محتوای عمده ايده‌ئولوژيک تبليغات سيد جمال‌الدين اسدآبادی و يارانش «اتحاد اسلام» بود. لنين در مقاله‌ای تحت عنوان «طرح اوليه تزهايی درباره مسايل ملی و مستعمراتی» درباره «اتحاد اسلام» می‌نويسد که اين جريان درصدد است «جنبش رهايی‌بخش عليه امپرياليسم اروپا و آمريکا را با تحکيم موقعيت خان‌ها و ملاکان و ملايان و غيره درآميزد.» لنين با اصابت نظر، سرشت متضاد اتحاد اسلام را نشان می‌دهد، زيرا از يک طرف وی می‌دانست که اين پرچم معنوی را شاهانی از نوع عبدالحميد و ناصرالدين شاه هر چندی يک بار به حرکت در می‌آورده اند، ولی از سوی ديگر نيز می‌دانست که در زير اين پرچم گاه ميهن‌پرستان صديقی گرد آمده اند که انديشه‌ای جز رهايی از قيد استعمار ندارند. به همين جهت اين توصيف لنين صحت خود را کماکان حفظ کرده، زيرا از واقعيت تاريخی برخاسته است.

تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: «جهان‌بينی‌ها و جنبش‌های اجتماعی در ايران (بخش دوم): فروپاشی نظام سنتی و زايش سرمايه‌داری در ايران، از آغاز تمرکز قاجار تا آستانه انقلاب مشروطيت»، انتشارات حزب تودۀ ايران، سال ۱۳۵۴، صفحات ١٢۵، ۱۳۵-۱۴۰.
احسان طبری
گزینش و تایپ: ع. سهند

جريان اتحاد اسلام

 

اشکال مهم ايده‌ئولوژيک در جريان روشنگری
در جريان طولانی روشنگری مخالفان دستگاه استبداد پنج جريان فکری عمده را می‌توان از هم تشخيص داد:
الف) جريان ليبراليستی (آزادی‌گرايانه) با خواست حکومت مشروطه؛
ب) جريان اتحاد اسلام؛
ج) جريان ناسيوناليستی (ملت‌گرايی) بورژوايی؛
د) جريان «تجدد» (نوگرايی) يا خواست تحول شيوه زندگی سنتی و قبول اروپايی‌گری؛
ه) جريان دمکراتيسم (مردم‌گرايی) و خواست تحول بنيادی جامعه.

ب) محتوای عمده ايده‌ئولوژيک تبليغات سيد جمال‌الدين اسدآبادی و يارانش «اتحاد اسلام» بود. لنين در مقاله‌ای تحت عنوان «طرح اوليه تزهايی درباره مسايل ملی و مستعمراتی» درباره «اتحاد اسلام» می‌نويسد که اين جريان درصدد است «جنبش رهايی‌بخش عليه امپرياليسم اروپا و آمريکا را با تحکيم موقعيت خان‌ها و ملاکان و ملايان و غيره درآميزد.» لنين با اصابت نظر، سرشت متضاد اتحاد اسلام را نشان می‌دهد، زيرا از يک طرف وی می‌دانست که اين پرچم معنوی را شاهانی از نوع عبدالحميد و ناصرالدين شاه هر چندی يک بار به حرکت در می‌آورده اند، ولی از سوی ديگر نيز می‌دانست که در زير اين پرچم گاه ميهن‌پرستان صديقی گرد آمده اند که انديشه‌ای جز رهايی از قيد استعمار ندارند. به همين جهت اين توصيف لنين صحت خود را کماکان حفظ کرده، زيرا از واقعيت تاريخی برخاسته است.

از ميان هم‌رزمان و ياران سيد جمال‌الدين ميرزا عبدالحسين معروف به ميرزا آقاخان کرمانی در رسالاتی مانند «جنگ هفتاد و دو ملت» و «صد خطابه» و «آيينه اسکندری»، محتوای سياسی «اتحاد اسلام» را نشان می‌دهد. ميرزا آقاخان که خود از ازليان بود از اين دين نگسست تا بار ديگر به تعصبات شيعی برگردد، بلکه به اين نتيجه رسيد که «جنگ هفتاد و دو ملت» و تفرقه خلق‌ها، چنان‌که حافظ می‌گويد، برای آنست که حقيقت را نديده و به همين سبب «ره افسانه زدند.» به نظر ميرزا آقاخان که در حيات خود شاهد تناقضات خونين مذهبی بود، تباين و تضاد اساسی جامعه تضاد دينی است (و نه طبقاتی)؛ لذا بايد تشعب مذهبی را کنار گذاشت و در يگانگی خدای واحد، يگانگی ملت‌ها و امت‌ها را جست‌وجو کرد.

ميرزا آقاخان در رساله «صد خطابه» برآنست که دين اسلام يعنی قرآن و طرز اداره خلفای راشدين و اعتقاد به «مبداء» و «معاد» و «عمل صالح» کافی است و بقيه امور که مسلمان را به جان مسلمان انداخته و خونريزی‌های فجيع شيعه و سنی يا شيعه و بابی را موجب شده، گمراهی محض است.

در اشعار زيرين، ميرزا آقاخان مسلک مورد اعتقاد خود را چنين بيان می‌کند:

«همی خواستم من که اسلاميان
به وحدت
 ببندند يک‌سر ميان
همه دوستی با هم افزون کنند
ز دل کين ديرينه بيرون کنند
در اسلام آيد به فرّ “حميد”
يکی اتحاد سياسی پديد
ز دل‌ها زدايند اين کينه زود
نگويند سنی و شيعه که بود.»

بدين ترتيب ميرزا آقاخان فکر می‌کرد که به فرّ سلطان عبدالحميد پاشا خوندکار عثمانی بايد يک اتحاد سياسی اسلاميان پديد آيد. امپراتوری عثمانی بسيار مايل بود که دستگاه محتضر خود را با اين تزريق تازه معنوی قوت بخشد و از فروپاشیدگی نجات دهد و آن را در قبال رقابت روزافزون استعمارطلبان اروپای غربی محفوظ دارد، لذا دوران معينی به اين انديشه روی خوش نشان داد و پندارهای بی‌جايی در برخی قلوب صديق ايجاد کرد.

سيّد جمال‌الدين الحسينی معروف به افغان به اقتضاء سير خاص زندگی خويش مظهر اين انديشه شد. او که در افغان و هند و حجاز و مصر و ترکيه و ايران برای خود به قول خودش «اوطانی» ساخته و به زبان‌ها و تمدن اين خلق‌ها آشنا بود و از عقب‌ماندگی آن‌ها رنج می‌برد، به مبلغ پر شور و فصيح و جسور اين انديشه مبدل گرديد. در مصر، اعرابی پاشا و محمد عبده دوستان او بعدها بر رأس جنبش ملی اين کشور قرار گرفتند. جمعی از ايرانيان که روزنامه «اختر» را در اسلامبول منتشر می‌کردند و ما از آن‌ها ياد کرده ايم، گرد او آمدند.* ناصرالدين شاه خود مايل بود پرچم خلافت را برافرازد، به همين سبب تهران را «دارالخلافه ناصری» ناميد و می‌گويند قصد داشت در پنجاه سالگی سلطنت، يعنی زمانی که «ذوالقرنين» می‌شود** اين دعوی را علی‌رغم سلطان عثمانی آشکار سازد؛ وی سيّد را دو بار يعنی در سال ۱۸۸۷ م. (۱۳۰۴ ه. ق.) و ۱۸۹۰ م. (۱۳۰۸ ه. ق.) به تهران دعوت کرد، ولی بار دوم به کلی از او قطع اميد کرد و با خواری بسيار او را از تحصن‌گاهش زاويه عبدالعظيم بيرون کشيد و اخراج نمود. سال بعد سيّد مورد دعوت سلطان عثمانی قرار گرفت ولی او نيز سرانجام، و به احتمال قوی، به مسموم کردنش فرمان داد.

جتا تساريسم در موقع مسافرت سيّد به پطربورگ و امپرياليسم انگلستان در سال ۱۸۸۵ م. به دست لرد رَندُلف چرچيل وزير امور خارجه هندوستان کوشيدند با سيّد کنار بيايند. نقشه انگلستان آن بود که به کمک سيّد «اتحاد انگليس، اسلام» (ايران، ترکيه، افغانستان) را عليه روسيه به راه اندازد. ولی هر کس از ظن خود يار سيّد شد و هيچ‌يک از اين بند‌و‌بست‌ها، چنان‌که سير بعدی حوادث نشان داد، در عزم سيّد مؤثر نگرديد و او را از راه مبارزه مترقی بازنگرداند و به «عامل» و «آلت دست» ديپلماسی اين و آن مبدل نکرد؛ اگر چه سيّد، در جست‌وجوی اجراء رؤيای خويش، از نزديکی با انواع مقامات و از آنجمله از شرکت در جريان فراماسونی (لُژ کوکب شرق در قاهره) تن نزد. سرانجام هم استعمار، هم استبداد، هم اتحاد اسلامی‌ها هر يک به مقاصد خود وفادار ماندند و هيچ‌گونه زناشويی نامبارک سياسی در اين ميانه پديد نيامد. کار بدانجا کشيد که ميرزا آقاخان و شيخ احمد و خبيرالملک را دولت عثمانی به عنوان متهمين شرکت در مرگ ناصرالدين شاه تحويل مقامات ايرانی داد. محمد‌علی ميرزا آن‌ها را در ۱۸۷۹ (صفر ۱۳۱۴) قبل از اعدام قاتل اصلی شاه در تبريز سر بريد و خود ميرزا بعدها بر دار شد و سيّد که خود را «الغريب فی‌‌البُلدان و الطريد عن‌الاوطان» می‌ناميد، پس از عمری تلاش، به نحوی اسرارآميز نابود و در گمنامی مدفون شد.

اتحاد اسلام پس از جنبش خون‌آلود بابيان، جنبش ديگری بود که به دست جمعی از روشنگران با چهره مذهبی پديد آمد. تسلط مذهب در جوامع شرقی، بسياری از انقلابيون را در گذشته به اين نتيجه می‌رساند و هنوز هم می‌رساند که بايد از نيروی معنوی مذهب برای برانگيختن مردم سود جست. در دوران ما سيّد احمد کسروی با ايجاد «پاکدينی» و معاصرين ما مانند دکتر مهندس بازرگان با آموزش «خودجوشی»، دکتر شريعتی با نظريه خود در باره متصل کردن «جزيره روشنفکران» به «ساحل وسيع خلق» از راه مذهب، در واقع دنبال همين گرايش تاريخی هستند.

خود انديشه اتحاد اسلام يعنی بازگرداندن «هفتاد و دو ملت» به يک امت واحد محمدی با آداب و رسوم واحد مذهبی، در آنچه که شريعت سنگلچی آن را «مکتب قرآن» ناميده، کماکان از انديشه‌های مهم در کشورهای اسلامی است و در کشورهای عربی و پاکستان کمابيش به ايده‌ئولوژی دولتی مبدل شده است. اين خود بحثی است بزرگ که ما تنها به اشاره‌گونه‌ای بسنده می‌کنيم.

اتحاد اسلامی‌های اوليه پندار باطلی درباره نيات شاه ايران، سلطان عثمانی، خديو مصر، امير افغان و غيره داشته اند. اتحاد اسلامی‌های اوليه توجه نمی‌کردند که «تشعب مذهبی» در اسلام که در تاريخ پديد شد، نتيجه هوس نيست، بلکه ثمره انگيزه‌های ژرف تاريخی است. مثلاً شيعيگری در کشور ما خود پرچم معنوی عظيمی بود که در موارد عديده نقش مثبت بسياری داشت و جدا شدن آن از مذاهب اهل سنت بازی هوس‌ناکانه‌ای نبود تا با نصيحتی همه امور دگرگون شود. اتحاد اسلامی‌های اوليه توجه نداشتند که راه جامعه نوينی که آن‌ها می‌طلبند از اين راه نيست. حتا کوشش ملکم که خواست با قبول دين «مدرنيزه» اوگوست کنت، يعنی «دين انسانيت» علم و مذهب را تلفيق کند، عقيم ماند و به جايی نرسيد.

همه اين‌ها نشانه آنست که در جامعه هنوز اين شاخص قرون وسطايی که دين عمده‌ترين شکل ايده‌‌ئولوژی است باقی است، لذا سياست کماکان برای خويش سودمند می‌يابد که جامۀ دينی در بر کند. اين استفاده سياست از دين به اشکال مختلف و از طرف نيروهای رنگارنگ اجتماعی انجام می‌گيرد که ضرور است درباره هر يک از آن‌ها به طور مشخص و انفرادی قضاوت شود و حکم کلی نمی‌توان داد.

——————————————————-
* يعنی محمد‌طاهر تبريزی مدير اختر، ميرزا آقاخان بردسيری کرمانی، شيخ احمد روحی، ميرزا حسن‌خان خبيرالملک که کنسول ايران در شامات بود و معزول شده بود، ميرزا رضا عقدائی کرمانی، ميرزا حبيب اصفهانی چهارمحالی که به اتهام دهری مذهب از ايران متواری شده بود و مترجم زبردست «حاجی بابا» و «ژيل بلاس» به فارسی است، ميرزا مهدی‌خان زعيم‌الدوله تبريزی، ميرزا علی‌محمد کاشی. شايد کسان ديگری نيز بودند که اينک در چنبره اطلاعات نگارنده نيست.

** در شرق اسلامی قرن برابر با ۲۵ سال بود. در ۲۵ سالگی سلطنت ناصر‌الدين شاه «صاحبقران» شد و سکه صاحبقران زد و قصر صاحبقرانيه را ساخت. در پنجاه سالگی می‌خواست سکه ذوالقرنين بزند. در اوهام و تخيلات جنون‌آميز شاهانه نيز مابين ناصرالدين شاه و شاه مستبد کنونی ايران شباهت است، زيرا قدرت مطلقه مختصات روانی همانند ايجاد می‌کند.