هیج «تالار ننگ»ی به اندازه کافی بزرگ نیست که بتواند تبلیغاتچیهای شوهای گفتوشنود، مقالهنویسان بیشعور، و گویندگان بیمغز اخبار را که برای رسوایی عراق هورا میکشند در خود جا دهد. به طور ساده و روشن، عراق موردی است از يک سیاست خارجی سیستماتیک و تجاوزگرانه که برای تقسیم و تصرف خاورمیانه طراحی شده است، سیاستی که برای استفاده از بنیادگرایی و قبیلهگرایی، که سابقاً در حال افول بود، به مثابه ابزاری علیه استقلال، ناسیونالیسم و ترقی اجتماعی طراحی شده است. این سیاست خارجی امپریالیسم است. قصور در مواجهه با این حقیقت تضمین میکند که رسوایی عراق و رسواییهای بسیاری مانند آن، برای دمکراسیهای خودخوانده و دژهای ریاکار حقوق بشر، ننگ به بار آورد. با قتلعام بیهوده صدها هزار عراقی، از بین بردن بافت اجتماعی شکننده، و ویرانی کامل زیرساخت کشور، متجاوزین آمریکایی و متحدین مطیع آنها موفق شدند در سرزمینی که زمانی به عنوان مهد تمدن مشهور بود، بذر بیثباتی و هرجومرجی را که هرگز سابقه نداشت، بیافشانند.
تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: مارکسیسم- لنینیسم امروز
نویسنده: زولتان زیگدی
٢٢ ژوئن ٢٠١۴
ننگ عراق
پایان جنگ جهانی دوم شاهد ظهور ناسیونالیسم عرب بود، جنبشی که وحدت بخش بزرگی از خاورمیانه را بر محور استقلال و پیشرفت اجتماعی نوید میداد. تحمیل یک حکومت تئوکراتیک یهودی در میان سرزمینهای عربی، و سپس مداخلات امپریالیستی مانند حمله سوئز سال ١۹۵۶، بدون تردید به این جنبش شتاب بخشید.
هم ناصریسم و هم حزب بعث بُردارهای اولیه ناسیونالیسم رشد یابندهای بودند که بر محوریت یک هویت عربی قرار داشت. عضویت ناصر در جنبش عدم تعهد در جنگ سرد، سکولاریسم او، جانبداری او از اصلاحات ارضی و سوسیالیسم مصری مورد استقبال تودههای عرب قرار گرفت. همینطور، پان عربیسم حزب بعث بر محور وحدت، استقلال، و سوسیالیسم- جملگی با یک لحن تعیینکننده سکولار- سازماندهی شد. اسلام، که پایهای برای هویت نبود، بعد از هویت قومی- ملی قرار داشت که با افتخار اسلام را به عنوان یک هدیه از خلقهای خاورمیانه به جهان عرضه میکرد. این گرایش سکولار که با سرعت رشد کرد، به جمهوری متحد عرب در ١۹۵۸ انجامید، تحولی که به زودی با یک کودتا در سوریه پایان یافت.
البته گرایشات مخالف وجود داشت، گرایشات ارتجاعی در جهان عرب که علیه جنبش ترقیخواه سکولار کار میکرد. این نیروها، متمرکز بر سلسلههای نفتی، ترسان از ناسونالیسم عرب، با امپریالیستها متحد شدند و شدیداً ضدسوسیالیسم بودند. آنها یک ایدئولوژی دگم بنیادگرایی اسلامی را در مقابل ناسیونالیسم سکولار ارایه کردند. البته شرکای غربی آنها در خصومتشان سهیم بودند و آماده بودند از نفوذ و منابع آنها علیه ناسیونالیسم عرب بهرهبردای کنند.
با شکستهای تحقیرآمیز قدرت نظامی عربی به دست نیروهای مسلح اسرائیلی فرصتها ظهور کرد. رهبران ناسیونالیسم عربی، خدشهدار شده توسط این شکستها، آلوده با فساد، و تضعیفشده توسط عملیات مخفی سرویسهای امنیتی غربی و اسرائیلی، شروع به از دست دادن حمایت در میان تودههای عرب کردند.
اسرائیل و دوستان امپریالیست غربی آن استراتژی تشویق بنیادگرایی و فرقهگرایی مذهبی را به مثابه یک گزینه در مقابل روشنگری خاورمیانه، ساختند. سازمان آزادیبخش فلسطین که زمانی هادی وحدت عربی و ترقیخواهی سکولار بود، پس از آنکه اسرائیلیها رهبری یاسر عرفات را بیاعتبار کردند، مصالحههای او را رد نمودند و ضعفهای او را مسخره کردند، قربانی این استراتژی شد. در عینحال، آنها درصدد برآمدند به نفوذ حماس دارای پایه مذهبی در میان فلسطینیها جان بدمند. این استراتژی، مانند بسیاری از استراتژیهای مشابه، زمانی که حماس انتفاضه را شروع کرد و به طور مؤثر به اشغالگران اسرائیلی ضربات متقابلی وارد کرد، نتیجه معکوس داد. مغازله با بنیادگرایی اسلامی که به مثابه یک مانور کلاسیک «تفرقه بیانداز و تصرف کن» تصور میشد، خصومت عمیقاً عجینشده نسبت به دسیسه امپریالیستی را دستکم گرفت. تضعیف وحدت عربی و سکولاریسم یک چیز بود، و تحقیر استقلال عربی چیز کاملاً دیگری.
ایالات متحده همین تاکتیکها را در حمایت از بنیادگرایی اسلامی در افغانستان به کار گرفت. به مثابه پاسخی به کسب قدرت توسط یک جنبش سکولار، ضدامپریالیستی، سوسیالیستی و حمایت اتحاد شوروی از آن، ایالات متحده، در کنار متحدین خود در خلیج یک شورش بیرحمانه- فرقهای بنیادگرا را به وجود آورد، مسلح نمود و به آن کمک کرد که آشکارا از حقوق بشری که غرب وانمود میکند گرامی میدارد، بیزار بود.
نتیجه معکوس، سریع و همیشگی بود، و به حمله هماهنگ و مرگبار به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون در سپتامبر ٢٠٠١ منجر شد. هزاران غیرنظامی بیگناه ایالات متحده کشته شدند، زیرا سیاستگذاران ایالات متحده، از طريق جهالت و بیمسؤولیتی، بانی متعصبان مذهبی علیه موج جنبشهای دمکراتیک، سکولار، و ترقیخواه در خاورمیانه شدند.
گرچه تاکتیک موفق شد موج سکولاریسم را در خاورمیانه متوقف کند، اما تاکتیکزنان نتوانستند بفهمند که متحدین اسلامگرای سابق آنها از تحریکات امپریالیستی و از سکولاریسم به یک اندازه نفرت داشتند. به عبارت دیگر، آنها ابلهانی نبودند که «اربابان» آنها انتظار داشتند. در حالیکه استراتژی «تفرقه بیانداز و تصرف کن» فرو پاشید، و خشونت ضدعربی به وجود آورد، عروسک گردانهای غربی تنها میتوانستند سراسیمه واکشن نشان دهند: «تروریستها!». توجیهگران لیبرال برای این بازی خطرناک اصطلاح تحقیرآمیز «فاشیستهای اسلامی» را ارایه کردند.
و از این اتحاد نامقدس هیچ چیز آموخته نشد.
یک بار دیگر، سیاستگذاران تصور کردند میتوانند سوار ببر عدممدارای فرقهگرایی مذهبی شوند و یک دست نشاندۀ وفادار برای منافع ایالات متحده بیافرینند. ایالات متحده بهانههای عجیب و غریبی برای حمله به عراق در سال ٢٠٠٣ جعل کرد، اما نه چندان عجیب و غریب که نتواند تقریباً کل روشنفکران ایالات متحده را فریب دهد، آنطور که فرانک ریچ اخیراً در یک مقاله به طور ناخوشایند عصبانی و تُند در مجله «نیویورک» آنرا دوباره بررسی کرد («بوی تعفن عراق»، ۸-٢ ژوئن ٢٠١۴). ریچ واکنش هیستریک به ادعاهای پوچ خطرات ظاهراً نهفته در رژیم صدام حسین را به ما خاطرنشان میکند.
سرهمبندی شده توسط حکم میثاق ملل، بریتانیا کشور را به مثابه یک پادشاهی نیمه مستعمره به وجود آورد که تا استقلال آن در سال ١۹۵۸ ادامه یافت. حیات کوتاه آن به مثابه یک جمهوری مبتلا به اختلافات داخلی قومی، مذهبی و سیاسی بود. از طريق سرکوب ددمنشانه این اختلافات بسیار، حسین توانست یک کشور نسبتاً با ثبات را به وجود آورد، کشوری که در زمان تجاوز بیدلیل عظیم ایالات متحده به مثابه یکی از سکولارترین کشورهای خاورمیانه به شمار میآمد.
با قتلعام بیهوده صدها هزار عراقی، از بین بردن بافت اجتماعی شکننده، و ویرانی کامل زیرساخت کشور، متجاوزین آمریکایی و متحدین مطیع آنها موفق شدند در سرزمینی که زمانی به عنوان مهد تمدن مشهور بود، بذر بیثباتی و هرجومرجی را که هرگز سابقه نداشت، بیافشانند. این برای ابرقدرت قرن بیستویکم که خود را مظهر دمکراسی و حقوق بشر میداند دستآورد بزرگی بود!
ویرانگرها نمیتوانستند بدون ایجاد یک دمکراسی ظاهری در کنار یک دستگاه نظامی و امنیت عظیم که نابسامانیهای خونبار را سرهم نگه دارد، خارج شوند. ایالات متحده در سال ٢٠٠۶ رهبران بالقوه را دستچین کرد و به پارلمان عراق اجازه داد نوری المالکی نخستوزیر دستچین شده را «انتخاب کند». هفته گذشته، پرزیدنت اوباما اکنون میخواهد او را برکنار کند، در واقع او میخواهد پارلمان مالکی را برکنار کند و یک نخستوزیر دستچین شده دیگر را انتخاب نماید. این روند با اوصافی که اکثر رسانههای ایالات متحده تکرار میکنند، دمکراسی معرفی میشود.
در ماه گذشته، دستگاه نظامی- امنیتی عظیم در مواجهه با یک تهاجم هماهنگ توسط یک گروه بیرحم و ازخود گذشته از متعصبینی که ظاهراً در بخشهایی از عراق بیشتر از متجاوزین سابق مورد استقبال قرار میگیرند، فرو ریخت. در کشوری که زمانی با ثبات بود تنها چیزی که جناحهای متخاصم میتوانند پیرامون آن به توافق برسند دشمنی با کسانی است، که وانمود میکردند آنها را از رژیم صدام حسین رها میکنند.
این طنز بزرگ، اما دردآوری است که کشوری با ملیّت نوپا، کشوری که هنوز از میراث استعمار چندان فراتر نرفته است، کشوری که از یک دوره نادر فرهنگ سکولار و ثبات برخوردار بود، توسط یک کشور ظاهراً روشنگر، پیشرفته که تحت پرچم نابخردانه «جنگ با ترور» قدرت خود را نشان میداد به بربریت و فرقهگرایی ویرانگر عقب رانده شد.
هیج «تالار ننگ»ی به اندازه کافی بزرگ نیست که بتواند تبلیغاتچیهای شوهای گفتوشنود، مقالهنویسان بیشعور، و گویندگان بیمغز اخبار را که برای رسوایی عراق هورا میکشند در خود جا دهد؛ اما بدون تردید توماس فریدمن، مقالهنویس نیویورک تایمز، جای ویژهای در ردیف اول دارد. شور و شوق و پیشبینیهای مکرر نادرست او در باره پیروزی نهایی، خوب ثبت شده اند. یکی از مقالههای اخیر او به ما میگوید که ما باید توجه خود را از درگیری خونینی که در حال حاضر برای عراق مرگ و آوارگی میآورد به درگیری «افراطیون در مقابل حامیان محیط زیست در خاورمیانه» متمرکز کنیم («جنگ واقعی ایدهها»، نیویورک تایمز، ١٠ ژوئن ٢٠١۴).
او که جهالت خود را مکرراً به نمایش میگذارد، اعلام میکند که سِرّ حامیان محیط زیست را کشف کرده است: «حامیان محیط زیست فکر میکنند این منطقه [خاورمیانه] بدون مرز است…» او به نظر میرسد این فاکت مهم را نمیبیند که همه مرزهای موجود عمدتاً نتیجه غیرمنطقی حکمرانی استعماری است، مرزها برای بهرهبرداری از خصومتهای قبیلهای و مذهبی به سود اربابان استعماری تعیین شدند. برای فریدمن، تاریخ و متن در قیاس با گفتوشنودهای او طی یک تور عجولانه از منطقه هیج وزنی ندارند.
برای یک روزنامهنگاری سفله دیگر که عمیقاً در رسوایی عراق آلوده است، میتوانیم به جان برنز نگاه کنیم. به گفته مایکل مونک: «[جان] برنز به عنوان سرپرست دفتر نیویورک تایمز در بغداد طی بخش عمده جنگ، یک هوراکش انگشتنما برای تجاوز و اشغال بود. او اکنون قصور خود را به گردن عدم درک اینکه جامعه عراق چگونه «عمیقاً شکسته» بود، میاندازد. جان، من فکر میکنم تو ندیدی که عراق قبل از تجاوز شکسته نبود؛ و همانطور که نایورکاس مشاهده میکند: «آیا رسم است که کشورها به تجاوزات نظامی بیدلیل با مبدل شدن به دمکراسیهای نیرومند و باثبات پاسخ دهند؟»
برنز، بدون ذرهای ندامت اکنون میگوید: «من فکر میکنم اشتباه ما- من در اینجا در بارۀ خودم و برخی از همکارانم، نه فقط در نیویورک تایمز، بلکه در مطبوعات بسیاری صحبت میکنم- این بود که درک نکردیم آن جامعه چگونه شکسته بود، آن خصومتها چقدر نیرومند بودند، و چگونه احتمالاً تحت هیچ مقدار قیمومیت و تشویق آمریکا فروکش نخواهند کرد» (به نقل از نایورکاس).
این دقیقاً نتیجه نادرستی است که میتوان گرفت، نتیجهگیری که هم عدم صداقت و هم بندگی به سیاست دولت ایالات متحده را برملا میکند. همانطور که مونک خاطرنشان میکند عراق قبل از آنکه توسط ایالات متحده شکسته شود، شکسته نبود.
علاوه براین، تا زمانی که ایالات متحده برای شکستن آنها با دیگران همدست شد، لیبی یک جامعه شکسته نبود، سوریه هم یک جامعه شکسته نبود. تصادفی نبود که لیبی و سوریه، مانند عراق، هر دو در میان سکولارترین کشورها در خاورمیانه قرار داشتند با استاندارهای زندگی نسبتاً بالا، سطوح آموزش بالا، و شبکههای تأمین اجتماعی توسعه یافته. امروز، لیبی عمدتاً بدون حکومت و غیرقابل حکمرانی است، یک دولت شکست خورده است. و سوریه در کشاکش یک جنگ داخلی کثیف قرار دارد که توسط ایالات متحده، اتحادیه اروپایی و حکومتهای خلیج برافروخته شد.
به طور ساده و روشن، عراق آنطور که برنز معتقد است یک اشتباه صادقانه نیست، بلکه موردی است از يک سیاست خارجی سیستماتیک و تجاوزگرانه که برای تقسیم و تصرف خاورمیانه طراحی شده است، سیاستی که برای استفاده از بنیادگرایی و قبیلهگرایی، که سابقاً در حال افول بود، به مثابه ابزاری علیه استقلال، ناسیونالیسم و ترقی اجتماعی طراحی شده است. این سیاست خارجی امپریالیسم است.
آنطور که پهلوانان حزب دمکرات میخواهند ما باور کنیم این فقط سیاست بوش نیست. آنطور که راست فریاد میزند این فقط بیکفابتی اوباما نیست. این نیست که سوپر میهندوستان یا جوجهبازها پا را از گلیم خود فراتر نهاده اند. آنطور که بسیاری میگویند این فقط نیروهای مسلح پرنخوت و لگام گسیخته نیست. این یک برنامه ارادی، بدون دودلی طبقه حاکمه ایالات متحده برای شکل دادن به خاورمیانه در جهت تأمین منافع نخبگان و شرکتهای ایالات متحده و متحدین آن است.
قصور در مواجهه با این حقیقت تضمین میکند که رسوایی عراق و رسواییهای بسیاری مانند آن، برای دمکراسیهای خودخوانده و دژهای ریاکار حقوق بشر، ننگ به بار آورد.
http://mltoday.com/the-shame-of-iraq?utm
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/eyfpb7rd