تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
ع. سهند
۲۲ آذر ۱۳٨٨
لزوم هشياری نسبت به هر نوع تلاش نوليبرالی برای تضعيف دمکراسی را نبايد به کشور و زمانی محدود دانست که در آن دمکراسی ريشه دوانده و روح و روان مردم را تسخير کرده است. در شرايط فقدان دمکراسی کامل و واقعی نيز اين هشياری در هر مرحله از راه طولانی و پر فراز و نشيب استقرار آن لازم است. به ويژه، در جامعهای که به «دو ملت» مجزا، با منافع کاملاً متضاد تقسيم شده است، مبارزه برای دمکراسی نمیتواند از جنگ طبقاتی و انتخاباتی «ملت فقير» و «ملت ثروتمند» جدا و منفک باشد.
دمکراسی و جنگ انتخاباتی «دو ملت»
کروپسکايا، همسر لنين در خاطرات خود از لنين، میگويد زمانی که او و لنين در اوايل قرن بيستم در تبعيد در لندن زندگی میکردند، اغلب سوار اتوبوسهايی میشدند که از مناطق محل زندگی و تردد بورژوازی انگليس عبور میکرد؛ آنها در خيابانهای مناطق کارگری قدم میزدند، زيرا اتوبوس به مناطق کارگری نمیرفت. لنين اغلب اين تضاد بين دو بخش لندن را با عبارت «دو ملت» در داخل يک کشور توصيف میکرد.
اکنون، سه دهه بعد از انقلاب شکوهمند و مردمی بهمن ۱۳۵٧، ما در واقعيتی قرار داريم که لنين آن را «دو ملت» در داخل يک کشور توصيف کرد.
يکی از اين دو ملت، يعنی «ملت ثروتمند» و «مدرن» معتقد است که به جهان اول تعلق دارد، دوست دارد که جهان اول هم آن را به عنوان بخشی از خود بپذيرد. و به خيال خود برای اينکه به عنوان بخشی از جهان اول به رسميت شناخته شود، در «موقعيت مناسبی» هم قرار دارد – حتا اگر اين پذيرش به عنوان يک وابسته بسيار دور و يا يک «شريک کوچک» باشد. ديگری، «ملت محروم»، «سنتی» است و همچنان لجوجانه به «جهان سوم» و به مبارزه با سياستها و مشکلات «جهان سومی» چسبيده است: به مشکلات بخش کشاورزی بحرانزده، بيکاری مزمن، خصوصیسازی، قطع بودجه دولت در زمينههای اجتماعی و رفاهی و به هر چيزی که رنگ و بوی کهنه «جهان سومی» دارد. اين پديده غيرقابل انکار، ملت را به دو جزء کاملاً متفاوت تجزيه کرده است.
«ملت محروم» تحت فشار همهجانبه و مضاعف بيرونی و درونی قرار دارد. از بيرون جهانیسازی امپرياليستی همهجانبه بر خواستها، حقوق اقتصادی و اجتماعی و آرمانهای آن فشار وارد میکند، همسوی با اين فشار بيرونی، فشار «ملت ثروتمند» است که بر اساس تبليغات جاهطلبانه خود میخواهد در عصر جهانیسازی امپرياليستی يک سرمايهداری «مستقل» و «اسلامی» در کشور بنا کند.
«ملت ثروتمند» عملاً میخواهد دو ستون اصلی استقلال سياسی و اقتصادی کشور – يعنی اصل عدم تعهد در سياست خارجی و بخش دولتی اقتصاد را – در جهت پذيرفته شدن از جانب «جهان اول» کنار بگذارد، میخواهد با اجرای يک تعبير نوليبرالی از اصل ۴۴ بخش دولتی را متلاشی کند تا بتواند به راحتی، ولی گامبهگام، در بستری که نابودی کامل بخش دولتی اقتصاد ايجاد خواهد کرد، از اصل عدم تعهد در سياست خارجی نيز فاصله بگيرد.
چرا بخش استراتژيک اقتصاد کشور مورد دستبرد واقع شده است؟ در کشورهای «جهان سوم»، بخش دولتی سد مقاومت در برابر رسوخ سرطانی سرمايه مراکز متروپل است. بخش دولتی میتواند زيرساخت صنعتی کشور را بنا کند، بخش دولتی میتواند کشور را به خودکفايی تکنولوژيک برساند و مهارتهای لازم برای يک اقتصاد ملی را مهيا نمايد، بخش دولتی میتواند بستر لازم برای رشد سرمايهداران بومی- شامل سرمايهداران و توليدکنندگان کوچک شهر و روستا را – فراهم کند… و چنانکه تجربه تاريخی – به ويژه در دوره جهانیسازی امپرياليستی – نشان میدهد بدون نقش هدايت کننده و مؤثر بخش دولتی اقتصادی، هيچ حرکتی به سوی تدوين و اجرای يک برنامه توسعه ملی قابل تصور نيست.
چرا میخواهند از عدم تعهد و استقلال عمل در سياست خارجی فاصله بگيرند؟ زيرا «ملت ثروتمند» به دنبال روابط نزديک استراتژيک با امپرياليسم است. نمونه اين حرکت را در موضعگيریهای «ملت ثروتمند» و نمايندگان آن در قبال پرونده هستهای ايران، طرح خاورميانه آمريکا، روابط با کشورهای آمريکای لاتين و غيره شاهديم. به طور خلاصه، يکی از دو ملت، يعنی «ملت ثروتمند» متشکل از سرمايهداران و زمينداران بزرگ میخواهند بخشی از جهان اول بشود.
ويژگی عمده «ملت ثروتمند» در داخل کشور ما اين است که خود را ملت واقعی میداند. «ملت ثروتمند» با خيال راحت وانمود میکند که «ملت» ديگر در داخل کشور وجود ندارد؛ ملتی که در نتيجه اجرای سياستهای نئولبيرالی در دوران «سازندگی» و «اصلاحات» در زير خط فقر به سر میبرد؛ ملتی که تحت فشار و نتايج خردکنندۀ بيکاری و کار موقت و فصلی له میشود؛ ملتی که از محرومانی تشکيل میشود که در پارادايم دمکراسی ليبرالی «حق رأی» و حق شرکت در انتخابات را دارد، ولی حق ندارد از آن حقوق عليه «ملت ثروتمند» و نامزدهای محترم آن استفاده کند؛ ملتی که اربابان جرايد و نخبگان رسانهای خدمتگزار «ملت ثروتمند»، روشنفکران و سياسیون ليبرال، و آن دسته از انقلابيون و چريکهای سابقی که سوسيال دمکرات يا به قول معروف – کمی محترمانهتر – پيرو «سوسياليسم دمکراتيک» شدهاند و در عمل و در موضعگيری روزانه پيرامون حياتیترين موضوعات، سوگند «برادری» خود با «ملت ثروتمند» را با زبان و قلم تکرار مینمايند، برای به حساب نيامدن آرایش و حذف و در حاشيه نگه داشتن نهايی و دايمی آن فعاليت میکنند.
عدم تعهد، استقلال سياسی در مقابل امپرياليسم، گسستن زنجيرهای جهانیسازی امپرياليستی که به ورشکستگی و استثمار توليدکنندگان کوچک و بومی انجاميده است، و داشتن دولتی که بتواند به سود محرومان در مسايل و سياستها دخالت کند، چيزی است که «ملت فقير» میخواهد و با استفاده از امکانات واقعاً موجود و با حمايت از رهبران واقعاً موجود در صحنه با رأی خود آن را نشان میدهد. آنچه «ملت فقير» نمیخواهد دقيقاً همان چيزیهايی است که «ملت ثروتمند» به دنبال آن است. منافع «دو ملت» شديداً و کاملاً متضاد است.
تقسيم شدن ملت به «دو ملت»، و دست بالا گرفتن فزاينده «ملت ثروتمند» که به حمايت امپرياليسم محتاج است، پیآمدهايی جدی برای آينده کشور در بر دارد. يکی از اين پیآمدها به دمکراسی مربوط میشود، به همان مقولهای که روشنفکران عضو و کارگزار «ملت ثروتمند»، اين همه تلاش میکنند مضمون واقعی آن را تحريف نمايند. دمکراسی واقعی، دمکراسی گسترده، دمکراسی مبتنی بر حق رأی همگانی اساساً به سود فقرا عمل میکند، زيرا توانمند شدن سياسی فقرا و محرومان به آنها برخی فرصتها میدهد تا روند به حاشيه رانده شدن خود را آهسته يا حتا متوقف کنند. از طرف ديگر، چنين دمکراسی گستردهای که دست بالا گرفتن «ملت ثروتمند» را تهديد میکند، مورد لعن و نفرين آن است. در نتيجه «ملت ثروتمند» تلاش میکند دمکراسی را رقيق و از مضمون واقعی تهی کند، و کارآيی انتخاب سياسی مردم را کاهش دهد. اين بدين معنی نيست که «ملت ثروتمند» به دمکراسی و حق رأی همگانی اهميت نمیدهد و مخالف آن است، بلکه بدين معنی است که خواهان نوعی از دمکراسی است که به «دمکراسی آمريکايی» معروف شده است: «دولت را مردم بايد انتخاب کنند، اما بايد سياستهايی که ما میخواهيم را اجرا کند.»
لزوم هشياری نسبت به هر نوع تلاش نوليبرالی برای تضعيف دمکراسی را نبايد به کشور و زمانی محدود دانست که در آن دمکراسی ريشه دوانده و روح و روان مردم را تسخير کرده است. در شرايط فقدان دمکراسی کامل و واقعی نيز اين هشياری در هر مرحله از راه طولانی و پر فراز و نشيب استقرار آن لازم است. به ويژه، در جامعهای که به «دو ملت» مجزا، با منافع کاملاً متضاد تقسيم شده است، مبارزه برای دمکراسی نمیتواند از جنگ طبقاتی و انتخاباتی «ملت فقير» و «ملت ثروتمند» جدا و منفک باشد.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/2p83rk4a