برخلاف چپ آمريکای لاتين، نوع رقتانگيز غربی [و ایرانی] آن، تمام شعور خود را، در اينکه سياست يعنی چه، از دست داده است. سعی نمیکند راهحلهای مشخص برای مشکلات ارايه نمايد، و تنها قادر است مواضع اخلاقی اتخاذ نمايد، به ويژه با لحنی گزافهگو در محکوميت ديکتاتورها و متجاوزين به حقوق بشر. چپ سوسيال دمکرات در بهترين حالت با چند سال تأخير از راست پيروی میکند و از خود هيچ ايدهای ندارد. چپ «راديکال» اغلب هم دولتهای غربی را محکوم میکند و هم از هر طريق ممکن از همان دولتها تقاضا میکند که در گوشه و کنار جهان در دفاع از دمکراسی مداخله نمايند. فقدان درک سياسیشان، آنها را در مقابل کارزارهای دروغپراکنی شديداً آسيبپذير نموده و به هوراکشان برای جنگهای ايالات متحده- ناتو مبدل ساخته است.
تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: گلوبال ريسرچ
نويسنده: ژان بريکمونت
۸ مارس ۲۰۱۱
برگردان: ع. سهند
توضيح مترجم: ژان بريکمونت در بلژيک فيزيک تدريس میکند و در «دادگاه بروکسل» عضويت دارد. کتاب «امپرياليسم بشردوستانه» او در سال ۱۳۸۸ توسط اکبر معصوم بيگی و نسترن موسوی به فارسی ترجمه و در ايران منتشر شده است. کتاب «امپریالیسم بشردوستانه: استفاده از حقوق بشر برای قالب کردن جنگ» در طرح کلی خود به دو نکته میپردازد. از یکسو پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، گفتمان حقوق بشر به قدرتهای امپرياليستی به ویژه امپرياليسم آمریکا دستآويزی پرقدرت برای دخالت نظامی در سراسر جهان بخشید. از سوی دیگر مشکلی تازه گریبانگیر بخشی از نیروهای چپ نادم و «حقوق بشر»ی شد که (همانطور که در مورد مشخص ايران شاهد بودهايم، همسو با جريانات و محافل ليبرال و قشری و در روند رقابت با آنها بر سر قدرت سياسی يا شريک شدن در آن) به حمایت از امپریالیسم بشردوستانه پرداختند.
ليبی و بازگشت امپرياليسم بشردوستانه
کل باند بازگشته است: احزاب چپ اروپايی (گروهبندی احزاب کمونيست «ميانهرو» اروپايی)؛ خوزه بُوه «سبز» که اکنون با دانيل کوهن-بنديت متحد شده است، کسی که تا به حال يک جنگ ايالات متحده- ناتو را که دوست نداشته باشد، نديده است؛ گروههای تروتسکيست گوناگون و البته برنارد-هنری لوی و برنارد کوشنر؛ همه خواهان نوعی «مداخله بشردوستانه» در ليبی هستند، يا چپ آمريکای لاتين را، که مواضع آن بسيار خردمندانهتر است، به «جاهلان سودمند» بودن برای «ديکتاتور ليبی» متهم میکنند.
دوازده سال بعد، کوزوو دوباره تکرار میشود. صدها هزار کشته در عراق، ناتو درمانده در يک وضعيت ناشدنی در افغانستان، و آنها هنوز هيچ نياموختهاند! جنگ کوزوو برای متوقف کردن نسلکشی که وجود نداشت، جنگ افغانستان برای حمايت از زنان (برويد و وضعيت کنونی آنها را ببينيند)، و جنگ عراق برای حمايت از کردها به راه انداخته شد. آنها چه موقع میخواهند بفهمند که تمام جنگها مدعی داشتن توجيهات بشردوستانه بوده اند؟ حتا هيتلر در چکسلواکی و لهستان از «اقليتها حمايت» میکرد.
از طرف ديگر، رابرت گيتس هشدار میدهد که هر وزير امور خارجه آتی که به رييسجمهور ايالات متحده توصيه کند به آسيا و آفريقا نيرو اعزام نمايد، «مخش بايد معاينه شود». دريادار مولن نيز احتياط را توصيه میکند. تناقض بزرگ دوران ما اين است که مراکز جنبش صلح را بايد در پنتاگون و وزارت امور خارجه جستوجو کرد، در حالی که طرف جنگطلب ائتلافی است از نومحافظهکاران و مداخلهجويان ليبرال از همۀ قماش، شامل جنگاوران چپگرای بشردوست، برخی سبزها، فمنيستها يا کمونيستهای نادم.
بنابراين، اکنون، همه بايد به علت گرم شدن جهان از مصرف خود بکاهند، اما جنگهای ناتو بازيافت پذيرند و امپرياليسم بخشی از توسعه پايدار شده است.
البته، ايالات متحده به دلايلی کاملاً مستقل از مشاوره ارايه شده از طرف چپ جنگطلب، جنگ را به راه خواهد انداخت يا به راه نخواهد انداخت. نفت احتمالاً تنها عامل مهم در تصميم آنها نخواهد بود، زيرا هر دولت آينده در ليبی مجبور است نفت بفروشد و ليبی آن اندازه بزرگ نيست که وزنۀ مهمی در قيمت نفت باشد. البته، هرجومرج در ليبی به سوداگری میانجامد که خود بر قيمتها تأثير میگذارد، اما آن موضوع متفاوتی است. صهيونيستها هم احتمالاً در باره ليبی دو جور فکر میکنند: آنها از قذافی متنفرند، و دوست دارند، مانند صدام، به تحقيرآميزترين شکل، سرنگون شود، اما آنها مطمئن نيستند که از اپوزيسيون او خوششان بيايد. (و با اطلاعات کمی که داريم، میدانيم خوششان نمیآيد)
استدلال اصلی در هواداری از جنگ اين است که اگر همه چيز سريع و آسان پيش برود، آبروی ريخته شده ناتو و مداخله بشردوستانه را، که سيمای آن در عراق و افغانستان لکهدار شده است، بازمیگرداند.
يک گرانادای جديد، حداکثر، يک کوزووی جديد، دقيقاً چيزی است که لازم است. يک انگيزه ديگر برای مداخله اين است که شورشيان، با شتافتن به «نجات» آنها در مارششان به سمت پيروزی بهتر کنترل شوند. اما اين بعيد است جواب دهد: کرزای در افغانستان، ناسيوناليستهای کوزوو، شيعيان در عراق و البته اسرائيل، کاملاً خوشحالند موقعی که نياز است کمک آمريکا را دريافت کنند، اما بعد از آن، برنامه خودشان را به طور کامل دنبال نمايند. و يک اشغال نظامی تمامعيار ليبی بعد از «آزادی» آن بعيد است قابل ادامه باشد، که البته از نقطه نظر ايالات متحده از جذابيت مداخله میکاهد.
از طرف ديگر، اگر همه چيز بد تمام شود، اين احتمالاً آغاز پايان امپراتوری آمريکايی خواهد بود، به اين دليل است که افرادی که عملاً در موضعيت تصميمگيری قرار دارند از کسانی که صرفاً در لوموند مقاله مینويسند و يا در مقابل دوربينها رجز میخوانند، محتاطترند.
برای شهروندان معمولی مشکل است بدانند در ليبی واقعاً چه میگذرد، زيرا رسانههای غربی کاملاً با پوشش خود از عراق، افغانستان، لبنان و فلسطين بیاعتبار شده اند، و رسانههای بديل هم هميشه قابل اتکاء نيستند. اين البته مانع چپ جنگطلب نمیشود که نسبت به حقيقت بودن بدترين گزارشات در باره قذافی کاملاً متقاعد شود، درست همانطور که دوازده سال پيش راجع به ميلوسويچ متقاعد شد.
اينجا، نقش منفی دادگاه کيفری بينالمللی يک بار ديگر آشکار میشود – مانند نقش دادگاه کيفری بينالمللی برای يوگسلاوی در مورد کوزوو. يکی از دلايل اين که در تونس و مصر خون نسبتاً کمتری ريخته شد اين بود که يک راه خروج احتمالی برای بنعلی و مبارک وجود داشت. اما «عدالت بينالمللی» میخواهد مطمئن شود که چنين راه خروجی برای قذافی، و احتمالاً افراد نزديک او وجود نخواهد داشت، در نتيجه آنها را به نبرد تا دم آخر برمیانگيزد.
اگر «جهان ديگری ممکن است»، چيزی که چپ اروپايی هی تکرار میکند، آن وقت غرب ديگری هم بايد ممکن باشد و چپ اروپايی بايد برای به وجود آوردن آن دست به کار شود. اجلاس اخير اتحاد بوليواری میتواند سرمشقی باشد: چپ آمريکای لاتين صلح میخواهد و آنها خواهان جلوگيری از مداخله ايالات متحده هستند، زيرا آنها میدانند ايالات متحده به دنبال چيست و اينکه روند دگرگونی اجتماعی آنها پيش و بيش از هر چيز به صلح و حاکميت ملی نياز دارد. نتيجتاً، آنها پيشنهاد اعزام يک هيأت بينالمللی، احتمالاً به سرپرستی جيمی کارتر (دشوار بتوان او را آلت دست قذافی دانست)، برای شروع روند گفتوگو بين دولت و شورشيان را مطرح میکنند. اسپانيا نسبت به اين ايده اظهار علاقه کرده است، که البته از طرف سارکوزی رد شده است. اين پيشنهاد ممکن است تخيلی به نظر برسد، اما چنين نخواهد بود اگر وزن کامل سازمان ملل را در حمايت از خود داشته باشد. اين راه تحقق بخشيدن به مأموريت آن است، اما اکنون به علت نفوذ ايالات متحده و غرب غيرممکن شده است. با اين وجود، غيرممکن نيست که اکنون، يا در يک بحران آتی، يک ائتلاف از ملتهای غيرمداخلهجو، شامل روسيه، چين، آمريکای لاتين و احتمالاً ديگران، بتواند مشرکاً برای به وجود آوردن يک گزينه معتبر در مقابل مداخلهگری غرب عمل کند.
برخلاف چپ آمريکای لاتين، نوع رقتانگيز غربی آن، تمام شعور خود را، در اينکه سياست يعنی چه، از دست داده است. سعی نمیکند راهحلهای مشخص برای مشکلات ارايه نمايد، و تنها قادر است مواضع اخلاقی اتخاذ نمايد، به ويژه با لحنی گزافهگو در محکوميت ديکتاتورها و متجاوزين به حقوق بشر. چپ سوسيال دمکرات در بهترين حالت با چند سال تأخير از راست پيروی میکند و از خود هيچ ايدهای ندارد. چپ «راديکال» اغلب هم دولتهای غربی را محکوم میکند و هم از هر طريق ممکن از همان دولتها تقاضا میکند که در گوشه و کنار جهان در دفاع از دمکراسی مداخله نمايند. فقدان درک سياسیشان، آنها را در مقابل کارزارهای دروغپراکنی شديداً آسيبپذير نموده و به هوراکشان برای جنگهای ايالات متحده- ناتو مبدل ساخته است.
اين چپ هيچ برنامه منسجمی ندارد و اگر خداوند آنها را به قدرت برساند نمیداند چه کار بايد بکند. به جای «حمايت» از چاوز و انقلاب ونزوئلا- ادعای پوچی که عاشق تکرار آنند- اينها بهتر است فروتنانه از آنها بياموزند، و قبل از هر چيز، از نو معنی عمل سياسی را بياموزند.
http://www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=23588
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/56tj42vp