تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
ا. آذرنگ
۵ دیماه ۱۳۸۷
امضای نوشتهها، و مهمتر از آن رعايت پيوستگی و استمرار در استفاده از نام قلمی خود، نه تنها برای شفاف ساختن انگیزهها سودمند است بلکه به خوانندگان این امکان را میدهد که با آگاهی از تبار شناسی دیدگاههای سیاسی، امکان بررسی تاریخی آنها را داشته باشند. چنین عملکردی کاملاً با شیوه برخورد اخلاق انقلابى و روحیه تودهای تطابق دارد، و به نظر من خلاف آن عمل کردن ناقض اخلاق انقلابی و روحيه تودهای است. شکی نیست که هدف از چنین درخواستی را نبايد به برخورد با افراد تعبير کرد، فرد سیاسی از آنجهت مهم است که بروز عام است! و در اینمورد شاید عام مشخص! هدف، شناخت جریان سیاسی است که از طریق فرد و یا افراد مواضع خود را تبلیغ کرده و برای پیشبرد آن تلاش میورزد. هدف شناخت قلم، برای بررسی و تحلیل عینی مواضع آن جریان سیاسی است که قلم و فرد مبلغ آن است. شفافیت در اين زمينه نه تنها مرزبندی با جریانات سیاسی را تسهیل میکند بلکه انگیزه جابجايیها را نیز آشکار میسازد. به نظر من کسانی که مخاطب ندای وحدتطلبانه شما قرار دارند حق دارند نام قلمی شما را بدانند تا برايشان روشنتر شود شما در گذشته چه گفتهايد و چه نوشتهايد؟ در هر مرحله کدام سياست، استراتژی و تاکتيکها را تبليغ و دنبال کردهايد؟ از شکستها آموختهايد يا نه؟ و مهمتر از همه جايگاه، مواضع و روابط امروزتان (بويژه در ارتباط با سير مواضع و خط مشی «نامه مردم») چگونه رابطهای با مواضع گذشتهتان دارد؟
سخنی با رفیق فرهاد
رفيق فرهاد:
در ابتدا راه افتادن وبلاگ شخصیتان به نام «تودهایها» را تبریک میگویم. البته واقعيت اين است که امری که شما آن را وحدت نظری گردانهای تودهای میناميد، جدیتر، مهمتر و دشوارتر از آن است که بتوان آنرا بشیوه و شکل مورد انتخاب شما به پیش برد. بویژه اينکه هسته اصلی فعالیت و مباحثات در وبلاگ شما عملاً مانور میان مواضع و ديدگاههای کاملاً متضاد، و یا توسل به لفاظیهای سرخ و چپگرایانه برای مبارزه با یکی از آنها، در جهت مشروعیت بخشیدن به دیدگاههای راستگرایانه است. گذشته از آن، همانطور که در بحثهای دو سال و اندی پیش من و شما نیز گفتم: «باید بطور مشخص پایه نظری که میتواند بستر ایجاد وحدت گردد را ذکر کرد. گرد هم آوردن همه گونه نظرات تئوریک زیر یک سقف را نمیتوان وحدت خواند. وحدت سازمانی بدون وحدت ایدئولوژیک ناممکن است.»
با توجه به شناخت بيشتری که در مباحثات دو سال و اندی پيش خود از شما بدست آوردم، تصور نمیکردم بار دیگر با شما وارد بحث شوم. عدم صراحت و طفره رفتن از اتخاذ مواضع مشخص و روشن و نهایتاً فرار از بحث، از سوی شما، بحث را به بن بست میرساند. نبايد از خاطر برده باشيد که مباحثات دو سال پیش ما بدلیل خودداری شما از پرداختن به مسایل عمده و طفره رفتن شما از پاسخ به سئوالات مطروحه ادامه نیافت. در آن روزها به شما نوشتم:
«موضوع مواضع آن فعال چپگرا را از این جهت دوباره مطرح کردم که بحث را به بستر اصلی یعنی مسایل جنبش رهاییبخش ملی، مرحله انقلاب کشور ما، اهداف فاز کنونی آن مرحله و نیروهای ذینفع در آن، و محک پیروزی و شکست انقلاب بهمن بیاورم و ازشما درخواست کنم که در مورد مسایلی که در پاسخ به بحث دوم شما بازگو کردم بطور روشن اظهار نظر کنید. چون بنظر میآید که شما بحثی را باز میکنید اما مسایل مطروحه فیمابین را پیگیری نمیکنید. باید صراحتاً بگویم که بنظر میرسد که شما جواب «مسئله» را برای خود تعیین کردهاید و هر چقدر هم که کسی توجه شما را به نکات جدیدی که در راستای نتیجه دلخواه شما نباشد و احیاناً حتی صورت مسئله را نیز دگرگون سازد، مطرح کند بازهم تغییری درآن حاصل نمیدهید».
گذشت زمان و عملکرد شما و بحثهایی که در وبلاگ خود مطرح میکنید نمودار درستی از ارزیابی دو سال پیش من است. همانطور که میدانید مشروح آن مباحثات بعدها در سلسله مقالاتی زیر نام «گفتگو با یک تودهای» جهت اطلاع تودهایها منتشر شد.
اما با توجه به فعالیت وبلاگ شما، اینطور بنظر میرسید که مايليد در عملکرد خود تجدید نظر کنيد و يا شايد در سير سياسی خود ماموریت نوینی را بر عهده گرفتهاید. اخيراً اینجا و آنجا در جهت به اصطلاح برجسته ساختن مرزبندیها، برخی از مواضع اتخاذ شده در نوشتههای من و يا در نظرات رسمی «تارنگاشت عدالت» را در عرصه رسانهای به نقد کشیدهاید. بدون شک جنبش ما به نقد عینی و سازنده مواضع سياسی فعالين و نيروهای سياسی احتياج دارد، و از آن بهرهمند میشود و چنين نقدهايی را بايد بعنوان گامهای لازم برای رسيدن به وحدت نظری و عملی ارج نهاد. اما نقد عینی نظریات یک چیز است و نقد بر پایه ذهنیات و توهمات خود ساخته چیز دیگری است. بدین خاطر لازم ديدم جهت روشن شدن جوانبی از مسایل مطروحه در وبلاگ شما، نکاتی را یادآور شوم.
لازم به تاکید دوباره است که همانند گذشته، مقالاتی که بدون امضای «عدالت» بچاپ میرسند بیانکننده مواضع نویسنده آن میباشند.
از آخر آغاز کنیم
من در بخش اظهار نظر وبلاگ شما چند يادداشت برای شما نوشتم. در واکنش به آن يادداشتها در آخرین ابراز نظر در وبلاگ خود نوشتهاید: «با چنین مقدمهاى که در سطور فوق تنها روئوس مطالب آن بیان شد، به یک سرى از “ابراز نظر”هاى یکى از نظریه پردازان در تارنگاشت عدالت بازمیگردیم، که از انتشار آنها تاکنون خوددارى شده است. در این نوشتهها، نظریهپرداز به جاى ابرازنظر مشخص سیاسى، به موضعگیریهاى فردى و شخصى در برابر افراد پرداخته است، که باید کماکان آنها را شیوهاى غیراصولى و به ویژه غیرتودهاى ارزیابى نمود…»
و سپس با اشاره به خصایل یک انسان انقلابی میگویید: «ا. آذرنگ، یکى از نظریهپردازان تارنگاشت “عدالت” در پنج ابراز نظر خود نکات شایان توجهى را مطرح ساخته است. اما این اسلوب مورد استفاده وی همانطور که در زیر نشان داده خواهد شد، هیچ شباهتى با اسلوب تودهاى و سنت حزب توده ایران نداشته و از جنسى بکلى متفاوت با آن است. به نظر میرسد فعالین دیگر تارنگاشت نمیتوانند با چنین اسلوبى موافقت داشته باشند. در آغاز اما یک بار دیگر به شیوه زشت و غیرتوده اى معمول توسط ا. آذرنگ بازگردیم، که در گذشته به آن اشاره شده بود و “تودهایها” را بر آن داشته بود از انتشار مطالب ارسال شده، خوددارى کند. او در ابرازنظرهاى خود لازم میداند افرادى را به نام خطاب کند، که تصورمیکند و یا حتى تردیدى ندارد، که نویسنده مطالب میباشند. این شیوه را “تودهایها” شیوه زشت و غیرتوده اى نامیده بود. در شرایطى که زندان و شکنجه و اعدام و ترور جریمه تودهاى بودن است، احترام متقابل به نگرانیها درباره حفظ تضمینهایى که مبارزان تصور میکنند براى امنیت خود به آن نیاز دارند، شیوه برخورد اخلاق انقلابى است. عمل به عکس آن، ازاینرو زشت و ناپسند است، زیرا ماموران امنیتى میتوانند در پشت آن پنهان شوند. این شیوه زشت، پیش از آنکه امنیت افرادى که تصور میکنند با حفظ نام خود از حریم امنیتى برخوردار میباشند را به طور عینى و واقعى به خطر اندازد (زیرا وزارت امنیت جمهورى اسلامى در شناسایى افراد از امکانات به مراتب وسیعترى برخوردار است)، نشان برخورد خصمانه و غیردمکراتیکى است، که با ذاّت برخورد تودهاى در تضاد است. زنده یاد احسان طبرى در “چهره یک انسان انقلابى” میگوید: «در کار جمعى، جلب اعتماد رفیقان و دوستان و همرزمان داراى اهمیت درجه اول است. و آنان تنها در “وزیدن باد مهرگان” میفهمند نامرد و مرد … کیست.» (ص ٢١) «جنبش انقلابى … در شرایط دشوار ارتجاع و اختناق عمل میکند. … تمام دشوارى جنبش انقلابى در شرایط مقابله با دشمنان خونخوارى است که امکان تحرک و تنفس نمىدهد … لذا هر فرد انقلابى مطالبى دارد که پلیس ضدانقلابى مایل است از آنها از راه فریب یا زور آگاه شود. …» (همانجا ص ٢٢) …. ازاینرو باید از ا. آذرنگ قویاً پایبندى به شیوه انقلابى را خواستار شد!
از اینکه من را «نظریهپرداز» نامیدهاید سپاسگزارم، ولی واقعیت این است که من در ظرفیت سرباز سنگرهای جبهه مبارزه طبقاتی با اتکا به میراث انقلابی حزب تودۀ ايران و رفقای شهید تودهای، مانند دیگر عدالت خواهان ایران تلاش میورزم و نه ادعای ژنرالی يا «حق» نشستن بر اين يا آن صندلی را دارم و نه ادعای نظریهپرداز بودن را.
در اينجا، لازم میدانم نادرستی ادعای شما مبنی بر اينکه بدلیل دغدغههای امنیتی از امضا نوشتههای خود خودداری میکنید را نشان دهم. برای اينکار، ابراز نظرهای خود را که در طول چند هفته در وبلاگتان نوشته بودم، و پس از خودداری شما از درج آنها، نهایتاً آنها را از طریق نامه برای شما فرستادم عیناً در زیر میآورم. بعيد میدانم هيچ فعال سياسی که خواهان شفافيت در امور و پرهيز از سنگر گرفتن پراگماتيستی و عافيتجويانه در پس اسامی و وبلاگها و سايتهای گوناگون باشد آنها را زشت تلقی کند.
اظهار نظر چهارم: «من سه ابراز نظر خود را در زیر آوردهام. فکر نمیکنم که کسی آنها را زشت تلقی کند. اتفاقاً آن سه ابراز نظر دقیقاً به پایه و اساس بحث و دیدگاه شما اشاره دارد، دیدگاهی که ماهیتاً راستگرایانه است. اگر چنین نیست، میتوانید با ارایه تحلیل مشخص از شرایط مشخص مواضع خود را روشن کنید. چرا از ارایه چنین تحلیلی طفره میروید؟ البته گویا در آخرین ابراز نظر خودتان گامی در این راه برداشتهاید و انتخابات آزاد را اصلیترین مسئله جنبش ارزیابی کردهاید: «فقدان آزادى انتخاب در جمهورى اسلامى، که محمد خاتمى برجسته میسازد، اصلیترین تضادى را تشکیل میدهد، که میهن ما در دوران کنونى با آن دست بگریبان است. فقدان آزادیهاى دمکراتیک و قانونى، اصلیترین تضاد، و مبارزه براى دستیابى به آن، اصلیترین صحنه نبرد اجتماعى در دوران کنونى در ایران میباشد» در نتیجه همانطور که گفتم سیاست شما تفاوت چندانی با “راه توده – پیکنت” و “نامه مردم” ندارد.»
اظهار نظر سوم: «پاسخ نقد شما بطور سربسته در چند مقاله جداگانه داده شده است (رجوع شود به مقالات گفتگو با یک ر. تودهای). خوشحالم که شجاعت موضعگیری مشخص را بازیافتهاید و ایکاش که در زیر مقاله نام قلمی خود را نیز درج میکردید. خواننده تیزبین تناقضگویی را در مقالات گوناگون شما درمییابد. شما در برخی نوشتههای خود از عملکرد اقتصادی بورژوازی بوروکراتیک به رهبری رفسنجانی دفاع کردهاید. بنابراین برای من جالب است که در این نوشته معیار ملی-دموکراتیک بودن را در موضعگیری قاطع با برنامه اقتصادی جناح کارگزار سرمایه جهانی تعیین میکنید.»
اظهار نظر دوم: «همانطور که در جای دیگری گفتم، شما اصولاً معتقد به تشکیل جبهه متحد ضد امپریالیستی جهت مبارزه با تهاجم استعماری نولیبرالی نیستید. و متاسفانه با لفاظیهای تند چپگرایانه در عمل همان سیاست “راه توده – پیکنت” را به پیش میبرید. در نگاه اول چنین بنظر میرسد که مخالف ارزیابی “راه توده” از شرایط ایران و جهان هستید اما با اندکی تعمق میتوان دریافت که هدف پیراستن دیدگاههای منحرف آن نشریه به واژگان تئوریک را پیگیری میکنید. سیاستهای شما و “راه توده” در عمل به یکجا میرسند.»
اظهار نظر اول: «ر ف. شما در این چند سال برای تشکیل جبهه متحد ضد امپریالیستی جهت مبارزه با تهاجم استعماری نولیبرالی چه کردید؟ آیا شما مقاومت عراق را ارتجاعی تلقی نمیکردید؟ مگر شما مقاومت لبنان را عامل ارتجاع ایران ارزیابی ننمودید؟»
پر واضح است که من در یادداشت خود، از شما درخواست کردهام که در نوشتارهای وبلاگتان از نام قلمی خود استفاده کنید نه نام واقعی خود! چنین درخواستی از جانب دیگر خوانندگان شما در قالب «سردبیر کیست؟» نیز مطرح شده است و البته آنهم واکنش مناسب شما را بهمراه نداشته است. در عوض با برپا کردن مترسکی در لباس «زندان و ترور و…» تلاش میکنید چنین القا کنید که درخواست امضای مقالات با استفاده از نام قلمیتان (من که نام اصلی شما را که نمیدانم) مُخل امنیت حزبی و سازمانی است و شما را به تور امنیتی رژیم میاندازد! رفیق عزیز، این حنا حداقل در این مورد مشخص رنگی ندارد! بویژه هنگامی که خواننده بداند که شما در گذشتهای نه چندان دور، فارغ از نگرانی از تهدیدات امنیتی، مقالات خود را (شاید در چارچوب سیاست «اتحاد و انتقاد») با امضاء جهت چاپ برای ارگانهای نولیبرال وطنی میفرستادید. اتفاقاً یکی از آن مقالات که خودتان آن را برای من نیز فرستادید پیش روی من است. شما در مقدمه آن نه تنها نام خود بلکه شماره فاکس و آدرس پستی الکترونیکتان را نیز درج کرده و در اختیار آنها قرار دادید. و این همه اطلاعات بدون دغدغه مخاطرات امنیتی! به قول معروف دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟ شما در گذشته برای «عدالت» نیز مقالاتی با امضا خود فرستادید که درج گردید. تا آنجا که من میدانم در ماههای اخير حداقل يک مقاله با امضای شما در سایت دیگری هم منتشر شده است.
بر خلاف تصور و یا بهتر بگوییم بهانهجویی شما، امضای نوشتهها، و مهمتر از آن رعايت پيوستگی و استمرار در استفاده از نام قلمی خود، نه تنها برای شفاف ساختن انگیزهها سودمند است بلکه به خوانندگان و بويژه خوانندگان «تودهایها» این امکان را میدهد که با آگاهی از تبار شناسی دیدگاههای سیاسی، امکان بررسی تاریخی آنها را داشته باشند. چنین عملکردی کاملاً با شیوه برخورد اخلاق انقلابى و روحیه تودهای تطابق دارد، و به نظر من خلاف آن عمل کردن ناقض اخلاق انقلابی و روحيه تودهای است. شکی نیست که هدف از چنین درخواستی را نبايد به برخورد با افراد تعبير کرد، فرد سیاسی از آنجهت مهم است که بروز عام است! و در اینمورد شاید عام مشخص! هدف، شناخت جریان سیاسی است که از طریق فرد و یا افراد مواضع خود را تبلیغ کرده و برای پیشبرد آن تلاش میورزد. هدف شناخت قلم، برای بررسی و تحلیل عینی مواضع آن جریان سیاسی است که قلم و فرد مبلغ آن است. شفافیت در اين زمينه نه تنها مرزبندی با جریانات سیاسی را تسهیل میکند بلکه انگیزه جابجايیها را نیز آشکار میسازد.
به نظر من کسانی که مخاطب ندای وحدتطلبانه شما قرار دارند حق دارند نام قلمی شما را بدانند تا برايشان روشنتر شود شما در گذشته چه گفتهايد و چه نوشتهايد؟ در هر مرحله کدام سياست، استراتژی و تاکتيکها را تبليغ و دنبال کردهايد؟ از شکستها آموختهايد يا نه؟ و مهمتر از همه جايگاه، مواضع و روابط امروزتان (بويژه در ارتباط با سير مواضع و خط مشی «نامه مردم») چگونه رابطهای با مواضع گذشتهتان دارد؟
اصل مطلب
پس از این مقدمه میپردازم به اصل مطلب. شما در مقاله خود از بهاصطلاح پراکندهگویی من انتقاد کردهاید! رفیق عزیز، گویا فراموش کردهايد که آن چهار ابراز نظر در واکنش به نظرات گوناگون شما بودند. در نتیجه پراکنده به نظر آمدن اظهار نظرهای من، بیش از هر چیز نشانگر پراکندهگویی شما و عدم وجود انسجام درونی در نوشتهها و موضعگيریهای شما است. اما به هر حال بطور خلاصه دوباره تکرار میکنم که هسته اصلی آن چهار ابراز نظر این است که شما در واقع هیچ مخالفت اساسی با مشی «راه توده» و «نامه مردم» ندارید. در سخنسراییها و قلمفرسايیهای خودتان هم هیچ اثری از حتی یک نقد ملایم از نظرات و ديدگاههای راست و انحرافی که در «نامه مردم» و «راه توده-پيکنت» منتشر میشود به چشم نمیخورد. اتفاقاً تز شما در باره «تضاد اصلی جامعه» و «جبهه اصلی نبرد» با شعار «جبهه آزادیخواهی» که در پیام پلنوم اخير «نامه مردم» مطرح شده است و طرح «وحدت ملی» «راه توده -پیکنت» همخوانی کامل دارد و دقیقاً درستی و عینيت ارزیابی مرا تاييد میکند. شما فقط به «راه توده» سرکوفت میزنید که بدلیل عدم برخورداری از دانش تئوریک در توجیه و پیشبرد موثر سیاست خود بازاری و عقیم است و شاید که میخواهید با اینکار برای ناشران «نامه مردم» فضاسازی کرده و برخی «موانع» به اصطلاح «وحدت» را از میان بردارید. رفیق عزیز، همگرایی سیاسی «نامه مردم» و «راه توده» از چشمان ناظران سیاسی پنهان نیست. دیگر روشن است که بینش سیاسی راست و غير تودهای «راه توده» میرود تا به خط غالب در «نامه مردم» مبدل شود، و زمینهسازی برای آشکار کردن و توجیه این دگرسانی و چرخش به راست، با کاربست لفاظیهای تئوریک و راه انداختن جنگ فرسایشی کناری با «عدالت» به نظر برخیها حربهای موثر جلوه مینماید.
در جای دیگری در نوشته خود ادعا میکنید که من ارزیابی شما از تضاد اصلی جامعه را با استفاده از نقل قولهای ناکامل تحریف کردهام و با اشاره مشخص به استالین و استالینیسم میگویید «حالا باید از ا. آذرنگ پرسید، انتصاب نقل قولهاى نادرست و ناکامل علیه “تودهایها” چه نیاز او را برطرف میسازد؟»
نخست اینکه، این خود شمایید که بدون توجه به چندین نوشتار در مورد مواضع «عدالت» مذبوحانه تلاش میکنید آن را حامی دولت «احمدینژاد» معرفی کنید. مواضع «عدالت» در اینمورد کاملاً روشن است. مواضع من نیز به طور مبسوط در مقالات مختلف آمده است که در آنها چگونگی برخورد با نیروهای ملی – دموکراتیک درون و بیرون حاکمیت سیاسی، در چارچوب «اتحاد و مبارزه» ارزیابی شده است!!
حالا باید از شما پرسید که با بکارگرفتن نقل قولهاى نادرست و ناکامل علیه « ا. آذرنگ» چه هدفی را دنبال میکنید و از میان برداشتن «تارنگاشت عدالت» کدام نیاز وحدتجويانه شما را برطرف میسازد و در ازای اين خدمت در فردای «وحدت» چه خواهید ستاند؟ بگذاريد قضاوت در اینمورد، که نمونه تاریخی مناسب برای توصیف وضعیت شما «نیکلاى بوخارین» است یا «وادیم زاگلادین» را به آینده واگذار کنیم.
اما از واقعیت گریزی نیست. شما نوشتهاید: «فقدان آزادى انتخاب در جمهورى اسلامى، که محمد خاتمى برجسته میسازد، اصلیترین تضادى را تشکیل میدهد، که میهن ما در دوران کنونى با آن دست به گریبان است. فقدان آزادیهاى دمکراتیک و قانونى، اصلیترین تضاد، و مبارزه براى دستیابى به آن، اصلیترین صحنه نبرد اجتماعى در دوران کنونى در ایران میباشد.». و اکنون که با نقد این رکنویسی کمیاب خود مواجه شدهاید در صدد برآمدهايد با تکیه بر بار طبقاتی «آزادی انتخاب» آن را توجیه کنید. در پاسخ به نقد من مینویسید:
«برخلاف شعار “انتخابات آزاد“، شعار “آزادى انتخاب” داراى بار طبقاتى است. ائتلافهاى اجتماعى براى تحقق “آزادى انتخابات” از اینرو ائتلافهایى خواهند بود، که میتوانند ستون فقرات و هسته مقاومت ملى در کشورهاى جهان سوم را بوجود آورند و در “نبرد که بر که“، خط فاصل باشند بین مدافعان منافع طبقات و اقشار مردمى در یکسو و متحدان داخلى و مجریان سیاست امپریالیستى… در سوى دیگر. و … نکته جالب در نظریات نقل قول شده، عدم درک رابطه دیالکتیکى در اصلیترین تضاد توسط نظریهپرداز است. و… در مقاله “زمینههاى لازم براى برگزارى انتخاباتى آزاد، تضادهاى اجتماعى در نظام سرمایهدارى حاکم بر جمهورى اسلامى، بار دیگر راهحل انقلابى را مطرح میسازد!” که در “تودهایها” به مناسبت مصاحبه محمد خاتمى درباره شرایط ورود او به مبارزه انتخاباتى، نگاشته شده بود، نیز رابطه بین دو بخش اصلیترین تضاد در جامعه کنونى ایران توضیح داده شده است. مضمون مقاله، ایجاد صراحت درباره پیششرطها بود، که در سخنان خاتمى از روشنى ضرور برخوردار نبود. در این بخش از نوشته، جملهاى به رشته تحریر درآمده بود، که ا. آذرنگ آن را در ابراز نظر خود نقل میکند. این درحالى است که در همین مقاله و بهمثابه نتیجهگیرى نهایى، جمله زیر بهمثابه هشدارى به کاندیداى احتمالى براى انتخابات ریاست جمهورى نیز نوشته شده بود: «مبارزه علیه سرکوب حقوق دمکراتیک مردم، علیه استبداد حاکم و مبارزه علیه غارت منافع و ثروتهاى مردم، وحدت دیالکتیکى و تفکیکناپذیرى را تشکیل مىیدهند.» جملهاى که مورد بیمهرى ا. آذرنگ قرار گرفته است! به عبارت دیگر در همین مقاله، »تودهایها» به هر دو جنبه اصلیترین تضاد در جامعه کنونى ایران اشاره شده و درباره درستى آن استدلال به عمل آمده است. اما ا. آذرنگ که گرفتار شیوه به قول طبرى سکولاستیک و مکتبى است، تصور میکند میتواند با انتخاب یک بخش از نظر (که در جملهاى مستقل بیان شده) و مکتوم نگاه داشتن بخش دیگر آن که در جملهاى دیگر بیان شده، به نتیجه مطلوب خود برسد. این نتیجه مطلوب چیست، خود مسئلهاى است. این اسلوب ناپسند و غیرعلمى که به قول طبرى شیوه مذموم اعمال شده در دوران استالین میباشد، مسئله دیگرى.»
نکته کلیدی که با این همه فرافکنی سیاسی قصد پنهان ساختن آنرا دارید این است که شما صریحاً نوشتهاید «فقدان آزادى انتخاب در جمهورى اسلامى، که محمد خاتمى برجسته میسازد، اصلیترین تضادى را تشکیل مىیدهد، که میهن ما در دوران کنونى با آن دست بگریبان است.» رفیق عزیز، این بدان معنی است که یا «خاتمی» درک مشترکی از «آزادی انتخاب» با شما دارد و یا اینکه شما درک وی را از مقوله آزادی پذیرفتهاید! خوانندگانی که با مواضع اصلاحطلبانی از نوع آقای خاتمی آشنایی بیشتری دارند میدانند که درک آنها از آزادیها از گونه لیبرالی است! برای پیبردن به این مهم کافی است که به سخنان خاتمی در مورد عدالت و آزادی رجوع کنید. گذشته از آن، برنامه اقتصادی و مبارزاتی آنها نیز که ارتباط مستقیم با منافع طبقاتی این اقشار دارد، بروشنی چنین گواهی میدهد. خاتمی «انتخابات آزاد» را برجسته میسازد و این نباید تعجببرانگیز باشد. آنچه حیرتانگیز است تلاش مدعی ماتریالیسم – دیالکتیک و تاریخی برای پوشاندن این نکته کلیدی از چشم تودهها و تودهایها است که نمونه آنرا شاید بتوان در نوشتههای «وادیم زاگلادین» هنگام توجیه تز ارجحیت منافع همه بشری بر منافع طبقاتی «گورباچف» یافت!
در توضیح و یا اصلاحیه خود که در فراز بالا آمد، میگویید که «مضمون مقاله ایجاد صراحت درباره پیششرطها بود، که در سخنان خاتمى از روشنى ضرور برخوردار نبود. در همین مقاله و بهمثابه نتیجهگیرى نهایى نوشته شده بود مبارزه علیه سرکوب حقوق دمکراتیک مردم، علیه استبداد حاکم و مبارزه علیه غارت منافع و ثروتهاى مردم، وحدت دیالکتیکى و تفکیکناپذیرى را تشکیل میدهند.» و درست است که در بخش پایانی مقاله خود نوشتهاید: «شرایط تاریخى اکنون متفاوت است. جنبش اصلاحات در آن دوران درک نکرد که برپایى اقتصاد ملى و دمکراتیک و حفظ آزادىهاى دمکراتیک و قانونى داراى وحدتى دیالکتیکى بوده و نمىتوان با ادامه سیاست “تعدیل اقتصادى” در دولت اصلاحات، آزادیهاى دمکراتیک و قانونى را براى مردم تثبیت و تضمین نمود. پیامد ادامه سیاست اقتصادى به سود سرمایهدارى حاکم، نمیتوانست با تداوم سلب آزادیهاى قانونى از مردم همراه نباشد. که همراه شد. سلب آزایهاى قانونى، شرط تداوم غارت مافیایى بود. ازاینرو اصلاحات سیاسى تنها میتوانست دست در دست برپایى اقتصاد ملى و دمکراتیک رشد کرده و تثبیت گردد. این دو، مراحل مختلف و گام به گامى را در رشد ترقیخواهانه جامعه ایفا نمیساختند و نیسازند. آزادى و عدالت اجتماعى، جفت تفکیک ناپذیرند. وحدتى دیالکتیکى را تشکیل میدهند.»
ولی این اشارات بیش از آنکه نقدی بُرا و راهگشا از عملکرد اصلاحطلبان باشد، توضیح برخی بدیهیات است که که بیشتر جهت سَلب مسئولیت و یا پوشاندن نیات واقعی اظهار میشود. زیرا اگر چنین نبود دیگر نمیگفتید که آنچه خاتمی میخواهد آزادی انتخاب است. گذشته از آن درک چرایی ناتوانی اصلاحطلبان، و نه جنبش اصلاحات، آن نکته کلیدی است که شما از آن بسادگی چشمپوشی میکنید. این ناتوانی و در حقیقت عدول از پایبندی به آرمانهای انقلاب بهمن نزذ گروهی از آنها دقیقاً در ارتباط با منافع طبقاتی شان میباشد. دردی و مشکلی که با پند و اندرز درمان نخواهد شد. گذشته از آن، از تضمین و تثبیت کدام آزادیها در دوران اصلاحات سخن میگویید؟ آزادی احزاب و تشکلهای تودهای و یا «ان.جی.او»های مورد حمایت جامعه اروپا؟ چنین آزادیهایی اتفاقاً تضاد آنچنانی با پیگیری سیاستهای تعدیل نداشته و نخواهند داشت و اتفاقاً هسته مرکزی پروژه «توسعه اقتصادی و سیاسی» اصلاحطلبان حکومتی را تشکیل میدهند. که در بعد سیاست خارجی نیز از ویژگیهای منفی قابل توجهی در ارتباط با استقلال کشور برخوردار است.
از این گذشته در نوشتههای شما مبهمگویی، و چند پهلوگویی مزمن، هم مورد اقتصاد ملی و دموکراتیک و در رابطه دیالکتیکی میان آزادی و عدالت اجتماعی و ارتباط آن دو با استقلال، و هم در مورد برخوردهای درون «حاکمیت» بچشم میخورد. میگویید:
«… این دو [آزادى و عدالت اجتماعى ]، مراحل مختلف و گام به گامى را در رشد ترقیخواهانه جامعه ایفا نمیساختند و نمیسازند. آزادى و عدالت اجتماعى، جفت تفکیک ناپذیرند. وحدتى دیالکتیکى را تشکیل میدهند.»
و کمی پایین تر مینویسید:
«”اصلیترین تضاد” را نمیتوان با تضاد در سطح وقایع و حوادث جامعه یکى پنداشت. تضاد قشربندى در حاکمیت و کوشش هر کدام براى جلب بخشى از مردم به “کفه ترازوى خود” را به مثابه “اصلیترین تضاد” پنداشتن، خطاست. جلب مردم به “کفه ترازوى خود”، مثلاً از طریق وعدههاى سرخرمن و یا “آوردن پول نفت بر سر سفره” و …، این تضادهاى کاسبکارانه در حاکمیت براى پر کردن جیبهای سرمایهداران غارتگر از هر قشر و گروه،… از آن رو اصلیترین تضاد جامعه نیستند، زیرا با حل آن، راه رشد و ترقى دمکراتیک و ملى جامعه ایران، که به تعریف مارکس جهت “تکامل” تاریخى جامعه را تشکیل میدهد، باز نخواهد شد.»…
و در جای دیگر: « فقدان آزادیهاى دمکراتیک و قانونى، اصلیترین تضاد، و مبارزه براى دستیابى به آن، اصلیترین صحنه نبرد اجتماعى در دوران کنونى در ایران میباشد.».
و در ادامه میگویید:
«البته باید در “مبارزات” انتخاباتى شرکت نمود، زیرا شرایط یک تحول انقلابى در ایران وجود ندارد و لذا “تاکتیک تحریم” انتخابات نادرست است، که اپوزیسیون راست توصیه میکند…. این شرکت براى حل تضاد موجود در “نبرد که بر که” در حاکمیت ضرورى است و باید به آن با تمام توان عمل کرد. باید با شرکت خود «کفه ترازوى» خلق را سنگینتر کرد، اما وظیفه اصلى مبارزاتى ما، تکرار میشود، وظیفه اصلى مبارزاتى ما تودهایها، مبارزه در عرصه اصلى براى احقاق حق قانونى مردم در برخودار شدن از آزادى براى تجمع، براى تشکیل احزاب و سازمانهاى دمکراتیک و سیاسى خود (و نه سازمانهاى ان جى او ایجاد شده با پول امپریالیسم، که مرز جدایى موضع ما از اپوزیسیون راست با شعار “حقوق بشر” آمریکایى و “انتخابات آزاد” بوشگونه را تشکیل میدهد)، براى آزادى انتخاب و آزادى انتخابات است….»اگر جنبش تودهاى در عرصه اصلى مبارزات مردم قرار ندارد، و …، نه از این روست که از اخبار پشتپرده و یا از پرده برون افتاده بیخبر هستیم، بلکه ازاینرو است که خصلت سرمایهدارى نظام حاکم را تشخیص ندادهایم و تضاد طبقاتى را درک نکردهایم و لذا قادر نشدهایم نیروى خود را در عرصه اصلیترین تضاد میان مردم و حاکمیت، میان مردم و امپریالیسم متمرکز سازیم.»
و البته معلوم نیست که معیار شما برای تعیین خلق و ضد خلق در «حاکمیت» چیست؟ دموکراسی؟ متاسفانه با اینکه میخواهید به زمین و زمان درس ماتریالیسم دیالکتیک بدهید، خود در کاربست ابتداییترین اصول آن در مبارزه طبقاتی ناتوان به نظر میرسيد! بدون بیان و ترسیم مشخص آرایش طبقاتی جامعه و نیرو، شناخت متحدین بالقوه و بالفعل طبقاتی، و تعيين چیستی برنامههایشان و چگونگی عملکردشان، و اینکه در عرصه عمل با کدام شعارها و تاکتیکها میتوان بطور موثر مرزبندیهای را حفظ کرد و برجسته ساخت، خواهان شرکت در مبارزه روز هستید. رفیق عزیز، بدون ارایه تحلیلی جامع و روشن و برنامهای در راستای عمل مشخص، تحليلی که حداقل خود شما در کوتاه مدت و ميان – مدت آن را در نظر بگيريد، راه بجایی نمیتوان برد. اگر لفاظی در مورد اهمیت آزادی برای انبوه تودههای شهر و روستا کافی بود، که اصلاحطلبان متحمل شکستهای سنگین نمیشدند. نکتهای که از یاد میبرید این است که در کدام صحنه اصلی نبرد و با کدام شعارها است که میتوان امکان سازماندهی تودهها را بدست آورد، و دیکتاتوری طبقاتی را به عقب نشاند و بزیر کشید.
شما مبارزه برای برخورداری از آزادی تجمع و تشکیل احزاب و … را اصلیترین وظیفه خود ارزیابی میکنید و معتقدید که کاربست «عبارت «آزادی انتخاب» بجای «انتخابات آزاد» برای مرزبندی با نولیبرالها و نیروهای وابسته به امپریالیسم کافی است. و صد البته که در عالم خیال همه چیز ممکن است! و هیچ توجهی به بار طبقاتی مبارزه برای آزادیها نه دربالا و نه در جامعه ندارید و به پندو اندرز اصلاحطلبان، در مورد عدم درک دیالکتیکی از آزادی و عدالت بسنده میکنید.
البته با تمام تلاش و مانورهای لفظی که برای پوشش تمامی خانههای شطرنج سیاسی بخرج دادهاید، درک ناقص شما از مقوله آزادی و اینکه «آزادی انتخاب» نزد شما نه به حقوق دموکراتیک بلکه به آزادیهای لیبرالی اشاره دارد آنجا روشن میشود که میگویید:
«و … تا زمانى که حاکمیت سرمایهدارى خواستار ادامه سیاست “خصوصى و آزادسازى اقتصادى” است و اعمال آن را از طریق سرکوب آزادیهاى دمکراتیک و قانونى مصرّح در قانون اساسى ایران تحقق میبخشد اصلیترین تضاد جامعه ایران، تضاد بین مردم و دیکتاتورى حاکم …در جامعه باقى میماند»
با توجه به سابقه و توانمندیهای نظری شما، جملهبندی بالا را نمیتوان تصادفی تلقی کرد. این سطور عملاً به معنی درک فراطبقاتی از مقوله دیکتاتوری نزد شماست. مگر در جامعه طبقاتی، حکومت دیکتاتوری طبقات حاکم نیست؟ پس چگونه است که تضاد بین مردم و دیکتاتوری با برقراری آزادیهای دموکراتیک [بخوان مدنی- و اوباما بجای بوش] از میان خواهد رفت؟ شاید که منظور شما تسهیل ایجاد شرایط ذهنی برای از میان بردن دیکتاتوری طبقاتی است و البته این به منزله عذر بدتر از گناه است زیرا که «جمهوری دموکراتیک» شکل منطقی دیکتاتوری بورژوازی و آخرین شکل حاکمیت سرمایهداری است (انگلس). و در این جمهوری، استقلال سه قوه [در دولت مدرن مورد نظر شما] به معنی خنثی و فراطبقاتی بودن آنها نمیباشد! البته بدون شک زحمتکشان برای رسیدن به نابودی دیکتاتوری طبقاتی، از اشکال دموکراتیک حکومت سود میبرند. اما بحث بر سر کاربرد چنین اشکالی بمثابه ابزار رسیدن به هدف [انجام انقلاب ملی- دموکراتیک] میباشد و نه خود هدف. تلاش برای برقراری دولتی «امروزین» که دستاوردهای اساسی انقلاب بهمن را نفی کند نقض غرض است! چالش اصلی جامعه ما با توجه به آرایش طبقاتی کشور، و شرایط کنونی جهان و منطقه گردآوری نیرو جهت زیر ضربه گرفتن جنبه طبقاتی دیکتاتوری موجود است و نه شکل [استبداد مذهبی] آن، زیرا که رسیدن به اولی دومی را نیز ضرورتاً بهمراه خواهد داشت و نه بر عکس. برای درک بهتر این مهم شما را به مقالاتی که در گذشته در نقد دیدگاههای شما نوشتم ارجاع می دهم. منجمله به عبارات زير:
«زحمتکشان و محرومین (حاشیه نشینان شهری)، و دهقانان، لایههای سرمایه تجاری کوچک، و خرده بورژوازی سنتی را باید مهمترین متحدین طبقه کارگر در فاز کنونی انقلاب به حساب آورد. یکی از ویژهگیهای این متحدین باورهای مذهبی آنها است. ولی فقیه و رییسجمهور کنونی بویژه در میان تودههای بی چیز شهری از نفوذ نسبتاً بالایی برخوردار هستند. دیگر شخصیتهای مذهبی مانند کروبی و دیگر رهبران حزب اعتماد ملی، و آیتالله منتظری و مانند او نیز از نفوذ نسبتاً چشمگیری در روستاها برخوردارند. این طبقات و نمایندگان سیاسی آنها (بویژه بخش رادیکال آن -جناح چپ مجمع روحانیون – محتشمی) از نظر مواضع «ارزشی» و «ایدئولوژی مذهبی» نقاط اشتراک فراوانی با اصولگرایان دارند. بنابراین لبه تیز حمله را باید بسوی وجوه افتراق آنها یعنی رویکرد آنها به مسایل دیگر مانند عدالت اجتماعی، اقتصاد ملی، و استقلال و مبارزه با «استکبار» گرفت. تمرکز بر ساختار مذهبی رژیم و عمده کردن جنبه مذهبی- استبدادی آن بجای جنبه دیکتاتوری طبقاتی پیامد های خطرناکی در پراتیک سیاسی بهمراه خواهد داشت. چنین رویکردی پیشاهنگ را از متحدین بالقوه آن محروم کرده و راه را برای جریانات «اعتدالگرا» و «عوامفریب» در صحنه سیاسی کشور باز میکند. شکست اصلاحطلبان که بیعت آنها با بخش فوقانی بورژوازی بوروکراتیک «وابسته» را در پی داشته است را نیز میتوان نتیجه چنین رویکردی ارزیابی کرد. با توجه به محدودیتهای طبقاتی آنها، این عملکرد شاید آنچنان دور از انتظار نبود. اما شیوع آن در صحنه سیاسی بویژه در میان مدعیان میراث تودهای در جریان به راست گرویده راه «توده- پیکنت»، و انتقال آن ویروس به سازمان سیاسی پیشاهنگ امری است بسیار خطرناک که باید به آن توجه کافی مبذول داشت. در این رابطه بسیار آموزنده است که سکتاریستهای «حزبی» و راستگرایان پیکنتی هر دو به کروبی – جریان سوسیال دموکرات سنتی کشور- به مخالفت پرداختند اما حاضر شدند با رفسنجانی مماشات کرده و عملاً بیعت نمايند.»
تاکید دوباره بر این نکته از آنجا ضروری است که خوانندگان بدانند شما در بحث از اقتصاد ملی به نسخه توسعه «کره جنوبی» و «مالزی» و غیره چشم دارید! اتفاقاً در مقالهای که برای ارگان لیبرالهای وطنی فرستادید میخوانیم:
«برداشت رساله از مفهوم «دولت مدرن»، يعنى از شكل حكومت بورژوازى، ناروشن است، زمانى كه مثلاً ژاپن را فاقد آن میداند: «حتى اگر سرزمينهايى چون ژاپن، كره، عراق و افغانستان در مسير دولتسازى قرار گيرند و به دولتهايى مدرن تبديل شوند، دولت ايران، به دليل همين راه ۱۵۰ ساله خويش ديگر نمیتواند با زور (چه داخلى [ منظور كانديداى انتخابات رياست جمهورى دوره نهم است] و چه خارجى [منظور ظاهراً تهديدهاى امپرياليستى است] مدرن شود.» (بخش سوم)…»
«بايد به نقش منفى سرمايه بزرگ تجارى نقش بزرگ زميندارى را كه هنوز هم از قدرت مالى و سياسى سنگين و بالايى برخوردار است، اضافه نمود و اذعان داشت، كه پس از طیشدن بيش از ٢۸ سال، «اساسیترين وظيفه» انقلاب تحقق نيافته است. البته نمیتوان كوششهاى انجام شده در اين زمينه را از مدنظر دور داشت، ازجمله كوششى كه آيتالله خمينى با حكم «اجتهادى» خود بعمل آورد. نارسائى ابزار «ولايت مطلقه» نه ازآنرو به اثبات رسيده است، كه «حكومت … اهم احكام الهى …» نيست، بلكه ازاينرو، كه نبرد بر سر منافع طبقاتى امرى مادى – عينى و نه معنوى و روحانى و اخلاقى است. تاريخ نشان داد كه «حكم شرعى» برپايه «ولايت مطلقه» قادر نبود زمينه ضرورى تداوم نقش ترقیجويانه «بورژوازى دولتى» را تضمين كند و جاى «خلع يد انقلابى» را بگيرد.»»
دو رویکرد «دولت امروزین» و «حکومت اسلامی»
من پيش از اين در رد ديدگاههای شما نوشتم: «بنظر میرسد که برخی ناظران سیاسی، فعالیت جناح حجتیه و برخی دیگر از بنیادگرایان را در جهت تحکیم مواضع سیاسی بورژوازی تجاری بزرگ ارزیابی میکنند. آنها بر آنند که ایده «حکومت اسلامی» در برابر جمهوریت مصداق چنین روندی است. با توجه به داده های موجود، نظر اولیه من این است که چنین تزی لزوماً درست نیست، زیرا که مؤتلفه نیز دیگر خود را ذوب در ولایت نمیخواند و همانند گذشته ولایتپذیری آن بدون شرط و شروط نیست. اگر منظور جریان مصباح یزدی باشد، باید گفت که انتخابات اخیر نشان داد که حتی گروههایی از اصولگرایان بازار نیز به او روی خوشی نشان ندادند. گذشته از آن با توجه به تجربه کشورهای همسایه، و فلسطین رویکرد «دولت امروزین» با «انتخابات آزاد»، برای امپریالیسم بویژه اروپا مناسبتر میباشد. بنظر میرسد که پس از شکست مفتحضانه ناطق نوری، محافل سرمایه جهانی اعتماد چندانی به جناح بوژوازی برای تسلط بر جامعه ندارند. البته برخی محافل غربی برآنند که بورژوازی بوروکرات نیز از چنین توانایی برخوردار نیست و از این منظر طرح مداخله نظامی را پیشنهاد میکنند (برنامه گروههای افراطی- صهیونیستی)».
من بر این باورم که «در ارزیابی نیروهای گوناگون بویژه لایه های گوناگون بوروکراتها باید توجه داشت که کدامیک رویکرد خصوصیسازی امپریالیستی را دربست پذیرفته است، کدامیک خواهان تعدیل آن است، و کدامیک چوب لای چرخ آن میگذارد و یا محدودیتهایی برای آن قائل است؛ باید بررسی کرد که کدام لایه رویکرد کاملا «غربی» دارد و کدام بومی – ملی؟ کدامیک از شریک کوچک و سر بهزیر بودن راضی است و کدامیک نیست. بطور خلاصه در اینجا روحیات و روانشناسی لایهها عامل مهمی بشمار میآیند و درگیربودن در امور صنعتی بخودی خود کافی نیست (نمونه کره).»
نکات پايانی:
در اينجا، يکبار ديگر توجه شما را به برخی از پرسشهايی جلب میکنم که در گذشته در بحثهای بی سرانجاممان با شما مطرح کردم. اميدوارم مطالعه دوباره مقالات «گفتگو با يک تودهای» و طرح پرسشهای زير که از آن مقالات استخراج شده است، به يافتن شيوه مناسب و سازنده بحث و نقد کمک کند:
ابتدا باید برای خود و دیگران روشن کنیم که چرا و بر چه اساسی معتقدیم که در درون «حاکمیت» متحدان بالقوه داریم. و محور این اتحاد کدام است. چنین مهمی بدون ترسیم آرایش طبقاتی در جامعه و هیئت حاکمه ممکن نیست و همچنین بررسی دقیق شرایط جهان و منطقه و تاثیر آن بر چگونگی پیشبرد مبارزه طبقاتی درون کشور امکان ندارد. بنظر من هر گونه بررسی محورهای اصلی مبارزه پیش رو بدون در نظر گرفتن نکات مذکور، اساساً نمیتواند تحلیلی مشخص از شرایط مشخص نامیده شود. و نهایتاً و تواماً میتوان تحلیلهای نوع «نامه مردم» و تحلیلهای نوع «راه توده – پیکنت» را از آن بیرون کشید و هر هفته ساز متفاوتی زد. بدون شک ارائه یک تحلیل جامع طبقاتی میتواند از درغلتیدن به سکتاريسم و آپورتونیسم جلوگیری کند. با این مقدمه چندین پرسش و نکته که حین خواندن نوشتار شما برایم مطرح شد را با شما در میان میگذارم.
۱- شما کماکان از «یکدست» شدن حاکمیت سخن میگویید. لطفا توضیح دهید که این تز براساس کدامیک از مباحث مارکسيستی- لنينيستی تنظیم شده است؟
۲- اگر «حاکمیت یکدست» است و وابسته است و سوار، و اختناق برقرار ساخته است، دیگر چه نیازی به پوشش انقلابی و ضدآمریکایی دارد؟ مگر نه اینکه بورژوازی بزرگ، اصلاحطلبان راستگرا و بخش بزرگی از اقشار مرفه شهری دیگر نه انقلابیاند و نه ضد آمریکایی؟ برای چه اقشاری نقش بازی میکند؟
۳- چرا امپریالیسم میخواهد چنین حاکمیت وابستهای را از سر راه بردارد؟ تشخيص جايگاه طبقاتى شركتكنندگان در نبرد اجتماعی بدون ترسیم آرایش طبقاتی جامعه و هیئت حاکمه چطور ممکن است؟
۴- در اینجا میباید علائم و ویژگیهای وابستگی به امپریالیسم را بطور مشخص تعریف نمود. آیا ما رژیمی از نوع رژیم شاه سروکار داریم؟ آیا انقلاب بهمن شکست خورده است؟ اگر نه چرا؟
۵- نوشتهاید: «حاكميت ارتجاعى ج. ا. می كوشد با ابزارهاى در اختيار خود، حزباله لبنان، سلاح نفت و همچنين “تكنيك اتمى” و …، در اين كارزار نابرابر شركت كند. حربه مقاومت در برابر تجاوز امپرياليستى اما بدون ترديد تنها مقاومت مردم ايران است. در اختيار داشتن آن اما تنها با يك سياست واقعاً ضدامپرياليستى- ملى و مردمى ممكن است. سازماندهى اين مقاومت ملى تنها بدست نيروهاى مردمى و ملى ممكن میباشد. امرى كه بر لزوم تغييرات دمكراتيك واقعى در ايران و برپايى يك حاكميت ملى و مردمى تاكيد دارد. وظيفهاى در برابر ميهندوستان واقعى، مدافعال اهداف مردمى و ضدامپرياليستى انقلاب بهمن۵۷.»
رفیق عزیز، چرا جنبش ملی لبنان را تا سطح عامل ارتجاع تقلیل میدهید؟ لطفاً مولفههای سياست واقعاً ضدامپرياليستى – ملى و مردمى را بیان کنید. لطفاً بگویید که نیروهای ذینفع در مقابله با یورش نوین استعماری کدامند؟
۶-نوشتهاید: «اجراى سياست ضدمردمى و ضدملى خصوصى و آزادسازى اقتصاد همواره با تشديد سركوب روزافزون مردم و همچنين مقاومت آنها همراه بوده و اكنون تشديد شده است. ايجاد دادگاههاى “اختصاصى” كه توسط رئيس قوه قضايه اعلام شد و وظيفه آن تضمين اجراى اين سياست خانمانبرانداز میباشد، جديدترين نمودى از این سیاست است.»
چه کسانی در ارتباط با این حرکت دادگاهی شدهاند؟ و اصولاً هدف آن چه جریانی میباشد؟
۷- نوشتهاید: «… تحكيم و تقويت سرمايههاى خصوصىِ خواستار رشد اقتصادى و خواستار دفاع از اقتصادملى را تامين كرده و آن را در برابر تهاجم نوليبرال سرمايه امپرياليستى، مورد پشتيبانى قرار خواهد داد.»
رفیق عزیز، اقشار مورد نظر شما خود به مجریان برنامه تعدیل تبدیل شدند!. آقای خاتمی از «طرح ساماندهی اقتصادی» به پذيرش برنامه «سردار سازندگی» و اعماق خصوصیسازی درغلتید. منظور شما کدام جریان سیاسی است؟ اصولاً در کدام کشوری مانند ایران سرمایه خصوصی ملی نقش عامل سیستم ساز را ایفا کرده است؟ و در چه شرایطی؟
۸- نوشتهاید: «مطالب مربوط به تزلزلها و تغييرهاى احتمالى در موتلفه را خواندم. براى ارسال آن متشكرم. بدون ترديد وابستگاه به لايههاى ميانى، با تغيير شرايط، مداوم در مواضع خود تزلزل تشان ميدهند و تجديدنظر میكنند. اين امرى شناخته شده است. براى آنكه بتوانند اين تزلزلها و تغييرها در جهت مثبت حركت كنند و به تصحيح سياست آنان بیانجامد، وجود نظريات صريح و روشن چپ انقلابى پيش شرط است. امرى كه متاسفانه در سالهاى طولانى اخير ديگر وجود نداشته است. باشد كه بتوان به آن دست يافت و به وظيفه عمل كرد. اهميت وحدت نظر و عمل حزب ما از اين امر ناشى میشود كه خود پيششرط ايجاد شدن چنين نظربندى میباشد.»
رفیق گرامی، موتلفه همان ارتجاع حاکم است. موتلفه همان بورژوازی تجاری است! به اعتدال گرویدن آنها تحلیل ویژهای را میطلبد. بنظر میرسد که منظور شما از ارتجاع بنیادگرایی است!
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/2p8j8a96