تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: نامه مردم، دوره هفتم، سال دوم، شمارۀ ۱۹۸، ۹ فروردين ماه سال ۱۳۵۸
حيدر مهرگان
گزینش و تایپ: ع. سهند

چپ‌روها و مسأله‌ای به نام خرده‌بورژوازی

 

در پی پيروزی انقلاب، در ميان نيروهای چپ‌رو بحث داغ تازه‌ای در گرفته است: بحث در پيرامون خرده‌بورژوازی و معايب و معاصی کبيره‌اش. اين بحث ادامه منطقی بحث‌های قبلی اين گروه‌ها نيست، بلکه از بسياری جهات تازه و من درآوردی است.

بحث در بارۀ خرده‌بورژوازی و وجوه تاريخی، سياسی و طبقاتی آن، در راستای ضرورت‌ها و عطش جامعه و در ظرفيت يک بحث و بررسی اصولی، مانند هر کنکاش و پرس‌وجوی سازنده می‌تواند حاصل‌خيز و هدايت‌کننده باشد، اما بحث و جنجال جاری پيرامون معاصی خرده‌بورژوازی و مخدوش کردن يک‌سويه اين نيروی اجتماعی، اغلب از چنين ضرورت و اقتضايی پيروی نمی‌کند. اين هياهو و جدلی است در پاسخ به حزب تودۀ ايران، انعکاس معيوبی است از مشی استراتژيک حزب ما، که خواستار اتحاد نيروهای انقلابی به مثابه مطمئن‌ترين وثيقه آرمان‌های انقلاب است. از آنجا که سنگ پايه اين اتحاد را کارگران و دهقانان تشکيل می‌دهند، دشمن می‌کوشد به هزار و يک شعبده و دوز و کلک جلوی اين اتحاد را بگيرد، يا به آن آسيب جدی وارد آورد.

وجه تئوريک اين تلاش و توطئه، جنجال بی‌سرانجام در بارۀ معايب و خطرات خرده‌بورژوازی است. در پس پردۀ اين جنجال، بورژوازی و بيش از همه بورژوازی وابسته و مرشدان او نشسته‌اند. آن‌ها بر آنند که اتحاد نيروهای انقلابی را در بيراهه و سوءظن، دچار شکست کنند و پرولتاريا را تنها بگذارند و توده‌ها را به سوی خود بکشند.

اما روشنفکران با حسن‌نيتی هم هستند که بحث تئوريک را فقط به خاطر نفس بحث دوست دارند و به خاطر خصوصيات خرده بورژوايی‌شان، از مارکسيسم اصل گريزانند و به همين لحاظ در دام بورژوازی و عمال امپرياليسم افتاده اند و صبح تا شام در مورد معاصی کبيره و استعداد‌های تهديد کنندۀ خرده‌بورژوازی حرف می‌زنند و کتاب و مقاله می‌نويسند. ما در رابطه با اين گروه‌ها و همه عناصر صادقی که خواسته و ناخواسته در کلاف پريشان بحث‌های ياد شده افتاده‌اند، توضيحاتی را لازم می‌دانيم، اگر چه زرادخانه تئوريک دشمنان انقلاب، در ورای هر توضيح روشنگر، که در خطوط کلی خود در مقياس تاريخ مارکسيسم به هيچ‌وجه تازه نيست و نمی‌تواند باشد، به توليد خود ادامه خواهند داد و پاره‌ای هم‌چنان مصرف کننده اين توليدات متنوع در زرورق آراسته، خواهند بود.

درک غلط طبقاتی از خرده‌بورژوازی
شايد حيرت‌آور باشد، اما واقعيت است که بسياری از گروه‌ها و عناصری که خرده‌بورژوازی را روی زبانشان ورد گرفته‌اند، بسياری از مدعيان دو آتشه و پر سروصدای مارکسيسم، خرده‌بورژوازی را از اساس غلط می‌فهمند. وقتی الفبا درست درک نشود، بنای استدلال و تحليلی که بر شالودۀ آن بالا می‌رود، نمی‌تواند کج و معوج و غيرطبيعی نباشد. دامن گرفتن جنجال در بارۀ لک و پيس‌ها و زگيل‌های درشت و زشت چهره خرده‌بورژوازی و القای حس انزجار کراهت‌آميز نسبت به آن، در زمينه شناخت مغشوشی، که از آن عرضه می‌شود، بهتر می‌تواند مجال يابد. در ارايه اين شناخت مغشوش، نيروهايی مانند چريک‌های فدايی، که در کمال تعجب هنوز مرز بين بورژوازی و خرده‌بورژوازی را نمی‌دانند، استادمآبانی چون «باقر مؤمنی»‌ها، که اين شناخت معيوب را تعميم می‌دهند و به شيوه‌ای عاميانه «خرده‌بورژوازی» را با اقشار پايين بورژوازی يکی می‌گيرند و اقشار بالای خرده‌بورژوازی را همان بورژوازی متوسط می‌خوانند و عملاً مرزبندی طبقاتی را به هم می‌ريزند، گروه‌هايی نظير «راه کارگر» به مثابه نمونه بارز و مشخص از همه آن گروه‌های نيمه مائوئيست- نيمه چريکی، که زير ردای مارکسيسم خزيده‌اند و ماليخوليای فکری خود را با آتشين‌ترين الفاظ انقلابی پرده‌پوشی می‌کنند، نقش فعال دارند. بحث در بارۀ خرده‌بورژوازی به طور عام و خرده‌بورژوازی ايران به طور خاص، در پيوند و قياس با نقطه‌نظرهای اين عناصر و جريان‌ها می‌تواند مفيدتر و همه جانبه‌تر باشد، اما پيش از آن، لازم است چند سطری راجع به اقشار گوناگون خرده‌بورژوازی – و خرده‌بورژوازی ميهن ما گفته شود.

خرده‌بورژوازی ايران و اندام‌های آن
خرده‌بورژوازی در مجموعه اقشار آن به دو بخش عمده تقسيم می‌شود: روستايی و شهری.

۱- خرده‌بورژوازی روستا
خرده‌بورژوازی ايران در اکثريت شکنندۀ خود از دهقانان تشکيل می‌شود.

اصلاحات نيم‌بند ارضی، که در شرايط حاد شدن تضادهای ده و فشار و طغيان رو به تزايد توده‌های دهقانی، با الهام از تجره جهانی امپرياليسم، به دست شاه مخلوع انجام گرفت، در قشربندی دهقانان تغييرات جدی وارد آورد. محتوای اين قشربندی عبارت بود از بسط بورژوازی ده و افزايش تعداد زمين‌داران کوچک و متوسط و کارگران کشاورزی. اين تحول از بالا، که در پی گسترش بازار داخلی بود، زمين‌های وسيعی را در مالکيت زمين‌داران بزرگ باقی گذاشت. اما علی‌رغم اين که فوج‌های عظيمی از دهقانان صاحب نسق، زمين خود را از دست دادند، دو ميليون و نيم دهقان از طريق پرداخت اقساط سنگين، صاحب تمام يا بخشی از نسق خود شدند. بيش از يک ميليون خانوار دهقان بدون نسق نيز از دريافت زمين محروم ماندند و بدين سان اکثريت قاطع دهقانان بی‌زمين و کم‌زمين، در کنار بخش کوچک‌تر دهقانان ميانه‌حال، لايه‌های جديد خرده‌بورژوازی روستايی ايران را پديد آوردند.

حل بنيادی مسأله ارضی به سود دهقانان بی‌زمين و کم‌زمين، يعنی زحمتکش‌ترين اندام خرده‌بورژوازی روستا، رسالتی است که بر عهدۀ انقلاب و در جهت تعميق و تحقق وظايف مبرم و اصلی آن است.

از هنگام اصلاحات ارضی غيردمکراتيک تا امروز، روستا مهم‌ترين مرکز ثقل خرده‌بورژوازی ايران است.

۲- خرده‌بورژوازی شهری
کسبه و پيشه‌وران اغلب بازماندگان نظامات پيش از سرمايه‌داری‌اند و به همين سبب عنوان خرده‌بورژوازی سنتی به آنان اطلاق می‌شود. در ايران پيش از انقلاب، خرده‌بورژوازی شهری گرچه در عرصه توليد و توزيع کالايی و خدمات نقش مهمی داشت، اما گسترش سرمايه‌داری به طور اعم و سرمايه‌داری بزرگ وابسته به طور اخص، ميدان فعاليت آن را دم به دم تنگ‌تر می‌کرد و گروه‌های روزافزونی از آن را به سوی ورشکستگی می‌راند. عناصر خرده‌بورژوازی سنتی، که در تهاجم بی‌امان سرمايه‌داری داخلی و خارجی و در چنبره دستگاه اداری و بوروکراتيک نظام آريامهری پايمال می‌گشتند، ناگزير به در غلطيدن به صفوف کارگران و فروش نيروی کار خود می‌شدند. اين تقدير، اکثر کسبه و پيشه‌وران را به مبارزات دمکراتيک و پرخاش و ستيز با امپرياليسم و مظاهر آن سوق می‌داد.

در کنار خرده‌بورژوازی سنتی، نوع جديدی از خرده‌بورژوازی پديدار شد، که زاييده نياز بورژوازی رو به گسترش و در واقع زايدۀ آن بود. کارگاه‌ها و تعميرگاه‌های کوچک سازندۀ وسايل جنبی ماشينی، يا تعمير و نقاشی اتومبيل و سپرسازی و تعمير تلويزيون و يخچال و راديو و وسايل برقی و غيره از اين رديف‌اند. اين خرده‌بورژوازی در رابطه تنگاتنگ با توليد بورژوازی قرار داشت و در يک مقطع تاريخی توسط آن رشد بسيار يافت.

در بعضی از تحليل‌ها، اقشاری از کارمندان نيز جزء خرده‌بورژوازی شهری، يا به اصطلاح خود آن‌ها «خرده‌بورژوازی جديد» آورده می‌شوند، که از ديدگاه علمی البته دقيق نيست. بخشی از کارمندان، روشنفکران، روحانيون، افراد ارتش، همراه با بورژوازی کوچک و لايه‌هايی از کارگران و دهقانان «قشرهای متوسط» خوانده می‌شوند. «قشرهای متوسط» خرده‌بورژوازی را هم در بر می‌گيرد. اما آن طور که بعضی‌ها طرح می‌کنند، هرگز تنها به معنی خرده‌بورژوازی نيست.

«اين قشرها با آن که در تکامل آتی جامعه سرمايه‌داری از هم فاصله می‌گيرند، ولی در مراحل آغازين تکامل سرمايه‌داری، از جهت شيوۀ زندگی و طرز فکر و شيوۀ برخورد به مسايل با هم همانندی دارند» «نيروی عمدۀ محرک انقلاب ايران همين قشرهای متوسط شهر و ده بودند، که نمايندۀ سياسی آن‌ها “دمکراسی انقلابی” است.»۱

پرولتاريا، متحدانش و تجربه اکتبر
آموزش پايه‌ای مارکسيسم، خرده‌بورژوازی را متحد طبيعی پرولتاريا معرفی می‌کند. خرده‌بورژوازی عمدتاً از دهقانان تشکيل می‌شود، اما در حرکت تاريخی پرولتاريا، قشرهای مختلف دهقانی، در ارتباط با او نقش کاملاً يکسانی ندارند. دهقانان خرده‌پا – بی‌زمين و کم‌زمين-  که نيمه پرولتر هم خوانده می‌شوند، نزديک‌ترين و استوارترين متحد عينی پرولتاريا و دهقانانان ميانه‌حال، به صورت بالقوه متحد و سپاه ذخيره او هستند.

چگونگی مناسبات پرولتاريا با اقشار مختلف دهقانی در متن تجربه اکتبر، با کامل‌ترين و روشن‌ترين خطوط نقش بسته اسیت. می‌توان سخن را با اين تجربه غنی‌تر کرد.

در انقلاب اکتبر، بلشويک‌ها راز پيروزی خود را در اتحاد هر چه مستحکم‌تر با توده‌های وسيع دهقانان خرده‌پا و تهی‌دست می‌جستند. محور اين اتحاد عمدتاً مبارزه با بورژوا دهقانان، يعنی سرمايه‌داران روستا بود. در اين مرحله، تلاش بلشويک‌ها معطوف به آن بود که دهقانان ميانه‌حال و مردد را در مبارزۀ طبقاتی ده، که انقلاب آن را مشتعل کرده بود، بی‌طرف نگه دارند. اين روش زمينه کاملاً عينی داشت، زيرا اجرای برنامه انقلابی بلشويک‌ها و متحدان پرولتاريا، يعنی دهقانان بی‌زمين و کم‌زمين، موقعيت و مالکيت دهقانان ميانه‌حال را به هيچ‌وجه تهديد نمی‌کرد. پس از اين مرحله، که با استقرار حاکميت سياسی پرولتاريا و محروم‌ترين توده‌های خرده‌بورژوا در شهر و ده سامان يافت، طبقه کارگر، دست اتحاد فعال به سوی دهقانان ميانه‌حال دراز کرد. لنين، که امر پيروزی سوسياليسم در اتحاد شوروی را در استحکام عميق پيوند و اتحاد پرولتاريا و دهقانان تهی‌دست با دهقانان ميانه‌حال می‌ديد، در کنگرۀ هشتم حزب اعلام کرد:

«سياست کاملاً صحيح حکومت شوروی در روستا، اتحاد و سازش پرولتاريای ظفرمند را با دهقانان ميانه‌حال تأمين می‌کند. سياست دولت کارگران و دهقانان و حزب کمونيست بايد در آينده هم با همين روح سازش پرولتاريا و تهی‌دست‌ترين دهقانان، با دهقانان ميانه‌حال، ادامه يابد.»

استراتژی جلب دهقانان تهی‌دست به انقلاب سوسياليستی و نقشه شرکت دادن تمامی زحمتکشان خرده‌بورژوای روستا در ساختمان سوسياليسم، که در تاريخ تحت عنوان «برنامه کئوپراسيون» لنين ثبت شده، دورنمای واقعی مبارزۀ طبقاتی را به روی دهقانان گشود.

لنين در نشان دادن اهميت حياتی اتحاد کارگران با توده‌های وسيع دهقانان، تأکيد کرد که:
«تمام نيروی عمده و تکيه‌گاه حکومت شوروی در اين اتحاد مستتر است. اين اتحاد ضامن آن است که امر دگرگونی‌های سوسياليستی، امر فايق آمدن بر سرمايه، امر از ميان برداشتن هر نوع استثماری را ما به پيروزی نهايی خواهيم رساند.»٢

به اين ترتيب، لنين در چهرۀ زحمتکشان خرده‌بورژوا، بيش از آن که حاميان استثمار و سرمايه را ببيند، ظرفيت سرمايه‌ستيزی و پيکارجويی برای محو هر نوع استثمار را می‌ديد.

زير رهبری پرولتاريا اين ظرفيت تعميق می‌شود. و خوی و خصلت انقلابی بر جنبه‌های محافظه‌کارانه سايه می‌گسترد. به همين لحاظ است که به قول لنين:
«گرچه دهقان به منزله فروشندۀ نان به بورژوازی، به تجارت آزاد، يعنی به شيوۀ معمولی و کهنه، به آنچه از قديم بوده، به سرمايه‌داری تمايل دارد، اما در عين حال دهقان به عنوان يک فرد زحمتکش، به سوسياليسم متمايل است و ديکتاتوری کارگران را بر ديکتاتوری بورژوازی ترجيح می‌دهد.»۳

کنه مسأله اينجا است که اتحاد استراتژيک پرولتاريا با دهقانان، کاملاً زمينه و محمل عينی دارد. اين بدان معنی است که دهقانان زحمتکش تنها در پيوند و زير رهبری طبقه کارگر، در مبارزۀ مشترک عليه دنيای کهن می‌توانند از استثمار و ستم سرمايه رهايی يابند و تضادهای اجتماعی و امر مبارزۀ طبقاتی در ده را سرانجام دهند.

لنين، ضمن آن که مجموعه زحمتشکان خرده‌بورژوا را ياوران پرولتاريا و يا سپاه ذخيره او به حساب می‌آورد، اقشار مختلف خرده‌بورژوازی را به يک چشم نمی‌بيند. او امر پيوند مساعی با هر يک از لايه‌های خرده‌بورژوازی را در شرايط مشخص اجتماعی مورد ملاحظه قرار می‌دهد.

در آوريل ۱۹۱۷، خطاب به چپ‌روهايی که همراهی تاريخی پرولتاريا و خرده‌بورژوازی را در جامعه عقب‌مانده‌ای چون روسيه نمی‌فهميدند، لنين تذکر می‌داد که: «خرده‌بورژوازی وجود دارد و نمی‌توان آن را (از انقلاب) بيرون انداخت، ولی اين خرده‌بورژوازی شامل دو قسمت است: تهی‌دست‌ترين قسمت آن با طبقه کارگر همراه است.»۴

و پس از انقلاب، علاوه بر دهقانان تهی‌دست، دهقانان ميانه‌حال را نيز جزو مصالح ضروری ساختمان سوسياليسم شمرد و خواستار «اتحاد استوار» با آن‌ها شد. اين تفاوت نسبت به دهقانان ميانه‌حال، در شرايط قبل از اکتبر و شرايط پس از اکتبر، يکی از پوياترين جنبه‌های ديالکتيک مارکسيستی است. استالين در توضيح اين مسأله می‌گويد:
«دهقانان ميانه‌حال قبل از اکتبر، موقعی که حکومت در دست بورژوازی بود، با دهقانان ميانه‌حال پس از تحکيم ديکتاتوری پرولتاريا، موقعی که ديگر بورژوازی سرنگون و سلب مالکيت شده، کئوپراسيون توسعه يافته و ابزارهای اساسی توليد در دست پرولتاريا جمع شده است، دو چيز مختلف‌اند. يکی کردن آن دو نوع دهقان ميانه‌حال و در يک کفه قرار دادن آن، به معنای آن است که پديده‌ها بدون ارتباط با اوضاع تاريخی بررسی شود و هيچ‌گونه دورنمايی باقی نماند، اين نظير شاهد مثال آوردن زينوويف است که تمام تاريخ‌ها و دوران‌های مختلف را با هم مخلوط می‌کند.»۵

اگر در فاصله بين آوريل ۱۹۱۷ تا پاييز ۱۹١۸، موضع پرولتاريا در قبال دهقانان ميانه‌حال چنين دگرگونی و چرخشی می‌پذيرد، بايد در نظر آوريم که جوهر اين چرخش و دگرگونی نه در وجود دهقانان ميانه‌حال، بلکه در شرايط تحول يافتۀ اجتماعی اوست.

بين آوريل ۱۹۱۷ تا پاييز چند ماه بيش‌تر فاصله نيست. اما در اين فاصله تقويمی کوتاه، حادثه‌ای به عظمت انقلاب اکتبر وجود دارد که به عصر جهانشمول سرمايه‌داری خاتمه داد، ثبات و استحکام سرمايه‌داری را در مجموعۀ خود متزلزل کرد و دوران نوينی را در تاريخ بشر گشود که مضمون عمدۀ آن گذار از سرمايه‌داری به سوسياليسم است.

از اکتبر تاکنون، جهان تحولات عظيم و تاريخ‌ساز ديگری نيز به خود ديده است، که عدم توجه به مضمون، تأثير و روند آن‌ها، ديگر نه تنها شناخت علمی دهقانان ميانه‌حال – آن طور که استالين می‌گويد – به مغلطه می‌گرايد، بلکه درک جهان و تحولات آن، و از آن جمله ماهيت و عملکرد خرده‌بوژوازی، به تئوری‌بافی و ذهن‌گرايی می‌کشد.

نقطه عطف‌های از اکتبر تا امروز را، در اختصارترين بيان، می‌توان چنين مرور کرد:
۱. سوسياليسم، که در آغاز در يک کشور پيروز شده بود، در محاصره همه‌جانبه اقتصادی و نظامی دريايی دشمن، خود را تثبيت کرد و با ايجاد سيستم جهانی سوسياليستی، محاصرۀ امپرياليستی را شکست. تشکيل سيستم جهانی سوسياليستی، بزرگ‌ترين حادثه تاريخی، در پی ظفرمندی انقلاب کبير سوسياليستی اکتبر است.
۲. تلاشی سيستم مستعمراتی، عقبه جبهه امپرياليسم را خالی کرد. عصر انقلاب‌های ملی و دمکراتيک، با محتوای ضدامپرياليستی و ضدفئودالی آغاز گرديد. اين انقلاب‌ها ديگر نه در شعاع و به صورت حلقه‌ای از انقلابات بورژوايی، بلکه به مثابه جزئی از انقلاب پرولتاريای جهانی در آمد.
۳. ورود عده‌ای از کشورهای جديد در راه رشد غيرسرمايه‌داری – که شکل تازه‌ای از درهم ريزی و تلاشی اقتصاد جهان سرمايه‌داری است – گام مهمی در رشد و تکامل روند انقلاب جهان معاصر است که می‌توان در دنبال رخدادهای دگرگون‌سازی مانند تشکيل سيستم جهانی سوسياليستی و تلاشی سيستم مستعمراتی کهن، از آن نام برد.
۴. بحران عمومی سرمايه‌داری در تکامل خود وارد مرحله جديد، مرحله سوم خود شد. ويژگی اين مرحله اين است که پيدايش آن، مانند مراحل قبل، به مناسبت جنگ جهانی نيست، بلکه در شرايطی است که مسابقه و مبارزۀ دو سيستم در جريان است و سوسياليسم به عامل قاطع در تکامل بشری تبديل شده است.

جهانی با اين مختصات، آيا با شرايط پيش از اکتبر می‌تواند يکسان باشد؟ در اين جهان که از ريشه تکان می‌خورد، طبقه کارگر جهانی و مولود برومند آن، يعنی سيستم جهانی سوسياليستی، در مرکز تحولات عصر قرار گرفته و به عامل تعيين کنندۀ تاريخ بدل شده، هم‌پيوندی سه نيروی انقلابی عصر ما – کشورهای سوسياليستی، جنبش پرولتاريای ممالک سرمايه‌داری و جنبش‌های رهايی‌بخش ملی – در بستر خروشان «روند واحد انقلاب جهانی» تناسب نيروها را به زيان امپرياليسم و ارتجاع به هم زده، در مقياس جهانی وضع انقلابی ايجاد شده و هژمونی پرولتاريا، به نوعی خاص، در پهنه جهان، رو به قوام است. آری در چنين جهان متفاوتی، خرده‌بورژوازی و همه دمکرات‌های ملی، نبايد با همان معيار ثابتی ارزيابی شوند که در شرايط قبل از اکتبر می‌شدند. اگر آن طور که استالين در تفسير مشی لنينی تأکيد می‌کند، يکسان ديدن خرده‌بورژوازی دهقانی قبل و بعد از اکتبر به معنای آن است که پديده‌ها بدون ارتباط با اوضاع تاريخی بررسی شود، اگر عدم درک تفاوت دهقانان ميانه‌حال عصر سيطرۀ امپرياليسم با دهقانان ميانه‌حال، عصر گذار از سرمايه‌داری به سوسياليسم، مخالف لنينيسم و تبعيت از اسلوب متافيزيکی زينوويف است که تمام تاريخ‌ها و دوران‌های مختلف را با هم مخلوط می‌کرد، و اگر «تنها با در نظر گرفتن خطوط اصلی تمايز دوران‌های مختلف (تاريخی) است که ما می‌توانيم تاکتيک (مشی و استراتژی) خود را به درستی تدوين کنيم»۶، در آن صورت بايد در نظر بگيريم که خرده‌بورژوازی عصر ما، يعنی عصر گذار به سوسياليسم و به هم خوردن تعادل نيروها به نفع جبهه مشترک انقلاب و وجود نوعی هژمونی پرولتاريايی و وضع انقلابی در سطح جهان، ظرفيت‌های پيشرونده و انقلابی به مراتب بيش‌تری يافته است. اين ظرفيت‌ها در شرايط نوينی است که در تاريخ پديد آمده و بر طبق اسلوب ديالکتيک مارکسيستی، بی توجه به آن نمی‌توان تاکتيک و استراتژی مبارزۀ انقلابی را به درستی تدوين کرد و اين همان امکانی است که نظريه راه رشد غيرسرمايه داری و سمت‌گيری سوسياليستی از جان‌مايه آن تراويده و به واقعيت مشهود پيوسته است.

خرده‌بورژوازی دوران ما، در کنار امکانات متنوع بی‌سابقه‌ای که می‌تواند از آن برخوردارد باشد، افق بازتری در عرصه رشد نيروهای توليدی و همراهی با اين رشد، در پيش رو دارد. در دوران ما، برخلاف دوران سيطرۀ جهانی سرمايه، می‌توان توليد بزرگ داشت، بی آنکه اين توليد سرمايه‌داری باشد.

خرده‌بورژوازی، حتا اگر در حاکميت سياسی باشد، محکوم به آن نيست که پا به ‌پای رشد و گسترش نيروهای مولد، به سرمايه‌داری بگرايد، مشروط بر آنکه به پرولتاريای جهانی که پيشاهنگ خود را در کشورهای سوسياليستی متمرکز کرده، تکيه کند. تکنولوژی، تخصص و تجربه پيشرفته فنی، شرط عمده و مقدماتی تکامل، امروز در انحصار سرمايه‌داری انحصاری نيست. زحمتکشان غيرپرولتری در کشورهای عقب نگاه داشته شده، اگر در مبارزۀ آزادی‌بخش خود با امپرياليسم، با پيشقراولان ضدامپرياليستی جهان، يعنی کشورهای سوسياليستی پيوند بخورند، قادرند نيروهای توليدی جامعه را به پيش ببرند، بدون آنکه به نظم سرمايه بياميزند.

با توجه به اين امکانات نوين، که ورشکستگی و بی‌آبرويی روزافزون ايدئولوژی بورژوازی جهانی، زمينه‌های باز هم مساعدتری برای آن فراهم می‌آورد، پرولتاريا و احزاب و سازمان‌های سياسی آن، برای اتحاد عمل با تمامی اقشار زحمتکش خرده‌بورژوازی، زمينه‌های عينی و ذهنی بيش‌تری می‌يابند. زمينه‌هايی به مراتب قوی‌تر از آنچه در آثار مارکسيستی ادوار گذشته منعکس است و بازتاب تناسب نيروهای طبقاتی در شرايط جهانی ديگر است. کم بها دادن به اين امکانات، پرولتاريا را از وظيفۀ اساسی آن، که ياری بی‌دريغ به تمامی زحمتکشان انقلابی در روند مبارزۀ مشترک با امپرياليسم و پايگاه‌های طبقاتی آن است، دور خواهد کرد. اين دوری به معنی راندن متحد طبيعی خود به دامن دشمن و تجهيز بيش‌تر اردوی او به حساب پرولتارياست. و اين همان مصيبتی است که چريک‌های فدايی خلق و هم‌سخنان آن‌ها، دچار آن شده اند. اما چريک‌ها و دوستان آن‌ها در درک مصيبت‌بار خود از خرده‌بورژوازی نه تنها امکانات نوظهوری را، که در پرتو آن جنبه انقلابی خرده‌بورژوازی تقويت شده و به نسبت گسترش افق‌های تاريخی آن، اتحادش با پرولتاريا محمل‌هايی عينی و ذهنی بيش‌تری يافته است، به کلی ناديده می‌گذارند، بلکه مفهوم و ضرورت اين اتحاد را حتا در مقياس پيش از اکتبر هم، که کلاسيک‌های مارکسيسم آن همه روی آن تأکيد دارند، درک نمی‌کنند.

چريک‌های فدايی و خطاهای ريشه‌ای
چريک‌های فدايی در برخورد با خرده‌بورژوازی، دچار دو خطای عمده‌اند:
۱. آن‌ها در مفهوم خرده‌بورژوازی، تنها خرده‌بورژوازی شهری را می‌يابند. دهقانان، به عنوان بزرگ‌ترين قشرهای خرده‌بورژوازی جامعه ما، ار ارزيابی‌های آنان غايبند.
٢. آن‌ها مناسبات پرولتاريا با نزديک‌ترين متحد طبيعی‌اش، يعنی دهقانان و به ويژه قشر خرده‌پای دهقانی و زحمتکشان شهری را با مناسبات پرولتاريا و بورژوازی اشتباه می‌گيرند.
چريک‌های فدايی تفاوت ماهوی بين خرده‌بورژوازی و بورژوازی قايل نيستند. آن‌ها فراموش می‌کنند که خصلت دوگانه توليدکنندۀ کوچک و نوسان او ميان پرولتاريا و بورژوازی، از يک سو امکان بزرگی برای کار انقلابی پرولتاريا ايجاد می‌کند، و از سوی ديگر وظيفه سنگين نبرد سياسی و ايدئولوژيک و روشنگرانه در اين عرصه را بر دوش پرولتاريا می‌گذارد. آن‌ها به وجه مترقی و انقلابی خرده‌بورژوازی زحمتکش کم بها می‌دهند و از ياد می‌برند که با تقويت اين وجه، به ياری کمونيست‌ها خرده‌بورژوازی انقلابی و جمهوری‌خواه – و به خصوص دهقانان – قادر است تا سطح دمکراتيسم پی‌گير پرولتاريا ارتقاء يابد.۷
زيرا «استثمار دهقانان تنها از نظر شکل با استثمار پرولتاريای صنعتی تفاوت دارد. استثمارگر يکی است: سرمايه»۸

چريک‌های فدايی، در حالی که زياد از خصلت دوگانه خرده‌بورژوازی حرف می‌زنند، به جوهر اين «حرف» راه نمی‌يابند و اشتباه سنگين منشويک‌ها و تروتسکيست‌ها را، که دهقانان را نيروی ذخيرۀ بورژوازی به حساب می‌آوردند، تکرار می‌کنند و دهقانان و ديگر اقشار زحمتکش خرده‌بورژوا را تنها به صورت متحدی مشروط و موقتی، که حتماً و به زودی، محمل‌های اتحاد با آن‌ها در هم خواهد شکست، می‌شناسند. آن‌ها می‌گويند:
«زمانی که از حمايت پرولتاريا از خرده‌بورژوازی به طور کلی و مجرد بحث می‌شود، بايد بر جنبه مشروط و موقتی بودن و تمايز اين دو تأکيد شود. ناپی‌گيری خرده‌بورژوازی و تزلزل آن نسبت به پرولتاريا و موقتی بودن هر حمايتی از آن، در چارچوب مراحل استراتژيک انقلاب، قابل تأکيد بوده و همواره بايد ترويج شود.»۹

در اين جملات، از ديدگاه نظری، خطاهای فاحشی نهفته است که انعکاس هر يک از آن‌ها در موضع‌گيری سياسی يک نيروی چپ جدی، نه تنها او را به انزوای اجتماعی می‌کشد، بلکه به مجموعه جنبش خلقی زخم عميق می‌زند. اين خطاها را يک به يک بررسی می‌کنيم:

۱. چريک‌های فدايی با اصرار روی موقتی بودن حمايت پرولتاريا از خرده‌بورژوازی آن هم هر نوع حمايتی پای می‌فشرند. معنی حرف آن‌ها اين است که خرده‌بورژوازی نه نيروی ذخيره پرولتاريا، بلکه نيروی ذخيرۀ بورژوازی و در هم پيوندی استراتژيک با آن است و به همين دليل اتحاد او با پرولتاريا موقتی و گذراست و نمی‌تواند تا پايان يک مرحله استراتژيک دوام آورد. چريک‌ها توصيه می‌کنند که، نه روی حمايت پرولتاريا از توده‌های خرده‌بورژوازی و اتحاد عينی با آن، بلکه روی موقتی بودن اين حمايت و اتحاد، به هر نوع که باشد، در چارچوب مراحل استراتژيک انقلاب بايد تأکيد کنيم و اين جدايی نهايی و ناگزير را ترويج نماييم.

چريک‌ها با اين اظهارنظر، آموزش صريح مارکس را در بارۀ اتحاد استراتژيک پرولتاريا با خرده‌بورژوازی از لحاظ تاريخی، و موقتی بودن هر نوع اتحاد خرده‌بورژوازی با بورژوازی، به شدت نقض می‌کنند. آن‌ها همانطور که استالين در بارۀ زينوويف گفت: تمام تاريخ‌ها و دوران‌های مختلف را با هم مخلوط می‌کنند.

اگر در دوران انقلابات بورژوايی، يعنی در جهانی که بورژوازی به مثابه يک طبقۀ انقلابی در مرکز تحولات آن قرار داشت، دهقانان و ديگر اقشار خرده‌بورژوازی متحد طبيعی بورژوازی و به قول مارکس: از پوست و گوشت بورژوازی بودند که بدون آن‌ها بورژوازی در برابر درباريان (فئودال) توانايی نداشت، به دنبال انقلابات ۱۸۴۸، که ناقوس نقش تاريخی بورژوازی را به صدا درآورد، اين جبهه اتحاد تاريخی به هم ريخت. مارکس، با توجه به مضمون دوران تاريخی جديدی که فرا رسيده بود، دريافت که، خرده‌بورژوازی و دهقانان از ارتش ذخيره بورژوازی بيرون می‌آيند، زيرا ديگر نه بورژوازی بلکه پرولتاريا نجات‌بخش آنان است.

مارکس اين انديشه را در کتاب «مبارزه طبقاتی در فرانسه» و سپس «هجدهم برومر…» متبلور کرد و تکامل داد:
«تنها سقوط سرمايه می‌تواند دهقانان را بلند کند، تنها يک حکومت ضدسرمايه می‌تواند به فقر دهقان و تنزل اجتماعی او پايان دهد.»
«حق مالکيت دهقانی طلسمی است که سرمايه با کمک آن تاکنون دهقانان را در يد قدرت خويش نگه داشته، بهانه‌ای است که سرمايه از آن برای برانگيختن دهقانان عليه پرولتاريای صنعتی استفاده کرده است.» اما «دهقان فرانسوی… ايمان به قطعه زمين خود را از دست خواهد داد و تمام بنای دولتی مبتنی بر اين قطعه زمين، فرو خواهد پاشيد.»
«دهقانان متحد طبيعی و پيشوای خود را در پرولتاريای شهری خواهند يافت، که رسالت برانداختن نظام سرمايه را بر عهده دارد.»

چريک‌های ما هنوز در جهان پيش از ۱۸۴۸ سير می‌کنند. آن‌ها نمی‌توانند دريابند که در عصر ما، اتحاد پرولتاريا و زحمتکشان خرده‌بورژوا و در رأس آن‌ها دهقانان، يک ضرورت عينی است و به خواست و مشی سياسی سازمان‌ها و احزاب سياسی ربطی ندارد. وقتی «استثمار دهقانان با استثمار پرولتاريا تنها از نظر شکل تفاوت دارد»، يعنی محتوای هر دو يکی است در آن صورت در مقابل عوامل و نيروهای اين استثمار واحد نيز راه آن‌ها يکی است. چريک‌ها اين همراهی استراتژيک را به دلخواه خود «موقتی» و حتماً «گذرا»، يعنی تاکتيکی می‌خوانند و به جای عمده کردن اتحاد کارگران با دهقانان و ديگر زحمتکشان خرده‌بورژوا، جدايی و افتراق آن‌ها را عمده می‌کنند. در واقع چريک‌ها، همراهی خرده‌بورژوازی را با بورژوازی، عمده می‌بينند. اين بدان معناست که تئوری مارکسيستی اتحاد پرولتاريا با خرده‌بورژوازی انقلابی را واژگون می‌کنند و چون هرم ديالکتيک «هگل» آن را نه روی قاعده، روی رأسش قرار می‌دهند.

۲. چريک‌های فدايی، در عمده کردن خصلت ارتجاعی خرده‌بورژوازی، که به سوی بورژوازی می‌گرايد، تا آنجا پيش می‌روند که در نهايت خرده‌بورژوازی را به جای بورژوازی می‌نشانند. آن‌ها می‌گويند: بايد بر جنبۀ مشروط و موقتی بودن هر حمايتی از خرده‌بورژوازی از طرف پرولتاريا تأکيد شود. بايد ناپی‌گيری خرده‌بورژوازی و تزلزل آن نسبت به پرولتاريا را ترويج کنيم.

آری، با کوس و کرنا دشمنی و جدايی قطعی خود را با خرده‌بورژوازی در آيندۀ نزديک تبليغ کنيد. بر روی توده‌های خرده‌بورژوا، اين لعنت شدگان نظم سرمايه، فرياد بزنيد: «مرتجع… سست عنصر… متزلزل… رفيق نيمه راه…» آن وقت از آن‌ها بخواهيد که تأييدتان کنند، برای شما کف بزنند و به دنبالتان بيايند!

اما در ضمن، ريشخند کنايه‌آميز انگلس را در بارۀ چپ‌هايی از سنخ خودتان به ياد بياوريد. انگلس به خرده‌بورژواهايی که در پوست مارکسيسم خزيده بودند و در باب مرتجع بودن خرده‌بورژوازی با حرارت داد سخن می‌دادند که «قادر نيستند انديشه‌های سوسياليستی را درک کنند» به طعنه می‌گفت: اگر راست می‌گوييد، اين حرف‌ها را در نطق انتخاباتی خود در برابر دهقانان بگوييد.

چريک‌ها با حمايت «موقتی» و «مشروط» خود از خرده‌بورژوازی، دوش به دوش چپ‌روهای مخاطب انگلس قرار می‌گيرند. آن‌ها توجه ندارند که اگر اتحاد طبقه کارگر با بورژوازی در برابر دشمن مشترک، جبنه تاکتيکی دارد، به خاطر آن است که بورژوازی، به اقتضای طبيعت و منافع طبقاتی و نقش تاريخی خود، نمی‌خواهد و نمی‌تواند تا به آخر با پرولتاريا همراه باشد. بنابراين، همکاری بورژوازی با پرولتاريا، که انقلابی‌ترين طبقه و تا به آخر انقلابی است، به حکم واقعيات و مستقل از اراده و خواست نيروهای آگاه، علاوه بر جنبۀ مشروط و نسبی‌اش، جنبه موقتی دارد. بورژوازی با پرولتاريا هم وحدت دارد و هم تضاد، اما وحدت اين دو، به تصريح لنين «موقتی، نسبی، مشروط و گذراست»، در حالی که تضاد آن‌ها مطلق است.

تضاد پرولتاريا با خرده‌بورژوازی، اما از مقوله ديگری است. اين تضاد ريشه‌ای نيست و می‌تواند تحت‌الشعاع وحدت باشد. وحدت پرولتاريا با دهقانان، عموماً و به طور عينی بر تضاد آن‌ها فايق است، و اين چيرگی وحدت بر تضاد، به ويژه در فرايند انقلابات دمکراتيک، يک موضوع محوری است. در انقلابات دمکراتيک، اتحاد داوطلبانه پرولتاريا با نيروهای دمکراسی ملی و در رأس آن‌ها اقشار خرده‌بورژوازی، مضمون ديکتاتوری خلق و حکومت ناشی از آن است. و در مدار عالی‌تر در انقلابات سوسياليستی، اتحاد پرولتاريا با اقشاری از خرده‌بورژوازی، يعنی انقلابی‌ترين جناح خرده‌بورژوازی شهری و دهقانان بی‌زمين و کم‌زمين، محتوای ديکتاتوری پرولتاريا را تشکيل می‌دهد، تکامل و گسترش اين اتحاد در دوران سوسياليسم، به وحدت اجتماعی، سياسی و ايدئولوژيک جامعه منجر می‌شود.

آيا چنين اتحادی در مفهوم کلماتی نظير «موقتی» و «نسبی» و «تاکتيکی» می‌گنجد؟

چريک‌های فدايی، همين که اتحاد استراتژيک پرولتاريا و خرده‌بورژوازی انقلابی را تا اتحاد موقتی پرولتاريا و بورژوازی به مثابه يک طبقه، يکسان و همرنگ جلوه می‌دهند، عملاً دوگانه بودن سرشت خرده‌بورژوازی را منکر می‌شوند و آنچه را که طوطی‌وار بر زبان می‌آورند و آن همه در بارۀ آن مقاله و تفسير می‌نويسند، از اعتبار می‌اندازند.

۳. چريک‌های فدايی از حمايت پرولتاريا از خرده‌بورژوازی سخن می‌گويند، بی آنکه ماهيت اين حمايت – و نه شيوۀ آن – را روشن کنند.

حمايت واقعی پرولتاريا از متحدان خود، به ويژه دهقانان زحمتکش، به مفهوم آن است که او را در قرار گرفتن در آن موضع مناسب سياسی و اجتماعی که : با بهروزی او دمساز است، ياری دهيم، تمايل او را به سرمايه‌داری، به مثابه يک آيين کهنه و منسوخ، با تقويت تمايل او به سوسياليسم، که در جاذبه آن دهقانان ديکتاتوری کارگران را بر ديکتاتوری بورژوازی ترجيح می‌دهند تضعيف و به تدريج بی‌رنگ کنيم. اين کاملاً ميسر است به شرطی که ذهن دهقان را هرچه بيش‌تر روشن سازيم، خرافه‌های آن را پاک کنيم، او را به سطح دمکراتيسم پی‌گير پرولتاريا ارتقاء دهيم و منافع حقيقی و نهاييش را در پيوند سرنوشت او با سوسياليسم بنمايانيم. اين به کاری پی‌گير، هوشمندانه، شاق و صبورانه نيازمند است، که در روند آن بايد با اين تودۀ زحمتکش و نيم گامی پيشاپيش آن بود، نه در مقابل آن، بايد او را درک کرد تا توسط او درک شد. سازمان‌های سياسی واقعاً پرولتری برای جلب زحمتکشان خرده‌بورژوا و توده‌های عظيم دهقانی، که اغلب عقب نگه داشته شده اند، بايد چنان وسايل و روش‌هايی را به کار گيرند، که تجربه و سطح درک سياسی آن‌ها را به حساب آورد و برای آنان آشکار و خالی از ابهام باشد. اين «ميليون‌ها انسان هرگز به نظريات احزاب اعتنا نخواهند کرد، مگر اين که اين نظريات با تجربه شخصی ايشان سازگار باشد.»۱۰

اگر مضمون اتحاد پرولتاريا با زحمتکشان خرده‌بورژوا، عينی است، مسؤوليت پيشاهنگ پرولتاريا در قبال آن بيش‌تر است. حتا واکنش‌های نامطلوب اين متحد عينی و طبيعی نبايد ضرورت‌های اتحاد با او را، که تنها بر پايه تفاهم ميسر است، از نظر پرولتاريا بپوشاند. در جهانی که پرولتاريای جهانی در مرکز تحولات آن قد افراشته و مضمون اصلی آن گذار از سرمايه‌داری به سوسياليسم است در جهان بن‌بست و سترون نظم سرمايه و بی‌اعتباری روزافزون آن، ايحاد اين تفاهم به مراتب زمينه‌های مساعدتری دارد.

۴- مبارزه با سازشکاری و گرايش‌های ارتجاعی سازمان‌های سياسی وابسته به خرده‌بورژوازی، به هيچ وجه مغاير اتحاد پی‌گير پرولتاريا و اقشار خرده‌بورژوازی نيست. بر عکس، اين مبارزه – اگر وسايل و روش‌های نافذ و مناسب خود را بيابد و در هماهنگی با تجربه سياسی و درک اجتماعی آن‌ها به پيش رود – بهترين شيوۀ جذب و جلب زحمتکشان خرده‌بورژوا است.
چريک‌های فدايی بايد توجه داشته باشند که گروه‌ها و سازمان‌های سياسی وابسته به خرده‌بورژوازی می‌توانند اين يا آن جانب، اين يا آن خصلت مثبت يا منفی خرده‌بورژوازی را منعکس کنند. در چنين مواردی، موضع‌گيری در قبال گروه‌های سياسی وابسته به خرده‌بورژوازی نمی‌تواند با موضع‌گيری نسبت به توده‌های خرده‌بوژوا عيناً يکی باشد. مشی سياسی احزاب و گروه‌ها ممکن است در برهه‌ای از زمان بازتاب منافع عينی توده‌هايی که اين احزاب و گروه‌ها متکی به آنند نباشد و رهبران سياسی از توده‌ها فاصله بگيرند يا از درک تمايلات تاريخی آن‌ها باز مانند. رهبران و سازمان‌های سياسی برآمده از خرده‌بورژوازی و نمايندگان راستين دمکراسی انقلابی، به همان نسبت که در راستای مقتضيات تاريخی و مصلحت توده‌های خود قرار می‌گيرند، به همان نسبت به پرولتاريا نزديک‌تر می‌شوند، زيرا طبقه کارگر همچون مدافع و رهبر تمام استثمارشوندگان و محرومان پا به ميدان می‌گذارد.

بخشی از رهبری انقلاب کوبا، و در مداری ديگر، رهبری مصر زمان عبدالناصر از اين جمله‌اند. سازمان سياسی اس آرهای چپ، که در نوامبر ۱۹١۷ حاکميت شوروی را پذيرفتند، و وارد شورای کميسرهای خلق شدند و احزاب و گروه‌های دمکراتيک مناطق مختلف روسيه، که با پشتيبانی از حاکميت شوروی، با بلشويک‌ها در يک صف قرار گرفتند و به پيکار رهايی‌بخش آنان پيوستند، نمونه‌های ديگری بر اين روال اند.

عکس اين حرکت نيز مصداق دارد. فی‌المثل در آستانه انقلاب اکتبر، احزاب خرده‌بوژوايی منشويک و اس آر ديگر منعکس‌کنندۀ خواست‌ها و نيازهای اصلی توده‌های دهقانی و زحمتکشان شهری نبودند. استالين در «مسايل لنينيسم» سرانجام اين ماجرا را چنين توصيف می‌کند:
«دهقانان روز به روز انقلابی‌تر شده از اس آرها مأيوس و رويگردان می‌شوند و از نو به سوی تجمع مستقيم در گرد پرولتاريا روی می‌آورند.»١١

مسايل لنينيسم، فاصله هشت ماهه بين دو انقلاب فوريه و اکتبر را اين طور بررسی می‌کند:
«تاريخ اين دوره عبارت است از تاريخ مبارزۀ اس آرها (دمکراسی خرده‌بورژوازی) و بلشويک‌ها (دمکراسی پرولتاريا) بر سر دهقانان و برای به دست آوردن اکثريت آنان».
و آنگاه توضيح می‌دهد که احزاب «اس آر» و «منشويک» نتوانستند به هيچ‌يک از خواست‌های مبرم و علايق دهقانان پاسخ دهند:
«دورۀ کرنسکی برای توده‌های زحمتکش دهقانان، بزرگ‌ترين درس عبرت بود. اين دوره صريحاً نشان داد که در حکومت اس آرها و منشويک‌ها، کشور از جنگ خلاص نخواهد شد و به دهقانان نه زمين داده می‌شود و نه آزادی. تفاوتی که اس آرها و منشويک‌ها با «کادت»‌ها داشتند، همانا گفتار شيرين و وعده‌های توخالی و قلابی بود، والا عملاً همان سياست امپرياليستی کادتی را اجرا می‌کردند… انفراد اس. آرها و منشويک‌ها امر مسلمی شد. بدون دروس روشن اين دوران ائتلاف، ديکتاتوری پرولتاريا غيرممکن می‌بود.»١۲

سير و تجربه ماه‌های غنی و توفانی بين فوريه و اکتبر نشان می‌دهد که علی‌رغم حمايت لفظی و بی‌محتوای احزاب خرده‌بورژوازی از توده‌های زحمتکش خرده‌بورژوا، تنها پرولتاريا بود که به طور پی‌گير (و نه موقت) و واقعی از منويات و منافع دهقانان و ديگر زحمتکشان حمايت می‌کرد، به آن‌ها ياری می‌داد تا با تجربۀ شخصی خود، به طور ملموس دوستان و دشمنان خود را بشناسند و برای اين منظور حتا يک دم خود را از آن‌ها و سرنوشتشان جدا نمی‌کرد. اين مسأله‌ای است که چريک‌های فدايی بايد در کنه آن دقيق شوند، تا بين يک امر عينی و يک امر ذهنی علامت تساوی نگذارند، تا اتحاد عينی پرولتاريا و دهقانان زحمتکش را با حمايت از يک سازمان و گروه خرده‌بورژوازی، که می‌تواند موقتی و مشروط باشد، يکسان نبينند، تا اين ديدگاه اشتباه‌آميز را که تمامی توده‌های خرده‌بورژوازی را فقط و فقط از زاويه ناپايداری و تزلزل علاج‌ناپذير و به صورت رقيب و دشمن آينده ارزيابی می‌کند، تداوم و تعميم ندهند و ديگر منشويک‌وار تکرار نکنند که: «ناپی‌گيری خرده‌بورژوازی و تزلزل آن نسبت به پرولتاريا و موقتی بودن هر حمايتی از آن، در چارچوب مراحل استراتژيک انقلاب، قابل تأکيد بوده و همواره بايد ترويج شود.»

راه کارگر، باقر مؤمنی و ديگران
چريک‌های فدايی، لااقل در ظاهر، خود را به مرزبندی بين بورژوازی و خرده‌بورژوازی مقيّد نشان می‌دهند. اما برخی با داعيه تحليل علمی و مارکسيستی از جامعه، اين قيد ظاهری و لفظی را هم به دور می‌اندازند. وقتی گفته می‌شود: «قشر بالای خرده‌بورژوازی همان بورژوازی متوسط است» و «سرمايه‌دار کوچک همان خرده بورژوا است»۱۳ آيا نمونه صريحی از اين به هم ريختن مرزبندی طبقات اجتماعی در برابر ما قرار نمی‌گيرد؟ تحليل جامعه ما، که بر اساس چنين درکی شکل می‌گيرد، تا چه حد می‌تواند علمی باشد؟

يکی دانستن بورژوازی و خرده‌بورژوازی، به معنی نشناختن اختلاف «توليد کالايی ساده» با «توليد سرمايه‌داری» است. اين که اقتصاد سرمايه‌داری بر پايه توليد کالايی ساده و بر اثر تجزيه آن پديد آمده، به هيچ‌وجه به منزله يکسان بودن ماهوی اين دو شيوۀ توليد نيست. اختلاف در شيوۀ توليد به مفهوم آن است که خرده‌بورژوا، هم در نحوۀ رابطه با وسايل توليد و هم از لحاظ جا و مقامی که در سيستم توليد اجتماعی احراز می‌کند، هويتی به غير از بورژوازی کسب می‌کند. خرده‌بورژوازی، آميزۀ خاصی است از کارگر و بورژوا، اما نه اين است و نه آن. او مالک وسايل توليد، زمين، ابزار و يا کارگاه است، و در عين حال انسان زحمتکشی است که از دسترنج خود زندگی می‌کند. خرده‌بورژوا از رشد سرمايه‌داری زيان می‌بيند و با تکامل آن ورشکست می‌شود و از ميان می‌رود، اما سرمايه‌دار موقعيت ديگری دارد. او فقط صاحب وسايل توليد است، بی آن‌که در توليد نقشی داشته باشد. تنها نقش او سربار بودن است.

حتا اقشار پايينی بورژوازی، اين تفاوت موقعيت طبقاتی- اجتماعی را با خرده‌بورژوازی دارند. اين عاميانه است که خرده‌بورژوازی را به معنی لغوی آن معنی کنيم و با بورژوازی کوچک منطبق بدانيم. اين عاميانه است که با يک‌سويه‌بينی بگوييم: «خرده‌بورژوازی و بورژوازی متوسط يا قشر بالايی خرده‌بورژوازی، هر جه اسمش را بگذاريد، سرمايه‌داری است.»١۴

اما از اين تعبير که حتا قشربندی خرده‌بورژوازی را هم در هم می‌ريزد، عاميانه‌تر اين است که چنين تعريف پريشانی از خرده‌بورژوازی به دست دهيم: «… خرده‌بورژوازی انقلابی همين تهی‌دستان شهری و همين خرده‌بورژوازی سطح پايين است و خرده‌بورژوازی دقيقاً همين است.»١۵

يک‌بار ديگر اين جمله را مرور کنيد، يک‌بار ديگر روی اين کلمات تأمل کنيد، تا عمق يک مغلطه را، که می‌خواهد خود را به جای تفسير علمی جا بزند، دريابيد: «خرده‌بورژوازی انقلابی دقيقاً همين تهی‌دستان شهری است.»

آيا لازم است توضيح داده شود که اولاً تهی‌دستان شهری تنها محدود به خرده‌بورژوازی نيستند و اقشار و گروه‌های اجتماعی ديگری را نيز در بر می‌گيرند، ثانياً خرده‌بورژوازی انقلابی فقط تهی‌دستان شهری و يا به قول باقر مؤمنی «دقيقاً تهی‌دستان شهری» نيست. بلکه عمدتاً زحمتکشان روستا، يعنی دهقانان خرده‌پاست، همين آشفته فکری است که در جملاتی نظير جمله زير، از چهره مبهوت خود نقاب بر می‌دارد: «شما يک قشر بورژوازی متوسط می‌بينيد که خرده‌بورژوازی نيست.»١۶

شگفتا! گويی قرار بر اين است که بورژوازی متوسط همان خرده‌بورژوازی باشد، اما يک قشر آن، اين قرار و قانون را به هم زده و از حيطه خرده‌بورژوازی پا بيرون گذاشته است! اما اگر قرار است که بورژوازی متوسط، همين خرده‌بورژوازی هم باشد، در آن صورت تصريح اين که «سرمايه‌دار کوچک، يعنی خرده‌بورژوا»١۷ ديگر چه صيغه‌ای است؟ چگونه است که خرده‌بورژوازی يک‌بار بورژوازی متوسط از آب در می‌آيد و بار ديگر سرمايه‌دار کوچک؟! آيا دليل اصلی اين تناقض‌گويی و سردرگمی، در عدم شناخت علمی، هم از بورژوازی و هم از خرده‌بورژوازی و لايه‌بندی آن‌ها نيست؟

جايی که مرزبندی طبقاتی به هم می‌ريزد، تئوری علمی به شبه تئوری بدل می‌شود و موضع‌گيری سياسی، که بر نهاد اين شبه تئوری تعيين می‌شود، پيش از آن که گشاينده راه باشد، حفر کنندۀ چاه است. وقتی خط فاصل بين بورژوازی و خرده‌بورژوازی از ميان برداشته می‌شود، پرولتاريا متحدين طبقاتی خود را گم می‌کند و به انزوای اجتماعی کشانده می‌شود. او ناچار است بين متحد طبيعی و استراتژيک خود، با متحد موقتی که در يک مرحله تاکتيکی با او همراه است، علامت تساوی بگذارد و يا احياناً دوست و دشمن را با يک چوب براند.

***

گمراهی در شناخت خرده‌بورژوازی، در ادامه و تکرار خود اشکال متنوعی می‌يابد. يک جلوه از اين گمراهی نمونه‌وار در نشريات «راه کارگر» به چشم می‌خورد. مبلغان «راه کارگر» بيش از همه برای شناساندن خرده‌بورژوازی در جامعه ما سخن گفته و کاغذ سياه کرده اند و باز بيش‌تر از همه نسبت به خرده‌بورژوازی دچار تخيل‌اند. آن‌ها می‌نويسند: «حق اين است که بگوييم جنبش چپ هنوز دهقانان ايران را نمی‌شناسد.»

اين دعوی، که پيش از همه در مورد خود گروه «راه کارگر» مصداق دارد، در واقع نوعی قياس به نفس است. آن‌ها می‌گويند: «در يک جامعه سرمايه‌داری، دهقانان را نمی‌توان طبقه واحدی به حساب آورد.» و اين سخنی است درست، زيرا زير نام دهقان هم سرمايه‌دار ده می‌تواند جای گيرد، هم خرده‌بورژوازی روستا، يعنی دهقانان کم‌زمين و بی‌زمين و دهقانان ميانه‌حال. اما نويسندگان «راه کارگر» با اين حرف درست و بسيار بديهی، گريبان خود را از چنگ هر توضيح مشخص طبقاتی در باره اقشار دهقانی و نقش تاريخی آن‌ها خلاص می‌کنند. آن‌ها روشن نمی‌کنند که در تقسيم‌بندی طبقاتی جامعه، جای دهقان کجاست؟ آيا آنان يک تودۀ بی‌طبقه‌اند، يا اقشار مشخص آن‌ها در مناسبات توليد اجتماعی، مواضع مشخص طبقاتی دارد؟

تعجب اينجاست که محفل «راه کارگر» با تخطئه مستقيم و غيرمستقيم تمامی نيروهای سوسياليستی و جريان‌های کارگری جهان معاصر و ايران، هيچ جنبش مارکسيستی را بی‌عيب و لغزش باقی نمی‌گذارد و در نفی آن‌ها به اثبات خود می‌کوشد، و بی آن که صراحتاً ابراز کند، تلويحاً خود و فقط خود را وارث حقه مارکس و لنين معرفی می‌کند و در همان حال ابتدايی‌ترين اصول مارکسيسم را زير پا می‌گذارد! اينان در فصل بزرگی که در کتاب خود به خرده‌بورژوازی اختصاص داده‌اند، حتا نامی از دهقانان نمی‌برند و در فصل‌های ديگر هم که از دهقانان تهی‌دست و کم‌زمين بحث می‌شود، متوجه نيستند که اين قشر دهقانی با حجم بزرگ خود، ستون فقرات خرده‌بورژوازی ايران است. «راه کارگر» می‌نويسد:
«اکثريت قابل توجهی از نيروهای دهقانی را بايد تحت عنوان دهقانان تهی‌دست طبقه‌بندی کرد که تنها از طريق مالکيت و کار در روی زمين خود نمی‌توانند زندگی کنند.» اما «راه کارگر پی نمی‌برد دهقانی که «تنها از طريق مالکيت و کار روی زمين خود نمی‌تواند زندگی کند»، همان خرده‌بورژوازی تهی‌دست روستا است.

«راه کارگر» در ورای دهقانان، خرده‌بورژوازی ايران را به دو بخش تقسيم می‌کند:
۱. خرده‌بورژوازی سنتی- که به نحوی از انحا به توليد ماقبل سرمايه‌داری وابسته است و تنها اقشاری از زحمتکشان شهری را در بر می‌گيرد.
۲. خرده‌بورژوازی جديد- که به قول خودشان مسامحاً بسياری از کارمندان متوسط‌الحال را زير لوای آن برده است.
در هيچ‌يک از اين دو بخش کم‌ترين جايی به دهقانان داده نشده و بنابر اين آن‌ها در زمرۀ خرده‌بورژوازی به حساب نيامده‌اند.

تا اينجا ما با يک قصور تئوريک رو به رو هستيم، که به نوبه خود می‌تواند در صحنه سياسی به نتايج اسف‌انگيزی بيانجامد. اما اشکال کار فقط در اينجا نيست، در نحوۀ تقسيم‌بندی کارمندان و متخصصين به اقشار سرمايه‌داری يا اقشار خرده‌بورژوازی نيز هست. توجه بفرماييد:
«پزشکان جوان و تخصص نديده، تکنسين‌ها و متخصصان بهداشتی و پزشکی، دندانپزشکان ردۀ پايين که مشتريان قابل توجهی ندارند، بسياری از مهندسان که تخصصشان آن‌ها را تبديل به سرمايه‌دار نکرده است، بسياری از فرهنگيان بالا و متوسط، کارمندان متوسط و حتا در پاره‌ای موارد بالای ادارات و شرکت‌های مختلف را می‌توان تحت اين عنوان (خرده‌بورژوازی جديد) طبقه‌بندی کرد.»۱۸

پوزخند می‌زنيد؟ حق با شماست. اين مارکسيسم نيست، ريشخند مارکسيسم است. اين بهتانی است به علم، وگرنه چگونه می‌توان داشتن تخصص را ملاک قرارگرفتن در يک طبقه اجتماعی و نداشتن آن را دليل واقع شدن در طبقه‌ای ديگر دانست؟ چگونه می‌توان مدعی شد که مهندس عادی خرده‌بورژواست، اما تخصصش او را تبديل به سرمايه‌دار می‌کتد؟ چگونه می‌توان کم يا زياد داشتن مشتری را مبنای اصلی تعيين طبقه اجتماعی دانست و اين ابتذال را به حساب مارکسيسم گذاشت؟

وقتی پايه تمايز طبقاتی، داشتن يا نداشتن «تخصص» و کمی و زيادی مشتری می‌شود صد البته کشف کاملاً نوظهوری در تاريخ علم جامعه‌شناسی به وقوع پيوسته است که در پرتو آن مارکسيسم ديگر منسوخ می‌شود، زيرا مارکسيسم در درجه اول براساس چگونگی رابطۀ افراد با وسايل توليد و جايگاه آن‌ها در سيستم توليد اجتماعی و آنگاه طرق دريافت و ميزان سهم آن‌ها از ثروت اجتماعی، مرزبندی طبقاتی را تعيين می‌کند. اين مارکسيسم که بر قله دانش زمانه ايستاده، آن سوسياليست‌های خرده‌بورژوا را، که با اسلوب متافيزيکی، ميزان دارايی را ملاک مرزبندی طبقاتی می‌شمارند، تحقير می‌کند. مگر  تأکيد بر داشتن و نداشتن تخصص و کمی و زيادی مشتری به مثابه عامل تمايز طبقاتی، تکرار همان اسلوبی نيست که هويت طبقاتی را در خالی بودن يا پر بودن جيب می‌دانست و مگر درست در پاسخ همه آن‌هايی که بر اين سياق می‌انديشند نبود که مارکس گفت: «فهم ناپخته عام، تمايز طبقاتی را با کوچکی و بزرگی کيف پول می‌سنجد»!
ژرژ گورويچ، در تفسير انتقاد مارکسيسم از اين طرز تفکر ساده‌لوحانه است که می‌نويسد: «تقسيم جامعه به طبقات، نه بر بنياد کميت ثروت است و نه بر مقدار درآمد… اندازۀ کيف پول، تفاوتی خالصاً کمی است، که به وسيله آن می‌توان همواره دو فرد از يک طبقه را در برابر هم قرار داد.»
و در جای ديگر، برداشت مارکس را از اين مسأله، چنين بيان می‌کند: «تميز طبقات نه مبتنی بر ملاک ثروت است و نه مبتنی بر ملاک شغل، زيرا اين هر دو نمود از نتايج وضع کلی يک طبقه نسبت به توليد و نسبت به طبقات ديگر در داخل جامعه‌اند.»۱۹

می‌بينيد که ابداعات آقايان «راه کارگر» پيش از آن که توسط آن‌ها بسته‌بندی و به بازار آشفته انواع کالاهای بدلی مارکسيستی عرضه شود، تازيانه علمی مارکسيسم را بر گردۀ خود احساس کرده است. می‌بينيد که آنچه سعی شده «نو» و در عين حال «اصيل» جلوه داده شود، حتا در زمان مارکس، بوی کپک زدگی‌اش، مشام او را می‌آزرد.
اما اين چه رمزی است که يک نظريه مطرود بارها داغ باطل می‌خورد و باز بارها، به اشکال تازه، از روزنه‌های بی‌شمار سر برون می‌آورد؟

علاوه بر سوسياليست‌های خرده‌بورژوازی اوليه، مائو هم در کتاب تحليل طبقات چين، ميزان ثروتی را که هر گروه اجتماعی در اختيار دارد، مبنای تميز طبقاتی می‌پندارد! و بر همين شالوده است که دشمنان قسم خوردۀ مارکسيسم، محمل‌های کشف «طبقه جديد» سرمايه‌دار را در اتحاد  شوروی و ساير کشورهای سوسسياليستی، بر پا می‌دارند. وقتی قرار باشد اعتبار تعيين طبقات، درآمد افراد و گروه‌های اجتماعی باشد، مرتدانی نظير «ميلوان جيلاس» و ديگر ايدئولوگ‌های بورژوازی امپرياليستی فرصت می‌يابند تا با قيافه های حق به حانب و لبخند شرارت بر لب ادعا کنند: طبقه ممتاز جديدی در جوامع سوسياليستی پديد آمده است. اين طبقه ممتاز، نوعی بورژوازی جديد است که صفت مشخصه‌اش داشتن حقوق و مزايا و درآمد بيش‌تر است! و ناگفته پيداست که اين بورژوازی اختراعی نوع جديد، با آن بورژوازی که مارکسيسم می‌شناسد، از بيخ و بن فرق دارد.

در مارکسسم، بورژوازی طبقه اجتماعی مالک وسايل توليد است، که به يمن اين موقعيت، حاکميت سياسی جامعه سرمايه‌داری را نيز قبضه می‌کند. او نيروی کار پرولتاريا را می‌خرد تا اضافه ارزش حاصل از کار او را بربايد. اما بورژوازی نوع جديد، مخلوق ديگری است. صاحب وسايل توليد نيست، تنها درآمدش بيش‌تر است! «و از آنجا که هر چه جامعه سوسياليستی جلوتر می‌رود، زندگی مردم بهتر می‌شود، تعداد اين‌گونه بورژواها نيز در حال افزايش است!»

مائوئيست‌ها، با خميری که «جيلاس»ها و اسلاف او ساخته‌اند، برای سفرۀ آنتی کمونيست‌ها نان می‌پزند: «در اتحاد شوروی تا زمان درگذشت استالين ديگر سيستم حقوق‌های عالی برای پاره‌ای از افراد معمول شده بود و برخی از کادرها به عناصر بورژوازی تبديل يافته بودند.»٢۰

همين که معيار تعيين طبقات اجتماعی، از موازين مارکسيستی فاصله می‌گيرد، جا برای سوءاستفاده‌ها و تبليغاتی مانند نمونه‌های فوق باز می‌شود. شبه تئوری‌هايی که بدين سان قوام می‌يابند، از رخنه‌ای که در مرزبندی علمی بين طبقات پديد می‌آورند، مجموعۀ مارکسيسم را به زير آتش می‌گيرند.

وقتی روشنفکران «راه کارگر- حتا در صورت حسن نيت کامل- درآمد و تخصص و قلت و کثرت مشتری را اساس جدا کردن طبقه‌ای از طبقه ديگر قرار می‌دهند، آب به آسياب مائوئيست‌ها و «جيلاس»ها می‌ريزند، گيريم که در لفظ مائوئيسم و زايده‌هايی از قماش «جيلاس» را با خشم و انزجار طرد کنند، و به همين دليل است که بر پايه نظرات آن‌ها، ما ريشه‌ها قوی مائوئيستی را، که از خود غافل است، در کنه وجود آن‌ها می‌يابيم.

چندان دشوار نيست که انتهای راهی را که مدعيان راه کارگر در پرتو تئوری بافی‌های عاريتی خود در پيش گرفته‌اند و صد البته به هيچ‌وجه «راه کارگر» نيست، از هم اکنون پيش‌بينی کرد. حتا در نهايت شور و ايمان به مارکسيسم و امر طبقه کارگر، می‌توان در عمل مانع مارکسيسم و طبقه کارگر بود.

——————————————————————
۱- احسان طبری، برخی مسايل نظری مربوط به انقلاب ايران.
٢- لنين، مجموعه آثار، چلد ۳۸، صفحه ٢۳۷.
۳- لنين، مجموعه آثار، جلد ۳۷، صفحه ۳۸۶.
۴- لنين، مجموعه آثار، چلد ۲، صفحه ۱۸۲.
۵- استالين، مسايل لنينيسم، جلد اول، صفحه ٢۹۳.
۶- لنين، مجموع آثار، جلد ۲۶، صفحه ۱۴۲.
۷- لنين، منتخبات، جلد اول، صفحه ۶۳.
۸- مارکس، هيجدهم برومر، صفحه ۱۰۶.
۹- نشريه کار، شماره ۴۴، نقدی پيرامون اکونوميسم و آنارشيسم.
١۰- لنين، مجموع آثار، جاد ٢۴، صفجه ۹۴۵.
١١- استالين، مسايل لنينيسم، جلد اول، صفحه ۷۷.
۱۲- همان منبع، صفحه ۷۹.
۱۳- باقر مؤمنی، مسايل جنبش و حزب توده، صفحات ۵۲ و ۵۶.
۱۴- همان منبع، صفحه ۵۶.
١۵- همان منبع، صفحه ۲۴.
۱۶- همان منبع، صفحه ۳۴.
١۷- همان منبع، صفحه ۵۶.
١۸- فاشيسم، کابوس يا واقعيت، جزوه ١، صفحه ٢۰.
۱۹- مطالعاتی در باره طبقات اجتماعی، صفحه ۴۰.
۲۰- ژين مين ژيبائو، نهمين تفسير، چاپ فارسی، صفحه ۳۳.