تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
ع. سهند
۱۲ دیماه ۱۳۸۶
در روز ۱۵ اوت ۲۰۲۱، طالبان برای دومین بار در ۴۰ سال جهاد آمریکایی در افغانستان، وارد کابل شد. رسانههای جمهوری اسلامی، جهاد دوم آمریکا را که پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آغاز شد مبدأ زمانی دخالت امپریالیسم آمریکا در افغانستان نشان میدهند، و از این طریق نقش مشخص و غیرقابل انکار جمهوری اسلامی را در کنار سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، پاکستان، اسراییل، عربستان سعودی، و چین در شکلگیری طالبان، از دایره بررسی تاریخی و درس آموزی از گذشته کنار میگذارند.
ریشهیابی ترور بینظیر بوتو
خانم بینظیر بوتو، نخستوزیر پیشین پاکستان و رهبر حزب مردم پاکستان در روز ۲۷ دسامبر ۲۰۰۷ در جریان یک میتینگ انتخاباتی ترور شد. خبرگزاریها گزارش دادهاند که طالبان یا وابستگان به آن، مسئول ترور خانم بوتو هستند. با توجه به اینکه:
۱- دور دوم نخستوزیری خانم بوتو از سال ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۶ طول کشید،
۲- اولین فعالیت نظامی عمده طالبان در اکتبر- نوامبر ۱۹۹۴ اتقاق افتاد و طی آن طالبان از جنوب افغانستان برای تصرف قندهار و مناطق اطراف آن حرکت کرد؛ و این نیروی گمنام که از حمایت همه جانبه دولت خانم بینظیر بوتو، و شریک دولت ائتلافی او یعنی حزب «جماعت علمای اسلام»- پدر خوانده طالبان- برخوردار بود و توانست در عرض کمتر از سه ماه کنترل ۱۴ استان از ۳۴ استان افغانستان را تصرف کند و در سپتامبر ۱۹۹۶ وارد کابل شود،
۳- خانم بوتو چند روز بعد از تصرف کابل بدست طالبان در تلویزیون پاکستان خود را «مادر طالبان» نامید،
میتوان تیتری که هر چند گاه یکبار در صفحه حوادث روزنامهها ظاهر میشود را در اینجا تکرار کرد و گفت «مادری بدست فرزند خود به قتل رسید!»
اگرچه خانم بوتو در دوران بعد از یازده سپتامبر تغییر «گفتمان» داد- تا جایی که خود را یکی از متحدین ایالات متحده در جنگ با ترور اعلام کرد و مبارزه با «بنیادگرایی» را هدف اصلی کارزار انتخاباتی خود قرار داده بود- اما ترور جنایتکارانه او در درجه اول نشان دهنده نارسایی مرگبار برنامه سیاسی است که او دنبال میکرد: خانم بوتو میخواست مشکلی که دنبالهروی او از سیاست دیروز آمریکا ایجاد کرده است را با دنبالهروی از سیاست امروز آمریکا حل کند.
نوشتار زیر نقش سیاست دیروز آمریکا در ایجاد مشکلات امروز پاکستان و بخشی از مشکلات منطقه را بررسی میکند. در تهیه این نوشتار از فصل سوم کتاب «مسلمان خوب، مسلمان بد» نوشته محمود ممدانی استفاده شده است.*
***
کمتر از پنج سال بعد از شکست آمریکا در ویتنام، سیاست خارجی آن کشور متحمل شکستهای دیگری شد. در سال ۱۹۷۹ دو انقلاب مردمی در ایران و نیکاراگوئه، حکومتهای دیکتاتوری دست نشانده آمریکا را سرنگون کرد و در همان سال نیرویهای ارتش شوروی برای کمک به انقلاب ثور افغانستان وارد آن کشور شدند.
دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده ادعا میکرد که شکست دیکتاتوریهای دست نشانده آمریکا در جهان سوم نشانگر این است که شوروی بسوی تصرف کامل جهان حرکت میکند. دولت ریگان مقابله با گسترش نفوذ و قدرت شوروی – به هر طریق و با استفاده از هر ابزار- را هدف اصلی سیاست خارجی خود قرار داد، و در نتیجه، افغانستان به میدان اصلی اجرای سیاست خارجی دولت آمریکا مبدل شد.
انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ایران تاثیر عمیقی بر جنگ در افغانستان داشت. انقلاب ایران به تغییر ساختاری در روابط ایالات متحده و اسلام سیاسی منجر شد. پیش از آن، آمریکا جهان را چنین تصور و ترسیم میکرد:
در یک طرف اتحاد شوروی و ناسیونالیسم رزمنده جهان سوم قرار داشت و آمریکا آن ملتگرایی ضدامپریالیستی را بعنوان ابزاری در خدمت طرحهای شوروی ارزیابی میکرد؛ در طرف دیگر اسلام سیاسی قرارداشت که آمریکا آن را متحد خود در مبارزه علیه اتحاد شوروی میدانست. به این دلیل بود که ایالات متحده در اندونزی از «سَرَکات اسلامی» علیه سوکارنو، در پاکستان از «جماعت اسلامی» علیه ذالفقار علی بوتو، و در مصر از «اخوانالمسلمین» علیه ناصر حمایت میکرد. این نظر و انتظار که اسلام سیاسی بمثابه یک سپر محلی در برابر ناسیونالیسم سکولار عمل خواهد کرد مورد حمایت متحدین آمریکا در منطقه – از اسرائیل گرفته تا رژیمهای محافظهکار عرب- نیز بود. اسرائیل امیدوار بود که با تشویق یک جنبش اسلامی در مناطق اشغالی رقیبی در برابر ملتگرایی سکولار سازمان آزادیبخش فلسطین ایجاد کند. دستگاه اطلاعاتی اسرائیل طی انتفاضه اول جهت مقابله با نفوذ سازمان آزادیبخش فلسطین، به حماس امکان و اجازه داد بدون مانع فعالیت کند- دانشگاه و حسابهای بانکی خود را بازکند، و احتمالاً به حساب های بانکی آن کمک هم کرد. کمی بعد، حماس انتفاضه دوم را که از انتفاضه اول بسیار نیرومندتر است، سازماندهی کرد. انور سادات در مصر بعنوان ناجی اسلام سیاسی ظاهر شد و بین سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۵ برای مقابله با ناصریستها و کمونیستهای مصر، اسلامگرایان را از زندان آزاد کرد و نخست به آنها آزادی بیان و اظهار نظر داد و کمی بعد به آنها آزادی تجمع و تشکل اعطاء گرد. هدف از ذکر این موارد بیاعتبار کردن نقش امروزین این جنبشها در صحنه سیاسی خارمیانه نیست، بلکه یادآوری این نکته است که چگونه سیاستهای امپریالیستی در آسیاب مبارزات رهاییبخش خلقها و دیالکتیک حاکم بر مبارزات اجتماعی، میتواند به نتایج ناخواسته برای آنها بیانجامند.
انقلاب ایران به ایالات متحده چیزی را آموخت که برخی از نیروهای سیاسی ایران هنوز آن را نیاموختهاند: ضرورت تمایز بین دو چهره انقلابی و نخبهگرای اسلام سیاسی. چهره انقلابی اسلام سیاسی سازماندهی جنبشهای اجتماعی اسلامی و مشارکت تودهای را برای ایجاد یک حکومت اسلامی مستقل ضروری میداند. چهره نخبهگرای اسلام سیاسی، برعکس، به مشارکت مردم در امور بدبین است، برداشت آن از حکومت اسلامی آن نوع حکومتی است که بجای تشویق و ترغیب مشارکت مردمی و توده ای، آن را مهار کند. آمریکا همچنین آموخت که وجود این دو گرایش را در حاکمیت برآمده از انقلاب بهمن ببیند و سیاست خود در ایران را در جهت تضعیف اسلام انقلابی و تقویت اسلام نخبهگرا متمرکز کند.
انقلاب نیکاراگوئه درسهای کاملاً متفاوت دیگری به ایالات متحده آموخت: چگونگی سازماندهی و دنبال کردن یک جنگ ضد- انقلابی با استفاده از همه ابزار علنی و مخفی. بعلاوه، این اولین تلاش مهم برای عقب راندن ناسیونالیسم چپگرای جهان سوم به دولت ریگان آموخت که چگونه از حمایت محافل مختلف برای رسیدن به یک هدف واحد استفاده کند. درس دیگر این بود که چگونه از قاچاق مواد مخدر برای تأمین بودجه یک جنگ ضد- انقلابی استفاده شود. ایالات متحده درسهای خود از انقلابهای ایران و نیکارگوئه را در افغانستان به کاربست.
پاکستان و جنگ اول آمریکا در افغانستان
کمک مخفیانه آمریکا به مخالفان رژیم انقلابی افغانستان قبل از ورود ارتش شوروی به آن کشور شروع شد. اسناد «سیا» و وزارت امورخارجه آمریکا که در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران بدست آمده نشان میدهند که ایالات متحده بدون سر و صدا از آوریل ۱۹۷۹ (هشت ماه قبل از ورود ارتش شوروی به افغانستان) در پاکستان با نمایندگان شورشیان افغانی ملاقات و مذاکره میکرد. مصاحبه برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر در گفتگو با «نول آبزرواتور» چاپ پاریس (مورخ ۱۵ تا ۲۱ ژانویه ۱۹۹۸) این را تأیید میکند:
پرسش: رابرت گیتس، سرپرست سابق «سیا» در خاطرات خود میگوید سرویسهای اطلاعاتی آمریکا کمک به مجاهدین در افغانستان را شش ماه قبل از مداخله شووری شروع کردند. در آن زمان، شما مشاور امنیت ملی پرزیدنت کارتر بودید. بنابراین شما در این امور نقشی داشتید. آیا این درست است؟
برژینسکی: بله. براساس روایت رسمی تاریخ، کمک «سیا» به مجاهدین در ۱۹۸۰ شروع شد، یعنی بعد از آن که ارتش شوروی در ۲۴ دسامبر ۱۹۷۹ به افغانستان تجاوز کرد. اما واقعیت، که تاکنون پنهان نگهداشته شده است، کاملاً خلاف این است. در واقع، در ۳ ژوئیه ۱۹۷۹ بود که پرزیدنت کارتر اولین حکم کمک مخفی به مخالفان رژیم هوادار شوروی در کابل را امضاء کرد. و در همان روز، من یاداشتی خطاب به رییسجمهور نوشتم و در آن به او توضیح دادم که به نظر من این کمک موجب دخالت نظامی شوروی خواهد شد.»
انقلاب ثور ۱۹۷۸ افغانستان موجب تغییر سرنوشت سازی در روابط ایالات متحده با پاکستان شد. پیش از آن دولت کارتر در سال ۱۹۷۷ در پاسخ به کارنامه حکومت پاکستان در زمینه حقوق بشر (که یک نمونه آن به دار آویختن ذوالفقار علی بوتو نخستوزیر پاکستان به دست ارتش آن کشور بود) و به دلیل فعالیتهای بینالمللی رژیم پاکستان برای گسترش تولید سلاحهای اتمی، کمک به آن کشور را قطع کرده بود. انقلاب ثور و ورود نیروهای شوروی به افغانستان همه اینها را تغییر داد. کارتر کمکهای اقتصادی و نظامی به رژیم ضیاالحق را از سر گرفت و پاکستان بعد از اسرائیل و مصر به سومین کشور دریافتکننده کمکهای آمریکا مبدل شد.
با شروع ریاست جمهوری رونالد ریگان همکاری بین سازمان اطلاعاتی آمریکا و سازمان اطلاعاتی پاکستان بنحو بیسابقهای گسترش یافت و این دو سازمان اطلاعاتی دو هدف مشترک نظامی و سیاسی زیر را در ارتباط با افغانستان تعیین کردند:
حداکثر افزایش در توان نظامی مجاهدین، و جلب اکثر اسلامگرایان ضدکمونیست برای مقابله با نیروهای شوروی در افغانستان. در پی اجرای این سیاست، سیل ورود همه نوع تسلیحات نظامی و افراطیترین اسلامگرایان به منطقه سرازیر شد. در نتیجه، اسلامگرایان افراطی ضد-کمونیست نه فقط از کشورهای اسلامی مانند الجزایر، عربستان سعودی، مصر و اندونزی، بلکه از میان جوامع مسلمان خود ایالات متحده و بریتانیا روانه اردوگاههای نظامی در پاکستان شدند. یکی از نمونههای معروف این اسلامگرایان شیخ عبدالله اعظم است که در سالهای دهه ۱۹۸۰ نقش اساسی را در به راه انداختن جهاد آمریکایی در جهان اسلام بازی کرد.
لورنس رایت در مجله «نیویورکر» در باره او چنین مینویسد: «شیخ عبدالله اعظم، روحانی فلسطینی، دارنده دکترا در حقوق اسلامی از دانشگاه الازهر قاهره است. او برای تدریس به دانشگاه سلطان عبدالعزیز در جده رفت و در آنجا اسامه بنلادن یکی از دانشجویان او بود.» اعظم تحت حمایت «سیا» به سراسر جهان سفر میکرد، در تلویزیون عربستان سعودی و در گردهماییها و تظاهراتی که در ایالات متحده برگزار میشد، حضور مییافت. در آن سالها، شیخ اعظم یکی از داراییهای «سیا» و نماد و تبلور جهادگرایان مورد علاقه آمریکا بود. پیام اعظم روشن بود: شرکت در جهاد نه فقط یک وظیفه سیاسی بلکه یک وظیفه مذهبی است. هدف از جهاد تنها کشتن دشمن (در آن زمان روسها) نیست بلکه دعوت به «شهادت» نیز هست. فرمول شیخ اعظم برای جهاد ساده بود: «فقط جهاد و تفنگ، نه مذاکره، نه کنفرانس و نه گفتوگو» و این همان هدفی بود که دولت ریگان و سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و پاکستان در ارتباط با حضور نیروهای شوروی در افغانستان دنبال میکردند.
جهاد آمریکایی
در آن موقع نزدیک به صد سال از آخرین جهاد مسلحانه در جهان اسلام میگذشت. اما «سیا» مصمم بود برای رسیدن به هدف خود در افغانستان، در دوران جدید یک جهاد مسلحانه راه بیاندازد. در تاریخ اسلام چهار جهاد مسلحانه بمثابه جنگ عادلانه در برابر متجاوزین و اشغالگران (مسلمان یا کافر) وجود دارد: اول، جهاد علیه متجاوزین صلیبی در قرن دوازدهم میلادی و به رهبری صلاحالدین ایوبی (جهاد علیه غیرمسلمانان اشغالگر)؛ دوم، جهاد مسلحانه صوفیان علیه اریستوکراسی تاجران برده در غرب آفریقا در قرن هفدهم میلادی (جهاد علیه مسلمانان ستمگر)؛ سوم جهاد وهابی علیه استعمارگران عثمانی در شبهجزیره عربستان در قرن هجدهم میلادی (جهاد علیه مسلمانان اشغالگر)؛ و چهارم، مبارزات ضد استعماری مهدی در سودان علیه قدرتهای عثمانی – مصر و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی (جهاد علیه اشغالگران مسلمان و غیر مسلمان).
هدف اول ایالات متحده از براه انداختن جهاد افغانستان این بود که یک میلیارد مسلمان جهان را در یک جنگ صلیبی علیه اتحاد شووری متحد کند. مفهوم «جنگ صلیبی» بهتر از مفهوم «جهاد» میتواند سیاست آمریکا و محتوای آن را تعریف کند. هدف دوم آمریکا دامنزدن به اختلاف بین شیعه و سنی و از آن طریق مقابله با نفوذ اسلام سیاسی انقلابی و مهار انقلاب ایران بود. جهاد افغانستان در واقع یک جنگ صلیبی علیه جهان اسلام بود.
ویلیام کیسی سرپرست «سیا» در سال ۱۹۸۶ هدایت جهاد افغانستان را به دست گرفت. گام اول «سیا» متقاعد کردن کنگره آمریکا به سرعت بخشیدن به دخالت آمریکا در افغانستان از طریق اعزام مستشاران نظامی به میان مجاهدین و دادن موشکهای ضد هوایی استینگر به آنها بود. گام دوم گسترش جنگ چریکی به درون جمهوریهای تاجیکستان و ازبکستان اتحاد شوروی بود که تنها بعد از تهدید شوروی به حملات تلافیجویانه به درون خاک پاکستان، «سیا» این بخش از نقشه خود را رها کرد. گام سوم بسیج و جلب افراطیون اسلامگرا از سراسر جهان و آموزش آنها در پاکستان برای جنگیدن در کنار مجاهدین بود. دو گام دوم و سوم ماهیت ایدئولوژیک جنگ بمثابه یک جنگ مذهبی علیه شورویهای کافر را تشدید کرد. افغانستان حتا بیشتر از نیکاراگوئه از طرف آمریکا به میدان مبارزه ایدئولوژیک تبدیل شد.
در نتیجه جهاد آمریکایی در افغانستان، گرایش راست افراطی اسلامگرا که پیش از آن اعضاء و هواداران اندک و پراکندهای در جهان اسلام داشت از نظر سازمانی، تعداد، مهارت، حوزه فعالیت، اعتماد به نفس و همچنین داشتن یک هدف منسجم رشد نمود. قبل از جهاد افغانستان، اسلام سیاسی راستگرا به دو اردوی اصلی تقسیم میشد: آنهایی که همدست و همراه رژیمهای آمریکایی از قبیل رژیمهای عربستان سعودی و پاکستان بودند، و آنهایی که با این رژیمها مخالفت داشتند و آنها را دست نشانده آمریکا و خائن به آرمان فلسطین میدانستند.
برخلاف اسلامگرایانی که اقدام به تشکیل احزاب سیاسی میکردند و تلاش داشتند تودههای مسلمان را به روند مبارزات سیاسی در جهت پیشبرد یک برنامه سیاسی – اقتصادی – اجتماعی مشخص بسیج و جلب نمایند، راست افراطی اسلامگرا بغیر از دستزدن به اقدامات تروریستی پراکنده در مناطق شهری برنامه دیگری نداشت. قبل از جهاد افغانستان، بخش خارج از حکومت راست افراطی اسلامگرا از نظر اجتماعی و تشکیلاتی عملاً منزوی و ناتوان بود، و در یک بنبست تاریخی بسر میبرد، نه از امکان جلب حمایت عمومی برخوردار بود نه میتوانست به منابع مادی لازم برای فعالیتهای موردنظر خود دست یابد. دولت ریگان راست افراطی اسلامگر را از این بنبست تاریخی نجات داد. جهاد آمریکایی در عمل با ایجاد زیرساخت مادی ترور و با استفاده از نمادهای اسلامی برای رسوخ به شبکهها و جوامع اسلامی، موجب خصوصیسازی خشونت در سطح گستردهای شد.
جوانب گوناگون جهاد آمریکایی
۱- طرح کلی: «سیا» با همکاری نزدیک با سازمان اطلاعاتی پاکستان جزییات نقشه جهاد افغانستان را تعیین کرد. برای اجرای نقشه، «سیا» سلاح و مستشاران متخصص در جنگهای چریکی را از کشورهای مختلف، همراه با اطلاعات و دادههای نظامی – امنیتی پیرامون اوضاع داخلی افغانستان، در اختیار سازمان اطلاعاتی پاکستان قرار میداد. سازمان اطلاعاتی پاکستان مسؤلیت انتقال سلاحها به مرز با افغانستان، و سرپرستی و نظارت بر آموزش مجاهدین افغانی در داخل پاکستان، و هماهنگ کردن فعالیت آنها در خاک افغانستان را بعهده داست. علاوه بر سازمان اطلاعاتی پاکستان، سرویسهای اطلاعاتی عربستان سعودی، مصر، فلیپین، اسرائیل و حتا چین نیز در اجرای نقشه «سیا» فعالانه شرکت داشتند. آمریکا آموزههای خود در هندوچین، جنوب آفریقا، و آمریکای مرکزی را با دقت تمام بکار میبست. جهاد افغانستان جنگی بود که آمریکا بدون شرکت مستقیم و از طریق شرکای رده دوم، سوم و چهارم خود آن را پیش میبرد.
علاوه بر دولتهای خط اول جیهه جهاد افغانستان و سازمانهای اطلاعاتی آنها، مجموعهای از مؤسسات و نهادهای مذهبی و سکولار در خدمت انجام نقشه «سیا» قرار داشتند و نتیجه کلی این بود که جنگ به نحو هر چه فرایندهتری در مقیاس بینالمللی خصوصی میشد. پویایی خصوصیسازی خشونت در جهاد افغانستان نیروهایی را وارد صحنه کرد که به عملیات موسوم به یازده سپتامبر دست زدند.
اگر «سیا» جنگ صلیبی ضدشوروی خود در افغانستان را در یک چارچوب ملی سازماندهی میکرد، مجبور میبود عمدتاً بر روی داوطلبان افغانی تکیه کند. اما طرح جنگ بمثابه یک جهاد بینالمللی میتوانست داوطلبان بسیاری را از میان جمعیت مسلمان سراسر جهان به سوی آن جلب کند.
خارج از پاکستان، کشورهای عربی منبع اصلی داوطلبانی بودند که به افغان – عربها معروف شدند. در سراسر جهان شبکهای از مراکز جذب داوطلب ایجاد شد که از طریق نقاط اصلی در جهان عرب – مانند مصر و عربستان سعودی – به پاکستان مرتبط میشدند. این شبکه در نهایت از سودان در جنوب، تا چچن در شمال، از اندونزی در شرق، تا کوزوو در غرب را در بر میگرفت. دستگاه حکومتی عربستان سعودی که هم از طرف مردم آن کشور و هم از جانب محافل راست اسلامگرا بخاطر عدم حمایت آن از مبارزات مردم فلسطین مورد انتقاد و فشار قرار داشت، فرصت را مغتنم شمرد و ناراضیان داخلی را به پیوستن به جهاد آمریکایی در افغانستان تشویق کرد. حکومت مصر نیز چشمان خود را بر روی حرکت اسلامگرایان بومی بسمت افغانستان بست. الجزایر به سومین منبع تأمینکننده داوطلب برای جهاد آمریکایی مبدل شد. بنا به گزارش مارتین استون «سفارت پاکستان در الجزیره طی سالهای دهه ۱۹۸۰ بالغ بر ۲۵۰۰ ویزا برای داوطلبان الجزایری صادر کرد.» تعداد داوطلبان و تعلیمدیدگان سر به صدها هزار نفر میزد. به گفته استون«تندروهای خارجی که مستقیماً تحت تاثیر جهاد اففانستان قرار گرفتند حدود چند صدهزار نفر تخمین زده میشود. افغان – عربها نیروی ویژه جهادیون را تشکیل میداند و پیچیدهترین تعلیمات را دریافت میکردند. جنگجویان «بریگاد بینالمللی اسلامی» که در پیشاور واقع بود، حقوق نسبتاً بالای ۱۵۰۰ دلار در ماه را دریافت میکردند.»
۲- نقش اسامه بنلادن: «سیا» برای رهبری این جنگ صلیبی دنبال یک شاهزاده سعودی میگشت، اما قادر به یافتن چنان کسی نشد. در نتیجه به پسر یکی از خانوادههای معروف، متنفذ و ثروتمند که از نزدیک با آل سعود ارتباط داشت رضایت داد. باید بخاطر داشت که اسامه بنلادن از یک خانواده گمنام و بیچیز بیرون نیامده است. بنلادن در دانشگاههای هاروارد و یل آمریکا تحصیل کرد. شاهزاده تُرکی الفیصل، سرپرست وقت سازمان اطلاعاتی عربستان سعودی با موافقت و تأیید ایالات متحده اسامه بنلادن را برای رهبری جهاد افغانستان برگزید. احمد رشید، روزنامه نگار پاکستانی مینویسد که اسامه بنلادن در سال ۱۹۸۰ به پیشاور رفت و با رهبران مجاهدین ملاقات کرد، و طی دو سال بعد به دفعات برای جمعآوری کمک مالی به عربستان مراجعت نمود. او در سال ۱۹۸۲ تصمیم گرفت در پیشاور مستقر شود. بنلادن در سال ۱۹۸۶ بعنوان پیمانکار اصلی، کار بر روی پروژهای را عهده دار شد که «سیا» نقشه و بودجه آن را تأمین کرده بود:ساختمان مجتمع زیر زمینی «خوست» در زیر رشته کوههای مرز افغانستان – پاکستان. مجتمع «خوست» شامل انبارههای اسلحه و مهمات، یک مرکز آموزشی و یک مرکز درمانی برای مجاهدین میشد. «خوست» همان مجتمعی است که بیل کلینتون در سال ۱۹۹۸ با موشک به آن حمله کرد، همانجایی که ایالات متحده در مرحله آغازین جنگ دوم و کنونی خود در افغانستان برای خارج کردن آن از دست طالبان جنگید.
۳- نقش مؤسسات مذهبی و خیریه: «سیا» برای جذب و جلب داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان از سیاست رسوخ در نهادها و مؤسسات مذهبی و خیریه اسلامی استفاده میکرد و اکثر داوطلبان هم نمیدانستند که در خدمت اجرای یکی از غیرانسانیترین و جنایتکارانهترین و غیراسلامیترین نقشههای «سیا» قرار میگیرند. یک نمونه از این مؤسسات مذهبی و خیریه سازمان بینالمللی اسلامی «جماعت تبلیغی» مستقر در پیشاور است که در آن زمان در کشورهای مختلف، منجمله ایالات متحده شعبه داشت و آزادانه فعالیت میکرد، و جان کوولی پیرامون آن پژوهش ارزشمندی انجام داده است. بنا به گزارش کوولی «جماعت تبلیغی» در سال ۱۹۲۶ بدست مولانا محمد الیاس دیوبندی تاسیس شد. هدف آن «پاکیزه کردن» مسلمانان بینابینی است «که بسیاری از سنن و آداب مذهبی گذشته هندوی خود را حفظ کردهاند.» این مؤسسه تا جایی رشد کرده بود که در سال ۱۹۸۸ در کنفرانس سالانه آن که در لاهور پاکستان برگزار شد، بیش از یک میلیون مسلمان از ۹۰ کشور جهان شرکت کردند. در همان سال کنفرانس «جماعت تبلیغی» در آمریکای شمالی، با شرکت ۶ هزار نفر در شیکاگو برگزار شد. هنگامی که یک معلم مذهبی به نام شیخ محمد الحمیدی که به فرانسه مهاجرت کرده بود به جرم جلب مزدور برای مجاهدین افغانی محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد، معلوم شد که شبکه عضوگیری «جماعت تبلیغی» از شمال آفریقا تا فرانسه را در بر میگرفته است.
«سیا» در ایالات متحده نیز از سازمانهای مذهبی – خیریه اسلامی قانونی برای عضوگیری استفاده میکرد. ذکر یک مورد میتواند به آشنایی با این روند کمک کند. بنا به گزارش کوولی، «مرکز پناهندگان افغانی الکیفه» واقع در خیابان آتلانتیک در منطقه بروکلین شهر نیویورک به یک مرکز کلیدی برای «جلب و جذب داوطلب و جمعآوری کمک مالی برای جهاد افغانستان تبدیل شد و از طرف کارکنان آن به مرکز “الجهاد” معروف شد.» از میان مبلغین، بسیجگران و عضوگیران فعال در آن مرکز میتوان به شیخ عبدالله اعظم و شیخ عمر عبدالرحمان اشاره کرد. این دو از روحانیون معروفی بودند که برای مدت زمان طولانی با «سیا» همکاری میکردند. پیش از این دربازه شیخ اعظم گفته شد. شیخ عبدالرحمان همان شیخ نابینای مصری است که اکنون به جرم انفجار مرکز سازمان تجارت جهانی نیویورک در سال ۱۹۹۳ در آمریکا زندانی است و یکی از شاگردان و مریدان او که چندین بار در مرکز«الکیفه» حضور یافت شیخ ایمان الظواهری، فرد دوم تشکیلات «القاعده» است.
۴- تعلیم جهادگران آمریکایی: آموزش داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان به دو بخش آموزش جهادگران و آموزش مربیان و آموزگاران جهادگران تقسیم میشد. مراکز اصلی آموزش داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان در مدارس اسلامی پاکستان قرار داشت که ژنرال ضیاءالحق، رییس جمهور پاکستان آنها را بنا به توصیه «سیا» تآسیس کرده بود. آموزش مربیان و آموزگاران داوطلبان عمدتاً در پایگاههای نظامی در داخل خاک ایالات متحده انجام میشد. کوولی به برخی از این پادگانها و پایگاههای نظامی اشاره میکند: «فورت بِرَگ» در ایالت کارولینای شمالی، مرکز آموزشی «سیا»به نام «کمپ پِری» در ویلیامزبرگ در ایالت ویرجینیا، مراکز آموزش نیروهای ویژه سیا در «هاروی پوینت» در ایالت کارولینای شمالی؛ «فورت هیل» در ویرجینیا؛ و «کمپ پیکت» در ویرجینیا.
۵- نقش مدارس مذهبی: جهاد آمریکایی در افغانستان مخربترین تاثیر خود را بر مدارس مذهبی باقی گذاشت و آنها را به مراکزی برای آموزشهای سیاسی – نظامی تبدیل کرد. هدف «سیا» آن بود که آموزشهای چریکی را با تعالیم اسلام در هم آمیزد و «چریکهای اسلامی» تولید کند. دیلیپ هیرو، روزنامهنگار هندی که در لندن زندگی میکند درباره مواد درسی مدارس مذهبی که جهادگران آمریکایی در آن تعلیم میدیدند چنین گزارش میدهد: «موضوعهای غالب این بود که اسلام یک ایدئولوژی اجتماعی-سیاسی کامل است، اینکه اسلام از طرف سربازان بیخدای شوروی مورد تجاوز قرار گرفته است، و اینکه مردم مسلمان افغانستان میتوانند با سرنگون کردن رژیم چپگرای افغانستان استقلال خود را بدست آورند.» مدارس مذهبی پاکستان نه فقط درهای خود را بروی اسلامگرایان افراطی سراسر جهان گشودند، بلکه این موضوع را آموزش میدادند که انقلاب اسلامی در افغانستان پیش درآمدی بر انقلابهای اسلامی در کشورهایی خواهد شد که اکثریت جمعیت آنها مسلمانان هستند (بویژه جمهوریهای مسلمان اتحاد شوروی). در اواخر دهه ۱۹۸۰، مدارس عمده دیوبندی پاکستان «منحصراً داوطلبان افراطی از آسیای مرکزی را میپذیرفتند و به آنها آموزش رایگان و کمک هزینه تحصیلی میدادند.» طالبان از میان این طلبهها بوجود آمد.
مجاهدین طی دهه ۱۹۸۰، «مرکز آموزشی برای افغانستان» را نیز اداره میکردند. پرویز هودبهوی ضمن گزارشی در باره برخی از کتب درسی مورد استفاده مدارس تحت کنترل این مرکز میگوید «سیا» از طریق «یو اس اید» (آژانس ایالات متحده برای توسعه بینالمللی- همان آژانسی که بخشی از آپوزیسیون ایرانی از آن برای فعالیتهای تبلیغاتی خود پول دریافت می کند) قرارداد ۵۰ میلیون دلاری انتشار کتب درسی مورد نظر خود را به انتشارات دانشگاه نبراسکا واگذار کرد. استفاده از این کتابها بطور رسمی در سال ۱۹۸۶ شروع شد. یکی از مسائل کتاب ریاضیات سال سوم دبستان میپرسد: «یک گروه از مجاهدین به ۵۰ سرباز روسی حمله میکنند. در آن حمله ۲۰ سرباز روسی کشته میشوند. چند نفر روسی فرار میکنند؟» کتاب ریاضیات سال چهارم از اینهم جلوتر رفته و مسائل ریاضی را برای نوآموزان افغانی و پاکستانی چنین طرح میکند: «سرعت یک گلوله کلاشینکوف ۸۰۰ متر در ثانیه است. اگر یک روسی در فاصله ۳۲۰۰ متری از یک مجاهد باشد، و آن مجاهد سر روسی را هدف قرار دهد، حساب کنید چند ثانیه طول خواهد کشید تا گلوله به پیشانی روسی اصابت کند.» این برنامه رسماً در سال ۱۹۹۴ خاتمه یافت اما «کتابهای درسی چاپ آمریکا، که کودکان افغانی را تشویق میکرد چشمان دشمنانشان را از حدقه درآورند و یا گوش و پای آنها را قطع کنند، هنوز هم بطور وسیع در افغانستان و پاکستان در شکل اولیه شان وجود دارند.»
مربیان این مدارس (دولتی و خصوصی) به دو گروه مجاهدین افغانی و جهادگران غیرافغانی تقسم میشدند. سرلشکر محمد یوسف، که به مدت چهار سال سرپرستی بخش افغانستان سازمان اطلاعاتی پاکستان را عهده دار بود میگوید:«طی چهار سال من، حدود ۸۰ هزار مجاهد آموزش دیدند.» احمد رشید تخمین میزند حدود ۳۵ هزار مسلمان افراطی از ۴۳ کشور اسلامی از ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۲ در کنار مجاهدین افغانی جنگیذند.
خروج نیروهای شوروی موجب متوقف شدن فعالیت این مدارس نشد. بین خروج نیروهای شوروی در فوریه ۱۹۸۹ تا سقوط دولت نجبیبالله در آوریل ۱۹۹۲ حداقل ۲۵۰۰ داوطلب خارجی دیگر در این مراکز آموزش نظامی دیدند. به گفته احمد رشید در آن سالها بیش از ۱۰۰ هزار اسلامگرای افراطی از طریق برنامه «سیا» بطور مستقیم یا غیرمستقیم با پاکستان و افغانستان مرتبط شدند. آنچه که به شرایط امروز پاکستان مربوط میشود این نکته است که اکثر فارغالتحصیلان این مدارس برای شرکت در رقابتهای سیاسی پاکستان تربیت میشدند. به نظر طارق علی حدود ۲۵۰۰ مدرسه سالانه حدود ۲۲۵ هزار فارغالتحصیل تحویل جامعه میدادند، فارغالتحصیلانی که الفبای زبانهای اردو و دری را چنین یاد گرفته بودند: «ت» یعنی توپ، «کاف» یعنی کلاشینکوف، «خ» یعنی خون و «جیم» یعنی جهاد.
۶- خصوصیسازی خشونت و ترور: آسیب واقعی که «سیا» وارد کرد این بود که علاوه بر تأمین پول و اسلحه اسلامگرایان افراطی، اطلاعات برای تولید و گسترش خشونت را خصوصی کرد. این کار از طریق ایجاد میلیشاهای خصوصی که قادر به ایجاد ترور و وحشت بودند، صورت گرفت. کوولی خاطرنشان میشود که تعلیمات «سیا» در اردوگاهها و پادگانهای ایالات متحده از شیوههای رسوخ برای آزاد کردن زندانی یا اسلحه از پشت خطوط دشمن تا ۶۰ «شیوه مرگبار» را در برمیگرفت. مهارتهایی که به داوطلبان منتقل میشد شامل استفاده از «چاشنیهای بمب، بمبها و مواد منفجره ساعتدار، سلاحهای خودکار با مهمات ضدتانک، دستگاهای به کاراندازی از راه دو مین و بمب میشد.» «سیا» به این مهارتها شیوههای بومی خاص افغانستان مانند بریدن سر و قطع اعضای بدن را اضافه کرد.
گروه خبرنگاران «لوس آنجلس تایمز» که پیامدهای جهاد افغانستان در «چهار قاره» جهان را بررسی کرده به این نتیجه رسیده است که رهبران کلیدی تمام عملیات و حملات تروریستی، از نیویورک تا اسلام آباد، از فرانسه تا عربستان سعودی، از اسپانیا تا کنیا بدون استثنا در اردوگاههای «سیا» برای تعلیم داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان آموزش دیدهاند. ژنرال جی. اچ. بینفورد پری، سرپرست ستاد کل ایالات متحده در برابر «کمیته نیروهای مسلح سنا» آن کشور که انفجار ظهران عربستان را بررسی میکرد- انفجاری که موجب کشته شدن ۱۹ نظامی آمریکایی و زخمی شدن ۲۵۰ نفر دیگر شد- در تایید این واقعیت گفت: «اخیراً ما شاهد رشد گروههای “فرا-ملی” بودهایم که از افراطگرایان اسلامی متعصبی تشکیل میشوند که اکثر آنها در افغانستان جنگیدند و اکنون با هدف تاسیس رژیمهای بنیادگرای ضدغرب از طریق بیثبات کردن دولتهای سنتی و حمله به هدفهای آمریکایی و غربی، به کشورهای دیگر رفتهاند.»
دیگران، مانند مهفود بنون، جامعهشناس الجزایری، که با خبرنگار «لوس آنجلس تایمز» در الجزیره مصاحبه کرده است، خیلی رک و راست حقیقت را گفتهاند: «خود شما این هیولا را آفریدید! شانزده هزار عربی که در افغانستان آموزش دادید، یک ماشین قتل و کشتار بود که اکنون خود شما را هدف قرار داده است.»
۷- قاچاق موادمخدر در خدمت جهاد آمریکایی: بودجه جهاد افغانستان از منابع مختلف- داخلی، خارجی، خصوصی و دولتی- تأمین میشد. برژینسکی در فوریه ۱۹۸۰ توانست حمایت مالی عربستان سعودی را جلب کند. عربستان سعودی در قبال هر دلار کمک آمریکا به جهاد افغانستان، یک دلار کمک میکرد. بعد از سرکار آمدن دولت ریگان کمک آمریکا به مجاهدین شدیداً افزایش یافت. تنها در سال مالی ۱۹۸۷ کمک پنهان آمریکا به مجاهدین بالغ بر ۶۶۰ میلیون دلار میشد. استیو گالستر، از «آرشیو امنیت ملی» در واشنگتن تخمین میزند «نزدیک به سه میلیارد دلار کمک پنهان به مجاهدین داده شده، بیش از کل دیگر عملیان مخفی سیا در دهه ۱۹۸۰.»
در کنار این کمکهای مالی خارجی، درآمد حاصل از تجارت مواد مخدر قرار داشت. تجارت مواد مخدر که از طرف «سیا» سازماندهی شد و تحت نظارت و حمایت کامل آن قرار داشت، نیاز دهقانان فقیر به پول نقد را با ظرفیت تجاری و خصوصیات باجخواهی و اخاذی مجاهدین تلفیق کرد. آلفرد مککوی گامهای مختلف در اقتصاد مبتنی بر قاچاق موادمخدر را نشان داده است: گام نخست با فشار بر دهقانان برای تولید برداشته میشد «به محض اینکه قلمرویی در داخل افغانستان بدست چریکهای مجاهد میافتاد، آنها به دهقانان دستور میدادند بعنوان مالیات انقلابی تریاک بکارند.» این بسود دهقانان هم بود زیرا قیمت تریاک در آنموقع پنج برابر قیمت گندم بود. گام دوم ایجاد تأسیسات پالایش تریاک و تبدیل آن به هرویین بود. «در آنسوی مرز پاکستان، رهبران مجاهدین و جنگسالاران محلی با مجوز سازمان اطلاعاتی پاکستان و تحت حمایت کامل آن، صدها واحد تولید هرویین را میچرخاندند.» لارنس لیف – شولتز در سال ۱۹۸۸ در مجله «نیشن» خاطر نشان ساخت که واحدهای تولید هرویین در «منطقه مرزی شمال – جنوب» پاکستان تحت حمایت ژنرال فضلالحق یکی از نزدیکان ژنرال ضیاءالحق اداره میشدند. گام بعدی حملونقل هرویین تولید شده بود که «واحد لجستیک ملی» ارتش پاکستان با استفاده از همان کامیونهایی که «از کراچی سلاحهای سیا را میآوردند» آن را عملی میکرد. «این کامیونها اغلب با بار هرویین و همراه با احکامی از سازمان اطلاعات پاکسنان که آنها را از بازجویی بوسیله پلیس معاف میکرد» باز میگشتند. روزنامه «هرالد» چاپ پاکستان در سپتامبر ۱۹۸۵ گزارش داد «کامیونهای مُهر و موم شده واحد لجستیک ملی موادمخدر حمل میکنند» و «پلس هرگز آنها را بازرسی نمیکند» و اینکه «حدود سه سال و نیم است که اینکار ادامه دارد.» گام آخر پوشش قانونی و حقوقی بود که «سیا» بطور مستقیم آن را تأمین میکرد: «طی این دهه قاچاق علنی و گسترده مواد مخدر، اداره مبارزه با موادمخدر ایالات آمریکا در اسلام آباد هیچ دستگیری یا ضبط عمده ای نداشت…. مقامات آمریکایی از پیگیری اتهامات موجود در باره قاچاق موادمخدر از طرف متحدین افغانی خود امتناع میکردند، زیرا سیاست ایالات متحده در مبارزه با مواد مخدر در افغانستان تابع جنگ علیه نفوذ شوروی در آنجا قرار گرفته بود.»
قبل از جهاد افغانستان، تولید محلی هرویین در پاکستان و افغانستان وجود نداشت. تریاک تولیدشده در آن دو کشور برای بازارهای کوچک روستایی و منطقهای بود. طی جهاد افغانستان، آن تصویر دستخوش تغییر اساسی شد و مناطق مرزی پاکستان – افغانستان به بزرگترین تولیدکننده تریاک و هرویین جهان و منبع «۷۵ درصد تریاک جهان با درآمدی بالغ بر چند میلیارد دلار» مبدل شد. «برنامه کنترل بینالمللی مواد مخدر» وابسته به سازمان ملل، طی گزارشی که در سال ۲۰۰۱ منتشر کرد بطور دقیق سال ۱۹۷۹- سال شروع جهاد آمریکایی- را سرآغاز روند گسترش سریع تولید تریاک افغانستان معرفی کرد: «تصادفی نیست که طی دوره جنگ طولانی که در سال ۱۹۷۹ شروع شد و هنوز ادامه دارد، افغانستان بعنوان تولیدکننده عمده تریاک غیرقانونی ظاهر شد.» تغییر عمده در سال ۱۹۸۵ صورت گرفت. بنا بر همان گزارش، در سال ۱۹۸۰ مناطق مرزی پاکستان – افغانستان کمتر از ۵ درصد تریاک جهان را تولید میکردند، اما در سال ۱۹۹۹۰ تولید تریاک آن منطقه بالغ بر ۷۱ درصد تولید جهانی میشد. سرنوشت افغانستان در اینمورد شبیه سرنوشت برمه است. برمه نیز که یکی از مناطق کوهستانی آسیاست، عرصه مداخله «سیا» در آغاز جنگ سرد بود. آلفرد مککوی نتیجه میگیرد که «همانطور که در سالهای ۱۹۵۰، حمایت «سیا» از نیروهای چیانگ کایچک در ایالات «شان» موجب افزایش تولید تریاک در برمه شد، همانطور هم کمک سیا به چریکهای مجاهد در سالهای ۱۹۸۰ موجب گسترش تولید تریاک در افغانستان و مرتبط کردن واحدهای تولید هرویین پاکستان با بازار جهانی شد.»
تجارت مواد مخدر و اقتصاد هرویینی زندگی سیاسی و اجتماعی افغانستان و پاکستان را مسموم کرده است.
پیامدهای ماندگار جهاد آمریکایی در پاکستان
جهاد افغانستان خارج از مرزهای آن کشور، بیش از هر جای دیگر، بر حکومت و جامعه پاکستان تاثیر گذاشت. نظامیان پاکستان ادعا میکردند که ایجاد «حکومت امنیت ملی» در واقع موجب ساختمان یک حکومت اسلامی خواهد شد.
در قلب پروژه «حکومت امنیت ملی»، سازمان اطلاعاتی پاکستان قرار داشت که مجری جهاد افغانستان نیز بود. با توجه به ماهیت جهاد افغانستان بمثابه «یک جنگ آمریکایی، بدون سربازان آمریکایی»، «سیا» بخوبی میدانست که برای موثر بودن جهاد خود در افغانستان به همکاری کامل سازمان اطلاعاتی پاکستان در افغانستان و در آسیای مرکزی، احتیاج دارد.
هر چه جهاد ضدشووری بیشتر رشد میکرد، به همان نسبت هم سازمان اطلاعاتی پاکستان به تبدیل شدن به مرکز قدرت آن کشور نزدیکتر میشد. اسلامیسازی جنگ ضدشوروی موجب اسلامیتر شدن حکومت پاکستان در زمان ضیاءالحق شد، که این بنوبه خود موجب اسلامیتر شدن جنگ در افغانستان شد. در نتیجه، سازمان اطلاعاتی پاکستان خود را هر چه بیشتر نگهبان اسلام تصور میکرد. این روند با مرگ ضیاء متوقف نشد ودر زمان نخستوزیری خانم بینظیر بوتو با همان شدت ادامه یافت. اسلامیسازی نهادهای دولتی، قوانین مجازان توهین به مقدسات مذهبی، و همچنین «قانون حدود» [معادل قانون قصاص] و تابعیت قوه قضاییه نسبت به قوه مقننه ادامه یافت.
«جماعت علمای اسلام» حزبی که یک نقش اساسی در جهاد افغانستان بازی میکرد، در سال ۱۹۹۳ بخشی از دولت ائتلافی خانم بوتو شد. «جماعت علمای اسلام» در عمل بازوی سیاسی فرقه دیوبندی پاکستان و از حامیان درجه اول طالبان، و محصول ایدئولوژیک مدارس مذهبی دیوبندی است. حضور «جماعت علمای اسلام» در دولت، برای اولین بار به آن حزب فرصت و امکان داد تا روابط خود با سازمان اطلاعاتی پاکستان و ارتش آن کشور را مستحکم کند. این همکاری خیلی زود به بار نشست و موقعی که طالبان در سال ۱۹۹۵ کابل را تصرف کرد، خانم بوتو طی یک مصاحبه با تلویزیون پاکستان خود را «مادر طالبان» خواند، و اداره اردوگاههای آموزش و تعلیم جهادگران به حزب «جماعت علمای اسلام» واگذار شد.
دو روند مرتبط دیگر، تاثیر منفی حکومت پاکستان بر جامعه آن را تشدید کرد. پیوندهای نزدیک و روابط «خودمانی» سازمان اطلاعاتی پاکستان با «سیا»، به آن امکان داد تا با استفاده از پیچیدهترین و مدرنترین وسائل شنود و پاییدن، مردم پاکستان را تحت نظارت و کنترل کامل قرار دهد. از طرف دیگر، دسترسی آسان به اسلحه موجب گسترش جناحها و گروههای مسلح و بسط به اصطلاح «فرهنگ کلاشینکوفی» شد.
تاثیر مرکزی و محوری سازمان اطلاعاتی پاکستان بر جامعه آن کشور حمایت آن از سازمان های متعدد جهادگر بود که در عمل نیروهای شبهنظامی بودند که به نام اسلام فعالیت میکردند. دو گروه مهم شبهنظامی عبارت بودند از «لشکر طیبه» و «حرکت الانصار». «لشکر طیبه» حدود پنجاه هزار ملیشسای مسلح داشت و گروه اصلی در جهاد برای آزاد کردن کشمیر بود. «حرکت الانصار» در حمایت از جهاد افغانستان تشکیل شد و طالبان به رهبری اسامه بنلادن، نیرومندترین و سرسختترین بخش گروه «حرکت الانصار» را تشکیل میداد. بعد از آنکه ایالات متحده در پی حمللات یازده سپتامبر، «حرکت الانصار» را در فهرست گروههای «تروریست» قرار داد، آن گروه نام خود را به «حرکت المجاهدین» تغییر داد و همچنان به فعالیت خود ادامه میدهد.
مدارس مذهبی که در جریان جهاد «سیا» تاسیس شده بود، بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان یا بعد از فروپاشی اتحاد شوری به فعالیت خود ادامه دادند. فارغالتحصیلان سالهای اخیر این مدارس به «موج دومی»ها معروفند که عمدتاً در خدمت رژیم دیکتاتوری پرویز مشرف- که ادامه «حکومت امنیت ملی» ضیاءالحق است- قرار دارند.
با رشد «فرهنگ کلاشینکفی» در پاکستان، روند حلوفصل اختلافات سیاسی با استفاده از اسلحه گسترش یافته است، تا جایی که شیعیان و سنیهای آن کشور هم، گروههای مسلح خود را تأسیس کردهاند. سنیها «سپاه صحابه» و شیعیان «سپاه محمد» را تشکیل دادهاند. در پاکستان، همانند افغانستان، «فرهنگ کلاشینکوفی» دست در دست فرهنگ مواد مخدر دارد. افزایش تولید محلی هرویین به افزایش مصرف محلی آن انجامیده است. آمار رسمی معتادان پاکستان که در سال ۱۹۷۷ حدود ۱۳۰ نفر بود در سال ۱۹۸۸ به ۳۰ هزار نفر افزایش یافت، اما «برنامه بینالمللی مبارزه با مواد مخدر» سازمان ملل تخمین میزند که آمار واقعی معتادان هرویین در پاکستان از سطح ناچیز سال ۱۹۷۹ به بالغ بر یک میلیون و سیصد هزار نفر در سال ۱۹۸۵ افزایش یافت. همان گزارش میگوید در سال ۱۹۹۷ تعداد معتادان هرویین در پاکستان بالغ بر یک میلیون و هفتصد هزار نفر میشد. بنا به همان گزارش افزایش تعداد معتادان پاکستان در جهان بیسابقه است.
با توجه به آنچه که گفته شد و با در نظر گرفتن تحولات و رویدادهای اخیر پاکستان – وضعیت «جنگ با ترور» ایالات متحده در آن کشور، مانورهای آن برای مشروعیت بخشیدن به دیکتاتوری نظامی ژنرال مشرف، ترور خانم بوتو و غیره میتوان دید که پیامدهای جهاد اول آمریکا در افغانستان هنوز در جامعه پاکستان باقی است، و علیرغم مُد شدن تبلیغات و «گفتمان» مربوط به جهاد دوم آمریکا، فرهنگ و قواعد و روابط سیاسی-اقتصادی باقیمانده از جهاد اول آمریکا است که هنوز در حکومت و جامعه پاکستان حکمروایی میکند.
* «مسلمان خوب، مسلمان بد: آمریکا، جنگ سرد، و ریشههای ترور»
Mahmood Mamdani, Good Muslim, Bad Muslim: America, the Cold war, and the Roots of Terror, Three Leaves Press, New York, 2004.
در اینجا «سازمان اطلاعاتی پاکستان» برای Inter Services انتخاب شده است.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/9wzctzb6