تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: تلگراف (هند)
نویسنده: پرابهات پاتنایک
۸ مارس ۲۰۱۳

برگردان: ع. سهند

 

گفتن این‌که سکون تشکل‌های کمونیستی به علت سقوط اتحاد شوروی است کافی نیست: بسیاری از تشکل‌های کمونیستی در جهان سرمایه‌داری پیشرفته مدت‌ها قبل از سقوط اتحاد شوروی از آن بریده بودند؛ مطمئناً نباید از آن شوکه شده باشند. این واقعیت که جهانی‌سازی سرمایه به اشاعه برخی فعالیت‌ها از کشورهای پیشرفته دارای دستمزد بالا به کشورهای جهان سوم دارای دستمزد پایین انجامیده است، و در روند موجب رشد بالای نرخ‌های تولید ناخالص داخلی در کشورهای جهان سوم شده است، حتا در درون محافل چپ این توهم را آفریده است که این کشورها قادر خواهند بود از بحران اجتناب نمایند. در واقع چین، بزرگ‌ترین برنده اشاعه فعالیت‌ها از جهان سرمایه‌داری پیشرفته، آن‌چنان ناآرامی اجتماعی را تجربه کرده است که اخیراً حرکت بسمت یک راه رشد گزینه را با تأکید بسیار بیش‌تر بر بازار داخلی، شروع کرده است.

 

بحران و چپ – با وخیم‌تر شدن اقتصادهای جهان سوم تغییر از راه خواهد رسید

 

نوآم چامسکی در کتاب جدید خود – «نظام‌های قدرت» – می‌پرسد: چرا بحران اقتصادی کنونی مانند رکود بزرگ دهه ١٩٣٠ موجب یک اعتراض گستردۀ طبقه کارگر در ایالات متحده آمریکا نشده است؟

درست است که میزان بیکاری امروز به بزرگی بیکاری طی دهه ١٩٣٠ نیست. معهذا، بیکاری بالا است؛ و بحران پنح سال است که ادامه دارد و پایان آن نزدیک نیست. و با این وجود، آمریکا از نظر هر نوع بسیج رزم‌جویانه طبقه کارگر علیه آن، یک «برهوت» است.

پاسخ تقریباً درستی که او به این پرسش می‌دهد سقوط سندیکالیسم رزم‌جویانه در ایالات متحده امروز است؛ به گفته او علت این، سقوط حزب کمونیست ایلات متحده است، که طی رکود بزرگ نقش اساسی در بسیج کارگران ایفاء می‌کرد. چون چامسکی، بمثابه یک آنارشیست، بخاطر نظر بویژه مثبت درباره احزاب کمونیست معروف نیست، ستایش او از نقش حزب کمونیست ایالات متحده طی دهه ١٩٣٠، نمی‌تواند بعنوان سرود ستایش یک وفادار به حزب مردود شمرده شود.

در جاهای دیگر نیز کمونیست‌ها طی رکود بزرگ، نقش حیاتی در بسیج کارگران ایفاء کردند. در آلمان، بعنوان مثال، حمایت حزب در میان کارگران جوان و بیکار قبل از به قدرت رسیدن هیتلر افزایش شدید یافت. بیکاری در مقیاس بزرگ، بستر مناسبی است نه فقط برای گرایشات فاشیستی که یک بخش از مردم را در مقابل بخش دیگر قرار می‌دهند («غیرخودی‌ها مشاغل ما را می‌دزدند»)، یا گرایشاتی که به یک توطئه تخیلی از طرف یک اکثریت تقریباً غیرموجود بعنوان علت مشکلات مردم (نیم میلیون یهودی در دهه ١٩٣٠ مسؤول مشکلات ٧٠ میلیون آلمانی‌اند) متوسل می‌شوند، بلکه همچنین رشد چپ رزم‌جویی را که کارگران را به مقاومت بسیج می‌کند، تغذیه می‌کند.

پرسشی که پیش می‌آید این است: چرا چپ بعنوان یک نیروی قدرتمند بسیجنده مردم در بحران کنونی ظهور نکرده است؟ البته، رشد «سیریزا» در یونان، جنبش «پنج ستاره» بپه گریلو در ایتالیا (و احتمالاً «یائیر لاپید» در اسراییل)، می‌توان بعنوان بخشی از مقاومت مردم در بستر بحران در نظر گرفته شود. اما این جنبش‌ها نه فقط فاقد شکل ثابت و مشخص‌اند (چیزی که تعجب‌آور نیست)، بلکه هنوز، فاقد یک برنامه مشخص اجتماعی-اقتصادی می‌باشند.

«رفرمیست» بودن آن‌ها بی اهمیت است، زیرا هر بسیج قابل ملاحظه مردم باید ضرورتاً با یک برنامه «رفرم» شروع شود؛ اما آنچه که آن‌ها فاقد آنند یک برنامه مشخص «رفرم» همراه با یک استراتژی سنجیده برای مقابله با پیامدهای عملی کردن آن «رفرم» است. ظهور آن‌ها بیشتر تجلی خشم مردم است تا قراردادن اعتماد مردم در یک مسیر اقتصادی گزینه. و چپ کمونیستی سنتی حتا در بحبوجه بحران، به ضعیف شدن ادامه می‌دهد، چیزی که نیاز به توضیح دارد.

گفتن این‌که سکون تشکل‌های کمونیستی به علت سقوط اتحاد شوروی است کافی نیست: بسیاری از تشکل‌های کمونیستی در جهان سرمایه‌داری پیشرفته مدت‌ها قبل از سقوط اتحاد شوروی از آن بریده بودند؛ مطمئناً نباید از آن شوکه شده باشند. همینطور، گفتن این‌که آن تشکل‌ها برخلاف دهه ١٩٣٠ که کمونیسم یک گرایش نوپا، سرزنده را نمایندگی می‌کرد، در حال حاضر کوچک‌تر آنند که بحساب آیند، کافی نیست. حزب کمونیست ایالات متحده، مانند همتای آلمانی خود، رشد کرد زیرا مقاومت مردم را رهبری می‌کرد؛ چرا امروز فرق می‌کند؟

به نظر من، دلیل ژرف‌تری برای این وجود دارد. کمونیسم بمثابه یک جنبش انترناسیونالیستی در زمانی توسعه یافت که کشورهای سرمایه‌داری درگیر یک جنگ جهانی بودند که شوونیسم ملی را می‌ستود. شعار لنین برای تبدیل جنگ امپریالیستی به یک جنگ داخلی، برای این‌که کارگران کشورهای متخاصم یکدیگر را در امتداد سنگرها برای تأمین منافع سرمایه مالی نکشند، یا شعار روزا لوکزامبورگ برای یک جنبش اروپایی کارگران برای صلح، پرچم انترناسیونالیسم را در مقابل شوونیسم ملی که سرمایه‌داری ارتقاء می‌داد، به اهتزاز درآورد.

سرمایه مالی که آن‌ها علیه آن درصدد بسیج کارگران بودند سرمایه مالی ملی بریتانیا، آلمان، یا فرانسه بود. ایدئولوژی این سرمایه مالی، آنطور که بوسیله رودولف هیلفردینگ در اثر او «سرمایه مالی» (Das Finanzkapital) تحلیل شد، یا آنطور که در اثر کلاسیک اریش ماریا ریمارک به نام «در غرب خبری نیست» بیان شد، ستایش «ایده ملی» بود. انترناسیونالیسم سوسیالیستی در مقابل شوونیسم ملی سرمایه‌داری ایستاد، و بسیجیدن مردم در هر کشور علیه هژمونی آن سرمایه ملی برای کمونیست‌ها هیچ مشکل تئوریکی ایجاد نمی‌کرد.

اما، آنچه که جهانی‌سازی معاصر با خود آورده است، جهانی‌شدن سرمایه، و نتیجتاً شکل‌گرفتن یک سرمایه مالی بین‌المللی است، که نه از شوونیسم ملی، بلکه از انترناسونالیسم مارک خودش دفاع می‌کند. و بسیجیدن مردم هر کشور مشخص برای یک برنامه گزینه در بستر بحران، که به معنی مبارزه علیه هژمونی سرمایه مالی بین‌المللی است، ضرورتاً به معنی بازگشت به ناسیونالیسم، گسست ملت (که یک ملت -دولت مشخص در رأس آن قرار دارد و چپ امیدوار است آن‌را تسخیر کند) از انترناسیونالیسمی است که سرمایه مالی معاصر بوجود آورده است. این، چپ را در یک تنگنا قرار می‌دهد.

موضوع متفاوت می‌بود اگر می‌شد علیه تأثیر بحران، بسیج‌های بین‌المللی کارگران را بوجود آورد؛ اما این، حتا در اتحاديه اروپا، که برغم این‌که یک هویت فراملی است، هیچ سازمان یا حتا جنبش کارگری فراملی را بخود ندیده است، بسیار بعید است. نتیجتاً، کمونیست‌ها از هر نوع، و چپ بطور کلی، بنحو شگرفی عاری از هر برنامه گزینه جدی است، زیرا آن برنامه، اگر با رأی بقدرت برسد، ضرورتاً خطر عقب‌نشینی – هر قدر ناکافی- از انترناسیونالیسمی که سرمایه مالی تبلیغ می‌کند را به ناسیونالیسمی که چپ در کشورهای پیشرفته سنتاً آن‌را ناخوشایند دانسته، می‌پذیرد.

بعنوان مثال، برای بسیاری در چپ اروپا، اتحادیه اروپا برغم همه کمبودهایش، در قاره‌ای که با دو جنگ جهانی از هم پاشیده شده بود، پیشرفت را نشان می‌دهد. این واقعیت که اتحادیه اروپا تحت سیطره سرمایه مالی است که آلمان از آن دفاع می‌کند و بحران و بیکاری برای کارگران آورده است، برای آن‌ها دلیل کافی برای صرف‌نظر کردن از پروژۀ اتحادیه اروپا نیست. چپ برغم بحران، بی‌میل به عقب نشینی حتا از انترناسیونالیسم ناکافی که سرمایه مالی بهمراه آورده است، و ناتوان در عملی کردن یک پروژه انترناسیونالیستی گزینه، در لحظه فلج به نظر می‌رسد. این فاشیست‌ها هستند که همیشه از شوونیسم ملی محظوظ شده اند، و بدون هیچ حجب‌و ‌حیایی درباره گسست از یک پروژه فراملی، در موقعیت بهتری قرار دارند تا از خشم مردم به مخمصه‌ای که بحران آن‌ها را در آن قرار داده است، استفاده کنند.

در جهان سوم، که ناسیونالیسم در پیوند با مبارزات ضدامپریالیستی بوده است و نتیجتاً یک خصوصیت فراگیر داشته است (و سعی شده است «ناسیونالیسم‌ها»ی تنگ‌نظرانه و بخشی مانند «ناسیونالیسم هندو» در مقابل آن قرار داده شود)، چپ در مخالفت با «جهانی‌سازی» که در پناه سرمایه مالی بوجود آمده در تنگنا قرار نگرفته است. اما در بسیاری از کشورهای جهان سوم بحران تا کنون فقط تأثیر بی‌صدایی داشته است. این واقعیت که جهانی‌سازی سرمایه به اشاعه برخی فعالیت‌ها از کشورهای پیشرفته دارای دستمزد بالا به کشورهای جهانی سوم دارای دستمزد پایین انجامیده است، و در روند موجب رشد بالای نرخ‌های تولید ناخالص داخلی در کشورهای جهان سوم شده است، حتا در درون محافل چپ این توهم را آفریده است که این کشورها قادر خواهند بود از بحران اجتناب نمایند.

البته، حتا رشد بالای تولید ناخالص داخلی آن‌ها با سلب مالکیت از دهقانان و تولید‌کنندگان کوچک، بدون افزایش در اشتغال بخش سازمان یافته، و نتیجتاً، با افزایش در میزان نسبی ذخیره کار، و  افزایش میزان فقر مطلق همراه بوده است. اما این چیزی است که بسیاری، از جمله در درون چپ، یا از آن بی‌خبرند، یا به اندازه کافی آن‌را جدی نمی‌گیرند به این دلیل که رشد «نیروهای مولده» همیشه مغتنم است. بعلاوه، آن‌ها همچنین معتقدند که پدیده رشد بالا برغم بحران ادامه خواهد یافت، و این‌که هر وقفه‌ای در آن صرفاً موقتی است.

بنابراین ما در وضعیت خاصی قرار داریم که هم در جهان اول و هم در جهان سوم، چپ برغم استمرار بحران، فلج است، برخلاف دهه ١٩٣٠ که بحران بستری برای رشد عظیم چپ در سرتاسر جهان ایجاد کرده بود.

با این وجود، این ایستایی احتمالاً بزودی، حداقل در جهان سوم که اکنون بمیزان بیشتری از گذشته از بحران لطمه خورده است، شکسته خواهد شد. در واقع چین، بزرگ‌ترین برنده اشاعه فعالیت‌ها از جهان سرمایه‌داری پیشرفته، آن‌چنان ناآرامی اجتماعی را تجربه کرده است که اخیراً حرکت بسمت یک راه رشد گزینه را با تأکید بسیار بیشتر بر بازار داخلی، شروع کرده است. این، اقدامات عظیمی از بازتوزیع ثروت بسمت زحمتکشان، بویژه در مناطق روستایی را لازم دارد. در دیگر کشورهای جهان سوم نیز، با شروع تجربه کردن بحران با همه دشواری‌های آن، اقدامات مشابهی لازم خواهد شد. و البته، تنها چپ است که می‌تواند مبارزه برای چنین تغییری را رهبری کند.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/35pmyvta