تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

«توفان» در شوره‌زار

….

يک بام و دو هوا
اصل لنينی همزيستی مسالمت‌ آميز ميان کشورهای دارای نظام‌های اجتماعی متضاد يکی از مسائلی است که «توفان» وسيله اتهامات بی‌پروا و دشنام‌های ناشايست به اتحاد شوروی و ساير کشورهای سوسياليستی اروپا و نيز به تمام احزاب کمونيست و کارگری غرب قرار داده است. «توفان» بهمان شيوه‌هايی که اکنون برخواننده آشکار شده است، نقطه نظر کشورهای سوسياليستی و احزاب کمونيست و کارگری را تحريف می‌کند. ولی اين فقط يک جانب قضيه است. «توفان» به تبعيت گروه مائوتسه دون هر گامی را که کشورهای سوسياليستی در راه تحقق و يا بزبان دقيق‌تر در راه تحميل همزيستی مسالمت‌آميز به کشورهای سرمايه‌داری برمی‌دارند بنام «همکاری» با کشورهای امپرياليستی و «خيانت» به جنبش آزادی‌بخش ملی محکوم می‌کند. و اين البته شگفت نيست، زيرا «توفان» مبارزه با کشورهای سوسياليستی را هدف درجه اول خود قرار داده است. ولی شگفت آن‌که (شايد اين نيز شگفت نباشد!) «توفان» تمام اقدامات آشکار و «پنهان» گروه مائوتسه دون را که در جهت برقراری وسيع‌ترين روابط بازرگانی و اقتصادی و بند‌وبست‌های سياسی با کشورهای امپرياليستی بعمل می‌آيد، ناديده می‌گيرد. «توفان» می‌نويسد: «”همزيستی مسالمت‌آميز” در واقع محوری است که تمام نظريات رويزيونيست‌های معاصر بدور آن می‌چرخد، بر روی آن پايه می‌گيرد.» (صفحه ۱۷).
حال ببينيم دگماتيک‌های چين که مجريان «واقعی» اصل همزيستی مسالمت‌آميز هستند، در عمل چه می‌کنند.

حجم بازرگانی چين و ژاپن طی سال‌های ۱۹۶۰-۱۹۶۶ يعنی در ظرف ۶ سال ۲۸ برابر افزايش يافت! البته روابط اقتصادی، روابطی است معصومانه. ولی چون برای داوری «سياست است که بايد در مقر فرماندهی جای گيرد و نه اقتصاد» (صفحه ۱۱۱)، محتوی سياسی اين روابط را نيز بايد در نظر بگيريم. توسعه جهشی مناسبات بازرگانی چين و ژاپن که در شرايط «همزيستی مسالمت آميز» بشيوه چين انجام گرفته است، باعث شد که چن ای، وزير امور خارجه چين اعلام دارد که اکنون «چين کاملاً درک می‌کند که ژاپن در زمان حاضر نمی‌تواند روابط خود را با تايوان قطع کند.»[۲۳] بی‌جهت نيست که روزنامه‌های ژاپنی می‌نويسند: «چين بخصوص در مسئله روابط ژاپن و تايوان، رفتار خود را با ژاپن بدرجه قابل ملاحظه‌ای نرم‌تر کرده است.»[۲۴] مائوتسه دون نيز بنوبه خود به دلسوزی از سرمايه‌داران، حتا سرمايه‌داران بزرگ امپرياليستی ژاپن می‌پردازد: «امپرياليسم آمريکا نه فقط در حق کارگران و دهقانان و … ظلم روا می‌دارد، بلکه بسياری از کارفرمايان بزرگ ژاپن را نيز تحت فشار گذارده است.»[۲۵]

«توفان» می‌نويسد: «صحبت بر سر اين نيست که کشور سوسياليستی نمی‌توانند يا نبايد با ديگر کشورها روابط سياسی و تجارتی برقرر کند… سخن در اينجاست که رويزيونيسم دريچه مهر و مؤدت خود را بروی دشمنان خلق می‌گشايد.» (صفحه ۶۴).

آيا توسعه بازرگانی بحساب «نرم‌تر» شدن در مورد تايوان، يعنی نرم‌تر شدن درباره سياست امپرياليسم آمريکا در بخشی از خاک چين و دلسوزی بحال کارفرمايان بزرگ يک کشور امپرياليستی، گشودن «دريچه مهر و مؤدت» بروی دشمنان خلق نيست؟ بيهوده نيست که «واشنگتن پست» رونق شديد مناسبات بازرگانی چين و ژاپن را «ازدواج ميان سرمايه‌داران عمده آسيا و کمونيست‌های» چين می‌داند و می‌نويسد اين امر بطور عمده معلول «عوامل اقتصادی و سياسی است و … بار ديگر مهارت پکن را در درآميختن دگماتيسم با پراگماتيسم تأييد می‌کند.»[۲۶]

حجم بازرگانی چين و آلمان غربی در ظرف چهار سال ۱۹۶۳-۱۹۶۷ به اندازه چهار برابر افزايش يافت. مجله «اشترن» منتشره در آلمان غربی که اهميت سياسی اين مناسبت را درک می‌کند، نوشت: «مائو بُن را متحد خود عليه مسکو می‌داند»[۲۷] شترائوس، وزير دارايی بُن در روزنامه «بايرن-کورير» اعلام داشت که بُن در بسياری از مسائل مهم بين‌المللی با پکن بيش از متحدين خود در ناتو نظر مشترک دارد.[۲۸] توسعه مناسبات اقتصادی چين با کشورهای امپرياليستی کاملاً با هدف‌های استرتژيک اين کشورها هماهنگی دارد. «ديلی اکسپرس» (لندن) می‌نويسد: «هر گاه جدايی از روسيه، چين را به اخذ تماس‌های اقتصادی و غيره با غرب وادارد، در اين‌صورت خطا خواهد بود با امتناع خود چين را دو باره به آغوش روسيه بياندازيم.»[۲۹]

و اما مناسبات چين و آمريکا؟ ظاهراً چين با آمريکا، دشمن شماره ۱ تمام خلق‌ها مناسبات بازرگانی و سياسی رسمی ندارد. ولی مناسبات بازرگانی «پنهان» چين و آمريکا از طريق هنگ‌کنگ و روابط سياسی بازهم «پنهان» آن‌ها از طريق ورشو بر احدی پوشيده نيست. زمانی که «توفان» تعهدات دولت ايران را در باره خودداری از اقداملات خصمانه عليه اتحاد شوروی به مسخره می‌گيرد و می‌نويسد: «فقط بايد اپورتونيست و رويزيونيست بود، برای آن‌که بقول نمايندگان امپرياليسم و ارتجاع باور داشت» (صفحه ۶۶)، وزارت خارجه چين طی اعلاميه ای از دولت نيکسون تقاضا می‌کند تا «چين و ايالات متحده درباره پنج اصل همزيستی مسالمت آميز موافقت‌نامه ای منعقد سازند.»[۳۰]
بيهوده نيست که در محافل رسمی آمريکا گفته می‌شود ميان ادعاهای چين درباره مبارزه با امپرياليسم و اعمال مشخص آن «تناسب معکوس» وجود دارد.

«توفان» مدعی است که «اکنون سال‌هاست امپرياليسم آمريکا کشور سوسياليستی ويتنام را مورد حمله و تجاوز قرار داده است… بايد اذعان کرد که در اين کار با کمک رويزيونيسم موفقيت‌های بزرگی بدست آورده است» (صفحه ۲۲) و اين ادعا زمانی می‌شود که هوشی مين می‌گوید: «پشتيبانی نيرومند و کمک پر ارزش خلق شوروی عامل موثر و الهام‌بخش در مبارزه خلق ويتنام عليه متجاوزين آمريکايی برای نجات ميهن می‌باشد.» «توفان» زمانی اين ادعا را می‌کند که شوروی بارها آمادگی خود برای اعزام داوطلب به ويتنام اعلام داشته است، ولی مائوتسه دون در مصاحبه خود با «سنو»، روزنامه‌نگار آمريکايی علناً اظهار داشته است که «اگر جمهوری دموکراتيک چين مستقيماً در معرض حمله نظامی قرار نگيرد، چين در ويتنام عليه ايالات متحده آمريکا اقدام نخواهد کرد.»[۳۱]

«توفان» شوروی و ساير کشورهای سوسياليستی و احزاب برادر را متهم می‌سازد که منافع خلق‌ها را فدای همزيستی مسالمت‌آميز ساخته‌اند و باد در غبغب انداخته می‌گويد:
«بديهی است که احزاب کمونيست نمی‌توانند و نبايد در قبال طبقه حاکمه کشور خود و در قبال دشمنان خارجی از اصل “همزيستی مسالمت‌آميز” پيروی نمايند، زيرا پيروی از اين اصل جز همکاری طبقاتی در داخل و خارج نيست» (صفحه ۲۰).
ولی ما می‌دانيم که چين مائوتسه دون حتا در سرزمين خود تايوان، ماکائو و هنگ‌کنگ به همزيستی بسيار مسالمت آميز با امپرياليست‌های آمريکا و پرتغال و انگلستان پرداخته است. مائوتسه دون در داخل کشور خود هم با استعمار نوين (در تايوان)، هم با استعمار کهنه (در ماکائو) و هم با استثمار مشترک (در هنگ‌کنگ) به همزيستی پرداخته است و اين مناطق را از شمار «منطقه توفان‌ها» خارج کرده است.

رهبران حزب کمونيست چين برای همزيستی مسالمت‌آميز حتا از فعاليت خود در ميان چينی های مقيم خارج صرفن‌ظر می‌کنند و حزبی را که در خارج برای اينکار بوجود آورده بودند، تعطيل می‌کنند:
«تصميم گرفتيم که بمنظور تحکيم همزيستی مسالمت‌آميز فعاليت منظم بين چينی‌ها را حذف کنيم. از اين جهت فعاليت اين حزب قطع شده است»[۳۲] (درس‌هايی از تاريخ مختصر حزب کمونيست چين»، متن فارسی، صفحه ۱۶۳).
ولی «توفان» تمام اين واقعيت‌ها را ناديده می‌گيرد و برای ديگران موعظه سر می‌دهد.

حيرت آورتر «دليلی» است که «توفان» برای مخالفت خود با بسط مناسبات کشورهای سوسياليستی با ايران اقامه می‌کند. توجه کنيد:
«حزب تودۀ ايران در گذشته استقرار مناسبات دوستی و صميمانه ايران با اتحاد شوروی و ديگر کشورهای سوسياليستی را ضامن نيل به استقلال سياسی و اقتصادی ايران می‌شمرد. اتحاد شوروی در گذشته مرکز انقلاب جهانی بود. سياست خارجی آن نه بر پايه همزيستی مسالمت‌آميز خروشچفی بلکه بر اصل اساسی انترناسيوناليسم پرولتری پايه می‌گرفت. اما اکنون که اتحاد شوروی و کشورهای ديگر باصطلاح سوسياليستی خصلت پرولتری و سوسياليستی خود را از دست داده‌اند و با شاه و دولت ايران طرح دوستی و همکاری ريخته‌اند، اين نظر ديگر صحيح نيست» (صفحه ۱۰۵) (تکيه از ماست).

منطقی است عجيب، فقط درخورد سفسطه‌گرانی از نوع «توفان». بنابراين منطق ماهيت رژيم ايران برای «توفان» مطرح نيست، آنچه که حائز اهميت است «خصلت پرولتری و سوسياليستی» کشورهای سوسياليستی است. اگر شوروی که «خصلت پرولتری و سوسياليستی» خود را بقول «توفان» از دست داده است، با ايران روابط بازرگانی و اقتصاد برقرار کند، اين امر به تحکيم پايه‌های رژيم منجر می‌شود ولی اگر مثلاً چين که باز به قول «توفان» امروز به «مرکز انقلاب جهانی» مبدل شده است، با رژيم کنونی «مناسبات دوستی و صميمانه» برقرار کند، اين‌کار «ضامن نيل به استقلال سياسی و اقتصادی» ايران خواهد بود و به تحکيم پايه‌های رژيم ايران منجر نخواهد شد. اين ديگر منطق نيست، آکروباسی ديپلوماتيک است. حزب تودۀ ايران با توجه به ماهيت پرولتری و انترناسيوناليستی کشورهای سوسياليستی است که بسط روابط بازرگانی و اقتصادی آنها را با ايران نه فقط جايز بلکه ضرور می‌داند، و ماهيت سوسياليستی اين کشورها را نيز بر حسب دلخواه و قضاوت‌های ذهنی از آنان سلب نمی‌کند.

در اين بی‌منطقی محض يک منطق وجود دارد و آن دفاع از بعضی «گذشته»هاست. «توفان» برقراری مناسبات اقتصادی و بازرگانی ايران و شوروی را در «گذشته» که شوروی «خصلت پرولتری و سوسياليستی» خود را حفظ کرده بود، جائز می‌داند. و اين «گذشته» سبک قلم امروز «توفان» را بخاطر می‌اورد، قلمی که «تحريف واقعيت کشورهای سوسياليستی و بويژه کشور اتحاد جماهير شوروی» را از مظاهر آنتی کمونيسم مي‌دانست.۳۳ آخر اين گذشته را بايد بنحوی توجيه کرد!

اين منطق عجيب مولود يک ضرورت ديگر نيز هست و آن لزوم توجيه مناسبات چين مائوتسه دون با آلمان غربی، ژاپن، آمريکا، پاکستان و غيره است. حقيقت آنست‌‌که مناسبات چين با اين کشورها ناراحتی‌ها و دشواری‌های معينی برای هواداران مائوتسه دون بوجود آورده است. «توفان» برای توجيه اين مناسبات، بچنين سفسطه‌ای متوسل می‌شود، ولی گروه مائوتسه دون در چين «منطق» ديگری بکار می‌برد: بطوري‌که روزنامه «پاری ژور» اطلع می‌دهد، گروه مائوتسه دون در پاسخ ابراز نارضائی دوستان «مارکسيست-لنينيست» خود در اروپا در اثر توسعه مناسبات چين با آلمان غربی طی نامه‌ای چنين نوشته‌اند: «مارکسيست-لنينيست‌ها نبايد نسبت به رژيم‌های ارتجاعی، اگر دشمن دشمنان مارکسيست-لنينيست‌ها باشند، بی‌اعتنا بمانند.»[۳۴]

دشمن دشمنان؟ اين کدام دشمن چين است که آلمان غربی نيز با آن دشمن است؟ معمولاً گروه مائوتسه دون آمريکا را دشمن شماره ۱ تمام خلق‌ها و از جمله خلق چين معرفی می‌کند. آيا آلمان غربی که «وفادارترين متحد اروپايی» آمريکا لقب گرفته است، دشمن دشمن شماره ۱ تمام خلق‌هاست؟ هرگز! پس اين کدام دشمن چين است که آلمان غربی هم با آن دشمن باشد؟ جز آلمان دموکراتيک، شوروی، لهستان، چکوسلواکی و ساير کشورهای سوسياليستی؟

«هر آن‌کس که با دشمن خلق از در دوستی و همکاری درآيد، با دوستان دشمنانه رفتار کند، بدون شک دشمن انقلاب، دشمن خلق است» (صفحه ۶۳).
حقيقتی است نادر از زبان «توفان». ولی «توفان» در بيان اين گفته نيز صادق نيست. «توفان» که مدعی است «بشهادت صفحات روزنامه ارگانش در سراسر حيات خود لحظه‌ای از مبارزه با رژيم کودتا، امپرياليسم و رويزيونيسم باز نايستاده است» (روزنامه «توفان» شماره ۵)، در سراسر شماره دوره جديدش جايی نيست که مبارزه با «رويزيونيسم» را جانشين مبارزه با رژيم کودتا و امپرياليسم نکرده باشد. هر جا که نامی از شاه برده می‌شود، هر جا که مسئله انتخابات و آزادی و حتا جشن نوروز و فاجعه زلزله خراسان مطرح می‌شود- همگی دستاويزی برای مبارزه با حزب تودۀ ايران قرار می‌گيرد، مبارزه اعراب آسيايی و سياه‌پوستان آمريکايی، جنگ ويتنام، صلح و جنگ، حتا جشن ماه مه و انقلاب اکتبر بهانه‌ای برای دشنام‌دادن به کشورهای سوسياليستی و بی‌اعتبار ساختن اتحاد شوروی می‌شود. هر خواننده‌ای که يکبار ۱۵-۱۶ شماره دوره جديد «توفان» را مرور کند بوضوح تمام خواهد ديد که آماج مبارزه «توفان» کيست و چيست. و اما نتيجه روشن است و آن‌را «توفان» خود به صراحت اعتراف کرده است:
«بدون مبارزه با امپرياليسم و ارتجاع، بدون مبارزه برای بسيج توده‌های مردم بخاطر انقلاب، مبارزه با رويزيونيسم سرانجام به ضدکمونيسم خواهد انجاميد» (صفحه ۱۱۸).
ولی بايد گفت که مبارزه با مارکسيسم واقعی تحت لوای مبارزه با «رويزيونيسم» مدت‌هاست به ضدکمونيسم انجاميده است.

***

شوخی تلخ روزگار: کباده کشی برای «جهان چندقطبی» بوسیله مسبب‌ها و هوراکش‌ها برای پیدایش جهان تک‌قطبی

https://tinyurl.com/mu8fp7m7

***

توفان

شماره ۲۸۲، شهریور ۱۴۰۲

جعلیات رویزیونیستی یک خیانت تاریخی است

سابقه امر
اخیرا وزیر امور خارجه سابق آمریکا آقای هنری کیسینجر در سن صد سالگی سفری به چین کرد و با رهبر حزب «کمونیست چین» آقای شی جینگ پینگ ملاقات نمود.

هنری کیسینجر یکی از اسطوره‌های بدنام و جنایتکار سیاستمداران آمریکائی است که توانست با سیاست معروف به «پینگ پونگ» سال‌ها بعد از پایان جنگ جهانی دوم و پیروزی حزب کمونیست چین به رهبری مائوتسه دون، پس از سال‌ها دشمنی امپریالیسم آمریکا با ارتش سرخ و چین سرخ در زمان ریاست جمهوری ریچارد نیکسون باب مناسبات دیپلماتیک را با چین توده‌ای بگشاید. این امر در زمان خودش یکی از پیروزی‌های درخشان جمهوری توده‌ای چین در عرصه دیپلماتیک بود که محاصره جنایت‌کارانه امپریالیسم را شکسته و در سازمان ملل متحد جایگاه شایسته خود را کسب نمود. جزیره مستعمره «فرمز» (Formoza) که بعدها به نام «چین ملی» به خورد مردم داده می‌شد با نام «تایوان» از شورای امنیت سازمان ملل اخراج شد و تئوری چین واحد در جهان صحت خود را به کرسی نشانید. جزیره «تایوان» همواره جز لاینفک خاک کشور مادر چین بوده است. هر جا آمریکائی ها پا گذاردند از کره گرفته،
چین، ویتنام تا آلمان آن کشورها را به دو قسمت تجزیه کردند و به اسارت خود در آوردند.

در هر صورت هنری کیسینجر در ژوئیه سال ۱۹۷۱ مقدمات بهبود روابط با چین را تدارک دید که به سفر ریچاردنیکسون در سال ۱۹۷۲ به چین منجر شد. آمریکا تلاش داشت این نزدیکی خود را تلاشی برای بیرون کشیدن چین از انزوا جا بزند ، در حالی که اکثریت به اتفاق کشورهای جهان چین چند صد میلیونی را در آسیا نماینده خلق چین می‌شناختند که مشروعیت خود را در یک انقلاب ضدامپریالیستی از جمله علیه آمریکا کسب کرده بود. جزیره ده میلیونی «فرمز» نماینده خلق چین نبود که حتی نماینده آن در شورای امنیت دخالت و تجاوز آمریکا در کشور آزادشده کره از دست استعمارگران ژاپنی را توسط آمریکا مورد حمایت قرار داده بود. نفوذ چین به قدری گسترش یافته و در جهان از احترام ویژه برخوردار بود که آمریکا را به عقب‌نشینی واداشت. برقرای مناسبات دیپلماتیک با چین در سطح جهانی شکست آمریکا و
پیروزی چین بود که با انقلاب فرهنگی خود تمام جوانان جهان را تحت تاثیر خویش قرار داده بود.

مبارزه با رویزیونیسم
چین توده‌ای سال‌ها قبل ا ز سفر ریچارد نیکسون به چین در سال ۱۹۷۲ در زمینه وفاداری به تئوری مارکسیسم- لنینیسم بعد از گزارش محرمانه و سراپا دروغ خروشچف به کنگره بیستم در مورد رفیق استالین با حزب رویزیونیستی شوروی به رهبری نیکیتا خروشچف به نزاع ایدئولوژیک برخاست. رفقای چین در آن زمان تئوری‌های «حزب تمام خلق»، «دولت تمام خلق»، سه اصل «گذار مسالمت‌آمیز»، «همزیستی مسالمت‌آمیز» و «مسابقه مسالمت‌آمیز» خروشچف را که نفی مبارزه طبقاتی، مخالفت با مبارزه جنبش‌های آزادیبخش علیه امپریالیسم، تحریف ماهیت جنگ و صلح و استعمار نوین و… بود و در یک کلام تجدید نظر در اصول اساسی مارکسیسم- لنینیسم به حساب می‌آمد مورد نقد قرار داده و اصلاحات اقتصادی کنگره ۲۲ام حزب رویزیونیست شوروی را رد کردند.

شوروی رویزیونیستی با سیاست نظامی‌گری و تهاجمی و تجاوز به کشورها از جمله چکسلواکی – که رهبرانش نظیر الکساندر دوبچک فقط حرف‌های خروشچف را تکرار می‌کرد – به یک کشور استعمارگر و امپریالیستی گذر کرد وبه درستی ملقب به سوسیال‌امپریالیسم شوروی یعنی به قول لنین سوسیالیسم درحرف ولی امپریالیسم در عمل تبدیل شد. شوروی در سال ۱۹۷۲ دشمن خلق‌های جهان بود و ماهیت سوسیالیستی نداشت. رویزیونیسم چه در آن زمان و چه در شرایط کنونی دشمن سوگند خورده طبقه کارگر است و در چشمان مبارزان این راه آزادیبخش خاک می‌پاشد و آنها را فریب می‌دهد.
بر اساس انحراف رویزیونیستی در حزب پر افتخار بلشویک شوروی به رهبری لنین و استالین انشعابی عظیم در جنبش کمونیستی رخ داد و احزاب و ممالک سوسیالیستی در مقابل رویزیونیسم صف‌آرائی کردند. رویزیونیست‌های امروزی که همان پس‌مانده‌های خروشچف هستند و تمام تلاش خود را به کار می‌برند تا برای سلسله خروشچف- گورباچف- یلتسین حیثیت دست و پا کنند و «سوسیالیسم» رویزیونیستی را نجات دهند، ادامه دهندگان خادمان بورژوازی و طبقات استثمارگرند. رویزیونیسم دارای میراث و تاریخچه است، خائن به طبقه کارگر است و نه یک‌شبه بوجود آمده و نه یک‌شبه از بین می‌رود.

افسانه جدید رویزیونیست‌ها
وقتی جریانی به منجلاب رویزیونیسم در غلتید و جسارت آن را نداشت تا خود را از آلودگی‌های این انحرافات نجات دهد عملا برای توجیه هر اقدام رویزیونیستی با گام‌های بلندتری در این منجلاب فرو می‌رود. ما امروز با این واقعیت در سفر هنری کیسینجر به چین روبرو هستیم. تحلیل رویزیونیست‌ها که با جعل تاریخ همراه است، این افسانه تکراری و دشمنانه سوسیال‌امپریالیسم روس بود که گویا اختلافات چین با شوروی نه مبنای ایدئولوژیک سیاسی، بلکه ریشه ناسیونالیستی چینی داشته و مائوتسه دون که ملی‌گرای چینی است، جنبش کمونیستی را به انشعاب کشانده و وی همدست امپریالیسم آمریکاست. این خزعبلات را شوروی‌ها و نوکرانشان از جمله حزب توده ایران و زیرمجموعه‌های آنها جریان‌های چریکی به گوش مردم جهان و ایران تزریق می‌کردند ، تا بر واقعیت بروز رویزیونیسم و ارتقاءاش به سوسیال‌امپریالیسم پرده استتار بکشند. اخیرا سفر مجدد هنری کیسینجر به پکن این شایعه را موجب گشته که گویا آمریکا قصد دارد با استفاده از نفوذ و موفقیت هنری کیسینجر در عرصه دیپلماتیک در گذشته در چین، موجب گردد تا چین کنونی از روسیه فاصله گرفته و روسیه را در جنگ اوکراین تنها بگذارد. همین شایعه که احتمالا هسته‌ای از واقعیت در درون خود دارد و نشانه ضعف مجدد این ببر کاغذی در جهان است موجب شده تا رویزیونیست‌ها به تلاش افتاده و بی‌شرمانه مدعی شوند که شی جین پینگ، مائوتسه دون نیست و چین امروز چین دیروز نمی‌باشد. این چین «ناسیونالیستی» و مائوتسه دونی دیروز بود که به خاطر منافع «ناسیونالیستی» خود با آمریکا علیه «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» همدست شد تا زمینه‌های نابودی «شوروی سوسیالیستی» را فراهم آورد. موفقیت هنری کیسینجر در برقراری مناسبات دیپلماتیک با چین ناشی از وجود زمینه لازم در این کشور در زمان مائوی «منحرف» بوده است، ولی گویا این هنری کیسینجر زرنگ و شیاد نمی‌تواند سر رفیق شی جینگ پینگ را کلاه بگذارد و با سفر به چین، روی موفقیت‌های سابق خویش در زمان رفیق مائوتسه دون حساب کند و میان چین و شوروی اختلاف ایجاد نماید!!؟؟. بنا به تحلیل رویزیونیست‌ها، این چین آن چین نیست و
در کنار امپریالیسم روس باقی می‌ماند و نقشه آمریکا نقش بر آب می‌شود.

البته این که ما در دو دوره متفاوت تاریخی به سر می‌بریم برای هر فرد آگاهی روشن است و چین امروز که در بسیاری از عرصه‌ها از آمریکا جلو افتاده و به یک قطب بزرگ سیاسی- اقتصادی در جهان بدل شده است، کشوری نیست که ضرورت سیاست کلان گردش به شرق و تحول جهان تک قطبی به چند قطبی را نادیده بگیرد و لذا این شبیه‌سازی رویزیونیستی قیاس مع‌الفارق است. ولی رویزیونیست‌ها برای جا انداختن این تئوری‌های سخیف خود ناچارند با اتهام به رهبر انقلابی چین کمونیست به موسس کشور آزاده شده چین توده‌ای، امر بزرگ انشعاب در جنبش کمونیستی را که تقریبا بعد از روی کار آمدن خروشچف در اواسط سال‌های ۵۰ میلادی شروع شد، به ۲۰ سال بعد، به سال ۱۹۷۲ ربط دهند که با هیچ سریشمی به این سال‌ها نمی‌چسبد.

نیکیتا خروشچف اوکرائینی که در همان زمان برای جلب ناسیونالیست‌های اوکرائینی شبه جزیره روسی کریمه را بر خلاف قانون شوروی خودسرانه به جمهوری اوکراین واگذار کرد، همراه با دارو دسته‌اش از جمله ژنرال گئورگی ژوکوف که در کودتای خروشچف بر ضد کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی نقش مهمی بازی کرد و به انتشار جعلیات فراوانی در مورد رفیق استالین مبادرت نمود، ضربات سنگینی بر پیکر جنبش کمونیستی و کارگری وارد آورد. خروشچف پس از کنگره بیستم در سال ۱۹۵۶ و کنفرانس احزاب بردار در سال ۱۹۵۷ کارزار وسیع رویزیونیستی و مملو از دروغ به حمایت امپریالیسم جهانی برعلیه رفقا مولوتف و یارانش تا کنگره بیست و یکم در سال ۱۹۵۹ و کنگره بیست و دوم در سال ۱۹۶۱ به راه انداخت. وی حدود ۷۰ درصد از اعضاء کمیته مرکزی که در کنگره ۱۹ در سال ۱۹۵۲ در زمان استالین انتخاب شده بودند را تصفیه کرد. و این اقدامات کودتاگرانه و خراب‌کارنه رویزیونیستی ربطی به سفر هنری کیسینجر به چین نداشت. هنری کیسینجر در سال ۱۹۶۹ مشاور امنیت ملی و در سال ۱۹۷۳ وزیر امور خارجه آمریکا شد که سال‌ها بعد از بروز رویزیونیسم در شوروی و اقمارش و انشعاب در جنبش کمونیستی بود.
اختلافات چین و شوروی نه بر سر ناسیونالیسم چینی بود و نه بر سر مهارت و کارکشتگی موذیانه هنری کیسینجر که سر مائوتسه دون را برای دشمنی با شوروی خروشچفی کلاه گذارد. چگونه می‌شود سال‌های اولیه اختلافات چین و روسیه را که ریشه در ایمان و اعتقاد و وفاداری به اصول اساسی مارکسیسم- لنینیسم داشت و جنبش کمونیستی را به انشعاب کشانید و ما با محصولات فاسد آن به شکل گورباچف و یلتیسین – که یک شبه خلق نشدند – روبرو شدیم، به زرنگی و حیله‌گری هنری کیسینجر ربط داد که گویا مبدع انشعاب در جنبش کمونیستی بوده است؟ رویزیونیست‌ها ناچارند مستمرا خیانت خود را توجیه کنند و این سیاست طبیعتا برای جنبش کمونیستی ایران در آینده نیز خطرناک خواهد بود. باید جنبش کمونیستی را از آلودگی‌های مسموم رویزیونیسم پاکیزه نگهداشت در غیر این صورت این بیماری مهلک مجددا سر بلند خواهد کرد.