رهبران مترقی جدید در آمریکای لاتین از راست به چپ: آندرس لوپز اوبرادور، گوستاوو پترو، پدرو کاستیو، شیومارا کاسترو و گابریل بوریک.

 

تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

منبع: شبکه همبستگی با انسانیت – کوبا
۲۱ دسامبر ۲۰۲۱
لوئیس هرناندز ناوارو

 

فقدان فرهنگ چپ ، ضعف ترقی‌خواهی در آمریکای لاتین

مصاحبه با آلوارو گارسیا لینرا معاون پیشین رئیس‌جمهور بولیوی در دوران ریاست جمهوری اوو مورالس و یکی از رهبران «ارتش چریکی توپاک کاتاری» در اوایل دهه ۱۹۹۰

 

آلوارو گارسیا لینرا تاکید می‌کند که یکی از ضعف‌های بزرگ ترقی‌خواهی آمریکای لاتین و چیزی که شکست‌های بخشی آن را توضیح می‌دهد، فقدان فرهنگ مردمی چپ‌، بدیل، و قابل دسترس است که راه‌های جدید سازمان‌دهی زندگی روزمره را ارتقاء دهد.

گارسیا لینرا در گفت‌وگو با «لاجورنادا» درباره ترقی‌خواهی، چپ، راست و فرهنگ مردمی، این را توضیح می‌دهد که علی‌رغم پیروزی‌های انتخاباتی ایده‌های مترقی در منطقه، نولیبرالیسم فراتر از این‌که چه کس (و کدام جناح] حاکم است حس مشترکی را ایجاد کرده است. در ادامه، بخش پایانی آن مصاحبه را می‌خوانید:

به نظر می‌رسد در کشورهایی مانند شیلی، السالوادور و اکوادور، جناح راست توانسته است نه تنها انتخابات، بلکه تخیل بخش‌های متوسط و کارگری را نیز تسخیر کند. این پدیده را چگونه می‌توان توضیح داد؟
و نه فقط در آن کشورها…

حتا در تجربیات ترقی‌خواهانه، تخیل نولیبرالی به مثابه فرهنگ توده بطور کامل برچیده نشده است. روشن است که در برخی جاها لحظاتی از فروپاشی، گیجی و گشایش شناختی وجود داشته است، اما ۴۰ سال نولیبرالیسم روایت مشترکی را القا کرده است که از این‌‌که چه کسی حاکم است یا این‌که آیا دولت باید از شما حمایت کند یا نه، فراتر می‌رود. تخیل نولیبرالی در دیگر انواع انتظارات شخصی جا گرفته است.
ترقی‌خواهی غلبه بر فرهنگ نولیبرال نیست. این یک روند مبارزه با آن فرهنگ است. این روند با فراز و نشیب، در جوانب دیگری پیشرفت کرده است، اما در این – و در برخی دیگر از جوانب، هنوز در نبرد پیروز نشده است. مواردی وجود دارد که ترقی‌خواهی حتا به مثابه جزیی از مبارزه علیه فرهنگ نولیبرال وجود ندارد. در آنجاها، حاکمیت نولیبرالیسم تقریباً مطلق است.

با این وصف، این حاکمیت مطلق رو به نزول دارد. این دیگر بدیهی نیست. تردید ایجاد می‌کند. در دهه ۱۹۹۰، نولیبرالیسم یک‌سری از مفروضات زندگی را، که مردم بی‌تردید آن‌‌ها را طبیعی فرض می‌کردند، برآورده ساخت. امروز، در چشم‌انداز ترقی‌خواهی، و در کشورهایی مانند کلمبیا، السالوادور، گواتمالا، در خود اروپا، این بحثی است که پاهای خود را از دست می‌دهد… این بحث تَرَک برداشته است.

این از کجا آمد؟
کلمبیا چیزی است که شیلی در دهه ۱۹۹۰ بود. در قرن بیست و یکم، کلمبیا به کشوری تبدیل شده است که در آن با ایجاد شعبه‌های والت دیزنی، ترویج هنرمندانش، حضور در همه جا مشهود ارتش ایالات متحده، و این روایت که آن‌ها ادامه میامی در آمریکای لاتین هستند، الگوی آمریکایی غالب است.

این الگویی است که در آن، نولیبرالیسم فرمانبردار جنوب به‌ مثابه رعیت نولیبرالیسم شمال با موفقیت عمل می‌کند. نولیبرالیسمی که در آن نمایندگان ایالات متحده با سرمایه‌داران و سیاستمداران کلمبیایی دیدار می‌کنند. که در آن دانشگاه‌های کلمبیا به روی دانشگاه‌های آمریکای شمالی باز هستند. که در آن فرهنگ عمومی آن به وسیله هالیوود به رسمیت شناخته شده است.

اما ببینید، یک بسیج عظیم ایستادگی در برابر همه این‌ها وجود داشته است. مسلماً، این بسیج نتوانسته است به پیروزی سیاسی دست یابد. و این درسی است برای این‌که چگونه عمل جمعی باید یک استراتژی باشد تا بتواند یک واقعیت سیاسی را ترویج کند. اما حتا در آنجا، در شیلی جدید دهه ۲۰۲۰، یک لرزش، یک تَرَک رخ داده است. من اطمینان دارم که این در بقیه کشورهای قاره ادامه خواهد یافت.

در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ، چپ‌ آمریکای لاتین از قدرت فرهنگی فوق‌العاده‌ای برخوردار بودند. تولیدات موسیقیایی، ادبی و گرافیکی آن استثنایی بود. کار فرهنگی ترقی‌خواهانه کجاست؟
آن فرهنگ چپ، نیروی سیاسی، کادرها و شناخت از واقعیت پیشرفت‌های مترقی را تغذیه کرده است. چپ دهه ۱۹۶۰ ترقی‌خواهی را به وجود نیاورده است، اما آن را پرورش داده و به آن یک نیروی درونی – نوعی تنش داخلی، کوچک اما بسیار محکم – بخشیده است.

بیایید مورد بولیوی را در نظر بگیریم . ظهور دهقانان بومی هیچ ارتباطی با چپ دهه ۱۹۶۰ ندارد. ابداً. علاوه بر این، برای آن چپ، خرده بورژوازی که می‌خواست ببیند کارگران چگونه انقلاب می‌کنند، دهقانان بومی بازیگران درجه دو بودند. شورش دهقانی از بخش‌های دیگر، از تجربیات دیگر زاده می‌شود..

در زمان شورش‌های جمعی بزرگ، این چپ به حاشیه رانده شده به وسیله نولیبرالیسم، با حضور شهری، قدرتمند در دهه‌های ۶۰، ۷۰، ۸۰ و ۹۰ دوباره ظاهر می‌شود. و برخی از کادرهایش آن را ، در بستر … نبردهای ایدئولوژیک پیشین که قبل از پیروزی‌های انتخاباتی رخ داد، ترقی‌خواهی می‌نامند.

من متقاعد شده‌ام که ایده‌ها همیشه پیش از پیروزی در انتخابات، پیروز می‌شوند، حتا اگر این پیروزی جزئی باشد. و در گذشته، چپ قدیم، کادرهای قدیم در یک لحظه حساس کمک می‌کردند. آن‌ها می‌دانستند چگونه درک کنند که زمان عمل فرا رسیده است، آن‌ها منتظر نمی‌ماندند. برخی از آن‌ها در اتاقک‌های خود چشم به راه رسیدن سوسیالیسم یا کمونیسم منتظر می‌ماندند. اما بخش دیگر، زمان عمل را درمی‌یافت. آن‌ها درک می‌کردند که کنشگری از پایین وجود دارد. و آن کادرها به غنی‌سازی، هم مدبریت و هم بحث سیاسی، کمک می‌کردند.

اما، ترقی‌خواهی جدید، زمان و دید شفاف برای گسترش این فرهنگ چپ را نداشته است. این کار را بسیار کُند انجام داده یا در برخی موارد اصلاً انجام نداده است..

نمی‌دانم بولیوی یک مثال بسیار افراطی است یا نه. معضل این است که در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ یک فرهنگ چپ طبقه متوسط وجود داشت. اما انقلاب به وسیله خلق‌های بومی در دهه ۲۰۰۰ انجام شد، و نه به وسیله طبقه متوسط. طبقه متوسط به انقلاب پیوست. این ماهیت رادیکال روند، یک قیام بومی و مردمی، از پایین را نشان می‌دهد.

این دنیای دیگری است که در آن فروشنده دوره‌گر تاکو وزیر می‌شود و پس از وزارت به فروش تاکو بازمی‌گردد. او آن کسی نیست که [با رسیدن به وزارت] ثروتمند شود و در عمارتی در «ال پدرگال» زندگی کند، زیرا او یک رهبر اجتماعی است.

آیا یک فرهنگ جدید چپ ظهور کرده است؟
یکی از خطاهای ترقی‌خواهی، که من بولیوی را در آن قرار می‌دهم این است که زمان کافی برای تولید فرهنگ جدید چپ با این ویژگی بومی نداشته است. فرهنگ قدیم دیگر وجود ندارد. فرهنگ جدید نمی‌تواند فرهنگی باشد که از نگاه طبقه متوسط رادیکال شده بیرون بیایید. زیرا، اکنون شخص عادی در خیابان است. اما، با این وصف، زمان و توان فرهنگ‌سازی را نداشته است.

به این دلیل است که گفتم فرهنگ نولیبرال شکست نخورده است. ما تَرَک‌ها را باز کرده‌ایم. تورفتگی دارد. شکاف برداشته است. اما یک چهارچوب فرهنگی جدید جای آن‌را نگرفته است.

ما چه زمانی قرار است بتوانیم چهارچوب فرهنگی نولیبرالی را متلاشی کنیم؟ زمانی که ما یک فرهنگ مردمی جذاب، جایگزین و چپ را، با محورهای جدید برای سازماندهی زندگی روزمره، داشته باشیم.

این یکی از ضعف‌های بزرگ ترقی‌خواهی و چیزی است که شکست‌های جزئی آن را توضیح می‌دهد. زیرا اگر آن‌را ساخته بود، شما یک چرخه طولانی مدت، حداقل سه یا چهار دهه می‌داشتید. اما یک موج ۱۵ ساله وجود داشته است، و اکنون یک تولد دوباره. من مطمئن نیستم که این موج ۱۵ یا ۲۰ سال دیگر عمر داشته باشد. من مطمئن نیستم.

ما در بحث بزرگ درباره ساختارهای فرهنگی جدید برای سازماندهی زندگی روزمره جایی نداریم. شما هنوز یک فرهنگ چپ، یک فرهنگ رادیکال، با روایت‌های پیروزمندانه چپ، در این قاره ندارید.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/ye28zwar