خیانت احمد شاه مسعود به محمد نجیبالله از زبان نجیب
اخبار روز
۱۸ شهریور ۱۴۰۰
محمد قراگوزلو
دولت نجیب سه سال پس از خروج شوروی از افغانستان در برابر تمام بلوکهای امپریالیستی اعم از آمریکا و هم پیالههای محلیاش تا چینیهای مائوزدایی کرده به نام “مائوئیست” ایستاد! در این مدت نجیبالله و دولتاش تحقیقاً و مطلقاً هیچ متحد و حامی و همکار منطقهای و جهانی نداشتند. یکه و تنها بودند. یکه و تنها در برابر کل جهان سرمایهداری از آمریکا و ناتو و پاکستان و قطر و عربستان و امارات و کویت و ایران گرفته تا چین! واقعیت این است که دولتهای تحت حمایت مسکو و حتا برای برههای دولت داود خان توانستند تحولات گسترده و عمیقی به سود مردم زحمتکش افغانستان ایجاد کنند. و بیهوده نبود که امپریالیسم آمریکا به اتفاق متحدان ریز و درشت اش تمام تروریستها را از سراسر جهان جمع کردند و با پول کلان و اسلحه سخاوتمندانه و آموزش بی دریغ نظامی و حمایت تبلیغاتی به افغانستان فرستادند تا “کفار” را قلع و قمع کنند و “مجاهدین اسلام” را جایگزین سازند. احمد شاه مسعود یکی از این مجاهدین “کفرستیز” بود. درست مانند تمام اعضای کوچک و بزرگی که اکنون در طالبان و القاعده و داعش و سایر گروهها و سازمانهای تروریستی اسلامگرا گرد آمدهاند.
افغانستان (۳. سپتامبر سیاه)
بیست سال پیش هفته اول و دوم سپتامبر همه نگاههای نگران جهان به تحولات افغانستان دوخته شده بود. درست مانند اکنون. از قرار در این بیست سال با وجود جنگ جنایتکارانه ناتو و کشتار دهها هزار غیرنظامی و هزینههای هنگفت دو تریلیون دلاری و ادعاهای پوچ “دولت- ملت”سازی و جامعه مدنی قلابی با صدور خیل عظیمی از زنان و مردان هیچکارۀ شیفته غرب به “تبعید” و داغ کردن تریبون رسانه اصلی با “تحلیل”های کیلویی و استقرار فاسدترین و تبهکارترین دولتهای منطقه (کرزای و غنی) و دامن زدن به تضادها و تناقضهای قومی و قبیلهای و هویتی و ملی و مذهبی و عشیرتی و برادرکشی و…. درهای جامعه جنگزده و گرفتار در ادبار افغانستان بر همان پاشنه میچرخد.
بیست سال پیش درست در چنین روزهایی دوران سیاه امارت اسلامی طالبان به اعتبار دو واقعه – که دومی یک خطای مهلک استراتژیک از سوی متحد و برادر تنی طالبان (القاعده) بود- رو به فترت نهاد. بیست سال پیش در چنین روزهایی نیروهای دستساخته و ارتجاعیِ “ائتلاف شمال” ابتدا فرماندۀ جنگی و نظامی خود (احمد شاه مسعود) را قربانی یک عملیات تروریستی یافتند (۹سپتامبر) و در شرایطی که تمام شواهد جبهههای جنگ از شمال تخار تا قندهار و جنوب حکایت از تضعیف روحیه “ائتلاف” میکرد و آس اول بازی در دستان امثال ملا محمد مظلوم و ملا نوری و شرکا بود ناگهان ورق برگشت. تنها دو روز پس از ترور مسعود اقتدار نظامی و امنیتی و سیاسی ایالات متحد با فروپاشی تمام عیار برجهای دوگانه منهتن دود شد و به هوا رفت. جهان تک قطبی پسافروپاشی شوروی که برای برهکشان پیروزی نهایی “لیبرال دموکراسی” جشن گرفته بود و با کارت مجموعهای از حرفهایترین جنگسالاران افغان و پاکستانی و عرب و افغان العرب و آسیای مرکزی و به طور کلی همه حشرات تروریست بنیادگرای متلعق به مکتب اسلام سیاسی طیف وهابی و سلفی و متحدان شان در اقوام فارس و هزاره و شیعه و تاجیک و قرقیز و ازبک و پشتون و مغول و نورستانی و غیره علیه “کمونیسم” شوروی و دولت چپ رفرمیست مستقر در افغانستان قیام کرده بود؛ بزرگترین تو دهنی تاریخ خود را از همین گنگها دریافت کرد. این فقط یک تودهنی نبود. خیلی بیشتر بود. افول اقتدار و سقوط قدرت هم فقط نبود. خیلی بیشتر بود. تنها تحقیر امپریالیسم نبود. خیلی بیشتر بود. اثبات پوشالی بودن ناتو نبود. خیلی بیشتر بود. آغاز افول هژمونی امریکا نبود. خیلی بیشتر بود. مجموعهای از همه اینها بود و چیزی بیشتر. پایان تاریخِ “پایان تاریخ” بود. این فقط فوکویاما و سایر “استادان” پاچه ورمالیده هاروارد و موسسه پژوهشی “اولین” هاروارد نبودند که برای کلنگی از آب در آمدن تزهای دوزاریِ شان باید با یک اردنگی سوت پایان کلاسه نظریهپردازی آبکی خود را به صدا در می آوردند و کاغذهای صدمن یک غاز کتابها و رسالات خود را در انتهای شبهای سرد هارلم و برانکس از محلات حاشیه نشین جمع میکردند و وظیفه رفتگران شریف را خود شخصاً به عهده میگرفتند، استراتژیست های گنده گویی چون برژینسکی و کیسینجر هم بودند که باید تاوان ورود جهان به دوران “جنگ بیپایان” را پرداخت میکردند و به صلابه کشیده میشدند. دودی که برای از میدان به در کردن سرخهای شوروی و دولت ترفیخواه افغانستان به چشم مردم پاپتی و زحمتکش آن دوران رفت اینک پس از سپری شدن بیش از چهار دهه به آتشی جهانگیر تبدیل شده که با شعلههای جنگ بیپایان نه تنها افغانستان و عراق بلکه سوریه و لیبی و یمن و آفریقای شمالی تا بتکلان پاریس را می سوزاند و هیچ راه خروجی برای آن متصور نیست. این گندی است که امپریالیسم امریکا زده است. گندی که تا اطلاع ثانوی هیچ قدرتی را یارای پاک کردن آن نیست.
بعد از یازده سپتامبر نوام چامسکی عزیز در تحلیلی تقلیل گرایانه نوشته بود:
«رهبران ایالات متحد این نکته را درک نمیکنند که اشتیاق آنها برای پیروزی در هر عرصه و میدانی همواره نتایج و بازتابهایی داشته است….اسامه بن لادن هزینه پیروزی امریکا بر اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان بود. هزینه بعدی چه خواهد بود» (ن.ک به: قراگوزلو محمد (۱۳۸۶) ظهور و سقوط بنیادگرایی در افغانستان، تهران: قصیده سرا).
عمق فاجعه اما – چنانکه بیست سال گذشته نشانداده و به گواهی هزاران فکت ثابت کرده – از آنچه چامسکی میگوید بسیار وحشتناکتر است. طیف وسیعی از احزاب و گروههای تروریستی – جهادی که امریکا و تمام متحدان منطقهای اش اعم از متحدان استراتژیک (عربستان و قطر و کویت و امارات و به ویژه پاکستان) با همکاری متحدان تاکتیکی از جمله ایران در تقابل با خطر کمونیسم شوروی به وجود آوردند و نماد بارز آن را در اتحاد دولتهای تحریم کننده المپیک مسکو میتوان به وضوح ردیابی کرد و مهمترین دسته گلشان را در اجلاس بن و تولید سم حامد کرزای و یونس قانونی و فهیم و عبدالله و غیره میتوان دید اکنون با تبدیل شدن به شعبههای بسیار گسترده در تمام جهان پخش و پلا شده اند و اگرچه مرکزیتشان پاکستان و افغانستان است اما کلاف این رشته چندان سر در گم شده است که تا اطلاع ثانوی به دست و پای جهان متمدن خواهد پیچید و در هر بزنگاه تاریخی سمومی را پاندمی خواهد کرد که کووید ۱۹ در قیاس با آن گلستان است!
اجازه بدهید در یک ارزیابی تحلیلی ژورنالیستی حوادث سرنوشت ساز هفته دوم سپتامبر بیست سال پیش را از سوراخ کلید نگاه کنیم.
اول. ترور بزرگ در خواجه بهاالدینِ تخار!
سپتامبر بیست سال پیش نه فقط طالبان بر تمام ولسوالیهای افغانستان – جز پنجشیر- حاکم بود بلکه در صفبندی نظامی علیه نیروهای “ائتلاف شمال” حتا در مناطق شمالی نیز دست بالا داشت. ناظران آشنا به تحولات افغانستان میدانند که به لحاظ سنتهای تاریخی و مناسبات قومی و قبیلهای پایگاه طالبان در مناطق قبیلهنشین جنوب و مرزهای مشترک با پاکستان قرار گرفته است. حتا در شهر کابل نیز به لحاظ مدنیت پیشرفته طالبان فاقد پایگاه اجتماعی است و تنها به زور سرنیزه و شلاق و سنگسار و ترور و قتل و ارعاب بساط امارت خود را پهن کرده است. باری اختلافات عمیق و کشمکش در نیروهای “ائتلاف شمال” که به شدت این جماعت را تضعیف کرده و در سال ۱۹۹۵ قدرت را دو دستی به طالبان پیشکش کرده بود در ابتدای دهه نخست از هزاره سوم جای خود را به یک ائتلاف بر محور امریکا و ناتو و دوستان و دستان منطقهای شان داده بود. در واقع این ضرورتهای تاریخی بود که فیالمثل فرصتطلبترین سیاستمدار نظامی امنیتی افغان ژنرال سابق و مارشال فراری کنونی دوستم را کنار احمد شاه مسعود و عطا محمد نور و محمد محقق و یونس قانونی قرار داده و حامد کرزای را احاطه کرده بود. باری جبهههای جنگ در مناطق شمالی لحظه به لحظه ملتهبتر میشد که ترور بزرگ رخ داد. واقعه در ساعت ۱۲.۳۰ دقیقه ۱۱ سنبله (۱۸ شهریور- ۹ سپتامبر) ۲۰۰۱/ ۱۳۸۰ اتفاق افتاد. دو ماه طول کشید تا روزنامه لوفیگارو چاپ پاریس آخرین گزارشهای سرویسهای امنیتی فرانسه را دربارۀ ترور منتشر کنند. به گزارش این روزنامه :«عملیات ترور احمد شاه مسعود به دقت از سوی القاعده و اعضای فرانسوی زبان آن طی یک سال سازماندهی شده بود. شبکه قتل مسعود مرکب از اسلامگرایانی بود که ملیتهای فرانسوی، بلژیکی، الجزایری، تونسی و مراکشی داشتند و همه فرانسوی زبان بودند. مسعود خود نیز به فرانسه آشنا بود. منابع امنیتی مورد نظر معتقدند هرچند عوامل این ترور و واقعه ۱۱ سپتامبر از زمان و نحوه عملیات یکدیگر مطلع نبودند اما فرماندهیشان از یک مرکز شکل بسته بود.» به نوشته لوفیگارو: «نیروهای پلیس یک مصری به نام یاسر السیری را در لندن دستگیر کردند که مرکز اسلامی این شهر را اداره میکرد. وی متهم بود که با دو عامل اصلی ترور مسعود ارتباط داشته. این دو تروریست حرفهای خود را روزنامهنگار مرکز یاد شده معرفی کرده بودند.» همچنین تحقیقات سرویسهای امنیتی فرانسه نشان داد که عملیات ترور از کابل با تدبیر فردی به نام ابوجعفر یا ابوعمر فرماندهی شده بود. هویت اصلی وی ابوجعفر عمر شعبانی اعلام شد. او از نزدیکان بن لادن و جانشین ابوزبیده از فرماندهان کلیدی القاعده بود. دو بمبگذار انتحاری که دوربین فیلمبرداری خود را در برابر صورت احمد شاه مسعود منفجر کردند، تونسی و جزو گروه “رزمندگان تونس” بودند. این گروه یک جنبش اسلامگرای سلفی مستقر در لندن است. فیگارو سپس به معرفی کریم توزانی (م۱۹۶۷) و قاسم بقال (م۱۹۷۳) به عنوان دو تروریست انتحاریِ عامل قتل مسعود پرداخت و نوشت: «این دو اوائل ماه اوت۲۰۰۱ لندن را با روادیدی پاکستانی به قصد اسلام آباد ترک کردند و متعاقباً با روادید طالبان راهی افغانستان شدند. دو تروریست یاد شده که به زبان فرانسه مسلط بودند مدتی را در قندهار و کابل گذراندند و سپس خود را به اطرافیان مسعود رساندند و به عنوان خبرنگار “مرکز اسلامی لندن” و شبکه بینالمللی آ.ان.ای درخواست مصاحبه با فرمانده نظامی ائتلاف شمال کردند. این تروریستها پیشتر دست کم سه بار بخت خود را برای ترور مسعود محک زده بودند. آنان یک بار در اواخر ماه اوت میخواستند با برهانالدین ربانی و یونس قانونی و مسعود عکس یادگاری بگیرند. دو بار نیز خواستار همراهی در هلیکوپتر حامل مسعود و ربانی شده بودند.
واقعیت این است که برخلاف اسطورهسازی از احمد شاه مسعود و ارتقای او تا حد چهگوارا و هو شی مین – که به طور مشخص از سوی اصلاحطلبان وطنی و مشابه افغانشان و محافل پروناتو صورت میگیرد- وی تمام اعتبار نظامی و شهرت سیاسی خود را در جریان “جنگ مقدس” علیه “کفار” به دست آورد. این کفار همان دولتهای ترقیخواه چپ رفرمیست – از ترهکی تا نجیبالله – بودند که در تحولات ۷ ثور به قدرت رسیدند و در مدتی کوتاه با وجود اشتباهات مسلم سیاسی و اجتماعی چهرۀ عقب ماندۀ افغانستان را در تمام زمینهها تغییر دادند و اصلاحات عمیقا ارزشمند اقتصادی و سیاسی فرهنگی در زمینههای مختلف انجام دادند. بسترهای عروج این جریان و نحوۀ کسب قدرت سیاسی از سوی حزب دموکراتیک خلق و وقایع اتفاقیه دوران حاکمیت چهار رئیسجمهور این جریان خارج از مجال این مجمل است. همانطور که بررسی دستاوردهای حضور حامی خارجی این دولتها یعنی ارتش اتحاد جماهیر شوروی نیز بیرون از حوصله این متن است. مساله اما این است که با هر قرائتی که از سوسیالیسم روسی- اردوگاهی داشته باشیم – از سوسیال امپریالیسم و رویزیونیسم و سرمایهداری دولتی گرفته تا…- واقعیت این است که دولتهای تحت حمایت مسکو و حتا برای برههای دولت داود خان توانستند تحولات گسترده و عمیقی به سود مردم زحمتکش افغانستان ایجاد کنند. و بیهوده نبود که امپریالیسم آمریکا به اتفاق متحدان ریز و درشت اش تمام تروریستها را از سراسر جهان جمع کردند و با پول کلان و اسلحه سخاوتمندانه و آموزش بی دریغ نظامی و حمایت تبلیغاتی به افغانستان فرستادند تا “کفار” را قلع و قمع کنند و “مجاهدین اسلام” را جایگزین سازند. احمد شاه مسعود یکی از این مجاهدین “کفرستیز” بود. درست مانند تمام اعضای کوچک و بزرگی که اکنون در طالبان و القاعده و داعش و سایر گروهها و سازمانهای تروریستی اسلامگرا گرد آمده اند. تنها اختلاف بر سر تقسیم قدرت و نحوۀ ادارۀ افغانستانِ “پساکفار” بود که مجاهدین را منشعب کرد، به جان هم انداخت و حشراتی همچون حکمتیار و حقانی و ملاعمر و امثالهم را تولید کرد. در این پروسه البته که نقش اول را امپریالیسم امریکا ایفا کرد و متعاقباً برای ظهور آفت طالبان دولت پاکستان و ژنرالهای آدمخوار آی. اس آی وارد میدان شدند. باری “مقاومت” در پنجشیر که مسعود را به یک “اسطوره” ارتقا داده است در دوران حضور ارتش شوروی و متعاقباً پس از سلطه طالبان – از ۱۹۹۶ تا ۲۲۰۰۱- از بیخ و بن با حمایت تمام عیار مالی تسلیحاتی و اطلاعاتی غرب طراحی و عملیاتی میشد و قیاس آن با مقاومت ویتکنگها از اساس مضحک است و هیچ ربطی به جانفشانی رزمندهای برجسته همچون چهگوارا ندارد. نه در اهداف سیاسی و انسانی و نه در ماهیت نظامی مقاومت و مبارزه!
برای اثبات این مدعا و برای اینکه متهم به سیاهنمایی علیه “مقاومت مجاهدین” از موضعی “ایدئولوژیک” نشویم کافی است به عملکرد احمد شاه مسعود پس از سقوط دولت نجیبالله و به قدرت رسیدن دولت مجاهدین و دوران ریاست جمهوری صبغتالله مجددی و برهانالدین ربانی (دوستان نزدیک مسعود) خم شویم. مسعود در اولین دولت انتقالی از مجددی به ربانی کم و بیش همه کارۀ افغانستان بود. نخستین اقدام او یارگیری قومی قبیلهای و انحصار قدرت در دستان خود و دوستانش بی اعتنا به توافق جبل السراج بود. ( قابل توجه کسانی که باند شرور طالبان را به دلیل عدم تشکیل “دولت همه شمول” مذمت می کنند!) بر اثر سیاستهای “ملی” ربانی – مسعود، تمام سازمانها و اعضای تشکیل دهندۀ “مجاهدین” ضد کمونیست به جان هم افتادند. گلبدین حکمتیار که در ویلایی در تهران یله داده بود و سهم بیشتری از قدرت میخواست دهها هزار فروند موشک به کابل شلیک کرد و هزاران انسان بی گناه را به خاک و خون کشید. این تروریست جانی اکنون یک پای میانجی صلح و انتقال قدرت است. در کنار دو تروریست دیگر حامد کرزای و عبدالله عبدالله! یکی از دلائل انفعال مردم در مقابل تهاجم طالبان همین عملکرد ارتجاعی دولت چهار ساله مجاهدین (مجددی- ربانی/ مسعود و شرکا) است.
دولت نجیب و خانه کاغذی غنی!
قصدم به هیچوجه مقایسه این دو جریان نیست. قیاسی از اساس مع الفارق. دولت نجیب سه سال پس از خروج شوروی از افغانستان در برابر تمام بلوکهای امپریالیستی اعم از امریکا و هم پیالههای محلیاش تا چینیهای مائوزدایی کرده به نام “مائوئیست” ایستاد! اما خان پوشالی غنی در شرایطی که هنوز یک پای اصلی متحد قدرقدرت خود در کابل بود مثل برف تابستانی ذوب شد. این فروپاشی فوق برقآسا خیلی از ناظران آمریکایی را چنان شگفتزده کرد که لاجرم به سفسطه و امثال و حکم برای توجیه آن روی آوردند. چنانکه یک تحلیلگر “فارین پالیسی” مچاله شدن ناگهانی ارگ کاغذی غنی را به آن توصیف مشهور همینگوی از شیوۀ ورشکسته شدن مانسته دانست: «همه چیز به تدریج و بعد به گونهای ناگهانی» رخ میدهد. یکی دیگر در دفاع از بایدن و رها کردن دولت فاسد محبوب ناتو «بازگشت از اشتباه» را به «استمرار حماقت» ترجیح داد! سردبیر سابق اکونومیست (بیل اموت) برای توجیه عبور از “استمرار حماقت” به درجه بندی ابلهانه “استراتژی بد امریکا” در قبال “استراتژی بدتر و وخیم پاکستان” پرداخت و دومی را مقصر ناکامی اولی و به باد رفتن دو تریلیون دلار دانست! تنها و به عنوان یک قلم از این تحلیل سانتی مانتال “استراتژی بد” کافی است تاکید کنیم که ناتو و آمریکا پس از تخلیه بگرام ۲۰۰ هواپیما و هلیکوپتر؛ ۱۷ هزار خودروی نظامی و ۶۰۰ هزار قبضه سلاحهای سبک و سنگین داشتند که همه را به امارت اسلامی طالبان بخشیدند. هدیهای بی نهایت سخاوتمندانه که گفته میشود ارزش آن بالغ بر صد میلیارد دلار بوده! این غنائم که ناتو و امریکا با گشاده دستی تقدیم طالبان کرد تا در تحکیم امارت اسلامی مورد استفاده قرار گیرد از هیچ منظر با آنچه که ارتش شوروی در اختیار دولت جمهوری دموکراتیک خلق نجیب الله قرار داد قابل قیاس نیست. نه به لحاظ کیفیت و ارزش مالی و نه از نظر نوع واگذاری و طرف گیرنده! گفته میشود در سال ۱۹۸۸ کل ارزش تجهیزاتی ۱۴۰ پادگانی که شوروی به دولت افغانستان تحویل داد چیزی در حدود ۹۰ میلیون روبل بوده است. دولت نجیبالله با همین تجهیزات ناچیز موفق شد پس از خروج تنها متحد خود یک تنه در مقابل یورشهای مستمری که از همه سو و با شدیدترین نفرت و خشم ممکن دموکراسی جوان افغانستان را هدف گرفته بودند ایستادگی کند. به مدت سه سال. در این مدت نجیبالله و دولتاش تحقیقاً و مطلقاً هیچ متحد و حامی و همکار منطقهای و جهانی نداشتند. یکه و تنها بودند. یکه و تنها در برابر کل جهان سرمایهداری از امریکا و ناتو و پاکستان و قطر و عربستان و امارات و کویت و ایران گرفته تا چین! مستقل از انتقاداتی که به دولتهای جمهوری دموکراتیک از ترهکی تا نجیبالله وارد است – و جای نقد نقاط قوت و ضعف آن ها اینجا نیست- و با وجود هر درجه از گرایشهای ناسیونالیستی و مذهبی در دولت نجیب فاصله میان دوران او و خانه پوشالی کرزای و غنی و امارت نظامی تروریستی طالبان فاصلهای است میان یک جریان ترقیخواه و مدرن و سکولار و رو به پیش با طیفی از مرتجعترین عتیقههای تاریخ!
این بحث در انتها و به دلیل اهمیت و گسترۀ آن کمی به حاشیه رفت و نگارنده از ترسیم سیمای دوم سپتامبر سیاه (حمله به منهتن و برجهای دوگانه) باز ماند. در فرصت بعدی به این موضوع نیر خواهم پرداخت.
ادامه دارد….
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/y4e638af