تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: صدای سوسیالیستی، نشریه حزب کمونیست ایرلند
نویسنده: گراهام هارینگتون
۴ دسامبر ۲۰۲۰
برگردان: ع. سهند
چپ، حقوق بشر، و طبقه
در نیمه دوم قرن بیستم در غرب، یک چرخش ایدئولوژیک در درون چپ رخ داد، بدین معنی که از تبلور سازمانیافته طبقه کارگر به چیزی تبدیل شد که به طبقه کارگر به مثابه یکی از انواع گروههای ذینفوذ که باید از آنها دفاع کرد، نگاه میکند.
منافع يک جمع مشترک به تدریج تابع حقوق افراد جداگانه شد.
سیاستهای مردم به جای باور جمعی، بیشتر به بیان هویت فردی آنها مبدل شد.
در درک رایج امروز، چپ اساساً یک فرامفهوم برای کسانی است که در درون جامعه از حقوق گروههای اقلیت دفاع میکنند. این تا حدی درست است. هدف چپ همیشه نمايندگی آن بخشهایی از طبقه کارگر بوده است، که مورد ستم مضاعف قرار دارند، مانند زنان، جوانان، اقلیتهای نژادی، و غیره. اين نبايد مورد مناقشه باشد. یکی از ستونهای ایدئولوژی ما همبستگی است.
لیبرالیسم یک شر کمتر نیست، بلکه یک ایدئولوژی راست است. اما، امروزه مانند مذهب کاتولیک در میان طبقه کارگر از حمایت چشمگیری برخوردار است. ما باید با مردم در جایی که هستند ارتباط برقرار کنیم اما در عین حال در برابر چیزی که ایدئولوژی مسلط است عقب ننشینیم. ستم و استثمار نتایج ویژگیهای منفی انتزاعی ذات انسان نیستند، بلکه نتایج منافع مادی واقعی، یعنی سرمایهداری هستند.
در ضدفرهنگ دهه ۱۹۶۰ انواع گرایشات و جنبشها، با اعتراضات علیه جنگ ویتنام، دومین موج فمینیسم، طغیان جوانان، فرهنگ مواد مخدر و مبارزه برای برابری نژادی به میدان آمدند و زمینه را برای جنبشهای «حقوق مدنی» تشکیل دادند. برابری به کلیدواژۀ جدید برای بسیاری از جنبشهایی مبدل شد، که تحت رهبری جوانان بیقرار طبقات متوسط هدایت میشدند.
آنچه که به ویژه در ایالات متحده وجود نداشت، یک حزب کمونیست نیرومند بود که به این جنبشهای روینده سمت و سو بدهد. این نتیجه مستقیم کارزارهای مککارتیسم و «وحشت سرخ» برای سرکوب جنبش کمونیستی و جدا کردن آن از طبقه کارگر، و جلوگیری از تقویت جنبش طبقه کارگر با رهبری کمونیست بود.
به دنبال آن، همه نوع گرایشات سیاسی مشکوک – مائوئیسم، تروتسکیسم، «کمونیسم چپ»، و غیره – ظهور کرد و در مبارزات گوناگون حقوق مدنی مداخله سیاسی نمود. ویژگی مشترک همه آنها ناتوانی در ایجاد شفافیت ایدئولوژیک بود، و همه بیش از هر چیز به ایجاد سردرگمی خدمت میکردند. نقش سرویسهای جاسوسی، مانند «سیا» در دادن یارانه مالی به انواع ژورنالها و گروهها فقط مشکل را بدتر میکرد
نتیجه اين شد که یک «چپ نو» ظهور کرد، که هیچ یادگاری از «چپ قدیم»، یعنی پایگاه طبقه کارگر و همچنین همبستگی با – اگر نه حمایت از – اتحاد شوروی نداشت. در عوض این چپ به جريان رایج تبديل شد؛ مبارزه برای حقوق مدنی، برابری تحت سرمایهداری مُد شد و مورد استقبال بسیاری قرار گرفت.
همانطور که «تلهسور» به تازگی در یک مقاله میگوید:
«موین [ساموئل موین مورخ حقوقی] گفت “یک طرف، که عمدتاً از سوسیال دمکراتها تشکیل میشود، زبان حقوق بشر از اوايل دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ با این ادعا که “میتواند برابری انسانی و نه فقط سرمایهداری را ارتقاء دهد” به کار گرفت. بسیاری با این ادعا که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی استاداردهای حقوق بشر را رعایت نمیکند، از منظر بحثهای حقوقی و قانون اساسی، حتا به سرنگونی آن کمک کردند.” برای دستیابی به پول، حمایت دولت و منابع دیگر، گزینه برای خیلیها روشن بود. نتیجه این بود که این گروهها و گرایشات دستآوردهای بسیار ناچیزی داشتند، با این پیآمد که مبارزات علیه نژادپرستی، سکسیسم و غیره امروز هنوز وجود دارد. دستآورد آنها این بود که به دستگاهی که علیه آن شوریده بودند، مبدل شدند. امروز چپ بیش از هر زمان دیگری با این «چپ نو» نقاط مشترک دارد.»*
در حال حاضر، بخش بزرگی از جنبش هنوز با آرزوی یک سرمایهداری مهربانتر، منصفانهتر گره خورده است. فقط به حمایت بسیاری از به اصطلاح رادیکالها از رهبران سیاسی مانند جاسیندا آردرن در نیوزیلند، یا از امثال برنی ساندرز در ایالات متحده نگاه کنید. اساساً، این آرزوی یک نوع سرمایهداری با چهرۀ انسانی است، که البته وجود ندارد. برای مردمی که بمباران میشوند فرق نمیکند که کارگرانی که پهپادها را میسازند در سندیکا متشکل هستند یا از خدمات بهداشتی رایگان برخوردارند.
در واقع، مبارزه برای به اصطلاح برابری و حقوق بشر به یک سلاح امپریالیسم مبدل شده است. پُربها بودن امثال «عفو بینالملل» و «دیدهبان حقوق بشر» برای تلاشهای امپراتوری برای سرنگون کردن دولتها در ونزوئلا، سوریه، نیکاراگوئه، چین، ایران، و جاهای دیگر به اثبات رسیده است. «موقوفه ملی برای دمکراسی» که چپ-لیبرالها اغلب از آن نقلقول میآورند به وسیله یک مدافع مشهور حقوق بشر، رونالد ریگان، به وجود آمد.
برای اینکه چپ با طبقه کارگر در گوناگونی آن همبستگی مؤثر نشان دهد، ما باید به ریشههای خود بازگردیم. مبارزه طبقاتی را نمیتوان به تعداد حروف یک مطلب در توئیتر محدود نمود. هدف ما نباید اصلاح سرمایهداری، بلکه سرنگونی آن باشد.
ما باید با طبقه خود، نه علیه یا در اطراف آن، مبارزه کنیم. در شرایطی که کشورهای دیگر با تهاجم ایدئولوژیک امپریالیسم روبهرو هستند، ما باید بدون ترس از اَنگ خوردن و بیاعتبار شدن، خط قرمز را بکشیم و با آن مخالفت کنیم. دقیقاً همین اصل است که حزب کمونیست را به یک ضرورت تبدیل میکند.
https://socialistvoice.ie/2020/12/the-left-human-rights-and-class/
——————————————
* توضیح مترجم: نگاه کنید به «چگونه از حقوق بشر برای تخریب اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و منفعل کردن چپ استفاده شد»، تلهسور، ۹ دسامبر ۲۰۱۶
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/bd69pwh4