسم را افشا کنیم و با اقدامات مخرب آن‌ها مقابله کنیم. به جناحهای رژیم اجازه ندهیم نیروی لایزال توده‌ها را در سمت تحقق اهداف و امیال خدعه گرانه و ضد انسانی خود و امپریالیسم جهانی، مورد سوءاستفاده قرار داده، به هرز ببرند. این، ندای زمان آن است که باید در جهت تشکیل جبهه وسیعاً متحد خلق، برای سمت دهی، سالم‌سازی و هدایت مبارزات و مطالبات حق طلبانه و انسانی توده‌های ستمدیده ایران کوشید. نباید اجازه داد امپریالیسم و ارتجاع، سیل خروشان خلق را که حاصل ناگزیر سی سال جنایت این رژیم دروغگویان به خدای خویش و خائنین به خلق‌های ایران است، به سوی وادی فاجعه هدایت نمایند.

میهن ما از دو سو؛ هم از سوی جناحهای رقیب رژیم اسلامی و هم از سوی امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا در خطر است! دست در دست هم، دوش به دوش هم، برای نجات میهن، بپا خیزیم!

***

کارآنلاین

ابراهیم شیری (ا. م. شیری – شیزلی)
٣۱ خرداد ۱٣٨٨

اپوزیسیون مترقی، بخصوص چپ‌های ایران اگر نمی‌توانند در پیشاپیش توده‌ها حرکت کرده، مبارزه و مطالبات آنان را در جهت اعتلای جنبش انقلابی و سازمان‌یابی در تشکل‌های صنفی- سیاسی هدایت نمایند، این حق را هم ندارند که با پناه گرفتن در پشت سر این و یا آن جناح رژیم، شریک جرم رژیم ایران و امپریالیسم جهانی در منحرف ساختن جهت خواست‌ها و مطالبات مردمی باشند.

 

هشدار به جویندگان آزادی و عدالت

 

همچنان که انتظار می رفت و قبل از اجرای آخرین پرده نمایشهای انتخاباتی نیز برخی تحلیلگران و ناظران سیاسی پیش بینی می کردند، نتایج اعلام شده بازیهای انتخاباتی ریاست جمهوری ایران، مبنی بر «پیروزی چشمگیر» نئومحافظه کاران رژیم اسلامی ایران تحت رهبری آیت الله سید علی خامنه ای در مقابل نئولیبرالهای کشور، به رهبری آیت الله هاشمی رفسنجانی، موجب بروز تنش ها و تشنجات سیاسی- اجتماعی نسبتا گسترده ای درجامعه ملتهب ایران گردیده است. نا گفته نماند که این دو جناح رژیم به غلط و عوامفریبانه نام اصولگرا و اصلاح طلب بر خود نهاده اند، که هیچ سنخیتی با ماهیت بغایت ارتجاعی آنها ندارد. زیرا این غارتگران تروتهای مردم، این دیکتاتورها و خونخواران مسلمان نه پای بند اصولند و نه خواهان اصلاحات. البته حوادث دو روز اخیر تهران و سایر شهرهای ایران، بدنبال این که هر یک از طرفین بازی پیشاپیش خود را «پیروز» قطعی میدان مسابقه اعلام می کردند، و در باره احتمال تقلب و دستکاری در نتایج رأی گیریها هشدار می دادند، نه تنها قابل پیش بینی، که حتی قابل رؤیت بود، و نشان می داد که در پایان انتخابات هر یک از طرفین برنامه از پیش تنظیم شده خود را به اجرا در خواهند آورد. طرف غالب به پلیس و نیروی سرکوب، و طرف مغلوب به اعتراضات و تظاهرات خیابانی متوسل خواهد شد.

دلیل این امر کاملا روشن است. زیرا مردم ایران از حاکمیت سی ساله اسلام و روحانیت مرتجع شیعه به تنگ آمده است. از هر پنج ایرانی، یک نفر در زیر خط فقر زندگی می کند. سال به سال بر میزان تورم، رکود و بحران اقتصادی افزوده می شود. آمارهای رسمی دولتی از بیکاری ۵/۱٢ درصد نیروی قادر بکار کشور حکایت می کند. دامنه اعتیاد، فحشا و دیگر مفاسد اجتماعی هر روز گسترده تر می شود. آزادیخواهان، دگر اندیشان و برابری طلبان با شدت تمام سرکوب می شوند. ناله و فریادهای کارگران، زنان، دانشجویان، فرهنگیان و دگر اندیشان زندانی از شکنجه گاههای رژیم بگوش می رسد. خفقان پلیسی و استبداد ولایت فقیهی بیداد می کند. نهادها و مقامات رژیم و دولت اسلامی در غرقاب فساد و رانت خواری و غصب اموال عمومی غرق شده اند. اختلاف و رو در روئی جناحهای درونی رژیم، تعریف ایرانی رقابت و تقابل دو جریان محافظه کار و نئولیبرال وابسته به امپریالیسم جهانی است. رقابت جناحهای داخلی رژیم نه بر اساس منافع ملی ایران و خواستهای مردم، بلکه، بر سر تصاحب ارکانهای قدرت اقتصادی و سیاسی کشور شدت گرفته است. و همین امر، موجب بروز چنان بحران عمیق سیاسی گردیده است که رژیم نمی تواند کشور را بشکل دلخواه خویش اداره نماید. این، همان واقعیتی است که مردم را به اعتراض و مبارزه بر علیه کل نظام وادار ساخته است. تشنجات و ناآرامی های کنونی ایران هر چند هم بظاهر به بهانه شکست این و یا آن رقیب انتخاباتی باشد، اما در واقعیت امر حاصل سیاستهای ویرانگرانه رژیم اسلامی و عدم مشروعیت آن است.

توزیع سیب زمینی، به تعویق انداختن وامهای «عدالت» و غیره، بخشی از تلاشهای رژیم بود برای کشاندن هر بیشتر گروه‌های مردم به حوزه های اخذ رأی، و پیش از همه ترفندی بود برای سرپوش گذاشتن بر بحران سیاسی و شکاف عمیق میان جناح‌های درونی خود. برگزاری انتخابات مدیریت شده، کوشش دیگری بود برای مشروعیت بخشیدن به کل رژیم و ادامه سیاست‌های ویرانگر داخلی و خارجی آن. متأسفانه بخش عظیم نیروهای اپوزیسیون، بویژه بخش قابل توجهی از نیروهای چپ کشور در این دام رژیم گرفتار آمده و با رد جناح محافظه‌کاران، در پشت سر جناح نئولیبرال‌ها به رهبری رفسنجانی جای گرفتند. همسوئی و همصدائی بخش‌هائی از اپوزیسیون چپ ایران با جناح نئولیبرالهای رژیم و امپریالیست‌های آمریکا و انگلیس و فرزند نا مشروع آنها اسرائیل، در عین حال موجب درهم آمیختگی صف دوستان و دشمنان خلق‌های ایران گردیده است. همه آنان که مردم را به شرکت در انتخابات فرمایشی فراخواندند،در بوجود آمدن این وضعیت و در مقابل حقه‌بازی‌های ولی فقیه و حوادث خطرناک آتی ایران مسئولند.

در وضعیتی که رژیم جمهوری اسلامی ایران امروز گرفتار آمده است، اپوزیسیون مترقی، بخصوص چپ‌های ایران اگر نمی‌توانند در پیشاپیش توده‌ها حرکت کرده، مبارزه و مطالبات آنان را در جهت اعتلای جنبش انقلابی و سازمان‌یابی در تشکلهای صنفی- سیاسی هدایت نمایند، این حق را هم ندارند که با پناه گرفتن در پشت سر این و یا آن جناح رژیم شریک جرم رژیم ایران و امپریالیسم جهانی در منحرف ساختن جهت خواست‌ها و مطالبات مردمی باشند. نیروهای مترقی، موظفند بجای دعوت از برای صیانت از آرای خود، توده ها را به مقاومت و مبارزه برعلیه رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی فراخوانند، چرا که آراء مردم بنام هر دو جناح نئولیبرال‌ها و یا نئو کنسرواتورها به صندوق‌ها ریخته شده است. نیروهای چپ، امروز باید در پیشاپیش صف جای گیرند و صف خود را از هر دو جناح رژیم و امپریالیسم آمریکا که در صدد است با انجام انقلاب رنگی بدست نئولیبرال‌ها دیرک پوسیده خیمه نظام جمهوری اسلامی را تعویض نماید، جدا سازند. دعوت از مردم به صیانت از آراء خود و مقابله با کودتای ولی فقیه، دعوتی ریاکارانه و مزورانه است که بمنظور رو در رو قرار دادن مردم ایران با هم، منحرف ساختن سمت اصلی مبارزه آنها با کل رژیم انجام می گیرد. زیرا این گونه دعوت‌ها چنین ذهنیتی را به مردم ایران القاء می کنند که گویا نئولیبرال‌های تحت رهبری رفسنجانی، تافته جدا بافته از رژیم ولایت مطلقه فقیه هستند. بویژه اگر تنوع آراء رأی دهندگان ایرانی را هم در نظر بگیریم، معنی و مفهوم این گونه فرخوان‌ها چیزی نیست جز راهنمائی مردم ایران به صف‌بندی در پشت سر کاندیداهای مورد اعتماد شورای نگهبان رژیم. اگر نیروهای سیاسی مترقی می‌خواهند در مقابل توده‌ها صادق باشند، باید چاره دیگری بیاندیشند و به پشتوانه حمایت‌های مردمی کل نظام را زیر ضربات خرد کننده خود بگیرند. هیچ نیروی منتسب به چپ ایران، حق ندارد وظیفه ترقیخواهانه و انقلابی خود را تا سطح قاضی و داور دعواهای بین جناحین رژیم و حمایت از یکی از آن‌ها، پائین آورده و با شرکت در تسویه حساب‌های داخلی رژیم، اعتبار، حیثیت، نفوذ و جایگاه تاریخی جنبش چپ را مخدوش سازد.

نیروهای مترقی، هم میهنان، جویندگان آزادی و عدالت! فضای ملتهب کشور انفجارآمیز است. بهوش باشد که خطر «انقلاب رنگی» سایه سنگنین خود این بار بر سر ایران افکنده است. این که هر یک از نامزدهای انتخاباتی رژیم قبل از شروع انتخابات خود را برنده مسابقات انتخاباتی اعلام می‌کردند، و میر حسین موسوی همین خط را در پایان رأی‌گیری‌ها نیز ادامه داده، و ضمن تأکید بر پیروزی«بنده» از مراجع عظام تقاضای کمک می کند، این که نخست وزیر دهه کشتار، پس از بیست سال خواب نما شده و برای نجات ایران وارد کارزار شده است و اینک که بموازات شروع نا آرامی‌ها، باند غالب به نیروی سرکوب روی آورده و باند مغلوب، اصلاحات از طریق صندوق‌های رأی را ممکن نمی شمارند، و کمپین بین‌المللی حقوق بشر و برخی جریان‌های سیاسی دیگر، مجامع بین‌المللی و دولت‌های جهان را به دخالت و اعمال نفوذ در امور ایران فرامی‌خوانند، همه و همه مطابق با راهکارها و شیوه های شناخته شده «انقلابات رنگی» امپریالیستی و نقطه آغازین آن‌ها در کشورهای مختلف، بویژه در یوگسلاوی می‌باشد. بهوش باشید و فراموش نکنید که نه مافیای پشتیبان احمد‌نژاد و نه باند حامی موسوی در فکر بهبودی شرایط زندگی توده‌های کار و زحمت و اعتلای ایران نیست. آن‌ها جزئی از کل نظام ارتجاعی و ضد انسانی امپریالیستی می‌باشند. راه خود از فریبکاران جدا کنید. بجای حمایت از این و یا آن مهره رژیم، برعلیه استبداد رژیم اسلامی به پا خیزید که هیچ قدرتی توان مقاومت در مقابل خیزش شما را ندارد.

هم میهنان، مردم آزادیخواه و ستمدیده ایران! اینک نه رژیم اسلامی توانائی اداره کشور به شیوه تاکنونی را دارد، و نه شما می‌خواهید به رهبری چنین رژیمی تن در دهید. گول فریبکاری‌ها و حقه بازی‌های رژیم ایران و توطئه های امپریالیسم جهانی را نخورید. اسباب و ابزاری برای پر کردن شکاف میان جناحهای رژیم نباشید! خشم فروخورده خود را با طغیان برعلیه کل نظام مستبد اسلامی و ریاکاری‌های امپریالیسم متبلور سازید، و رأی خود به هر دو جناح رژیم را باطل سازید! برای نیل به اهداف و آرمان‌های انسانی، راه مستقل خود را در پیش گیرید! نجات شما فقط و فقط بدست خودتان ممکن و میسر است. هیچ چاره‌ای جز مبارزه متحدانه و سازمان‌یافته بر علیه نظام اسلامی حاکم ندارید. آزادی، امنیت، آرامش و بهروزی شما و پیشرفت کشور، نه در دستان محافظه کاران تحت رهبری خامنه ای-احمدی‌نژاد است، و نه در حد توانائی نئولیبرال‌های زیر رهبری رفسنجانی- موسوی و نه در حوزه منافع امپریالیسم جهانی و مجامع رنگارنگ بین‌المللی. این امر مهم، دقیقاً در گرو سازمانیابی و مبارزه شما برای ختم استبداد و دیکتاتوری مذهبی است.

***

صدای مردم

۱۹ آذر ۱۳۸۸

در جمهوری اسلامی هم از نخست، این دو شیوه تفکر کاملاً مشهود بود و بیش‌ترین بحران‌های درون ساختار نظام جمهوری اسلامی هم بر اساس این دو نوع بینش بوده است. به این ترتیب در یک سوی انسان‌های جزم‌گرا، معتبد و ایمان‌گرا قرار داشتند که خود را مسلمان‌های واقعی‌ می‌دانستند و در سوی دیگر انسان‌های عقل‌گرا بودند که باور داشتند، اسلام را باید با شرایط امروزی تطبیق داد. نمونه نوع نخست آن «رجایی» و نمونه نوع دوم آن «بازرگان» است. «رفسنجانی» عناصر عقل‌گرایانه را مطرح می‌کند، «خامنه‌ای نزدیکی‌ خود را به «احمدی‌نژاد»؛ در صورتی‌که «رفسنجانی» به عنوان یک انسان واقع‌گرا، نه تنها در داخل، بلکه در سطح بین‌المللی به عنوان یک فرد متعادل شهرت دارد. انتخابات دوره دهم این توهم را در هم شکست و آنان در یافتند که مقام معظم رهبری در راس کودتا قرار دارد و می‌خواهد با اتکا به نیروی پلیسی‌- نظامی، یک جراحی بزرگ از پیکره نظام را عملی‌ کند، زیرا جمهوری اسلامی راه برون رفت از بحران‌های ژرف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی حقوقی، فرهنگی‌، اخلاقی‌ و بین المللی را در تمرکز هر چه بیشتر قدرت در دست ولی‌ فقیه می داند. در همین راستا فرهنگ ذوب شدن در ولایت فقیه از سوی جناح کودتاگران تبلیغ شده است.

حشمت رئیسی: جنبش سبز چیست

 

حشمت رئیسی، در سال ۱۹۵۰ در جنوب غربی ایران در شهر آقاجاری یکی‌ از مراکز نفتی‌ ایران متولد شد. او تا سال ۱۹۷۳ در شرکت نفت مشغول به کار بود. در طی این مدت ایشان به فعالیتهای صنفی و سیاسی مخفی‌ در سازماندهی کارگران به طور گسترده شرکت داشت. در اواخر سال ۱۹۷۳ بازداشت شده و به زندان رفت. در زندان از سوی سازمان چریک‌های فدایی خلق عضوگیری شد. پس از سقوط رژیم شاه از سال ۱۹۷۹ به عضویت رهبری سازمان فداییان خلق در آمد. در اولین انتخابات ایران،  حشمت رئیسی برای تشکیل مجلس خبرگان و پس از آن مجلس شورای اسلامی کاندید سازمان فداییان خلق بود. و توانست در این انتخابات در بین سازمان‌های چپ‌گرا بیشترین رأی را به خود اختصاص دهد. بخاطر شرایط اختناق آمیز حاکم در ایران که منجر به پیگرد وی از سوی پلیس ایران شده بود، او ناگزیر شد در سال ۱۹۸۳ از کشور فرار کرده، نخست به روسیه رفته و سپس به آلمان آماده است.

جنبش سبز چیست
پیش از آنکه بطور مشخص به جنبش سبز بپردازم، به جنبش به مفهوم عام آن‌ اشاره کرده  و تفاوت بین جنبش‌های قدیم و جدید را یادآوری می‌کنم.در تعاریف عام، جنبش را می توان بسان واکنش به حس بی‌عدالتی قلمداد کرد که یک ایدئولوژی می تواند آن‌را تصریح کند. همین حس مبنای بسیج گسترده مردمی را فراهم می‌کند. تعهد و جانبداری از عقاید و اهداف جنبش ، بسیج و هواداری از جنبش را تضمین می‌کند.

طبیعتاً جنبش‌ها فرایند شکل گیری دارند.
فرایند شکل‌گیری هر جنبشی را باید نخست از طریق تحلیل ساختارهای اجتماعی آن که علل پیدایش ایدئولوژی در بطن آن است، درک کرده و سپس مسائلی‌ را که ایدئولوژی بدان پرداخته است، مورد شناسایی قرار داد. ساختار اجتماعی، جایگاه ویژه  گروه‌ها، اقشار و طبقات اجتماعی را معین و منافع و تقاضاهای عینی آن‌ها را بازتاب می‌دهد.

بر اساس این می‌توان گفت که نطفه‌های جنبش سبز باید از همان روزهای آغاز انقلاب بسته شده باشد و آنی‌ و احساسی‌ نیست. جنبش سبز از چند و چون منزلت خواهی‌ نیز برخوردار است، زیرا که منزلت انسان از روز نخست حکومت جمهوری اسلامی پایمال شده است.اتفاقا در قانون اساسی‌ جمهوری اسلامی، اصلی‌ تدوین شده که بر اساس آن، انسان نقلی یعنی “ایمانی‌” بر انسان عقلی یعنی‌ “تحلیل گرا” برتری دارد.

در هر صورت انسان نقلی انسانی‌ است که به گذشته و نقل قول تاریخی‌ از پیامبر، امامان، حدیث و دیگر باور دارد.

در برابر آن انسان عقلی “تحلیلی” است، که عقل باور و تحلیل گراست.جدال بین این دو شیوه تفکر از صدور اسلام وجود داشته و در دوره ای از تاریخ، انسانهای نقلی در فرقه‌ای به نام “اشاعره” یا “اشعریون” گردهم آماده بودند، که سطحی، ظاهری و جزم گرا بوده،  باور بر آن بودند که آنچه در قرآن و حدیث است، نیاز به تفسیر و تحلیل ندارد. در عوض خردگرایان اسلامی بودند که از “اخوان الصیفا”  سرچشمه می‌گیرند. بعدها فرقه اسمأعیلیه با باطنیون بودند که باطن قرآن را به ظاهر آن ترجیح می‌دادند که نشانگر وجود دو نوع تفکر است.در جمهوری اسلامی هم از نخست، این دو شیوه تفکر کاملاً مشهود بود و بیشترین بحران‌های درون ساختار نظام جمهوری اسلامی هم بر اساس این دو نوع بینش بوده است.

به این ترتیب در یک سوی انسان‌های جزم‌گرا، معتبد و ایمان‌گرا قرار داشتند که خود را مسلمان‌های واقعی‌ می‌دانستند و در سوی دیگر انسان‌های عقل‌گرا بودند که باور داشتند، اسلام را باید با شرایط امروزی تطبیق داد. نمونه نوع نخست آن “رجایی” و نمونه نوع دوم آن “بازرگان” است، که نظام جمهوری اسلامی را او را دفع می‌کند. خاتمی گرایش به عقل‌گرایی دارد و احمدی‌نژاد دقیقاً نماینده ظاهر‌گرایی و ایمان‌گرایی است و با داشتن چنین خصوصیت‌هایی خود را در ولایت فقیه مستحیل می‌داند، که اگر در شکل انتزاعی و تئوریک آن باشد، مشکلی‌ بوجود نمی‌آید. ولی‌ وقتی‌ وارد سیستم اجتماعی، اقتصادی و مدیریت یک جامعه می‌شود، سبب می‌گردد که انتخاب بر اساس این سنجش‌ها صورت پذیرد. نتیجه این‌که، رئیس‌جمهور مکتبی‌ بر رئیس‌جمهور عقل‌گرا برتری دارد و گزینش‌ها مکتبی‌ می‌شود و از اینرو سیستم قدرت جذب و کشش انسان تعقل‌گرا را ندارد. این انسان تعقل‌گرا می‌تواند لیبرال و حتی  مسلمان باشد، اساساً مشکل، مشکل عقل‌گرایی است.

به همین دلیل هم کسانی‌ همچون “گنجی، سعید حجاریان و سروش” ، تا زمانی که در این مرحله نقلی هستند در سیستم می‌مانند و آنجا که عنصر عقل‌گرایی در آن‌ها بر اساس تجربه عینی و مطالعه و غیره آغاز به دگردیسی می‌کند، از سیستم دفع می‌شوند. این امر در زندگی‌ اجتماعی هم خود را نشان می‌دهد.

سیستم، قدرت جذب عنصر عقل‌گرا را ندارد و یا اگر عقل‌گرایانی خود را در دوره‌ای به دلایلی تحمیل کنند، در فاز بعدی که تناسب قوا به هم می‌خورد، پس رانده می‌شوند. نمونه آن بارز آن تحمیل “خاتمی” به سیستم و دفع اوست.

افراد بسیار قدرتمندی نظیر “منتظری” نیز حذف می‌شوند، زیرا که عنصر عقل‌گرایی او بیش‌تر از ایمان‌گرایی اوست و می‌خواست اسلام را با شرایط امروزی تطبیق دهد. آن هنگام “رفسنجانی‌” عناصر عقل‌گرایانه را مطرح می‌کند، “خامنه‌ای” ترجیح می‌دهد که نزدیکی‌ خود را به “احمدی‌نژاد” بروز دهد، در صورتی که “رفسنجانی‌” بعنوان یک انسان واقع‌گرا، نه تنها در داخل، بلکه در سطح بین‌المللی به عنوان یک فرد متعادل شهرت دارد. انسان نقلی، تجلیلی است، بندگی می‌کند، مکلف است، عبادت و تقلید می‌کند و بدین گونه در ولایت فقیه ذوب می شود.

انسان عقل گرا تحلیلی است و مسائل را تحلیلی ارزیابی می‌کند و بر اساس تحلیل می گزیند، نتیجتاً می‌توان رگه دفع نیروهای عقل گرا را در سطوح گوناگون دید.در اویل انقلاب گزارشی در مورد خروج ۱۷۰۰۰ دکتر از ایران به آیت‌الله خمینی اطلاع داده شد، ایشان در پاسخ گفتند که این مساله مشکلی‌ را به وجود نمی‌آورد چرا که علم از قم برمی‌آید.

از اینرو در اوایل انقلاب  بسیاری از آموزگاران از کار در آموزش و پرورش برکنار، دستگیر، زندانی و اعدام  می‌شوند. این نشانگر آن است که احساس نیاز به طیف عقل‌گرا وجود نداشته و این نوع نگرش از ابتدای انقلاب به تک تک افراد جامعه تحمیل شده است. حکومت الگوی ایده‌آل خود را یک انسان ایمان‌گرا  می‌داند و نتیجه آن این است که حوزه جذب حکومت به این نوع شیوه تفکر محدود می‌گردد. به این دلیل در سطوح گوناگون اجتماعی برای انسان‌های تحلیل‌گرا، شانس و امیدی باقی‌ نمی‌ماند، زیرا که با موازین و معیارهای آنان منطبق نیست و از اینرو رژیم برای ساختن انسان‌های ایده‌آل خود، تمام امکانات دولتی و غیردولتی را بسیج می‌کند و آنگاه تعارض سیستماتیک او به هویت فرد شروع می‌شود و تحت چنین شرایطی جوانان حتی نمی‌توانند، احساسات درونی خود را بروز دهند. به قول “شاملو”: “عشق را باید در پستوی خانه پنهان کرد.”پیامد آن این است که هویت فرد صدمه می‌بیند و حریم خصوصی او کاملاً پایمال می‌گردد. زیر ضرب قرارگرفتن هویت فردی، جامعه را به روان پریشی عجیبی‌ می‌کشاند، که نتیجه چنین محملی، وجود میلیون‌ها انسان روان‌پریش و روان پاره در سطوح مختلف اجتماعی است. فشار به هویت فردی، باعث شکستن شخصیت افراد در جامعه شده و پیامدهای آن چیزی است که هرروزه می‌بینیم  و تجربه می‌کنیم، یعنی  آسیب‌های اجتماعی و فروپاشی اخلاق اجتماعی و بحران اخلاقی‌. بنیادی‌ترین وجه مشترک در جنبش سبز، جنگ میان عنصر نقل و عقل می‌باشد. این موضوع در صف آرائی بین دانشجویان بسیجی‌ “حوزه ایمان و نقل” و دانشجویان عقل‌گرا شامل دانشجویان چپ مسلمان و غیر مکتبی‌، کاملاً مشهود است.

هویت گروهی همچون جنبش زنان، دانشجویان، کارگری و قومی و دیگر به طور کلی‌ در رژیم تحمل نمی‌شود.
در نتیجه، عصیان همه اقشار اجتماعی که در پی‌ هویت فردی، گروهی و ملی‌ خود هستند، از سوی جنبش سبز نمایندگی می‌شود. رژیم از ابتدا هویت ملی‌ ایرانی‌ را تحت فشار قرار داده است. این هویت شامل هویت اسلامی ایرانیان، هویت ایرانی‌ و پدیده مدرنیته، که از ۱۵۰ سال پیش تاکنون، در همه عرصه‌ها شعر، ادبیات، فلسفه، هنر و آموزش آشکار است.  بدین ترتیب، ایرانی متعادل کسی‌ است، که بتواند این سه هویت را در درون خود به تعادل برساند و جامعه متعادل جامعه‌ای است، که این سه عنصر کلیدی را با هم درآمیزد. بنیادگرایان دو عنصر ایرانیت و مدرنیت را به شدت محکوم می‌کنند. نمونه بارز آن‌ به محاکمه کشیدن این دو نوع هویت در دادگاه‌های نمایشی بعد از کودتای اخیر کاملاً مشهود است. انسان نقل‌گرای اسلامی، خود را فقط با هویت اسلامی معرفی می‌کند، و بهمین دلیل در جامعه بحران هویت بوجود می‌آید، که به صورت تعارض درونی در افراد در ارتباط آن‌ها با جامعه، خود را بروز می‌دهد. بعد از کودتای اخیر، حرکت به سمت حذف عنصر ایرانیت در کتاب‌های درسی‌ و نیز جهاد علیه علوم انسانی‌ می‌باشد.

این حرکت در جامعه ‌ای که مدارای تاریخی‌ دارد، سبب جدایی هرچه بیشترسیستم حاکم از جامعه می‌شود و پیامد آن چیزی به جز کمبود نیرو برای سیستم حاکم نیست. چنین سیستمی توانایی استدلال و جذب نیروها را ندارد و از اینرو به شکل فیزیکی‌ برخورد می‌کند.

ویژگی‌‌های انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری و کارویژه‌های جنبش سبز:
تا پیش از انتخابات در میان اصلاح طلبان این توهم وجود داشت که سید علی‌ خامنه‌ای هنوز به بازی سیاسی فراجناحی باور دارد و اصلاح‌طلبان را یک بال پرواز نظام می‌داند. انتخابات دوره دهم این توهم را در هم شکست و آنان در یافتند که مقام معظم رهبری در راس کودتا قرار دارد و می‌خواهد با اتکا به نیروی پلیسی‌- نظامی، یک جراحی بزرگ از پیکره نظام را عملی‌ کند، زیرا جمهوری اسلامی راه برون رفت از بحران‌های ژرف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی حقوقی، فرهنگی‌، اخلاقی‌ و بین المللی را در تمرکز هر چه بیشتر قدرت در دست ولی‌ فقیه می داند. در همین راستا فرهنگ ذوب شدن در ولایت فقیه از سوی جناح کودتاگران تبلیغ شده است. در انتخابات اخیر اصلاح‌طلبان و مردم دریافتند که از آن‌ها برای گرم کردن تنور انتخابات استفاده ابزاری شده است، تا رژیم چماق سرکوب را در درون کشور بلندتر کرده و تهاجم هراس افکنی را در خارج از کشور فعالتر نماید.مردم و اصلاح‌طلبان باور داشتند که تقلب گسترده در انتخابات، از قبل برنامه‌ریزی شده است، زیرا که مردم با توجه به حضور فعالشان در میتینگ‌های انتخاباتی در شهرهای بزرگ، به نفع اصلاح‌طلبان، انتظاری جز انتخاب کاندیدای ریاست جمهوری اصلاح طلبان را نداشتند.

کارویژه‌های جنبش سبز مانند سایر جنبش‌های اجتماعی عبارتند از:
۱. طراحی تشخیصی ، که بر اساس آن رویدادها، شرایط درد سرساز، مشکل آفرین و بحران ساز را که نیازمند اصلاح و بهبود است، باید درک و دریافت کرده و عوامل بحران‌زا را تعیین نمود.

در نتیجه پدید آورندگان بحران و مشکل‌ها در جنبش سبز معرفی‌ شده و عملکرد و ماهییت کودتا چیان مشخص گردیده و روشن شده که نقش عمده آن‌ها در جامعه جز تبهکاری، دشمنی با انسان و منافع ملی‌، چیز دیگری نیست.

۲. طراحی‌ پیش‌بینی‌، طرحی کلی‌ برای جبران خسارت و عبور از بحران ترسیم و تدوین می‌کند، این طرح در برگیرنده هدف‌ها، راهبردها و تاکتیک‌های مشخص نیز هست. طراحی تشخیصی و یا پیش‌بینی‌ برای تحقّق بسیج همگانی ضروری هستند. باید تاکید شود که توافق بر سر این تعاریف خودبخود موجب پیدایش کنش جمعی‌ و جنبش اجتماعی نمی‌شود.  برای این‌که مردم بتوانند به اقدامی دست جمعی‌ برای حل معضلات اجتماعی و مبارزه با بیعدالتی و ظلم و ستم روی آورند، باید دلیلی قاطع و قانع کننده را داشته باشند که بیشتر از دل تجربه و زندگی‌ روزمره آن‌ها حاصل می شود. در مورد جنبش سبز این دلایل وجود داشته و درک می‌شود.

۳. طراحی‌ انگیزشی، پس از تشخیص و پیش‌بینی‌ که برای بسیج همگانی ضروری است، طراحی‌ انگیزشی آنگاه توان بالقوه  جنبش را بالفعل می ‌ند. در حالی‌ که تشخیص‌ها، عملکردشان، ایراد اتهام و استناد به انگیزه‌ها و هویت‌ها در خصوص دشمنان و تغییر در اهداف است، طراحی انگیزشی به دنبال ساختار اجتماعی، انگیزه‌ها و هویت‌های هواداران جنبش می‌باشد. این هویت‌ها و انگیزه‌های مشترک نیز به نوبه خود محرک بسیار مناسبی برای کنش جمعی به شمار می‌رود.  از اینرو جنبش سبز از ابتدای به وجود آمدن جمهوری اسلامی وجود داشته و اکنون بعنوان یک جنبش منزلت‌طلب و هویت خواه اقشار مختلف جامعه را نمایندگی‌ می‌کند و تا زمانی‌ که عوامل عینی بحران در جامعه وجود دارد، ادامه پیدا خواهد کرد، تا اینکه جامعه به تعادل برسد.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/yck5yhrx