تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

منبع: ماترياليسم تاريخی: يکصد گفتار برای نخستين آشنايی با شالوده‌های فلسفه مارکسيسم- لنينيسم، انتشارات حزب تودۀ ايران، ۱۳۵٧، استکهلم، سوئد.

نويسنده: امير نيک‌آيين

فصل هفتم- تئوری مارکسيستی- لنينيستی طبقات اجتماعی و مبارزۀ طبقاتی

درس ٧۰- طبقه اجتماعی
مقوله «طبقه» یک کشف علم مارکسیستی نیست. قبل از مارکس نیز دانشمندان و مورخین و جامعه‌شناسان دیگری به وجود «طبقات» در جامعه و تقسیم افراد و انسان‌ها به این گروه‌های اجتماعی پی برده بودند و پیرامون ماهیت و نقش این یا آن طبقه بررسی‌ها و کشفیاتی صورت گرفته بود. این‌که برخی ایدئولوگ‌های بورژوايی و به دنبال آن‌ها دستگاه تبلیعاتی کنونی ایران با به کار بردن عبارت «طرفداران عقل طبقاتی» در مورد مارکسیست‌ها، می‌خواهند اعتقاد به وجود طبقات اجتماعی را تنها به مارکسیست‌ها نسبت دهند تنها گواه بر جهل و کوته‌اندیشی آن‌ها است. علم حتا قبل از مارکس به وجود طبقات و تفاوت‌های طبقاتی و نقش آن‌ها در جامعه و تاریخ و به مبارزه طبقات پی برده بود.

اینک دیگر جز بر مبلغان کم‌مایه بر کم‌تر کسی پوشیده است که رویدادهای اجتماعی و حوادث تاریخی را بدون توجه به طبقات و نقش و مبارزه آن‌ها نمی‌توان توضیح داد و هر توضیح علمی تاریخ و برخورد علمی با جامعه و روندهای آن جز با در نظرگرفتن موجودیت و فعالیت طبقات، جز از یک نظرگاه طبقاتی امکان‌پذیر نیست.

۱
اما مارکس، انگلس و لنین در غنی ساختن و رشد درک علمی این مقوله و تدوین تئوری علمی طبقات و مبارزه طبقاتی سهم بسیار مهم و اساسی داشته اند. خود مارکس سهمی را که شخصاً در تکامل این تئوری داشته به اختصار و با جامعیت و دقت چنین توضیح داده است:
«آنچه مربوط به من است، این خدمت از آن من نیست که طبقات را در جامعه معاصر یا مبارزه طبقاتی بین آن‌ها را کشف کرده باشم. مسألۀ نو در نظریات من اثبات نکات زیرین است:
۱) وجود طبقات تنها با مراحل تاریخی معین تکامل تولید مربوط است.
۲) مبارزه طبقاتی ضرورتاً و به ناچار به دیکتاتوری پرولتاریا می‌انجامد.
۳) این دیکتاتوری خود گذار به از بین رفتن همه طبقات و ایجاد جامعه کمونیستی بدون طبقه است.»

طبقات همیشه و از همان آغاز پیدایش جامعه بشری وجود نداشته و دو مقوله «جامعه» و «طبقه» لازم و ملزوم یکدیگر نیستند. کمون اولیه، جامعه‌ای بدون طبقه بود. تقسیم جامعه به طبقات، در یک مرحله معین از تکامل تاریخی، بر شالوده سطح معینی از رشد نیروهای مولده، در مرحله از هم پاشیدگی فرماسیون اشتراکی اولیه انجام گرفت. پایه اقتصادی پیدایش طبقات عبارت بود از پیدایش تقسیم اجتماعی کار و مالکیت بر وسايل تولید. مارکسیسم بدون آن‌که منکر نقش معین و نسبی اعمال زور و غلبه و جبر– مثلاً در طی جنگ‌ها- در امر تقسیم جامعه به طبقات و از آن جمله پیدایش بردگی باشد، بر مبنای اقتصادی پیدایش طبقات تکیه می‌کند و نظر آن‌هايی که این پدیده را تنها نتیجه اعمال زور و غلبه دانسته اند، طرد می‌کند. تقسیم کار اجتماعی مانند جدا شدن شبانی از کشاورزی، پیشه‌وری از کشاورزی، بازرگانی از پیشه‌وری و غیره که در دوران تلاشی کمون اولیه روی داد، طبقات مختلفی مانند دهقانان، شبانان، پیشه‌وران و بازرگانان را به وجود آورد. در عین حال پیدایش مالکیت خصوصی، جامعه را به فقیر و غنی، بهره‌کش و بهره‌د‌ِه تقسیم کرد و درآمیختن این دو عامل ساخت طبقاتی جامعه را به وجود آورد. با استقرار سوسیالیسم این ساخت طبقاتی ماهیتاً دگرگون می‌شود و در مرحله کمونیسم تقسیم طبقاتی جامعه کاملاً از میان خواهد رفت.

۲
طبقه اجتماعی یعنی چه؟ طبقه عبارتست از گروه بزرگ انسان‌ها که دارای شاخص‌ها و خصوصیت‌های اجتماعی مشترک بوده و توسط این شاخص‌ها و ویژگی‌ها از گروه‌های دیگر متمایز می‌گردند.

نخستین شاخص جا و مقامی است که این افراد در نظام تولیدی مربوطه احراز می‌کنند. می‌دانیم که هر فرماسیون دارای شیوۀ تولید خاص خود است که از دیگری متمایز و به طور تاریخی مشخص و معین است. در درجه اول باید این چارچوب را در نظر داشت. مثلاً جايی که طبقه برده‌داری در فرماسیون اجتماعی- اقتصادی برده‌داری احراز می‌کند، نه تنها با طبقه بردگان، بلکه با فئودال‌ها و اربابان در سیستم تولیدی فرماسیون فئودالیسم، یا با جا و مقام سرمایه‌دار در نظام تولیدی سرمایه‌دای متفاوت است. اگر چه این طبقات همه استثمارگرند ولی هر یک، در چارچوب نظام مشخص تاریخی مربوط به خود، از دیگری متمایز می‌گردد. مثال دیگر. طبقه بورژوا در نظام فئودالیسم و در نظام سرمایه‌داری جا و مقام متفاوتی دارد. طبقه کارگر نیز در نظام سرمایه‌داری جا و مقام کاملاً متفاوتی با طبقه کارگر در نظام سوسیالیستی دارد که دو نظام تاریخی مشخص و متمایزند. پس:

وجود، ماهیت و سیمای هر طبقه در فرماسیون مشخص مربوطه معین می‌گردد و برای شناخت هر طبقه باید نخست مقام و جای آن را در سیستم معین تولیدی در نظر گرفت.

شاخص دوم مناسبات و رابطه‌ای است که گروه مورد نظر از افراد انسانی با وسايل تولید دارد. بدین معنا که در تعیین هر طبقه و تعلق طبقاتی افراد آن باید در نظر داشت که این افراد دارای مالکیت بر وسايل تولید هستند یا نه، و چه نوع مالکیتی دارند و در چه حدی، و از این نظر چه وجوه مشترکی بین این افراد وجود دارد که آن‌ها را از دیگران متمایز می‌کند. مثلاً طبقه برده‌دار به علت مالکیت کاملش بر وسايل تولید آن زمان و بر کار و جان بردگان مشخص می‌شود. همه افراد طبقه کارگر نیز در جامعه سرمایه‌داری منجمله به علت فقدان مالکیت بر وسايل تولید و ناگزیری فروش نیروی کار خویش از دیگران متمایز می‌گردند. مناسبات گروه انسان‌ها نسبت به وسايل تولید (که اساس تفاوت‌های طبقاتی را تشکیل می‌دهد) در هر نظامی معمولاً و اکثراً توسط قوانین مختلف قضايی فرمولبندی، مسجل و تحکیم شده و به نیروی روبنا (در درجه اول دولت) بر اجتماع تحمیل می‌شود. مثلا فئودال‌ها و اربابان با قوانین مختلف عرفی و شرعی مالکیت کامل خود را بر زمین و مالکیت و قسمی و نسبی خود را بر دهقانان و سرف‌ها به زور قوانین دولتی و موازین جاریه تسجیل می‌کردند و آن را مقدس و خدشه‌ناپذیر می‌دانستند. همین‌طور مناسبات طبقه سرمایه‌دار با وسايل تولید، یعنی مالکیت آن‌ها بر این‌ها در جامعه به زور انواع قوانین قضايی و قدرت دولتی، مقدس و خدشه‌ناپذیر معرفی می‌شود.

شاخص سوم عبارتست از نقشی که افراد هر گروه در سازمان اجتماعی کار دارند. در فرماسیون‌های مختلفه هر طبقه دارای نقش معینی در سازمان اجتماعی کار است. مثلاً نقش ویژۀ فئودالیسم، نسبت به سایر طبقات صاحب وسايل تولید متمایز می‌شود. همین‌طور تفاوت‌های معینی بین طبقه دهقانان رعیت در فرماسیون فئودالیسم و اقشار مختلف دهقانان در نظام سرمایه‌داری از نظر نقش آن‌ها در سازمان کار و تولید وجود دارد.

بالاخره شاخص چهارم عبارتست از چگونگی به دست آوردن بخشی از ثروت‌های جامعه و مقدار این بخش. این شاخص توزیع نعم مادی است. یعنی ثروت‌هايی که در جامعه هست و توسط کار جامعه تولید می‌شود همه به طور یکسان و مشابه (از نظر کمیّت و شکل) بین همه افراد تقسیم نمی‌شود، بلکه برحسب تعلق طبقاتی، شکل بهره‌برداری از نعم و ابعاد آن فرق می‌کند. سرمایه‌داران به شکل اضافه ارزش سهم خود را می‌برند، فئودال‌ها به شکل بهره مالکانه جنسی و نقدی و کاری، کارگران به شکل دستمزد. مقدار سهمی که هر طبقه می‌برد نیز بسیار متفاوت است. طبقات صاحب وسايل تولید، استثمارگر و حاکمه، در هر نظام مشخص تاریخی مقادیر بی‌نهایت بیش‌تری از ثروت‌های جامعه را می‌برند و دیگران را که اکثریت جامعه اند محروم می‌کنند. مثلاً وجه مشترک طبقاتی سرمایه‌داران، علاوه بر شاخص‌های قبلی، درآمد و سود کلان به شکل اضافه ارزش و مقدار بهره‌بری عظیم از ثروت جامعه نیز هست که یک خانواده آن‌ها بیش از هزاران و ده‌ها هزار خانواده کارگر از نعم مادی و معنوی موجود و از ثروت‌های جامعه برخوردار می‌شود.

۳
شاخص‌های «طبقه اجتماعی»، وجوه تمایز هر طبقه با طبقه دیگر و وجوه اشتراک افراد متعلق به هر طبقه نشان می‌دهد که به برکت جايی که یک طبقه اجتماعی در برخی نظامات مشخص اقتصادی اشغال می‌کند، این طبقه می‌تواند ثمره کار طبقه دیگر را به خود اختصاص دهد، آن را متعلق به خود سازد، استثمار کند.

در صورت‌بندی‌های برده‌داری و فئودالیسم و سرمایه‌داری، دو طبقۀ اساسی متضاد و متخاصم که دارای تضاد آشتی‌ناپذیر هستند، وجود دارد. یعنی به ترتیب طبقات برده و برده‌دار، رعیت یا سرف و ارباب یا فئودال، کارگر و سرمایه‌دار در برابر یکدیگر قرار دارند. طبقه عمده بهره‌کش به برکت مالکیتش و مناسباتش نسبت به وسايل تولید و جا و مقامش در نظام تولیدی و نقش خود در سازمان اجتماعی کار می‌تواند طبقه عمده بهره‌د‌ِه را استثمار کند، ثمرۀ کار وی را به خود اختصاص دهد. طبقات عمده و اساسی، طبقاتی هستند که با شیوۀ مسلط تولید در آن فرماسیون در ارتباطند. اما ترکیب طبقاتی جامعه بغرنج است و در هر فرماسیون می‌تواند چندین طبقه اجتماعی موجود باشد. یعنی به جز طبقات اساسی در هر نظامی طبقات بینابینی و غیرعمده نیز وجود دارند. این‌ها يا طبقات در حال تلاشی و قشربندی هستند (که قاعدتاً در فرماسیون‌های گذشته از طبقات اصلی بودند) يا طبقات در حال زایش و تکامل هستند (که قاعدتاً در فرماسیون آینده به طبقه اساسی بدل می‌شوند) و یا اقشار مختلف با وابستگی‌ها و حالت‌های میانه و بغرنج هستند.

۴
پس از آموختن شاخص‌ها و جوانب مختلف مقوله «طبقه»، می‌توانیم با تعریف علمی و همه جانبه‌ای که ولادیمیر ایلیچ لنین به دست داده آشنا شویم:
طبقات، گروه‌های بزرگ انسان‌ها هستند که از جهت جای خود در سیستم تولید اجتماعی دوران تاریخی معین، از جهت رابطه خود با وسایل تولیدی که اغلب در قوانین تسجیل و فرموله می‌شود، از جهت نقش خود در سازمان اجتماعی کار و بنابراین از جهت شیوه‌های دریافت و میزان آن سهمی از ثروت‌های اجتماعی که در اختیار دارند از یکدیگر متمایز می‌گردند. طبقات آن چنان گروه‌هايی از افراد هستند که گروهی از آن‌ها می‌تواند به برکت اختلاف مقام در شیوه معین اقتصادی- اجتماعی، کار گروه دیگر را به تصاحب خود در آورد.

با چنین تعریف علمی و جامعی ما به کُنه مقوله «طبقه اجتماعی» پی می‌بریم و اساس تقسیم طبقاتی جامعه را در می‌یابیم. پس اگر چه به وجود طبقات، دانشمندان قبل از مارکس هم پی برده بودند، ولی کشف پایه عینی تقسیم جامعه به طبقه در عرصۀ تولید مادی، سهمی است که در علم فلسفه و در جامعه‌شناسی به مارکسیسم تعلق دارد و با آن، برخورد با طبقه، به معنای واقعی کلمه به یک برخورد علمی بدل شده است.

علامت عمده و شاخص اساسی طبقه، رابطه با وسايل تولید است. اساس تعلق طبقاتی به یک طبقه و متمایز شدن از سایر طبقات همین مناسبات و رابطه‌ای است که با وسايل تولید وجود دارد (یعنی به ویژه چگونگی مالکیت بر وسايل تولید و نوع و خصلت و حد این مالکیت) سایر شاخص‌ها مثلاً مقام و نقش در تولید اجتماعی و سازمان کار و طرق دریافت و میزان درآمدها و بخشی از ثروت جامعه، همه ناشی از همین رابطه با وسايل تولید و تابعی از آنست.

۵
مقوله طبقه را باید به مفهوم علمی و بنا بر تعریف دقیقی که از آن به دست دادیم، به کار برد. مثلاً باید دانست که اصطلاحاتی نظیر طبقه زنان يا طبقه کارمندان! طبقه نانواها! و نظایر این‌ها که در برخی نوشته‌های روزنامه‌ای و سخنرانی‌های «سران امور»! دیده می‌شود غلط و اشتباه رایج و عامیانه‌ای است. به عبارت دیگر نباید قشر یا گروه صنفی و جنسی و سنی معینی را با طبقه اجتماعی اشتباه کرد. زیرا که در بسیاری موارد به این وسیله اصولاً وجود طبقه اجتماعی با مشخصات دقیق آن نفی می‌شود و کار عملاً به نفی تضاد‌های طبقاتی و مبارزه طبقاتی در درون هر یک ازاین گروه‌بندی‌ها می‌کشد. درست است که افراد این گروه‌ها از نظر صنفی یا جنسی یا سنی و غیره می‌توانند منافع و مسايل مشترک داشته باشند ولی نباید فراموش کرد که هر یک از چنین گروه‌هايی افراد متعلق به طبقات کاملاً و مشخص و متمایز را در بر می‌گیرند. چطور می‌توان مثلاً از «طبقه زنان!» صحبت کرد در حالی که در این گروه جنسی، زنان زحمتکش کارگر و روستايی رنجبر، درست در نقطه مقابل طبقاتی زنان درباری و وابستگان به هیأت حاکمه قرار دارند. هم‌چنین عبارت «طبقه کارمندان»! در واقع تضاد طبقاتی موجود بین گروه رهبری کننده و تصمیم گیرنده دستگاه اداری را با انبوه عظیم حقوق بگیران زحمتکش می‌پوشاند.

***

درس ٧۱- مبارزۀ طبقاتی

۱
طبقات بهره‌کش از آنجا که صاحب وسايل تولید هستند، سهم مهمی از ثروت‌های اجتماعی را که طبقات بهره‌د‌ِه تولید کرده اند به خود اختصاص می‌دهند. از همین جا است که تناقضات و تضادهای طبقات ناشی می‌شود. از همین جا است که بین طبقات، مبارزه روی می‌دهد، بردگان در مقابل برده‌داران، رعایا در برابر اربابان و فئودال‌ها و کارگران در برابر سرمایه‌داران قرار می‌گیرند. مبارزه طبقاتی، بر شالوده عینی وجود طبقات بهره‌کش و بهره‌د‌ِه، و بر این اساس که منافع آن‌ها متضاد است و سود یکی زیان دیگری است، جریان می‌یابد. مبارزه طبقاتی امری نیست که کسی آن را اراده کرده و به طور ذهنی آورده باشد. از بین رفتن آن هم وابسته به میل و اراده افراد نیست. تاریخ به یاد دارد که در برخی کشورها طبقات حاکمه «دستور دادند» و مجالس فرمایشی «قانونی تصویب کردند» که از امروز به بعد مبارزه طبقات در کشور برمی‌افتد و صلح طبقاتی برقرار می‌شود! هم‌اکنون در کشور ما هيأت حاکمه، سرمایه‌داران بزرگ و زمینداران کلان که در وابستگی و پیوند با امپریالیسم و نواستعمار اکثریت عظیم خلق ما، همه طبقات زحمتکش را استثمار می‌کنند و منافعشان درست در نقطه مقابل طبقات بهره‌د‌ِه قرار دارد توسط دستگاه تبلیغاتی خود مرتباً فریاد می‌کشند که به اراده شاهنشاه گرگ و میش از یک جوی آب می‌خورند، ستيز طبقاتی جای خود را به وحدت طبقاتی داده است. بین بزرگ‌ترین سرمایه‌داران و زمینداران غارتگر و این همه کارگر و دهقان و زحمتکش که با گرسنگی و بیکاری و مهاجرت و گرانی و فقدان وسايل تولید و وسایل زندگی دست به گریبانند گویا یگانگی عاطفی وجود دارد نه مبارزه طبقاتی. اما مبارزه طبقاتی را که یک مسأله عینی است و به اراده و تمایل افراد و تصیم و تبلیغ وابسته نیست نمی‌توان با فرمایش ملغا ساخت. با فشار سازمان امنیت می‌توان از بروز اعتصاب کارگری جلو گرفت یا دادخواهی دهقانی را سرکوب کرد ولی منافع متضاد کارگر و سرمایه‌دار بزرگ یا دهقان و زمیندار کلان را نمی‌توان لغو کرد. این تضاد به علت مناسبات متضادی است که آنان با وسایل تولید دارند. طبقه صاحب وسایل تولید ثروتمند، ستم‌گر و بهره‌کش است و در هر حال کُرکِ طبقه محروم از وسایل تولید که ستم‌کش و بهره‌د‌ِه است. آن یکی نفعش در این است که بیش‌تر بهره‌کشی کند، بیش‌تر برباید، این یکی نفعش در این است که بهره‌کشی را ریشه‌کن کند، وسایل تولید و نعم زندگی را که از آن محروم است به دست خود گیرد. این منافع طبقاتی متضاد، ریشه و منشاء مبارزه طبقاتی است. هر قدر که مبلغان بورژوازی و مزدبگیران هیأت‌های حاکمه استثمارگر دست و پا بزنند و درباره وحدت طبقات و یگانگی عاطفی سینه چاک دهند و به اصطلاح خودشان بر طرفداران عقل طبقاتی بتازند، نمی‌توانند از صحنه کشور ما واقعیت را، یعنی تضاد عینی موجود بین منافع دربار و سرمایه‌داری بزرگ وابسته و زمینداران کلان را با توده عظیم زحمتکش بهره‌د‌ِه بزدایند، زیرا که زدودن این تضاد یعنی از بین رفتن وجود طبقات بهره‌کش و ستم‌گر و سیستم حکومتی آنان.

۲
قبل از پیدایش مارکسیسم نیز دانشمندان و مورخین و اقتصاددان، نه تنها به وجود طبقات، بلکه به وجود مبارزه طبقاتی نیز پی برده بودند. ولی بدون برخورد ماتریالیستی و دیالکتیکی به تاریخ و جامعه، تئوری مبارزه طبقاتی نمی‌توانست به نحو علمی تدوین شود. مارکس و انگلس تدوین کنندگان این تئوری علمی هستند. آن‌ها ثابت کردند که مبارزۀ طبقاتی نیروی محرکه اساسی در تمام جوامع منقسم به طبقات متخاصم است. آن‌ها نشان دادند که این مبارزه سرانجام از طریق انقلاب سوسیالیستی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا به از بین رفتن هر نوع طبقه و ایجاد جامعه بدون طبقات کمونیستی می‌انجامد. بررسی تاریخ همه جوامع نشان می‌دهد که تاریخ جامعه‌های طبقاتی عبارتست از تاریخ مبارزۀ طبقات.

مارکس و انگلس با این بررسی علمی به این نتیجه رسیدند که:
«برده و آزاد، پاتریسین و پلب، مالک زمین و رعیت، استاد صنعتگر صاحب کار و شاگرد به طور خلاصه اسیرکنندگان و اسیران در تضاد دايمی بوده و با یکدیگر مبارزه‌ای بدون انقطاع گاه پنهان و گاه آشکار داشته اند. این مبارزه همیشه با تحول انقلابی تمام بنای جامعه یا نابودی مشترک طبقات متخاصم پایان پذیرفته است.»

علم و تاریخ ثابت می‌کند که مبارزه طبقات متخاصم، آشتی‌ناپذیر است. منافع ارباب را با منافع رعیت نمی‌توان تلفیق داد و آشتی طبقاتی ایجاد کرد؛ باید بساط ارباب رعیتی را برچید و رعیت را از قید استثمار ارباب رهانید. نمی‌توان منافع سرمایه‌دار صاحب وسايل تولید را که منشا سودش اضافه ارزش (ثمره کار کارگر) است با منافع کارگرانی که استثمار می‌شوند و ثمره کارشان به جیب سرمایه‌دار می‌رود آشتی داد و صلح طبقاتی و آشتی و یگانگی به وجود آورد. باید که بساط سرمایه‌داری را برچید، مالکیت عمومی، مالکیت اجتماعی را بر وسايل تولید برقرار کرد، کارگران را از قید بندهای استثمار سرمایه‌داری رهانید. مبارزه آشتی‌ناپذیر طبقاتی از تضاد عمیق وضع اقتصادی و سیاسی طبقات در جامعه ناشی می‌شود. مبارزه بهره‌د‌ِهان علیه استثمار، علیه اسارت و خواست زندگی آزاد، رها از بهره‌کشی و سعادتمند در عین حال مبارزه‌ای است کاملاً طبیعی، عادلانه و حقّه، مبارزه‌ای است که با قانون تکامل اجتماع، با قوانین عینی تاریخ منطبق است. این مبارزه نیروی محرکه و منبع تکامل جوامعی است که در آن‌ها طبقات متخاصم وجود دارد. درک روندهای اجتماعی و بررسی رویدادهای تاریخی بدون بررسی نیروهای طبقاتی ممکن نیست. تئوری مبارزه طبقاتی به ما هم علل رویدادها را نشان می‌دهد هم قطب‌نمای عمل ما است و هم وسیله بررسی جامعه است.

لنین می‌نویسد: در پیچ‌و‌خم آشفتگی‌های ظاهری جامعه، مارکسیسم راهنمای اصلی را به دست می‌دهد و قوانین عینی و ضرور جامعه را کشف می‌کند. این راهنما، تئوری مبارزه طبقاتی است.

ترقی اجتماعی مرهون مبارزه طبقاتی است. این مبارزه تکامل جامعه را هم در دوران‌های نسبتاً آرام رشد و هم به ویژه در دوران‌های توفان‌های انقلابی تأمین می‌کند. مبارزه طبقاتی از نظر اقتصادی حتا در رشد نیروهای مولده و ترقی تکنیکی نیز از آن جهت که سرمایه‌داران در آن وسیله‌ای برای مقابله با اتحاد و حق‌طلبی کارگران را می‌بینند، بی‌تأثیر نیست.

اما به خصوص مبارزه طبقاتی در زندگی سیاسی جامعه اهمیت فراوان کسب می‌کند. هر قدر مبارزه توده‌ها و طبقات بهره‌د‌ِه سرسخت‌تر، مشکل‌تر و اصولی‌تر باشد تکامل پیشرونده جامعه نیز علی‌القاعده سریع‌تر خواهد بود. عالی‌ترین شکل مبارزه طبقاتی، انقلاب اجتماعی است. قانونمندی مبارزه طبقاتی در جوامع مرکب از طبقات متخاصم، از کشفیات مهم مارکسیسم است. علم فلسفی جامعه و تاریخ که مارکس و انگلس پایه‌گذاران آن بودند ثابت کرد که منافع بهره‌کش و بهره‌د‌ِه با هم ناهمساز است. نه به ضرب رفرم، نه به زور تبلیغ، و نه به فشار سرکوب، هیچ جويی نمی‌توان ساخت که آب و منافع طبقات بهره‌کش و بهره‌د‌ِه در آن رود. مبارزه طبقاتی ناگریز است و در این‌گونه جوامع، یک امر عینی است. مبارزه طبقاتی نه یک پدیده تصادفی و یا گذرا و یا دلبخواه، بلکه یک قانون عینی تکامل تاریخ و اجتماع است. این نبردی است که به آشتی نمی‌انجامد، بلکه در نهایت امر به از بین بردن بهره‌کش و نابودی نظام طبقاتی منجر می‌شود. ماهیت و علل تسلسل فرماسیون‌های اجتماعی- اقتصادی که در حقیقت پلکان‌های رشد جامعه بشری هستند در پرتوی تئوری مارکسیستی- لنینیستی طبقات اجتماعی و قانون مبارزه طبقاتی، روشن شده و معلوم می‌گردد که این تحول تاریخی، این روند رو به بالا و مترقی، این طی مراحل و منازل، تنها از خلال مبارزه طبقاتی انجام گرفته است. اوج گرفتن تاریخ و پیشروی جامعه به این نیروی محرکه نیاز داشت. و این قوه محرکه در برده‌داری، شیوه تولید آسیايی، فئودالیسم و سرمایه‌داری، در تمام انواع جوامع طبقاتی و متکی به استثمار، ساخت اجتماعی- اقتصادی را دگرگون ساخته، به پیش رانده و موجبات انتقال به مرحله بالاتر و نظام تازه‌تری را فراهم ساخته است.

چنین است که لنین می‌گوید: «محرک واقعی تاریخ، مبارزه انقلابی طبقات است.»

۳
مارکسیسم به درستی و بنا به خصلت علمی خویش، بر ساخت طبقاتی جوامع مبتنی بر مالکیت خصوصی تکیه می‌کند و مبارزه طبقاتی را اهرم اساسی و نیروی محرکه اساسی تحول این‌گونه اجتماعات می‌داند و معتقد است که باید نخست و در اساس، وجود طبقات، وابستگی طبقاتی ماهیت طبقاتی و منافع طبقاتی را در نظر داشت، نه نظریه ماهیت به اصطلاح ثابت و لایتغیر و تجریدی انسانی را در ماورای چارچوب مشخص اجتماعی و تاریخی. مارکسیسم ضمن خاطرنشان ساختن این اصول، در نظر دارد که هر نوع جمود و مطلق کردن، از یک برخورد درست و علمی به دور است.

مارکسیسم با تکیه بر این اصول، هرگز آن را مطلق نمی‌کند و مثلاً منکر لزوم بررسی آنتروپولوژیک تاریخ که برخی عوامل و عناصر مربوطه به نوع انسان را در نظر بگیرد، نیست. بلکه به آن به همان اندازه که باید، و در جهان عینی نقش دارد، ارزش می‌دهد و تکیه اساسی را بر ساخت طبقاتی جامعه می‌نهد و نیروی محرکه اساسی را در نبرد طبقاتی تشخیص می‌دهد. پس برای آن‌که برخورد ما با جامعه علمی و درست و تحلیل ما از تاریخ علمی و درست باشد باید برخورد ما طبقاتی و تحلیل ما طبقاتی باشد. تنها به این ترتیب ما روندهای اجتماعی را درک می‌کنیم و حجاب‌ها را به کنار می‌زنیم و از میان انبوه رویدادها و فاکت‌ها مسیر اصلی و استخوان‌بندی اصلی را درک می‌کنیم و کُنه وقایع را برملا می‌سازیم.
در صحنه مبارزه نیز اگر محتوای طبقاتی رویدادها، تصمیمات، شعارها و اقدامات را درک نکنیم، بدون شک نادان و سطحی باقی خواهیم ماند.

۴
تئوری مارکسیستی- لنینیستی طبقات و مبارزه طبقاتی همواره هدف حملات ایدئولوژیک دشمن بوده است. ادعای «وحدت طبقاتی و آشتی طبقاتی» در جامعه یکی از آن‌ها است. برخی دیگر که عوام‌فریبی سطحی را کافی نمی‌بینند به این آشکاری و ساده‌لوحی تقسیم را نفی نمی‌کنند، بلکه با قايل شدن گروه‌ها و قشرهايی بر ملاک حرفه‌ها و مشاغل و روحیات و عقاید و غیره تقسیم جامعه را به طبقات اجتماعی می‌پوشانند. یعنی به وجود برخی گروه‌ها با ملاک‌های من درآوردی و یا فرعی اعتراف می‌کنند، تا وجود طبقه اجتماعی با آن مشخصات دقیق علمی را که لنین توصیف نموده منکر شوند. بعضی دیگر که نه آن ساده‌لوحی را کافی می‌دانند و نه این سالوسی را وافی می‌بینند می‌کوشند تا با قبول برخی از عناصر تئوری مارکس، بر شالوده اساسی آن سایه افکنند. مثلاً تقسیم جامعه را به طبقات می‌پذیرند منتها در تعریف طبقه و تشخیص طبقات از هم، عناصر دیگری را مهم‌تر می‌دانند و حتا اگر حاضر باشند مالکیت بر وسايل تولید را به عنوان یک عامل قبول کنند می‌گویند که پایه اساسی دیگر تمیز و تشخیص طبقه، عامل «قدرت» است. در حقیقت آن‌ها جامعه را به قدرتمندان و دولتیان و حکمروایان از یک‌سو و غیر آنان از سوی دیگر تقسیم کنند غافل از این‌که باید علت خود همین حکم‌روايی و قدرت داشتن را دانست و به ریشه کار پی برد.

۵
تئوری مارکسیستی مبارزه طبقاتی را باید همه‌جانبه، عمیق و در رابطه با تمامی آموزش مارکسیسم- لنینیسم در نظر داشت و آن را شماتیزه، سطحی و ملانقطی به کار نبرد. مثلاً نباید به استناد این تئوری، بین محتوای برخی از روندهای اجتماع با این یا آن طبقه رابطه مستقیم و بلاواسطه برقرار کرد. یا نباید به صرف وجود طبقات و جدايی آنان، وجوه مشترک و مسايل مشترک بین آن‌ها را نفی کرد و نادیده گرفت. توضیحی بدهیم تا اهمیت علمی یک برخورد واقعاً علمی، همه‌جانبه و خلاق روشن‌تر شود.

در مورد اول دیده شده است که گاه به ادعای بیان یک اندیشه مارکسیستی، علم و فرهنگ و یا حتا زبان را به این یا آن طبقه نسبت داده اند. این البته ساده کردن یک مسأله بغرنج و سطحی کردن یک مسأله همه‌جانبه و عمیق است. علم یا تمامی فرهنگ اجتماع را نمی‌توان مثلاً در جامعه معاصر سرمایه‌داری مستقیماً به بورژوازی نسبت داد. مسايل بغرنج را نمی‌توان به ادعای تحریف مارکسیستی ساده و بی‌رنگ کرد.

در مورد دوم نیز مسلماً باید در ضمن بررسی جدايی و نبرد طبقاتی، وجوه مشترک موجود نظیر روحیات عمومی جامعه و منافع مشترک در جبهه‌های مشخص را در نظر گرفت. یک جامعه مرکب از مجموع طبقات به علت تکامل تاریخی خود و سنن و آداب و روان اجتماعی خود، دارای وجوه مشترک غیر قابل انکاری است که در مورد هر کشور و خلق با کشور و خلق دیگر متفاوت است و این وجوه مشترک همه افراد جامعه را به طور کلی در برمی‌گیرد. اما از اینجا نمی‌توان اتحاد در طبقات متخاصم و یگانگی عاطفی! بهره‌کشان و بهره‌د‌ِهان را نتیجه گرفت، زیرا که به طور عینی و واقعی، عمده و اصلی عبارتست از جدايی طبقات ممتاز و محروم، مبارزه طبقاتی بهره‌کشان و بهره‌د‌ِ‌ِهان؛ در حالی که آن برخی وجوه مشترک و روحیات عمومی، فرعی است.

اتحاد بهره‌د‌ِه و بهره‌کش محال است؛ صلح طبقاتی غیرممکن است. ولی در همین زمینه نکته مهم دیگری را باید از نظر دور نداشت و آن این‌که طبقات متخاصم و مخالف، گاه در مسايل مشخص، منافع مشترک می‌یابند و در یک جبهه مشترک و واحد قرار می‌گیرند. این امر به ویژه در مراحل معینی از تکامل تاریخ دیده می‌شود و نفی آن، به استناد درک سطحی تئوری مبارزه طبقاتی زیان بزرگ به نهضت می‌زند. مثلاً در حال حاضر در میهن ما طبقات مختلفی از کارگران گرفته تا سرمایه‌داران ملی و کارفرمایان کوچک و متوسط، از دهقانان گرفته تا پیشه‌وران و صاحبان حرف و مشاغل مختلف اعم از استثمار شونده و استثمار کننده غیروابسته به سرمایه‌داری امپریالیستی به دربار و به سازمان امنیت، همه در یک امر عمده مشخص دارای وجه مشترک هستند: دفاع از منافع میهن و استقلال کشور و دفاع از آزادی‌های دمکراتیک و حقوق بشری. همه این طبقات و قشرها از سلطه امپریالیسم و نواستعمار و استبداد سلطنتی رنج می‌برند، بنابر این همه آن‌ها- علی‌رغم تضاد‌های عینی و موجود طبقاتیشان- در یک امر مشخص، در یک جبهه مشترک، در مقابل دشمن مشترک قرار دارند. همه خواستار سرنگونی رژیم ضدملی، ضددمکراتیک تجاوزکار و فاسد کنونی هستند. تنها در این مفهوم واقعی است که، در مرحله کنونی، وحدت ملی بین خلق‌های ایران می‌تواند به وجود آید. وحدت ملی در حال حاضر تنها به معنای وحدت همه طبقات ضدامپریالیستی و ضددیکتاتوری، علیه زمینداران کلان و سرمایه‌داران بزرگ وابسته به امپریالیسم، برای حل تضاد اصلی جامعه ما، می‌تواند مطرح باشد و این همان وحدتی است که ما خواهان آنیم و به خاطر نیل بدان مبارزه می‌کنیم. اما «وحدت ملی» به معنای وحدت تمام طبقات و نفی مبارزه طبقاتی به برکت انقلاب کذايی شاهانه! دروغ ساده‌لوحانه‌ای است که هر قدمی در پهنه کشور ما و هر روزی در گذران آن، بطلانش را ثابت می‌کند.

لبه تیز وحدت ملی واقعی، به معنای یگانگی و نبرد مشترک کلیه عناصر ملی و آزادی‌خواه، صرف‌نظر از وابستگی طبقاتی آن‌ها، علیه امپریالیسم و منافع نواستعماری در منطقه و ژاندارم آن و بساط استبدادی متوجه است و هدفش ایجاد ایرانی مستقل، دمکراتیک، مترقی و آباد است.

لبه تیز ادعای پوچ «وحدت ملی» شاهانه، علیه زحمتکشان کشور ما و علیه تمام میهن‌پرستان، علیه مصالح عالیه میهن ما و آینده آن متوجه است و هدفش جاودانی کردن بساط بهره‌کشی و تسلط استثمارگران داخلی و خارجی و حکومت جبر و خفقان سلطنتی، ادامه سیاست نظامی‌گری و سرکوب نهضت‌های آزادی‌بخش منطقه است.

درک همه‌جانبه، مشخص و دقیق تئوری مبارزه طبقاتی و کاربرد درست آن و احتراز از برخورد سطحی و کتابی بی‌اندازه مهم و حیاتی است. هیچ مارکسیست- لنینیست واقعی، به بهانه تئوری مبارزه طبقاتی نمی‌تواند این واقعیات را که خود جزيی از تئوری مارکسیستی مبارزه طبقاتی است نادیده بگیرد و از آن احکامی مخدوش و سطحی بسازد. به طور خلاصه اصل عبارتست از درک و انطباق صحیح، همه‌جانبه، خلاق و مشخص تئوری انقلابی ساخت طبقاتی جامعه و مبارزه طبقاتی. صحبت بر سر احتراز از انطباق مکانیکی و برخورد تجریدی و مطلق کننده است.

یک نکته آخر این‌که مختصات عمومی که ما برای طبقات ذکر می‌کنیم بدان معنا نیست که هر فرد جداگانه‌ای از یک طبقه حتماً دارای تمام خواص و مختصات منفی یا مثبت طبقه خود است. باید به مجموع طبقه برخورد طبقاتی داشت و نتایج حاصله در مورد بررسی مختصات یک طبقه اجتماعی را به تمام افراد عضو آن طبقه به هر فرد مشخص- تعمیم نداد. مثلاً ممکن است که یک فرد عضو طبقه انقلابی ایدئولوژی طبقه بهره‌کش و ارتجاعی را بپذیرد یا برعکس یک فرد متعلق به طبقه‌ای که بهره‌کش و ارتجاعی است به ایدئولوژی انقلابی بپیوندد و نظاير این‌ها. در برخورد با این یا آن فرد نمی‌توان کلیشه‌وار قضاوت کرد و مُهری ساخت و پرداخت و بر جبین هر فرد، تنها به خاطر تعلق طبقاتیش زد.

مختصات هر فرد به نحو مشخص، فردی و در عمل معلوم می‌شود. در حالی که کلید راه‌گشا و قطب‌نمای اصلی در برخورد با اجتماع و پدیده‌های آن و در نبرد اجتماعی و رهبری این نبرد همان برخورد طبقاتی و در نظر گرفتن مشخصات و مختصات یک طبقه است.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/s943hejp