تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: دمکراسی مردم
۲۷ سپتامبر ۲۰۱۵
نویسنده: پرابهات پاتنایک
برگردان: ع. سهند
چیز تازه در باره «بحران آوارگان» که به نظر میرسد اروپا را فراگرفته این است که برای نخستینبار در تاریخ پیامدهای تراژدیهایی که امپریالیسم بر مردم «مناطق دور دست» تحمیل کرده درظاهر «آوارگان» به خود متروپلها رسیده است. در واقع، امپریالیسم از چک سفید مداخله در هر کجا که دوست داشت، تحمیل هر نظمی که میخواست به سراسر جهان- و نتیجتاً به جهان سوم- ایجاد حداکثر اختلال در همسایگی، اما بدون بهم ریختن توازن جمعیتی، اجتماعی، و سیاسی که در درون متروپل ها وجود داشت، برخوردار بود. اما سلطه متروپلها حتا بر شناخت ما بحدی است که در حالیکه توجه جهان به «بحران آوارگان» اروپا منحرف شده هیچکس از «بحران آوارگان»ی که لبنان با آن مواجه است حرفی نمیزند. حتا توصیف استاندار بحران بمثابه بدترین بحران پس از جنگ جهانی دوم بنحو چشمگیری اروپا-محور است. بطور خلاصه، «آوارگان» فقط زمانیکه بر درهای متروپل میکوبند «بحران» میشوند.
بحران آوارگان
چیز تازه در باره «بحران آوارگان» که به نظر میرسد اروپا را فراگرفته این است که برای نخستینبار در تاریخ پیامدهای تراژدیهایی که امپریالیسم بر مردم «مناطق دور دست» تحمیل کرده درظاهر «آوارگان» به خود متروپلها رسیده است. تصرف فیلیپین توسط ایالات متحده در سالهای آغازین قرن بیستم که موجب کشته شدن ۲۵۰ هزار نفر در آن کشور شد، یا تصرفات استعماری در سرتاسر جهان توسط بریتانیا، فرانسه و هلند، یا حتا جنگ های مؤخرتر کره و ویتنام، چنین سیلی از «آوارگان» و «پناهجوبان» را در سواحل کشورهای متروپل بوجود نیاورد. کسانی که مرگ، تهیدستی یا قحطیهای تحمیل شده توسط مداخله امپریالیستی به «مناطیق دور دست» را صرفاً در سکوت پذیرا نشدند، بدون تردید بمثابه آواره، اما فقط به کشورهای همسایه در درون «مناطق دور دست» و نه به متروپلها فرار کردند. این واقعیت که آنها اکنون به متروپلها فرار میکنند تحول جدیدی است.
دو جریان مهاجرت
در واقع، امپریالیسم در تضمین اینکه حرکت جمعیت از «مناطق دور دست» به متروپلها با دقت کنترل شود همیشه بسیار خردهبین بوده است. در سراسر قرن نوزدهم، در حالیکه پنجاه میلیون اروپایی برای ایجاد زیستگاه و ربودن زمین از جمعیت بومی به دیگر مناطق معتدل جهان مهاجرت کردند، پنجاه میلیون کارگر از مناطق حاره و نیمه-حاره از کشورهایی مانند هند و چین بمثابه کولی* یا «کارگران قراردادی» به دیگر مناطق حاره یا نیمه-حاره منتقل شدند (این رقم بردههایی را که از آفریقا برای کار در معادن و مزارع بزرگ برده شدند شامل نمیشود)، گروه دوم هرگز آزاد نبود که به اروپا یا مناطق معتدل زیستگاه سفیدپوستان برود.
به دیگر سخن، دو جریان مهاجرت همیشه اکیداً مجزا نگه داشته میشد، چیزی که تا به امروز حتا در دوره «جهانیسازی» معاصر ادامه دارد. در واقع، امپریالیسم از چک سفید مداخله در هر کجا که دوست داشت، تحمیل هر نظمی که میخواست به سراسر جهان- و نتیجتاً به جهان سوم- ایجاد حداکثر اختلال در همسایگی، اما بدون بهم ریختن توازن جمعیتی، اجتماعی، و سیاسی که در درون متروپل ها وجود داشت، برخوردار بود. در لحظه کنونی، با وجود اینکه محدویتها بر مهاجرت هنوز به قوت خودباقی است، این مفروضات زیر حمله قرار گرفته اند.
برای این دلائل چندی وجود دارد. نخست، برخی از صحنههای اصلی بیثباتسازی توسط امپریالیسم در سالهای نزدیکتر، اگر نه در درون خود اروپا، در نزدیکی اروپا بوده اند. تجزیه یوگسلاوی، یک کشور در درون خود اروپا، توسط امپریالیسم آلمان برانگیخته شد، و تعجبآور نیست که تعداد قابل توجهی از آوارگان از بالکان، از نابسامانی میآیند که منطقه در آن انداخته شد. سوریه، کشوری که اکثر آوارگان از آن میآیند و شاهد مداخله غربی علیه رژیم اسد بوده است، به چیزی تعلق دارد که «خاور نزدیک» نامیده میشد، همینطور عراق، منبع عمده دیگر آوارگان که تجاوزگری امپریالیستی واقعی را تجربه کرده است. لیبی نیز، جاییکه مداخله غربی علیه رژیم قذافی هرجومرجی بوجود آورده که هزاران آواره را به اروپا رانده است چندان از قاره دور نیست؛ همینطور افغانستان، که هدف مداخله غربی بوده و بیثباتی عظیم ناشی از آن تعداد زیادی آواره نیز به اروپا فرستاده است.
بطور خلاصه، صحنههای بیثبات سازی امپریالیستی نسبتاً به اروپا نزدیکتر بوده اند. و حرکت آوارگان از این مناطق به اروپا بر دیگر مناطق مجاور آنها نیز «تأثیر مرکب» داشته است، بدین نحو که این مناطق گرچه در سالهای اخیر مداخله مستقیم امپریالیستی را تجربه نکرده اند، اما بخشی از پدیده «دولت ناکام» میباشند که نظم امپریالیستی کنونی بطور غیرمستقیم در جهان سوم، با تحمیل روندهای تورمزدایی از طريق ریاضت مالی، و انباشت اولیه سرمایه، و همراه با آن گسترش سیاستهای تفرقهافکنانه در امتداد خطوط قومی، مذهبی و طایفهای، بوجود آورده است
گروه دوم که زیر چیزی قرار میگیرند که من «تأثیر مرکب» خروج از مناطق مجاوری که امپریالیسم مستقیماً در آنها مداخله نکرده نامیدهام شامل کشورهایی میشود که مانند اریتره رژیمهای شدیداً سرکوبگر دارند، یا مانند نیجریه (با بوکو حرام آن) در شرایط شبیه جنگ داخلی بسر میبرند. آوارگان از این دو کشور بسوی اروپا سرازیر شده اند و از مسیرهایی که توسط دیگر آوارگان از کشورهای نزدیک «گشوده شده» استفاده میکنند.
دلیل دوم برای اینکه اکنون مهاجرت بنحوی که در گذشته سابقه نداشت به متروپلها رسیده است در ارتباط با منطق جهانیسازی قرار دارد، که نه فقط با آسان کردن عبور مردم از مرزها، جهان را از نظر جغرافیایی بهم نزدیکتر ساخته بلکه کالاییشدن گسترده را اشاعه میدهد. مانند هر چیز دیگر، این «فعالیت بخش خدمات» انتقال آوارگان به یک کالای «قابل فروش» مبدل شده است. تعجبآور نیست که سودجویی از شرایط محنتباری که مردم از آن فرار میکنند اکنون به یک کسبوکار بسیار پُرمنفعت و سریعاً گسترش یاینده مبدل شده است.
با این وصف، حتا امروز خروج آوارگان از صحنههای مداخله امپریالیستی عمدتاً به دیگر کشورهای جهان سوم است. به دیگر سخن، ساختار اساسی امپریالیسم که در آن پیامدهای مداخله امپریالیستی در درون خود جهان سوم جذب میشود هنوز دست نخورده مانده است. تنها تفاوت این است که علاوه بر آن جذب که مشحصه اصلی است، اکنون در حاشیه بنحو بیسابقهای مهاجرت به متروپل ها صورت میگیرد.
بعنوان مثال، در حالیکه بنا به گزارشها بیش از نیمی از جمعیت سوریه در جریان جنگ جاری خانههای خود را ترک کردهاند، اکثریت آنها هنوز در درون مرزهای خود بسر میبرند. و بخش عمده آنهایی که به کشورهای دیگر رفتهاند در لبنان پناه جستهاند. در واقع، لبنان گرچه خود کلاً فقط ۴,۵ میلیون نفر جمعیت دارد، در حالحاضر به ۱,۲ میلیون آواره سوری پناه داده است. بالعکس، کل تعداد آوارگانی که امسال تا اوائل اوت وارد اروپا شدهاند فقط ۲۰۰ هزار نفر است که ۰,۰۲۷ درصد جمعیت اروپا را تشکیل میدهد (نگاه کنید به گاردین، ۱۰ اوت). گاردین (۱۰ اوت) با مقایسه مقیاس جریان آوارگان به اروپا با لبنان نوشت: «… کشوری که ۱۰۰ برابر کوچکتر از اروپا است تاکنون ۵۰ برابر تعدادی که اروپا قرار است در آینده اسکان دهد آواره پذیرفته است. لبنان بحران آوارگان دارد. اروپا، و بویژه بریتانیا ندارد.»
اما سلطه متروپلها حتا بر شناخت ما بحدی است که در حالیکه توجه جهان به «بحران آوارگان» اروپا منحرف شده هیچکس از «بحران آوارگان»ی که لبنان با آن مواجه است حرفی نمیزند. حتا توصیف استاندار بحران بمثابه بدترین بحران پس از جنگ جهانی دوم بنحو چشمگیری اروپا-محور است. در همسایگی خود ما، میلیونها نفری که در نتیجه تجزیه شبهقاره هند در سال ۱۹۴۷ به وضعیت آواره تنزل یافتند، و میلیونها نفر دیگری که مجدداً در جریان جنگ بنگلادش در سال ۱۹۷۱ خانههای خود را ترک کردند و بمثابه آواره به هند آمدند خروج انسانی را نشان میدهند که از نظر مقیاس بسیار بزرگتر از چیزی است که اروپا اکنون با آن مواجه است؛ اما زمانیکه درباره بدترین بحران آوارگان از جنگ جهانی دوم به بعد اظهار نظر میشود آنها حتا بحساب نمیآیند. بطور خلاصه، «آوارگان» فقط زمانیکه بر درهای متروپل میکوبند «بحران» میشوند.
مقابله با بحران
پرسش این است: اروپا چگونه با «بحران» خود مقابله میکند؟ افکار مترقی در اروپا بطور بارز با آوارگان همدلی داشته است، بطور بارز از آنها اسقبال کرده است، چپ میگوید مشکل آوارگان خود نتیجه مداخلات متروپل در کشورهای مبداء آنها است. این برخورد استقبالآمیز چنان در میان کشورهایی مانند آلمان که سطوح بیکاری نسبتاً پایینی دارند (البته نه در کشورهای اروپای شرقی که به نرخهای فوقالعاده بالای بیکاری مبتلا هستند) گسترده بوده که زمانی بهنظر میرسید آلمان و فرانسه رسماً آغوش خود را بهروی آوارگان بازخواهند کرد و حتا دیگر کشورهای اروپایی را به آن متقاعد خواهند ساخت. در واقع، آنگلا مرکل که شخص معمولاً از او انتظار آن نوع چرندهای راستگرایانهای را دارد که در جریان مذارکرات بر سر بدهی یونان به زبان آورد، بنحو بارز نسبت به آوارگان با همدلی سخن گفت.
اما، استقبال از آوارگانی که از صحنههای جنگ و ویرانگری در جهان سوم فرار میکنند، شیوه سرمایهداری متروپل نیست. و همانطور که انتظار میرفت اندکی پس از اظهار همدلی مرکل در ۴ سپتامبر، آلمان در ۱۳ سپتامبر کنترل مرزی را به اجرا گذاشت. گرچه این چرخش ۱۸۰ درجه با گفتن این توجیه شد که این فقط کنترل عادی مرز است و ابداً یک چرخش ۱۸۰ درجه نیست، حتا اکونومیست (۱۹ سپتامبر) که شخص بههیچوجه نمیتواند آنرا به داشتن تمایلات چپگرایانه متهم کند حرکت را آنطور که بود دید: رهبر آلمان حرفهای خود را پس گرفت.
اگر اروپا از آوارگان استقبال کرده بود و بدون کاهش دیگر هزینههای دولتی هر آنچه را که برای توانبخشی آنها لازم بود خرج میکرد، این در آنصورت میتوانست به اقتصادهای اروپایی کمک کند. بر خلاف ادعاهای راستگرایان، آوارگان نه تنها «باری» بر دوش اتحادیۀ اروپایی نمیشدند بلکه به بیرون کشیدن اروپا از بحران کنونی آن کمک میکردند. آنها این را با تأثیر فوری، از طريق هزینههای دولت برای آنها که مجموع تقاضا را بالا میبرد، و نه آنطور که اغلب گفته میشود از طريق تأمین نیروی کار جوان در کشورهایی که جمعیتهای سالخورده دارند، انجام میدادند.
اما اگر اتحادیه اروپا این بحث را میپذیرفت، در آنصورت برای موضع سرسختانهای که پیرامون بدهی یونان اتخاذ کرد، و بطور کلی برای اقدامات «ریاضتی» که بر دولت های عضو آن تحمیل شده است، هیچ بهانهای نداشت. بطور خلاصه، سرمایه مالی پاسخ انسانی به «بحران آوارگان»، و هزینههای که آن پاسخ به دنبال خواهد داشت را بیشتر از یک سرمایهداری انسانی که با «ریاضت» به زنجبر کشیده نشده باشد، تحمل نخواهد کرد.
مطمئناً اگر چپ یک جنبش گسترده در دفاع از پذیرش آوارگان براه اندازد، در آنصورت سرمایه مالی مجبور به عقبنشینی خواهد شد. آن جنبش نمیتواند خود را فقط بر نیاز «خوب» بودن با آوارگان قرار دهد. آن جنبش باید در نقد اقتصاد سیاسی که سرمایه مالی طرح میکند درگیر شود، و به مردم یک اقتصاد سیاسی گزینه را معرفی کند که نشان میدهد منافع آنها با یکدیگر در تضاد نیست، آن منافع فقط در جهان غیرمنطقی که در بحبوحه بحران تقاضای کل از فضائل «ریاضت» میگوید متضاد بهنظر میرسند. به دیگر سخن، مبارزه در دفاع از آوارگان همچنین باید مبارزه علیه این جهان غیرمنطقی باشد.
—————————
مترجم: در زبان گجراتی کلمه «کولی»-(Kolī) به طایفهای گفته میشود که بطور قراردادی روزانه کار میکنند. در زبان اردو به آنها «قلی» گفته میشود که خود از کلمه ترکی «قل» به معنی برده میآید.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/3vhxxy43