تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

منبع: International Socialist Review
نویسنده: استبان مرکاتانته
۲۹ نوامبر ۲۰۲۰

برگردان: ا. آذرنگ

 

نسبت چین با امپریالیسم، سیری در دیدگاه‌ها

 

در میان گرایشات چپ، طیفی از دیدگاه‌های مختلف نسبت به مسئله چین و امپریالیسم یافت می‌شود. در یک سو، نویسندگانی مانند «جان اسمیت» را می‌یابیم که دیدگاه‌شان [بطور ضمنی] در کتاب «امپریالیسم در سده بیست و یکم»[۱] بیان شده است. این کتاب یکی از جامع‌ترین مطالعات مارکسیستی، در مورد زنجیره‌های ارزش جهانی به مثابه سازکاری است که از آن طریق کشورهای امپریالیستی نیروی کار کشورهای وابسته و نیمه مستعمره را استثمار می‌کنند (به قول اسمیت، «ابر استثمار»).

اما کتاب اسمیت یک مشکل اساسی دارد و آن این است که چگونه باید چین را در این ترسیم‌بندی قرار داد. همانطور که اسمیت در گفتگویی بیان کرد، گرایش وی آن است که چین را بیشتر شبیه به جنوب جهانی ببیند، یعنی در جایگاهی که توسط شرکت‌های چند ملیتی کشورهای امپریالیستی غارت می‌شود [گرچه اسمیت در مورد چگونگی آغاز و روند شکل‌گیری این غارت و استثمار و نقش حزب کمونیست چین سخن زیادی بیان نمی‌کند]. و در حالی که اسمیت جنبه‌هایی از چین را که می‌توانند موضع وی را درهم نوردند برمی‌خواند، اما تمایل دارد این موارد را خیلی سریع کوچک نماید.[۲]

اسمیت از نقش غالبی که سرمایه خارجی در تجارت خارجی چین ایفا کرده است شروع می‌کند، عاملی که در عین حال کلید اساسی برای قدرت اقتصادی چین است و این کشور را به «بستانکار» بزرگ کره زمین تبدیل کرده است. شرکت‌های چند ملیتی با شاخه‌های خود یا با استخدام شرکت‌های کارپرداز، در چین فعالیت می‌کنند. آن‌ها به هر طریق در استثمار نیروی کار چینی شرکت می‌کنند و دستمزد کم‌تری نسبت به طبقه کارگر در کشورهای خود یا حتی سایر کشورهای وابسته و نیمه استعماری به آن‌ها می‌پردازند.[۳]

«مینجی لی» وضعیت چین را در همین راستا توصیف می کند.[۴] او از نظریه سیستم جهانی «امانوئل والرشتاین» آغاز می کند، که تاریخ سرمایه‌داری را به مثابه یک دوره متوالی از چرخه‌های طولانی بررسی کرد و اظهار داشت که نظام جهانی از یک کانون، یک پیرامون مورد بهره کشی کانون، و یک نیمه پیرامون در میان آن‌دو، که تا حدی مورد استثمار قرار می‌گیرد اما در استثمار سرزمین‌های دیگر نیز شرکت می‌کند و نقش «سپر» و ثبات نظم سلطه را ایفا می‌کنند، تشکیل می‌شود. «لی» تصریح می‌کند که چین هم‌چنان در پیرامون قرار دارد، اما منظور او از «پیرامون» باید روشن شود. او نقش برجسته و مرکزی که چین در نظام جهانی ایفا کرده است را زیر سوال نمی‌برد. و به این دلیل که چین نهایتاً در مبادلات خود با قدرت‌های جهانی ضرر می‌کند و مازاد خود را به آن‌ها منتقل می‌کند، از آن به عنوان کشوری پیرامونی یاد می‌کند.

استدلال «لی» مبتنی بر «شرایط داد و ستد کار» است که «میزان سود یا زیان یک کشور را از مبادله نابرابر در نظام جهانی سرمایه‌داری نشان می‌دهد.»[۵] لی استدلال می‌کند در حالی که چین «شرایط داد و ستد کار» خود را با برخی مناطق (آسیای شرقی، آسیای جنوبی، آفریقا) به نحو مطلوبی تغییر داده است، ولی هنور موقعیت نامطلوبی را نسبت به سایر نقاط جهان داراست. به دیگر سخن، در طرح «لی»، چین به یک «استثمارگر» خالص در داد و ستد خود با آسیای شرقی، آسیای جنوب شرقی و اقتصادهای پیرامونی آفریقا تبدیل شده است[۶]، اما این موضوع در رابطه آن با ایالات متحده، اروپا، و خاورمیانه و حتی آمریکای لاتین صادق نیست. «لی» اظهار می‌کند که به احتمال زیاد به زودی، «شرایط داد و ستد کار» چین احتمالاً نه تنها علیه همه اقتصادهای کشورهای پیرامون بلکه بیشتر اقتصادهای نیمه پیرامون نیز برایش مطلوب خواهد شد. تا آن زمان، چین به یک کشور نیمه پیرامونی تبدیل خواهد شد.»[۷] اما، «لی» برآن است که چین امکان جلوتر رفتن از وضعیت را ندارد، زیرا «با توجه به اندازه عظیم اقتصادی و جمعیتی چین، ورود [آن] به نیمه‌پیرامون پیامدهای اساسی برای کارکرد نظام جهانی سرمایه‌داری خواهد داشت و ممکن است نشانگر آن باشد که … نظام جهانی سرمایه‌داری به حد و مرز خود رسیده است.»[۸] یعنی نمایانگر چنان بی‌ثباتی نظام خواهد بود که آن‌را در معرض تهدید فروپاشی قرار می‌دهد. در حالی‌که «لی»، برخلاف «اسمیت»، چین را در موقعیتی مادون و تابع قرار می‌دهد، او پیشروی چین را غیرقابل مهار توصیف می‌کند و بیان می‌دارد که نظام نمی‌تواند آن فرآیند را درچارچوب وضعیت کنونی محدود کند.

این مواضع تا چه اندازه بیانگر جایگاه عینی چین می‌باشند؟ درست است که نیروی کار چین هم‌چنان توسط سرمایه امپریالیستی – استثماری که سرمایه بومی چین نیز در آن مشارکت دارد – استثمار می‌شود و سرمایه‌گذاری و تجارت با غول آسیایی منبع افزایش سود برای سرمایه جهانی و کشورهای امپریالیستی است، اما چین، حداقل تا حدی، توانست سودی را که برای شرکت‌های چندملیتی ایجاد می‌کرد، با شرایط مساعدی مبادله کند تا نیروهای مولده خود را با بده بستانی که هیچ کشور وابسته دیگری نداشته است توسعه دهد. جذب انبوه سرمایه به اقتصاد و ارز بازرگانی خارجی ارائه شده توسط ذخایر «بانک مردم چین»، منابعی را برای سرمایه‌گذاری های خود در خارج از کشور و ساخت یک دیوار مهار برای جلوگیری از دچار شدن به یک دوره بحران مشابه [ببرهای] آسیا در اواخر دهه ۱۹۹۰ ، در دسترس آن قرار داده است. از این نظر، چین الگوهای وابستگی سایر کشورهای فقیر یا در حال توسعه را که در آن‌ها سرمایه‌گذاری خارجی یا صنعتی‌سازی برای صادرات در نهایت منجر به جهش کیفی در سطح توسعه نمی‌شود- به استثنای ویژگی‌هایی که بیشتر با شرایط ژئوپلیتیک استثنایی توضیح داده می‌شوند، [۹] تکرار نمی‌کند. [در این ارتباط باید نقش عامل مهم ژئوپولتیک در دوران جنگ سرد را در نظر داشت. مطمئنا رویکرد به شرق امپریالیسم و رویکرد به غرب چین گرفتن موش برای آرامش خاطر خدایان نبود.]

این نتیجه ریشه در همگرایی دو عامل دارد. اولی مربوط به اندازه جذب سرمایه و صادرات تولید شده توسط چین است، حتی با وجود این که شرکت‌های چند ملیتی بخش قابل توجهی از زنجیره ارزش را تصاحب می‌کنند. منابع – و مهم‌تر از همه ارز خارجی – که برای سرمایه‌گذاری در کشور باقی ماند هنوز به صورت مطلق عظیم بوده و یک موقعیت بالقوه «برد – برد» را هم برای سرمایه امپریالیستی و هم برای بوروکراسی چین ایجاد می‌کنند. عامل دوم این است که تداوم نسبی عناصر به ارث رسیده از اقتصاد دولتی- ملی شده، مانند برخی انحصارها در بازرگانی خارجی و بخش مالی که هم‌چنان کاملاً از جریان مالی جهانی جدا است، خروج مازاد را محدود می‌کند.

مقیاس سرمایه‌گذاری‌های خارجی، افزون بر سرمایه‌گذاری‌های شرکت‌های دولتی چین، تأثیرات زنجیره‌ای ایجاد کرده، و «تولید به خاطر تولید» را گسترش داد – استقرار فزاینده بخش‌های مولد جدید با هدف نه تنها صادرات کالاهای نهایی به سایر کشورها، بلکه برای عرضه یک سیستم تولیدی پیچیده‌تر علاوه بر تلاش‌های (اغلب شکست خورده اما گاهی موفق) بوروکراسی برای ارتباط با شرکت‌های خارجی به‌عنوان راهی برای دستیابی مستقیم به فناوری یا سرقت آن، امکان افزایش قابل‌توجه سطح توسعه فراتر از آنچه در هر کشور پیرامونی در قرن گذشته یا تا کنون دیده شده را فراهم کرده است. اگر چه این امر دست در دست تسلط سرمایه خارجی در تجارت خارجی چین داشته است. «ابراستثمار» نیروی کار چین توسط سرمایه خارجی و این‌که این استثمار پایه بالا رفتن چین از «نردبان اقتصادی» بوده است، دو روی یک سکه هستند.

موضع دیگر این است که چین به خیزش اقتصادی خود ادامه خواهد داد تا خود را در زمره قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری قرار دهد، اما همانطور که «هو فونگ هونگ» نوشته است، چین «از تبدیل شدن به یک قدرت خرابکارانه که نظم نولیبرالی موجود را دگرگون کند فاصله زیادی دارد، زیرا چین خود یکی از بزرگ‌ترین سود‌بران این نظم می‌باشد.»[۱۰]

هونگ بر آن جنبه‌هایی که چین را وادار به مشارکت در حفظ نظم موچود می‌کند، تأکید می‌کند، از جمله این‌که توقف تأمین مالی ایالات متحده برای خود چین خطرناک است. فرضیه‌های این کتاب در چهار سال پس از انتشار آن ضعیف از آب در آمده‌اند، زیرا دو کشور تقابل خود را تشدید کرده‌اند. [البته باید به کمک‌های چین به اروپا برای رهایی از بحران اقتصادی توجه داشت].

در بازتاب موضع «هونگ،» ما تز دیگری را می‌یابیم مبنی بر این‌که چین نه‌ تنها هم اکنون در صعود مهار نشدنی است، بلکه این کار را با ایفای نقشی خوش‌خیم در نظم جهانی انجام می‌دهد – که عملاً نسبت به نظم امپریالیستی «خرابکارانه» است. این همان چیزی است که «جیوانی آریقی» در «آدام اسمیت در پکن» پیشنهاد می‌کند.[۱۱]

او با بازخوانی عناصری در تاریخ چین پیش از تهاجمات اروپا، وجود یک اقتصاد بازار غیر سرمایه‌داری – یعنی غیر استثماری – را تعریف کند. او استدلال می‌کند که این اقتصاد، و نه بازسازی بورژوایی، چیزی است که ممکن است اکنون دوباره ظاهر شود و این همان چیزی است که چین برای بقیه جهان درنظر دارد.

«آریقی» طی چندین دهه تز «جانشینی هژمونیک» را عنوان نموده است که طبق آن سرمایه‌داری از راه چرخه‌های فزاینده بزرگ‌تری گسترش یافت که در آن، به طور متوالی، دولت شهرهای ایتالیا، هلند، بریتانیای کبیر، و در نهایت ایالات متحده آمریکا تسلط یافتند و هر کدام ترکیب‌های متفاوتی از سازماندهی اقتصادی و قدرت سرزمینی را تحمیل کردند.[۱۲]  او نتیجه می‌گیرد که «جانشینی» جدید این چرخه را خواهد بست زیرا دیگر سرمایه‌داری نخواهد بود. [این دیدگاه از سوی برخی محافل سیاسی ایرانی هم در مورد چین و هم روسیه، صریحاً یا در پرده ترویج می‌شود].

این دید آریقی مبنی بر این‌که این کشور می‌تواند وزنه تعادل بخشی در برابر امپریالیسم آمریکا و اروپا باشد، امروزه از زوایای مختلف – بدون نسبت به عناصر نظری غیرعادی‌تر «تجاری‌سازی غیرسرمایه‌داری چین» – مطرح می‌شود. «دیوید هاروی» – که دیدگاهش از «امپریالیسم نو» آشکارا به مفاهیم آریقی از رابطه بین قدرت اقتصادی و سرزمینی وابسته است، اگرچه «هاروی» آن‌ها را بازآرایی کرد – زمانی چیزی در همین راستا پیشنهاد کرد. ما آن را به‌ویژه در جریان‌های سیاسی کشور های پیرامونی می‌بینیم که گسترش همکاری با چین را پیشنهاد می‌کنند.

در آخر طیف ، کسانی مانند «آئو لونگ یو» وجود دارند که به مسیر امپریالیستی چین اشاره می‌کنند ولی هم‌زمان معتقدند که تکمیل نشده است. دلیل نخست، وحدت سرزمینی در آینده نزدیک است. یو می‌گوید:
«پیش از این‌که چین بتواند به جاه‌طلبی امپریالیستی خود دست یابد، باید بار میراث استعماری خود را از بین ببرد، یعنی تایوان را تصرف کند و ابتدا وظیفه تاریخی حزب کمونیست در وحدت ملی را انجام دهد. اما این امر لزوماً دیر یا زود آن‌را در تضاد با ایالات متحده قرار می‌دهد. از این رو، مسئله تایوان به طور همزمان هم جنبه دفاع از خود چین را در برمی‌گیرد (حتی ایالات متحده اذعان می‌کند که تایوان «بخشی از چین» است) و هم جنبه رقابت بین-امپریالیستی را. از جاه‌طلبی جهانی که بگذریم، پکن برای

«اتحاد با تایوان» ابتدا باید بر ضعف‌های بادوام چین به‌ویژه در فناوری، اقتصاد و نداشتن متحدان جهانی غلبه کند.» یو می‌افزاید:
«چین یک قدرت سرمایه‌داری دولتی متمایز و یک قدرت توسعه‌طلب است که حاضر نیست شریک درجه دوم ایالات متحده باشد. بنابراین چین بخشی از نولیبرالیسم جهانی و هم‌چنین یک قدرت سرمایه‌داری دولتی است که جدا از آن قرار می‌گیرد. این ترکیب عجیب به این معنی است که هم از نظم نولیبرالی سود می‌برد و هم برای آن یک چالش می‌باشد.»[۱۳]

«پیر روسه» نویسنده دیگری است که موضع او در راستا با دیدگاه یو می‌باشد.[۱۴] همانطور که می‌بینیم، مواضع نسبت به جایگاه چین در رابطه با قدرت‌های امپریالیستی نمی‌تواند بیش‌تر از این گوناگون باشد. همانطور که من استدلال کرده‌ام، در نظر گرفتن چین به عنوان یک کشور امپریالیستی در فرآیند تشکیل یا ساخت، به نظر بهترین راه برای درک وضعیتی است که هم‌چنان دارای عناصر گذرا است، اما همزمان مسیر حرکت چین را مشخص می‌کند – اگرچه موفقیت چین در این امر به هیچ وجه تضمین نشده است.

* این مقاله نخستین بار به زبان اسپانیایی در ۱۵نوامبر در Ideas de Izquierda منتشر شد.

 

1- John Smith, Imperialism in the Twenty-First Century: Globalization, Super-Exploitation, and Capitalism’s Final Crisis (New York: Monthly Review Press, 2016). For a review of the book, see Esteban Mercatante, “The Open Veins of the Global South,” Left Voice, October 22, 2016.
2- See also Esteban Mercatante, “Capitalismo y desarrollo desigual, ¿una desmentida al imperialismo?” [“Capitalism and Uneven Development: A Denial of Imperialism?”], Ideas de Izquierda, August 5, 2018.
3- Although wages in China have increased over the past 15 years, they remain below those in many other countries, although at the same time the more “labor-intensive” industries are moving out of China to other lower-wage locations.
Minqi Li, China and the Twenty-first Century Crisis (New York: Pluto Press, 2016).4-
Li, 86.5-
Li, 876-
Li, 88.7-
8-Li, 88
9- Left Voice, September 13, 2020. On this matter, and on the different levels of uneven development that have characterized productive internationalization, see Esteban Mercatante, “Uneven Development and Imperialism Today: Engaging with the Ideas of David Harvey,” Left Voice, September 13, 2020.
10-Ho-fung Hung, The China Boom: Why China Will Not Rule the World (New York: Columbia University Press, 2016), 180. For a review of the book, see Esteban Mercatante, “¿China no dominará el mundo?” [“Will China not rule the world?”], Ideas de Izquierda 33, September 2016..
11- Giovanni Arrighi, Adam Smith in Beijing (London: Verso, 2007).
12-For a critique of Arrighi, see Juan Chingo and Gustavo Dunga, “¿Imperio o imperialismo? Una polémica con ‘El largo siglo XX’ de Giovanni Arrighi e ‘Imperio’ de Toni Negri y Michael Hardt” [“Empire or Imperialism: A Polemic with The Long Twentieth Century by Giovanni Arrighi and Empire by Toni Negri and Michael Hardt”], Estrategia Internacional 17, Autumn 2001. On Arrighi’s statements regarding China, see Paula Bach, “China: de Giovanni Arrighi al General norteamericano Clark” [“China: From Giovanni Arrighi to U.S. General Clark”], La Izquierda Diario, October 25, 2014.
13-China’s Rise as a World Power: Loong Yu Au interviewed by Ashley Smith,” International Socialist Review 112, Spring 2019.
14-Pierre Rousset, “Chinese Ambitions — An Imperialism in Formation,” International Viewpoint, July 22, 2014.

Minqi Li
مینجی استاد اقتصاد دانشگاه یوتا است. وی در آغاز از هواداران نولیبرالیسم و سرمایه داری مکتب شیکاگو بود و در تظاهرات ضددولتی دانشجویان میدان تیانمن در سال ۱۹۹۰ شرکت داشت و پس از دستگیری، در زندان تغییر عقیده داد و به مارکسیسم گرایش پیدا کرد و در سال ۱۹۹۲ آزاد شد. در سال ۱۹۹۴ کتاب «توسعه اقتصادی و مبارزه طبقاتی در چین» را به چاپ رساند. در سال ۱۹۹۴ به آمریکا رفت و در ماساچوست مشغول تحصیل شد. وی بخشی از طیف چپ نو چین است و مقالات زیادی برای مانتلی ریویو نوشته است.

Loong Yu Au
او لونگ یو در هنگ کنگ زندگی می‌کند، و یک مبارز برای عدالت در جهان است. او نویسنده کتاب «خیزش چین: قدرت و شکنندگی» (مرلین پرس،۲۰۱۳)، ویراستار «جنبش بدون مرز» و وبلاگ نویس «استند نیوز» و «این مدیا» است.

Pierre Rousset
پیر روسه یکی از اعضای رهبری انترناسیونال چهارم است که به ویژه درگیر همبستگی با آسیا است. او یکی از اعضای NPA در فرانسه است.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/3mydd3va