تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ اول
منبع: دنيا، نشريه سياسی و تئوريک کميته مرکزی حزب تودۀ ايران، سال سوم (دوره دوم)، شماره ۴، زمستان ۱٣۴١
احسان طبری
گزینش و تایپ: ا. آذرنگ
در علم اجتماع اين تبديل پايه اجتماعی سلطنت «شيوه بناپارتی» يا «بناپارتيسم» نام دارد. معمولاً از بناپارتيسم در اصطلاح عامه روش سيطرهجويی و جهانگشايی فهميده میشود، ولی بناپارتيسم در جامعهشناسی مارکسيستی معنای خاصی دارد. اين اصطلاح از آن جا ناشی شده است که هم ناپلئون بناپارت و هم لويی بناپارت میکوشيده اند تا سلطنت را با قبول مبنای اجتماعی نوين تحکيم کنند. ناپلئون بناپارت به بورژوازی تکيه کرد. لويی بناپارت آغاز مغازله با خورده بورژوازی و پرولتاريا را گذاشت. اين پديده عيناً در دوران بيسمارک در آلمان و در دوران ستال پين در روسيه ديده شد. لنين بناپارتيسم را يک «پديده ضروری» برای کليه کشورهايی میشمرد که سلطنت در آن جا پايه فئودالی خود را به پايه سرمايهداری مبدل میسازد. صحت سخن لنين را در بارۀ ضروری و قهری بودن بناپارتيسم در تحول اجتماعی سطلنت، وضع کنونی ايران يک بار ديگر مبرهن میسازد.
بیفايده نيست عين عباراتی را که لنين در مقاله خود تحت عنوان «ارزيابی وضع حاضر» نگاشته و در نوامبر ١٩٠۸ در روزنامه پرولتاری به چاپ رسيده است در تعريف بناپارتيسم و از آن جمله «بناپارتيسم ارضی» ذکر کنيم. تعريف لنين از بناپارتيسم تطابق بسياری با وضع کنونی کشور ما دارد و تا حدود زيادی ماهيت پديدههای نوين را در سياست دربار و هيأت حاکمه ايران روشن میسازد. و اصولاً بايد گفت تمام دورانی که مورد ارزيابی لنين است از بسياری جهات شباهت به دوران کنونی کشور ما دارد و به همين جهت سراسر مقاله مورد بحث لنين جالب است.
***
در ميهن ما چه میگذرد
در اين روزها بلندگويان رژيم کودتا با جار و جنجال کر کنندهای از «انقلاب عظيمی» که در ايران رخ داده، از «تحول بزرگی» که پايه جامعه ما را دگرگون ساخته و گويا همه اينها نيز به رهبری و «پرچمداری» شاه انجام پذيرفته و ثمره خيرخواهی و نبوغ اوست(!) دم میزنند. جريان «کنگره هيأتهای مديره شرکتهای تعاونی روستايی» و «تصويب ملی» لوايح ششگانه (يعنی: قانون اصلاح ارضی و متمم، قانون ملی کردن جنگلها، قانون اصلاح آييننامه انتخابات، قانون واگذاری کارخانههای دولتی در ازاء قيمت زمين به ملاکان، قانون سپاه دانش و قانون پاداش به کارگران) و «کنفرانس اقتصادی» ميدان يکهتازی به شاه و دولت گوش به فرمان و مبلغين و جارچيان رژيمش داد و اين صحنههای پر سر و صدا ظاهراً در برخی دماغهای مستعد نيز تأثير گيجکنندهای داشته است. چنانکه مجله «روشنفکر» مقالهای بدين مضمون نگاشت که گويا پس از اين در ايران برای «روشنفکران» که تاکنون کارشان حمايت از توده مظلوم در قبال مرتجعين ظالم بود کاری نمانده است، زيرا دهقان صاحب اختيار و ميداندار شده و مالک منفور و مطرود است و بدينسان با يک حرکت عصای سحرآميز، جهنم ديروزی به بهشت امروزی مبدل گرديده است!!
روشن است که محتوای واقعی اين جاروجنجالهای تبليغاتی با دعاوی مبلغين تفاوت اساسی دارد و ما وظيفه داريم اين محتوای واقعی را بیحجاب غرض و ذهنيت و به اتکاء اسلوب علمی شناخت پديدههای اجتماعی، به اتکاء بررسی دقيق واقعيت بازشناسيم. شناخت اين واقعيت، چنانکه هست، نه چنانکه بر آن چيزی به سود يا به زيان مزيد شود، ضروری است زيرا جنبش رهايیبخش کشور ما نخواهد توانست بدون چنين شناختی راه آينده را تشخيص دهد و شيوه نبرد مؤثر عليه نظام موجود را بيابد و مشی خود را بر واقعيات متکی کند نه بر وهميات.
ما بارها در تحليل وضع ايران به ويژه از زمان روی کار آمدن دولت امينی تصريح کردهايم که رژيم کودتا دست به عقبنشينی، مانور و رفورم اجتماعی زده و اين حربه را بر حربه اصلی سابق خود يعنی حربه ترور و اختناق و تکيه به سرنيزه که به ويژه در نخستين ادوار استقرار اين رژيم عملاً تنها اسلوب مورد استفاده وی بود، افزوده است. آری رژيم کودتا حربه عقبنشينی، مانور اجتماعی و رفورم را در کنار حربه ترور به کار میبرد ولی کماکان شيوه ترور، ارعاب، تکيه به سرنيزه و حکومت پليسی و ميليتاريستی حربه عمده اوست. وقتی میگوييم اين حربه عمده است از واقعيت منشأ میگيريم زيرا کماکان شاه از سلطنت مطلقه و مستبده خود دست برنداشته و نه فقط دست برنداشته، بلکه در پاسخی که علم چند ماه پيش به نمايندگان هيأت اجرايی سابق جبهه ملی داده تصريح کرده است که اختيارات مطلقه شاه گويا امری ضروری است و انصراف از آن ممکن نيست. رژيم شاه حتا در آستانه رفراندوم (يا به اصطلاح مبلغين رژيم «تصويب ملی») و علیرغم آنکه مدعی سيطره مطلق بر افکار عمومی بود، دست به سرکوب خشن تظاهرات اپوزيسيون زد. کمترين مقاومت نيروهای ملی و دمکراتيک در قبال رفراندوم کافی بود که رژيم شاه را به واکنش خشن و بیتابانهای وادارد: شاه در قم نطق خشمآلود دشنامآميزی کرد و به نيروهای اپوزيسيون اعم از حزب ما و جبهه ملی حملهور شد و کلماتی که در خورد خود اوست به اين سازمانها نسبت داد. نيروهای ارتش و پليس مراکز نمايش و تجمع احتمالی را در تهران اشغال کردند. تظاهرات دانشجويان دانشگاه و اعتصاب بازار با بربريت سرکوب گرديد. شصت تن از مخالفين زندانی شدند و رژيم تهديد کرد که رهبران توقيف شده جبهۀ ملی را تسليم دادگاه نظامی خواهد کرد و برای آنها تقاضای اعدام خواهد شد.
تمام اين واکنشهای غضبآلود هنگامی است که شاه به اصطلاح خود قوانينی را به «تصويب ملی» میگذارد که دارای جنبه اصلاحی است، هنگامی است که شاه خود را مسلط بر افکار عمومی اعلام میکند، يعنی هنگامی است که شاه دارای مساعدترين موقع برای استفاده از مکانيسم «قانونی» و «دمکراتيک» عمل است. با اين حال رژيم نمیتواند به سرنيزه و باتون پليس متوسل نشود، سيل واژههای دشنامآميز و اسنادهای ناپسند را روان نکند و ماهيت مستبدانه خود را نشان ندهد و دادگاههای نظامی و حکم اعدام را به رخ نکشد.
به همين جهت کاملاً به حق است اگر گفته شود اسلوب ترور و اختناق و فشار و تکيه به سرنيزه کماکان اسلوب عمده و اساسی رژيم است.
با اين حال اين نکته نو که در کار رژيم کودتا از چندی پيش پديد شده و کمابيش بسط يافته است همان توسل به اسلوب عقبنشينی و رفورم و مانورهای اجتماعی است. سخن نخستوزير سابق دکتر علی امينی درباره علت و ماهيت اين رفورم واقعاً کلام بليغ و کلاسيک است. وی گفت: «از ده ريال بايد سه ريالش را داد تا هفت ريال حفط شود».
رژيم کودتا به اين عقبنشينی مجبور شده است. برخلاف دعاوی لافزنانه شاه که گويا وی از جبر زمان جلوتر است و پيش از آنکه جامعه آبستن ضرورت و مقتضی خاصی شود، وی به آن خواست نهان و مقدر از پيش پاسخ میگويد، بايد تصريح کرد که رژيم شاه پس از تعللها و ترديدها، پس از مقاوماتهای لجوجانه و خونين، به روز و جبر، آن هم برحسب فرمان اربابان امپرياليست به اين مقتضيات آن هم به حداقل و به شکل مثله شدهای پاسخ میدهد. به اين نکته که نکتهايست بسيار مهم دقت کنيم.
از مدتها پيش مناسبات موجود در جامعه ما قيدی گران بر پای نيروهای مولده است. اين مناسبات عبارتست از تسلط استعمار و فئوداليسم و مظهر سياسی اين دو يعنی رژيم سلطنت مستبده. استعمار يعنی وابستگی سياسی و اقتصادی به امپرياليسم از طرفی، فئوداليسم يعنی رژيم ارباب – رعيتی و اصول مزارعه و مالکيت بزرگ فئودالی از طرف ديگر ضربات فوقالعاده سنگين به حيات اقتصادی، اجتماعی، سياسی و معنوی جامعه ما وارد میسازد. بقای اين مناسبات مانع آنست که قوای مولده رشد يابد، توليد ماشينی در صنعت و کشاورزی حکمروا شود و همراه آن علم و هنر گسترش پذيرد و به فقر مزمن و عقبماندگی ديرينه جامعه ما خاتمه داده شود، سيمای جامعه ما دگرگون گردد، بازار داخلی کشور ما بسط يابد و سطح زندگی مادی و معنوی در ميهن ما ارتقاء پذيرد.
اين وضع مدتهاست جامعه را با بنبست روبرو ساخته، بر حدت تناقضات درونی آن افزوده، بحران اجتماعی را تشديد کرده است. فعاليت سازمانهای ملی و دمکراتيک و بر رأس آنها فعاليت پرجوش، فداکارانه و پرتوان تشکيلاتی و تبليغاتی بيست ساله حزب تودۀ ايران مدتهاست مردم ايران را از واقعيت اين اوضاع مطلع کرده و ضرورت يک رستاخيز عميق در بنياد جامعه، ضرورت يک تحول انقلابی (يعنی انتقال قدرت از دست هيأت حاکمه مرتجع موجود به دست نيروهای مترقی، دمکراتيک و ملی) را در شعور و آگاهی مردم رخنه داده است.
تمام اين عوامل در جامعه ما نوعی عدم تعادل شديد وضع موجود و گاه حتا نوعی حالت انفجاری پديد آورده که به ويژه موجبات نگرانی سخت محافل امپرياليستی را فراهم مینمود.
محافل امپرياليستی (به ويژه محافل امپرياليستی آمريکا) بنا به شهادت اسناد و مدارک متعددی از مدتها پيش متوجه اين بیتعادلی شديد وضع اجتماعی در ايران بودهاند، آنها از اين جريان احساس نگرانی سخت میکردند زيرا اولاً از جهت سياست عمومی جهان امپرياليستی مايل نبودند رژيم دست نشانده آنها (که تعهدات سنگينی در برابرشان عليه خلق، عليه انقلاب، عليه سوسياليسم دارد) از ميان برود. ثانياً تثبيت وضع اجتماعی ايران از لحاظ برچيدن بساط فرتوت و پوسيده فئودالی صرفنظر از فوايد اجتماعی و سياسیاش، اين فايده اقتصادی را نيز برای آنها دارد که بازار تحت فرمان آنها، بازار ايران را بسط میدهد و امکانات وارداتی و سرمايهگذاری آنها را توسعه میبخشد. بايد تصريح شود که يکی از ويژگیهای استعمار نوين (نئوکلنياليسم) آنست که هر جا پايه کهن فئودالی و عمال سابق فئودال خود را در کار زوال میبينند، حاضر است تکيه خويش را تمام و کمال به سرمايهداران بزرگ وابسته منتقل کند و بدينسان پايه زيبندهتر و پايندهتری را برای خويش برگزيند.
برای آنکه درجه نگرانی امپرياليستهای آمريکا از وضع ايران روشن گردد ذکر يک مثال بیفايده نيست. مجله بانفوذ آمريکايی «پو. اس. نيوز اند ورلد ريپورت» در شماره تيرماه ١٣٣۸ خود در باره وضع ايران چنين مینويسد:
«در ايران، که کشوری است نفتخيز، علايمی از تشنج در حال بروز است. اگر در ايران اغتشاش شروع شود، آمريکا در اعماق حوادث قرار خواهد گرفت، چنانکه در عراق نيز اينطور شد (اشاره است به حوادث انقلاب تموز ١٩۵۸ عراق- ا. ط.) کافی است انسان چند روز در اين کشور بسر برد تا ببيند که وضع در آنجا مطلوب نيست. ظاهر امر اين است که شاه ايران کنترل خود را در کشور محکم برقرار کرده است، اغتشاشی نيست، نمايشهايی عليه دولت بر پا نمیشود، در خيابان آرامش برقرار است ولی اين آرامش فريبنده ايست. مردم عادی از حکومت نارضی اند. آنها از فساد محافل حاکمه ابراز عدم رضايت میکنند. اينکه در کشور آزادی نيست و فاصله سطح زندگی ثروتمندان و ميليونها مردم عادی که فاقد وسايل زندگی هستند روز بروز افزون میشود، از موجبات عمدهايست که کار را منجر به انقلاب میکند و اين موجبات هم اکنون موجود است و با وضع کنونی جای تعجب نخواهد بود اگر در کشور بزودی قيامی در گيرد. در اين وضع ايالات متحده خواه از جهت نظامی و خواه اقتصادی دولت شاه را قوياً پشتيبانی میکند. عدم رضايت موجب وخامت وضع است و اين وضع میتواند ناگواریهايی برای شاه و ايالات متحده آمريکا در برداشته باشد.»
براساس آنچه که در فوق گفته شد امپرياليستها و به ويژه امپرياليستهای آمريکا از مدتها پيش شاه را به اجرای رفورم به خصوص در ده ايران توصيه میکرده اند، ولی شاه در مقابل اين جريان کراهت نشان میداد. دلايل اين کراهت متعدد است. از جمله آنکه شاه خود بزرگترين مالک فئودال ايران بود و املاک مغضوبه رضا شاهی را که به هنگام ضعف نسبی حاندان پهلوی پس از فرار رضا شاه به دست دولت افتاده بود، بعد از تحکيم قدرت اين سلسله به زور از دولت بازستاند. تمام زاد و رود پهلوی از براداران و خواهران شاه همگی از زمره مالکان بزرگ فئودال هستند. شاه در تمام مدت سلطنت بيست ساله خويش با تکيه بر روی مالکان فئودال جنبش رهايیبخش مردم ايران را سرکوبی خونين داد. شاه مايل نبود اين تکيهگاه امين را از دست بدهد و حتا زمانی به سفير آمريکا گفت: «من حاضرم آنطور که شما میگوييد انقلاب بکنم ولی نمیدانم عواقب آن به کجا خواهد انجاميد.»
شاه فکر میکرد با توسل به فروش تدريجی بخشی از املاک خود به دهقانان میتواند منظرهسازی کند و خود را مصلح باگذشت نشان دهد و رأفت ارباب امپرياليست را جلب نمايد و تخت سلطنت خود را لااقل از جانب ارباب در امان نگاه دارد.
ولی ضرورتهای اجتماعی و سياسی حادتر از آن بود که خدعه و نيرنگ شاه بتواند از عهده آن برآيد. دکتر علی امينی با پشتيبانی امپرياليستهای آمريکا به عنوان «قهرمان اصلاحات» به ميدان آمد و جرايد دولتی فرياد برآوردند که دولتی افراطی و تندرو آمده و چنين و چنان خواهد کرد. آمدن دکتر علی امينی علیرغم شاه، دور شدن دست نشاندگان او اقبال و شريف امامی از مسند قدرت، لغو انتخاباتی که دستگاه مطيع شاه به سود دربار و مطامع وی سرهمبندی کرده بود، تظاهرات پر سر و صدای امينی و وزيرانش شاه را سخت «کوک» و ناراضی میساخت. او زمانی صريحاً ابراز نگرانی کرده بود که مبادا «سياست خارجی» برای وی مزاحم جديدی بتراشد و، حالا به نظرش میرسيد که باز مزاحم تازهای برايش تراشيده اند.
شاه پی برد که اگر بخواهد از شر دکتر امينی رقيب پرگو و پرمدعای خود خلاص شود بايد در همان ميدانی گام گذارد که وی گذاشته است. در ملاقات با جان کندی شاه موفق شد ريشه امينی را بزند. پس از استعفای امينی، شاه دولت چاکرانه اسدالله علم يکی از قره نوکرهای درباری را به سر کار آورد و دکتر حسن ارسنجانی وزير کابينه امينی را در همان مقام وزارت کشارزی در کابينۀ نو نگاه داشت تا موافقت خود را با اصلاح ارضی نشان دهد و بدينسان «جبر زمان» که شاه مدعی است از آن جلوتر میدود، قفايی بر شاه زد و او را به اقدامات نيمبند کنونی واداشت.
از مطالعه اين واقعيات يک نتيجه مهم به دست میآيد و آن اين که خواه شاه و خواه الهامگران امپرياليستیاش را نگرانی از جنبش مردم به تکاپو واداشت. ترس آن که مبادا تعادل جامعه به سود مردم و به زيان آنها به طور قطع بر هم خورد و نظام نوينی جانشين نظام سلطنت مستبدۀ مطيع استعمار گردد، آنها را که بايد اصولاً از صحنۀ تاريخ بيرون روند، به برداشتن گامی چند به عقب مجبور ساخته است. اين مطلب را بارها سخنگويان اين رژيم در اظهارات خود به تصريح و تلويح گفته اند.
***
در ميان لوايح شش گانهای که به «تصويب ملی» گذاشته شده تنها لايحه اصلاح ارضی و متمم آن دارای يک محتوای کمابيش مهم رفورمی است و در وضع اجتماعی ايران و در ده ايران تأثيرات جدی باقی میگذارد و موجبات تحولی را فراهم میآورد. قانون اصلاح ارضی و متمم آن در صورت اجرا مسلماً و به تدريج و طی زمان به دگرگونیهايی در ده ايران و جامعه ايران منجر خواهد شد. اين قيد «به تدريج و طی زمان» دارای اهميت زيادی است، زيرا اشتباه است اگر تصور شود قانون اصلاح ارضی و متمم آن بدون برخورد با انواع مشکلات انجام میگيرد و يا به زودی نتيجه میدهد. ما طی ساليان آينده هنوز با بسياری از بقايای رژيم ارباب و رعيتی در ده روبرو خواهيم بود و مالکين به انحاء لطايفالحيل خواهند کوشيد در ساتر اين قانون همان اختيارات گذشته را نگاه دارند. دستگاه دولتی و هيأت حاکمه نيز مسلماً راه اغماض در پيش خواهند گرفت. عاملی که میتواند تحول را در کادر قانون اصلاح ارضی و متمم آن به سرانجام برساند مبارزۀ دهقانان، فشار افکار عمومی و عمل درست آن عدهای از مأمورين اصلاح ارضی است که مايل باشند لااقل در کادر قوانين مصوبه از حقوق دهقانان دفاع کنند.
با اين حال اجرای قانون اصلاحات ارضی و متمم آن به طور عمده به کار فئوداليسم در ايران خاتمه میدهد و عملی که در انقلاب مشروطيت انجام نگرفت پس از ساليان دراز و به ناگزير روی داد. در واقع انقلاب بورژوازی ايران (انقلاب مشروطيت) تنها يک ثمرۀ اجتماعی دارد و آن اين که بورژوازی را به عنوان طبقه، که تا آن روز جزء هيأت حاکمه نبود، در کنار اشراف و فئودالها وارد عرصه قدرت کرد. در دوران ديکتاتوری رضا شاه بورژوازی موفق شد سازمانهای سياسی خود، دولت متمرکز، ارتش و پليس، سيستم مالياتی، دستگاه قضايی و غيره خود را به وجود آورد، ولی علیرغم اين تحولات اجتماعی و سياسی کماکان پايه اقتصادی فئوداليسم، يعنی رژيم ارباب – رعيتی و سيستم مزارعه در ده ايران باقی بود. استعمار به حفظ اين پايه علاقه داشت زيرا ايران را به کمک همين اشراف و ملاکان که عمال وی بودند، اداره میکرد. سلطنت به حفظ اين پايه علاقه داشت زيرا ايران را به کمک همين اشراف و ملاکان که تکيه گاه وی بودند، اداره میکرد. ولی چنان که گفتيم زمانه دگرگون شد و بقای فئوداليسم عملاً غيرممکن گرديد. اصرار در ابقای فئوداليسم يعنی در خطر گذاشتن قدرت استعمار و سلطنت در ايران. لجاج در حفظ همه يعنی از دست دادن همه. برای نجات قدرت استعمار و سلطنت در ايران، لازم شد به زوال فئوداليسم تن در داده شود. استعمار و سلطنت در اين جريان ذينفع شدند. به همين سبب پس از پيش از نيم قرن که از انقلاب مشروطيت میگذرد تازه آن تحول اقتصادی که وی خواستار آن بود دارد صورت واقع میيابد.
پس مضمون اقتصادی تحولی که طی زمان انجام میگيرد عبارتست از جانشين شدن تدريجی مناسبات سرمايهداری و استثمار سرمايهداری در ده به جای مناسبات فئودالی و استثمار فئودالی. در اثر اجرای قانون اصلاح ارضی و متمم آن مالکين فئودال تدريجاً به سرمايهداران صاحب زمين مبدل میشوند. البته رژيم سعی خواهد کرد موقعيت اجتماعی مالکين فئودال را که به مثابه طبقه در کار زوال هستند، به مثابه افراد و رجال جداگانه محفوظ دارد و کمک کند تا آنها به سرمايهداران و بانکداران مبدل گردند و بتوانند در هيأت حاکمه ايران نقش و مقام خود را حفظ کنند. اين سخن بدان معنی نيست که در جريان اين زوال تدريجی همه مالکان فئودال خواهند توانست در شرايط نوينی موقعيت اقتصادی و اجتماعی خود را حفظ کنند، ولی چون رژيم در اين جهت است لااقل سرشناسترين و با نفوذترين آنها اين موقعيت را محفوظ خواهند داشت. در اثر اصلاح ارضی منظرۀ اجتماعی در ده تغيير خواهد يافت و قشربندی در روستای ايران تسريع خواهد شد، بدين معنی که طبقه يکپارچه «رعيت» تدريجاً به بورژوازی، خورده بورژوازی، پرولتاريا و نيمه پرولتاريای ده تقسيم خواهد شد. اين امر موجب آن خواهد گرديد که به جای تضاد کهن (تضاد ارباب و رعيت) در ده ايران يک سلسله تضادهای نوين پديد خواهد آمد و منظرۀ مبارزۀ طبقاتی و تصادم گرايشهای مختلف اجتماعی در ده ايران به مراتب بغرنجتر خواهد گرديد.
اصلاح ارضی قهراً و در طول مدت به بسط بازار داخلی منجر خواهد شد و از اين امر در درجه اول سرمايهداری وابسته به امپرياليسم (سرمايهداری کمپرادرو) سود خواهد برد. چرا؟ زيرا در اقتصاد ايران بورژوازی ملی به علت ضعف صنايع و توليد داخلی نقش عمده را ندارد. ولی در عين حال بسط بازار داخلی به سود توليد و توزيع داخلی نيز خواهد بود. با اجرای اصلاح ارضی رژيم کودتا تدريجاً در جهت تبديل به ديکتاتوری سرمايهداران بزرگ (اعم از همۀ قشرهای مختلف آن و از آن جمله سرمايهداران زميندار) سير خواهد کرد. اين رژيم سعی خواهد کرد از امکانات مساعد اقتصادی که به دست میآورد برای سازش با ديگر قشرهای بورژوازی استفاده کند و مبنای طبقاتی رژيم را بسيطتر سازد.
اينها تحولاتی است که تدريجاً و در طول مدت در اثر اجرای قانون اصلاح ارضی و متمم آن در جامعه ايران به طور اعم و در ده ايران به طور اخص روی خواهد داد ولی خطای فاحشی است اگر تصور رود اين تحول به معنای حل مسأله ارضی در ايران، حل مسئله دهقانی است. هدف مهم اجرا کنندگان اصلاح ارضی حل مسأله ارضی، حل مسأله دهقانی يعنی صاحب زمين کردن کليه دهقانان در ايران نيست، بلکه ايجاد يک قشر وسيع دهقان مرفه (کولاک) در ده ايران است که بتوانند پايگاه رژيم سلطنتی قرار گيرند. اين طبقه هم از جهت عده به مراتب انبوهتر از مالک فئودالند و هم از جهت «پايداری» و سرسختی اقتصادی به مراتب از مالک فئودال جاندارتر و استوارترند. شاه، مالک فئودال را با اين طبقۀ نوظهور در ده «تاخت میزند». اين وضع مبدأ بروز مصايب و محروميتهای تازهای در ده ايران خواهد شد و به همين جهت بايد با نهايت صراحت گفت که حتا در صورت اجرای پيگير قانون اصلاح ارضی و متمم آن که ما آن را به حق نيمبند نام نهادهايم، حل مسأله ارضی، منتها نه به شکل کهنه، بلکه به شکل تازهای کماکان در دستور روز جامعه باقی میماند و آن هم عبارتست از ضرورت روفتن بقايای نظامی که اکنون در کار زوال است، ضرورت زميندار کردن کليه دهقانان بیزمين و کمزمين به نحو بلاعوض و مجانی، ضرورت ارتقای جدی سطح زندگی دهقان ايرانی، ضرورت بالا بردن بازده کشاورزی و ماشينی کردن توليد کشاورزی و غيره.
***
هدف ذهنی شاه و رژيم کودتا و الهامگران امپرياليستیاش چنان که گفته شد از اصلاح ارضی عبارت است از بسط پايگاه اجتماعی سلطنت مستبده، تثبيت ارتجاعی وضع، تامين شرايط اجتماعی ادامه سياست ضدملی تبعيت از استعمار، تأمين شرايط اجتماعی ادامه استثمار تودههای وسيع زحمتکشان شهر و ده. شاه و رژيم او بنياد فرتوت و پوسيدۀ فئودالی را رها میکنند و بنياد سرمايهداری را که قابليت زيست و بسط آن در شرايط مشخص کشور ما بيشتر است، بر میگزينند. چيزی که اين نيات شاه را از اصلاح ارضی کاملاً آشکار میسازد مادۀ اول قطعنامه ايست که در نخستين کنگرۀ شرکتهای تعاونی روستايی تصويب شده است. مضمون اين ماده چنين است:
«حفظ و حراست اساس رژيم سلطنت مشروطه ايران و اجراء دستورات خيرخواهانه و ترقیخواهانه اعليحضرت همايون شاهنشاه را دهقانان بر عهده میگيرند و سوگند ياد میکنند که تا آخرين نفس در راه حفظ اصول قانون اساسی و سلطنت مشروطه ايران فداکاری نمايند.» اين ماده با وضوح کامل مضمون «معامله»ای را که شاه انجام میدهد، روشن میکند.
تبديل پايه اجتماعی سلطنت، پديدۀ تازهای در تاريخ اجتماعات بشری نيست. بروز و تحکيم سلطنت در دوران نظام پاتريارکال و فئودال انجام گرفته و سلطنت برای حفظ خود، در يک لحظه معين تاريخی مجبور است پايه پاتريارکال و فئودال خود را رها کند و با يک سلسله مانور اجتماعی، با تن در دادن به يک سلسله رفورم، پايه سرمايهداری را برای خود بپذيرد. در علم اجتماع اين تبديل پايه اجتماعی سلطنت «شيوه بناپارتی» يا «بناپارتيسم» نام دارد. معمولاً از بناپارتيسم در اصطلاح عامه روش سيطرهجويی و جهانگشايی فهميده میشود، ولی بناپارتيسم در جامعهشناسی مارکسيستی معنای خاصی دارد. اين اصطلاح از آن جا ناشی شده است که هم ناپلئون بناپارت و هم لويی بناپارت میکوشيدهاند تا سلطنت را با قبول مبنای اجتماعی نوين تحکيم کنند. ناپلئون بناپارت به بورژوازی تکيه کرد. لويی بناپارت آغاز مغازله با خورده بورژوازی و پرولتاريا را گذاشت. اين پديده عيناً در دوران بيسمارک در آلمان و در دوران ستال پين در روسيه ديده شد. لنين بناپارتيسم را يک «پديده ضروری» برای کليه کشورهايی میشمرد که سلطنت در آن جا پايه فئودالی خود را به پايه سرمايهداری مبدل میسازد. صحت سخن لنين را در بارۀ ضروری و قهری بودن بناپارتيسم در تحول اجتماعی سطلنت، وضع کنونی ايران يک بار ديگر مبرهن میسازد.
بیفايده نيست عين عباراتی را که لنين در مقاله خود تحت عنوان «ارزيابی وضع حاضر» نگاشته و در نوامبر ١٩٠۸ در روزنامه پرولتاری به چاپ رسيده است در تعريف بناپارتيسم و از آن جمله «بناپارتيسم ارضی» ذکر کنيم. تعريف لنين از بناپارتيسم تطابق بسياری با وضع کنونی کشور ما دارد و تا حدود زيادی ماهيت پديدههای نوين را در سياست دربار و هيأت حاکمه ايران روشن میسازد. و اصولاً بايد گفت تمام دورانی که مورد ارزيابی لنين است از بسياری جهات شباهت به دوران کنونی کشور ما دارد و به همين جهت سراسر مقاله مورد بحث لنين جالب است.
… لنين با اشاره به سياست اصلاح ارضی ستالی پين چنين مینويسد:
«تغيير سياست ارضی سلطنت مستبده دارای اهميت فوقالعادهايست. اين تغيير يک امر تصادفی نيست، يک نوسان عادی خط مشی وزارتخانهها نيست، يک نوع حقهبازی بوروکراتها نيست. نه، اين يک “تطور” بسيار عميق است در جهت بناپارتيسم ارضی، در جهت سياست ليبرال (به معنای اقتصادی آن، يعنی بورژوايی)، در زمينه مناسبات ارضی دهقانان… بناپارتيسم مانور سلطنتی است که تکيهگاه ساده و دربست فئودال و پاتريارکال سابق خود را از دست داده است، سلطنتی است که مجبور شده است بندبازی کند تا سقوط ننمايد، ظاهرسازی کند تا بتواند اداره نمايد، تطميع کند تا بتواند مطبوع باشد، با عناصر منحط جامعه و حتا با دزدان و جبيببُرهای حسابی برادری کند تا فقط به سرنيزه تکيه نکرده باشد. بناپارتيسم تحول سلطنت در کليه کشورهای بورژوازی است و اين پديده را مارکس و انگلس به اتکاء يک سلسله واقعيات در تاريخ معاصر اروپا دنبال کرده اند. (کليات به زبان روسی، جلد ۸۵، ص. ٣۴۵)
بدين ترتيب محتوای اجتماعی و سياسی اقدامات رفورميستی رژيم کودتا با اين اقدامات رفورميستی منجر به بسط بيشتر مناسبات سرمايهداری به ويژه در ده خواهد شد، امری که به طور عينی در مقياس با مناسبات پوسيدۀ فئودالی گامی است به جلو. از جهت محتوای اجتماعی و سياسی هدف اين اقدامات تثبيت ارتجاعی يعنی حفظ تسلط استعمار و قدرت سلطنت مستبده است. نکته اين جاست که اکنون مهمترين ضرورت تکامل اجتماعی ما کسب استقلال اقتصادی و سياسی و برانداختن سيادت استعمار است و رفورم ارضی که به وسيله شاه و با الهام از امپرياليسم اجرا میگردد، در چارچوبی و به شکلی و در سمتی است که بايد سيطرۀ همين دولت دست نشاندۀ امپرياليستها و بقای تسلط اربابان امپرياليستی وی را صيانت و تحکيم کند. اين ويژگیها رفورم ارضی را از جهت اجتماعی و سياسی در يک چارچوب منفی قرار میدهد. چنين است خصلت متناقض اين رفورمها که ممکن است گاه افرادی از درک آن عاجز باشند، لذا دچار اشتباه شوند. بايد از اشتباه کم بها دادن به اقدامات رفورميستی رژيم و آن را هيچ و ناچيز دانستن احتراز جست. همچنين بايد از اشتباه پربها دادن به اقدامات رفورميستی رژيم، از عدم درک هدفهای ذهنی و سمت اين اقدامات محترز بود. چنين عملی در حکم خلع سلاح ايدهيی نهضت انقلابی ايران، تسليم در مقابل رژيم کودتاست. چنين عملی يک اپورتونيسم به معنای واقعی کلمه است. ترديدی نيست که سياست دوگانه ترور و رفورم رژيم کودتا، نهضت را در برابر مسايل نوينی قرار خواهد داد. ولی اگر حزب طبقه کارگر استواری اصولی و هشياری سياسی خود را حفظ کند، ماهيت تحولات را به درستی بر مردم روشن سازد، استحکام و اتحاد حزب طبقه کارگر، وحدت طبقه کارگر، اتحاد کارگران و دهقانان، اتحاد کليه نيروهای ملی و دمکراتيک و به طور اعم همه قوای مترقی اپوزيسيون را تأمين نمايد، میتواند نقشه تثبيت ارتجاعی رژيم را عقيم گذارد و مشی صحيح تحول انقلابی جامعه را پيروز کند.
همان طور که در تزهای کميته مرکزی (منتشره در شمارۀ ۵۴ تاريخ اول اسفند ماه ١٣۴۱ روزنامه مردم) در بارۀ تحليل تحولات اخير کشور تصريح شده است، حزب ما علیرغم مانورهای اجتماعی اخير رژيم کودتا، کماکان اين رژيم را سد اساسی در راه تحول انقلابی و بنيادی جامعه ايران میداند، زيرا استعمار و سلطنت مستبده همراه با فئوداليسم سدهای تيرهای در قبال رشد نيروهای مولده در کشور ما، ترقی جامعه و بسط آزادی و دمکراسی در ميهن ما هستند. در حالی که سد فئوداليسم که از همه فرتوتتر و پوسيدهتر بود، به دلايلی که مشروحاً ذکر آن گذشت، شکست برداشته، سد استعمار و سلطنت مستبده با تمام قوا تقويت میشود. لازمه رشد آتی نيروهای مولده و ترقی همهجانبه ميهن ما آنست که اولاً بقايای فئوداليسم و نظام کهن ارباب – رعيتی که در ده ايران جانسختی نشان میدهد با قطعيت روفته شود، ثانياً ايران از قيد وابستگی اقتصادی و سياسی به استعمارطلبان رها گردد، ثالثاً يک حکومت ملی و دمکراتيک جای سلطنت مستبدۀ شاه را بگيرد.
برای نيل به اين هدف نه فقط بايد با تشديد مبارزۀ مردم آنها را به کسب موفقيتهای تازه و تحکيم موفقيتهای موجود، به عقبنشينی هر چه بيشتر رژيم واداشت، بلکه بايد با تمام قوا در راه تحول دمکراتيک ملی جامعه، در راه رستاخيز عميق و بنيادی جامعه، در راه استقرار حکومت ملی و برچيدن بساط رژيم کودتا مبارزه کرد. نکتخ مرکزی در وظايف فوری و مبرم ما عبارتست از تجهيز همهجانبه دهقانان و زحمتکشان شهرها برای آن که کار اصلاح ارضی را به دست گيرند و آن را در مجرايی بياندازند که موافق با منافع اکثريت مطلق دهقانان باشد.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/mrx9jp9z