تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم
منبع: مانتلی ریویو
نویسنده: پاول بورکت، اقتصاددان دانشگاه ایالتی ایندیانا
اکتبر ۲۰۰۵
برگردان: ا.آذرنک
از نظر مارکس و انگلس، انسان و طبیعت «دو چیز» جداگانه نیستند، از اینرو آنها از انسان دارای «طبیعت تاریخی و تاریخ طبیعی» سخن میگویند… انگلس جامعه آینده را چنان جامعهای تصور میکند که در آن مردم «نه تنها یگانگی خود را با طبیعت احساس میکنند بلکه از آن نیز آگاهی خواهند داشت». مارکس تا آنجا پیش میرود که کمونیسم را «وحدت هستی انسان با طبیعت» تعریف میکند… مارکس و انگلس «آزادی واقعی انسان» را بر اساس «هستی هماهنگ با قوانین پابرجای طبیعت» تصور میکنند…
چشمانداز توسعه انسانی پایدار مارکس
در کشورهای پیشرفته سرمایهداری، بحث در مورد اقتصاد سوسیالیستی بیشتر در مورد اطلاعات، انگیزهها و کارایی در تخصیص و واگذاری منابع متمرکز شده است. این تمرکز بر «برآورد سوسیالیستی»، بیشتر زمینه آکادمیک این بحثها را بازتاب میدهد. در مقابل ، برای جنبشهای ضد سرمایهداری و دولتهای شکل یافته در پس انقلاب در کشورهای پیرامونی سرمایهداری، سوسیالیسم به عنوان شکلی از پیشرفت انسانی دغدغه اصلی بوده است. یک نمونه قابل توجه، کار ارنستو «چه گوارا» در مورد «انسان و سوسیالیسم در کوبا» است که این استدلال را که «دوره ساختمان سوسیالیسم … با از میان رفتن فرد به خاطر دولت مشخص میشود» را رد کرد. از نظر «چه» ، انقلاب سوسیالیستی فرایندی است که در آن «شمار بسیار زیادی از مردم خود را رشد میدهد» و «امکانات مادی پیشرفت یکپارچه هر یک و همه اعضا، آن وظیفه را پربارتر میکند.»[۱]
با بدتر شدن فقر و بحرانهای زیست محیطی سرمایهداری جهانی ، پیشرفت و توسعه پایدار بشری به عنوان یک پرسش اصلی، که تمام سوسیالیستهای قرن بیست و یکم در کانون و پیرامون باید کاملاً با آن درگیر شوند، به میان میآید. من برآنم که چشمانداز مارکس در مورد کمونیسم یا سوسیالیسم (دو واژه که او به جای یکدیگر بکاربرد) میتواند در ارتباط با همین رشد و پیشرفت انسانی مفیدترین باشد.[۲]
با توجه به انتقادات گوناگون زیست محیطی نسبت به مارکس که طی چند دهه اخیر بسیار مد شده است، این پیشنهاد که کمونیسم مارکس میتواند مبارزه برای شکلهای سالمتر، پایدارتر و آزادانهتر پیشرفت انسانی را آگاهی بخشد، ممکن است متناقض به نظر برسد. دیدگاه مارکس بر اساس این ادعا که از نظر وی منابع طبیعی عملاً پایان ناپذیر بوده، و وی پذیرای، هم از نظر کارکردی و هم اخلاقی، خوشبینی نسبت به فناوری و چیره شدن انسان بر طبیعت بوده است، از نظر زیست محیطی ناپایدار و نامطلوب تلقی شده است.
برای نمونه، اقتصاددان بوم زیستی پرآوازه، «هرمن دالی» ، استدلال میکند که از نظر مارکسِ «جبرگرای ماتریالیست»، رشد اقتصادی برای تأمین فراوانی مادی که شرط عینی پدیدار شدن انسان نوین سوسیالیستی است بسیار مهم میباشد. محدودیتهای زیست محیطی برای رشد در تناقض با «ضرورت تاریخی» قرار میگیرند…» «رابین اكرسلی» ، نظریهپرداز سیاسی زیست محیطی میگوید مشكل این است كه «ماركس دستاوردهای فنی و تمدنساز نیروهای مولده سرمایهداری را کاملاً تأیید كرد و ایمان ویكتوریایی را که پیشرفت دانش و فنآوری ابزاری است كه انسان میتواند با آن از طبیعت هوشمندتر شده و بر آن چیره شود، را کاملا جذب نمود. بدیهی است که مارکس «آزادی انسان را پیوسته در رابطهای وارونه با وابستگی او به طبیعت میدید.» «ویکتور فرکیس»، فرهنگشناس محیط زیست، اظهار داشت که «مارکس و انگلس و پیروان مدرن آنها» عملاً به «پرستش از فنآوری نو» گرایش دارند و این بیانگر چرایی پیوستن آنها به لیبرالها در مخالفت با انتقاد از بافت اساساً تکنولوژیک جامعه مدرن است». «ک. ج. واکرر» یکی دیگر از دانشمندان علوم سیاسی زیست محیطی، ادعا میکند که دیدگاه مارکس در تولید کمونیستی هیچگونه «کمبود منابع طبیعی» واقعی یا بالقوه را تشخیص نمیدهد، و «تلویحاً فرض میکند» که «منابع طبیعی به طور موثری پایانناپذیر» هستند. «وال روتلی»، فیلسوف زیست محیطی، دیدگاه مارکس در مورد کمونیسم را به عنوان یک «بهشت خودکار» ضد بوم زیستی تولید و انرژیبر و «آسیب رسان به محیط زیست» توصیف میکند ، که «به نظر میرسد از فرض چیرگی انسان بر طبیعت [مارکس] ناشی میشود.»[۳]
تعامل با این دیدگاهها دستکم از اینرو اهمیت دارد که آنها حتی بر مارکسیستهای هوادار محیط زیست نیز اثر گذاشتهاند. بسیاری از آنان، بویژه «کارل پولانی»، برای رهنمودهای زیست محیطی که گویا در مارکسیسم یافت نمیشوند به دنبال الگوهای غیر مارکسیستی افتادهاند. بکارنگرفتن عناصر پیشرفت انسانی و بوم زیستی چشمانداز کمونیستی مارکس در تصمیم برخی مارکسیستها برای شرطبندی روی «سبز کردن» سرمایهداری به عنوان یک گزینه عملی در برابر مبارزه برای سوسیالیسم نیز بازتاب مییابد.[۴]
بر این اساس، من چارچوبهای کلی گوناگون مارکس از اقتصاد و جامعه پسا سرمایهداری را به عنوان چشمانداز پیشرفت پایدار انسانی تفسیر میکنم. از آنجا که اختلاف نظر مهمی بین مارکس و انگلس در این زمینه وجود ندارد، من نیز هر کجا که مناسب باشد، به نوشتههای انگلس و آثار مشترک مارکس و انگلس اشاره خواهم کرد. پس از ترسیم ابعاد پیشرفت انسانی مالکیت اشتراکی و تولید (غیر بازاری) اجتماعی آن از نظر مارکس، جنبه پایداری [توسعه] اصول مارکس را با پاسخ به رایجترین انتقادهای بوم زیستی چشم انداز مارکس ترسیم میکنم. در پایان، بازنگری کوتاهی از ارتباط بین چشمانداز کمونیستی مارکس و تحلیل او از سرمایهداری، با تمرکز بر شکل پر اهمیت پیشرفت انسانی یعنی مبارزه طبقاتی ارایه میکنم.
…
۲- کمونیسم، بوم زیست و توسعه پایدار مارکس
بسیاری امکان کارکرد اقتصادی کمونیسم آنگونه که مارکس پیشبینی کرده بود را زیر سوال بردهاند و شمار کمتری به بُعد پیشرفت انسانی چشمانداز مارکس پرداختهاند. یکی از استثناهای عمده، آن دسته از منتقدان مارکس هستند که استدلال میکنند که چشمانداز پیشرفت آزاد انسانی مارکس بمعنی تسلط فنی انسان بر طبیعت و سوء استفاده از آن میباشد و در واقع منابع طبیعی را پایان ناپذیر میانگارد. پرداختن به این بُعد بوم زیستی در سه جهت سودمند است: (۱) مسئولیت کمونیسم برای مدیریت استفاده از شرایط طبیعی (۲) اهمیت بوم زیستی افزایش زمان آزاد (۳) رشد ثروت و استفاده از زمان کار به عنوان معیاری برای هزینه تولید.
الف. مدیریت اشتراکی منابع همگانی
اینکه جامعه کمونیستی ممکن است قویاً متعهد به پاسداری و بهبود شرایط طبیعی باشد با توجه به تفکر مرسوم مبنی بر اینکه مارکس «منابع طبیعی» را «پایانناپذیر» فرض کرده و بنابراین نیازی به «سوسیالسم همراه با اشتغال شراکتی،آگاه از محیطزیست و پاسدار آن نمیدید، شگفتانگیز به نظر میرسد. مارکس آشکارا فرض میکرد که «منابع کمیاب (نفت، ماهی، سنگ آهن، جوراب یا هر چیز دیگری) … در کمونیسم کمیاب نخواهند بود». خرد مرسوم همچنین استدلال میکند که «ایمان مارکس به توانایی یک شیوه تولید پیشرفته برای ریشهکن کردن ابدی کمیابی» به این معنا است که چشمانداز کمونیستی او «هیچگونه مبنایی برای درنظر داشتن هر گونه علاقه برای رهایی طبیعت از «سلطه انسانی» ضد بوم زیستی فراهم نمیکند. «گفته میشود که خوشبینی مارکس نسبت به فناوری – «ایمان او به دیالکتیک خلاق» – هرگونه نگرانی در مورد این احتمال که «فناوری نوین در تعامل با محیط فیزیکی و زیستی زمین ممکن است کل اساس تمدن صنعتی امروزی را نامتعادل کند» را رد میکند.[۳۱]
در واقع، مارکس عمیقاً نگران گرایش سرمایهداری به سمت «تخریب منابع اصلی ثروت، یعنی خاک و کارگر بود». و او بارها بر ضرورت مدیریت مسئولانه بهرهبرداری از شرایط طبیعی در جامعه پساسرمایهداری تاکید کرد. و این به بیان اصرار او بر گسترش مالکیت اشتراکی بر زمین و دیگر «منابع زندگی» کمک میکند. براستی، مارکس به شدت از «برنامه گوتا» انتقاد کرد که در این رابطه «به اندازه کافی روشن نکرده است که زمین در ابزار کار گنجانده شده است». به نظر مارکس، «اعمال اجتماعی شدن بر زمین…، اکنون بر مبنای عقلانی، بدون واسطه ارباب رعیتی و عرفان جاهلانه مالکیت [خصوصی]، پیوندهای صمیمانه انسان با زمین را از نو برقرار میکند زیرا که دیگر زمین موضوع چک و چانه زدن نخواهد بود.» مانند سایر ابزار تولید، این «مالکیت مشترک» زمین «به معنای بازسازی مالکیت مشترک نخستین باستانی نیست، بلکه نهادینه ساختن شکلی بسیار بالاتر و پیشرفته تر از مالکیت مشترک است».[۳۲]
«مارکس این مالکیت اشتراکی را به معنی اعطای حق بهرهبرداری بیش از حد از زمین و سایر شرایط طبیعی به منظور تأمین نیازهای تولید و مصرف تولیدکنندگان اجتماعی، نمیبیند. در عوض، او جایگزینی مفاهیم سرمایهداری مالکیت زمین را با یک ساختار اشتراکی حقوق بهرهبری و مسئولیتها پیشبینی میکند:
از نقطه نظر جامعهای با شکل اقتصادی بالاتر، مالکیت خصوصی جهان توسط اشخاص منفرد به اندازه مالکیت خصوصی یک انسان توسط دیگری پوچ به نظر خواهد رسید. حتی کل یک جامعه، یک ملت، یا حتی همه جوامع همزمان موجود در کنار هم، صاحب کره زمین نیستند. آنها فقط دارندگان آن، بهرهبران از آن هستند، و مانند سران خوب خانواده، باید آن را در شرایط بهبود یافته به دست نسلهای بعدی بسپارند. (مارکس، سرمایه، جلد ۳، ص ۷۷۶)[۳۳]
چشمانداز مارکس از مالکیتی استوار بر اشتراک بروشنی به حق «مالکین» (اعم از افراد یا جامعه به عنوان یک کل) برای استفاده نامحدود بر اساس «مالکیت» دلالت نمیکند. در عوض، مانند همه داراییهای مشترک در اتحادیه نوین، این حق را به استفاده مسئولانه از زمین به عنوان شرط پیشرفت آزاد انسانی، و در واقع به عنوان منبع اساسی (همراه با نیروی کار) برای «تمامی طیف نیازهای دائمی زندگی مورد نیاز زنجیره نسلهای متوالی اعطا میکند.» همانطور که مارکس میگوید، اجتماع «با خاک به عنوان دارایی تا ابد اشتراکی، و شرطی انکار نشدنی برای هستی و بازتولید زنجیرهای از نسلهای متوالی نژاد انسانی» رفتار میکند.[۳۴]
چرا منتقدان بوم زیستی این عنصر پراهمیت دیدگاه مارکس را نادیده گرفتهاند؟ شاید بتوان پاسخ را در تأثیر مداوم الگوهای به اصطلاح «تراژدی داراییهای مشترک» یافت که به شیوهای نادرست، دارایی مشترک را با «دسترسی فراخ» غیرقابل بازرسی به منابع طبیعی توسط کاربران مستقل شناسایی میکند. در واقع، پویایی ارائه شده توسط این الگوها بیشتر با هرج و مرج رقابت سرمایهداری وجوه مشترک دارند تا با دیدگاه مارکس از حقوق و مسئولیتهای گروهی در مورد استفاده از منابع طبیعی. در واقع، در سالهای اخیر قابلیت ساختارهای مالکیت مشترک سنتی برای استفاده پایدار از انبار منابع مشترک موضوع پژوهشهای فزایندهای بوده است. حمایت این پژوهشها از توان مدیریت بوم زیستی از راه اشتراکی کردن منابع طبیعی در جامعه پساسرمایهداری قابل بحث است.[۳۵]
تأکید مارکس بر مسئولیت جامعه آینده در قبال زمین ناشی از چشمانداز وحدت ذاتی انسان و طبیعت او است که هم آگاهانه و هم از نظر اجتماعی در کمونیسم تحقق مییابد. از نظر مارکس و انگلس، انسان و طبیعت «دو چیز» جداگانه نیستند، از اینرو از انسان دارای «طبیعت تاریخی و تاریخ طبیعی» سخن میگویند. آنها مشاهده می کنند که چگونه طبیعت فرا-انسانی به دلیل تولید و پیشرفت انسانی به شدت دستخوش تغییر شده است، به گونه ای که «طبیعت پیشا-تاریخ بشر … امروز دیگر وجود ندارد» اما آنها همچنین اهمیت جاری «ابزار طبیعی تولید» را که ضمن استفاده از آنها «افراد مطیع طبیعت هستند» درک میکنند. کمونیسم به دور از گسستن یا تلاش برای غلبه بر وحدت ضروری انسان و طبیعت، این وحدت را شفاف تر میکند و آن را در خدمت پیشرفت پایدار مردم به عنوان موجودات طبیعی و اجتماعی قرار میدهد. بنابراین، انگلس جامعه آینده را چنان جامعهای تصور میکند که در آن مردم «نه تنها یگانگی خود را با طبیعت احساس میکنند بلکه از آن نیز آگاهی خواهند داشت». مارکس تا آنجا پیش میرود که کمونیسم را «وحدت هستی انسان با طبیعت» تعریف میکند.[۳۶]
طبیعتاً، برای جامعه کمونیستی کماکان لازم خواهد بود که «با طبیعت برای پاسخ به خواستههایش، حفظ و بازتولید زندگی، دست و پنجه نرم کند». بنابراین مارکس به «تولیدکنندگان اجتماعی که به طور منطقی تبادل خود با طبیعت را تنظیم میکنند و آن را به کنترل مشترک خود در میآورند» اشاره میکند. چنین مقررات عقلانی یا «تسلط آگاهانه واقعی بر طبیعت» فرض را بر این میگذارد که تولیدکنندگان «ارباب سازمان اجتماعی خود شدهاند».[۳۷] اما چنین فرض نمیکند که انسان بر تمام محدودیتهای طبیعی چیره شده است: و همچنین فرض نمیکند که تولیدکنندگان به کنترل کامل فناورانه بر نیروهای طبیعی دست یافتهاند.
برای نمونه، مارکس در نظر دارد که تولیدکنندگان اجتماعی بخشی از محصول مازاد را، به خصوص در کشاورزی، بهعنوان «ذخیره یا صندوق بیمه برای تأمین در برابر حوادث ناگوار، اختلالات ناشی از رویدادهای طبیعی و غیره» کنار میگذارند. به مسئله یقین نبودن شرایط طبیعی تولید («تخریب ناشی از پدیدههای خارقالعاده طبیعت، آتشسوزی، سیل و غیره») باید از طریق «تولید نسبتاً بیش از حد بطور متداوم »، یعنی «تولید در مقیاسی بزرگتر» از آنچه برای جایگزینی و بازتولید ساده ثروت موجود لازم است» رسیدگی شود. به طور خاص، «از یک سو باید مقدار معینی از سرمایه ثابت بیش از آنچه مستقیماً مورد نیاز است تولید شود. از سوی دیگر، و به ویژه، باید بیش از نیاز مستقیم سالانه، مواد خام و غیره عرضه شود (این امر به ویژه در مورد ابزار گذران زندگی صدق میکند). مارکس همچنین «محاسبه احتمالات» را برای بالابردن سطح اطمینان از اینکه جامعه «دارای ابزار تولید لازم برای جبران ویرانی خارقالعاده ناشی از حوادث و نیروهای طبیعی» است، متصور است».[۳۸]
بدیهی است که «اینگونه اضافه تولید به معنی کنترل جامعه بر ابزار مادی بازتولید خود» فقط به معنای تنظیم دوراندیشانه مبادلات تولیدی میان جامعه و شرایط طبیعی غیرقابل کنترل میباشد. در این مفهوم محتاطانه است که مارکس پیشبینی میکند که تولیدکنندگان اجتماعی «از ابتدا تولید را به گونهای هدایت میکنند که عرضه سالانه غلات به مقدار بسیار کم به تغییرات آب و هوا بستگی داشته باشد. حوزه تولید – عرضه و جنبه های استفاده از آن – به طور عقلانی تنظیم میشود. این صرفاً عاقلانه است که «خود تولیدکنندگان… بخشی از کار یا محصولات کارشان را خرج کنند تا محصولات، ثروت یا عناصر ثروتشان را در برابر حوادث و غیره بیمه کنند». در مقابل، «در جامعه سرمایهداری»، شرایط طبیعی غیرقابل کنترل، «عنصر هرج و مرج» بیموردی را به بازتولید اجتماعی تحمیل میکنند.[۳۹]
برخلاف منتقدان بوم زیستی مارکس و انگلس، آنها پیشرفت آزاد انسانی را بمعنی تسلط یا کنترل یکجانبه انسان بر طبیعت نمیپذیرند. به گفته انگلس، آزادی در رؤیای استقلال از قوانین طبیعی نیست، بلکه در شناخت این قوانین و در این امکان است که آنها را به شیوه ساختارمند در جهت اهداف معین بکار انداخت. این امر هم در رابطه با قوانین طبیعت بیرون و هم در رابطه با قوانینی که بر وجود جسمانی و ذهنی خود انسانها حاکم هستند – دو دسته از قوانین که ما حداکثر میتوانیم آنها را فقط در اندیشه و نه در واقعیت از یکدیگر جدا کنیم، صادق است. بنابراین آزادی شامل کنترل بر خود و طبیعت بیرونی است که بر اساس ضرورت طبیعی بنا شده است. به طور خلاصه، مارکس و انگلس «آزادی واقعی انسانی» را بر اساس «هستی هماهنگ با قوانین پابرجای طبیعت» تصور میکنند. (آنتی دورینگ، ص ۶-۱۳۵)[۴۰]
ب. افزایش زمان آزاد و توسعه پایدار انسانی
منتقدان بومزیستی مارکس اغلب استدلال میکنند که دیدگاه او امبنی بر افزایش زمان آزاد در کمونیسم ضد بومزیست است، زیرا که تجسم آیین خودشکوفایی انسان از راه غلبه بر محدودیتهای طبیعی میباشد. «راتلی»، برای نمونه، پیشنهاد میکند که مارکس «کار برای نان را لزوماً کار بیگانهشده میبیند، و در نتیجه چیزی است که میباید از طریق خودکار شدن به حداقل مطلق کاهش یابد. نتیجه باید بسیار انرژی بر باشد و بنابراین با دردست داشتن هر گونه انرژی قابل پیش بینی و واقعی، به محیط زیست آسیب می زند.» از قرار معلوم از نظر مارکس، «این حقیقت که کار برای نان انسان را به طبیعت پیوند میدهد، بروز آنچه واقعاً و کاملاً انسانی است را غیرممکن میسازد؛ بنابراین، تنها زمانی که انسان بر ضرورت صرف وقت برای کار نان غلبه کرده باشد، میتوان تصور کرد که بر طبیعت تسلط یافته و کاملاً انسان میشود.» «واکر» به طرز کمتر چشمگیری به تنش بین دیدگاه مارکس در مورد افزایش زمان آزاد که «به وضوح نشان می دهد که باید منابعی بیش از اندازه مورد نیاز برای زنده مانده حداقلی وجود داشته باشد» و ادعای ناتوانی مارکس در «ذکر … محدودیت های موجود منابع طبیعی»[۴۱] اشاره می کند.
بحث پیشین در بخش نخست این نوشتار، برای رد این تصور که مارکس و انگلس نگران مدیریت منابع طبیعی در جامعه کمونیستی نبودند و اینکه آنها جدایی تدریجی پیشرفت انسانی از طبیعت را پیشبینی میکردند، بسیار کمک کرد. با این حال، باید به این نکته نیز اشاره کرد که منتقدان بوم زیستی مارکس رابطه میان زمان آزاد و زمان کار در کمونیسم را اشتباه توصیف کردهاند. درست است که از نظر مارکس، «گسترش توانایی انسانی که به خودی خود یک هدف قراردارد… فراتر از سپهر واقعی تولید مادی است»، یعنی فراتر از آن «کاری که بر اساس ضرورت و ملاحظات پیش پا افتاده تعیین میشود». اما برای مارکس، این «قلمرو واقعی آزادی… تنها بر پایه قلمرو ضرورت میتواند شکوفا شود» و رابطه بین این دو قلمرو به هیچ وجه تضاد سادهای نیست که منتقدان بومزیستی ادعا میکنند. همانطور که مارکس میگوید، «خصلت آزاد کاملاً متفاوت» کار مستقیماً اجتماعی، که در آن «زمان کار به مقدار عادی کاهش مییابد و از آن گذشته، این کار دیگر [از دیدگاه تولیدکنندگان به عنوان یک کل] برای کسی انجام نمیشود» به این معنی است که «زمان کار، خود نمیتواند آنتیتز زمان آزاد آنگونه که از منظر اقتصاد بورژوایی ظاهر میشود، باقی بماند».
زمان آزاد – که هم زمان کارنکردن و هم زمانی برای فعالیتهای والاتراست – طبیعتاً صاحب آنرا به موضوعی متفاوت تبدیل کرده است و او سپس به عنوان آن موضوع متفاوت وارد فرآیند تولید مستقیم میشود. پس این فرایند هم انضباط است، برای انسان در روند تبدیل شدن، و همزمان کردار، علم تجربی، و علم از نظر مادی خلاق و عينيت بخش، در مورد انسانی كه شده است و دانش انباشته جامعه در سر او وجود دارد.[۴۲]
در بینش مارکس، افزایش پیشرفت آزاد انسان از طریق کاهش زمان کار، با گسترش تواناییهای انسان در زمینه تولید که هنوز بهعنوان «سوخت و ساز» جامعه و طبیعت ظاهر میشود، همسازی مثبتی دارد. تأکید مارکس بر آموزش «تئوریک و عملی»، و بر بیگانگیزدایی از دانش برای تولیدکنندگان، در این رابطه کاملاً موضوعیت دارد. مارکس پخش و رشد دانش علمی در کمونیسم را در شکل ترکیبهای نوینی از علوم طبیعی و اجتماعی میبیند و پیشبینی میکند که علم طبیعی… اساس علم انسانی خواهد شد، همانطور که قبلاً اساس زندگی واقعی انسان شده است، هرچند در شکلی بیگانه. یکی پایهای برای زندگی و دیگری پایهای برای دانش ،از آغاز دروغ است… علم طبیعی به مرور زمان علم انسان را در خود خواهد گنجانید، همانطور که علم انسان علم طبیعی را در خود خواهد گنجانید: یک علم وجود خواهد داشت. (مارکس، دست نوشته های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴، ۱۴۳،تاکید در اصل)
این وحدت ذاتی علوم اجتماعی و طبیعی، البته نتیجه منطقی وحدت ذاتی انسان و طبیعت است. بر این اساس، مارکس و انگلس «فقط یک علم واحد، علم تاریخ را، میشناسند. میتوان از دو سو به تاریخ نگاه کرد و آن را به تاریخ طبیعت و تاریخ انسان تقسیم نمود. با این وجود، دو طرف جدایی ناپذیر هستند. تا زمانی که انسانها وجود دارند، تاریخ طبیعت و تاریخ انسانها به یکدیگر وابستهاند.»
به طور خلاصه، بنیانگذاران مارکسیسم کاهش زمان کار کمونیسم را در قالب جدایی تدریجی پیشرفت انسانی از طبیعت تصور نمیکردند. آنها همچنین برآن نبودند که زمان آزاد گسترده با عیاشی مصرف به خاطر مصرف پر شود. در عوض، کاهش زمان کار به عنوان یک شرط ضروری برای رشد فکری افراد اجتماعی تلقی میشود که قادر به تسلط بر نیروهای شناخته شده طبیعت و کار اجتماعی بشیوه هوشمندانه از نظر بوم زیستی و انسانی هستند. «افزایش زمان آزاد» در اینجا به عنوان «زمانی برای رشد کامل فرد» ظاهر میشود که میتواند «تاریخ خود را به عنوان یک فرآیند درک کند، و طبیعت را (به همان اندازه که به عنوان قدرت عملی بر طبیعت وجود دارد) به عنوان جسم واقعی خود بشناسد.» رشد فکری تولیدکنندگان در زمان آزاد و زمان کار به روشنی در کانون فرآیندی است که در آن «ویژگی اجتماعی کار کمونیستی فرض میشود… در روند تولید، نه به شکلی صرفاً طبیعی و خودانگیخته، بلکه بهعنوان فعالیتی که تمام نیروهای طبیعت را تنظیم میکند. این فرآیند به دور از ضد بومزیستی بودن، به گونهای است که تولیدکنندگان و جوامع آنها از لحاظ نظری و عملی از ثروت طبیعی بهعنوان شرایط ابدی تولید، زمان آزاد و خود زندگی انسان آگاهتر میشوند.
همچنین به نظر میرسد که منتقدان بوم زیستی قابلیت افزایش زمان آزاد را به عنوان وسیلهای برای کاهش فشار تولید بر محیط طبیعی درک نکردهاند. به طور خاص، تا جایی که تولیدکنندگان با کاهش زمان کار به جای مصرف بیشتر مواد پرداخت میشوند افزایش بهرهوری کار اجتماعی نیازی به افزایش توان مادی و انرژی ندارد، با این وجود، این جنبه از زمان آزاد به عنوان معیاری برای سنجش ثروت، به بهترین وجه در زمینه دگرگونی نیازهای انسان توسط کمونیسم قرار میگیرد.
ادامه دارد
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/whehk5cx