تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

منبع: دمکراسی مردم، نشریه حزب کمونیست هند (مارکسیست)
نویسنده: ویجی پراشاد
۳۱ ژوئیه ۲۰۲۲

بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین که بین جنگ سرد تحمیلی ایالات متحده علیه چین و روسیه گرفتار شده‌اند، ترجیح می‌دهند بیرون از آن، منتظر بهبود عمومی اقتصاد بمانند، و در عین‌حال، طرح‌های رفاه اجتماعی اولیه را بمثابه سقف بلندپروازی‌های خود ارائه دهند. سیاست‌های مقابله با گرسنگی، به عنوان مثال، مستلزم تأمین بودجه از طريق گرفتن پول از انواع بورژوازی بومی یا از حق‌الامتیازهایی است که برای استخراج منابع طبیعی [به سرمایه خارجی] واگذار شده‌ است. در هر صورت، این دولت‌ها مجبورند، هم با بورژوازی بومی و هم با امپریالیسم آمریکا درگیر شوند. بنابراین، آزمون این دولت‌ها صرفاً در آنچه درباره این یا آن موضوع می‌گویند (مانند اوکرایین) نیست، بلکه در نحوه عمل آن‌ها در رویارویی با امتناع نیروهای سرمایه‌داری از حل بحران‌های اجتماعی بزرگ زمان ما خواهد بود.

 

چهارمین موج چپ آمریکای لاتین از زمان انقلاب کوبا، سوسیال دموکراتیک است

 

در ۷ اوت ۲۰۲۲، کلمبیا یک رئیس‌جمهور جدید (گوستاوو پترو) و یک معاون رئیس‌جمهور جدید (فرانسیا مارکز) خواهد داشت، که هر دو از نیروهای قوی جنبش‌های چپ کشور هستند. آن‌ها نخستین دولت چپ را از زمان استقلال این کشور در سال ۱۸۱۰ تشکیل خواهند داد. دو ماه بعد، در ۲ اکتبر، مردم برزیل در دور اول انتخابات ریاست جمهوری رای خواهند داد. نظرسنجی‌ها بروشنی نشان می‌دهند که لولا، رئیس‌جمهور سابق و رهبر چپ، نسبت به ژایر بولسونارو، رئیس‌جمهور راستگرای فعلی برتری دارد؛ حتا این نظر مطرح است که لولا ممکن است در دور اول پیروز شود و از رای‌گیری در دور دوم در ۳۰ اکتبر جلوگیری کند. اگر لولا پیروز شود، بیش از نیمی از بیست کشور آمریکای لاتین، دولت مرکز-چپ تا چپ خواهند داشت.

موج کنونی پیروزی‌های چپ و مرکز-چپ در انتخابات کاملاً شبیه وضعیت دهه ۲۰۰۰ نیست، زمانی که پس از به قدرت رسیدن جناح چپ در ونزوئلا به رهبری هوگو چاوز، «موج صورتی» شکل گرفت. در آن زمان، ایالات متحده بر خاورمیانه متمرکز بود، قیمت کالاها ی اولیه بالا بود، و یک احساس عمومی در سراسر منطقه علیه رژیم‌های نظامی و نئولیبرال پیشین وجود داشت. چاوز روند معروف به نام بولیواریسم را، که ادغام منطقه‌ای با سیاست‌های رسیدگی به مشکلات اجتماعی ریشه‌دار در نیمکره را تلفیق می‌نمود، رهبری می‌کرد. به طور گسترده‌ای پذیرفته شده بود که، به عنوام مثال، بدون عبور از وابستگی به بازارهای سرمایه آتلانتیک شمالی و به حضور نظامی ایلات متحده، گرسنگی را نمی‎توان از بین برد. مبارزه ضدامپریالیستی به برنامه‌های اجتماعی گسترده‌ای در آزمایش‌های بولیواری از ونزوئلا تا آرژانتین شکل می‌داد.

پیروزی‌های انتخاباتی کنونی در شرایطی به مراتب نامعلوم تر از دهه ۲۰۰۰ رخ داده است. از یک سو، با ضعف اقتصاد ایالات متحده، تلاش مذبوحانه برای تضعیف چین و روسیه بوسیله ایالات متحده، و روحیه فزاینده در سراسر جهان، مبنی بر این‌که دیگر به دنبال پیروی از فرمان واشنگتن نیست، به نظر می‌رسد که امپریالیسم آمریکا بسیار ضعبف‌تر از بیست سال پیش است. به دلیل این رویدادها است که می‌توان شاهد طراوت جدیدی در آمریکای لاتین بود، رئیس‌جمهور مکزیک آندرس مانوئل لوپز اوبرادور شواهدی از این نوع استقلال را، که اکنون از آفریقای جنوبی تا اندونزی متداول است، نشان می‌دهد.

اما، از سوی دیگر، بحران تورم جهانی، مشکلات اعتباری و بدهی، و ابتذال تهدیدات واشنگتن دست بسیاری از این دولت‌ها را برای به چالش کشیدن امپریالیسم آمریکا، بسته است. بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین که بین جنگ سرد تحمیلی ایالات متحده علیه چین و روسیه گرفتار شده‌اند، ترجیح می‌دهند بیرون از آن، منتظر بهبود عمومی اقتصاد بمانند، و در عین‌حال، طرح‌های رفاه اجتماعی اولیه را بمثابه سقف بلندپروازی‌های خود ارائه دهند. بنابراین، ما شاهد بولیواریسم، در مرحله دوم آن نیستیم.

برزیل و کلمبیا نمونه‌های خوبی از لحظه جدید هستند، گرچه این جهت‌گیری کلی، هم در شیلی و هم در مکزیک، قابل مشاهده است. در این کشورها، طبقات حاکم – با حمایت کامل امپریالیسم آمریکا – هم‌چنان کنترل اقتصاد را در دست دارند. در حالی‌که دولت مرکز-چپ گابریل بوریک در شیلی گفت که معادن مس را ملی خواهد کرد، این بورژوازی قدرتمند دست او را بسته است (امسال پنجاهمین سالگرد ملی شدن مس در شیلی بوسیله رئیس‌جمهور سالوادور آلنده، که دولت او سال بعد در یک کودتا سرنگون شد)، طبقات سرمایه‌دار قدیمی سلسله مراتب اجتماعی قدیمی را، که آن‌ها را با قدرت امپریالیسم آمریکا و سرمایه‌داری مواد مخدر دوران ما در هم تنیده است، نگه می‌دارند. به عنوان مثال، نیروهای مسلح کلمبیا پیش از این به دولت پترو گفته‌اند که هیچ‌گونه اصلاحات اساسی را تحمل نمی کنند (ژنرال ادواردو زاپاتیرو در اواخر ژوئیه برای احتزاز از ادای سوگند وفاداری به پترو به عنوان رئیس‌جمهور، استعفا داد – نگرش آن طبقات این است). نهایتاً، به دلیل سیاست‌های ریاضتی و میراث دیکتاتوری‌های نظامی، طبقه کارگر و دهقانان در نیمکره نسبتاً پراکنده و سازمان‌نیافته می‌باشند.

ناتوانی آ‌ها در ایجاد یک برنامه رادیکال در بسیاری از این کشورها بارها دیده شده است. به عنوان مثال، در پرو، علی‌رغم انتخاب پدرو کاستیلو، رهبر چپ‌گرای «پرو آزاد» (Perú Libre) به ریاست جمهوری، جنبش‌های اجتماعی و سیاسی نتوانسته‌اند او را، در ارتباط با انحراف دولت او از تعهدات خود پاسخگو کنند. بحران آرژانتین پیرامون بازگشت به صندوق بین‌المللی پول بنحو مشابهی محدودیت نیروهای مردمی را برای به اجرا نهادن دستورکار خود بوسیله دولتی که از جناح چپ است نشان می‌دهد. بنابراین شایسته است که در این دوره امکانات را صرفاً سوسیال دمکراتیک و نه سوسیالیستی در نظر بگیریم.

دکترین مونرو و انقلاب کوبا
دویست سال پیش، نیروهای سیمون بولیوار امپریالیست‌های اسپانیایی را در نبرد کارابوبو شکست دادند و یک دوره استقلال را برای آمریکای لاتین گشودند. سال بعد، در ۱۸۲۳، دولت ایالات متحده دکترین مونرو را اعلام کرد. دکترین مونرو، در ظاهر، فقط می‌گوید که اروپا حق مداخله در قاره آمریکا را ندارد. اما، مطالعه دقیق متن، بحث‌ها در ایالات متحده پیرامون این متن، و استفاده از این دکترین نشان می‌دهد که این دکترین قانون اساسی امپریالیسم آمریکا بوده است، اکنون این دیگر فقط برای قاره آمریکا نیست، بلکه «دکترین جهانی مونرو» است. با این دکترین، ایالات متحده به خود این حق را داد که در کشورهای قاره آمریکا هر زمان و هر کجا که بخواهد مداخله سیاسی و نظامی کند. بر اساس این دکترین بود که ایالات متحده به طور مکرر در آمریکای مرکزی، دریای کارائیب و آمریکای جنوبی مداخله کرد، و دولت‌هایی را، حتا تا این اواخر، در سال ۲۰۰۹ (هندوراس)، سرنگون کرد و سعی کرد تا دولت‌های کنونی (کوبا، نیکاراگوئه، ونزوئلا) را سرنگون کند.

مقاومت در برابر دکترین مونرو زمانی ظهور نمود که مشخص شد ایالات متحده از این دکترین بمثابه مجوزی برای مداخله در نیمکره، و نه برای جلوگیری از امپریالیسم اروپایی استفاده خواهد کرد. به هر حال، زمانی که انگلیس در سال ۱۸۳۳ جزایر مالویناس را از آرژانتین گرفت، ایالات متحده در مقابل اروپایی‌ها ایستادگی نکرد و یا مانع ورود سرمایه‌های اروپایی برای مطیع کردن دولت‌های جدید قاره آمریکا (که مشروحاً در «رگ‌های باز آمریکای لاتین» بقلم ادواردو گالیانو در سال ۱۹۷۱ توصیف شده است) نشد. مداخله ایالات متحده در مکزیک در ۱۸۴۸-۱۸۴۶ به الحاق یک سوم از قلمرو مکزیک به ایالات متحده، که نقض حقوق قلمرویی و ملی مکزیک بود، انجامید. این رویدادها – مالویناس، مکزیک – چهره واقعی دکترین مونرو را، به مثابه ابزار امپریالیسم آمریکا در نیمکره نشان می‌دهد، ابزاری که عملاً از جانب سازمان کشورهای آمریکایی، که در سال ۱۹۴۸ تأسیس شد، و فیدل کاسترو آن را «وزارت مستعمرات» نامید، پذیرفته شده است.

انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹ یک چالش مستقیم به دکترین مونرو بود. انقلاب مفاهیم حاکمیت (در برابر مداخله آمریکا) و کرامت (برای رشد اجتماعی مردم) را تأیید کرد. با الهام از نمونه انقلاب سوسیالیستی کوبا، امواج انقلابی، یکی پس از دیگری، آمریکای لاتین را سرشار از امید علیه امپریالیسم آمریکا و دستیابی به یک دگرگونی چپ کرده بود. موج نخست با خشونت شدید علیه نمونه کوبا بوسیله کودتاهای نظامی سازماندهی شده با یک طرح آمریکایی به نام «عملیات کندور» سرکوب شد. این کودتاها از برزیل (۱۹۶۴) تا آرژانتین (۱۹۷۶) از گسترش گزینه کوبایی جلوگیری کردند. محاصره غیرقانونی ایالات متحده علیه کوبا مانع از آن نشد که این جزیره به سوسیالیسم خود سرعت بخشد و انترناسیونالیسم خود را گسترش دهد.

موج دوم چپ‌گرایی – از انقلاب‌های نیکاراگوئه و گرانادا در سال ۱۹۷۹ – امید جدیدی را گشود که بار دیگر بوسیله امپریالیست‌ها از طریق «جنگ‌های کثیف» در آمریکای مرکزی و با اتحاد امپریالیسم با تروریست‌های مواد مخدر منطقه به چالش کشیده شد.

موج سوم با انتخاب چاوز در سال ۱۹۹۹ و ظهور چیزی که در آمریکای لاتین به «موج صورتی» معروف شد، به وجود آمد. این موج بوسیله جنگ ترکیبی غیرقانونی ایالات متحده علیه ونزوئلا، کاهش قیمت کالاهای اولیه، و ضعف جنبش‌های اجتماعی و سیاسی در رقابت با بورژوازی ریشه‌دار در بسیاری از کشورهای منطقه، تضعیف شد. نمونه کوبا بر هر یک از این امواج نور می‌افکند.

ما اکنون در موج چهارم ظهور چپ پس از انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹ هستیم. این موج قابل‌توجه است، اما نباید درباره آن اغراق شود. حتا ملایم‌ترین دولت‌های مرکز-چپ مجبور خواهند شد به بحران‌های اجتماعی جدی در نیمکره، بحران‌هایی که با فروپاشی قیمت کالاها و همه‌گیری عمیق‌تر شده‌اند، رسیدگی نمایند. سیاست‌های مقابله با گرسنگی، به عنوان مثال، مستلزم تأمین بودجه از طريق گرفتن پول از انواع بورژوازی بومی یا از حق‌الامتیازهایی است که برای استخراج منابع طبیعی [به سرمایه خارجی] واگذار شده‌ است. در هر صورت، این دولت‌ها مجبورند، هم با بورژوازی بومی و هم با امپریالیسم آمریکا درگیر شوند. بنابراین، آزمون این دولت‌ها صرفاً در آنچه درباره این یا آن موضوع می‌گویند (مانند اوکرایین) نیست، بلکه در نحوه عمل آن‌ها در رویارویی با امتناع نیروهای سرمایه‌داری از حل بحران‌های اجتماعی بزرگ زمان ما خواهد بود.

https://peoplesdemocracy.in/2022/0731_pd/latin-america%E2%80%99s-fourth-left-wave-cuban-revolution-social-democratic

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/47rmjk6t