جمله معروف سنت جاست (Saint Just)، که اغلب بعد از کودتا ذکر شده، این‌که «کسی که نیمی از انقلاب را انجام می‌دهد گور خود را می‌کَند»، در این مورد به واقعیت نزدیک‌تر است- اما این به آسانی می‌تواند مورد سوءاستفاده قرار گیرد. کسانی در چپ هستند که این به راحتی برای آن‌ها به معنی استفاده از ترور است، و به کرّات به شخص این را می‌گویند- طوری که گویا این ایده را تازه ابداع کرده ‌اند- که «بدون شکستن تخم مرغ‌ها نمی‌توانید املت درست کنید.» اما همان‌طور که کلاد روی (Claude Roy) چند سال پیش گفت: «شما می‌توانید مقدار خیلی زیادی تخم مرغ را بشکنید، بدون آن‌که املت مناسبی درست کنید.»

تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

ع. سهند
۶ مهرماه ۱۳۹۱

در روزشمار رویدادهای مهم تاریخ، بین ۱۹ اوت (روز کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق) و ۱۱ سپتامبر (روز کودتا علیه دکتر آلنده) کم‌تر از یک ماه فاصله است، اما فاصله بین اظهارنظرها و تفسیرهای چپ افراطی پیرامون این دو رویداد را می‌توان با سال نوری سنجید! ریشه این برخورد دوگانه در کجاست؟

چپ افراطی که به شکل سازمانی و تشکیلاتی در دهه ۱۳۲۰ در ایران وجود نداشت، در شیلی در «جنبش چپ انقلابی» (MIR) فعالانه علیه دولت آلنده خرابکاری می‌کرد.

از اینروست که این افراد و محافل، به مناسبت سالگرد کودتای ۲۸ مرداد تفسیرهای «داهیانه» و چپ‌نمایانه درباره کودتای ۲۸ مرداد منتشر می‌کنند و در آن‌ یک حزب غیرقانونی و اپوزیسیون تحت پیگرد را در جایگاه حزب حاکم و ريیس دولت قرار می‌دهند و هر چه دلشان می‌خواهد دُرفشانی می‌کنند؛ و در سالگرد کودتای ۱۱ سپتامبر به طور انتزاعی برای سالوادور آلنده (که ريیس دولت و رهبر یک اتئلاف مردمی بود) و ویکتور خارا مرثیه می‌سرایند!

در زیر برگردان فارسی بخش چهارم مقاله «کودتا در شیلی» منتشر می‌شود. نویسنده مقاله در بررسی تجربه شیلی از دو اصطلاح «وحشی‌های چپ» (The Wild Men of the Left) و «چپ‌گرایی ظاهری» (Citra-Leftism) استفاده کرده است. اگر متدولوژی به کار گرفته شده در این مقاله در فرهنگ سیاسی و تحلیل‌های ما متداول شود، بازانتشار «سرابی به نام حزب توده ایران»* از طرف «وحشی‌های چپ»  و توضیحات «چپ ظاهری» «درباره مصاحبه آقای عمويی درباره  ۲۸ مرداد»** از رونق امروزشان خواهد افتاد.

* http://www.k-en.com/ken200/k47/THKR.pdf
** http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/40066

***

منبع: آرشیو مارکسیستی
نویسنده: رالف میلی‌باند

کودتا در شیلی (اکتبر ۱۹۷۳)

 

ترکیب نیروهای محافظه‌کار که در بخش قبلی ارايه شد [نیروهای محافظه‌کار مداخله‌گر خارجی، احزاب محافظه‌کار داخلی، گروه‌بندی‌های فاشیستی، مخالفان در دستگاه اداری و قضايی، نظامیان] را باید در هر دمکراسی بورژوايی، البته نه به یک نسبت مشخص یا با تشابهات دقیق در هر کشور مشخص، انتظار داشت- این را که روال شیلی استثنایی نبود. در این‌صورت، بسیار مهم است که تا آنجا که برای شخص ممکن است به یک تحلیل دقیق از پاسخ رژیم آلنده به چالش‌هایی که از طرف این نیروها وجود داشت، نزدیک شد.

طبق معمول، و در حالی که اختلاف‌نظر بی‌پایانی در چپ، پیرامون این‌که مسؤولیت آنچه اتفاق افتاد با کیست، و این‌که آیا کار دیگری می‌شد کرد یا نه، وجود دارد و ادامه خواهد یافت، درباره این‌که استراتژی رژیم آلنده واقعاً چه بود، اختلاف بسیار کم است. و در واقع در چپ در این مورد اختلافی وجود ندارد. هم عقلا و هم وحشیان چپ حداقل توافق دارند که استراتژی آلنده این بود که یک گذار قانونی و مسالمت‌آمیز به سمت سوسیالیسم را موجب شود. عقلا چپ (The Wise Men of the Left) بر این نظرند که این تنها راه ممکن و مطلوبی بود که باید دنبال می‌شد. وحشی‌های چپ (The Wild Men of the Left) می‌گویند این راه به فاجعه بود. به نظر می‌رسد حق با گروه دوم باشد: اما درستی یا نادرستی دلايل آن‌ها را باید بررسی کرد. به هر حال، مسايل گوناگونی در اینجا مطرح می‌شوند، که بسیار مهم‌تر و بسیار پیچیده‌تر از آن هستند که بشود با شعار آن‌ها را حل کرد. در اینجا می‌خواهم به برخی از این مسايل بپردازم.

در ابتدا برای شروع: روالی که چپ با آن در دمکراسی‌های بورژوایی به قدرت- یا منصب- می‌رسد را باید در نظر گرفت. احتمال قاطع این است که این با پیروزی انتخاباتی ائتلافی از کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و دیگر گروه‌بندی‌های دارای گرایشات کم‌و‌بیش رادیکال اتفاق خواهد افتاد. گفتن این بدین دلیل نیست که بحرانی که امکانات نوع دیگری را باز می‌کند- به عنوان مثال مانند بحران ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه- رخ نخواهد داد. اما به دلايل خوب یا بد، احزابی که ممکن است در این نوع شرایط به قدرت برسند، یعنی تشکل‌های عمده چپ، از آن‌جمله احزاب کمونیست فرانسه و ایتالیا، مطلقاً قصد گام نهادن در این مسیر را ندارند، و در واقع قویاً معتقدند که انجام چنین کاری مطمئناً موجب فاجعه خواهد شد و جنبش طبقه کارگر را برای نسل‌های آتی عقب خواهد راند. اگر نوع شرایطی که انتظار آن‌ نمی‌رود ظهور نماید- به عنوان مثال قریب‌الوقوع بودن آشکار یا شروع یک کودتای دست راستی، برخورد آن‌ها ممکن است تغییر کند. اما این یک گمانه است. چیزی که گمانه نیست این است که این تشکل‌های وسیع، که حمایت بخش بزرگی از طبقه کارگر سازمان یافته را تحت فرماندهی دارند، و برای مدت طولانی در آینده فرماندهی آن را خواهند داشت، به کسب قدرت- یا منصب- از طریق ابزار انتخاباتی و قانونی متعهدند. این موضع ائتلاف تحت رهبری آلنده در شیلی نیز بود.

زمانی بود که افراد بسیاری در چپ می‌گفتند که اگر چپ به وضوح به تغییرات اقتصادی و اجتماعی عظیم متعهد باشد، به نظر می‌رسد راست به آن «اجازه» نخواهد داد چنین کاری کند- بدین معنی که به یک ضربت پیش‌گیرانه از طریق یک کودتا متوسل خواهد شد. این نظر دیگر مُد نیست: درست یا غلط، احساس می‌شود که در شرایط «عادی»، راست در موقعیتی نخواهد بود که بتواند به برگزاری انتخابات «اجازه» بدهد یا ندهد. راست و دولت هر چه که بتوانند برای تأثیر‌گذاری بر انتخابات انجام دهند، نخواهند توانست در عمل ریسک جلوگیری از برگزاری انتخابات را بپذیرند.

به نظر می‌رسد نظر کنونی در چپ «افراطی» این باشد، حتا اگر چنین باشد، و با پذیرش این‌که چنین است، هر پیروزی انتخاباتی، طبق تعریف، محکوم به بی‌حاصلی است. استدلال، یا یکی از استدلال‌های اصلی که این بر آن‌ها قرار دارد، این است که دستیابی به یک پیروزی انتخاباتی فقط می‌تواند به بهای میزان زیادی مانور و مصالحه، میزان زیادی «ساز و کار انتخاباتی»، خریداری شود. به نظر من می‌رسد که در این استدلال بیش‌تر از آنچه عقلا چپ مایل به پذیرش آن هستند، اما نه ضرورتاً آنقدر که مخالفان آن‌ها بر آن اصرار می‌ورزند، چیز وجود دارد. چیزهای کمی را در این مورد می‌تواند با تعریف حل‌وفصل کرد. و مخالفان «راه انتخاباتی» هم چیز زیادی به عنوان گزینه، در ارتباط با دمکراسی‌های بورژوايی در جوامع سرمایه‌داری پیشرفته ارايه نمی‌کنند؛ و گزینه‌هایی هم که ارايه می‌کنند تاکنون کاملاً غیرجذاب برای بخش عمده مردمی بوده اند که تحقق این گزینه‌ها دقیقاً به حمایت آن‌ها وابسته است؛ و دلیل خیلی خوبی هم برای باور این وجود ندارد که در هر آینده‌ای که مورد نظر است، این به طور دراماتیک تغییر خواهد کرد.

به عبارت دیگر، باید پذیرفت که، در کشورهای دارای این نوع نظام سیاسی، از طریق پیروزی انتخاباتی است که نیروهای چپ خود را در قدرت خواهند یافت. مسأله واقعاً مهم این است که بعد از آن چه اتفاق خواهد افتاد. زیرا همان‌طور که مارکس در زمان کمون پاریس خاطرنشان کرد، پیروزی انتخاباتی فقط حق حکومت کردن را می‌دهد، نه قدرت حکومت کردن را. اگر شخص این را اثبات شده فرض نکند که این حق هرگز نمی‌تواند در این شرایط، به قدرت حکومت کردن تغییر ماهیت دهد، آن وقت در این نقطه است که چپ باید با مسايل پیچیده‌ای رو‌به‌رو شود که تاکنون آن‌ها را تنها به طور بسیار ناقص بررسی کرده است: در اینجاست که شعارها، لفاظی‌ها و اوراد کاملاً آماده جایگزین به کار گرفتن دشوار شناخت سیاسی واقع‌بینانه شده اند. از این نقطه نظر، شیلی رهنمودها و «آموزه‌های» بسیار مهمی پيرامون چه باید کرد، و شاید چه نباید کرد به دست می‌دهد.

استراتژی در پیش گرفته شده از طرف نیروهای چپ شیلی یک ويژگی داشت که اغلب با ائتلاف همراه نیست: یک انعطاف‌ناپذیری بسیار شدید. با گفتن این، منظور من این است که آلنده و متحدین آن پیرامون خطوط مشخص عمل، و بی‌عملی، مدت‌ها قبل از کسب منصب، تصمیم گرفته بودند. آن‌ها تصمیم گرفته بودند با دقت در ارتباط با پایبندی به قانون اساسی، قانون‌گرایی و حرکت تدریجی جلو بروند؛ و هم‌چنین، در این ارتباط، این‌که برای اجتناب از جنگ داخلی هر چه می‌توانند انجام خواهند داد. آن‌ها که قبل از رسیدن به منصب در این مورد تصمیم گرفته بودند، تا پایان، به رغم شرایط متغیر با آن ماندند. اما، بسیار محتمل است آن‌چه که در آغاز درست و مناسب و ناگزیر بود با رشد مبارزه انتحاری شده بود. موضوعی که در اینجا مطرح است «رفرم در مقابل انقلاب» نیست: موضوع این است که آلنده و یاران او با نسخه ویژه‌ای از الگوی «رفرمیستی»، که نهایتاً پاسخ به چالش‌هایی را که با آن مواجه بودند غیرممکن ساخت، ازدواج کرده بودند. این نیاز به توضیح بیش‌تری دارد.

دست یافتن به منصب از طريق ابزار انتخاباتی به نقل مکان به خانه‌ای می‌ماند که برای مدت‌ طولانی از طرف مردمی با منش بسیار متفاوت اشغال بوده است- در واقع به نقل مکان به خانه‌ای می‌ماند که اتاق‌های بسیاری از آن هم‌چنان در اشغال آن مردم قرار دارند. به عبارت دیگر، پیروزی آلنده در پای صندوق‌های رأی، آن‌طور که بود، به معنی اشغال یک عنصر از نظام دولتی، ریاست جمهوری- مجریه، از طرف چپ بود، یک عنصر بسیار مهم، شاید مهم‌ترین عنصر، اما آشکارا نه تنها عنصر. با دست یافتن به اشغال جزيی، ريیس‌جمهور و دستگاه اداری او وظیفه پیش بردن سیاست‌های خود را با «به کار گرفتن» نظامی که بخشی از آن شده بودند، آغاز کردند.

در انجام این، آن‌ها بدون تردید از یکی از احکام اصلی قوانین مارکسیستی تخطی می‌کردند. همان‌طور که مارکس در زمان کمون پاریس در یک نامه معروف به کوگلمان (to Kugelmann) نوشت، «تلاش بعدی انقلاب فرانسه، دیگر مانند سابق، برای انتقال ماشین بوروکراتیک- نظامی از یک دست به دست دیگر نخواهد بود، بلکه در هم‌شکستن آن خواهد بود، و این پیش‌شرط اصلی برای هر انقلاب واقعی مردمی در قاره است.»۱

همین‌طور در «جنگ داخلی در فرانسه»، مارکس خاطرنشان می‌کند که «طبقه کارگر صرفاً نمی‌تواند ماشین دولتی آماده را در اختیار بگيرد، و آن را برای اهداف خود به کار گیرد»۲؛ و او سپس کلیات ماهیت گزینه‌ای که کمون پاریس نشان داده بود را مطرح کرد.۳ مارکس و انگلس فکر می‌کردند موضوع آنقدر مهم است که در مقدمه بر چاپ آلمانی مانیفست کمونیست در سال ۱۸۷۲، اشاره نمودند که «کمون یک چیز را به ویژه به اثبات رساند»، آن چیز مشاهد مارکس در «جنگ داخلی در فرانسه» است که من آن را نقل کردم.۴ از این مشاهدات است که لنین این نظر را استخراج کرد که «درهم شکستن دولت بورژوایی» وظیفه اساسی جنبش انقلابی است.

من در جای دیگری۵ گفته ام این نظر که در «دولت و انقلاب» (و در واقع در «جنگ داخلی در فرانسه») به کار گرفته شده، از نقطه نظر ایجاد یک شکل افراطی از دمکراسی شورایی (یا «سوویت») در روز بعد از انقلاب به مثابه جایگزین دولت بورژوایی درهم شکسته شده، نظری است غیرعملی که هیچ ارتباط آنی با هیچ رژیم انقلابی ندارد، و مطمئناً در فردای انقلاب بلشویک هیج ارتباطی با پراتیک لنینیستی نداشت؛ و این واقعاً مشکل است که آلنده و یاران او را به خاطر انجام ندادن چیزی که اصلاً قصد انجام آن را نداشتند، ملامت نمود، و آن‌ها را به نام لنین، که مطمئناً قولی که در «دولت و انقلاب» داده بود را نگه نداشت و نمی‌توانست نگه دارد، ملامت کرد.

با این وجود، گرچه حتا پیشنهاد این می‌تواند به طور شرم‌آوری «رویزیونیستی» به نظر برسد، اما ممکن است امکانات دیگری در ارتباط با بحث پراتیک انقلابی، و تجربه شیلی، وجود داشته باشد، امکاناتی که از نسخه «رفرمیسم» ویژه‌ای که رهبران ائتلاف «اتحاد مردمی» (Popular Unity) در پیش گرفته بودند متفاوت باشد.

بنابراین، دولتی که قصد دارد تغییرات عمده اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را انجام دهد، حتا اگر «درهم شکستن ماشین دولتی» را در نظر نداشته باشد، از برخی جوانب حیاتی، امکانات مشخصی دارد. به عنوان مثال، ممکن است بتواند تغییرات قابل ملاحظه ‌ی را در پرسنل بخش‌های گوناگون نظام دولتی موجب شود؛ و به همین طريق، ممکن است، از طريق تدابیر مؤسساتی و سیاسی گوناگون، حمله و دور زدن ماشین دولتی موجود را آغاز نماید. در واقع، اگر می‌خواهد زنده بماند باید چنین کند؛ و نهایتاً باید در ارتباط با سرسخت‌ترین عنصر کل ماشین دولتی، یعنی ماشین نظامی و پلیس چنین کند.

رژیم آلنده برخی از این‌ها را انجام داد. این‌که آیا در آن شرایط می‌توانست بیش‌تر از آن انجام دهد، جای بحث دارد؛ اما به نظر می‌رسد که برای مقابله با دشوارترین مشکل، که نظامیان بودند، حداقل توانایی یا تمایل را داشت. در واقع، به نظر می‌رسد که تا لحظه کودتا، به رغم شواهد روزافزون خصومت نظامیان، در صدد جلب حمایت و حُسن‌نیت نظامیان از طريق دلجویی و امتیازات بود. لوئی کوروالان در سخنرانی که در ۸ ژوئیه همان سال ابراد کرد، و من در سرآغاز این مقاله به آن اشاره کردم، اظهار داشت که «برخی از مرتجعین به دنبال راه‌های جدیدی برای ایجاد شکاف بین مردم و نیروهای مسلح هستند، می‌گویند ما قصد داریم ارتش حرفه‌ای را جایگزین کنیم. خیر، آقایان! ما به حمایت از ماهیت مطلقاً حرفه‌ای مؤسسات مسلح ادامه خواهیم داد. دشمنان آن‌ها در صف مردم نبوده، بلکه در اردوی ارتجاعی قرار دارند.»۶ جای تأسف است که نظامیان چنین نظری نداشتند: یکی از نخستین اقدامات آن‌ها پس از به دست گرفتن قدرت آزاد کردن فاشیست‌های گروه «میهن و آزادی» بود که با تأخیر از طرف دولت آلنده به زندان افتاده بودند. اظهارات مشابهی، که اعتماد به ذهنیت قانون‌گرای نظامیان را ابراز می‌کرد اغلب از جانب دیگر رهبران ائتلاف، و به وسیله خود آلنده بیان می‌شد. الیته، نه آن‌ها و نه کوروالان تحت توهم انتظار کمک داشتن از نظامیان نبودند: اما با این وجود به نظر می‌رسد که اکثر آن‌ها فکر می‌کردند که می‌توانند نظامیان را بخرند؛ و ترس آلنده از «جنگ داخلی» بسیار بیش‌تر از ترس از یک کودتای نوع کلاسیک «آمریکای لاتین» بود.

رژی دبره (Regis Débray) براساس اطلاعات شخصی خود نوشته است که آلنده یک «امتناع غریزی» از جنگ داخلی داشت: و اولین چیزی که در این مورد گفت این بود که تنها کسانی که از نظر احساسات اخلاقی و سیاسی فلج هستند این «امتناع» را مسخره خواهند نمود یا آن را ننگین خواهند دانست. این اما حق مطلب را ادا نمی‌کند. راه‌های گوناگونی برای اجتناب از جنگ داخلی وجود دارد: و ممکن است مواقعی باشد که شخص نتواند از آن اجتناب کند و زنده بماند. دبره هم‌چنین می‌نویسد (و خود زبان او جالب است) که او (یعنی آلنده) فریب عبارت‌پردازی «قدرت مردمی» را نخورد و او نمی‌خواست مسؤولیت هزاران مرگ بیهوده را داشته باشد، و خون دیگران او را وحشت‌زده می‌کرد به این دلیل بود که او از گوش دادن به حزب سوسیالیست که او را به مانور دادن‌های بیهوده متهم می‌کرد و بر او فشار وارد می‌کرد موضع تهاجمی بگیرد، گوش نداد.۷

دانستن این سودمند خواهد بود که آیا خود دبره باور دارد که «قدرت مردمی» ضرورتاً یک «عبارت‌پردازی» است که شخص نباید «فریب» آن را بخورد؛ و منظور از موضع «تهاجمی» چه بود. اما در هر حال، «امتناع غریزی» آلنده از جنگ داخلی، آن‌طور که دبره برملا می‌سازد، تنها یک بخش از بحث دلجویی و مصالحه بود؛ بخش دیگر یک بدبینی ژرف به هر نوع گزینه ممکن بود. روایت دبره، در توصیف بحثی که در هفته‌های آخر قبل از کودتا ادامه داشت، یک بند روشن کننده در این مورد دارد:
«”توطئه‌گران را خلع سلاح کن.” آلنده پاسخ می‌داد “با چه؟” “برای انجام آن اول به من نیروها را بدهید.” از همه طرف به او گفته شد «نیروها را بسیج کن.» این درست است که او به آن سمت، در روبنا، به آرامی بالا می‌رفت، اما توده‌ها را بدون جهت‌گیری ایدئولوژیک یا سمت سیاسی رها کرده بود. “تنها یک اقدام مستقیم توده‌ها جلوی کودتا را خواهد گرفت.” آلنده پاسخ می‌داد: “و چه تعداد توده برای متوقف کردن یک تانک لازم است؟”»۸

این‌که شخص با این گفته که آلنده «در روبنا، به آرامی بالا می‌رفت» موافق باشد یا نه، این نوع گفت‌و‌گو به حقیقت نزدیک است؛ و ممکن است به توضیح نکات زیادی درباره رویدادها در شیلی کمک کند.

با توجه به چگونگی مرگ سالوادور آلنده، یک سکوت مشخص بسیار به‌جاست. اما، غیرممکن است که حداقل بخشی از مسؤولیت چیزی که نهایتاً اتفاق افتاد را متوجه او ندانست. در مقاله‌ای که من از آن نقل قول آوردم، دبره هم‌چنین به ما می‌گوید که یکی از نزدیک‌ترین هم‌دستان آلنده، کارلوس آلتامیرانو (Carlos Altamirano)، دبیرکل حزب سوسیالیست به او (دبره) با خشم پيرامون مانورهای آلنده گفته بود که «بهترین راه فراهم کردن موجبات درگیری، و آن را حتا خونین‌تر نمودن، این است که شخص از آن روی برگرداند.»۹ کسان دیگری از نزدیکان آلنده بودند که از مدت‌ها پيش نظر مشابهی داشتند. اما، همان‌طور که مارسل نیدرگانگ (Marcel Niedergang) نیز خاطرنشان کرده است، همه آن‌ها، به آلنده، گرانيگاه و «خداوندگار» واقعی ائتلاف «اتحاد مردمی» «احترام می‌گذاشتند»۱۰؛ و آلنده، همان‌طور که می‌دانیم، قاطعانه راه دلجویی را پیش گرفته بود- و در آن راه با ترس خود از جنگ داخلی و شکست؛ از تفرقه در ائتلافی که رهبری آن را داشت؛ از ضعف در سازمان طبقه کارگر شیلی؛ از حزب کمونیست به طور فزاینده «معتدل» و غیره، ترغیب می‌شد.

ایراد آن راه این است که همه عناصر یک فاجعه خودساخته را در بر داشت. آلنده به دلجویی باور داشت چون از نتیجه درگیری می‌ترسید. اما چون باور داشت که چپ در هر درگیری شکست خواهد خورد، مجبور بود با استیصال هرچه بیش‌تری سیاست دلجویی خود را دنبال کند؛ اما او هر چه بیش‌تر آن سیاست را دنبال کرد، دلگرمی و بی‌پروایی مخالفان او بیش‌تر می‌شد. به علاوه، و به همان اندازه مهم، سیاست دلجویی از مخالفان رژیم خطر عظیم دلسردی و پراکندگی هواداران آن را داشت. «دلجویی» یک گرایش، یک انگیزه، یک سمت‌گیری است، و تظاهر عملی خود را، خواسته یا ناخواسته، در عرصه‌های بسیاری نشان می‌دهد. از اینرو، در اکتبر سال ۱۹۷۲، دولت از مجلس ملی خواست «قانون کنترل اسلحه» را، که به نظامیان اختیارات وسیعی برای جست‌وجوی اسلحه‌های پنهان شده می‌داد، تصویب نماید. در عمل، و با توجه به جانبداری و تمایلات نظامیان، این به زودی به دست‌آویزی برای حملات نظامیان به کارخانه‌های مقر چپ‌گرایان، با هدف آشکار ارعاب و تضعیف روحیه فعالین چپ بدل شد۱۱– و همه این‌ها کاملاً «قانونی»، یا حداقل به اندازه کافی «قانونی» بود.

چیز واقعاً خارق‌العاده درباره این تجربه این است که سیاست «دلجویی»، آن‌طور که پایدارانه و فاجعه‌بار دنبال شد، موجب تضعیف روحیه بیش‌تر و زودتر چپ نشد. حتا در اواخر ژوئن ۱۹۷۳، موقعی که کودتای نافرجام به اجرا گذاشته شد، آمادگی مردمی برای بسیج علیه کودتاگران بالقوه، از هر نظر بیش‌تر از هر زمان دیگر بعد از انتخاب شدن آلنده به ریاست جمهوری بود. این احتمالاً آخرین لحظه‌ای بود که تغییر مسیر می‌توانست ممکن باشد- و این هم‌چنین، از یک نظر، بزنگاه- لحظه انتخاب- برای رژیم بود. انتخاب صورت گرفت، بدین معنی که ريیس‌جمهور به سعی به دلجویی ادامه خواهد داد؛ و او دادن امتیاز بعد از امتیاز در قبال تقاضاهای نظامیان را پیش گرفت.

اجازه بدهید یک بار دیگر روشن کنم، که بحث من در اینجا این نیست که یک استراتژی دیگر موفقیت‌آمیز می‌بود- من فقط این را می‌گویم که استراتژی در پیش گرفته شده محکوم به شکست بود. اریک هابسبام (Eric Hobsbawm) در مقاله‌ای که پیش از این به آن اشاره کردم، می‌نویسد که «به جز وقت خریدن، تضمین بازگشت‌ناپذیری تغییرات به دست آمده (چگونه؟ – آر. ام.)، و اگر شانس یاری کند حفظ نظام سیاسی که بعداً به “اتحاد مردمی” فرصت دومی بدهد، چیز زیادی نبود که آلنده بتواند بعد از (بگویید) اوايل سال ۱۹۷۲ انجام دهد… طی چند ماه آخر، مطمئناً در عمل کاری از دست او ساخته نبود.»۱۲ این موضوع، با همه ظاهر منطقی و حس واقع‌بینانه آن، هم بسیار انتزاعی است وهم نسخه‌ای است برای خودکشی.

یک دلیل این است، در این شرایط که تاکنون تغییرات بزرگی صورت گرفته، و منجر به قطب‌بندی قابل ملاحظه‌ای شده، و نیروهای محافظه‌کار از مبارزه طبقاتی به جنگ طبقاتی حرکت می‌کنند، شخص نمی‌تواند «وقت بخرد.» شخص باید یا پیش برود یا عقب بنشیند- عقب‌نشینی به بوته فراموشی یا پیش‌روی به مصاف با چالش‌ها.

دلیل دیگر این است، که در این شرایط اصلاً خوب نیست که شخص بر این فرض عمل کند که کار زیادی از او ساخته نیست، زیرا این در واقع بدین معنی است که چیز زیادی برای آمادگی مقابله با نیروهای محافظه‌کار انجام نخواهد شد. چنین کاری، این را از محاسبه بیرون می‌گذارد که بهترین راه -شاید تنها راه- اجتناب از آن درگیری، دقیقاً آماده شدن برای آن؛ و قرار گرفتن در حالت مناسبی است که حتی‌الامکان در صورت وقوع درگیری بتوان از آن پیروز بیرون آمد.

این مستقیماً ما را به مسأله دولت و اعمال قدرت می‌رساند. پیش از این اشاره شد که یک تغییر عمده در پرسنل حکومت یک وظیفه فوری و اساسی برای دولتی است که قصد تغییر واقعی جدی دارد؛ و این‌که این به همراه بودن با انواع اصلاحات و نوآوری‌های مؤسساتی نیازمند است، تا بتواند روند دمکراتیزه کردن حکومت را به پیش سوق دهد. اما در این مورد اخیر، کار زیادی باید انجام شود، نه صرفاً به خاطر تحقق بخشیدن به یک‌سری اهداف درازمدت سوسیالیستی در ارتباط با اعمال سوسیالیستی قدرت، بلکه به مثابه ابزاری برای اجتناب از درگیری مسلحانه، و یا در صورت ناگزیر بودن درگیری مسلحانه، با بهترین امکانات و با کم‌ترین هزینه به مصاف آن رفتن.

منظور از این صرفاً «بسیج توده‌ها» یا «مسلح کردن کارگران» نیست. این‌ها شعارند-شعارهایی مهم- که لازم است محتوای مؤسساتی مؤثر به آن‌ها داده شود. به عبارت دیگر، یک رژیم جدید که مصمم به تغییرات بنیادین در ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است باید از ابتدا ساختن و تشویق ایجاد شبکه‌ای از ارگان‌های قدرت را، موازی و مکمل قدرت دولتی آغاز کند، و یک زیرساخت مستحکم برای «بسیج» به‌هنگام «توده‌ها» و هدایت مؤثر اقدامات آن را بنا نهد.

شکل‌هایی که این به خود می‌گیرد- کمیته‌های کارگران در محل کار آن‌ها، کمیته‌های مدنی در مناطق و محلات، و غیره- و شیوه‌ای که این ارگان‌ها با حکومت در می‌آمیزند را ممکن است نتوان طبق نقشه تعیین نمود. اما نیاز وجود دارد، و ایجاد آن‌ها به هر شکلی که مناسب‌تر باشد، لازم است.

بر اساس همه شواهد، این شیوه‌ای نیست که رژیم آلنده پیش گرفت. برخی از چیزهایی که باید انجام می‌شد، صورت گرفت؛ اما آن «بسیجی» که صورت گرفت، و تدارکاتی که دیده شد، برای یک درگیری محتمل، خیلی دیر بود، و فاقد سمت، انسجام، و در موارد بسیاری بدون تشویق بود. اگر رژیم واقعاً ایجاد یک زیرساخت موازی را تشویق کرده بود، ممکن بود زنده بماند؛ و تصادفاً، ممکن بود با مخالفان و منتقدان خود در چپ، به عنوان مثال در «میر» (MIR) دردسر کم‌تری داشته باشد، زیرا اعضای آن ممکن بود به درگیر شدن آنچنان شدید در اقدامات از طرف خود- که به میزان زیادی برای دولت تولید اشکال می‌کرد- نیازی نبینند: آن‌ها اگر در اراده انقلابی دولت اعتماد بیش‌تری می‌داشند، ممکن بود برای همکاری با آن آمادگی بیش‌تری نشان دهند. حداقل بخشاً، «چپ افراطی» محصول «چپ ظاهری» است.

سالوادور آلنده شخصیت شریفی بود و قهرمانانه مرد. اما گرچه گفتن این دشوار است، موضوع این نیست. آنچه مهم است، در پایان، این نیست که او چگونه مرد، بلکه این‌که آیا می‌توانست زنده بماند و سیاست دیگری را دنبال کند؛ و این اشتباه است که ادعا شود گزینه دیگری در برابر سیاست‌هایی که دنبال شد وجود نداشت. در این مورد، مانند موارد بسیار دیگر، و در اینجا بیش از اکثر موارد، فاکت‌های تا جایی قانع کننده اند که شخص به آن‌ها این امکان را بدهد. آلنده یک انقلابی که یک سیاست‌مدار پارلمانی هم باشد نبود. او یک سیاست‌مدار پارلمانی بود که، به اندازه کافی چشم‌گیر، گرایش‌های انقلابی واقعی داشت. اما این گرایش‌ها نتوانستند بر شیوه سیاسی او- که مناسب اهدافی نبود که می‌خواست به آن‌ها دست یابد- غالب شوند.

مسأله البته به شهامت مربوط نیست. آلنده همه شهامت لازم، و بیش‌تر از آن را داشت. جمله معروف سنت جاست (Saint Just)، که اغلب بعد از کودتا ذکر شده، این‌که «کسی که نیمی از انقلاب را انجام می‌دهد گور خود را می‌کَند»، در این مورد به واقعیت نزدیک‌تر است- اما این به آسانی می‌تواند مورد سوءاستفاده قرار گیرد. کسانی در چپ هستند که این به راحتی برای آن‌ها به معنی استفاده از ترور است، و به کرّات به شخص این را می‌گویند- طوری که گویا این ایده را تازه ابداع کرده ‌اند- که «بدون شکستن تخم مرغ‌ها نمی‌توانید املت درست کنید.» اما همان‌طور که کلاد روی (Claude Roy) چند سال پیش گفت: «شما می‌توانید مقدار خیلی زیادی تخم مرغ را بشکنید، بدون آن‌که املت مناسبی درست کنید.»

ترور ممکن است بخشی از مبارزه انقلابی بشود. اما مسأله اساسی درجه‌ای است که آن‌هایی که مسؤولیت هدایت مبارزه را دارند بتوانند و مایل به ایجاد و تشویق، یعنی سازماندهی و بسیج نیروهای مردمی باشند. اگر بتوان «درس» مشخصی از تراژدی شیلی آموخت، به نظر می‌رسد این باشد؛ و احزاب و جنبش‌هایی که این را نیاموزند، و آنچه را که آموخته اند به کار نبندند، ممکن است شیلی‌های جدید را برای خود تدراک ببینند.

اکتبر ۱۹۷۳

زیرنویس‌های این بخش از مقاله:
۱- .Selected Works, op. cit., vol.II, p.420.
۲- .Ibid., vol.I, p.468.
۳- Ibid., pp.471ff.
۴- Ibid., p.22.
۵- The State and Revolution in Socialist Register, 1970.
۶- Marxism Today, September 1973, p.266. But see footnote 29.
۷- Nouvel-Observateur, 17 September 1973.
۸- .Ibid.
۹-Ibid. It may be worth noting however that Altamirano is also reported as having declared after the attempted coup of 29 June that “never has the unity between the people, the armed forces and the police been as great as it is now … and this unity will grow with every new battle in the historic war that we are conducting”. (Le Monde, 16-17 September 1973).
۱۰- .Le Monde, 29 September 1973.
۱۱-Ibid., 16-17 September 1973. This is a reference to an article in Rouge, by J.P. Beauvais, who gives an eye-witness account of one such army raid, on 4 August 1973, in which one man was killed and several were wounded in the course of what amounted to an attack by parachute troops on a textile plant.
۱۲- .New Society, op. cit.

http://www.marxists.org/archive/miliband/1973/10/chile.htm

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/y35ah7eb