● زمانیکه چشماندازهای سیاسی رادیکال ناروشن به نظر میرسند، زمانیکه چشمانداز سوسیالیسم دور به نظر میرسد، بسیاری از چپها به صفحه شطرنج جهانی روی میآورند و وانمود میکنند که برخی مهرههای شطرنج نمایانگر تغییر اجتماعی هستند که در حیاط خلوت خود آرزوی آن را دارند. چپها در ایالات متحده و اتحادیه اروپا که از راه طولانی و دشوار جلب تودهها در کشورشان به سمت یک برنامه برای خدمت به کارگران ناامید شدهاند، بهطور نیابتی بر روی اقدامات دولتهای دیگری که به دلایل مختلف در مخالفت با ایالات متحده و دولتهای اتحادیه اروپا هستند، سرمایهگذاری میکنند.
● ما در زمانی زندگی میکنیم، که بسیاری در چپ به جای پیوستن به مردم، به سازمانها یا احزاب مدافع، سازماندهنده و رزمنده برای سوسیالیسم، نظارهگر بازی شطرنج بین دولتهای سرمایهداری شدهاند، و برای هر نیرویی که سعی میکند قدرت ایالات متحده را کاهش دهد، هورا میکشند. اینکه چگونه این به تودههای استثمارشده جهان منفعت میرساند یا نه، اهمیت چندانی ندارد.
تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم
منبع: صدای مردم، نشریه حزب کمونیست کانادا
۳۱-۱۶ اکتبر ۲۰۲۳
نویسنده: گِرگ گودلس
چندقطبی: امید کاذب برای چپ
پس از پایان جنگ سرد، تغییرات مهم، عمیق در روابط بین دولتهای سرمایهداری، همراه با تغییراتِ به همان اندازه شدید در مضمون این روابط، باعث شد روشنفکران و دانشگاهیان چپ کشورهایی را که دولتهایشان – به دلائل ناگفته- با مطالبات سیاسی و اقتصادی ایالات متحده و متحدین آن درمیافتند، درآغوش بگیرند. آنها بطور غیرانتقادی شروع کردند به این کشورها به عنوان مثال، بمثابه همرزمان در مبارزه برای عدالت اجتماعی، بمثابه ضد-امپریالیست نگاه کنند. حتا رقبای تازهکار برای مناطق مورد علاقه، اگر مخالف سلطه ایالات متحده بودند، بمثابه ضد-امپریالیست تلقی میشدند. به بیان ساده، آنها دشمن دشمن خود – ایالات متحده و غرب – را دوست خود معرفی میکنند.
چرا این همه در چپ پذیرای این مغلطه شدند؟
ما باید با ماهیت امپریالیسم در جنگ سرد شروع کنیم.
جنگ سرد، صفبندیهای بیمانند، گرچه از نظر تاریخی محدود را حفظ میکرد. جهان بین کشورهای سوسیالیستی به رهبری احزاب کمونیست یا کارگری، قدرتهای بزرگ سرمایهداری و مستعمرات جدید آنها، و کشورهای غیرمتعهد که از پیوستن به جنگ صلیبی ضد-کمونیستی که توسط قدرتهای سرمایهداری سازماندهی شده بود خودداری میکردند، تقسیم شده بود. یک چنین نظم بوضوح تعریفشدهای همراه با تضاد به همان اندازه بوضوح تعریفشده بین رهبر اردوگاه سوسیالیستی، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، و رهبر اردوگاه سرمایهداری، ایالات متحده، بسیاری را به این باور رساند که دوران امپریالیسم کلاسیک، دوران رقابتهای درون-امپریالیستی تمام شده است
آنها اشتباه میکردند.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و ظهور و تشدید بحرانهای متعدد سرمایهداری – سیاسی، اجتماعی، زیستمحیطی و به ویژه اقتصادی – نیروهای گریز از مرکز قدرتمندی را ایجاد کرد که اردوگاه سرمایهداری را از هم پاشید و وحدت آنرا از بین برد. علاوه بر این، تغییرات جهانی – تحرک سرمایه، ازدواج آماده سرمایه و نیروی کار در مناطق و کشورهای جدید، حمل و نقل ارزان و کارآمد، ظهور فناوریهای جدید، طبقات جدید کالاها، و کالاییسازی کالاهای عمومی، مشترک و قابل دسترس – رقبای جدید آفرید و رقابت را تشدید کرد..
بحرانها و رقابتها بستر حاصلخیز رقابتهای سرمایهداری و درگیریهای دولتی است.
جهانی که پس از ۱۹۹۱ پدیدار شد، بیشتر به جهانی که لنین پیش از جنگ جهانی اول میشناخت، شباهت داشت تا به دوران جنگ سرد و برخورد بین نظامهای اجتماعی و بلوکهای آن. درست همانطور که سرمایهداران قرن نوزدهم تلاش میکردند قوانینی را برای تقسیم مسالمتآمیز جهان و استقرار تجارت آزاد از طریق کنفرانس برلین ۱۸۸۵-۱۸۸۴ وضع کنند، متحدین سرمایهداری پس از جنگ سرد به دنبال قوانین، اتحادها، موافقتنامه های تجاری، و حذف موانع در برابرحرکت سرمایه، مبادله کالا، و استثمار نیروی کار در سطح جهان بودند. هر دو دوره بطور گسترده به عنوان پیروزی سرمایهداری و دسترسی اجتنابناپذیر آن به هر گوشه از جهان اعلام شدند.
اما همانطور که قدرتهای بزرگ قرن نوزدهم دریافتند، توسعه نابرابر، رقبای تازهکار و رقابت بیرحمانه وعده صلح و هماهنگی را مختل کرد. پس از یک میانپرده امیدوارکننده از صلح نسبی – نخستین دوره همسازی نسبتاً کمِ غرب از زمان جنگهای ناپلئونی – نظم جدید قرن نوزدهم با بیثباتی اقتصادی، درگیریها، آمادهسازی نظامی، مقاومت استعماری و جنگهای ناسیونالیستی شروع به فروپاشی کرد.
به طور مشابه، قدرتهای سرمایهداری پسا-جنگ سرد از میانپرده گسترش سریع تجارت جهانی- به اصطلاح «جهانیسازی» – و راهنمایی نظارتی مؤسسات بینالمللی قدرتمند لذت بردند. این هماهنگی، نیز فرّار بود و با مجموعهای از بحرانهای اقتصادی و جنگهای منطقهای در آغاز قرن بیستویکم از بین رفت. بحران بهاصطلاح «داتکام» بر یک دهه نخوت سرمایهداری و ایدئولوژی «جایگزینی وجود ندارد» مُهر باطل زد. همسازی موعود حاکمیت سرمایهداری که مجدداً تحت تأثیر یک رکود جهانی «کوچک»، بحران بدهی اروپا، رونق ناشی از وامهای کاذب، فاجعه بهداشت عمومی جهانی، و اکنون یک دوره طولانی رکود و تورم تکان خورد، در ژرفای جنگهای مداوم، بیثباتی اجتماعی و سیاسی، و ناکارآمدی اقتصادی فرو ریخته است.
این جهان سرمایهداری امروز است – که تفاوت چندانی با جهان در آستانه سال ۱۹۱۴ ندارد.
دوراندیشترین متفکران قرن گذشته پایان ثبات و همسازی ظاهری سرمایهداری در قرن نوزدهم را یک فرصت میدیدند. لنین و دیگران آغاز دوران جدیدی را درک کردند که برای تغییرات انقلابی آماده بود. آنها مرحلهای از سرمایهداری را پیشبینی کردند که برای تودههای اروپا و فراتر از آن جنگ، بدبختی و رنج به ارمغان میآورد. برای این دوراندیشان، تنها راه فرار از یأس ناشی از تسلط مالی و انحصار سازمان یافته در یک نظام جهانی امپریالیسم، انقلاب و سوسیالیسم بود. جنگ جهانی اول غمانگیز ثابت کرد که حق با آنها بود.
امروز، بدون یک چشمانداز برای نجات کارگران – آنهایی که بار بحرانهای رو به گسترش سرمایهداری، جنگهای مکرر، بیخانمانی مردم و ورشکستگی راهحلها را احساس میکنند – عرصه سیاست به اپورتونیستهای راست، پوپولیستهای دروغین، عوامفریبها، پیلهوران حسرت گذشته، و دیگر دوره گردهای گوناگون راست و چپ واگذار شده است. به طرز عجیبی، اکثر چپهای اروپایی-آمریکایی با این شارلاتانها بهگونهای رفتار میکنند که گویی آنها، نه محصول طبیعی و منطقی خلاء باقی مانده از یک چپ فاقد روشنی ایدئولوژیک، انسجام و برنامهای انقلابی، بلکه بیگانگانی هستند که از آسمان میآیند.
بهطور گستردهتر، حتی دولتهای «لیبرال» نیز به ناسیونالیسم، موانع تجاری، تعرفهها و تحریمها، به موضع سنتی راستها، روی میآورند. برای مثال، دولت بایدن، به بیشتر رژیمهای تجاری و تحریمی و حتا سیاستهای مهاجرتی دولت ترامپ را ادامه داده است، واقعیتی که چپ عمدتاً به آن توجه نگرده است. بدون هیچ پاسخی به جهان رقابتهای فزاینده دولت-ملتها و تنشهای جهانی، بسیاری از چپها در یک استراتژی دفاعی محبوس شدهاند که هر چه بیشتر بازگشت به یک «عصر طلایی» پیش از ترامپ و پوپولیسم راست یا پیش از ریگان، تاچر و بنیادگرایی بازار را وعده میدهد. این چپ، ناتوان در یافتن انحطاط سرمایهداری در خود سرمایهداری، توهم یک صد ساله مدیریت سرمایهداری با نتایج بهتر را وعده میدهد.
به همان اندازه متوهم این تصور است که یک بلوک یا نظم نوظهور پایه و اساس یک جنبش قدرتمند علیه امپریالیسم را تشکیل میدهد، در حالیکه خود آن بلوک از دولتهای تحت سلطه سرمایهداری یا دولتهای دارای یک بخش اقتصادی بزرگ سرمایهداری تشکیل شده است- تصوری که در میان بخش بزرگی از چپ رایج است. اگر لنین درست میگوید – و ما بنا به دلایل بسیار معتقدیم او درست میگوید – سرمایهداری در هسته اصلی نظام رقابت امپریالیستی قرار دارد، دولتهای وابسته به سرمایهداری چگونه میتوانند با کنار گذاشتن منافع شخصی خود، برای ایجاد یک جهان بدون رقابت، اصطکاک، درگیری و جنگ بین دولتهایی که خود از سرمایههای رقیب تشکیل شدهاند، همکاری کنند؟ آیا سرمایهداری جوهر امپریالیسم، و رقابت، درگیری و جنگ نتیجه اجتنابناپذیر آن نیست؟ آیا از زمانی که لنین در سال ۱۹۱۶ امپریالیسم را نوشت، گرایش مخالفی وجود داشته است؟
از سیزده سال پیش، با پایهگذاری یک گروه بدیل متشکل از پنج دولت قدرتمند که از دسترسی به باشگاه برتر و انحصاری دولتهای سرمایه داری محروم بودند، صفبندی بریکس به یک آرمان برای برخی چپها مبدل شد. چپگراها بیشتر از هر چیزی که اعضای بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) وعده داده بودند، براساس باور کورکورانه خود، یک ساختار ایدئولوژیک به نام «چندقطبی» را سرهمبندی کردند.
زمانیکه چشماندازهای سیاسی رادیکال ناروشن به نظر میرسند، زمانیکه چشمانداز سوسیالیسم دور به نظر میرسد، بسیاری از چپها به صفحه شطرنج جهانی روی میآورند و وانمود میکنند که برخی مهرههای شطرنج نمایانگر تغییر اجتماعی هستند که در حیاط خلوت خود آرزوی آن را دارند. چپها در ایالات متحده و اتحادیه اروپا که از راه طولانی و دشوار جلب تودهها در کشورشان به سمت یک برنامه برای خدمت به کارگران ناامید شدهاند، بهطور نیابتی بر روی اقدامات دولتهای دیگری که به دلایل مختلف در مخالفت با ایالات متحده و دولتهای اتحادیه اروپا هستند، سرمایهگذاری میکنند.
این هویت جانشین را نباید بدون فکر با همبستگی یا انترناسیونالیسم اشتباه گرفت. همبستگی و انترناسیونالیسم هر دو با همدلی با مردمان دیگر و منافع آنها یا با دولتهایشان تنها زمانی پدیدار میشود که آن دولتها در خدمت مردم باشند. به عنوان مثال، همبستگی با کوبا مبتنی بر مقاومت دیرینه مردم کوبا در برابر خواستهها، اجبار و تجاوزات ایالات متحده و متحدین آن است. دولت کوبا به این دلیل که این مقاومت را سازماندهی و حمایت میکند، همبستگی ما را نیز به دست میآورد.
تعصب برای چندقطبی از یک فاکت و یک امید ناشی میشود. در واقع این یک فاکت است که دولت ایالات متحده ممکن است بخشی از توانایی خود برای تحمیل اراده خود بر دیگر نقاط جهان را از دست داده باشد و قدرتهای جهانی برای به چالش کشیدن سلطه ایالات متحده برخاستهاند. این امر باعث افزایش درگیری و هرجومرج در روابط بینالملل میشود.
اما متعصبان چندقطبی اینرا بهعنوان یک عقبگرد برای نظام امپریالیسم تفسیر میکنند، در حالی که در بهترین حالت، این یک عقبگرد برای امپریالیسم آمریکا است. مغلطه در این است که تصور کنیم رقبای سرمایهداری به نحوی خوشخیم هستند و اینکه آنها بطور جادویی منافع خود را برای برقراری همسازی و صلح جهانی مهار میکنند. فراتر از امید محض، در رویه تاریخی یا در واقعیت امروز هیچ مبنایی برای این تصور وجود ندارد.
مطمئناً، این یک خوانش بسیار نادرست از تاریخ معاصر و رویدادهای امروز است. درست در هفتههای اخیر، روابط بین دولتهای کانادا و هند به نقطه جوش رسید، درگیری بین ارمنستان و آذربایجان دوباره آغاز شد و دولتهای دوقلوی بهم چسبیده مرتجع لهستان و اوکرایین از یکدیگر شکایت و با هم بدرفتاری کردند. همه اینها بدون حمایت دولت ایالات متحده انجام شد. دولت ونزوئلا – که طرفدار قوی ایدئولوژی چندقطبی است – خود درگیر یک مناقشه شدید با گویان بر سر ۱۶۰ هزار کیلومتر مربع از خاک نفتخیز است و «همهپرسی مشورتی» پیشنهادی دولت گویان را رد میکند.
وجود نمادهای چندقطبی در بریکس به سختی تضمین میکند که سرنگونی سلطه ایالات متحده نظام امپریالیستی را از کار بیاندازد: هند و جمهوری خلق چین روابط متشنجی دارند که هر از گاهی به جنگ علنی تبدیل میشود. برزیل در زمان بولسونارو آشکارا با تمام کشورهای مترقی آمریکای مرکزی و جنوبی خصومت و تقابل داشت (که به ما یادآور میشود که امپریالیسم به دولتها و نظامهای اقتصادی-اجتماعی، و نه صرفاً کشورها، مربوط میشود)، و روسیه به شدت با فرانسه بر سر منابع ارزشمند در آفریقای مرکزی رقابت میکند.
و اعضای جدید بریکس بارهای حتا متناقضتری را حمل می کنند. مصر و اتیوپی یک مناقشه دیرینه بر سر آب دارند که توسط بریکس حل نخواهد شد. ایران و عربستان سعودی یک مناقشه حیاتی دارند، که بهویژه در یمن، بطور نیابتی انجام میشود. سعودی ها آمادهاند اسرائیل را به رسمیت بشناسند تا به فناوری هستهای همسان با ایران دست یابند، اقدامی که به سختی حکایت از صلح و بهروزی دارد.
آیا یک علاقه مشترک مترقی، ضد-سرمایهداری یا ضد-امپریالیستی این شکلبندی را متحد میکند؟ یا آنها صرفاً برای مصلحتاندیشی در این یا در هر بلوک دیگری که خواهند داشت متحد شدهاند؟ بعنوان مثال، هند مودی عضویت در تقریباً تمام تشکلهای بینالمللی- غربگرا یا غیر آنرا- میپذیرد.
این یک تفکر جادوگرانه است که باور کنیم بدون دست سنگین امپریالیسم آمریکا، درندهخویی و درگیری امپریالیستی از بین خواهد رفت. لنین این تصور کائوتسکی، مبنی بر اینکه پس ازجنگ جهانی اول همسازی چندقطبی (اولترا امپریالیسم) از راه خواهد رسید را به سُخره گرفت و تاریخ درستی نظر او را ثابت کرد.
علاوه بر این، ایدهآلیسم سرمایهگذاری شده بر روی چندقطبی و بریکس، همانطور که پاتریک باند و دیگران نشان دادهاند (علیرغم استفاده او از مفهوم غیرمفید «امپریالیسم-فرعی» -sub-imperialism) از آنچه که چپهای معاصر فکر میکردند، بسیار کمتر است. بریکس بر خلاف آرزوهای بسیاری از چپها، نوسازی روابط جهانی را در سطح بسیار نازلی در نظر دارد.
کنشگران در ژوهانسبورگ، در جریان آخرین نشست بریکس، برنامه «بریکس از پایین» را برگزار کردند. اگرچه این برنامه توسط بنیاد مرکز-چپ، سوسیال دموکرات رزا لوکزامبورگ [آلمان فدرال] برنامهریزی شده بود، اما هماهنگ کننده آفریقای جنوبی آن مشاهده دقیقی داشت:
ترِوور نگوانه گفت:
«بریکس به دنبال اهرم است. به جای اینکه بگویند “ما سرمایهدارهایی هستیم که میجنگیم تا سرمایهدارهای بزرگتری بشوییم”، آنها میخواهند قوی شوند، شروع میکنند به وانمود کردن به اینکه اگر قوی شوند، زندگی برای طبقه کارگر بهتر میشود. ما میدانیم که یک پرسش مطرح خواهد شدد: آیا این بدین معنی است که شما از آمریکا حمایت میکنید؟
در طول مبارزه، حزبی وجود داشت که میگفت: «نه واشنگتن و نه مسکو»، برای اینکه ما بالاجبار تحت تأثیر قرار نگیریم و متقاعد شویم که بین این دو انتخاب کنیم؛ ما به عنوان سوسیالیست باید راه خود را به به سوی سوسیالیسم بیابیم.
مشکل طرحهای بریکس این است که همه چیز از بالا به پایین است. این چیزی است که توسط دولتها سازماندهی شده است.»
بله، همانطور که تروور نگوان به خوبی میداند، بریکس توسط دولتها سازماندهی میشود، دولتهایی که عمدتاً سرمایهداری هستند.
اما مهمتر از آن، او اینرا که بریکس (و بطور ضمنی، چند قطبی) به نحوی با هدف سوسیالیسم مرتبط است، به چالش میکشد. این سوسیالیسم است که در بریکس و بحث چندقطبی غایب است. برنامهای که به زحمتکشان ارائه میشود و صرفاً کارت بازی قدرتهای سرمایهداری را بُر میزند، ابداً پاسخی ندارد.
در مناظره اخیر درباره بریکس و «همایش اقتصادی شرق» در بین سه نماینده برجسته چندقطبی، حتا یک کلمه درباره سوسیالیسم وجود ندارد. صحبت از توسعه، تازهکارها (استارتآپها)، مشارکتهای دولتی و خصوصی، اولویتهای استراتژیک و سرمایهگذاریها – حتا درباره موشکهای مافوق صوت روسی – وجود دارد، اما حتی یک کلمه درباره سوسیالیسم نیست.
یکی از شرکتکنندگان در بحث با این سفسطه، ادعای توصیف بریکس را دارد: «بنابراین ما واقعاً نه تنها با یک جدایی جغرافیایی، بلکه با یک جدایی ساختارهای اقتصادی، یک اقتصاد مختلط دولتی-خصوصی، نه مانند مشارکت عمومی-خصوصی غربی، که شما زیانها را اجتماعی و سودها را خصوصی میکنید، بلکه چیزی که در آن هدف واقعاً کسب سود نیست، بلکه رشد کلی اقتصاد است، روبهرو هستیم.» سرمایهداری با چهره انسانی؟
مطمئناً هستند طرفداران چندقطبی که آنرا گامی به سوی سوسیالیسم میدانند. آنها در بحرانهای عمیق اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و زیستمحیطی که سرمایهداری با آن روبهرو است تشخیص میدهند که سوسیالیسم ممکن است راهحل باشد. اما همانطور که جان اسمیت صراحتاً در مصاحبه اخیر خود میگوید: «متقاعد کردن مردم به اینکه سوسیالیسم ضروری است چندان دشوار نیست. آنچه بسیار دشوارتر است متقاعد کردن مردم به امکان سوسیالیسم است.»
ما در زمانی زندگی میکنیم، که بسیاری در چپ به جای پیوستن به مردم، به سازمانها یا احزاب مدافع، سازماندهنده و رزمنده برای سوسیالیسم، نظارهگر بازی شطرنج بین دولتهای سرمایهداری شدهاند، و برای هر نیرویی که سعی میکند قدرت ایالات متحده را کاهش دهد، هورا میکشند. اینکه چگونه این به تودههای استثمارشده جهان منفعت میرساند یا نه، اهمیت چندانی ندارد.
اسمیت، نویسنده تحلیل متفکرانه از امپریالیسم قرن بیستویکم، چالش ما را در مواجهه با بحرانهای عمیق سرمایهداری چنین خلاصه میکند:
«هر کجا که ما ذهنی و عینی حضور داشته باشیم، ضرورت آغاز گذار به سوی کمونیسم توسط این بحران حیاتی مطرح میشود. هیچ راهی جز این برای بشریت وجود ندارد. هر چیز که ما را از این موضوع منحرف میکند، هر نوع خیالپردازی مبتنی بر اینکه نوعی جهان چندقطبی به هر حال بهتر خواهد بود، باید از بین برود، زیرا ما زمان زیادی برای تلف کردن نداریم.»
http://solidnet.org/article/CP-of-Canada-PEOPLES-VOICE-Issue-of-October-16-31-2023/