اخیراً بسیاری از تصمیم سوئد و فنلاند مبنی بر درخواست عضویت در ناتو متعجب شدهاند. استدلالی که امپریالیسم برای توضیح موضع تغییر یافته آنها تبلیغ میکند، بر تهدید ناشی از «توسعهطلبی روسیه» تأکید میکند؛ اما این استدلال معتبر نیست. حتا با این فرض که روسیه کمر به «توسعهطلبی» بسته باشد، «توسعهطلبی» آن تاکنون سرزمینهایی را پوشش میدهد که زمانی بخشی از اتحاد شوروی بودند، اما نه سوئد و نه فنلاند، در این دسته قرار نمیگیرند. علاوه بر این، در اوج جنگ سرد، زمانی که قدرتهای اروپایی به شدت درباره لولو خوخوره تهدید شوروی گلو پاره میکردند، و خلقهای اروپایی هر روز با شوروی ستیزی بمباران میشدند، سوئد و فنلاند از ناتو دور مانده بودند. پس چرا باید اکنون که اتحاد شوروی فروپاشیده است، و زمانی که چالش ایدئولوژیک در برابر سلطه امپریالیستی فروکش کرده است، ناگهان درخواست عضویت در ناتو را بنمایند؟ تغییر موضع کشورهای اسکاندیناوی، نه فقط تهاجم فوقالعاده روسیه را نشان نمیدهد، بلکه نشانهای از تهاجم فوقالعاده قدرتهای غربی در شرایطی است که سلطه آنها به دلیل غرق شدن در یک بحران طولانیمدت اقتصادی در معرض تهدید است.
تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم
منبع: دمکراسی مردم، نشریه حزب کمونیست هند (مارکسیست)
نویسنده: پرابهات پاتنایک
۱۷ ژوئیه ۲۰۲۲
اسکاندیناوی و امپریالیسم
تصورات نادرست بسیاری پیرامون سرمایهداری اسکاندیناوی وجود دارد. یک باور بسیار متداول این است که چون کشورهای اسکاندیناوی، بدون آن که هیچ مستعمرهای از آن خود داشته باشند، اقتصادهای سرمایهداری نیرومندی را توسعه دادند، رد آشکار این موضوع هستند که توسعه سرمایهداری لزوماً مستلزم امپریالیسم است. این بحثی است که من دههها شنیدهام، اما مبتنی بر یک تصور نادرست، نه فقط درباره اسکاندیناوی، بلکه بیش از همه درباره خود امپریالیسم است.
در واقع، شخص ممکن است درباره امتیازاتی که سوسیال دموکراسی اسکاندیناوی از سرمایهداری گرفته است (گرچه بسیاری از این امتیازات در عصر کنونی نئولیبرالیسم در معرض تهدید هستند)، چیزهای مثبت زیادی بگوید، اما گفتن اینکه سرمایهداری اسکاندیناوی نمونهای از سرمایهداری غیرامپریالیستی را تشکیل میدهد، نمایانگر یک تصور کاملاً نادرست از سرمایهداری است. خود کشورهای اسکاندیناوی ممکن است مستعمره نداشته باشند، اما چه پیش و چه پس از جنگ جهانی دوم، بر کول دیگر قدرتها سوار بودهاند. اجازه دهید مشروحاً به ترتیبات امپریالیستی نگاه کنیم.
یک کشور سرمایهداری موفق نیازی به داشتن یک امپراتوری برای خود ندارد. یک نظام امپریالیستی کلی وجود دارد که در آن توسعه سرمایهداری رخ میدهد و کشورهای مختلف سرمایهداری پیشرفته، حتا زمانی که از خود هیچ امپراطوری ندارند، از این نظام بهره میبرند. به عنوان مثال، در اوج دوران امپریالیسم بریتانیا، بازار بریتانیا به روی کالاهای قاره اروپا باز بود. قاره اروپا مجبور نبود بازارهای مختص خود را بیابد، زیرا میتوانست برای فروش کالاهای خود، آزادانه وارد بازار بریتانیا شود؛ و در انجام این کار موفق شد زیرا «شروع زود هنگام» بریتانیا بدین معنی بود که بهرهوری نیروی کار آن کمتر از صنعتیشدههای جدید بود و از این رو (با دستمزدهای پولی کمابیش برابر) هزینه واحد تولید آن بالاتر بود. به همین ترتیب، کالاهای اولیه استخراج شده بوسیله امپریالیسم بریتانیا از مستعمرات و نیمه-مستعمرات آن، میتوانست برای قاره اروپا و دیگر کشورهای سرمایهداری جدید در حال توسعه آن زمان، بدون نیاز آنها به داشتن ترتیبات مختص خود برای به دست آوردن این منابع، قابل دسترس باشد.
در واقع این نقشی است که همه کشورهای سرکرده امپریالیستی در هر زمان ایفا میکنند: این یکی از اجزای اساسی نقش رهبری آنهاست که امکان اشاعه سرمایهداری به کشورهای رقیب را فراهم میکند و از این رو هیچ چالش جدی را از جانب صنعتیشدههای جدید برنمیانگیزد.
«سرکردهها» در واقع کالاهای قدرتهای رقیب را، که در توسعه سرمایهداریهای صنعتی خود درگیر هستند، جذب مینمایند و دقیقاً به دلیل ترتیبات امپریالیستی از وارد شدن به کسری حساب جاری غیرقابل دوام اجتناب میکنند. بریتانیا با «غارتی» که بر مستعمرات خود تحمیل نمود، و حجم آن نه تنها برای جبران این کسری، بلکه حتا برای صدور قابل توجه سرمایه به کشورهایی که با آنها این کسریهایی را داشت، یعنی به کشورهای معتدل [خوش آب و هوای] مهاجرین اروپایی، به اندازه کافی بزرگ بود، از این کسری اجتناب کرد.
ایالات متحده که به عنوان سرکرده جهان سرمایهداری جانشین بریتانیا شد، فاقد داراییهای استعماری از نوع بریتانیا بود. اما کسری حساب جاری خود را با چاپ دلار مدیریت کرد، که بر اساس نظام برتون وودز مقرر شد (با قابلیت تبدیل به طلا، با ۳۵ دلار در ازای هر اونس طلا) «به همان خوبی طلا» باشد؛ حتا متعاقباً، پس از فروپاشی ترتیبات برتون وودز و تبدیلپذیری طلا، دلار عملاً به همان خوبی طلا توسط صاحبان ثروت جهان، که در حفظ آن هیچ تردیدی ندارند، پذیرفته شده است.
به طور خلاصه، کشور سرمایهداری سرکرده از کل جهان سرمایهداری دعوت میکند تا بر کول آن سوار شود؛ این درست است که برخی از کشورهای پیشرفته ممکن است اینرا بسیار محدود بدانند و تلاش کنند تا امپراتوریهای خود را بسازند، اما آنهایی، که مانند کشورهای اسکاندیناوی سعی نمیکنند این را انچام دهند، بدون توسل به امپریالیسم نمیتوانند سرمایهداری خود را بسازند: آنها به مزایای امپریالیسم قدرت سرمایهدار سرکرده دسترسی دارند.
در اینجا دو نکته دیگر قابل ذکر است. یک، قدرتهای سرمایهداری در حالظهور رقیب از دسترسی آزاد به بازار کشور سرمایهداری سرکرده برخوردارند، حتا اگر خود آنها در بازارهای خودشان علیه واردات، از جمله از کشور سرکرده، تعرفههایی وضع میکردند. بنابراین، آلمان و ایالات متحده در دوره قبل از جنگ جهانی اول، حتا در حالی که به بازار بریتانیا دسترسی داشتند، برای حمایت از سرمایه داخلی، تعرفه وضع میکردند. این عدم تقارن است که به آنها اجازه داد تا علیرغم پیش بودن بریتانیا، صنعتی شوند. همین امر در مورد سایر کشورهای قاره اروپا نیز صادق است. دوم، این قدرتهای رقیب نه تنها به بازار بریتانیا، بلکه، حداقل تا دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰به بازار مستعمرات بریتانیا نیز دسترسی داشتند.
معرفی «ترجیح امپریالیستی» در دوره بین دو جنگ که مستلزم تعرفههای متفاوت، یعنی وضع تعرفههای بالاتر علیه کالاهای تولید شده در خارج از امپراتوری بریتانیا در مقایسه با کالاهای تولید شده در داخل امپراتوری بریتانیا بود، گسست در این ترتیبات را نشان میداد. این اساساً در برابر تلاش عظیم ژاپنیها برای تصرف بازار مستعمرات آسیایی بریتانیا طراحی شده بود؛ اما اگرچه ژاپن هدف اصلی «ترجیح امپریالیستی» و کارزار بعدی «امپراتوری بخر» بود، تعرفههای متفاوت، هم به معنای یک تغییر کلی در نظام امپریالیستی، و هم علت و هم نشانه رقابت درون-امپریالیستی بود، که رکود بزرگ آنرا رقم زده بود. اما در کل دوره پیش از این گسست، یعنی پیش از توسعهطلبی اقتصادی ژاپن که ترتیبات پیش از جنگ جهانی اول را بر هم زد، و با این اقدامات دفاعی بریتانیا خنثی شد، و خود را به توسعهطلبی نظامی ژاپنی مبدل کرد، بازارهای استعماری بریتانیا، نه تنها به روی بریتانیا، بلکه به روی قدرتهای سرمایهداری رقیب باز بودند.
بنابراین، توسعه سرمایهداری اسکاندیناوی علیرغم اینکه کشورهای اسکاندیناوی مستعمرههای خود را نداشتند، بحث ضرورت امپریالیسم برای رشد سرمایهداری را رد نمیکند؛ این فقط پیچیدگی ترتیبات امپریالیستی را برجسته مینماید. از این نتیجه میشود که کشورهای اسکاندیناوی به اندازه هر کشور بزرگ سرمایهداری دیگر در حفظ ترتیبات امپریالیستی ذینفع هستند. این فقط به دلایل سیاسی نیست، یعنی ناشی از این نیست که فروپاشی ترتیبات «امنیتی» امپریالیستی، بقای سرمایهداری را در هر کشور پیشرفته مشخص، با تشویق به محاصره سیاسی آن، بسیار دشوارتر میکند؛ این همچنین یک ضرورت اقتصادی، برای اطمینان از این است که طیف وسیعی از کالاهای گرمسیری و نیمه گرمسیری که در متروپلهای سرمایهداری قابل تولید نیستند، و با تضعیف ترتیبات امپریالیستی عرضه آنها مختل خواهد شد، در دسترس بمانند.
اخیراً بسیاری از تصمیم سوئد و فنلاند مبنی بر درخواست عضویت در ناتو، و اعلام تمایل آنها برای انعقاد یک توافقنامه با ترکیه – که بر اساس آن حمایت از پناهندگان سیاسی کردی را، که دولت ترکیه میخواهد آنها را تحت پیگرد قرار دهد لغو خواهند کرد- برای مقابله با مخالفت ترکیه با عضویت آنها متعجب شدهاند. بدون تردید، جنگ روسیه با اوکرایین بستر فوری اعلام تمایل آنها برای پیوستن به ناتو را فراهم کرده است، اما تغییر موضع آنها بیانگر چیزی ژرفتر، یعنی تغییر اساسی است که در جهان سرمایهداری در حال وقوع است.
استدلالی که امپریالیسم برای توضیح موضع تغییر یافته آنها تبلیغ میکند، بر تهدید ناشی از «توسعهطلبی روسیه» تأکید میکند؛ اما این استدلال معتبر نیست. حتا با این فرض که روسیه کمر به «توسعهطلبی» بسته باشد، «توسعهطلبی» آن تاکنون سرزمینهایی را پوشش میدهد که زمانی بخشی از اتحاد شوروی بودند، اما نه سوئد و نه فنلاند، در این دسته قرار نمیگیرند. علاوه بر این، در اوج جنگ سرد، زمانی که قدرتهای اروپایی به شدت درباره لولو خوخوره تهدید شوروی گلو پاره میکردند، و خلقهای اروپایی هر روز با شوروی ستیزی بمباران میشدند، سوئد و فنلاند از ناتو دور مانده بودند. پس چرا باید اکنون که اتحاد شوروی فروپاشیده است، و زمانی که چالش ایدئولوژیک در برابر سلطه امپریالیستی فروکش کرده است، ناگهان درخواست عضویت در ناتو را بنمایند؟
پاسخ در این واقعیت نهفته است که امپریالیسم غربی تحت تأثیر بحران طولانیای که نئولیبرالیسم وارد آن شده است در حال فروپاشی است. گرفتار شدن در یک بحران طولانی مدت برای اعمال سلطه مساعد نیست؛ به نظر میرسد جهان در آستانه تغییری است که قدرتهای غربی با اتخاذ موضعی فوق تهاجمی به شدت سعی در جلوگیری از آن دارند. ترس از این تغییر احتمالی قریبالوقوع، با افول سلطه غرب و ظهور چین و روسیه به مثابه مراکز قدرت جایگزین، است که کشورهای غربی، از جمله کشورهای اسکاندیناوی را بنحو بیسابقهای به هم پیوند میدهد. بنابراین، تغییر موضع کشورهای اسکاندیناوی، نه فقط تهاجم فوقالعاده روسیه را نشان نمیدهد، بلکه نشانهای از تهاجم فوقالعاده قدرتهای غربی در شرایطی است که سلطه آنها به دلیل غرق شدن در یک بحران طولانیمدت اقتصادی در معرض تهدید است.
https://peoplesdemocracy.in/2022/0717_pd/scandinavia-and-imperialism
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/2p99cn75