تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

ا. آذرنگ
۳۰ بهمن ۱۴۰۰

 

هاروی، امپریالیسم، چین: اشاره‌ای به سرچشمه‌های نظری چین‌ستایی

 

پدیده چین‌ستایی در نوشته دیگری مورد بررسی قرار گرفت، و واکنش‌ها و موضع‌گیری‌های چندی را در پی داشت. نکته برجسته این واکنش‌ها آن است که از سوی طیف رنگارنگ گرایشات سیاسی نشان داده می‌شود. طیفی که از یک‌سو دربرگیرنده گرایشات سنتی متمایل به تجربه چین، و از سوی دیگر، محافل چپ دلبسته به «بورژوازی ملی» (از نوع «جنبش سبز »گرفته تا «جبهه پایداری»)، بر اساس تز «که بر که»، و مدعیان انکشاف مبارزه طبقاتی است. مواضع سیاسی این طیف اگر چه در زمینه سیاست روز ایران بویژه در ۱۸ سال گذشته دارای تفاوت‌های مهمی بوده است، اما در ارتباط با روندهای سیاسی- اقتصادی جهانی، و جنبش جهانی کمونیستی یک هم‌گرایی نسبتاً نزدیک در بین آن‌ها دیده می‌شود، که عمدتاً از تحلیل‌های کانون‌های اندیشه ( think tank) نزدیک به چین و روسیه، «پپه اسکوبار»، «آر.تی نیوز»، «بنیادفرهنگ استراتژیک»، «حزب چپ» آلمان، «بنیاد روزا لوکزامبورگ» وابسته به آن حزب، و بویژه شعبه آن در چین و … نفوذ می‌پذیرد.

ورای برخی تفاوت‌ها در چگونگی چینش مواضع این طیف به جرأت می‌توان گفت که نگرش غالب بر آن‌ها، ایدئولوژی و رویکرد رفرمیستی در جنبش جهانی کمونیستی را بازتاب داده و نمایندگی می‌کند. ویژگی برجسته بخش بزرگی از این طیف، کارنامه مملو از سیاست‌های راست‌گرایانه، منجمله پشتیبانی از گرایش رفسنجانی، «جنبش سبز» (در تقابل با به‌اصطلاح «کودتای انتخاباتی» جریان حجتیه) و سپس «بنفش»، و رویکرد تسلیم‌طلبانه «نه غزه نه لبنان» در سیاست خارجی ایران است. هدف این نوشته نه بازخوانی دگردیسی جریانات نامبرده بلکه بررسی اجمالی آبشخور نظری مدافعان «سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی» و نشان دادن نادرستی ‌ارزیابی‌های آن‌ها و روشن کردن برخی نکات مهم است که متاسفانه آگاهانه و یا از روی ناآگاهی تبلیغ می‌شود.

هاروی نیز چین‌ستا است!
در مقاله‌ای با عنوان «جمهوری خلق چین در آینە کژتاب آرای دیوید هاروی»[۱] در «دانش و امید» شمارۀ ۹، دی‌ماه ۱۴۰۰ زیر نام «شبگیر حسنی» تلاش شده چنین اثبات شود که «دیوید هاروی» چین را کشوری امپریالیستی می‌انگارد و از اینرو وی چین ستیزبوده و باد در بادبان امپریالیسم غرب می‌اندازد. نویسنده سپس با این گزاره که درک هاروی از امپریالیسم با تئوری لنینی امپریالیسم در تناقض است نتیجه می‌گیرد که چین، چه در گذشته و چه اکنون و در آینده، نمی‌تواند در زمره کشورهای امپریالیستی قرار گیرد. از متن نوشته مورد بحث، چنین بنظر می‌رسد که نقد دیدگاه هاروی، بیش‌تر با استناد به نوشته‌های منتشر شده در «نقد اقتصاد سیاسی» تهیه شده و نویسنده نتوانسته است با سرزدن به دیگر منابع تصویر کاملی از دیدگاه‌های هاروی بدست آورد و یا این‌که نخواسته است هسته مرکزی دیدگاه هاروی و پیامدهای سیاسی آن‌را پیگیری کرده و دریابد. به هر ترتیب، هسته مرکزی تحلیل و نقد در نوشته «دانش و مردم» بر اساس این منطق معیوب استوار شده است که: الف- هاروی درک لنینی از امپریالیسم ندارد؛ ب- هاروی چین را در زمره کشورهای امپریالیستی قرار می‌دهد؛ پ- پس چین امپریالیست نیست!

نخست: دیوید هاروی هیچگاه ادعا نکرده است که تئوری لنینی امپریالیسم را می‌پذیرد. تمامی نظرات وی در مورد انباشت «از راه سلب مالکیت» و حرکت مکانی- زمانی سرمایه‌داری برای خروج از بحران، کوششی است برای ارایه یک نظریه جدید از سیر تاریخی سرمایه‌داری در جهان که در بخش‌های کلیدی سنخیتی با تئوری لنینی امپریالیسم ندارد و در بسیاری موارد اصول اولیه مارکسیسم را نیز نقض می‌کند. (برای نمونه نقش تاریخی پرولتاریا در انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم)[۲]

هاروی در ادامه می‌گوید «تصور ساده‌ای از طبقه وجود ندارد که بتوانیم به آن عنوان عامل اصلی (چه رسد به انحصاری) دگرگونی تاریخی متوسل شویم». او می‌افزاید که «هیچ دشت پرولتاریایی رویایی آرمان‌شهری مارکسیستی وجود ندارد که بتوانیم در آن بازنشسته شویم»

دوم: هاروی هیچگاه بطور جدی ادعا نکرده است که چین کشوری امپریالیستی است. هاروی در تلاش برای پاسخ به انتقادات «جان اسمیت» از ارزیابی وی از ویژگی‌های انباشت در سرمایه‌داری دوران کنونی و غارت امپریالیستی می‌نویسد:

«حالا نوبت چین است. نقشه سرمایه‌گذاری خارجی چین در سال ۲۰۰۰ تقریباً کاملاً خالی بود. اکنون سیلی از آن نه تنها در امتداد “یک کمربند یک جاده” از آسیای مرکزی به اروپا بلکه در سراسر آفریقای شرقی به‌ویژه در آمریکای لاتین (بیش از نیمی از سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی اکوادور از چین است) جریان دارد. هنگامی که چین از رهبران سراسر جهان برای شرکت در نشست یک کمربند یک جاده در ماه مه ۲۰۱۷دعوت کرد، بیش از چهل رهبر جهان رفتند تا به سخنان رئیس‌جمهور شی که بسیاری آن‌را به عنوان آغاز نظم نوین جهانی که در آن چین قدرت هژمونیک (اگر نه تنها قدرت) آن خواهد بود گوش دهند… آیا این بدان معناست که چین قدرت جدید امپریالیستی است؟»…نظریه ثابت و سفت و سخت امپریالیسم که جان اسمیت به آن متوسل می‌شود، در مورد همه این‌ها چه می‌گوید؟…کاملاً درست است که من تصور سنتی امپریالیسم برگرفته از لنین (که سپس توسط افرادی مانند جان اسمیت سنگ نوشته شده است) را برای توصیف اشکال پیچیده مکانی، میان سرزمینی و تولید جایگاه-ویژه ، تحقق و توزیع ناکافی یافتم.[۳]

هاروی در ادامه می‌گوید: «در این مورد من بعداً شیفته یافتن همین روحیه در «جیووانی آریقی» شدم که در «هندسه امپریالیسم» مفهوم امپریالیسم (یا جغرافیای سفت و سخت کانون و پیرامون که در تئوری سیستم‌های جهانی آمده است) را به نفع تحلیلی بازتر و سیال‌تر از هژمونی‌های در حال تغییر در درون نظام جهانی کنار گذاشته است…»

با تامل بر فرازهای بالا، روشن است که هاروی در بهترین حالت امپریالیست بودن چین را در قالب یک پرسش جدل برانگیز برای اسمیت مطرح می‌کند. که البته اسمیت نیز بدان پاسخ خوبی داده است که نویسنده «دانش و مردم» آگاهانه آن‌را نادیده گرفته است.

جان اسمیت در پاسخ به هاروی می‌گوید: «هاروی می‌پرسد آیا چین قدرت جدید امپریالیستی است؟»

«این یک پرسشی منصفانه و بسیار بزرگ است که من نمی‌توانم در چارچوب این پاسخ حق آن‌را ادا کنم. چین بسیار بیش‌تر از یک “ملت نوظهور” خیلی بزرگ و با رشد سریع است. این کشوری است که با یک انقلاب بزرگ سوسیالیستی دگرگون شد (به طور دقیق‌تر انقلاب ۱۹۴۹ که شرایط لازم برای پیشروی به سوی سوسیالیسم را فراهم کرد – سلطه امپریالیستی پایان یافت، زمینداران و سرمایه‌داران مصادره شدند، دولت آن‌ها سرنگون شد – اما پیشرفت بیش‌تر متوقف شد (توسط سیاست‌های فرقه‌ای و ارتجاعی رهبران استالینیستی چین) که آن‌ها اکنون در حال تلاش برای بازگشت به سرمایه‌داری هستند که علی‌رغم نظرات گسترده نسبت به محتوم بودن آن، این گذار هنوز کامل نشده و تکمیل آن نیز قطعی نیست. امپریالیسم در ذات (دی ان ای) سرمایه‌داری حک شده است و اگر چین در جاده سرمایه‌داری گام نهاده است، پس باید در جاده امپریالیستی نیز قرار گیرد.»[۴]

باید افزود که روشن است که اسمیت به توسعه سرمایه‌داری در چین اعتقاد دارد و اذعان می‌کند که در صورت تداوم آن امپریالیسم شدنش نیز محتوم می‌باشد. در این رابطه، روند تغییرات کمی به کیفی را می‌بایست در نظر داشت بدین معنی که برخی عناصر کیفیت جدید پیش از تغییر کامل کیفی پدیدار می‌شوند. در نتیجه عملکرد و یا یک سیاست مشخص امپریالیستی را ضرورتاً نمی‌توان به پیروزی کامل ضد انقلاب در چین مشروط ساخت.

اما در ارتباط با ارزیابی هاروی از مقوله امپریالیسم و وزن نادرستی آن در تحلیل عملکرد جهانی چین، برای آگاهی نویسنده «دانش و امید»، اتفاقاً هاروی امروزه کم و بیش در زمره چین‌ستایان قرار دارد . و با توجه به چارچوب ایدئولوژیک هاروی به هیچوجه تعجب برانگیز نیست که هاروی در سیاست‌های اخیر حزب کمونیست چین همان ضدحمله دوران‌سازی که وی برای کشورهای امپریالیستی غرب توصیه کرده بود را می‌بیند که این‌بار بر علیه روند رشد سرمایه‌داری در چین براه افتاده است.

هاروی در گفت‌وگوی اخیر خود مانند بسیاری از چین‌ستایان، بروشنی دستاوردهای چین (مثلاً بیرون بردن ۷۰۰ میلیون نفر از زیر خط فقر، پیشرفت فناوری و… ) را برشمرده و از برنامه «شی جین‌پینگ» برای ترغیب کلان سرمایه‌داران چینی به افزایش کمک‌های خیرخواهانه ( philanthropy) با ترکیبی از کمک به دولت و شهروندان و بنگاه‌های غیر دولتی، تمجید می‌کند. وی می‌گوید که چین برنامه ساخت و ایجاد «مناطق بهروزی همگانی» را با استفاده از این کمک‌ها تهیه کرده که تا سال ۲۰۲۵ سوسیالیسم را در چین به ارمغان خواهد آورد. هاوری این‌را رویکردی انقلابی و نقطه بازآرایی جامعه چین می‌نامد. دورانی که در آن انباشت محدود خواهد شد و در کنار بازار برابری بیش‌تری برقرار خواهد شد، و نوید‌بخش دوران دگرگون‌ساز تاریخ چین خواهد بود….[۵]

این‌روزها این‌چنین ارزیابی‌هایی نزد برخی محافل سیاسی «چپ» ایرانی نیز بچشم می‌خورد که مطمئناً بی‌ارتباط با سخنرانی‌های افرادی مانند هاروی، راس و السنر و … غیره نیست.

«دولت رفاه» با ویژگی‌های چینی
از آن مهم‌تر، هاروی با اشاره به اثر اریقی، «آدام اسمیت در پکن»[۶] از مواضع خویش در«نولیبرالیسم با ویژگی‌های چینی»، عقب نشسته و دیدگاه اریقی را در ارتباط با استثنایی بودن چین و سیر تاریخی آن می‌پذیرد (اریقی می‌گوید که بازار همیشه در چین وجود داشته است و سابقه آن به قبل از سرمایه‌داری و انباشت سرمایه برمی‌گردد و در چند دهه اخیر نیز انباشت کنترل شده و برای افزایش تولید و رشد نیروهای مولده بکار گرفته شده است- دنگ شیائوپینگ). هاروی با تکیه بر نقل قول اریقی از چوئن لای در پاسخ به چندوچون تاثیر کمون پاریس بر انقلاب چین، مبنی بر این‌که «شاید هنوز برای قضاوت زود است» این گفته اریقی را در مورد چین می‌پذیرد و تکرار می‌کند. هاروی سپس با تکیه بر گفتمان گذار از بی‌عدالتی و ضرورت کاهش تفاوت‌های جغرافیایی در پیشرفت (بجای رشد نامتوازن در سرمایه‌داری) نتیجه می‌گیرد که حزب کمونیست چین توجه بیش‌تر به نیازهای اجتماعی را جایگزین اولویت سود قرار داده است و…

این رویکرد هاروی تناقض ماهوی با دیدگاه‌های وی در مورد گسترش سرمایه‌داری در خاوردور و بویژه چین و مقوله امپریالیسم ندارد. همانطور که در بالا گفته شد، از نظر هاروی، رهبری چین دقیقاً آنچه را که وی برای سرمایه‌داری و امپریالیسم غربی تجویز کرده است در دستور کار قرارداده است و می‌رود تا که با برخورد با «مالی‌گرایی و سودجویی بیش از حد»، سرمایه‌داری با چهره انسانی بسازد. هاروی در بخش «انباشت از راه سلب مالکیت» در کتاب «امپریالیسم نو»، به دول امپریالیستی توصیه می‌کند:

«… ایالات متحده با درگیر شدن در بازتوزیع گسترده ثروت در داخل مرزهای خود و پیگیری راه‌هایی برای جذب مازاد از طریق راه‌حل‌های زمانی می‌تواند از شکل کنونی امپریالیستی خود کنار بکشد (بهبود چشمگیر در آموزش همگانی، ترمیم و بازسازی زیرساخت‌های قدیمی جای خوبی برای شروع خواهد بود). یک استراتژی صنعتی برای احیای مجدد تولید نیز کمک خواهد کرد…»[7]

سرمایه‌داری در چین، با عینک «اژدها نشان» نمی‌توان فیل را دید
نویسنده «دانش و مردم» در ادامه مقاله خود بدون ارایه هر گونه آمار و ارقام، منکر گسترش سرمایه‌داری و وجود پدیده ابراستثمار در چین می‌شود و باز بدون هیچ سندی با نادیده گرفتن سیل کالاها، خدمات و سرمایه چینی به کشورهای امپریالیستی و پیرامونی ادعا می‌کند که صدور کالا و سرمایه فقط برای گسترش زیرساختارهای کشورهای عقب‌مانده و رشد نیروهای مولده آن‌ها است. نویسنده می‌گوید:

«امپریالیست دانستن جمهوری خلق چین از سوی بعضی از تحلیل‌گران- از جمله هاروی- به علت برخی شباهت‌های ظاهری به یک سیستم امپریالیستی ‌(مانند نرخ سرمایه‌گذاری خارجی و صدور سرمایه)، جدای از منافع طبقاتی برخی از این افراد و نیز اولویت قایل شدن به شکلِ پدیده‌ها، بدون توجه به محتوای آن‌ها، از آن روست که در نزد اینان پدیدۀ امپریالیسم به شکل نادرستی درک می‌شود: در حقیقت ادغام سرمایه مالی و صنعتی و تفوق سرمایه مالی و هم‌چنین پیوند این الیگارشی با دولت و تسلطِ آن بر ماشین دولت در نظر گرفته نمی‌شود. از سوی دیگر سرمایه‌گذاری خارجی چین، برخلاف علت صدور سرمایه از سوی امپریالیست‌ها، در اثر اضافه تولید سرمایه تحمیل نشده که اکنون باید در خارج از مرزها در جست‌وجوی امکانات سرمایه‌گذاری با بهره بالا باشد تا حداکثر سود را تضمین کند و حتی برخلاف حوزه‌هایی که امپریالیست‌ها به آن علاقمندند، این سرمایه‌گذاری‌ها عمدتاً در زمینه توسعه زیرساخت‌های کشورهاست و سرمایه‌های این کشور با سودی کم‌تر از عرف جهانی و با شرایط بازپرداخت انعطاف‌پذیر و به صورت دراز مدت در اختیار کشورهای دیگر قرار می‌گیرد. نکته قابل ملاحظه دیگر در این‌باره، مشروط نکردن این سرمایه‌گذاری‌ها به پیش‌شرط‌های سیاسی یا اقتصادی نظیر برنامه‌های ریاضتی تحمیل شده از سوی صندوق بین‌المللی پول و بانک تجارت جهانی، است که همواره از پیش‌شرط‌های تحمیلی سرمایه‌‌گذاری‌ها و یا وام‌ها و “کمک‌های مالی” امپریالیست‌هاست….»[۱]

برخی از این موارد در نوشته‌های گذشته مورد بررسی نسبتاً گسترده ای قرار گرفته است [۸ و ۹ و ۱۰] ودر اینجا تکرار نخواهد شد..

در مورد مسایل مرتبط با سیاست خارجی، از نویسنده باید پرسید از همکاری چین با امپریالیست‌های غربی در دوران جنگ سرد، عملکرد آن علیه ویتنام، آنگولا، کوبا و…، و همراهی با دسیسه امپریالیسم آمریکا در شورای امنیت برای یورش به عراق و افغانستان که بگذریم، رای مثبت به قطع‌نامه‌های امپریالیست‌های غربی جهت تحریم ایران، ساخت موشک‌های بالستیک برای دولت ارتجاعی و سرسپرده عربستان، ایجاد روابط صمیمانه سیاسی همراه با سرمایه‌گذاری‌های عظیم در اسراییل گویای محتوی سیاست‌ها و نیات «امپریالیستی» و یا حداقل شریک دزد بودن رهبری سیاسی چین نبوده‌اند؟ میلیون‌ها نفر سرمایه‌دار و خرده بورژوا با گرایشات ناسیونالیستی عضو حزب کمونیست چین هستند. کودکانه است که وزنی برای تاثیر این ترکیب طبقاتی در عملکرد ماشین دولتی چین و سیاست خارجی آن قایل نشد.

اتفاقاً این نویسنده «دانش و مردم» است که اسیر شکل عملکرد امپریالیستی است و می‌کوشد آن‌را بر محتوا و مضمون آن تحمیل کند. آیا واقعاً باید باور نمود که سرمایه‌داری خزیده در بخش خصوصی و دولتی چین این توصیه رهبر بزرگ خود شیائوپینگ که «گربه باید موش بگیرد سیاه و سفیدش مهم نیست» را کنار گذاشته و بناگاه بیاد «انترناسیونالیسم پرولتری» افتاده است و با توسل به قراردادهای طولانی مدت اجاره سرزمین و سرمایه‌گذاری در زیرساختارها برای تسریع گردش سرمایه از راه فروش کالا و … در صدد جبران و غلبه بر «مبادله نابرابر» است؟ و یا بقول استالین: «در بهره کشی از این کشورها، امپریالیسم مجبور به ساخت راه آهن ، صنایع و کارخانه‌ها، و مراکز صنعتی و تجاری است.»[۱۱]

گذشته از آن، چین انگیزه‌ زیادی برای سرمایه‌گذاری در بخش تولید کالاهای صنعتی در کشورهای پیرامونی ندارد زیرا که خود صادر کننده انواع و اقسام کالاهای صنعتی و مصرفی است (با توجه به خط فقر ۱٫۲دلار در روز، چین خود بهترین جایگاه برای تولید ارزش اضافی فوق‌العاده است و تا سالیان سال خواهد بود). بنابراین سرمایه‌داری چینی ترجیح می‌دهد بر راه و ترابری جهت تسهیل واردات مواد خام و فروش کالا و خدمات تمرکز کند. کشورهای امپریالیستی غربی بدلیل سرمایه‌گذاری کلان در چین و برون‌سپاری تولید، عملاً سرمایه‌گذاری خارجی در زیرساختارها را نیز برون‌سپاری کرده‌اند. انباشت اضافی سرمایه در چین واقعیتی است که برای اثبات آن اشاره به شهرهای خالی و بحران شرکت‌های بساز بفروش آن کافی است.[۱۲]

جالب اینکه نگرش نویسنده «دانش و مردم» در مورد انگیزه چین برای سرمایه‌گذاری در کشورهای پیرامونی شانه به شانه ارزیابی هاروی می‌زند. هاروی نیز در بررسی سرمایه‌داری و امپریالیسم، با عمده کردن رونق ناشی از حرکت مکانی و زمانی سرمایه به «شرق» جنبه استثمارگرانه و امپریالیستی آن‌را نادیده می‌گیرد و نه تنها عملاً رابطه دولت با طبقات از نظر اقتصادی حاکم را انکار می‌کند بلکه بگونه‌ای امپریالیسم را از ذات روند رشد سرمایه‌داری جدا می‌سازد، که نهایتاً وی را به توهم «امپریالیسم خیرخواه» می‌رساند.

در سوی دیگر، رونق اقتصادی و افزایش درآمد ملی چین با تکیه بر شرکت در تقسیم کار جهانی امپریالیستی واقعیتی است که جان اسمیت آن‌را انکار نمی‌کند. اسمیت بدرستی بر واقعیت استثمار زحمتکشان چین توسط امپریالیسم انگشت می‌گذارد، واقعیتی که نشانگر حقیقت گسترش روابط تولیدی سرمایه‌داری در چین است.

با این وجود، می‌توان به اسمیت نیز خرده گرفت که در کاربست اسلوب دیالکتیک در حین بررسی نقش پدیده ابر استثمار در ماهیت نظام امپریالیستی و تاثیر آن بر مبارزه طبقاتی جهانی قدری ناپیگیر است. این ناپیگیری بدرجات زیادی در تحلیل‌های دیگر مدافعان تجربه چین بچشم می‌خورد.

برای نمونه «لی» در مقاله «چین، کشوری امپریالیستی یا پیرامونی» می‌گوید: «من استدلال می‌کنم که گرچه چین رابطه استثماری با آسیای جنوبی، آفریقا و سایر صادرکنندگان مواد خام بنا کرده است، اما در کل، هنوز ارزش اضافی که از چین به کشورهای کانونی در سیستم جهانی سرمایه‌داری سرازیر می‌شود بیش‌تر از دریافتی چین از کشورهای جهان پیرامونی است.[۱۳]

و البته پیامد نظری و میدانی این مشاهده باید این باشد که درجه تسخیر ارزش اضافی در نظام امپریالیستی در تحلیل نهایی وابسته به قدرت کشورهای بازیگر می‌باشد. بقول لنین: «در سرمایه‌داری تنها اساس قابل تصور برای تقسیم مناطق نفوذ، منافع ، مستعمرات و غیره ، محاسبه قدرت شرکت‌کنندگان ، قدرت عمومی اقتصادی، مالی ، نظامی و غیره آن‌ها است.»[۱۴]

در نتیجه، بهره‌کشی امپریالیستی بر بستر رقابت بین قدرت‌هایی که نیروی نسبی خود را می‌آزمایند صورت می‌پذیرد.

البته این روند بگونه‌ای از دید «لی» پنهان نمی‌ماند: «پرسش واقعی این نیست که آیا چین امپریالیستی شده است یا خیر، بلکه این است که آیا چین در آینده قابل پیش‌بینی به کانون سیستم جهانی سرمایه‌داری راه خواهد یافت؟ به دلیل موانع ساختاری سیستم جهانی سرمایه‌داری، بعید است که چین به عضوی از هسته اصلی تبدیل شود.» و البته باید اضافه نمود که بدیهی است که این خود موضوع رقابت‌های کنونی جهانی است.

جان اسمیت در نقد هاروی بدرستی می‌نویسد: «دو نکته دیگر در مورد گفته‌های هاروی می‌توان ذکر نمود. نخست، در موارد نادری که هاروی از ابراستثمار نام می‌برد، آن را نه به عنوان یک مقوله تحلیلی بلکه تنها به عنوان یک اصطلاح توصیفی به کار می‌برد. دوم، هر گاه که او به واقعی بودن آن اذعان کرده است، تلاش زیادی می‌کند تا توجه را از تأثیر مفید آن بر سود شرکت‌های فراملی که مقر آن‌ها در آمریکای شمالی، اروپا و ژاپن است منحرف کند.»

و البته این فقط هاروی نیست که این بخش مهم از رابطه چین با کانون‌های امپریالیستی غرب را نادیده می‌گیرد. این پدیده نزد چین‌ستایان ایرانی نیز بسیار رایج است زیرا اذعان به اینکه حزب کمونیست چین در طول بیش از سه دهه کشور را به «گاو شیرده» امپریالیسم آمریکایی و اروپایی مبدل کرد برای آنان خوشایند نیست. مطمئناً هیچ تحلیلگر مارکسیست جدی نمی‌تواند تاثیر مثبت ابر استثمارکارگران چین و مواد خام ارزان خاورمیانه و آمریکای لاتین و… بر انباشت سرمایه و کمک به امپریالیسم جهانی در تلاش برای کاهش دامنه بحران‌های اقتصادی خود در سال‌های دهه ۸۰ تا دهه اول سده بیست‌و یکم را انکار نماید. آمار سرمایه‌گذاری غرب در چین و خرید تریلیونی اوراق قرضه امپریالیسم آمریکا بسیار گویا می‌باشند.

البته اسمیت، به نادرست این عملکردهای دنگ شیائوپینگ و دیگر رهبران حزب کمونیست چین را به استالینیسم نسبت می‌دهد و محتملاً این رویکرد ریشه در گرایشات تروتسکیستی اسمیت دارد (به جرات می‌توان گفت این کم و بیش بدرجات مختلف در مورد همه نخبگان دانشگاهی چین‌ستا نظیر راس، السنر، هاروی و … صادق است). اما به هر ترتیب، از این سخنان اسمیت می‌توان دریافت که وی نه تنها واقعیت روند رشد سرمایه‌داری در چین را می‌پذیرد، بلکه تاکید می‌کند که در صورت تداوم آن ،چین به جرگه کشورهای امپریالیستی خواهد پیوست. در اینمورد اسمیت تسلیم تئوری‌های جهان-ساختاری و تاریخی اوروکمونیست‌هایی نظیر «اریقی و هاروی و…مبنی بر استثنایی بودن رشد و نمو نظام بازار در چین نمی‌شود . پرداختن به جوانب تئوریک این دیدگاه‌ها که در تحلیل نهایی نقش تعیین کننده‌ای برای روبنای فرهنگی و روان اجتماع (تجلی سرنوشت چینی؟)[۱۵] قائل است و به مبارزه طبقاتی بمثابه پیشران تحولات تاریخ انسان کم بها می‌دهند، در این نوشته نمی‌گنجد.

اسمیت ادامه می‌دهد: «سرمایه‌داران زیادی در چین وجود دارند و تعداد و ثروت آن‌ها به سرعت در حال افزایش است، و در واقع امروزه انباشت سرمایه‌داری زیادی در چین در حال وقوع است، اما بیش‌تر این سرمایه توسط شرکت‌های فراملیتی ژاپنی، ایالات متحده و غیره انباشته می‌شود. امروزه شرکت‌های تابعه خارجی حدود ۵۵ درصد از صادرات چین را تولید می‌کنند، و همچنین توسط “شرکت‌های مادر” مانند “وال مارت” و “دل” که به استثمار کارگران با توسل به “برون‎سپاری” دست می‌زنند… توسعه سرمایه‌داری در چین هنوز با وابستگی به صادرات با ارزش پایین مشخص می‌شود. کالاهای افزوده شده به اقتصادهای امپریالیستی (یا در مورد صادرات با فناوری پیشرفته چین، مونتاژ ارزش افزوده پایین نهاده‌های وارداتی) و با تکیه بر سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی از شرکت‌های فراملیتی مستقر در آن اقتصادها…آیا ظهور چین تهدیدی برای سلطه امپریالیستی بر آسیا و جهان است؟ بله، من معتقدم که اینطور است. چه نوع تهدیدی؟ این که حاکمان چین – خواه آن‌ها را طبقه سرمایه‌دار بدانیم یا بوروکراسی استالینیستی – از پذیرش وضعیت فرودست، ستمدیده و مطیع که برای کشورهای به‌اصطلاح نوظهور درنظر گرفته شده است، خودداری خواهند کرد، که هژمونی ایالات متحده را بر آسیا به چالش خواهند کشید و وزنه تعادل ایجاد خواهند کرد… آن‌ها از قدرت اقتصادی بالقوه نهفته در داشتن تریلیون‌ها دلار اوراق قرضه خزانه آمریکا و سایر دارایی‌های مالی استفاده خواهند کرد، تا بنگاه‌های فراملی‌های نوظهور آن‌ها [چین] بر منابع معدنی و بازارها که تاکنون در انحصار کشورهای امپریالیست بوده است عرض اندام نمایند.. اکنون، باید تجاوز آمریکا به کره را محکوم کرد و خواستار خروج نیروهای نظامی و پایگاه‌های آن از غرب اقیانوس آرام شد، با تسلیحات هسته‌ای ژاپن، و همچنین با گسترش سرمایه‌داری چین و تلاش‌های حزب کمونیست چین برای اتحاد با رژیم‌های سرمایه‌داری مرتجع در میانمار، پاکستان، سریلانکا و سایر کشورها در مسیر یک کمربند، یک جاده آن مخالفت کرد.»[۴]

انتظار می‌رود که نویسنده «دانش و مردم» از تعهد اسمیت به تئوری لنینی امپریالیسم آگاه بوده باشد. اینجا دیگر هاروی نیست که نسبت به روند‌های اقتصدای-سیاسی چین و توان بالقوه امپریالیستی آن‌ها هشدار می‌دهد .

در رابطه با مواضع «اسمیت» و «لی» باید تاکید کرد که به چنگ آوردن سهم شیر از اضافه ارزش تولید شده توسط کارگران چینی توسط انحصارات ژاپنی و آمریکایی، بخودی خود نمی‌تواند معیاری برای امپریالیسم بودن و یا نبودن چین قرارگیرد، این پدیده غارت امپریالیستی، برخلاف نظر السنر- در بهترین حالت سوسیال دموکرات – که گویا «چین مجبور بود به هم‌پیوندی با اقتصاد امپریالیستی تن درهد»، ریشه در عملکرد داوطلبانه حزب کمونیست چین (بخشاً برای رقابت و مبارزه با «خطر بزرگ‌تر سوسیال امپریالیسم شوروی») دارد که همانطور که پیش‌تر اشاره شد نقش مهمی در کاهش دامنه بحران‌های کشورهای سرمایه‌داری ایفا کرد و نمی‌تواند و نباید در تحلیل و ارزیابی تجربه «سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی» از نظر دوربماند. برای تحلیل یک پدیده ترکیب بررسی منطقی (ساختاری) و بررسی تاریخی ضروریست.

و البته می‌توان گمانه زد که این عدم توجه به بعد تاریخی یک پدیده تصادفی نیست و ریشه در گرایش نظری گذار تدریجی و اکونومیستی دارد که با درک مکانیکی از رشد نیروهای بارآور (مارکس)، رشد اقتصادی و افزایش تولیدات مادی را پیش شرط هرگونه گذار به سوسیالیسم قلمداد می‌کند – (نگاه شود به بررسی کتاب راس)[۱۶]. چنین دیدگاهی عملاً به معنی نفی تجربه انقلاب اکتبر و تلاش برای گسست از تقسیم کار امپریالیستی است که به دلیل برداشت مکانیکی از مفهوم پیشرفت سوسیالیستی شیفته رونق اقتصادی چین شده و آن‌را موید درستی رویکرد چینی به ساختمان سوسیالیسم می‌بیند . این به‌اصطلاح نوآوری تئوریک مبنی بر این‌که، «مسیری که چین دنبال کرده است به آنچه مارکس تصور می‌کرد نزدیک است…» و «شوروی نیز می‌باید پس از جنگ جهانی دوم به بازار و قدری مالکیت خصوصی باز می‌گشت.»[۱۷] پانزده سال پیش نیز از سوی گرایش راست در حزب کمونیست امریکا مطرح گردید (پاسخ اسد علی به اتکینز)[۱۸]

اسمیت در ادامه نقد هاروی بر یک نکته کلیدی در تئوری رفورمیستی وی انگشت می‌گذارد: «هاروی از مطالبه خود برای “امپریالیسم خیرخواه” با این استدلال دفاع می‌کند که “بهتر بود چپ‌ها از گزینه کینزی پشتیبانی می‌کردند. اما هیچ جایگزین کینزی وجود نداشت و ندارد.” این چیزی نیست جز یک توهم سوسیال دمکراتیک درست همانند رویای کائوتسکی مورد نظر هاروی، برای پایان دادن به رقابت های میان کشورهای امپریالیستی. و همانطور که لنین توضیح داد، سوسیال دموکراسی چیزی نیست جز یک تعبیر سوسیال امپریالیسم.»

و چنین است که سیاست‌های روزیونیستی [۱۹] رهبری چین در آیینه کژتاب رفرمیسم، انطباق خلاق مارکسیسم با شرایط نوین جهان برای رشد نیروهای مولده و ساخت زیربنای سوسیالیسم بازتاب می‌یابد.

 

پی‌نویس‌ها:
۱) «جمهوری خلق چین در آینە کژتاب آرای دیوید هاروی»، شبگیر حسنی، دانش و امید، شمارۀ ۹، دی‌ماه ۱۴۰۰.

۲) Harvey, D. 2005. A Brief History of Neoliberalism. Oxford: Oxford University Press.

۳) Realities on the Ground: David Harvey replies to John Smith.
https://roape.net/author/roape1974/

۴) Imperialist realities vs. the myths of David Harvey. Mar 22, 2018

https://mronline.org/author/johnsmith

۵) https://www.youtube.com/watch?v=DZIfYdZqunM

کمک‌های خیرخواهانه بخش خصوصی برای کاهش فقر سابقه طولانی در سرمایه‌داری دارد. یکی از پیشاهنگان «نهضت خیریه» در آمریکا کارنگی بود و امروزه نیز گیتس و بزوز و سوروس آن‌را ادامه می‌دهند. سال گذشته کمک‌های بشر دوستانه در آمریکا به ۴۷۰ میلیارد دلار رسید.
«جَک ما، اندرو کارنگی سرخِ فرهاد عاصمی!»

https://old.edalat.org/node/13677

۶) Giovanni Arrighi. Adam Smith in Beijing: Lineages of the Twenty-first Century. London: Verso, 2007. 420 S.

۷) Harvey, D. 2003. The New Imperialism. Oxford: Oxford University Press.

۸) «چین در یک شاخص اقتصادی مهم دیگر- ورود سرمایه – از ایالات متحده پیشی گرفت»

«سرمایه‌داری با ویژگی‌های چینی»

https://old.edalat.org/node/13799

https://tinyurl.com/4ka4se85

«سقوط بازار سهام چین»

https://tinyurl.com/2veak69p

۹) «راه ابریشم نوین»، واگرد سرمایه!

https://tinyurl.com/3c53xp7h

بررسی پیامدهای بدهی ابتکار «کمربند و جاده»

https://tinyurl.com/d3rdrtvh

۱۰) «رشد و توسعه چین»: الگو یا عبرت؟

https://tinyurl.com/8ye3n3es

۱۱) «ریشه‌های تاریخی امپریالیسم»

https://tinyurl.com/4wzxmj9d

۱۲) «ترکیدن حباب مسکن در چین»

https://tinyurl.com/4hfyzfnk

«پنج درسی که اورگرند درباره اقتصاد چین به ما آموخت»

https://tinyurl.com/jb8ep8uh

« تظاهرات ما‌لباختگان چینی در برابر ساختمان اِورگِرند»

https://tinyurl.com/2uumd8xj

۱۳) Minqi Li. China: Imperialism or Semi-Periphery? Monthly Review, Jul 01, 2021.

https://monthlyreview.org/2021/07/01/china-imperialism-or-semi-periphery/

۱۴) «فرماسیون سرمایه‌داری، امپریالیسم»، امیر نیک‌آئین

https://tinyurl.com/ctmvem8

۱۵) «تجلی سرنوشت» چینی؟

https://tinyurl.com/2n39dn8b

۱۶) ارزیابی راجر کیران از «سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی»!

https://tinyurl.com/2p8j5kdn

۱۷) پیرامون واکنش «راجر کیران» به «سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی»

https://tinyurl.com/2p99tnhy

۱۸) «نقش تولید بخش خصوصی در رسیدن به سوسیالیسم چیست؟»

https://tinyurl.com/4fdbfpes

۱۹) «مناظره گئورگوس مارینوس و ولفرام السنر – با جمع‌بندی هانس هاینتس هولتس!»

https://tinyurl.com/3sb6d3yw

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/ycxk6z2n