سایت فرقه دمکرات آذربایجان
امير علی لاهرودی
۲۷ مرداد ۱۳۸۷
در قرن ۱۹ و ۲۰ سرمايه و کار در مقابل هم قرار گرفت. تضاد ميان اين دو قطب تضاد عمده جوامع سرمايهداری را تشکيل میداد و در قرن بيستم جهان دو قطبی شد. تضاد کار و سرمايه جنبه جهانی به خود گرفت و تضاد ميان سوسياليسم و سرمايهداری تضاد عمده جهان را تشکيل داد. با فروپاشی سوسياليسم جهان تضاد طبقاتی مفهوم وسيعتری به خود گرفت. تضاد ميان مغرب زمين و مشرق زمين تضاد عمده دوران را تشکيل میدهد. قرن ۲۱ قرنی است هم شکل مبارزه و هم ماهيت آن بشکل بنيادی تغيير کرده است.
سرنوشت احزاب در ايران
«يکی از شومترين حقايق تاريخ جديد جهان اين است که از عهد رنسانس به بعد دنيای اسلامی خاورميانه از انجام اين وظيفه خود بعنوان واسطه خلاق ميان سرزمينهای مختلف آن قسمت از نيمکره زمين بازمانده است. در نتيجه ميان غرب انقلابی و مشرق زمين لاهوتی و مستغرق در خيال ورطه هولناکی ايجاد گشته است، ورطهای که تمام مشکلات و مسايل دنيای حاضر ناشی از آن است». (مارشال.گ.س. هاجسن. فرقه اسماعيليه صفحه ۴۴، تهران ۱۳۶۹)
طرح مسئله؛
نوشتهای که تقديم خوانندگان میشود، بررسی مختصر مسئله تحزب در ايران است. در قرن بيستم احزاب و سازمانهای متعددی در صحنه سياست ايران حضور پيدا کردند. بسياری از آنها در مقابل کمترين فشاری از عالم سياست کنار رفتند. حتی بسياری از آنها نام و نشانی از خود بجای نگذاشتند. تنها چند حزب ملی و چپ ملی در اوايل و اواسط قرن بيست در شرايط خاص زمانی تشکيل شدند که عليرغم فشار و خفقان موجود در جامعه ريشه دواندند و در تدوين سياست کشور کم و بيش تاثير گذاشتند. در اين نوشتار کوشيده شده است علل عينی و ذهنی ظهور و افول برخی از سازمانها سياسی مورد بررسی قرار گيرد.
ترکيب طبقاتی جامعه ايران در دو دهه نخست قرن بيستم
انسان قرن بيستم راه هزار ساله را پيمود. علم و صنعت با سرعت برق آسايی به جلو تاخت، اما اين رشد در چارچوب کشورهای معدودی محصور ماند و بقيه کشورها نتوانستند از محدوده عقب ماندگی قرون وسطايی خارج شوند. بدين ترتيب جهان به قطب صنعتی و غيرصنعتی تقسيم شد. ايران در قطب کشورهايی جا گرفت که در آن نه تنها از دانش و سواد خبری نبود، بلکه جهل و نادانی و خرافات و خودکامگی نيز در آن حکمرانی می کرد. روابط ارباب- رعيتی تسلط کامل داشت. سرمايه تجاری نيز در دست بازاريانی قرار داشت که يا مالک زمين و يا صاحب مستغلات بودند. قدرت حکومتی در دست پادشاه مطلق العنان تمرکز يافته بود که املاک غيرمنقول و در موارد بسياری املاک منقول مردم نيز از آن پادشاه بحساب میآمد. کشمکشها و زد و خوردها ميان قبايل، چپاول و غارت روستاها از جانب عشاير منطقه، ثبات و آرامش را بهم میزد. بعبارت دقيقتر مردم در جامعه ماقبل سرمايهداری زندگی میکردند. در داخل روستاها نيز طبقهبندی مشخص وجود نداشت. بنابراين تضاد عمده در جامعه را تضاد ميان ارباب (ملاکين) و رعيت (زارع) تشکيل میداد.
در اين دوران طبقه کارگر نوزاد در صنايع نوبنياد نفت جنوب پابه عرصه نهاد. بدين ترتيب طبقه کارگر در ايران قبل از پيدايش سرمايهداری ملی شکل گرفت. اين نخستين ويژگی است که زمينه را برای تشکيل حزب طبقه کارگر فراهم میآورد. اکتشاف نفت و بهرهبرداری از آن در امپراتوری روسيه (باکو) دومين ويژگی پيدايش طبقه کارگر را تشکيل میداد. هزاران دهقان آذربايجانی به باکو میرفتند و در حفاری چاههای نفت کار میکردند. در ميان آنان افرادی کم و بيش با سواد با ايدئولوژی طبقه کارگر آشنايی پيدا میکردند و برای تشکل کارگران آگاه در سازمان سياسی اقدام میکردند. بدين ترتيب حزب سوسيال دموکرات در ميان کارگران ايرانی در باکو پايه ريزی شد. باکو به مرکز انتقال ايدئولوژی طبقاتی تبديل گرديد. زمينه برای تشکيل احزاب سياسی فراهم شد. حزب دموکرات و اجتماعيون عاميون در اين زمينه تشکيل شدند. اولی سازمان ميليون ايران و دومی سازمانی نسبتاً نزديک به طبقات پايين بود. حزب دموکرات ايران تا کودتای ۱۲۹۹ فعاليت میکرد و اين حزب شاخهای هم در باکو داشت و تجار ايرانی مقيم باکو در آن عضويت داشتند. روزنامه «ايران نوين» بعنوان ارگان مرکزی حزب دموکرات در ايران و «آذربايجان جزلاينفک ايران است»، بعنوان ارگان شاخه حزب دموکرات در باکو منتشر میشد.
نهضت سالهای ۱۹۲۰ در شمال، در تبريز و در خراسان شرايطی برای گسترش سازمانهای سياسی را فراهم آورد. حزب دموکرات ايران شاخه تبريز فعالتر شد و بنام فرقه دموکرات آذربايجان قيام شيخ محمد خيابانی را مورد پشتيبانی قرار داد. حزب سوسيال دموکرات در سال ۱۹۱۶ با نام حزب عدالت و در کنگره اول در انزلی حزب کمونيست (عدالت) ناميده شد.
حزب کمونيست با نهضت جنگلی همکاری کرد. در تشکيل جمهوری گيلان نقش موثری ايفا نمود. پس از سرکوب نهضت در تبريز و خراسان و گيلان حزب کمونيست بعنوان يگانه سازمان سياسی به فعاليت خود ادامه داد و نخست با پوشش اتحاديه کارگران روزنامه «حقيقت» را انتشار داد.
پيدايش سرمايهداری دولتی
بعد از سرکوبی نهضت آزاديبخش در ايران و پايان دادن به ملوک الطوايفی ثبات سياسی در کشور برقرار گرديد و امکانی فراهم شد تا کارگاهها و موسسات توليدی در شهرهای بزرگی همچون تهران، اصفهان و تبريز بوجود آيد. شهرسازی مدرن شکل گستردهتری بخود گرفت. احداث راههای شوسه و راه آهن سرتاسری مراکز اقتصادی کشور را بهم وصل نمود. در چنين شرايطی حزب کمونيست توانست در مناطق کارگری اتحاديه صنفی کارگران را ايجاد کند و بواسطه آن با مراکز کارگری تماس برقرار نمايند و در شرايط مناسب اعتصابات کارگری را سازماندهی نمايند. در چنين اوضاع و احوالی بود که هيأت حاکمه فشار بر سازمانهای صنفی را تشديد کرده و اداره آگاهی پليس مختاری رد پای کمونيستها را با حدت و شدت دنبال نمود و توانست عدهای از کادرهای برجسته حزب کمونيست را بدام اندازد و سازمانهای حزب را کم و بيش متلاشی نمايد.
بعد از يورش به حزب کمونيست در سال ۱۳۱۰، قانون ارتجاعی ضد کمونيستی در مجلس ايران به تصويب رسيد. بموجب اين قانون احزابی با مرام اشتراکی ممنوع و اعضای آن تا ده سال زندان محکوم میشدند. پيشهوری و عده ديگری از جمله کادرهای سازمان حزب در آستارا دستگير و زندانی شدند. چند سال برای پر کردن خلاء سازمان مخفی مرکب از جوانان تحصيل کرده تشکيل گرديد. آنها توانستند چند شماره مجله علمی و نظری را بنام «دنيا» منتشر نمايند. اما طولی نکشيد که آنان نيز بازداشت شدند. مانند اعضای حزب کمونيست در زندان قصر نگهداری شدند. در عينحال عده از رهبری حزب کمونيست از کشور خارج و با عواقب فاجعه آميز روبرو شدند. دکتر تقی ارانی رهبر گروه ۵۳ نفر در زندان به قتل رسيد و مابقی با ورود ارتش متفقين (۱۳۲۰) به ايران از زندان و از تبعيدگاهها آزاد شدند و حزب تودۀ ايران را ( مهر ماه۱۳۲۰) تشکيل دادند. حزب تودۀ ايران تا سال ۱۳۲۷ بشکل علنی فعاليت کرد. در پانزدهم خرداد ماه در دانشگاه افسری به محمدرضا تيراندازی شد، حزب قدغن گرديد و رهبران آن دستگير شدند. با همه اين مشکلات حزب تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فعاليت نيمه علنی داشت. بعداز کودتا حزب سرکوب گرديد. سازمانهای سياسی و نظامی آن از هم فروپاشيد. برجستهترين کادرهای حزب زندانی و عده کثيری از آنها تيرباران شدند و با سرکوب سراسری چپ، در صحنه سياست ايران خلاء بوجود آمد.
رهبری حزب به خارج منتقل شدند. آنها نقشی را که در مهاجرت ايفا نمودند، زنده نگهداشتن نام حزب بود. اين خلاء با پيروزی انقلاب بهمن داشت پر میشد، اما تاريخ تکرار شد. حزب مجبور شد بازهم بار مهاجرت را بدوش بکشد.
احزاب ديگری که در موازی با حزب تودۀ ايران تشکيل شدند به نيروهای راست و راست مرکزی منسوب بودند. افرادی مانند سيدضياالدين و امثال آنها بودند که جناح ارتجاعی را تشکيل میدادند. به تحزب نياز نداشتند. آنها گروههايی بوجود میآوردند که در مقابل چپها بايستند و مانع گسترش فعاليت آنها شوند.
احزاب ديگری نيز تشکيل شدند و ما اين احزاب را راست مرکزی نامگذاری میکنيم چون اين قبيل احزاب به نيروهای ملی منسوب بودند و در مورد مسايل حاد مملکتی منافع مشترک داشتند. حزب ايران، حزب سوسياليت جنگل، حزب دموکرات کردستان و فرقه دموکرات آذربايجان احزابی از اين زمره بودند. چنانچه در تابستان ۱۳۲۵ حزب تودۀ ايران به اتفاق احزاب فوقالذکر توانستند جبهه واحدی را تشکيل دهند و حکومتهای خودمختار آذربايجان و کردستان را مورد حمايت و پشتيبانی قرار دهند. در آستانه ملی شدن صنعت نفت سازمانی بنام جبهه ملی توسط دکتر محمد مصدق تشکيل شد و در بسيج مردم برای دفاع از ملی شدن صنعت نفت نقش بسزايی ايفا نمود.
کودتای ۲۸ مرداد وضع خفقانآوری را بوجود آورد. پليس سياسی در ورق زدن سرنوشت انسانهای آزادانديش به فعال مايشاّ تبديل گرديد. اما اين بگير و به بندها نيز طول نشگيد. ۱۵بهمن ۱۳۴۲ در تهران و قم تظاهرات عظيمی براه افتاد. اين تظاهرات نشان داد رژيم خودکامه قادر به کنترل اوضاع نيست. گرچه تظاهرکنندگان با شعار ضد اصلاحات به خيابانها ريختند، اما ريشه حرکت ضد رژيم عميقتر ازآن بود. بگير و به بندها براه افتاد چون سازماندهندگان تظاهرات را به روحانيون نسبت دادند. آيتالله خمينی را از کشور بيرون کردند. اوضاع بغرنجتر شد؛ بتدريج سازمانهايی با تمايلات راديکال بوجود آمدند. نهضت آزادی با گرايش مذهبی تشکيل گرديد. چند سال بعد سازمانی راديکالتر مذهبی بنام مجاهدين خلق از بطن نهضت آزادی پا به عرصه گذاشت و مبارزه مسلحانه را خط مشی اصلی خود قرار داد. اين سازمان تيمهای چريکی مخفی بوجود آورد و در اوايل ۱۳۵۰ دست به عمليات مسلحانه زد و يک افسر آمريکايی را در تهران ترور نمود.
گرايش مبارزه مسلحانه در آن دوران نه تنها در ايران بلکه در جهان سوم بويژه در آمريکای لاتين گسترش میيافت و رنگ و لعاب گوناگونی به خود میگرفت. نهضت آزادیبخش و مارکسيستی در آمريکای لاتين گسترش میيافت. در ايران موازی با سازمانهای راديکال مذهبی سازمانهای راديکال مارکسيستی نيز تشکيل می گرديد. سازمان فداييان خلق از اين زمره سازمانها است. تشکيل تيم مسلحانه مخفی فعاليت سياسی نظامی خود را آغاز نمود.
– مبارزه در آن مرحله بر سه محور دور می زد. مبارزه مسلحانه از دهات شروع می شد و شهرها را محاصره می کرد و قدرت را بدست میگرفت (مدل چينی- مائوئيسم).
– مبارزه توسط گروههای کوچک در نقاط صعبالعبور به مثابه موتور کوچک برای راه انداختن موتور بزرگ آغاز می گرديد (مدل کوبا- فيدليسم).
راه سوم- با رعايت اصل همزيستی مسالمتآميز مبارزه مسلحانه در اکثر موارد تجويز نمیشد (مدل شوروی- خوروشفيسم).
چريکهای مارکسيستی ايران راه چين را آزمايش کردند. خواستند جنگلهای شمال را (سياهکل) مورد بهرهبرداری قرار دهند، اما در اولين روزها عمليات با شکست مواجه شد. دهقانان نه تنها دنبال آنها نرفتند، بلکه در دستگيری آنان با ژاندامری محل همکاری کردند. در پی اين شکستها مدل آمريکای لاتين (چريکی شهری) بالا گرفت. چند قتل از جمله قتل سپهبد فرسيو داشت کارا بودن عمليات چريکی شهری را به اثبات میرساند. تقريباً پنج شال طول کشيد تا عمليات دوشان تپه تهران شکست خورد و چريکهای فدايی از خانههای تيمی خارج شوند و مبارزه سياسی را در اولويت قرار دهند. اين بار نيز سازمانهای سياسی و چريکی نتوانستند به يک نيروی موثر و بازدارند مبدل شوند. ۱۳۵۶سال آغاز مبارزه سياسی در قالب محفلهای ادبی آنهم در دانشگاه تهران به مبارزه فراگير تبديل گرديد. در پرتوی اين محفلها بود که در عرض يکسال جنبش وسيع دانشجويی بوجود آمد و به مثابه حلقه زنجير، ديگر حلقها را با خود همراه نمود. محفلهای ادبی سرآغاز جنبش مردمی گرديد. احزاب سياسی نه تنها در متن قرار نگرفتند بلکه در حاشيه نيز نتوانستند جای پای محکمی دست و پا کنند. رهبری انقلاب اوتوماتيکوار در دست يک رهبر کاريزماتيک متمرکز شد. ديديم که سازمانهای چريکی چپ و راست بويژه سازمان مجاهدين خلق نتوانستند خود را با محيط نو تطبيق دهند و تعدادی از آنها بويژه مجاهدين خلق راه مبارزه مسلحانه را در پيش گرفتند و با عواقب فاجعه باری روبرو شدند.
احزاب سياسی از جمله حزب تودۀ ايران و فداييان اکثريت انقلاب و رهبری آنرا بدون قيد و شرط مورد حمايت قرار دادند اما خود نتوانستند از امنيت برخوردار شوند. نخست رهبری حزب، بعد کادرها و اعضای آن دستگير شدند. اما رهبری و عده قابل ملاحظهای از کادرهای فداييان توانستند با استفاده از فرصت مناصب از کشور خارج شوند و به اردوی پرشمار مهاجرين بپيوندند در حالی که رهبری و کادرهای برجسته حزب تودۀ ايران بشکل دسته جمعی در تلويزيون ظاهر شدند و از گمراهی خود «پشيمان» شدند و بعد اعدام گرديدند. بدين ترتيب سازمانهای سياسی و چريکی اين بار نيز سرکوب شدند. نسل جديد نيز مانند نياکان سياسی خود مجبور شدند باز هم از صفر آغاز کنند.
۲۵ سال است سازمانهای چپ مارکسيستی، ناسيوناليستی و راديکالهای مذهبی قادر نيستند در داخل کشور هستههای سازمانی خود را از نو احيا کنند. حتی حلقه فشار عليه اصلاحطلبان حکومتی نيز تنگ و تنگتر میشود. بدين ترتيب تشکل و تحزب برای همه اقشار و طبقات اجتماعی هم چنين برای نوانديشان مذهبی به امر محال تبديل شده است.
فعاليت علنی و نيمه علنی احزاب در طول تاريخ صد ساله اخير در چند مورد کوتاه مدت امکانپذير شد:
۱- در دوران انقلاب مشروطيت و در سالهای اشغال نظامی دولتهای درگير در جنگ جهانی اول (۱۹۲۰-۱۹۰۵)، کشتار در قيام خيابانی در نهضت جنگل و در قيام کلنل محمد تقی در مشهد. قيام سرگرد اسکاندانی و کشته شدن عده از افسران خراسان.
۲- در دوران اشغال نظامی ايران از سوی متفقين (۱۹۴۷-۱۹۴۱)ف قتل عام در آذربايجان و کردستان.
۳- دوران نيمه علنی (۱۹۵۳-۱۹۴۸)) متلاشی شدن حزب تودۀ ايران. کشف سازمان نظامی و دستگيری ششصد افسر و درجه دار.
۴- در پايان حکومت پهلویها و سالهای اول بعد از پيروزی انقلاب (۱۹۸۲-۱۹۷۸)، متلاشی شدن حزب توده ايران و کشف سازمان مخفی افسری قتل عام کادرهای نظامی و حزب.
با اين محاسبه میتوان نتيجهگيری کرد که در عرض صد سال آنهم در دوران آشوب و هرج و مرج و انقلابیگری سی و دو سال احزاب و گروههای سياسی فعاليت علنی داشتند. اگر دو دهه اول قرن بيست را حذف کنيم در طول ۸۴ سال تاريخ معاصر ايران احزاب تنها پانزده سال از فعاليت علنی برخوردار بودهاند. بدين ترتيب مشاهده میشود که کشور هر اندازه به سمت دستيابی به رشد اقتصادی و ثبات سياسی پيش میرود استبداد قویتر مبارزه طبقاتی و مبارزه در راه دموکراسی «خاص و عام» سرکوب میگردد. تجمع و تشکل بعنوان حقوق انسانی از شهروند سلب و خودکامگی با لباس نو و با پيام لاهوتی آراسته میشود.
ساکنان مشرق زمين بويژه ايرانيان پانصد سال است با اروپاييان در تماس است و اين تماس نيز با لشکرکشی اروپاييان برقرار گرديده است. از آن تاريخ ما بتدريج و گاهی با اعمال زور فرهنگ وارداتی اروپا را پذيرفتيم. حتی لباس پوشيدن مدرن را از آنها ياد گرفتيم. با تکنولوژی آنها آشنايی پيدا کرديم. جوانان خودمان را برای ياد گرفتن علوم و فنون مدرن به اروپا فرستاديم. اکنون خود هيچ نداريم نه تکنولوژی، نه مرکز تحقيقات علمی داريم. امروز کار بجايی رسيده است با زور شلاق نيز نمیتوان جلوی فرهنگ وارداتی را گرفت.
هر چه داريم تقليد از اروپا است. ترجمه آثار دانشمندان و فيلسوفان اروپا و آمريکا زينتبخش کتاب فروشیهای ما است. طرز تفکر ما رونوشت طرز تفکر اروپاييان است و لاغير. نويسندگان و روشنفکران ما آنچنان تحت تاثير آثار تئوريسين اروپايی بويژه آمريکا قرار گرفتهاند. گو اينکه از خود برای گفتن هيچ ندارند. وضع بدانجا رسيده است که افراد و يا گروهی از افراد دست روی دست گذاشته در انتظار روزی هستند که اروپاييان بويژه آمريکاييان بيايند و آنها را از سلطه خودکامگان رها سازند. پس چه بايد کرد که شيوه زندگی خودمان را با دست و مغز خود ترسيم کنيم.
قرن ۲۱ قرن مابعد شوروی
قرن ۲۱ برخلاف قرن بيست نه قرن انقلابها است و نه قرن جنگهای جهانی. قرن ۲۱ قرن جهانیشدن اقتصاد قرن هژمونی بلامنازع کشورهای ثروتمند بر کشورهای فقير قرن، جنگهای چريکی غيرمتمرکز (قصاص) عليه هژمونی امپرياليسم جهانی است.
قرن ۲۱ قرنی است که در آن مناسبات جديد ميان کشورهای ثروتمند و فقير آغاز میشود. اقتصاد واحد و تقسيم کار ميان بخشهای اين اقتصاد. پذيرفتن پول واحد برای محاسبه پرداختها (تاديهها) ويژگی يکپارچگی جهان را نشان میدهد و همه اين تحولات با فروپاشی شوروی ممکن شد.
جهانیشدن اقتصاد بر پايه نابرابریها و ناعدالتی ها استوار است. اين نابرابری ويژگی جامعهای را تشکيل میدهد که در آن رقابت بیرحمانه حاکم است. سود و سودآوری در مرکز فعاليت اقتصادی قرار میگيرد. بخش نيرومند و پر سود اقتصاد رقبای ضعيف و کم سود را از ميدان بدر میکند. اين اصل شامل حال موسسات توليدی همچنين شامل حال کشورهای جداگانه میشود.
خصوصیسازی موسسات دولتی در راستای اين سياست انجام میگيرد و با سرعت هم انجام میگيرد. ليبراليسم در اقتصاد به سياست جهانی سرمايهداری مبدل می شود. اين سيستم که آنرا اقتصاد ليبرال نامگذاری کردهاند برای ميليونها انسان زحمتکش سرنوشتساز است. زيرا در اين سيستم اقتصادی ثروت در يک قطب، فقر در قطب ديگر در مقابل هم قرار میگيرد. ثروتمندان ثروتمند تر و فقرا فقيرتر میشوند. در قرن ۱۹ و ۲۰ سرمايه و کار در مقابل هم قرار گرفت. تضاد ميان اين دو قطب تضاد عمده جوامع سرمايهداری را تشکيل میداد و در قرن بيستم جهان دو قطبی شد. تضاد کار و سرمايه جنبه جهانی به خود گرفت و تضاد ميان سوسياليسم و سرمايهداری تضاد عمده جهان را تشکيل داد.
با فروپاشی سوسياليسم جهان تضاد طبقاتی مفهوم وسيعتری به خود گرفت. تضاد ميان مغرب زمين و مشرق زمين تضاد عمده دوران را تشکيل میدهد. برای حل اين تضاد نسخه مشخص و قابل قبول همه پيدا نشده است. بدين سبب مبارزه برای حل اين تضاد جنبه عام پيدا نکرده است. نهضت ضد جهانیشدن آغاز اين مبارزه است. اين مبارزه در غرب مبارزه مقطعی و موضعی است. اين مبارزه هنوز شکل سازمانی بخود نگرفته و مرکز هماهنگ کننده ندارد و شايد هيچ وقت نخواهد داشت چون شرکت کنندگان به آش شله قلمکار شباهت دارند که با تيز شدن آتش میجوشند و با خاموش شدن آتش از جوش میافتد. اين مبارزه در شرق، بويژه در خاور ميانه با پوشش اسلام و با توسل به قهر جهان را به ميدان نبرد عليه مغرب زمين بويژه عليه امپرياليسم آمريکا تبديل کرده است. اين نبرد گرچه در قالب تروريسم تظاهر میکند و جهانخواران با استفاده از امکانات وسيع نظامی و تبليغاتی ماهيت اين نبرد را زير سئوال میبرند و دولتهای دست نشانده را برای به اصطلاح مبارزه با تروريسم بين المللی «بسيج» میکنند. اما «فراموش» میکنند که شکاف ميان کشورهای فقير و کشورهای ثروتمند عميق و عميقتر میشود و مبارزه ميان اين دو قطب فقر و ثروت حاد و حادتر میشود.
قرن ۲۱ قرنی است هم شکل مبارزه و هم ماهيت آن بشکل بنيادی تغيير کرده است. سيستم دو حزبی بيش از نيم قرن است در غرب نهادينه شده است. شرکت در انتخابات وظيفه احزاب را تشکيل میدهد. هر حزبی اکثريت نمايندگان پارلمان را بدست میآورد دولت را تشکيل میدهد. حزب اقليت نقش اپوزيسيون را بازی میکند. اين شکل دموکراسی بورژوازی است که در غرب نهادينه شده است.
چنانچه قبلاً اشاره رفت تشکيل احزاب سياسی از غرب به شرق از جمله به ايران منتقل شده است. صد سال است ايرانيان دموکراسی غرب را تجربه میکنند. بدست گرفتن قدرت و يا شرکت در حکومت هدف عمده احزاب سياسی است. تاکنون هيچ يک از احزاب در ايران نتوانستهاند به اين هدف نايل آيند. تنها احزاب دموکرات آذربايجان و کردستان است که در شرايط ويژه آن زمان حکومت يکساله تشکيل دادند.
قرن ۲۱ قرنی است که بايد راه و شيوه مبارزه سياسی دوران گذشته مورد ارزيابی انتقادی قرار گيرد. امکان تشکيل احزاب با برنامه منطبق با شرايط قرن حاضر مورد مداقعه قرار گيرد. با مشاهده سطحی حال و هوای سياسی جهان میتوان به نتيجهگيری گرچه نه چندان دقيق رسيد و آن اين است که مبارزه در راه دموکراتيزه کردن کشورهای نسبتاً رشد يافته مشرق زمين از آن جمله ايران يگانه راه ممکن است که در پيش روی نيروهای آگاه قرار دارد.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/5bhwpn5s