تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ اول
منبع: سايت حزب کمونيست بريتانيا
برگردان: ع. سهند
سخنرانی اندرو موری
رفيق اندرو موری، مسئول «ائتلاف جنگ را متوقف کنید» طی سخنانی تحت عنوان «امپرياليسم و جنگ» که در سالگرد درگذشت کارل مارکس، بنيانگذار سوسياليسم علمی در «های گيت» لندن ايراد کرد، شکست دادن جنگ امپرياليستی را عمدهترين وطيفه مارکسيستها و کمونيستهای سراسر جهان دانست. ترجمه فارسی اين سخنرانی با توجه به ارتباط موضوع آن با مباحث جاری در جنبش انقلابی ايران، در اختيار خوانندگان گرامی قرار میگيرد.
***
در اين شرايط نقش کمونيستها چيست؟ وظيفه کمونيستها قبل از هر چيز در مانيفست کمونيست مشخص شده است: «آنها منافع تمام طبقه کارگر را، مستقل از همه مليتها، نشان داده و مطرح میکنند» و «هميشه و همه جا منافع کل جنبش را نمايندگی میکنند.» علاوه براين، کمونيستها در هر مرحله مسأله طبقه – مسأله روابط توليدی – را قبل از هر چيز قرار میدهند.
آيا ما معتقديم اشغال عراق – مرکزیترين موضوع در مبارزه جهانی امروز- کاملاً فاقد مشروعيت است و بايد فوراً خاتمه يابد؟ يا معتقديم سازمان ملل به آن مشروعيت بخشيده و بايد در نقطهای در آينده، زمانی که شرايط سياسی عراق مناسبتر به نظر برسد، خاتمه يابد؟ در عمل، احزاب کمونيست در پس استتار لفظی، مواضع مختلفی در اين مورد دارند. اين نظرات را نمیتوان با هم آشتی داد. اين يا آن نظر، منافع انترناسيوناليستی طبقه کارگر را تأمين میکند.
ما بايد بگوييم که «جنگ برای دمکراسی» تحت لوای امپرياليسم يک تناقض لغوی است. امپرياليسم ماهيتاً ضد – دمکراسی است.
با اين وجود، يک موضع رويزيونيستی وجود دارد که خواست دمکراسی – آرزوی مشروع همه مردم در همه جا – را در مقابل خواست مبارزه برای رهايی از امپرياليسم قرار میدهد. هيچگاه در تاريخ ما، اين دو خواست اين چنين به هم وابسته نبودهاند. ما بايد ماهيت طبقاتی دمکراسی را به آن برگردانيم – دمکراسی برای چه کسانی؟ – و بگوييم آنهايی که انتظار دارند امپرياليسم در عراق يا جاهای ديگر دمکراسی برقرار کند، دير يا زود با يأس روبرو خواهند شد، يا شايد چيزی بدتر از يأس.
سؤال ديگری که در جنگ امپرياليستی کنونی زيرکانه مطرح میشود، نوعی از مشکل آشنای اکونوميسم امپرياليستی است که لنين در جريان جنگ جهانی اول صريحاً با آن مبارزه کرد. اکونوميسم امپرياليستی در شکل معاصر خود، خواستهای اجتماعی را در مقابل مبارزه ملی و ضدامپرياليستی قرار میدهد. اکونوميسم امپرياليستی کارزار عليه امپرياليسم را به سطح خواست حقوق سنديکايی تنزل میدهد، و بر حل مشکلات اقتصادی بدون طرح وظايف اساسی رهايی ملی – دمکراتيک، اصرار میورزد.
ماهيت اوضاع عراق چيست؟ حزب کمونيست عراق آن را به خوبی توصيف کرده است: «امپرياليستهای انگليسی – آمريکايی که کشور ما را اشغال کرده اند و با همدستی مشتی خائن به ملت، استقلالمان را از ما گرفته اند، امروزه ديوانهوارتر از هر زمان ديگری در صدد تبديل کشور ما به يک پايگاه جنگی هستند.» افسوس که اين بيانيه نه اخيراً، بلکه در سال ۱٩۵۴ صادر شد، گرچه امروز نيز اهميت کامل خود را حفظ کرده است.
***
دعوت کميته اجرايی حزب کمونيست از من برای سخنرانی در مراسم سالانه بزرگداشت زندگی و کار کارل مارکس، يک افتخار است. کمونيستهای برجسته بسياری در گذشته، بدين مناسبت سخنرانی کردهاند. پس از بازخوانی برخی از اين سخنرانیها، نه فقط نکات ژرف بسيار، بلکه خصوصيت نسبتاً ديپلماتيک آنها، توجه مرا به خود جلب کرد.
برخورد ديپلماتيک ممکن است مارکسيستی باشد، اما ذرهای به مارکس شباهت ندارد. انسان انقلابی که در اينجا آرميده است، بیاندازه مجادلهگر، اغلب پرحرارت و در برابر هرگونه تلاش برای خلط يا التقاط آموزههايی که ديگران نام او را بر آنها نهادهاند، کاملاً ناشکيبا بود. ما از مارکس شايد بتوانيم بياموزيم که ديپلماسی فضيلتی است که بيش از حد به آن بها داده میشود. اگر زمانی که جنبش ما يک سوم مردم جهان را در ساختمان سوسياليسم رهبری میکرد، ثابت شد دنبالهروی و اجتناب از مجادلات ناآرام مشکل زاست، در زمانی- مانند امروز – که جنبش کمونيستی ضعيف و پاره پاره شده است و هنوز در عصر ضدانقلاب و جنگ امپرياليستی، در جست و جوی راهی به پيش است، چنين برخوردی فاجعهبار خواهد بود. بنابراين، من سعی خواهم کرد جدالآميز باشم. من نمیتوانم ادعا کنم هرچه من میگويم، ضرورتاً چيزی را نمايندگی میکند که اگر مارکس امروز زنده بود، میگفت. چنين ادعاهايی اغلب سؤال برانگيزند، اما من سعی خواهم کرد با اين روحيه پلميک به مسأله نگاه کنم.
در برخورد به موضوع مارکس و جنگ امپرياليستی، ما با يک مشکل دوگانه روبرو هستيم. کاری که مارکس در طول حيات خود کرد، پيش از امپرياليسم جديد و جنگهای آن که چنگال مرگبار امپرياليستها را بر جهان حاکم کرد، متوقف شد. البته، او به غارت هند و ايرلند از طرف امپراتوری بريتانيا پرداخت، اما آثار او در اين مورد بايد با دقت سنجيده شده و با وسواس تجزيه و تحليل شوند.
به عنوان مثال، يکی از معروفترين عبارات او در ارتباط با هند، وحشیگری حکومت بريتانيا بر شبه قاره را يادآور میشود، اما همزمان نقش مترقی آن در ريشهکن کردن عقبماندگی آسيايی و کاشتن پويايی سرمايهداری اروپايی به جای آن را میستايد. من معتقدم او بعداً، زمانی که ويرانگری اقتصادی و اجتماعی امپرياليسم، به مثابه مانعی بر سر راه توسعه مردم آسيا کاملتر آشکار شد، مسأله را کاملاً به اين صورت مطرح نمیکرد. او همچنين ممکن بود بگويد ترقی انسانی روندی تک – خطی نيست که بر اساس آن همه کشورها ملزم به پيشرفت در يک راه مشابه و به سمت «تمدنی» باشند که فقط از اروپا سرچشمه میگيرد.
لنين و انترناسيونال کمونيستی، با توجه به تحولات سرمايهداری جهاني، تصحيحات لازم را انجام دادند. اما اگر مارکس، هميشه و در همه مشاهدات جزيی به هدف نزد، اما از منظر ۱۵۰ سال پيش به اين سو، جوهر انديشه او همانقدر راهنما بوده است که در جنگ امپرياليستی کنونی میتواند باشد. ما نبايد نسبت به دامنه چالشی که در برابر جهان است ترديد کنيم: سعی مصرانه تنها ابرقدرت جهان برای تحميل منافع خود بر کل بشريت در چيزی که حتا پنتاگون اخيراً پذيرفته است، يک «جنگ طولانی» خواهد بود.
اغراق نيست اگر اين را يک جنگ جهانی فراتر از مرحله جنينی آن بدانيم. در حال حاضر، عراق، افغانستان و بخش اصلی يوگسلاوی سابق تحت اشغال مستقيم قرار دارند. با هدف آمادگی برای درگيریهای جديد، پايگاههای نظامی در سراسر کره زمين در حال رشدند. کشورهايی که در حال حاضر مورد تهديد هستند عبارتند از کوبا، ونزوئلا، ايران، سوريه، و کره شمالی.
ما میتوانيم از خود مارکس و از آثار بسياری از مارکسيستهای قرن بيستم اين را بياموزيم که جوهر اين تهاجم برای سطلهطلبی و جنگ را میتوان در منطق انباشت سرمايهداری يافت، در تهاجم برای استثمار شمار بيشتری از زحمتکشان، در طلب هر چه بيشتر ارزش اضافی و بيشترين سود ممکن. جنگ کنونی با دو جنگ جهانی در اين ويژگیها مشترک است.
اين منطق است که با تشديد استثمار در همه جا شروع میکند – به عنوان مثال، در اين فاکت که کارگر عادی در خود ايالات متحده آمريکا بدون بهبود در دستمزدهای واقعی، در حال حاضر ۴۰ درصد بيشتر از ٢۵ سال پيش کار میکند- و به جنگهای متصرفاتی برای کنترل منابع، گشودن بازارها، خصوصیسازی دارايیهای عمومی و از سر راه برداشتن هر کس که حاضر به گردن نهادن نباشد، ختم میشود. و البته، اين وضعيت است که همچنان در سراسر جهان، ميليونها نفر را در اعتراض عليه امپرياليسم و برای صلح به خيابانها میآورد.
در اين شرايط نقش کمونيستها چيست؟ وظيفه کمونيستها قبل از هر چيز در مانيفست کمونيست مشخص شده است: «آنها منافع تمام طبقه کارگر را، مستقل از همه مليتها، نشان داده و مطرح میکنند» و «هميشه و همه جا منافع کل جنبش را نمايندگی میکنند.» علاوه براين، کمونيستها در هر مرحله مسأله طبقه – مسأله روابط توليدی – را قبل از هر چيز قرار میدهند.
ايفای اين نقش، زمانی که پس از جنگ سرد رشد تهاجم امپرياليستی برای سلطه، مجموعهای از موضوعات جديدی را مطرح کرده است، زمانی که طبقات مختلف در اشکال جديد به مبارزه میپيوندند، زمانی که اشکال مذهبی و ملی اغلب موضوعات اصلی را میپوشانند، و زمانی که هيچ طبقهای در جهان از نظر سياسی دارای يک چهره واحد نيست، بيش از هر زمان ديگری ضروری است. اين نکته که طبقه کارگر نفوذ کمی در سطح قدرت دولتی اعمال میکند و اينکه مواضع ايدئولوژيک امپرياليسم اغلب بدون چالش بر گفتمان سياسی عمومی غالب است، تا حدی در همه جنگهای بزرگ صادق بوده است، اما در شرايط امروز به نحو خاصی حاد شده است.
اتخاذ نظر انترناسيوناليستی ضرورتاً کار سادهای نيست. آيا ما معتقديم اشغال عراق – مرکزیترين موضوع در مبارزه جهانی امروز – کاملاً فاقد مشروعيت است و بايد فوراً خاتمه يابد؟ يا معتقديم سازمان ملل به آن مشروعيت بخشيده و بايد در نقطهای در آينده، زمانی که شرايط سياسی عراق مناسبتر به نظر برسد، خاتمه يابد؟ در عمل، احزاب کمونيست در پس استتار لفظی، مواضع مختلفی در اين مورد دارند. اين نظرات را نمیتوان با هم آشتی داد. اين يا آن نظر، منافع انترناسيوناليستی طبقه کارگر را تأمين میکند.
لازم است اين بحث بدون خجالت به پيش برده شود. کمونيستهايی که منطبق با ذات مارکس کار میکنند، نمیتوانند اين نظر را بپذيرند که طبقه کارگر فاقد يک معيار واحد ايدئولوژيک است. البته، هيچ حزب يا رهبری نمیتواند يک جانبه اين معيار را تعيين کند. مبارزه برای آن بايد تلاش مشترک همه کمونيستها باشد. اما پذيرش التقاط ايدئولوژيک نه فقط ضد جوهر سوسياليسم علمی است، بلکه جبهه متحد لازم عليه جنگ امپرياليستی را نيز تضعيف میکند.
معيار واحد ايدئولوژيک – اين ايده که پيشاهنگ طبقه کارگر در اتخاذ موضع بينالمللی بايد در همه جا از اصولی مشابه حرکت کند – ايدهای است که مارکس در زمان خود برای آن عليه لاسال، پرودون و باکونين جنگيد، و همان ايده است که لنين برای آن با کائوتسکی مبارزه کرد. مارکس ايده اتحاد به خاطر اتحاد و مبتنی بر يک شالوده از نظر ايدئولوژيک سست را تحقير میکرد.
تمام زندگی مارکس تأکيد بر سوسياليسم به مثابه يک علم بود، به عنوان يک نظام متکی بر دانش برای شناخت از رشد جامعه انسانی و مبارزه برای رهايی آن. مبارزه برای يک معيار واحد ايدئولوژيک، شايد وسواس او بود – اين وسواس از مارکس يک معاشر بردبار نساخت، اما او را کبير کرد.
جنگ امپرياليستی و دمکراسی
چگونگی احيای آن وحدت مبارزهجويانه کمونيستها، برای مبارزه عليه جنگ امپرياليستی و همه پيچيدگیهايی که همراه دارد، بسيار حياتی است. اين نکته نوظهور را در نظر بگيريد که جورج بوش در حال حاضر جنگ بیپايان خود را «کارزار برای دمکراسی» اعلام کرده است. بگذاريد برای يک لحظه عوامفريبی آشکار حمايت آمريکا از ديکتاتوریها، از عربستان سعودی تا پاکستان، و تنفر آن از گزينههای دمکراتيک مردم کشورهای آمريکای لاتين يکی بعد از ديگری، را کنار بگذاريم.
ما بايد بگوييم که «جنگ برای دمکراسی» تحت لوای امپرياليسم يک تناقض لغوی است. امپرياليسم ماهيتاً ضد – دموکراسی است. امپرياليسم میتواند انتخابات اداره شده عادی و لعاب مشارکت عمومی را به نمايش بگذارد، اما امپرياليسم در مغز استخوان خود يعنی: غصب غارتگرانه ثروت ملل، محروم کردن مردم از هر گونه کنترل بر سرنوشت خود، تحقير ملی، نژادپرستی، و سرکوب به ندرت پوشيده در همه جا. در هيچ جای ديگر بهتر از عراق، نمیتوان اين را به وضوح ديد، جايی که تصاوير شکنجه و رفتار حيوانصفتانه در ابوغريب و جاهای ديگر، پورنوگرافی اصيل نواستعمار است، جايی که شهری مانند فلوجه، شهری به وسعت کاونتری، میتواند بی سروصدا با خاک يکسان شود و جايی که اکنون سفير آمريکا و وزير امور خارجه بريتانيا رفتار دولتی که بايد تشکيل شود را ديکته میکنند.
با اين وجود يک موضع رويزيونيستی وجود دارد که خواست دمکراسی – آرزوی مشروع همه مردم در همه جا – را در مقابل خواست مبارزه برای رهايی از امپرياليسم قرار میدهد. هيچگاه در تاريخ ما، اين دو خواست اين چنين به هم وابسته نبوده اند. ما بايد ماهيت طبقاتی دمکراسی را به آن برگردانيم- دمکراسی برای چه کسانی؟- و بگوييم آنهايی که انتظار دارند امپرياليسم در عراق يا جاهای ديگر دمکراسی برقرار کند، دير يا زود با يأس روبرو خواهند شد، يا شايد چيزی بدتر از يأس.
اکونوميسم امپرياليستی
سؤال ديگری که در جنگ امپرياليستی کنونی زيرکانه مطرح میشود، نوعی از مشکل آشنای اکونوميسم امپرياليستی است، که لنين در جريان جنگ جهانی اول صريحاً با آن مبارزه کرد. اکونوميسم امپرياليستی در شکل معاصر خود، خواستهای اجتماعی را در مقابل مبارزه ملی و ضدامپرياليستی قرار میدهد. اکونوميسم امپرياليستی کارزار عليه امپرياليسم را به سطح خواست حقوق سنديکايی تنزل میدهد، و بر حل مشکلات اقتصادی بدون طرح وظايف اساسی رهايی ملی – دمکراتيک، اصرار میورزد. با اين گونه بحثها در مبارزه عليه امپرياليسم بريتانيا در ايرلند، جايی که به حاشيه رانده شده اند، آشنا هستيم و در ارتباط با عراق نيز به نحو فزايندهای ورشکسته به نظر میرسند.
ماهيت اوضاع عراق چيست؟ حزب کمونيست عراق آن را به خوبی توصيف کرده است: «امپرياليستهای انگليسی – آمريکايی که کشور ما را اشغال کرده اند و با همدستی مشتی خائن به ملت، استقلالمان را از ما گرفته اند، امروزه ديوانهوارتر از هر زمان ديگری در صدد تبديل کشور ما به يک پايگاه جنگی هستند.» افسوس که اين بيانيه نه اخيراً، بلکه در سال ۱٩۵۴ صادر شد، گرچه امروز نيز اهميت کامل خود را حفظ کرده است.
موضوع آخر، نطفه هميشه خطرناک شوونيسم است که در طبقه کارگر بريتانيا به طور ساکن وجود داشته است، و مارکس و انگلس آنچنان به تفصيل در باره آن نوشته اند. شوونيسم اخيراً در سردرگمی برآمده از حملات نژادپرستانه امپرياليسم عليه مسلمانان اروپا خود را نشان داده است. حيله سادهای در کار است- به چوب کردن در چشم مسلمانان پارسا ادامه بدهيد تا زمانی که يک اقليت کوچک به شيوهای افراطی و نفرتانگيز واکنش نشان بدهد، و بعد به کل جامعه مانند گلهای از سگان شکاری رو کنيد و بگوييد: «نگاه کنيد، اين مردم نسبت به تمدن ما بيگانه هستند.» اين شوونيسم است، وقتی در مشاهده اين که اکثريت وسيع مسلمانان جهان از کشورهای واقع شده در منحنی بزرگی میآيند که از مراکش تا اندونزی امتداد دارد، قصور میکنيم. کشورهايی که تا آنجا که حافظه تاريخی ياری میکند، بدون استثنا مستعمره يا نيمهمستعمره بوده اند، کشورهايی که مورد تجاوز قرار گرفته اند و مردم آنها نه به خاطر مسلمان بودن بلکه به خاطر ايستادگی بر سر راه سودجويی امپرياليستی سرکوب شدهاند. حضور آنها در شمار زيادی از کشورهای اروپايی، منجمله کشور خود ما، پیآمد نظم جهانی امپرياليستی است.
سکولاريسم، اصل مهمی است. همين طور آزادی سنديکايی، برابری برای زنان و برای همجنسگرايان. اما اگر مبارزه برای اين اصول در بستر يک درک ديالکتيکی از امپرياليسم و به ويژه امکان شيوع نژادپرستی عليه مسلمانان بريتانيا صورت نگيرد، هنوز هم میتوان شوونيسم سکولار يا شوونيسم سنديکايی داشت.
ما همه میدانيم که مارکس مذهب را «افيون تودهها» توصيف کرد. بگذاريد به ياد آوريم که او پيش از اين عبارت معروف چنين نوشت: «مذهب افسوس موجود ستمديده است، قلب يک جهان بیقلب، و روح جهانی بیروح.» اين تحليل مارکس با توجه به شرايط اجتماعی تحميل شده بر بسياری از مسلمانان اروپا، در خور تعمق است.
همين طور هم اشتباه است اگر بگذاريم شکل گاهاً مذهبی مبارزه برای رهايی ملی در کشورهای مشخصی، ما را از هسته اصلی موضوع منحرف کند. بگذاريد يادآور شويم که مهدی، يا بنا بر تبليغات شوونيستی معاصر «مهدی ديوانه»- که قيام سودانیها عليه ژنرال گوردون، قهرمان امپراتوری را رهبری کرد يک تئوکرات بود. با اين وجود، ويليام موريس، يکی از اولين پيروان مارکس در انگلستان و کسی که هميشه تأکيد داشت خود را کمونيست بنامد، پس از آنکه مهدی خارطوم را تسخير کرد و گوردون را کشت، در باره اهميت اين موضوع نوشت: «سودان يک بار ديگر در دست سودانیهاست.» در عراق، در افغانستان (يکی ديگر از عمليات نواستعماری فاجعهبار بريتانيا که نبايد فراموش شود) و جاهای ديگر، اين نکته اساسی است.
اين نکات در مبارزه برای تحقق امروزين چشمانداز کارل مارکس، در درجه بالای اهميت قرار دارند و تا حد زيادی چشماندازهای خود ما برای پيشرفت در بريتانيا را تعيين خواهند کرد.
مارکس در سال ۱٨۶۱ نوشت: «در هيچ کجای اروپا، تودههای مردم نسبت به سياست خارجی کشور خودشان، جاهلتر از مردم انگلستان نيستند.» امروزه او نمیتواند چنين چيزی بنويسد. موضوعات سياست خارجی افراد همه طبقات، پير و جوان را به نحو بیسابقهای به هيجان میآورند. جنبش بزرگ ضد – جنگ، سياست جهانی بوش و بلر را تقريباً در قلب هر موضوع مباحثات عمومی قرار داده است.
اين، نوعدوستی نيست. سياست خارجی و سياست داخلی، به عنوان يک سياست واحد حرکت میکنند. جنگ امپرياليستی به نحو بیسابقهای به تروريسم دامن میزند، و تروريسم به نوبه خود بهانهای برای خودکامگی و حمله مستمر به آزادی میشود. در صورت موفقيت تهاجم به آزادی، کار آنهايی که میخواهند در صورت لزوم برای سلطه کامل بر جهان، جنگهای جديدی راه بياندازند را آسانتر خواهد کرد.
و اينها شرايطی است که ما بايد در آنها برای پيروزی سوسياليسم طبقه کارگر، که مارکس آن را به عنوان تحقق ناگزير سرنوشت بشر تدوين کرده است، مبارزه کنيم. در واقع، اينها شرايط چندان بدی هم نيستند. لنين در عبارت پيشگويانهای در کتاب «بيماری کودکی: چپروی در کمونيسم» نوشته است: «امکان دارد که [در بريتانيا] از طريق يک بحران پارلمانی، يا در نتيجه بحران برآمده از تناقضات استعماری و امپرياليستی، شکست تحميل و يخ در هم شکسته شود.» در حال حاضر، به رغم آرامش سطحی و ابتذال سياستهای بورژوازی معاصر بريتانيا، با احزابی که همه برای رقص بر سر سوزن موسوم به «مرکز» با هم مسابقه گذاشته اند، بحرانهای استعماری و امپرياليستی ما را احاطه کرده است. با ادامه جنگ امپرياليستی، جنبش تودهای مخالف آن مطمئناً ادامه خواهد يافت، تداومی که يک بار ديگر در آخر هفته آينده خود را در مقياس جهانی نشان خواهد داد. اين، مبارزهای است برای صلح، مبارزهای برای استقلال ملی، مبارزهای برای اولويت عدالت اجتماعی بر انباشت سرمايه و نهايتاً مبارزهای برای هسته انديشه کارل مارکس – بازگرداندن انسانيت به جوهر اصلی آن، امری که امروزه فقط از طريق در هم شکستن نظم جهانی که انسانيت را – از نظر معنوی و اغلب جسمی – مثله میکند. شکست دادن جنگ امپرياليستی وظيفه عالی مارکسيستها و کمونيستها است که در حال حاضر در سراسر جهان متحد شده اند.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/4zn856vx