توضيح مترجم: اخيراً برخی از سايت‌های ايرانی قهرمان جديد خود را در « سام وب »، رهبر حزب کمونيست ايالات متحده آمریکا يافته‌اند و اقدام به ترجمه و نشر گسترده نظرات او نموده‌اند. با توجه به شباهت‌های خيره کننده‌ای که در اساسی‌ترين مسائل- مانند جنگ و صلح، مبارزه با امپرياليسم، جنگ عراق، سياست اتحادها، دنباله‌روی از ليبرال‌ها، نقش سازمان پيشاهنگ، جهان‌بينی و ايدئولوژی طبقه کارگر و …- بين نظرات سام وب و نظرات اين افراد و محافل فارسی زبان وجود دارد، و با توجه به ضرورت طرح جوانب مختلف اينگونه بحث‌ها، اقدام به ترجمه برخی از انتقادات درون و بيرون حزب کمونيست آمريکا نسبت به نظرات سام وب کرده‌ايم.

دنیای ما

منبع: مارکسيسم- لنينيسم امروز
نویسنده: ادوارد آ. دروموند
(٣١ژوئيه ٢٠٠٧)
برگردان: ع. سهند

از رویزیونیسم تا انحلال حزب

 

نويسنده اين سطور در مقاله‌ای که پيش از اين در يک سايت چپ منتشر شد، تحليلی از نظرات رويزيونيستی که عناصری از رهبری حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا تبليغ می‌کنند ارائه نمود.١ نکات انتقادی نوشته حاضر بر اين نظر قرار دارد که نوشته‌های اخير جلوتر رفته و بشيوه ای زيرکانه تر و تدريجی تر برودريسم Browderism را احياء می‌کنند. چنين قضاوت تندی ممکن است خم به ابروی برخی‌ها بياورد. آپورتونيسم برودر، افراطی‌ترين نوع در تاريخ حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا بود. او بعد از يک بحث علنی، رای کميته ملی را برای انحلال کامل و رسمی حزب بدست آورد. او می‌خواست با عملکرد «انجمن سياسی کمونيستی» خود، به نقش مستقل و پيشاهنگ حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا پايان دهد و کمونيست‌ها را صرفاً به يک گروه در داخل حزب دموکرات مبدل کند.٢ اما، برخی در رهبری حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا، بدون فرماليته‌های کميته ملی، با اصرار بر پايان دادن به نقش مستقل و پیشاهنگ حزب و در نتيجه مبدل کردن آن به يک گروه فشار صرف در درون حزب دموکرات، در اساس همان‌کار را می‌کنند.٣

اخيراً جزوه «طبیعت، نقش، و کار حزب کمونيست»۴، که پيش‌نويس‌های آن از سال ٢٠٠۶ توزيع شده بود و گزارش وجدآميز ٢۴ مارس کميته ملی که بعد از رای ٢٣ مارس مجلس نمايندگان به لايچه هزينه تکميلی جنگ تحت عنوان «دوران جديد سياست‌های تازه و تاکتيک‌های انعطاف‌پذير را می‌طلبد»۵ منتشر شده است. سپس مقاله «تاکتيک‌های لازم برای پايان دادن به اين جنگ»۶ که شامل «استنتاجات نشست ۵ آوريل ٢٠٠٧ هيأت ملی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا» بود، در روز ١٢ آوريل در دنيای هفتگی مردم منتشر شد. آن نشست تحليل «گزارش ٢۴ مارس به کميته ملی» را تأييد کرد. رهبر حزب [سام وب] بعداً توضيحی بر بخش دوم «طبعيت، نقش، و کار حزب کمونيست» نوشت، مطلب فوق‌العاده ای که برودر را ستود و مقوله حزب پيشاهنگ لنين را مسخره کرد. بالاخره، مقاله «عرصه جديد تاکيتک‌های جديد لازم دارد» در روز ٢١ ژوئن ٢٠٠٧ در دنيای هفتگی مردم منتشر شد. رويهم‌رفته، اين نوشته‌های جديد، از زمان پخش «تأملاتی بر سوسياليسم»٧ در کنوانسيون حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا در ژوئيه ٢٠٠۵، يک پس‌رفت کيفی را نشان می‌دهند. آن نوشته‌ها اهداف و مخاطبان گوناگونی دارند. اما، بهم پيوسته اند. جهت سهولت، آن‌ها بمثابه يک کل بررسی خواهند شد. احيای جسد افکار برودر را بوضوح در نوشته توضيحی سام وب رهبر حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا در باره بخش دوم «طبعيت، نقش، و کار حزب کمونيست» می‌توان مشاهده کرد.

او در آنجا برنامه دِفاکتو انحلال حزب را اعلام کرد.
● «نقش ما بايد کمک و رهبری جنبش وسيع‌تر باشد.»
● «کمونيست‌ها بايد با موضوعاتی هماهنگ شوند که توده‌ها را بحرکت در می‌آورد و نه با موضوعاتی که ما را به حرکت در می‌آورد.»
● «نقش ما اين است که بخشی از “مبارزات موجود و اشکال سازمانی موجود باشيم”.»
● نقش ما اين است که سطوح مختلف مبارزه و تقاضاها را در يک شبکه مبارزه واحد يک کاسه و مخلوط کنيم-کاری که ساده نيست.»
● «نقش و وظيفه واحد ما اين است که طبقه کارگر را برای رهبری سياسی-ايدئولوژی و عملی-جنبش وسيع‌تر آماده کنيم.»
● «رويکرد ما اين است که هر کمونيست بايد سازنده حزب و مطبوعات باشد. يک فعال توده‌ای توانا در اين يا آن جنبش بودن ديگر کافی نيست.»

اين ايده‌ها بعضی فعاليت‌ها را تأييد و بعضی را نفی می‌کنند. براساس اين ايده‌ها حزب کمونيست قرار نيست رهبری کند، بلکه بايد «کمک» کند. دقت در زمينه و بستر بحث، روشن می‌کند که استفاده از واژه «رهبری کردن» يک تعارف صرف بيشتر نيست.٨ حزب بايد به دنبال احساسات توده‌ای موجود برود، نبايد به آن احساسات شکل بدهد. حزب بايد خود را در «مبارزات و اشکال سازمانی موجود» غرق کند. در نتيجه، بعنوان مثال، اين ايده در انتخابات ٢٠٠٨، معرفی نامزد حزبی، نامزد چپ، يا نامزد مستقل را نفی می‌کند. اين بدين معنی است که هيچ سازمان يا ابتکار جديدی از طرف حزب ارائه نخواهد شد. اين به‌معنی، بعنوان مثال، کنار گذاشتن آن چيزی است که از «شورای صلح ايالات متحده» (يک سازمان چپ) باقی مانده، و تکيه بر «اتحاد برای صلح و عدالت» (يک ائتلاف گسترده متشکل از عناصر مرکز) است. اين به‌معنی دنباله روی از نانسی پلوسی سخنگوی دموکرات مجلس نمايندگان و هنری ريد رهبر اکثريت سنا در کنگره و حمايت از هر کسی است که حزب دموکران بعنوان نامزد انتخابات رياست جمهوری سال ٢٠٠٨ معرفی کند. اين به معنی انتقاد از سازمان‌های ضدجنگ و بلندپرواز خواندن آن‌ها و حمايت از دموکرات‌های عضو کنگره است که واقع‌بين ارزيابی می‌شوند.

اشتباه محاسبه در احساسات حزب نسبت به جنگ
زمينه‌های نوشتاری برای باور به اين وجود دارد که «تاکيتک‌های لازم برای پايان دادن به اين جنگ» بعلت مقاومت در مقابل تحليل از لايحه بودجه تکميلی برای جنگ عراق، منتشره در «گزارش کميته ملی» مورخ ٢۴ مارس بيرون آمد. در هر صورت، اين فرضی است که اين نکات بر آن قرار دارند. از دور نمی‌توان ماهيت و درجه مقاومت را دانست. «تاکتيک‌های لازم برای پايان دادن به‌اين جنگ» امتياز ناچيزی به منتقدين حزب است، زيرا عبارت «هم اکنون بيرون» را به قطع‌نامه کنوانسيون سال ٢٠٠۵ حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا عليه جنگ عراق، اضافه کرده است. اما، بلافاصله گفته شده است که برای آن مبارزه نخواهد شد.٩ رويزيونيسم ممکن است با اين لجاجت خود را گير انداخته باشد. بايد فروتنانه به اين اشتباه احمقانه اذعان می‌شد و بجای تکرار دوباره آن، تصحيح می‌شد. اما انگيزه مقاومت در برابر انتقاد می‌تواند چيزی بغير از خيره سری باشد. تحليل موجه‌نمايانه از لايحه بودجه تکميلی [بوش] اکنون بخشی از اسناد اصلی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا شده است. پس گرفتن آن، شايد، ديگر عناصر خط کنونی حزب را زير سؤال ببرد. لايحه بودجه تکميلی جنگ و تصميم هيأت ملی [حزب] در حمايت از آن و تأييد دوباره حمايت از لايحه تکميلی-بعد از آن‌که انتقاد و مقاومت در برابر آن ظهورکرد- ممکن است نقطه عطفی باشد. رويزيونيسم، با لجاجت در تأييد دو باره آن، مبارزه ايدئولوژيک درون حزبی را شديدتر کرده و هزينه چنان مبارزه ای را بالاتر برده است.

پاراگراف بالا برای اولين بار در آوريل ٢٠٠٧ نوشته شد. اکنون [سه ماه بعد از آن] در ژوئيه ٢٠٠٧، روشن است که مقاومت کنگره در برابر جنگ بوش کم‌تر از وعده های [انتخاباتی] دموکرات‌ها قبل از نوامبر ٢٠٠۶ است. بعد از هارت و پورت زياد، کنگره رای به تأمين بدون قيد‌و‌شرط بودجه جنگ بوش داد. نابخردانه بودن دنباله‌روی از دموکرات‌ها بايد معلوم باشد. گرچه تحليل هيأت ملی در برابر هر معيار عينی فرو می‌ريزد، اما، در سند چهارم بنام ««ميدان جديد تاکتيک‌های جديد می‌طلبد» دوباره بر آن تأکيد شده است.١٠ اين سند در واقع، نه کنگره، که بودجه جنگ برای مرحله پيش‌رو را تصويب کرده است، و «بخشی از چپ» را بخاطر از دست دادن «فرصت… ژرفش اتحاد در درون ائتلاف ضدجنگ» بباد انتقاد می‌گيرد.

بحث «تاکتيک‌های لازم برای پايان دادن به‌اين جنگ» که می‌گويد حمايت حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا از لايحه بودجه تکميلی جنگ يک «تقاضای ميانی» است، سفسطه‌ای بيش نيست. تقاضاهای ميانی آن خواست‌هايی هستند که رهبری حزب در برابر توده‌ها قرار می‌دهد تا آن‌ها را برای پذيرش خواست‌های پيشرفته‌تری که ضرورت آن‌ها را از طريق خود مبارزه در خواهند يافت، آماده کند. خواست ميانی، خواستی است که به يک تقاضای پيشرفته‌تر بيانجامد. بعنوان مثال، در برنامه حزب، هدف استراتژيک ميانی تشکيل يک ائتلاف ضدانحصارات، برای مقابله با قدرتمندترين، ثروتمندترين بخش‌های طبقه سرمايه‌دار است، هدف ميانی که می‌تواند به مرحله پيشرفته‌تر مبارزه، يعنی انقلاب سوسياليستی بيانجامد، مرحله‌ای که در آن توده‌ها برای سرنگون کردن کل نظام سرمايه‌داری مبارزه خواهند کرد. تقاضاهای ميانی موقعی ضروری اند که توده‌ها از هدف محدود و بخشی حمايت کرده، اما هنوز آماده حمايت از کل برنامه حزب نباشند. حزب از طريق طرح تقاضاهای ميانی، رهبری اين توده ها را تأمين می‌کند. تقاضا پيشرفته بايد بتوانند در ارتباط با تقاضای ميانی مطرح شود. اين در مورد رای مجلس نمايندگان به لايحه بودجه جنگی بوش برای ادامه جنگ طی ماه‌های آينده، صادق نيست. لايحه تکميلی نمی‌تواند به افزاری برای پايان دادن به جنگ تکامل يابد. برعکس، لايحه تکميلی، افزار مادی ادامه جنگ است.١١

«تاکتيک‌های لازم برای پايان دادن به‌اين جنگ» با زوائد و حشوياتی در باره مانورهای انجام شده در کنگره، ادعا می‌کند فاجعه بزرگی می‌بود اگر طرح رهبری مجلس نمايندگان رای نمی‌آورد، زيرا نويسنده آن قانع شده بود که شکست متمم لايحه تکميلی يا تصويب تنهای لايحه تکميلی می‌توانست دست بوش و حاميان آن را در مبارزه جاری تقويت کند. مقاله می‌گويد که آن‌چه اتفاق افتاد «بوش را در وضعیت دفاعی قرار داد و توجه بحث را به زمان و چگونگی خروج نيروها از عراق تغيير داد.» اينطور نيست. دست بوش تقويت شد، نه ضعيف. اکنون بودجه جنگ بوش تأمين می‌شود. فاجعه واقعی اين بود. اگر لايحه تکميلی در هم شکسته شده بود جنبش ضدجنگ می‌توانست به کوبيدن بر در کنگره ادامه دهد. دموکرات‌های کنگره، که به اصطلاح افزار جنبش ضدجنگ کشورند، اکنون بخشاً مسؤول جنگ بحساب می‌آيند.

سر و صدايی که بوش و متحدان آن در باره تاريخ‌های دغل‌کارانه، بسيار قابل تعويق، بسيار قابل انکار متصل به لايحه بودجه تکميلی-که برای امضاء به کاخ سفيد فرستاده شد- براه انداختند علی السويه است. آيا کمونيست‌ها بايد اجازه بدهند برداشت‌های عمومی گذرا، که عمدتاً ساخته رسانه‌های انحصاری است، سياست آن‌ها را تعيين کنند؟ لنين، بدون ترديد می‌گفت سياست کمونيست‌ها بايد براساس منافع طبقاتی بلند مدت طبقه کارگر ايالات متحده، که وظيفه فوری آن پايان دادن به تجاوز ايالات متحده به عراق است، تعيين شود. تأمين بودجه جنگ برای ماه‌های آينده چه ارتباطی با منافع طبقاتی دارد؟ براساس اصول و معيارهای لنينی، وظيفه کليدی شکست دادن تجاوز ايالات متحده، از طريق واداشتن کنگره به احترام به احساسات اکثريت ضدجنگ، تسليم کنگره در برابر اراده عمومی است، نه عذر بدتر از گناه آوردن برای نوسانات رهبران کنگره. اما بر اساس معيارهای آن بخش از رهبران حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا که اصول مارکسيستی متداول را کنار گذاشته است از لايحه تکميلی بايد حمايت کرد. اين يعنی همدستی با دموکرات‌های کنگره عليه جنبش ضدجنگ.

انحلال حزب
چگونه می‌توان گرايشات انحلال‌طلبانه را تشخيص داد؟ گزيده ای از جزوه حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا، تحت عنوان «حزب کمونيست و چگونگی فعاليت آن» که مدت طولانی است تجديد چاپ نشده است می‌گويد:
«دائماً از طرف ايدئولوژی طبقه حاکم و ايدئولوژی خرده بورژوايی به‌حزب فشار وارد می‌شود. خطاهای گاه و بيگاه سازمان‌ها و افراد حزبی، در صورت عدم تصحيح آن‌ها، می‌تواند به گرايشات و حتا تغيير جهت کلی يا «انحرافات» از مارکسيسم-لنينيسم بيانجامد. مبارزه ايدئولوژيک عليه اينگونه گرايشات برای حزب کمونيست ضرورت هميشگی است… گرچه شکل فشارها دائماً تغيير می‌کند، در ايالات متحده، آپورتونيسم ويژگی اصلی فشار طبقه حاکم بر حزب و جنبش طبقه کارگر بوده است. اين شامل قرار دادن جنبش طبقه کارگر در خدمت منافع طبقه حاکم می‌شود. اين همچنين بمعنی تسليم در برابر مشکلات ايجاد شده از طرف طبقه حاکم و آموختن “سرکردن با” آن مشکلات می‌شود. گرايشات به‌انحلال حزب کمونيست، بمثابه يک حزب لنينی، و جايگزين کردن آن با يک سازمان “سوسياليست وسيع‌تر” از نظر ايدئولوژيک و سازمانی بی‌ريخت، تاريخاً يکی از مظاهر اصلی آپورتونيسم بوده است.»١٢

تاکنون مهم‌ترين نتايج عملی مسير آپورتونيستی فعلی حزب کمونيست دو جنبه داشته است:
١- دنباله روی از دموکرات‌ها – تظاهر اصلی آن – کنار گذاشتن هر نوع مبارزه حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا برای استقلال سياسی، و
٢- دنباله روی مشخص از دموکرات‌ها در جنگ عراق.
در اين عرصه، «دُم بودن» يعنی دنباله‌روی از خط بخشی از طبقه سرمايه‌دار که بيشتر حاضر است به مردم امتياز بدهد و پذيرش رهبری آن، که گفته می‌شود دموکرات‌ها آن بخش را نمايندگی می‌کنند.

حتا اعضای کم‌تر رشد يافته «هيأت ملی» فعلی از پيامدهای اين خط رنجيده شده اند. پيامدهای منفی اين خط، هم برای روابط حزب با جنبش‌های توده ای و هم برای سازمان حزب چشم‌گير است. رويزيونيسم موقعی مسخره‌تر بنظر می‌رسد که بنام ائتلاف‌های «وسيع‌تر» از گردن نهادن به قطعنامه‌های کنوانسيون حزب که بطور دموکراتيک تصويب شده اند امتناع نموده و در کنار دموکرات‌های کنگره و www.Moveon.org که پشتوانه مالی آن جورج سوروس، ميليارد سوداگر ارز است، و در تقابل با اکثريت سازمان‌های ضدجنگ که در بسياری از آن‌ها کمونيست‌ها -بطور آشکار يا پنهان- نقش رهبری و فعال ايفا می‌کنند، قرار می‌گيرد.

رويزيونيسم در «تأملاتی بر سوسياليسم»
نوشته های تحت بررسی در اينجا از نظر محتوا چندان جديد نيستند. سام وب، در طولانی‌ترين سند جديد بنام «طبیعت، نقش، و کار حزب کمونيست» بطور خلاصه بسياری از تزهای رفورميستی مندرج در «تأملاتی بر سوسياليسم» را تکرار می‌کند. بعنوان مثال، او دوباره خطر آپورتونيسم راست را ناچيز نشان داده، و می‌گويد که مشکل بزرگ‌تر دگماتيسم و سکتاريسم است. او می‌گويد در ايالات متحده، سوسياليسم برای يک دوره طولانی دارای يک بخش خصوصی و مکانيسم‌های بازار خواهد بود. او ايده مارکسيستی درهم شکستن ماشين دولت سرمايه‌داری را رد می‌کند و از ايده تغيير «محتوای طبقاتی ساختارهای دولتی» که رد نظر مارکسيستی در باره دولت است، حمايت می‌کند. او اعلام می کند که سوسياليسم قرن بيستم در اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی و اروپای شرقی «کمبودهای» دموکراتيکی داشت که آن‌ها را نمی‌توان بطور کامل با محيط خصمانه ای که در آن تکامل يافتند توضيح داد. او به دفعات «انترناسيوناليسم» را می‌ستايد، اما در باره سوسياليسم واقعاً موجود در کوبا چيزی نمی‌گويد، موضوعی که شايد بعد از پايان دادن به جنگ عراق محک انترناسيوناليسم واقعی در ايالات متحده باشد.

او بر امکان رسيدن مسالمت‌آميز به سوسياليسم در ايالات متحده آمريکا اصرار می‌ورزد.١٣ او به شيوه ناچير شمردن نظر کمونيستی رايج در باره نژادپرستی در ايالات متحده، بمثابه موضوع مرکزی برای ارتجاع در اين قرن، و بمثابه افزار «تفرقه بيانداز و حکومت کن» و استثمار فوق‌العاده بخشی از طبقه کارگر، با منافع قابل سنجش برای طبقه سرمايه‌دار، ادامه می‌دهد. او نژاد و جنسيت را در همان فهرستی قرار می‌دهد که از نابرابری ناشی می‌شوند و بطور ضمنی همه نابرابری‌ها را يکسان معرفی می‌کند. او اعلام می‌کند که نژادپرستی رقيق‌تر می شود.١۴ او نظرات «سوسيال دموکرات‌ها و نيروهای مرکز» را با ايده‌های کمونيستی مقايسه می‌کند، چنانکه گويی نظرات مرکز با افکار او، که هرچه بيش‌تر به مرکز نزدیک می‌شود، بيگانه اند.١۵

او جنبش صلح را بخاطر اين‌که سخت‌تر برای دموکرات‌ها فعاليت نکرده است، بخاطر ناليدن از دست دموکرات‌ها و دعوت آن‌ها به عمل، ملامت می‌کند. او می‌گويد نشان دادن محدوديت‌های دموکرات‌ها نسخه ای برای منزوی شدن است. او در باره ميليون‌ها نفری که سال گذشته درگير مبارزات برای حقوق مهاجران بودند، چيزی نمی‌گويد. او همچنين، عامدانه، اهميت حضور ميليون‌ها نفر در خيابان‌های سراسر جهان برای پايان دادن به جنگ عراق را ناديده می‌گيرد. او از طرح خواست خروج فوری و بدون قيدوشرط از عراق طفره رفته، و مانند گذشته آن را غيرواقع بينانه معرفی می‌کند.

او از بنيادگرايی مذهبی راست‌گرا ، هم در ملت‌های ستم‌گر و هم در ملت‌های تحت ستم، انتقاد کرده و از ارائه يک تحليل ماترياليستی از هر دو پديده يا توضيح ديالکتيک بينادگرايی مذهبی در ملت‌های تحت ستم طفره می‌رود.

او می‌گويد مردم آمريکا انتظار دارند که دموکرات‌ها بشيوه‌ای فراحزبی حکومت کنند. او می‌گويد اگر دموکرات‌ها اظهارات احمقانه و ارتجاعی بزبان آوردند، کمونيست‌ها بايد صبورانه با آن‌ها برخورد کنند. او برای اين‌که حزب خود را بيشتر نشان دهد دست به تهيج می‌زند، اما کلمه ای در باره معرفی نامزدهای مستقل حزب بزبان نمی‌آورد. او در باره امکان حفظ و ايجاد کلوب‌های حزبی در محلات کار چيزی نمی‌گويد. کل نوشته لحنی غيرطبقاتی دارد و می‌گويد «در ذهن آمريکايی، اين ايده که سوسياليسم و دموکراسی هم‌خوانی ندارند، بسيار رواج دارد».

چه چيزی نو است؟
آنچه که واقعاً در مورد اين اسناد تازگی دارد اين است:
١- آن‌ها تعابير انحلال طلبانه علنی‌تری از تزهای رويزيونيستی سابق ارائه می‌دهند. اين تعابير با دقت توضيح داده شده و بر آن‌ها تأکيد می‌شود. اين يک چرخش به راست در خط حزب را نشان می‌دهد، که بخشی از نوسازی با برنامه، تدريجی و اعلام نشده حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا به حزبی فاقد هويت لنينی است-بويژه با حذف هر اشاره ای به مبارزه برای رهبری حزب در جنبش مردم و با واگذاری رهبری به حزب دموکرات. رويزيونيست‌های داخل رهبری حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا، چندين سال است که زيرکانه اين موتاسيون (دگر شدن) را هدايت کرده اند.١۶

٢- اين اسناد تغيير روش داده و از همان شيوه آپورتونيستی دنباله‌روی از دموکرات‌ها، اما به دلائل ظاهراً بديع سازمانی، دفاع می‌کنند. اين تغيير چرا؟ به نظر می‌رسد دو دليل اصلی وجود داشته باشد. اولاً، مشکلات سازمانی، رو به تزايد دارند و بايد برای آن‌ها فکری کرد. ثانياً، شالوده موضع آپورتونيستی سابق در باره جنگ لرزان است. تا کنون، موضع آپورتونيستی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا در باره جنگ و در باره دموکرات‌ها يکديگر را تقويت می‌کرده اند. مواضع حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا و حزب کمونيست عراق، در عمل، يک خرقه نامرئی بر روی يکديگر کشيده اند.

سياست حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا در دنباله‌روی از دموکرات‌ها را – که رهبران اصلی آن هنوز هم دائماً نه اهداف اشغال، بلکه نحوه مديريت آن را رد می‌کنند- می‌توان بجای همبستگی با حزب کمونيست عراق- که بی سروصدا از اشغال حمايت می‌کند- جا زد. در نتيجه، آپورتونيسم در حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا توانسته است در پس يک مورد تراژيک آپورتونيسم در خاورميانه، يعنی حزب کمونيست عراق که شديداً مورد سوء‌ظن است، پنهان شود. حزب کمونيست عراق حزبی با يک گذشته قهرمانانه است. اعضای آن در دوره صدام حسين مورد ستم دهشتناک قرار گرفتند. بدون ترديد حزب هنوز اعضای از خودگذشته و شجاعی دارد. حزب کمونيست عراق از چيزهای قابل ستايش بسياری حمايت می‌کند: برابری حقوق برای زنان، سنديکاها، سکولاريسم، آموزش همگانی، اشتغال کامل، بهداشت برای همه، و صلح جهانی. اما مهم‌ترين واقعيت اين است که رهبران بالای آن متحد امپرياليسم اند. رهبران آن، طی يک اقدام تراژيک ابلهانه، گاری خود را به پيروزی اشغال امپرياليستی وصل کرده اند. حزب کمونيست عراق، «مقاومت» را دشمن اصلی می‌داند، و اميدوار است اشغال آمريکايی-انگليسی آن را سرکوب کند تا ائتلاف حاکم که آن‌ها بخشی از آن هستند دوام پيدا کند. حزب کمونيست عراق خواهان خروج فوری ايالات متحده نيست، زيرا می‌تواند به سقوط دولت کنونی عراق که وابسته به نيروهای اشغالگر آمريکايی است، بيانجامد.١٧

اين نياز به توجيهات مطمئن‌تر در دفاع از سياست «دُم» شدن می‌تواند اين واقعيت عجيب را روشن کند که در آستانه نشست مارس کميته ملی، بجای تجزيه‌و‌تحليل اوضاع سياسی کشور، نوشته ای جهت تفکر در تشکيلات حزب توزيع شد که تأکيد عجيب و غريبی دارد: بطور ضمنی مشکلات حزب را به گردن اعضای آن می‌اندازد.

جبهه متحد، جبهه مردمی، و «جبهه همه خلقی»
دانی روبين، پذيرش دائمی «جبهه همه خلقی» را بعنوان تفاوت عمده بين طرح برنامه ٢٠٠۵ و برنامه قبلی حزب مصوب ١٩٨١ مشخص کرده است.١٨ او اخيراً نوشت:«گاس هال در سال ١٩٨٠ سياست تشکيل جبهه همه خلقی را برای شکست دادن بخش راست افراطی سرمايه‌داری انحصاری در انتخابات پيشنهاد کرد. اين سياست بعنوان يک تاکتيک موقتی در استراتژی ضدانحصاری گنجانيده شد. اما در انتخابات ٢٠٠٠ حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا شروع کرد آن‌را بعنوان استراتژی بلندمدتتر در نظر بگيرد، بعنوان يک استراتژی ميانی، يک مرحله از مبارزه تا زمانی که تعادل نيروها بنحوی تغيير کرده باشد که بتوان با انحصارات بعنوان يک کل در افتاد. اين موضع در برنامه جديد کنوانسيون بيست و هشتم مدون شد.»١٩

اين اعتراف مهمی است. اگر اين درست باشد، برگزار کنندگان کنوانسيون نمايندگان را فريب دادند. اسناد کنوانسيون تمرکز روشن را بر «بوش دشمن اصلی است» يا «وظيفه اصلی شکست دادن بوش است» قرار داد. يک «جبهه همه خلقی» مدون شده تغيير بسيار مهم‌تری است. اين تغيير بحث و نقد آگاهانه لازم را دريافت نکرد. حتا يکی از پنج کمونيستی که نويسنده اين سطور از آن‌ها پرسيد تفاوت بين يک «جبهه مردمی»، يک «جبهه متحد» و يک «جبهه همه خلقی» چيست، تفاوت اين سه را نمی‌دانستند. و حتا اين پنج انسان باهوش و فعال نمی‌دانستند که اين در کنوانسيون ٢٠٠۵ حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا، که همه آن‌ها در آن حضور داشتند، «مدون» شده است، آن‌ها کمترين تصوری از پيامدهای اين «تدوين» نداشتند.

جبهه متحد طبقه کارگر شکلی از مبارزه است که بعد از انقلاب بلشويک، از ١٩١٧ تا ١٩٢۴، در وضعيت رشد نابرابر شرايط انقلابی در اروپای مرکزی و غربی، پيشبرده می‌شد. در آن زمان احزاب کمونيست هنوز کوچک بودند، و بسياری از کارگران وفاداری خود را به احزاب سوسيال دموکرات، يعتی احزاب سوسيال رفورميست، نشان می‌دادند. جبهه متحد در پی ايجاد وحدت طبقاتی برای يک تهاجم انقلابی بود. برعکس، مفهوم جبهه مردمی (جبهه خلقی) به دهه ١٩٣٠ بر می‌گردد، به زمانی که فاشيسم، که دميتريف آن را بطور کلاسيک بعنوان «ديکتاتوری علنی، تروريستی ارتجاعی‌ترين، شوونيست‌ترين، امپرياليست‌ترين بخش‌های سرمايه مالی» تعريف کرد، در وضعيت تهاجمی قرار داشت- فاشيسم در سال ١٩٢۴ در ايتاليا به پيروزی رسيده بود و در سال ١٩٣٣ بنحو حتا خطرناک‌تری آلمان را تهديد می‌کرد. جنبش جهانی کمونيستی که در دوره قبلی مرتکب اشتباهات سکتاريستی شده بود در جهت تصحيح آن، تاکتيک جبهه مردمی را، که وسيع‌تر از جبهه متحد بود، اتخاذ کرد.

فاشيسم موفق شده بود با بسيج خرده بورژوايی شهری و روستايی و اقشار ميانی به يک پايگاه توده ای دست پيدا کند؛ بنابراين، احزاب کمونيست، علاوه بر مبارزه برای جذب کارگران سوسيال دموکرات به مبارزات ضدفاشيستی، در پی آن بودند که بطور فعال اقشار ميانی را بسمت جنبش طبقه کارگر جذب نموده و از آن طريق طبقه حاکم فاشيستی را از يک پايگاه توده ای محروم کنند. «جبهه همه خلقی» يک اصطلاح آمريکايی است، که به پاسخ به پيروزی ريگان در سال ١٩٨٠ و سحنرانی معروف گاس هال تحت عنوان «بوی فاشيسم» بر می‌گردد. يک «جبهه همه خلقی» شامل گسترش جبهه آپوزيسيون می‌شد-تا جايی که همه عناصر سرمايه انحصاری ايالات متحده را که مخالف سياست‌های افراطی ريگان بودند-و چنان عناصری وجود داشتند- را در برگيرد. جبهه همه خلقی وسيع‌تر از ائتلاف ضدانحصاری است، زيرا حداقل از نظر پتانسيل، بخش‌هايی از سرمايه انحصاری را که، حداقل بخشاً بشيوه خود و از نقطه نظر انگيزه‌های طبقاتی خود، مخالف ريگانيسم بودند را در بر می‌گرفت.

در اين ترديدی نيست که در مبارزه سياسی، بعضی اوقات استراتژی تهاجمی ضروری است. علاوه بر اين، از سالهای ١٩٨٩-١٩٩١به اين‌سو، حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا، تنها حزب کمونيست [در جهان] نيست که وظيفه خود را دفاع از رفورم‌های بدست آمده در گذشته برای بهبود سهم کارگران و پاسداری از دستارودهای دموکراتيک می‌داند. اما اين راه رسيدن به سوسياليسم در ايالات متحده آمريکا نيست. وضعيت دفاعی نشان دهنده موضع ضعف است. هانس هولس، تئوريسين کمونيست معروف آلمان نوشته است: « کسی با برخورد دفاعی چيز زيادی بدست نمی‌آورد. بمثابه سروصدای محيط باقی می‌ماند… شفافيت و راديکاليسم کامل، پيش شرط جذب توده های مرددی است که بدنبال جهت گيری هستند، نه با تأکيد بر ترديد آن‌ها، بلکه با نشان دادن جانبدارانه يک آلترناتيو.»٢٠

می‌توان استدلال کرد که جبهه همه خلقی بعنوان يک رويکرد تاکتيکی در يک وضعيت اضطراری، مانند سال ١٩٨٠، يا سال ٢٠٠۶، ممکن است ارزش داشته باشد، اما ثابت شده است که بعنوان يک سياست بلندمدت، آنطور که اکنون «مدون» شده، ناکامی محض است. اين سياست نتوانسته است مانع گردش به راست مداوم در سياست‌های ايالات متحده شود و رای دهندگان را بدبين و سرخورده کرده است. اين سياست در ايجاد يک جنبش حزب سومی، مانند حزب کارگر، حزب سبزها و غيره قصور کرده است. جبهه همه خلقی، تا جايی که اکنون به يک کِز کردن دفاعی دائمی مبدل شده، يک مخمصه آپورتونيستی است، که فعاليت انتخاباتی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا را به حمايت دنباله‌روانه بدون پايان از دموکرات‌ها و رهبری بالای سنديکاها محدود کرده است. کسانی که فکر می‌کنند اين سياست موقتی است بهتر است برنامه حزب سال ٢٠٠۵ را دقيق مطالعه کنند. در آن سند راجع به اين‌که چه موقع و تحت چه شرايطی حزب مجاز خواهد بود به هدف قرار دادن کل سرمايه انحصاری بمثابه دشمن اصلی ترقی اجتماعی باز گردد، هيچ پيش‌بينی نشده است. موضوع به وضعيت خودبخودی ، به زمان‌های بهتر واگذار شده است.٢١ می‌توان ديد که يک جبهه همه خلقی دائمی بدين معنی است که نيازی به اين‌که حزب برای استقلال سياسی مبارزه کند وجود ندارد. اين در حالی است که ميليون‌های رو به رشد درک می‌کنند که چنان مبارزه ای برای خلاص شدن از تلۀ دو حزبی به يک نياز مبرم سياست در ايالات متحده مبدل شده است. اخيراً، يکی از پژوهشگران برجسته سياه‌پوست پيرامون استراتژی انتخاباتی بدرستی نوشت: «سازمانی که ما احتياج داريم بطور خود بخودی بوجود نخواهد آمد. آن سازمان از ضرورت بوجود نخواهد آمد، بلکه در نتيجه برنامه ريزی دقيق ظهور خواهد کرد. مردم از روی ضرورت در برابر ستم مقاومت خواهند کرد. اما تنها از طريق برنامه ريزی است که ما يک استراتژی تهاجمی کنشگرا ايجاد خواهيم کرد.»٢٢

مدون کردن پراگماتيکی دنباله‌روی
دگر سازی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا از مدتها پيش برنامه‌ريزی شده است و بطور مداوم پيش‌برده می‌شود. در جريان انتخابات نوامبر ٢٠٠۶ و قبل و بعد از آن، سياست انتخاباتی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا با فورمول‌بندی جديدی تغيير کرده است، بعنوان مثال، در برنامه جديد حزب (٢٠٠۵)، در گزارش سياسی اصلی به کنوانسيون (٢٠٠۶)، در گزارش‌های رهبری به کميته ملی، و در سرمقاله‌ها و مقالات «دنيای هفتگی مردم» آپورتونيسم انتخاباتی بلندمدت را توجيه می‌کند. برنامه جديد حزب را در نظر بگيريد. آپورتونيسم انتخاباتی در کلمات زير تبلور يافت:
«نامزدهای انتخاباتی و احزاب مستقل، هنگامی که از هدف مرکزی کنونی شکست دادن راست افراطی حمايت کرده و آن تلاش را تضعيف نکنند، نيز بخشی از روندی هستند که زمينه را برای يک حزب نيرومند مردمی ضدانحصاری در آينده آماده می‌کند. روند رشد يک حزب توده ای ملی مردمی متکی بر طبقه کارگر، ستم‌کشان ملی، زنان، جوانان و ديگر نيروهای مترقی تا مرحله ضدانحصاری مبارزه نمی‌تواند بالغ شود. طی مرحله کنونی مبارزه عليه راست افراطی، استراتژی برای پيروزی ضرورتاً بخشی از فرامليتی ها و حزب دموکرات را شامل می‌شود، و در رهبری آن فرامليتی‌های مشخص و برخی از ثروتمندان نقش بزرگی ايفا می‌کنند. در مرحله ضدانحصاری، يک حزب قادر به مقابله با چالش‌ها برای قدرت دولتی می‌تواند و بايد از سلطه هر بخش انحصارات آزاد باشد. اين بايد حزبی باشد که کارگران و ديگر نيروهای محوری، در ائتلاف با همه زحمتکشان و جنبش‌های مترقی اجتماعی، در آن نقش رهبری را ايفا می‌کنند.» (برنامه سال ٢٠٠۵ حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا- تأکيدات افزوده شده است).

ماهيت آپورتونيستی استراتژی انتخاباتی رويزيونيسم همچنين در عدم اشاره ترديد برانگيز به اين موضوع در برنامه حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا خود را نشان می‌دهد که جنبش انقلابی چگونه می‌خواهد از موضع دفاعی«جبهه همه مردم» به يک ائتلاف تهاجمی ضدانحصاری برود. راه خروجی وجود ندارد. مادامی که کمترين تفاوتی بين حزب جمهوریخواه و حزب دموکرات وجود دارد، اين جبهه در مسير بی پايان دنباله روی از دموکرات‌ها ادامه می‌دهد.٢٣ هيچ مبارزه ای برای پايان دادن به اين دنباله‌روی وجود نخواهد داشت. پيش‌بينی مسير يک استراتزی انقلابی، البته غيرممکن است، اما بايد بتوان نيروهای طبقاتی اصلی در هر مرحله از مبارزه برای سوسياليسم را مشخص کرد، و بروشنی مرزهای هر مرحله متوالی را تعيين نمود. اما، برای آپورتونيسم، با نگرش سردرگم و منفعل آن به آينده، مرحله کنونی ابدی است. تعبير رويزيونيستی از «جبهه همه خلقی» نظر گاس هال را- که از يک جبهه موقتی و انتخاباتی همه مردم صحبت می‌کرد و مصرانه بر نياز به مبارزه برای استقلال سياسی[حزب] پافشاری می‌نمود- تحريف می‌کند. اين وظيفه کمونيست‌ها نيست که بخش غيرافراطی طبقه حاکم را متشکل کنند. مهم‌تر از آن، اين کار کمونيست‌ها نيست که از عناصر غيرافراطی طبقه حاکم دنباله‌روی کنند. کمونيست‌ها تنها بايد با نيروهای مردمی متحد شوند.

واگذاری رهبری به نيروهای مرکز در يک «جبهه همه خلقی» دائمی اقدامی آگاهانه، واضح و آشکار است. «جنبش مردمی برهبری کارگران» شعار محبوبی است که در چهار کلمه ضرورت مبارزه برای رهبری سياسی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا را نفی کرده و می‌گويد رهبری اصلی به نيروهای مرکز تعلق دارد. روشن است که اين نظر، رهبری مبارزات مردمی را به سنديکاها- يا حتا فدراسيون سنديکايی- واگذار کرده، و آن را در اين عبارت خلاصه می‌کند: «جنبش مردمی برهبری کارگران، که ما بخشی از آن هستيم.» برخلاف آموزش‌های مارکسيستی-لنينيستی ، رويزيونيست‌ها معتقدند که دموکرات‌ها- يک حزب دارای پايگاه توده ای که ماهيت طبقاتی واقعی آن را سلطه بخش از سرمايه انحصاری تعيين می‌کند- آپوزيسيون بوش را رهبری خواهد کرد.٢۴ سنديکاها، که رهبری بالای آن‌ها با دست و پا به حزب دموکرات وصلند، از سوسيال رفورميسم فراتر نمی‌روند.٢۵ واقعيت اين است که بخش متشکل کارگران يک نيروی مرکز را تشکيل می‌دهد، گرچه جريانات چپ در آن قوی‌تر شده اند. بعنوان مثال، در ارتباط با جنگ عراق متزلزل است، در برخورد با نژادپرستی ضعيف‌تر از آن است که بايد باشد، در ارتباط با استقلال سياسی خود شديداً ضعيف است. با مفاهيم شراکت طبقاتی مغازله می‌کند. هنوز هم برای برنامه‌های بين المللی خود با واسطه از «سيا» پول دريافت می‌کند. در نتيجه، تمام چپ و قبل از همه کمونيست‌ها، نبايد رهبری را به صاحب منصبان سنديکايی موجود واگذار کنند. کمونيست‌ها بايد برای جلب سنديکاها، رهبران و اعضای آن‌ها، به سياست‌های اصيل چپ مبارزه طبقاتی تلاش نمايند.

سکتاريسم و آنتی‌سکتاريسم
رويزيونيست‌ها با عتاب به شنوندگان خود يادآور می‌شوند که برای يک حزب انقلابی مهم است که از اشتباهات سکتاريستی پرهيز نمايد.٢۶  اين، البته صحيح است. اما سکتاريسم سياسی يعنی چه؟

سکتاريسم، معمولاً به برخورد دگماتيک به تئوری اتکا دارد، و به تئوری بعنوان نسخه ای برای حل تمام مشکلات نگاه می‌کند، و مطالعه مشخص واقعيت و تکامل تئوری را غير ضرور می‌داند. سکتاريسم قادر نيست از فرصت‌های موجود برای فعاليت انقلابی استفاده کند. سکتاريسم يعنی شيوه ای از کار که در پی نزديک شدن به ديگران، تأثير گذاردن بر آن‌ها و جذب آن‌ها به مبارزه مشترک نيست. سکتاريسم از موضوعات حياتی که خود زندگی پيش می‌آورد طفره می‌رود. در نتيجه انزوا از توده‌ها، سکتاريسم جلوی مبارزه پيروزمند عليه سرمايه انحصاری را می‌گيرد. در لحظات کنونی، سکتاريسم می‌تواند به خطر اصلی برای يک حزب، يک سازمان مشخص، يا يک فرد مبدل شود.٢٧

عجب اين‌که، خط کلی فعلی، در حالي‌که ادعای دوری گزيدن از انزوای سکتاريستی را دارد، در حال حاضر بدترين انزوای سکتاريستی در [تاريخ] حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا را موجب شده است. اين تنها جدا افتادن از جنبش ضد جنگ ايالات متحده نيست. اين خط همچنين حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا را از جنبش کمونيستی جهانی دور می‌کند. رها کردن نقش مستقل حزب، بعنوان يک آموزگار، ايدئولوگ، و رهبر موجب وضعيت اسفبار کنارگيری گسترده از حزب، که خود را بيش‌تر در بدبينی تا راديکاليسم نشان می‌دهد، شده است. اين خط حزب را از جذب افراد مترقی جديد، و جذب راديکال‌ترين بخش‌های فعال مردم ايالات متحده در جنبش‌های صلح و عدالت اجتماعی، محروم می‌کند.

ادامه دارد

پی نويس‌ها:
١- سام وب، «تأملاتی بر سوسياليسم»، نگاه کنيد به:
http://cpusa.org/article/view/644
رويزيونيسم يک گرايش دشمن مارکسيسم است، که ادعا می‌کند به نمايندگی از طرف مارکسيسم در درون جنبش انقلابی کارگران عمل می‌کند. رويزيونيسم (تجديد‌نظر طلبی) بدين معنی است که دکترين مارکسيستی، برنامه، استراتزی و تاکتيک‌های انقلابی آن را مورد بازبينی و تجديد نظر قرار می‌دهد. رويزيونيسم، انصراف از مارکسيسم را با بحث در باره ضرورت توجه به آخرين تحولات در جامعه و در مبارزه طبقاتی، در باره «نو» می‌پوشاند. رويزيونيست‌ها در واقع نقش پادوهای ايدئولوژی رفورميستی بورژوايی در دورن جنبش کمونيستی را ايفا می کنند. برای بحث مشروح تر نگاه کنيد به «تأملاتی بر رويزيونيسم» در:
www.mltoday.com
٢- «مارکسيسم-لنينيسم در مقابل رويزيونيسم» نوشته ويليام فوستر، ژاک دوکلو، يوجين دنيس و جان ويليامسون. يکی از ترفندهای پيشگيرانه رويزيونيسم اين است که واژه هايی که می‌توانند ادعاهای رويزيونيستی آن‌ها را نشان دهند را به‌سخره می‌گيرند. بعنوان مثال، دانی روبين، ضمن حمله به منتقدين طرح برنامه حزب به آن‌ها توصيه کرد که از بکار بردن «فحش های مارکسيستی» مانند رويزيونيسم خودداری کنند. نگاه کنيد به:
http://www.cpusa.org/article/articleview/647/1/8
٣- نه تنها محتوای نوشته‌های اخير [سام وب] شبيه نظرات برودريسم است، بلکه آن را می‌ستايد. در گزارش «دوران جديد سياست‌های تازه و تاکتيک‌های انعطاف‌پذير را می‌طلبد» گفته می‌شود: «خدا را شکر که کنگره سازمان‌های صنعتی و متحدان آن در سالهای ١٩٣٠ اين منطق[سکتاريستی] را نپذيرفتند.» ستايش برودريسم همچنين در «طبعيت، نقش، و کار حزب کمونيست» بچشم می‌خورد «بنابراين، رشدی که ما در اين دوره [بعد از ١٩٣۵] تجربه کرديم در خلاء صورت نگرفت. لازمه آن تعيين يک سياست استراتژيک بود که گرايشات و وظائف اصلی آن دوره را درک کند؛ و البته بطور تنگاتنگ با تشديد مبارزات طبقاتی و مردمی در ارتباط بود. درس‌های آن دوره برای کار امروز ما معلم است.» نگاه کنيد به: «دوران جديد سياست های تازه و تاکتيک‌های انعطاف‌پذير را می‌طلبد» گزارش اصلی به کميته ملی، نوشته سام وب، ٢۴ مارس ٢٠٠٧:
http://www.cpusa.org/article/articleview/819/1/140
۴- زمانی که نسحه نهايی «طبعيت، نقش، و کار حزب کمونيست» در فوريه ٢٠٠٧ منتشر شد، بخش تشکيلات حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا گفت:«اين گزارش به فعالعيت ما در هفته‌ها و ماه‌های آتی کمک خواهد کرد. اين به‌کل حزب ضرورت ساختمان حزب و جان دوباره بخشيدن به درک ما از نقش‌مان را يادآور می‌شود. اين گزارش يک سند حزبی نيست. بلکه گزارشی است که به بحث دامن زده و هر رفيق را نسبت به شالوده تئوريک ساختن حزب متقاعد می‌کند.»
۵- ويژگی رويزيونيسم غلو آن در باره «نو» يا «جديد» است. پيتر سايمون، يکی از رهبران حزب کمونيست استراليا در اين باره گفته است: «تنها در لحظات رُک گويی است که انحلال‌طلبان علناً می‌گويند هدف‌شان دفن کردن احزاب‌شان است. در اغلب موارد، اظهارات نخستين آن‌ها خواهان نوسازی و دگرگون کردن حزب می‌شود.» چکامه سرايی سام وب در باره «نو» را در نقل قول زير خوب می تواند ديد:
«تمرکز اصلی اين گزارش بر عرصه جديد مبارزه قرار دارد. مگر غير از اينهم انتظار می‌رود؟ خيلی اتفاق‌ها افتاده است، خيلی چيزها تغيير کرده است، خيلی چيزها مثل سابق نيست-اين دوران جديدی است!…. اکنون بعد از چهار ماه…. آيا روشن نيست که چيزها بطور دراماتيک تغيير کرده اند؟ اشتباه نخواهد بود اگر اين را تغيير دريا در روابط سياسی بناميم…. نوعی ممکن بودن در هوا احساس می‌شود. جنبشی در حرکت است و زندگی سياسی شتاب می‌گيرد. اوضاع ورق خورده است- کنگره ديگر مُهر رسمی بر سياست‌های بوش نيست، بلکه در عوض، به جايگاهی برای بحث واقعی و مبارزات جدی تبديل شده است…. تشکيل يک ائتلاف سياسی و فرهنگ مترقی، همراه با سازمان‌ها، موسسات، شبکه‌های رسانه ای، اشکال فرهنگی، سنن و حافظه تاريخی خاص خود آن در حال وقوع است. ائتلاف سياسی و فرهنگ مترقی نوپای امروز… بايد از طرف هر کسی که زير چتر آن قرار می‌گيرد، تقويت شده و بسط داده شود… کمونيست‌ها به اين ائتلاف و فرهنگ مترقی چندجانبه، چندسطحی، چندشکلی در سر هر پيچ کمک خواهند کرد.» نگاه کنيد به «دوران جديد سياست‌های تازه و تاکتيک‌های انعطاف‌پذير را می‌طلبد»، گزارش اصلی به کمته ملی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا، نوشته سام وب، مسؤول ملی، ٢۴  مارس ٢٠٠٧:
http://www.cpusa.org/article/articleview/819/1/140
۶- http://cpusa.org/article/articleview/824/1/134
٧- برای متن کامل «تأملاتی بر سوسياليسم» که خانم هما احمد زاده آن را «واکنش‌ها به سوسياليسم» ترجمه کرده اند نگاه کنيد به:
http://www.cpusa.org/article/view/644
٨- حرف مفت يا چاخان بازی، واژه ای است که در باره کسی بکار می‌رود که در ظاهر با چيزی موافقت می‌کند اما در درون اعتقادی به آن ندارد. اين واژه در مواردی نيز بکار می‌رود که کسی به انتظارات موجود از خود، به کم‌ترين درجه ممکن پاسخ می‌دهد. در اينمورد، خوانندگان انتظار تأکيد بر هدف مبارزه برای نقش پيشاهنگ حزب را دارند.
٩- http://cpusa.org/article/articleview/824/1/134
«ما در حزب کمونيست از خروج تمام و کمال تمام نيروهای ايالات متحده در حال حاضر حمايت می‌کنيم. با اين وجود، بعد از چهار سال، مبارزه اکنون به مرحله ای رسيده است که بدست آوردن خواست‌های ميانی برای حرکت بسوی هدف نهايی پايان دادن به اشغال ضروری و قابل دستيابی است.»
١٠- http://www.pww.org/article/articleview/11289/1/377
١١- فيليس بنيس، تحليل‌گر سياست خارجی، در وب سايت «اتحاد برای صلح و عدالت» خاطر نشان شد که لايحه بودجه تکميلی جنگ که از طرف پلوسی معرفی شد، تمام گروه‌های مختلف تشکيل دهنده نيروهای آمريکايی، منجمله ٩٠ هزار مزدور، را از خروج از عراق مستثنی کرد. اين لايحه به پرزيدنت بوش حق می‌دهد تنها با بيان قصد و هدف خود، همه محدوديت‌های در نظر گرفته شده در لايحه را ناديده بگيرد. لايحه پايگاه‌های نظامی موجود جديد ايالات متحده در عراق را نعطیل نکرد. لايحه به شرکت‌های نفتی ايالات متحده اجازه داد تا کنترل بخش‌های بزرگ صنعت نفت عراق را بدست گيرند. لايحه مودر حمايت سام وب مانع حمله بدون دليل و پيشگيرانه به ايران نشد. نگاه کنيد به:
http://www.unitedforpeace.org/article.php?id=3564
١٢- «حزب کمونيست و چگونگی کار آن: راهنمای سازمان و عملکرد آن» چاپ مارس١٩٧۶. انحلال‌طلبی اشکال سازمانی مشخصی بخود می‌گيرد. بعنوان نمونه می‌توان به بخشيدن آرشيو حزب به يک دانشگاه خصوصی؛ سياست رسوای عدم وجود حتا يک کتابفروشی حزبی؛ انحلال سازمان‌های چپ وابسته به حزب برای زنان، سياهان، کارگران و غيره؛ تغيير هويت «مسائل سياسی» نشريه تئوريک حزب و غيره اشاره کرد.
١٣- «طبعيت، نقش، و کار حزب کمونيست» با ذکر نقل قولی از سخنرانی ١٨٧٢ مارکس به امکان گذار مسالمت آميز ايالات متحده آمريکا به سوسياليسم اشاره می‌کند. اين شبيه مقايسه سيب با پرتقال است. ايالات متحده آمريکا در سال ١٨٧٢، بعد از جنگ داخلی و قبل از تبديل شدن به يک قدرت امپرياليستی، دارای يک ارتش دائمی کوچک بود، مجتمع‌های نظامی-صنعتی عظيم و «دستگاه امنيت ملی» امروز را – که ميليون‌ها نفر را در بر می‌گيرند- نداشت. ايالات متحده مدرن هر سه اين‌ها را دارد، و اين شانس گذار مسالمت آميز- بدون جنگ داخلی- به سوسياليسم را کاهش می‌دهد. وظيفه يک ائتلاف ضدانحصارات اين خواهد بود که اين سه شر را ريشه کن کرده و راه را برای مسالمت‌آميزترين گذار به سوسياليسم باز کند. اين نظرات را با اعتقادات نسل گذشته کمونيست‌های ايالات متحده مقايسه کنيد که در شرايط مناسب‌تر تعادل نيروی جهانی می‌گفتند: «کمونيست‌ها نمی‌توانند نسبت به‌عدم وقوع جنگ داخلی تصمين بدهند.» نگاه کنيد به «رابطه بين نبرد برای دموکراسی و سوسياليسم» نوشته بتی گانت، سردبير وقت مسائل سياسی، در «مسائل سياسی» ٢٢ دسامبر ١٩۶٨.
١۴- گفته می‌شود اين روزها نژادپرستی ديگر مثل سابق نيست: «اشکال قديمی و خشن نژاد‌پرستی، با اشکال جديد و ظريفی که با زيرکی ساختار سلسله مراتب‌نژادی، استثمار، به حاشيه رانده شدن و انقياد را پنهان می‌کند، ترکيب شده اند، اشکال قديمی بنحو فزاينده ای جای خود را به اشکال جديد می‌دهند.»
چه چيز ظريفی در فاجعه بعد از وقوع توفان دريايی کاترينا در نئواورلئان وجود دارد؟
سام وب کمی بعد بدرستی می‌گويد: «تقريباً در هر مقوله ای که رفاه اجتماعی را می‌سنجد، شرايط مردم تحت ستم‌نژادی بدتر شده است.» چند هفته پيش ديوان‌عالی «کور-رنگ» ايالات متحده آمريکا، بدون ظرافت، تمام رويه‌های قضايی چند دهه گذشته را بدور ريخت و در را بروی احيای سياست «جدا اما برابر» موسوم به سياست «جيم کرو» باز کرد.
١۵- اين فورمول‌نبدی اين موضوع را که سوسيال دموکرات‌ها، نيروهای مرکز يا متمايز از نيروهای مرکز بحساب می‌آيند را در هاله ای از ابهام قرار می‌دهد. سام وب در نوشته‌های ديگر خود اين نظر را مطرح کرده است که سوسيال دموکرات‌ها بخشی از چپ هستند.
١۶- نگاه کنيد به «تأملاتی بر سوسياليسم»
١٧- ارزيابی حزب کمونيست عراق از جانب اکثريت عظيم احزاب کمونيست طرد شده است. يک استثنا بر اين، حزب کمونيست دولت متجاوز اصلی، يعنی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکاست، امری که از ديد باقی جنبش کمونيستی جهان پنهان نمانده است.
١٨- دانی روبين، رهبر قديمی حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا، در سال ١٩٩١ از حزب کناره گرفت و به «کميته وفاق» پيوست. بدرخواست سام وب، دانی روبين، به حزب، و نهادهای رهبری آن، پذيرفته شد. روبين، در حالی که منتقدين چپ طرح برنامه حزب را زير ضربه گرفته بود، تغيير به يک «جبهه همه خلقی» دائمی را بعنوان «تفاوت عمده» بين طرح برنامه حزب (٢٠٠۵) و برنامه قبلی حزب مصوب ١٩٨١ اعلام کرد. نگاه کنيد به:
www.pww.org/article/view/7250/1/274
١٩- روبين می‌نويسد: «در سال ١٩٨٠، گاس هال سياست تشکيل يک جبهه همه خلقی برای شکست دادن بخش ماورا-افراطی سرمايه داران انحصاری در انتخابات را پيشنهاد کرد. آن سياست بعنوان يک تاکتيک موقتی در استراتژی ضد انحصارات گنجانيده شد. نگاه کنيد به دانی روبين، مسائل سياسی، مارس ٢٠٠٧ تحت عنوان «مديريت تغيير: تاريخ استراتژی و تاکتيک های مارکسيستی» صفحه٣٢.
٢٠- اچ. اچ. هولس، «مسير مبارزه بايد تعيين شود، دو خط در يک حزب: پيرامون اختلاف نظر برنامه ای در احزاب کمونيست اروپا»، جونگ ولت، ٨ و ٩ ژانويه ٢٠٠۵. ترجمه انگليسی از لئونارد هرمن، کالج واهان، شهر نيويورک.
٢١- موضوع به جريان خود بخودی و زمانی ديگر واگذار می شود. اتکای منفعلانه بر جريان خودبخودی را در جمله زير می تواند ديد: «هنوز بايد منتظر تولد يک حزب مردمی که در نيروهای محوری يک ائتلاف وسيع مردمی حل شده باشد و از طرف آن نيروها هدايت می شود، باقی ماند.» نگاه کنيد به «دوران جديد سياست های تازه و تاکيک های انعطاف پذير می طلبد»
٢٢- نگاه کنيد به متن سخنرانی بيل فلچر جونيور در دانشگاه کلمبيا، در ١٠ اکتبر ٢٠٠۶، تحت عنوان «نژاد، حزب دموکرات، و استراتژی انتخاباتی» در نشانی زير:
www.blackcommentator.com/201/201_cover_race_dems_fletcher_ed_bd.html
٢٣- علم کردن آدم چوبی را در عبارت زیر می‌توان ديد که ادعا می‌کند يک مخالف بی نام و نشان بين جمهوريخواهان و دموکرات‌های تفاوتی قائل نمی‌شود: «ما در چپ بايد بين جمهوري‌خواهان و دموکرات‌ها تمايز قائل شويم» در «ميدان جديد تاکتيک‌های جديد می‌طلبد.»
٢۴- برای اين نظر که دموکرات‌ها را پيشاهنگ می‌بيند نگاه کنيد به «دوران جديد سياست های جديد و تاکتيک‌های انعطاف‌پذير می‌طلبد» : «حزب دموکرات، از طرف ديگر، خود را در موقعيت جديدی می‌يابد-حزب اکثريت در کنگره، که تخيل سياسی و ظرافت تاکيتکی بيش‌تر از آنچه از يک حزب آپوزيسيون انتظار می‌رود را لازم دارد. ابتکار سياسی (البته نه بطور کامل) به دست آن حزب و به دست جنبش مردمی برهبری کارگران که ما بخشی از آن هستيم می‌افتد.»
٢۵- سردرگمی در باره اينکه چپ، راست و مرکز کدام است را در فعاليت سنديکايی حزب می توان ديد. عجيب اين است که فعاليت سنديکاليست های چپ منجمله کمونيست ها بود که AFL-CIO را مجبور کرد در کنوانسيون ٢٠٠۵ موضع روشن‌تری عليه جنگ عراق اتخاذ کند، و از آن طريق تلاش سوسيال دموکرات‌های راست را که می‌خواستند از طريق بوروکراسی «فدراسيون معلمان آمريکا» در آخرين لحظه جلو آن را بگيرند را خنثی کنند. در اينجا، با موردی سر و کار داريم که «جنبش مردمی برهبری کارگران» نبود، بلکه جنبش چپ ضد جنگ بود که کارگران را رهبری کرد. قطعنامه کنوانسيون AFL-CIO عليه جنگ عراق پيروزی بود که آسان بدست نيامد. اما AFL-CIO و اکثر سنديکاهای وابسته به آن کم‌ترين منبع عملی را به مبارزه عليه جنگ اختصاص ندادند. راست هنوز از مواضع مهمی در سنديکاهای ايالات متحده آمريکا برخوردار است. بعنوان مثال، اخيراً اکثر مقامات بالای AFL-CIO به يک گروه کارگری صهيونيستی ملحق شدند و بيانيه ای را امضاء کردند که سنديکاها و گروه های مذهبی بريتانيايی و کانادايی را به اين خاطر که در اعتراض به اشغال ددمنشانه اراضی فلسطينی‌ها، درصدد تشکيل جنبش تحريم، عدم سرمايه‌گذاری و بايکوت عليه اسرائيل بودن را محکوم می‌کند. در ارتباط با اين، برای اينکه بتوانيم به پرسش مرکز چيست و چپ کدام است را پاسخ دهيم، جورج مايرز، کمونيست و رهبر سنديکايی برجسته را بخاطر می‌آوريم که رويزيونيسم اغلب دست به دامان او می‌شود. او بدرستی گفته است: «اتحاد مرکز-چپ بايد بر شالوده موضع پيشرفته‌ترين نيروهای مرکز بنا شود.» اشاره او به اتحاد برنامه‌ای است و نه ايدئولوژيک. منظور او اين نبوده است که چپ جهان‌بينی نيروهای مرکز را بپذيرد و يا از مبارزه ايدئولوژيک با نيروهای مرکز دست بکشد.
٢۶- سام وب، به دفعات گفته است که به نظر او سکتاريسم خطر اصلی برای حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا است. اما او بلافاصله موضوع را عوض می‌کند. نظر او با کل تاريخ حزب و نظرات اکثريت رهبران حزب که فاستر، هال وينستون، سه تن از آنها بودند در تضاد است. آن‌ها بر اين تأکيد داشتند که خطر اصلی از راست متوجه حزب است. آيا آن‌ها سکتاريست بودند؟