تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

منبع: مارکسیسم – لنینیسم امروز
نویسنده: گرِگ گودلس
۲۴ آوریل ۲۰۲۳

کارل کائوتسکی، «اولترا-امپریالیسم»، و چندقطبی

 

اصطلاح مد روز «چند قطبی» – که در میان بخش مهمی از چپ بین‌المللی محبوبیت دارد – دارای یک پیشینه تاریخی است. در سال ۱۹۱۴، کارل کائوتسکی – که در آن زمان احتمالاً برجسته‌ترین نظریه‌پرداز مارکسیست در جهان بود – مقاله‌ای درباره مراحل – گذشته، حال و آینده – سرمایه‌داری نوشت. مانند بسیاری از چند قطبی‌‌گرایان امروزی که یک امپریالیسم باثبات و صلح‌آمیز را پس از رام کردن ایالات متحده تصور می‌کنند، کائوتسکی یک مرحله خوش‌خیم همکاری سرمایه‌داری و صلح را پس از جنگ، پس از خسته و کوفته شدن جنگ‌طلبان پیش‌بینی کرد.

کشورهای سرمایه‌داری از طریق روندی شبیه به کارتل‌سازی – تشکیل انحصارها – در سطح بین‌المللی به صلح خواهند رسید. کائوتسکی معتقد بود که رشد تمرکز انحصار در سطح شرکت – روندی که در اواخر قرن نوزدهم جاری بود و تقریباً همه به آن اذعان داشتند – شبیه تمرکز کشورها، مستعمرات، و مناطق نفوذ آن‌ها در سطح بین‌المللی بود. کائوتسکی معتقد بود، همانطور که انحصارها رقابت بین شرکت‌ها را کاهش می‌دهند، اولترا-امپریالیسم مسابقه و رقابت بین قدرت‌های دولتی را کاهش خواهد داد.

اولترا-امپریالیسم (سپتامبر۱۹۱۴) که چند ماه پیش از جنگ جهانی اول نوشته شد و چند ماه پس از شروع جنگ (با تجدید نظر) منتشر گردید، در وهله اول به دنبال توضیح تغییرات کیفی در سرمایه‌داری بود: از مرحله قرن نوزدهم آن، بمثابه سرمایه‌داری «بازار آزاد» تحت رهبری و تحت سلطه بریتانیا، به مرحله یا شکل امپریالیستی آن، که در زمان رساله کائوتسکی وجود داشت، تا مرحله اولترا-امپریالیستی آن، که کائوتسکی پس از پایان جنگ انتظار آن‌را داشت.

برای خواننده امروزی، اولترا-امپریالیسم ممکن است برخی ایده‌های غیرعادی، و حتا غریب را بیان کند، اگرچه آن‌ها شرایط به سرعت در حال تغییری را بازتاب می‌دهند که مارکسیست‌ها را در آغاز قرن گذشته درگیر کرده بود. سرمایه‌داری در حال تغییر بود؛ جنبش طبقه کارگر در حال تغییر بود؛ احزاب سوسیالیست در حال تغییر بودند؛ و رهبران جنبش در حال تغییر بودند.

بنگاه‌های سرمایه‌داری بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شدند، رقبای کوچک‌تر را جذب می‌کردند و صنایع مهم را در واحدهای کم‌تری متمرکز می‌نمودند. انباشت سرمایه نیز رشد کرده بود، با این نتیجه که سرمایه‌داران به دنبال فرصت‌های سرمایه‌گذاری در مناطق دورتر بودند. و دولت‌ها صدور سرمایه را تشویق می‌کردند، و در عین حال متعهد به حمایت از این سرمایه‌گذاری‌ها از طریق کسب مستعمرات و توسعه مناطق نفوذ بودند.

این تغییرات کیفی عمیق از نظر دور نماند. در محافل مارکسیستی، نه تنها کائوتسکی، بلکه دیگران – بوخارین، لوکزامبورگ، و البته لنین – در حال بررسی معنای این تغییرات بودند. بدون تردید، سهم لنین – کتاب امپریالیسم – محو نشدنی‌ترین مُهر را بر شناخت چپ از امپریالیسم در صد سال آینده گذاشت.

از نظر کائوتسکی، تغییرات در شکل یا در مرحله سرمایه‌داری از عدم تناسب بین تولید صنعتی و کشاورزی ناشی می‌شد. با توجه به این‌که تولید صنعتی سرمایه‌داری حد و مرزی نداشت، مبادله با بخش کشاورزی همیشه با رشد کندتر تولید مواد غذایی و دسترسی به مواد خام، هم‌چنین با تعداد مشتریان کالاهای صنعتی محدود می‌شد. گرچه کشیدن تمایز بین بخش‌های صنعتی و کشاورزی ممکن است برای خوانندگان امروزی مصنوعی به نظر برسد، اما این تفاوتی را بازتاب می‌دهد که بهتر بمثابه تفاوت بین کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته و مناطق، کشورها و حتا قاره‌های ماقبل- صنعتی در اوایل قرن بیستم بیان می‌شد.

کائوتسکی یک تاریخ طبیعی محتمل از کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته را ترسیم می‌کند که در جستجوی پاسخ برای مشکل «بخش کشاورزی» از طریق صدور سرمایه به کشورهای دیگر برای تجارت و بازارها هستند. استعمار به این دلیل ظهور می‌کند که این بازارهای جدید فاقد زیرساخت و – اغلب – فاقد ساختارهای دولتی هستند. صادرکننده سرمایه تحمیل دولت خود را آسان‌تر از ایجاد یک دولت جدید می‌یابد: «طبیعاً، این به بهترین وجه از طریق قدرت دولتی خودِ این سرمایه‌داران تأمین می شود… بنابراین، در حالی‌که حرکت برای افزایش صدور سرمایه از کشورهای صنعتی به مناطق کشاورزی جهان رشد می‌کند، گرایش به تحت سلطه در آوردن این مناطق تحت قدرت دولتی سرمایه‌داران افزایش می‌یابد.»

این تئوری کائوتسکی درباره ظهور امپریالیسم است. جالب این‌که کائوتسکی، برخلاف لنین، این رابطه بین استعمارگر و مستعمره را به جای استثماری، ظالمانه توصیف می‌کند.

همه کشورهایی که با واردات سرمایه توسعه می‌یابند، بوسیله کشورهای صنعتی در یک نقش فرمانبردار قفل نمی‌شوند. کائوتسکی از ایالات متحده و روسیه به عنوان برخوردار از سرمایه صادراتی از کشورهای دیگر، اما دارای «قدرت حفاظت از خودمختاری [خود]…» یاد می‌کند؛ «گرایش به ممانعت از این [خودمختاری] انگیزه دیگری برای دولت‌های سرمایه‌داری است که مناطق کشاورزی را، مستقیماً- به عنوان مستعمره- یا غیرمستقیم- به عنوان مناطق نفوذ- تحت سلطه خود درآورند…»

در حالی‌که لنین امپریالیسم را برای سرمایه‌داری انحصاری بالغ یک ضرورت می‌داند – مرحله‌ای که بوسیله همان سازوکار قدرت بخشیدن به سرمایه‌داری دیکته می‌شود – کائوتسکی امپریالیسم را به عنوان یک سیاست، انتخابی که به نوعی بوسیله سرمایه‌داری دسته جمعی انجام شده است، درک می‌کند: «آیا [امپریالیسم] آخرین شکل پدیداری ممکن سیاست جهانی سرمایه‌داری را نشان می‌دهد، یا سیاست دیگری هنوز ممکن است؟»»

به طور معنی‌دار، مارکسیسم لنین قوانین حرکت را برای توضیح مرحله امپریالیستی درگیر می‌کند، در حالی‌که مارکسیسم کائوتسکی امپریالیسم را یکی از مسیرهای موجود می‌داند.

علاوه بر این، کائوتسکی مسابقه تسلیحاتی، نظامی‌گری و جنگ را از منطق سرمایه‌داری جدا می‌کند:

«اما امپریالیسم جنبه دیگری هم دارد. گرایش به اشغال و انقیاد مناطق کشاورزی، تضادهای شدیدی را بین دولت‌های سرمایه‌داری صنعتی ایجاد کرده است، با این نتیجه که مسابقه تسلیحاتی… و… جنگ جهانی که مدت‌ها پیش‌بینی می‌شد اکنون به واقعیت مبدل شده است. آیا این جنبه امپریالیسم، هم، برای ادامه حیات سرمایه‌داری یک ضرورت است، ضرورتی که تنها با خود سرمایه‌داری می‌توان بر آن غلبه کرد؟»

«برای ادامه مسابقه تسلیحاتی پس از جنگ جهانی، حتا از دیدگاه خود طبقه سرمایه‌دار، به استثنای در بیش‌ترین حالت منافع تسلیحاتی، هیچ ضرورت اقتصادی وجود ندارد. برعکس، اقتصاد سرمایه‌داری دقیقاً بوسیله تضادهای بین دولت‌های آن به طور جدی تهدید می‌شود. امروز هر سرمایه‌دار دوراندیشی باید همنوعان خود را فرابخواند: سرمایه‌داران همه کشورها متحد شوید! [تاکید از گودلز ]

بنابراین، برای کائوتسکی – برخلاف لنین – جنگ یک نتیجه ثابت و مورد انتظار امپریالیسم نیست. مطمئتاً، دعوت از سرمایه‌داران برای متحد شدن در پشت صلح، تفاوت را برجسته می‌کند!

به نظر کائوتسکی، از آن‌جا که اقتصاد امپریالیسم علیه سرمایه‌داری می‌چرخد – و سود صدور سرمایه رو به کاهش داشت – «امپریالیسم به این ترتیب گور خود را می‌کند … در نتیجه سیاست امپریالیسم نمی‌تواند خیلی بیش‌تر ادامه یابد.»

پس، با توجه به تله‌های تداوم امپریالیسم، بعد چه پیش می‌آید؟

کائوتسکی پاسخ می‌دهد:

«آنچه را مارکس درباره سرمایه‌داری گفت می‌توان درباره امپریالیسم نیز به کار بست: انحصار رقابت می‌آفریند و رقابت انحصار. رقابت شدید شرکت‌های غول‌پیکر، بانک‌های غول‌پیکر و مولتی‌میلیونرها، گروه‌های مالی بزرگ را که گروه‌های کوچک را جذب می‌کردند، مجبور نمود تا به مفهوم کارتل فکر کنند. به همین ترتیب، نتیجه جنگ جهانی بین قدرت‌های بزرگ امپریالیستی ممکن است فدراسیونی از قوی‌ترین‌ها باشد، که مسابقه تسلیحاتی خود را کنار بگذارند.»

«از این رو، از منظر صرفاً اقتصادی، غیرممکن نیست که سرمایه‌داری هنوز بتواند از مرحله دیگری، یعنی ترجمان کارتل‌سازی به سیاست خارجی، بگذرد: مرحله‌ای از اولترا-امپریالیسم، که البته باید با همان انرژی که با امپریالیسم مبارزه می‌کنیم، با آن مبارزه کنیم، اما خطرات آن در یک جهت دیگر، نه در جهت مسابقه تسلیحاتی و تهدید صلح جهانی نهفته است.»

بنابراین کائوتسکی عملاً سرمایه‌داری، به عنوان منبع جنگ و تهاجم را نجات می‌دهد.

در حالی‌که قرار بود نسخه دست‌نویس تمام شده تنها چند ماه پس از آغاز جنگ جهانی در «Die Neue Zeit» منتشر شود، کائوتسکی متوجه شد که خوانندگان ممکن است وعده صلح پایدار پسا-امپریالیستی را تا حدودی سؤال برانگیز بدانند. با این وجود، او «این آخرین راه‌حل را، گرچه در لحظه غیرمحتمل به نظر می‌رسد» پیش‌بینی کرد

ما درباره این پیش‌بینی قابل‌توجه چگونه قضاوت می‌کنیم؟ آیا تئوری اولترا-امپریالیسم حقانیت دارد؟

روشن است که لنین آن‌را به شدت رد کرد. او در دسامبر ۱۹۱۵ در مقدمه‌ای بر «امپریالیسم و اقتصاد جهانی» نیکولای بوخارین به شیوه‌ خاص خود نوشت:

«با استدلال نظری و انتزاعی، شخص می‌تواند به نتیجه‌ای برسد که کائوتسکی به آن دست یافت… این‌که دور نیست زمانی که آن غول‌های سرمایه در یک تراست جهانی، که رقابت‌ها و مبارزه سرمایه مالی از نظر ملی محدود را با یک سرمایه مالی متحد بین‌المللی جایگزین خواهد کرد، متحد شوند…»

«به ویژه در مورد کائوتسکی، گسست آشکار او از مارکسیسم او را، نه به رد یا فراموش کردن سیاست، یا توجه سطحی به درگیری‌ها، تشنج‌ها و دگرگونی‌های سیاسی بی‌شمار و گوناگونی که مشخصه دوران امپریالیستی است؛ نه مبدل شدن به یک مدافع امپریالیسم؛ بلکه به خواب دیدن درباره یک «سرمایه‌داری صلح‌آمیز» هدایت کرده است. سرمایه‌داری «صلح‌آمیز» با امپریالیسم غیرصلح‌آمیز، ستیزه‌جو، فاجعه‌بار جایگزین شده است… بنابراین اگر رؤیای بازگشت از امپریالیسم به سرمایه‌داری «صلح‌آمیز» به سادگی، مستقیم و بدون پرده‌پوشی غیرممکن است، آیا غیرممکن است به آن‌ رویاهای اساساً خرده بورژوایی ظاهر معصومانه تأملات درباره اولترا-امپریالیسم «صلح‌آمیز» را داد؟ اگر نام اولترا-امپریالیسم به یک یکپارچگی بین‌المللی امپریالیسم‌های ملی (یا به عبارت صحیح‌تر، وابسته به دولت) اطلاق شود که «قادر خواهد بود» ناخوشایندترین، نگران‌کننده‌ترین و ناپسندترین درگیری‌ها مانند جنگ‌ها، تشنج‌های سیاسی و غیره را- که خرده بورژواها بسیار از آن می‌ترسند- از بین ببرد، پس چرا از دوره کنونی امپریالیسم که هم‌اکنون فرا رسیده است روی برنگرداند – دوره‌ای که به صورت شخص خیره می‌شود، دوره‌ای که پر از انواع درگیری‌ها و فجایع است؟ چرا به رویاهای معصوم یک اولترا-امپریالیسم صلح‌آمیز، نسبتاً بدون درگیری، نسبتاً غیر فاجعه‎‌بار روی نیاورد؟ و چرا وظایف «طاقت‌فرسایی» را که دوره امپریالیسم که اکنون در اروپا حاکم است پیش پا نهاده است کنار نگذاشت؟ چرا به جای رویاپردازی‌ در باره این‌که این دوره شاید به زودی به پایان خواهد رسید، به دوره نسبتاً «صلح‌آمیز» اولترا-امپریالیسم که «تاکتیک‌های تند» را نمی‌طلبد روی نیاورد[؟].»

«در این گرایش به کنار نهادن امپریالیسمی که اینجاست و گذار در رویاها به دوره «اولترا-امپریالیسم» که ما حتا نمی‌دانیم تحقق‌پذیر است یا نه، ذره‌ای از مارکسیسم وجود ندارد… او نه مارکسیسم، بلکه یک گرایش خرده بورژوایی و عمیقاً ارتجاعی را برای تعدیل تضادها ارائه می‌دهد… کائوتسکی دوباره فقط وعده می‌دهد که در دوره اولترا-امپریالیسم که در راه است، اما نمی‌داند فراخواهد رسید یا نه، یک مارکسیست باشد! برای فردا ما مارکسیسم نسیه‌ای، مارکسیسم بمثابه بک وعده، مارکسیسم معوقه داریم. برای امروز ما یک تئوری اپورتونیستی خرده بورژوایی – و نه فقط یک تئوری – درباره نرم‌شدن تضادها داریم.»

لنین، پیش از هر چیز، یک مجادله‌گر (polemicist) سیاسی بود. او در حالی‌که متفکری بسیار ژرف بود، اغلب در گرماگرم نبردهای سیاسی کار می‌کرد، جایی که ضربات طعنه و تمسخر با بیش‌ترین قدرت وارد می‌شد..

او تئوری کائوتسکی را در بستر اپورتونیسم توضیح می‌دهد. چون کشتی روشنفکری کائوتسکی – و دیگر رهبران سوسیال دموکرات – لنگرگاه مارکسیستی خود را ترک کرده بود، آن‌ها مستعد ابتلا به توهمات ایده‌آلیستی و رویایی از سرمایه‌داری صلح‌آمیز و، متعاقباً، امپریالیسم صلح‌آمیز بودند.

در برابر این توهمات، لنین واقعیت‌های یک فاجعه انسانی رو به رشد – جنگ جهانی اول – را که تازه آشکار ساختن بدبختی انسانی پیش رو را آغاز کرده بود، مطرح می‌نمود. این جنگ امپریالیستی – جنگی که بغیر از رقابت امپریالیستی معنایی نداشت – بود که رویای کائوتسکی را در هم می‌شکند.

با گذشت بیش از صد سال و بهره‌مندی از گذشته، بهتر می‌توانیم قضاوت کنیم که آیا «مارکسیسم نسته‌ای کائوتسکی، مارکسیسم بمثابه یک وعده را می‌توان نقد کرد یا از رهن درآورد. تاریخ همیشه آزمایشگاه برای علم مارکسیسم است.

روشن است که لنین درست می‌گفت و کائوتسکی سخت در اشتباه بود – پس از اولین جنگ بزرگ قرن بیستم هیچ دوره‌‌ای از سرمایه‌داری صلح‌آمیز یا امپریالیسم صلح‌آمیز پیش نیامد. برعکس، قرن گذشته قرن جنگ‌های مداوم، تجاوزات امپریالیستی و ویرانی بی‌سابقه انسانی بود. همان‌طور که لنین استدلال می‌نمود، تا زمانی که سرمایه‌داری به ایجاد مسابقه و رقابت ادامه می‌دهد، غیر از این نمی‌تواند باشد.

جنبش‌ها می‌توانند و باید برای مقابله با این گرایش برخیزند. انقلابیون باید قاطعانه در مقابل این جنگ‌ها بایستند و تلاش کنند تا برای به تأخیر انداختن، خنثی کردن و توقف این جنگ‌ها، حمایت گسترده‌ای را به دست آورند، اما نباید دچار این توهم شوند که سرمایه‌داری و ابزار آن، امپریالیسم، مدام این گرایش را ابراز نمی‌کنند.

استدلال تئوریک کائوتسکی برای اولترا-امپریالیسم بر یک اشتباه رایج در شناخت از مارکس و انحصار قرار دارد. در سطح بنگاه‌ها، کائوتسکی مراحل مجزایی را می‌بیند که در آن یک بخش صنعتی رقابتی به طور اجتناب‌ناپذیری به سمت یک بخش صنعتی انحصاری حرکت می‌کند (او می‌پذیرد که مارکس همیشه خاطرنشان می‌کند که انحصار همیشه به سمت رقابت می‌رود – فرمول‌بندی آزار دهنده‌ای که او به راحتی نادیده می‌گیرد). تئوری امپریالیسم او بر این الگو قرار دارد: در سطح کشورها، او استدلال می‌کند که مسابقه (رقابت) امپریالیستی همیشه به سمت یک انحصار جهانی، یک ترکیب یا کارتل امپریالیستی حرکت می‌کند.

نتیجتاً، اقتصاد جهانی یک دوران ثبات و صلح، اولترا-امپریالیسم، را آغاز خواهد کرد.

اما این نه به اندیشه مارکس وفادار است، و نه با دیالکتیک رقابت سازگار. شالوده تئوری مارکسیستی رقابت در نخستین رساله مارکسیستی نادیده گرفته شدۀ فردریش انگلس- «طرحی بر اقتصاد سیاسی» که در سال ۱۸۴۴ منتشر شد، یافت می‌شود. در این رساله توجه چشمگیری به رقابت و انحصار وجود دارد و برای نخستین‌بار این گزاره را مطرح می‌کند که: «انحصار رقابت آزاد تولید می‌کند، و دومی، به نوبه خود انحصار تولید می‌کند.»

گرچه انگلس رابطه دیالکتیکی رقابت با انحصار را درک می‌کند، او بر ثبات رقابت تأکید می‌نماید: «ما دیده‌ایم، مادام که مالکیت خصوصی وجود دارد، در پایان همه چیز به رقابت ختم می‌شود.»

در این، یکی از روشن‌ترین توصیفات دیالکتیک رقابت، انگلس این را نه الزاماً مراحل مجزا، بلکه بمثابه اثرات متقابل اساسی توضیح می‌دهد:

«انحصار ضد رقابت است… به آسانی می‌توان دید که این آنتی‌تز دوباره کاملاً توخالی است… رقابت بر اساس منفعت شخصی است، و منفعت شخصی به نوبه خود انحصار بوجود می‌آورد. به طور خلاصه، رقابت به انحصار مبدل می‌شود. از دیگر سو، انحصار نمی‌تواند جلوی موج رقابت را بگیرد – در واقع، خود، رقابت بوجود می‌آورد.»

انگلس تأکید می‌کند که رقابت برای آن‌چه مارکسیست‌ها آن را شیوه تولید سرمایه‌داری می‌نامند، اساسی است – رقابت در تمام جنبه‌های زندگی اجتماعی و اقتصادی سرمایه‌داری نفوذ می‌کند. گرچه تمرکز (انحصار) یک روند همیشه حاضر است، هرگز جای رقابت را نمی‌گیرد و رقابت را از بین نمی‌برد. مارکسیسم مکانیکی کائوتسکی – مانند تئوریسین‌های بعدی انحصار مانند سویزی (Sweezy) و باران (Baran) – هم ثبات رقابت و هم روند انحصار یا کارتل شدن را اشتباه درک می‌کنند. مسابقه (رقابت) سرچشمه اصلی سرمایه‌داری در تمام اشکال آن است و با تکامل سرمایه‌داری، آن‌چنان باقی می‌ماند.

آیا چندقطبی امروز همان اولترا-امپریالیسم کائوتسکی است؟

استقبال از تضعیف امپریالیسم آمریکا و ناتو بمثابه تنها پروژه ضد-امپریالیستی، به ویژه در میان چپ‌ها رایج شده است. مسلماً، سیاست خارجی ضعیف‌تر و بدون نیش ایالات متحده، بدون نفوذ شرکت‌ها، و حضور نظامی، هم یک کار فوری و هم یک هدف کاملاً موجه برای ضد امپریالیست‌ها است. اما آیا این باید تنها هدف باشد؟

پس از سقوط اتحاد شوروی و متحدین آن در اروپای شرقی، جهان ممکن بود تک‌قطبی به نظر برسد. ایالات متحده، ابرقدرت باقی مانده از جنگ سرد، کنترل تقریباً مطلقی را بر نهادهای جهانی اعمال کرد، پایگاه‌های نظامی خود را در هر منطقه حفظ کرد و با مقاومت کمی در برابر طرح‌های خود مواجه شد. با مداخله ایالات متحده در امور داخلی کشورها، توصیف یک «جهان تک‌قطبی» بیش از پیش مناسب به نظر می‌رسید.

همانطور که پیش‌بینی می‌شد، مقاومت ظهور نمود. چندین کشور، به ویژه در خاورمیانه و آمریکای مرکزی و جنوبی شورش کردند. جنبش‌های مردمی، برخلاف ایالات متحده، سیاست‌های مستقلی را برگزیدند، بر حاکمیت ملی پافشردند، حتا آنچه را که لنین «جنگ‌های ملی» نامید – جنگ‌های آزادی‌بخش ملی مستقیم یا نیابتی (مانند عراق، افغانستان، سوریه) – علیه ایالات متحده به راه انداختند.

قرن بیست‌و‌یکم شاهد فرسایش بیش‌تر موقعیت تک‌قطبی ایالات متحده و افزایش مقاومت در برابر دستورات دولت ایالات متحده بود. قدرت اقتصادی رو به رشد اقتصادی چین خلق، که وسیعاً تحت تأثیر آشفتگی اقتصادی جهانی قرار نگرفته بود، ایالات متحده را در این جبهه به چالش کشید، همانطور که قدرت نظامی رو به رشد روسیه و رقابت‌پذیری نیروی روسیه نیز چنین کرد.

روشن است که هژمونی ایالات متحده، تنها چند دهه پس از این‌که خود را رهبر جهانی اعلام کرد، تحت فشار بود. نفوذ، قدرت و رهبری در حال متنوع شدن بود. جهان از راه‌های قابل توجهی در حال مبدل شدن به چندقطبی بود. و تا جایی که این نظم جدید عرصه عمل ایالات متحده را محدود می‌کند، چیز خوبی است.

اما چندقطبی بمثابه یک واقعیت با چندقطبی بمثابه یک دکترین متفاوت است. استقبال از چندقطبی به دلیل این‌که ایالات متحده را مهار می‌کند یک چیز است. استقبال از چندقطبی، زیرا نوید دهنده عصر جدیدی از همزیستی صلح‌آمیز و هماهنگی جهانی است، چیز بسیار گمراه کننده و خطرناکی است.

مانند کائوتسکی، برخی در چپ به این نتیجه‌گیری می‌جهند که اگر فقط ایالات متحده مهار شود، سرمایه‌داری را می‌توان از مسابقه یا رقابت جدا کرد. همان‌طور که لنین مشاهده نمود، در این موضع، بیش‌تر خواست اندیشی وجود دارد تا بازتابی از واقعیت.

برای پیروان دکترین چندقطبی‌، تاریخ صد ساله رقابت امپریالیستی میان قدرت‌های بزرگ، که فقط بخشاً با یک جنگ صلیبی ضدشوروی و ضدکمونیستی مختل شد، گواه اندکی بر این واقعیت است که سرمایه‌داری همواره به رقابت‌های امپریالیستی دامن می‌زند. آن‌ها انتخاب می‌کنند که این روال را نادیده بگیرند.

کم‌تر از دو دهه پس از پایان جنگ بزرگ امپریالیستی، ژاپن، ایتالیا و آلمان تلاش‌های خود را برای توسعه امپریالیستی، که اغلب به هزینه امپراتوری‌های قدرت‌های بزرگ دیگر مانند بریتانیا و فرانسه تمام می‌شد، آغاز کرده بودند.

در اواسط قرن، رویارویی جنگ سرد و تهدید نابودی هسته‌ای خطر جنگ جهانی را کاهش داد، با این حال جنگ‌های آزادی‌بخش ملی و ضد شورش – جنگ‌های امپریالیستی – در جریان بود. در بسیاری از موارد، تهاجم اقتصادی جایگزین تهاجم نظامی شد، زیرا اربابان استعماری سابق به دنبال برقرار کردن روابط نواستعماری بودند.

علی‌رغم این پس‌زمینه رقابت و درگیری امپریالیستی بی‌پایان، چندقطبی‌گراها فرارسیدن عصر همکاری چندجانبه [برد – برد] و احترام متقابل را تصور می‌کنند.

آن‌ها تصور می‌کنند که هند و پاکستان هم‌آهنگی بی‌سابقه‌ای را برقرار خواهند کرد؛ ادعای ژاپن درباره جزایر کوریل [و ادعای ارتجاع عرب درباره جزایر تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی- عدالت] لغو خواهد شد؛ که رقابت‌های بالکان و درگیری‌های ارمنستان و آذربایجان به طور جادویی حل خواهد شد؛ که رقابت‌های دیرپا و همیشه در حال جوشش در خاورمیانه از بین خواهند رفت؛ و این‌که مبارزه برای کنترل ثروت عظیم جمهوری دموکراتیک کنگو، بمحض این‌که امپریالیسم آمریکا مهار شود، ناپدید و بطور صلح‌آمیز حل‌و‌فصل خواهد شد.

آن‌ها هیچ نشانه شومی در جنگ‌طلبی رو به رشد و بودجه نظامی بسیار افزایش یافته آلمان و ژاپن نمی‌بینند. آن‌ها یارگیری‌های جهانی و اتحادهای جدید را، بعنوان سرچشمه‌های بالقوه درگیری نمی‌بینند، بلکه بمثابه گام‌هایی به سوی صلح می‌ستایند.

جنگ در اوکرایین تهدیدی بسیار بزرگ‌تر از آن‌چه در پنجاه سال گذشته شاهد بودیم را برای جنگ محلی، منطقه‌ای و حتا جهانی ایجاد کرد. همانطور که ایان بوروما (Ian Buruma) خاطرنشان نمود، جنگ به آلمان فرصت داد تا بودجه جنگی خود را به میزان ۱۰۰ میلیارد یورو افزایش دهد، در عین‌حال زنجیرهای پس از جنگ بر این محرک سابق آخرین جنگ جهانی را شُل کرد، لحظه‌ای که صدراعظم شولز آن را یک «نقطه عطف تاریخی» می‌نامد.

بوروما به تعهدی که کیشیدا، نخست‌وزیر ژاپن مبنی بر افزایش ۵۰ درصدی هزینه‌های نظامی در ۵ سال آینده اشاره می‌کند که گسست خطرناکی از محدودیت‌های قانون اساسی ژاپن است. آیا این نشانه‌ای از اتوپیای چندقطبی است که فرامی‌رسد؟

مانند تئوری اولترا-امپریالیسم کائوتسکی، این تئوری یک جهان صلح‌آمیز و هم‌آهنگ [برد – برد] از قدرت‌های سرمایه‌داری، یک انحراف رادیکال از آموزهای تاریخی و از واقعیت‌های امروزی است. و مانند کائوتسکی، طرفداران آن ارتباط خود را با دینامیسم سرمایه‌داری در عصر امپریالیسم از دست داده‌اند. کائوتسکی تضاد اساسی زمان خود را بین سرمایه‌داری رقابتی و سرمایه‌داری انحصاری می‌دید، و این‌که با «کارتل‌سازی» از امپراتوری‌ها، رقابت‌های جهانی از بین می‌رود.

چند قطبی‌گراهای امروزی مبارزه بین تک‌قطبی و چندقطبی را تضاد اصلی پیش روی جهان می‌دانند. مانند اولترا-امپریالیسم، این توهمی است که به آن‌ها امکان می‌دهد از تضاد بزرگ زمان ما، مبارزه بین یک نظام گندیده و درمانده- سرمایه داری – و سوسیالیسم، فرار کنند.

از سقوط سوسیالیسم شوروی به بعد، حانبداری از سوسیالیسم از مُد افتاده است. برای اکثر چپ‌ها، سوسیالیسم، در بهترین حالت، رویایی دور از دسترس، بسیار فراتر از دسترس ماست. بدون شک این ناامیدی – حتا غیرقابل مقایسه با ناامیدترین زمان‌های گذشته – از جاذبه چندقطبی، چیزی که در دسترس به نظر می‌رسد، خبر می‌دهد.

اما صلابت فکری مستلزم آن است که به جایی برویم که حقیقت ما را می‌برد. و حقیقت در روزگار ما – مانند حقیقت در زمان کائوتسکی – ایجاب می‌کند که بدانیم سرمایه‌داری جنگ می‌آفریند. و راه‌حل نهایی جنگ سوسیالیسم است.

https://mltoday.com/karl-kautsky-ultra-imperialism-and-multipolarity/