تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: دنيا، نشريه سياسی و تئوريک کميته مرکزی حزب تودۀ ايران، سال دوازدهم، دورۀ دوم، شمارۀ ۳، پائیز ۱۳۵۰ ۳
نویسنده: مسعود اخگر
گزینش و تایپ: ع. سهند

استراتژی شکست، نظری انتقادی به جزوۀ «ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقاء»

هیچ‌گونه «همدردی» افراد تحصیل‌کرده با کارگران و هیچ‌گونه مبارزۀ دلیرانه تروریست‌های منفرد نمی‌تواند به ارکان حکومت مطلقه تزار و قدرت مطلق سرمایه‌داری لطمه وارد سازد. (لنین، درس‌های انقلاب)

حوادث سیاهکل و روزهای به دنبالش غریو خشم عنان گسیخته تک‌روان جانبازی است که توانایی نبرد طولانی و دشوار در میان مردم و همراه مردم را ندارند و تلاش رزمندگانی را که از کار کوچک، ولی مداوم، کم نمود، ولی پرعمق، بی‌صدا، ولی کارآ هراس‌شان نیست درک نمی‌کنند.

این جانبازان، به گفته لنین، شراره‌هایی هستند فاقد نیروی درونی و برای آن شعله می‌گیرند که به‌زودی خاموش شوند. و تراژدی قهرمانی آنان نیز در همین است و بیش از آن در تکرار آزموده‌ها – آزموده‌های تلخ و منفی دیگران. باید از گذشته درس گرفت تا به بیراه نرفت. مارکسیست خودساخته برپایه آموزشی خام و تجربه‌ای نارس در بغرنجی پدیده‌ها و پیچیدگی حوادث از راه به در خواهد رفت، به‌خصوص اگر از تلقین‌های چپ‌روان نیز الهام گرفته باشد.

صداقت و ایمان این جانبازان، جسارت و از خودگذشتگی آنان، نمی‌تواند و نباید مانع آن گردد تا گمراهی‌شان را در تئوری بشکافیم و خطایشان را در عمل بازگوییم.

امیرپرویز پویان، روشنفکری که انتخار در محاصرۀ دشمن۱ آخرین پاسخ انقلابیش به دشمن بود، نمونه برجسته جانبازانی است که به آزمایش آزموده‌ها پرداخته‌اند. او برای تعلیل تئوریک اقدامات گروه خود نوشته‌ای تحت عنوان ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقاء به‌جای گذاشته است که یارانش به نشر و تبلیغ آن می‌کوشند. گروه‌های چپ ‌روی بی مسؤولیتی که پیوسته از حوادثی نظیر سیاهکل برای توجیه هستی خود بهره رایگان، ولی زودگذر گرفته‌اند، این بار نیز دستاویزی برای خود یافته‌اند که می‌تواند وسیله‌ای برای گمراه کردن اذهان ناپخته گردد. از این‌رو بررسی انتقادی نکات عمدۀ این نوشته را ضرور دانستیم.

مطلق کردن دشواری‌ها و نیروی دشمن و ناتوانی خویش
یکی از پایه‌های اساسی استدلالی که در ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقاء به آن تکیه شده این است که گویا کارگران در محیط ترور و خفقان و ارعاب کنونی، «نیروی دشمن خود را مطلق و ناتوانی خود را برای رهایی از سلطۀ دشمن نیز مطلق می‌پندارند». و بهمین جهت یک کارگر: «ترجیح می‌دهد که برای ادامۀ زندگی بره‌ای سر براه، عنصری بی‌علاقه به‌مسایل سیاسی باشد.»۲

این ارزیابی بر واقعیات مبتنی نیست و این مطلق‌ها ساختۀ ذهنیات است. ما در چند سال اخیر شاهد تحرک تازه یا به قول برخی مطبوعات اپوزیسیون در خارج ناظر «موج نوین مبارزه» در ایران هستیم. مبارزۀ کارگران کارخانه‌های نساجی تهران به‌خاطر اضافه دستمزد، اعتصاب ۱۳ هزار نفت‌گران آبادن و همبستگی تمام کارگران مناطق نفت‌خیز با آن‌ها، تظاهرات پردامنۀ مردم تهران و دانشجویان دانشگاه تهرن به‌مناسبت افزایش بهای بلیط اتوبوش شهری، اعتصاب کارگران نساجی تهران و یزد و اصفهان، اعتصاب کارگران جلفا و نورد اهواز، اعتصاب و مارش اعتراض کارگران کارخانۀ قرقرۀ زیبا، مبارزۀ رفت‌گران اهواز، اعتصاب و تظاهرات رانندگان شرکت واحد اتوبوس‌رانی تهران، تظاهران به‌مناسبت ورود سرمایه‌داران آمریکایی به ایران و تظاهرات به‌مناسبت برگزاری مسابقۀ فوتبال بین ایران و اسراییل، اعتصاب و دمونستراسیون چهار هزار کارگر کارخانه «جهان» در کرج که عده‌ای کشته و صدها زخمی داشت، مبارزات عدیدیۀ دانشجویان دانشگاه‌های ایران- فهرست ناقصی از مبارزات طبقات و قشرهای گوناگون مردم ایران در ۲-۳ سال اخیر است. فاکت‌های فوق نشان می‌دهد که اتفاقاً پرلتاریای ایران در صحنۀ مبارزات مطالباتی و سیاسی توده‌ای فعال بوده و علاوه براین سایر قشرهای مرم نیز در این مبارزات شرکت فعال داشته‌اند.

تمام این مبارزات و بسیاری مبارزات دیگر که چه بسا خصلت سیاسی به خود می‌گیرند و رژیم مانع انتشار خبر آن‌ها می‌گردد- همگی دلیل بر آن است که مردم و کارگران ایران علی‌رغم ترور و خفقان نه فقط نیروی دشمن و ناتوانی خود را مطلق نمی‌کنند، بلکه از مبارزۀ حاد و مقاومت سرسخت و حتا گاه درگیری مستقیم با قهر رژیم نیز ابا ندارند و «بره‌ای سر براه» نیستند.

حقیقت آن است که خود این روشنفکران انقلابی هستند که دربارۀ دشواری‌های مبارزه در شرایط کنونی به مبالغه می‌پردازند و نیروی دشمن را در مبارزه با انقلابیون و ناتوانی خویش را در مقابله با این نیرو مطلق می‌کنند. توجه کنید:
«وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک، رابطه ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته است. حتا استفاده از غیرمستقیم‌ترین و در نتیجه کم ثمرترین شیوه‌های ارتباط آسان نیست… ورود عناصر مبارز به کارخانه‌ها به اندازه کافی دشوار است و دشوارتر از آن کار تبلیغاتی و سازمانی آن‌ها در آنجاست. وحشت و اختناق موجود حتا استفادۀ تبلیغاتی از مراکز فرعی تجمع کارگران و خرده بورژوازی مثلاً قهوه‌خانه‌ها را نیز بسیار دشوار می‌کند… پروسه‌ای که برای تربیت یک کارگر و تبدیل او به یک عنصر انقلابی منضبط طی می‌شود، پیچیده، مشکل و طولانی است.» (تکیه از ماست)

روشنفکرانی که برای به دست آوردن «نتایج» بی‌درنگ هیجان‌انگیز از راه هنرنمایی قهرآمیز حاضرند جان خود را از دست دهند، متأسفانه، در برابر دشوارهای کار «پیچیده و مشکل و طولانی» ناتون از کار درمی‌آیند و به‌جای مبارزۀ پیگیر و صبورانه برای غلبه براین دشواری‌های، به نفی ضرورت و کارآیی این مبارزه می‌پردازند و با آن‌که به ناحق کارگران و توده‌های مردم را به مطلق کردن نیروی دشمن و ناتوانی خویش متهم می‌کنند، خود خویشتن را اسیر «قدرقدرتی» پلیس و سازمان امنیت می‌بینند و به همین جهت می‌نویسند:
«ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهی‌های کوچک و پراکنده در محاصرۀ تمساح‌ها و مرغان ماهی‌خوار بسر می‌بریم.»

مشخصه مرحله کنونی مبارزه در ایران این نیست که توده‌ها تسلیم «دو مطلق» شده‌اند و به مبارزه روی نمی‌آورند، بلکه در آن است که نیروهایی که باید مبارزات خودبه‌خوی و پراکندۀ توده‌ها را متشکل و هماهنگ سازند و آن‌را در جهت یک مبارزۀ آگاهانه و هدفمند هدایت نمایند، یا خود پراکنده و در مبارزه با هم هستنند، یا فاقد استراتژی سنجیده و تاکتیک مشخص می‌باشند، یا دچار انحرافات «چپ» و راست شده‌اند و یا شیوه‌ها و اشکال متناسب با شرایط کنونی مبارزه را با درنظر گرفتن شیوه‌ها و حیله‌های دشمن نیاموخته‌اند و چه‌بسا با ندانم‌کاری و ارتکاب اشتباهات کاملاً اجتناب‌پذیر و زیرپا گذاردن اصول اولیه مبارزۀ غیرعلنی و از دست دادن هشیاری انقلابی، کار چندین ساله را بر باد داده‌‌اند.

فقدان دموکراسی و تسلط پلیس نیز از خصوصیات ایران تنها نیست. مگر ایران اولین و آخرین کشور پلیسی در جهان است؟ مگر رزمندگانی که در شرایط تسلط فاشیسم جنایتکار هیتلری مبارزه می‌کردند و یا کسانی که در محیط ترور فاشیستی فرانکو هم‌اکنون می‌رزمند، با چنین دشواری‌هایی روبرو نبودند و نیستند؟

فقدان دموکراسی و «تسلط» پلیس، فعالیت میان توده‌ها را دشوار می‌کند ولی غیرممکن نمی‌سازد. باید اشکال و شیوه‌های خاص هر مرحله از مبارزه را متناسب با شرایط آن مرحله بررسی کرد و یافت. ولی از نوشته‌های این روشنفکران چنین برمی‌آید که به ویژگی‌های ارتباط با توده‌ها و فعالیت میان آن‌ها در شرایط کنونی پی نبرده‌اند. آن‌ها می‌گویند دشمن برای جدا نگاه داشتن «ما» از مردم، «همه مراکز کارگری و دهقانی را تحت کنترل خود درآورده است. مؤسسات نظامی و غیرنظامی رفت‌ و ‌آمدهای شهری‌ها را به دهات ایران کنترل می‌کنند… ورود عناصر مبارز به کارخانه‌ها به اندازۀ کافی دشوار است و دشوارتر از آن کار تبلیغاتی و سازمانی آن‌ها در آنجاست، حتا استفادۀ تبلیغاتی از مراکز فرعی تجمع کارگران و خرده بورژوازی مثلاً قهوه‌خانه‌ها را نیز بسیار دشوار می‌کند.» (تکیه از ماست)

آیا ایجاد پیوند با توده‌های دهقانی فقط از راه رفت ‌و‌ آمدهای «ما» (روشنفکران) شهری با دهات میسر است، آیا فعالیت میان کارگران فقط مستلزم ورود عناصر مبارز («ما» – روشنفکران) به کارخانه‌ها و توسل به کار تبلیغاتی و سازمانی در این کارخانه‌ها یا در قهوه‌خانه‌هاست؟ تازه این «ما» چه چیزی را می‌خواهد در روستاها و کارخانه‌ها و قهوه‌خانه‌های ایران تبلیغ کند و سازمان دهد؟ ضرورت مبارزۀ مسلحانه و جنگ‌های پارتیزانی را؟

چنین برخوردی با مسایل بسیار مهم و حساس به‌معنای عدم درک مطلق شیوه‌ها و اشکال و محتوی کار متناسب با مرحله کنونی مبارزه در ایران است.

خلاصه کنیم. این روشنفکران خود نیروی دشمن و ناتوانی خویش را مطلق میکنند و کاملاً حق دارند. زیرا:
– با تمام جسارتی که برای کارهای هیجان‌انگیز دارند، از کار پیچیده و دشوار و طولانی می‌هراسند،
– شیوه‌ها و اشکال فعالیت متناسب با شرایط کنونی را نیاموخته‌اند.
و از اینجاست که «راه حل» شگفت خود را مطرح می‌سازند.

«اعمال قدرت انقلابی» به‌مثابه یگانه راه حل!
راه حل شگفت این است:
«رابطه با پرلتاریا… جز از طریق خدشه‌دار کردن این دو مطلق در ذهن آنان نمی‌تواند برقرار شود. پس ناگزیر تحت شرایط موجود… روشنفکر پرولتاریا باید از طریق قدرت انقلابی با تودۀ خویش تماس بگیرد.» (تکیه از ماست)

منظور از قدرت انقلابی همان اقداماتی است که از زمان سیاهکل تاکنون انجام گرفته است: پرلتاریا که در نتیجه ترور و ارعاب و خفقان هم نیروی دشمن و هم ناتوانی خویش را مطلق می‌کرد و همچون «بره‌ای سر براه» به زندگی عادی خود ادامه می‌داد، اکنون «در می‌یاید که دشمن ضربه‌پذیر است» و از این زمان تمام ورق‌ها برمی‌گردد و رژیم که در نتیجه اعمال قدرت انقلابی هارتر شده، «به زندان می‌اندازد، شکنجه می‌کند، تیربازان می‌کند، به امید این است که امنیت گذشته را بازگرداند. اما شیوه‌هایی که ناگزیر به‌کار می‌گیرد، ناگزیر علیه خود او عمل می‌کند. او می‌خواهد توده‌ها را از شرکت در حرکت انقلابی بازدارد. ولی به‌عکس هر لحظه تعداد بیشتری از آنان را به جریان مبارزه می‌کشاند.» و «طلسم می‌شکند و دشمن جادوگری شکست‌خورده را می‌ماند.» (تکیه از ماست)

شگفت و باورنکردنی، ولی حقیقت! انسان تعجب می‌کند که چگونه جوانان روشنفکری که قدرت اندیشه دارند (نوشته‌هایشان نشان می‌دهد) چنین اسیر پندارهای ذهن خود می‌گردند.

«اعمال قدرت» باعث می‌شود که پرلتاریا به «ضربه‌پذیر» بودن دشمن پی ببرد و به‌مبارزه روی آورد. مگر تیراندازی‌هایی که به شاه انجام گرفت و سایر ترورهای سال‌های اخیر «ضربه‌پذیر» بودن دولت و رژیم را نشان ندادند؟ مگر هر کسی که جسارت شلیک داشته باشد به تنهایی «ضربه‌پذیر» بودن دولت را نشان نمی‌دهد؟ اگر ضربه‌های متقابل رژیم به‌تدریج شلیک این گروه‌ها را خاموش کند، چه خواهد شد؟ اگر مردم، پس از علم به ضربه‌پذیر بودن دشمن (با آن‌که براین گونه ضربه‌پذیری‌ها سال‌ها است آگاهی دارند) و با وجود تمام احساسات مساعدشان نسبت به این گروه‌ها، به آن‌ها روی نیاوردند چه خواهد شد؟

این گروه‌ها می‌گویند اعمال قدرت «سرشت تبلیغی دارد» و تودۀ مردم را از تسلیم و لَختی کنونی بیرون خواهد آورد. و این حرف تازگی ندارد. لنین در زمان خود با این «تئوری»ها مبارزه بی‌امان کرده است. لنین دربارۀ کسانی که «ترور را به عنوان وسیله‌ای برای “تهییج” نهضت کارگری و دادن “تکان قوی” به آن تبلیغ» می‌کردند می‌گوید:
«مشکل است استدلالی را به‌تصور آورد که آشکارتر از این خود خویشتن را باطل کند! باید سؤال شود که مگر در زندگی روسیه از این‌گونه افتضاحات و بی‌ترتیبی‌ها آن‌قدر کم است که باید وسایل مخصوص برای “تهییج” اختراع شود؟ از طرف دیگر اگر کسی اصولاً تهییج نمی‌شود و حتا استبداد روس هم نمی‌تواند او را تهییج کند، در این‌صورت مگر واضح نیست که این شخص به جنگ تن‌به‌تن میان حکومت و مشتی تروریست نیز با خونسردی کامل خواهد نگریست؟ تمام مطلب در همین است که توده‌های کارگر از پلیدی‌های زندگی روس بسیار تهییج می‌شوند ولی ما نمی‌توانیم همه آن قطرات و نهرهای هیجان مردم را که به میزانی بی‌اندازه زیادتر از تصورات و خیالات همه ما در زندگی روس جاری است، به اصطلاح جمع و متمرکز سازیم و حال آن‌که لازم است همه آن‌ها را یک‌جا جمع نمود و از آن‌ها یک سیل عظیم بوجود آورد.»۳

این عده می‌گویند:
«… اعمال قدرت انقلابی نقش دوگانه بر عهده می‌گیرد، از سویی خودآگاهی پرلتاریا را به‌عنوان یک طبقه پیشرو به آن‌ها یادمی‌دهد و از سوی دیگر آنان را وامی‌دارد تا به‌خاطر تثبیت آیندۀ خویش، برای تثبیت پیروزی در مبارزه‌ای که درگیر شده است، نقش فعال ایفاء کنند.» (تکیه از ماست)

خودآگاهی طبقاتی پرلتاریا و آگاهی سیاسی آنان فقط طی یک مبارزه طولانی و در جریان فعالیت مداوم و روشنگرانه می‌تواند پدید آید. شلیک گلوله چند تن روشنفکر قادر نیست در هیج فردی چنین آگاهی‌هایی بوجود آورد. اعمال قدرت، بدون توده‌ها و در وراء آن‌ها نه فقط پرلتاریا و سایر زحمتکشان را به مبارزۀ فعال سوق نمی‌دهد، بلکه توجه آنان را از مبارزۀ واقعی منحرف می‌سازد، مانع گسترش ابتکار انقلابی آنان می‌گردد، آنان را به امید فعالیت قهرمانان به حال انتظار پاسیو وامی‌دارد و شکست محتوم این اقدامات آنان را به نومیدی می‌کشاند. لنین کسانی را که می‌گفتند این قبیل اعمال توده‌ها را به «تفکر سیاسی وامی‌دارد» و به آن‌ها «نیروی تازه می‌بخشد» شدیداً مورد انتقاد قرار داده می‌گوید:
«این تصورات زیان‌بخش فقط می‌تواند به نومیدی سریع و تضعیف کار آماده کردن توده‌ها برای یورش به حکومت مطلقه منجر شود.»۴

هر مرحله‌ای از مبارزه شیوه‌ها و اشکال خاص خود را ایجاب می‌کند. اعمال قدرت انقلابی یا تعرض مستقیم زمانی ضرور و ثمربخش است که شرایط عینی و ذهنی این مبارزه آماده شده باشد. توسل به هر نوع اقداماتی نظیر آن‌چه که این گروه‌ها تبلیغ می‌کنند در شرایط کنونی عملی است بی‌فایده و کاری مصنوعی و به قول زاسولیچ، انقلابی شهیر روش کوششی است که می‌خواهد، «در جنبشی که در حال تکامل و استحکام است، ولی هنوز به آغاز نزدیک‌تر است تا به پایان، به طور مصنوعی علایم بروز پایان را برانگیزد.»۵

در شرایط ترور و اختناق کنونی، به‌خصوص زمانی که احزاب و گروه‌های انقلابی هنوز نتوانسته‌اند با توده‌های مردم پیوند نزدیک برقرار کنند، نه اعمال قدرت نظامی که عالی‌ترین شکل مبارزه در شرایط معین می‌باشد، بلکه اشکال دیگری که متناسب با اوضاع و احوال باشد، می‌تواند سودمند و مؤثر باشد. لنین می‌گوید:
«هرقدر نیروی مکانیکی ارتجاع قوی‌تر باشد و هر قدر ارتباط با توده ضعیف‌تر باشد، همان‌قدر نیز وظیفۀ آماده کردن افکار توده‌ها (نه وظیفۀ تعرض مستقیم) بیش‌تر در دستور قرار می‌گیرد.»۶

اعمال قدرت انقلابی، به نحوی که این روشنفکران مبلغ آنند، به گفته لنین، در واقع، «جریان خودبه‌خودی خشم و غضب فوق‌العاده آتشین روشنفکرانی» است «که نمی‌توانند یا امکان ندارند فعالیت انقلابی را با نهضت کارگری در یک واحد کل به‌هم بپیوندند. کسی که ایمانش از این امکان سلب شده یا هرگز به آن ایمان نداشته است، حقیقتاً برایش دشوار است به‌جز ترور راه چارۀ دیگری برای اطفاء احساسات خشم‌آگین و انرژی انقلابی خویش بیاید.»۷

اعمال قدرت این روشنفکران برای تبلیغ و تهییج و جلب کارگران و توده‌های مردم به‌مبارزه درواقع به‌معنای دورشدن آنان از جنبش و بی‌اعتقادی و ناباوری آنان به طبقه کارگر است.

تئوری فنا در رد «تئوری بقاء»
به عقیدۀ این گروه، اعمال قدرت انقلابی افراد و گروه‌های جداگانه نه فقط موجد آگاهی طبقاتی و مشوق فعالیت مبارزاتی است، بلکه وسیله ایجاد سازمان سیاسی طبقه کارگر نیز می‌باشد:
«قدرت انقلابی بین روشنفکران پرلتری و پرلتاریا رابطه معنوی برقرار می‌کند و اعمال این قدرت در ادامۀ خویش به رابطه سازمانی می‌انجامد.»

بدین نحو که:
«پرلتاریا به مبارزه رو می‌کند و برای ثمربخش کردن این مبارزه به سازمان سیاسی خاص خود نیازمند است… بدین منوال حزب کارگران پا به عرصه حیات می‌گذارد.»

ما در این مقاله به‌اثبات نادرستی این نظریه نمی‌پردازیم. حزب ما در گذشته این «تئوری» را که حزب طبقه کارگر باید در جریان اقدامات پارتیزانی و با اعمال قدرت انقلابی تشکیل شود، بارها انتقاد کرده و نادرستی آن‌را به ثبوت رسانده است. به‌علاوه علی‌رغم ادعای رژیم و عناد عناصر چپ‌رو و چپ‌نما، حزب طبقۀ کارگر ایران – حزب تودۀ ایران وجود دارد و مبارزه می‌کند.

ما در اینجا فقط «تئوری بقاء» را که مسأله تشکیل حزب کارگری را در مقطع خاص مطرح می‌کند، مورد بررسی انتقادی قرار می‌دهیم.

این گروه معتقد است که در ایران فقط گروه‌ها و سازمان‌های مارکسیستی-لنینیستی وجود دارند و این گروه‌ها و سازمان‌ها برای تشکیل حزب در آینده خط‌مشی‌های مختلف ارائه می‌کنند و «در راه تشکیل حزب طبقه کارگر، درستی هر خط‌مشی با کیفیت شیوه‌هایی که برای بقاء گروه‌ها و سازمان‌های مارکسیست-لنینیست به‌نحوی رشدیابنده ارائه می‌کند، سنجیده می‌شود. بقاء گروه‌ها و سازمان‌ها از این نظر اهمیت دارد که این‌ها اجزاء بالفعل یک کل بالقوه‌اند. اما اگر این “بقاء” فاقد خصلت رشد‌یابنده باشد، از پدیدآوردن یک کل منسجم رشدیابنده عاجز است.» (تکیه از ماست)

و اما دربارۀ تأمین «خصلت رشدیابنده»، به عقیدۀ این گروه، دو نظریه وجود دارد:
۱- «تعرض نکنیم تا باقی بمانیم»؛
۲- «برای این‌که باقی بمانیم، مجبوریم تعرض کنیم.»

از این نوشته معلوم نیست که چه کسانی و چه سازمان‌هایی معتقدند که برای بقاء خود نباید تعرض کرد. ولی آنچه می‌توان گفت این است که طرح مسأله بدین نحو، از طرف هر سازمان و حزبی، از ریشه و اساس نادرست می‌باشد. تصمصم به «تعرض» با این‌که ظاهراً امری ارادی به نظر می‌رسد، برای یک حزب و یا سازمان ساسی جدی نمی‌تواند امری صرفاً ارادی محسوب شود، زیرا برای این‌که «تعرض» توام با موفقیت باشد، زمان و لحظه آن باید با درنظر گرفتن عوامل عینی خارج از حیطه تمایلات و احساسات و اراده حزب تعیین شود. حزب تودۀ ایران نیز معتقد است که در شرایط کنونی نباید «تعرض» کرد و این اصل را نه برای «بقاء» خود، بلکه برای آن مطرح می‌سازد که در مرحله کنونی شرایط عینی و ذهنی برای انقلاب وجود ندارد.

بعلاوه، تعرض را باید به چه معنا دانست؟ از طرف این گروه، فعالیت سیاسی و سازمانی در میان مردم، شرکت فعال در مبارزات مطالباتی و سیاسی مردم و تجهیز و تشکل آن‌ها برای پیشبرد این مبارزات، و کوشش در راه بالابردن سطح آگاهی و دانش و تجربه سیاسی افراد حزبی به‌مثابه «نفی هرگونه تلاش سازنده برای افزایش امکانات نیروهای انقلابی» و عملی «از موضع منفعل» و فاقد خصلت تعرضی ارزیابی می‌شود. این گروه فقط آن اقداماتی را «تعرضی» می‌داند که با «تلاش انقلابی» یعنی درواقع با شلیک گلوله همراه باشد. واقعیت زندگی نشان می‌دهد که هر گام درجهت متشکل کردن توده‌ها به‌منظور مبارزه در راه خواست‌های صنفی و سیاسی آنان و بالابردن سطح آگاهی سیاسی زحمتکشان، هر اقدام در جهت تحکیم سازمان‌های حزبی و توسعه معقول آن‌ها، هر کوششی درجهت شناختن و شناساندن جامعه ایران و رژیم حاکم بر آن، عملی است واقعاً انقلابی و درجهت افزایش امکانات انقلابی جنبش و لذا تعرضی است علیه هیئت حاکمه. این واقعیتی است که خود رژیم و تمام دستگاه‌های امنیتی آن به‌خوبی درک می‌کنند و به‌همین جهت با تمام قوا و با همان شدت و حدّتی که مثلاً برای کشف و نابودی گروه‌های چریک اقدام می‌کنند، در تعقیب و امحاء سازمان‌های حزب تودۀ ایران نیز هستند. لنین حتا فعالیت «منفی» مانند افشاگری را که به تعرض  توام با «تلاش انقلابی» شباهتی ندارد، چنین ارزیابی می‌کند:
«… افشاگری‌های سیاسی اعلان جنگ به حکومت است. و هر قدر این اقدامات افشاگرانه پردامنه‌تر و شدیدتر باشد و هر قدر آن طبقه اجتماعی که اعلان جنگ می‌دهد تا شروع به جنگ نماید پرجمعیت‌تر و مصمم‌تر باشد، به‌همان نسبت نیز این اعلان جنگ اهمیت معنوی بیشتری کسب می‌نماید. بنابراین افشاگری‌های سیاسی به‌خودی‌خود یکی از وسایل توانای متلاشی ساختن رژیم متخاصم، یکی از وسایل جدانمودن متفقین تصادفی یا موقتی از دشمن و یکی از وسایل کاشتن تخم نفاق و عدم اعتماد بین شرکت‌کنندگان دایمی حکومت مطلقه است. در زمان ما تنها حزبی می‌توان پیشاهنگ نیروهای انقلابی گردد که بتواند موجبات افشاگری‌ها را واقعاً در برابر عامه مردم فراهم سازد.»۸ (همه جا تکیه از لنین است)

و اما چگونه، سازمان‌هایی که در شرایط کنونی به تعرض مورد نظر این گروه معتقد نیستند، «خصلت رشدیابنده» خود را از دست می‌دهند؟ پاسخ این گروه چنین است: سازمانی که «وظایف انقلابی خود را به مرزی محدود سازد که از هر گونه درگیری با پلیس اجتناب شود»، محکوم به فناست، زیرا این سازمان «اگر نتواند بقای خود را بردشمن تحمیل کند، کاری جز این ندارد که در انتظار حمله نابودکنندۀ آن بنشینید» و: «هیچ مرگی بیش از در سنگر ماندن و شلیک نکردن زودرس نیست.»

به عقیدۀ این گروه اگر اصل پنهان‌کاری را هم برای حفظ سازمان‌ها از دستبرد پلیس رعایت کنیم، باز نابودی این سازمان‌ها حتمی است، زیرا حتا اشتباه یک عضو صادق و با ایمان هم به تنهایی می‌تواند، موجبات نابودی تمام سازمان را فراهم آورد. این گروه درواقع کارآیی اصل پنهان‌کاری را به علت آن‌که «فقط بی‌عملی مطلق» می‌تواند «اشتباه ناپذیری ما را صددرصد تضمین کند» مطلقاً نفی می‌کند و لذا حکم نابودی محتوم سازمان‌هایی را که عدم تعرض را با اصل پنهان‌کاری توام کرده‌اند، صادر می‌کند.

اشتباه عمدۀ این گروه در این است که از میان تمام اصولی که رعایت اکید آن‌ها قانون مبارزۀ غیرعلنی است (ترجیح کیفیت بر کمیت، عدم تمرکز، تلفیق فعالیت علنی با کار غیرعلنی، هشیاری انقلابی) فقط به اصل پنهان‌کاری که بدون رعایت اصول عدم تمرکز سازمانی و تلفیق فعالیت علنی با کار غیرعلنی نه فقط کارآیی، بلکه حتا مفهوم خود را از دست می‌دهد، توجه می‌کند و این اصل را یگانه ضامن حفظ سازمان‌ها از دستبرد دستگاه‌های امنیتی به شمار می‌آورد.

تازه، این گروه دربارۀ پنهان‌کاری نیز تصوری نادرست دارد و آن‌را به‌مثابۀ «یک شیوۀ دفاعی» ارزیابی می‌کند که فقط در صورتی‌که با «قدرت آتش» همراه گردد، خصلت تعرضی به خود می‌گیرد.

پنهان‌کاری به‌خودی‌خود نه یک شیوۀ تدافعی و نه یک شیوۀ تعرضی است، بلکه پوششی است برای عمل انقلابی در شرایط فعالیت غیرعلنی (و در مواردی حتا علنی)، اعم از این‌که این عمل تدافعی باشد و یا تعرضی. پنهان‌کاری به هنگام تعرض مستقیم یعنی مبادرت به قیام مسلح – نبرد آشکار و رودرروی نیروهای مسلح طبقات متخاصم – دیگر مفهوم عادی خاص دوران «مسالمت‌آمیز» مبارزه را از دست می‌دهد و شکل حفظ اسرار نظامی و مخفی داشتن نقشه و تاکتیک به‌خود می‌گیرد. و این نوع پنهان‌کاری را نه فقط حزبی که قیام مسلح توده‌ها را رهبری می‌کند، بلکه دشمن طبقاتی نیز رعایت می‌کند.

گروه‌های پارتیزانی که کار خود را پنهانی تدلرک می‌بینند، در مرحله عمل اغلب با نیروهای مسلح دولتی روبرو می‌شوند و به زدوخورد آشکار با آن می‌پردازند، یعنی عملاً علنی می‌شوند. اقدامات چریکی به‌نحوی و در شرایطی که این گروه به آن دست‌برده و به دیگران نیز تبلیغ می‌کند، چون در وراء توده‌ها انجام می‌گیرد و با قیام مسلح توده‌ها، به علت فقدان آن، پیوند ندارد – اقدامات گروه‌های تکروی است که ناگزیر منفرد می‌ماند به‌تدریج زیر ضربات دشمن نیرو و نفرات خود را از دست می‌دهد و به تحلیل می‌رود. یادآوری این نکته بسیار مهم را ضرور می‌داینم که لنین اقدامات پارتیزانی را فقط در پیوند با قیام مسلح توده‌های مردم مطرح می‌کند و مورد پشتیبانی قرار می‌دهد.

بنابراین پنهان‌کاری توام با قدرت آتش یعنی در واقع اصل «برای این‌که باقی بمانیم مجبویرم تعرض کنیم»، برخلاف تصور این گروه، نه فقط ضامن بقاء و یا تأمین کنندۀ «خصلت رشدیابنده» سازمان‌ها نیست، بلکه حکم فنای ناگزیر آن‌ها است. در اینجاست که باید گفت: هیچ مرگی، بیش از مرگ شتاب‌زدگانی که حوصله مبارزۀ پیگیر و طولانی در سنگر توده‌ها را ندارند و به شلیک بی‌موقع می‌پردازند، زودرس نیست.

بدین سان استراژی «اعمال قدرت انقلابی» عملاً استراتژی شکست از کار درمی‌آید.

***

ما در این نوشته، سیاست‌بازانی را که در اروپا بر «اندیشه»‌های مائو لم داده و خود در کتاب بسرمی‌برند و با قلم ورمی‌روند و از راه تئوری‌بافی‌های کاذب و لفاظی‌های انقلابی‌نمایانه عده‌ای را «محکوم» می‌کنند و عده‌ای دیگر را به دست‌یازی به سلاح و «اکسیون»های انقلابی فرامی‌خوانند، به‌حال خود می‌گذاریم که برای ادامه زندگی آلوده به سوداگری سیاسی خویش، جز سرخ‌کردن چهرۀ بی‌رنگ خود به‌ضرب الفاظ آتش‌زا چاره‌ای درپیش ندارند. روی سخن ما با پاک‌مردانی است که شور میهن‌پرستی و هیجان انقلابی واقعی دارند و این شور و هیجان در محیطی که ترور و خفقان فعالیت سیاسی را در میان تودۀ مردم سخت دشوار کرده، ناشکیبایی از خود نشان می‌دهند و دل به ماجرا می‌بندند و سر در راه این ماجرا می‌دهند و عبث. نتیجه آن‌که پس از این همه تجریه تاریخی، چه در میهن و چه در خارج از آن، اکنون ناظر آن صحنه‌ها و ماجراهایی هستیم که لنین بزرگ در زمان خود شاهد انتقادگر آن بود:
«از یک‌سو شورانقلابی توده‌هایی که به حدکافی آگاهی ندارند و غیرمتشکلند برباد می‌رود و از سوی دیگر شلیک‌های “دستگیرنشوندگانی” که ایمان خود را به امکان همگامی با توده‌ها در یک صف و همکاری دوش‌به‌دوش با آن‌ها را از دست داده‌اند، به‌هدر می‌رود.»۹

______________________
۱- در روزنامه «نبرد» شمارۀ سوم دربارۀ انتحار امیرپرویز پویان چنین می‌خوانیم: «او و رفیقی دیگر در شرایط یک محاصرۀ کامل، ساعت‌ها جنگیدند، آنجه را که نمی‌بایست به‌دست دشمن می‌افتاد از بین بردند و سرانجام برای آن‌که خود نیز اسیر دشمن نشوند، به زندگی‌شان خاتمه دادند.»
۲- نقل قول‌های مربوط به ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقاء همه جا از شمارۀ سوم روزنامه «نبرد» (مرداد ۱۳۵۰) اخذ شده است.
۳- لنین، آثار منتخبه به زبان فارسی، جلد اول، قسمت اول، صفحه ۳۴۴.
۴- لنین، مجموعه کامل آثار، چاپ پنجم، جلد ۶، صفحه ۳۷۶.
۵- لنین، آثار منتخبه به زبان فارسی، جلد اول، قسمت اول، صفحه ۴۲۵.
۶- لنین، مجموعه کامل آثار، جلد ۱۹، صفحۀ ۷۸.
۷- لنین، آثار منتخبه به زبان فارسی، جلد اول، قسمت اول، صفحه ۳۴۱.
۸- لنین، آثار منتخبه به زبان فارسی، جلد اول، قسمت اول، صفحۀ ۳۶۰.
۹- لنین، مجموعه آثار، جلد ۱۶، صفحۀ ۳۸۷.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/pk6ywe2r