تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: دمکراسی مردم
٢۹ مارس ٢۰١۵
نویسنده: پرابهات پاتنایک
برگردان: ع. سهند
«چپ دمکراتیک» همصدا با نولیبرالها میگوید «بنیادگرایی اسلامی، خطر عمده در منطقه» است و با طرحهایی که به سرکردگی امپریالیسم تحت لوای مبارزه با بنیادگرایی پیش برده میشود، همراه است. برخی از چپهای ضدامپریالیست، امپریالیسم را صرفاً در کودتا و مداخله نظامی کشورهای سرمایهداری در کشورهای جهان میبینند و تحت لوای دفاع از استقلال سیاسی کشور در مقابل طرحهای تجاوزکارانه امپریالیسم، در مقابل نولیبرالیسم دولت یازدهم سکوت اختیار کرده یا شرمگینانه آنرا تأیید میکنند، و عملاً در کنار «چپ دمکراتیک» قرار دارند. مقاله زیر نادرستی نگرش این دو جریان را نشان میدهد.
مقوله امپریالیسم
یک نظر حتا در محافل چپ در کشورهای پیشرفته سرمایهداری وجود دارد که [میگوید] امپریالیسم یک مقوله نظری است که در عصر جهانیسازی اهمیت خود را از دست داده است. در یک سو، بورژوازی کلان در کشورهای جهان سوم مانند هند، خود چنان در پروژه «جهانیساری» ادغام شده است که امروزه تضادهای آنها با سرمایه متروپل بسیار کمرنگتر از چیزی است که در گذشته بود؛ به عنوان مثال، در دوره بلافاصله پس از استعمارزدایی، بورژوازی جهان سوم بازار داخلی را از طريق موانع حمایتی در مقابل کالاهای متروپل بسته و اقتصادهای خود را از در مقابل ورود سرمایه مالی بینالمللی عایقبندی کرده بود؛ اما امروزه آنها با خوشحالی سیاستهای نولیبرالی را دنبال میکنند. در سوی دیگر، کارگران در کشورهای سرمایهداری پیشرفته اکنون به همان تنگناهای کارگران در کشورهای جهان سوم رانده میشوند، در این کشورها افزایش در بهرهوری کار، برخلاف گذشته، با هیچ افزایشی در دستمزدهای واقعی برای کارگران برابر نیست: به عنوان مثال، ژوزف استیگلیز تخمین میزند که نرخ دستمزد واقعی کارگر مرد آمریکایی عادی امروزه بیش از سال ١۹۶۸ نیست، و احتمالاً قدری کمتر است.
نتیجتاً، تقسیم جهان به دو بخش جغرافیایی غیرمشابه، که یک بخش بر دیگری مسلط است، و حتا بلندپروازیهای بورژوازی بخش دیگر را خنثا میکند، و جمعیت زحمتکش خود نیز برخلاف کارگران بخش دیگر بهبود استانداردهای زندگی خود را تجربه میکند، دیگر وجود ندارد. طبق این نظر، چون این تقسیم مشخصه پدیده امپریالیسم بود، ناپدید شدن آن خود مقوله را منسوخ میسازد.
البته در میان کسانی که درست بودن مقوله امپریالیسم را زیر سؤال میبرند تنوع تئوریک زیادی وجود دارد. در حالیکه برخیها اصطلاح امپریالیسم را به مرحله ماقبل – استعمارزدایی محدود میکنند- به دورهای که این تقسیم جهان به دو بخش غیرمشابه و نابرابر که یک بخش بر دیگری سلطه داشت، ملموس بود- دیگران ربط آنرا حتا به مرحله پس از استعمارزدایی نیز میپذیرند. درست است که کنترل سیاسی با استعمارزدایی به پایان رسیده است، اما آنها در تلاش ایالات متحده به مثابه قدرت سرکرده سرمایهداری برای «عقب راندن» دیریژیسم (dirigisme اقتصاد ارشادی) جهان سوم («عقبراندن» اصطلاحی است که جان فوستر دالاس در زمینه دیگری بکار برد)، و نفی تلاشهای جهان سوم برای دستیابی به کنترل بازارها و منابع طبیعی خود، یک پروژه امپریالیستی واضح را میبینند.
به نظر آنها، مجموعه تلاشها برای سرنگون کردن دولتهای ترقیخواه جهان سوم که در دوره استعمارزدایی به قدرت رسیدند، از جدی چاگان در گینه تا مصدق در ایران، آربنز در گواتمالا، سوکارنو در اندونزی، آلنده در شیلی-جنگهای دهشتناکی که بر کشورهایی مانند کره و ویتنام که راه رشد سوسیالیستی را پیش گرفته بودند تحمیل شد به جای خود – شاهدی بر واقعیت امپریالیسم میباشند.
آنها میگویند، اما جهان اکنون کاملاً با گذشته متفاوت است. بدون تردید هنوز جنگهای دهشتناکی وجود دارند که در دوره مؤخرتر توسط دولت سرکرده سرمایهداری – ایالات متحده – به تعدادی از کشورها تحمیل شده اند و جنگهای افغانستان و عراق نمونههای بارز آن هستند؛ اما اینها با جنگهای قبلی تفاوت دارند، زیرا این جنگها علیه نیروهای بنیادگرا یا علیه رژیمهای دیکتاتوری بوده، عمدتاً به دلایل سیاسی که گویا ارتباط مستقیمی با محاسبات اقتصادی ندارند، به راه افتاده اند، و این جنگها اغلب از حمایت بعضی از خود مردم محلی متعلق به صحنههای جنگ نیز برخوردارند.
و چون رژیمهای اقتصادی که در بخش عمده جهان سوم سیاستهای نولیبرالی را دنبال میکنند، اینرا نه به مثابه «عروسکهای امپریاليسم»، بلکه معمولاً در ظاهر دولتهای منتخب مردم پیش میبرند، و حتا در مواردی به نرخهای رشد قابل توجهی دست یافته اند که حتا از نرخ رشد خود کشورهای سرمایهداری اصلی بیشتر است، مرتبط دانستن این رژیمها و سیاستهای آنها به «امپریالیسم» آشکارا توجیهناپذیر است.
درک نادرست
اما، مشکل اساسی با کل این بحث این است که درک آن از امپریالیسم نادرست است. واژه امپریالیسم نه در پیوند با رفتار بورژوازی جهان سوم قرار دارد و نه در پیوند با شرایط طبقه کارگر در متروپل. در واقع در خود دهه ۱۹۲۰ یک نظر از جانب بسیاری از تئوریسینهای برجسته انترناسیونال کمونیستی مطرح میشد که میگفت امپریالیسم «سازگاری» با بورژوازی جهان سوم را آغاز کرده است. این نظر تز «استعمارزدایی» نامیده میشد، که به معنی پایان استعمار یا امپریالیسم نبود، بلکه به معنی تغییر موضع بورژوازی جهان سوم در برابر امپریالیسم بود. نکته در اینجا این نیست که آیا تز «استعمازدایی» معتبر بود یا نه؛ نکته صرفاً این است که تغییر در موضع بورژوازی نسبت به امپریالیسم به معنی پایان امپریالیسم نبود و هرگز تصور نمیشد که چنین باشد.
به علاوه، این ایده که امپریالیسم با سرنوشت متفاوت طبقات کارگر در متروپل و پیرامون در ارتباط است تعریفکننده مشخصه امپریالیسم نیست. این درک به تئوریسینها «مبادله نابرابر» تعلق دارد، نه به لنین که فقط یک قشر باریک از «آریستوکراسی کارگری»، و نه کل طبقه کارگر متروپل را میدید که از امپریالیسم سود میبرد. بنابراین، مقوله امپریالیسم هرگز به طور اساسی نه با سرنوشت متفاوت طبقه کارگر یا با هر نوع «حذف» بورژوازی جهان سوم همراه بوده است. لذا، بحث اینکه رکود در دستمزدهای واقعی در جهان اول یا ادغام بورژوازیی جهان سوم در بدنه سرمایه مالی بینالمللی مقوله امپریالیسم را نفی میکند، بیپایه است.
به عبارت دیگر، امپریالیسم سرکوب، سرکوب ضروری خلقها، تودههای زحمتکش جهان سوم را از طريق عملکرد سرمایهداری متروپل موجب میشود. اینکه چه نصیب بورژوازی جهان سوم میشود، و سرنوشت کارگران جهان اول تحت امپریالیسم چگونه خواهد است، ربطی به تعریف امپریالیسم ندارد.
این سرکوب زحمتکشان جهان سوم توسط سرمایه متروپل یک توطئه پنهان نیست؛ این بخشی از شیوه عمل سرمایهداری است. بنابراین، نادرست است که امپریالیسم فقط با موارد کودتاهای نظامی که مهندسی کرده، یا با مداخله نظامی که کشورهای سرمایهداری پیشرفته یا سرکرده آنها-ایالات متحده-پیش میبرند، تعریف شود.
امپریالیسم، گرچه در مواردی اینگونه مداخلات یا «دیپلماسی کشتی توپدار» را موجب میشود، اما برابر با «دیپلماسی کشتی توپدار» نیست. لذا، این فاکت که در سالهای اخیر هیچ کودتای نظامی از جانب برخی شرکتهای چندملیتی مانند «یونیون ماینیر» (که در کنگو فعالیت میکرد) یا «شرکت یونایتد فروت» (که در گواتمالا فعالیت میکرد) یا «آیتیتی» (که در شیلی فعالیت میکرد) صورت نگرفته که شبیه چپاول این شرکتها در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ باشد، نمیتواند استدلالی علیه مقوله امپریالیسم باشد. امپریالیسم نوعی خارش برای به راه انداختن کودتا نیست؛ امپریالیسم خود شیوه بودن سرمایهداری است.
شرایط معاصر
در شرایط معاصر امپریالیسم از مجموع ترتیباتی تشکیل میشود که عملکرد بلامانع و بلامنازع سرمایه مالی بینالمللی را تضمین میکنند. روشن است که این عملکرد، از جمله شامل مصادره منابع کل جهان توسط سرمایه مالی بینالمللی میشود، اما بسیار بیشتر از این معنی میدهد. حتا اگر سرمایه بینالمللی کل منابع معدنی و دیگر منابع جهان را کنترل کند، اگر افزایش چشمگیری در قدرت خرید در دست زحمتکشان، به ویژه در جهان سوم صورت گیرد، نتیجتا! تقاضا برای این منابع افزایش یافته و قیمت این منابع بالا خواهد رفت. این افزایش قیمت نظام مالی سرمایهداری جهانی را به مخاطره خواهد انداخت.
لذا، کافی نیست که آن منابع در دست سرمایه بینالمللی باشند؛ علاوه براین لازم است که زحمتکشان کشورهای جهان سوم از هرگونه طرح تقاضا بر آن منابع محروم شوند. این توسط نئولیبرالیسم از طريق رسوب بیکاری و کاهش دستمزد واقعی بر کارگران جهان سوم، از طريق تحمیل کاهش درآمد واقعی بر دهقانان و تولیدکنندگان کوچک جهان سوم، و از طريق تحمیل محافظهکاری مالی و «ریاضت» بر ملت-دولتها برای اینکه آنها در موقعیتی نباشند که به جمعیت زحمتکش «یارانه» بدهند، بلکه بالعکس مجبور شوند قیمت طیفی از خدمات اساسی از جمله بهداشت و آموزش را افرایش دهند، صورت میگیرد.
بنابراین ذات نولیبرالیسم، که مشخصه کلیدی سرمایهداری معاصر است، این است که زحمتکشان جهان سوم را فقیر کند. شنیدن این ادعا در مناظرههای عمومی در هند که دنبال کردن نولیبرالیسم از طريق شتاب بخشیدن به نرخ رشد اقتصاد به کاهش فقر کمک خواهد کرد، یک شوخی تلخ است: نولیبرالیسم و سیاستهای همراه آن ابزاری است در دست سرمایهداری بینالمللی برای اینکه درآمدها و قدرت خرید زحمتکشان را کاهش دهد. «ریاضت» همانطور که نوآم چامسکی مشاهد کرده است به راه انداختن یک جنگ است. انتظار از نولیبرالیسم برای بهبود شرایط زحمتکشان در حالیکه هدف کاملاً خلاف آن میباشد، سادهلوحی فوقالعاده است.
خشم امپریالیسم علیه رژیمهای دیریژیست (دارای اقتصاد ارشادی) پس از استعمارزدایی فقط به این دلیل نبود که آنها سعی میکردند کنترل «ملی» را بر منابع معدنی و دیگر منابع خود برقرار نمایند، بلکه به این دلیل نیز بود که با توجه به ریشههای آنها در مبارزه ضداستعماری و تعهداتی که طی آن مبارزه به مردم خود داده بودند، با اقدامات هر قدر هم کوچک درصدد برمیآمدند شرایط زندگی مردم را بهبود بخشند. و سلاح اصلی امپریالیسم علیه آنها، جدای از مداخله نظامی مستقیم، بهرهبرداری از بنیادگرایی مذهبی، اختلاف قومی و دیگر ابزار شنیع برای ایجاد تفرقه در میان مردم بود. امپریالیسم حتا در حالیکه در ایران کودتا علیه مصدق را تدارک میدید از کمک آیتالله کاشانی استفاده میکرد؛ در سالهای اخیر امپریالیسم در عراق از بنیادگرایی شیعی برای برانگیختن کمک برای سرنگونی صدام حسین استفاده کرد. امپریالیسم در افغانستان از یک ائتلاف بنیادگرای اسلامی علیه دولت حزب دمکراتیک خلق افغانستان و اتحاد شوروی استفاده کرد.
و زمانیکه برخی از این نیروهای بنیادگرا، مانند هیولای فرانکنشتاین، شروع به آفریدن مشکلات برای خود امپریالیسم میکنند، پاسخ آن به طور تغییرناپذیر این است که دنبال نیروهای بنیادگرای جدیدتر بگردد. «دولت اسلامی» که این روزها زیاد درباره آن میشنویم خود به مثابه ابزاری برای مهار بنیادگرایی شیعی که مورد حمایت دولت آمریکا بود از جانب کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه ایالات متحده مورد حمایت قرار گرفت.
به طور خلاصه، امپریالیسم همه خط گسلها را در یک جامعه جهان سومی بو میکشد و دانسته مردم را در امتداد این خطوط دچار تفرقه میسازد. این تاکتیکی است که امپریالیسم بریتانیا در اوج قدرت خود وسیعاً، از جمله در مالایا برای درهم شکستن خیزش انقلابی پس از جنگ، از طريق دامن زدن به تضادهای قومی بین مالاییها و چینیها و بهرهبرداری از آن تضادها، به کار میبست. و امپریالیسم آمریکا اکنون همان تاکتیکها را به کار میبندد.
نتیجتاً، امپریالیسم معاصر در جهان سوم نه تنها موجب فقیرشدن جمعیت زحمتکش میشود، بلکه روند فروپاشی اجتماعی نیر هست.
http://peoplesdemocracy.in/2015/0329_pd/concept-imperialism
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/3jmaf5f8