در شبِ سردِ زمستانی

 

در شبِ سردِ زمستانی

کورۀ خورشید هم، چون کورۀ گرمِ چراغِ من نمی‌سوزد.

و به مانندِ چراغِ من

نَه می‌افروزد چراغی هیچ،

نَه فروبسته به یخْ ماهی که از بالا می‌افروزد.

من چراغم را در آمدْ رفتنِ همسایه‌ام افروختم در یک شبِ تاریک

و شبِ سردِ زمستان بود،

باد می‌پیچید با کاج،

در میانِ کومه‌ها خاموش

گم شد او از منْ جدا زین جادّۀ باریک.

و هنوزم قِصِّه بَرْ یاد است

وین سخن آویزۀ لب:
که می‌افروزد؟ که می‌سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می‌اندوزد؟

در شبِ سردِ زمستانی

کورۀ خورشید هم، چون کورۀ گرمِ چراغِ من نمی‌سوزد.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/4h85bevc