حمیدرضا عارف: «آن کسی که توانایی دارد، به جایی رسیده، حتما استعدادهایی داشته است. در این استعداد، بحث ژن و وراثتی وجود دارد؛ پدر و مادرم هر دو جزء شاگرد‌اول‌های کنکور ایران بودند… بالاخره، این خون می‌آید و می‌رسد. همین‌جوری که کسی نمی‌تواند ادعا کند من اصل‌ونسب دارم. من افتخار می‌کنم این توانایی‌ها از یک ژن‌ خوب، از یک خون خوب، از دو خون خوب (هم از طرف مادر و هم از طرف پدر) به من رسیده‌ است.»

تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: مورنینگ استار
کتابخانه یادبود مارکس
۲۸ اکتبر ۲۰۱۸

برگردان: ع. سهند

آیا پاسخ واقعاً در «ژن‌» ماست؟

 

ریچارد داوکینز، نویسنده یکی از پُر فروش‌ترین کتاب‌ها درباره سرشت انسان به نام «ژن خود‌خواه» اعلام می‌کند که ما «ماشین‌های آفریدۀ ژن‌هایمان هستیم» – این‌که «ما ماشین‌های بقاء هستیم- دستگاه‌های مکانیکی که برای حفظ ملکول‌های خود‌خواه معروف به ژن کوکورانه برنامه‌ریزی شده اند.»

کم‌تر دراماتیک و اغلب بدون توجه به روندهای انقلابی، چند بار توضیحی را شنیده‌اید که برای توجیه یا توضیح آز، رقابت، تجاوزگری، نابرابری یا هر جنبه (معمولاً منفی) از رفتار انسان از عبارت «این سرشت انسان است» استفاده شود؟

بحث‌های له و علیه سرشت «ثابت» انسان (یا اهمیت نسبی «سرشت» در برابر «پرورش») به ارسطو بازمی‌گردد.

اما بحث «سرشت» یک بخش جدانشدنی از «سنتز نو-داروینی» اوايل قرن بیستم از تکامل، از طريق سنتز گزینش طبیعی با تئوری وراثت ژنی بود.

این بحث، به کار گرفته شده در رفتار انسان، جامعه و سیاست اجتماعی، بر کار هربرت اسپنسر بنا شد- اسپنسر در دهه ۱۸۷۰ مشهورترین و بانفوذترین فیلسوف زمان خود بود.

عجیب این‌که، خاکستر او رو‌به‌روی گور کارل مارکس در گورستان هایگیت دفن است. اسپنسر اصطلاح «بقای اصلح» را (که داروین هرگز به کار نبرد) به مثابه استعاره برای داروینیسم اجتماعی خود-که در اقتصاد و سیاست به مثابه یک توجیه برای سرمایه‌داری آزاد ((laissez-faire)) نفوذ گسترده‌ای دارد- ابداع کرد.

داروینیسم اجتماعی با «اختراع» ژن (به مثابه یک جسم فرضی بر روی کروموزوم، بسیار پیش‌تر از مشخص شدن ساختار «دی ان ای» ) یک جنبه نابکارانه‌تر، شبه«علمی» به خود گرفت.

این عمدتاً بر کار آگوست وایسمان قرار داشت، که تئوری سلول-زایشی (جرم-پلاسما) او می‌گوید وراثت صرفاً عملکرد یاخته‌های جنسی- تخمک و اسپرم- است.

با لقاح، این‌ها یاخته‌های پیکری (سوما) را تولید می‌کنند، و یاخته‌های پیکریِ نسل بعد تخمک‌ها و اسپرم را به وجود می‌آورند. ساخته‌های پیکری می‌توانند تخت تأثیر محیط رشد خود قرار گیرند، اما خود ماده توارثی- سلول-زایشی بدون تغییر ادامه می‌دهد.

این چالش نهایی نسبت تئوری‌های تکاملی ماقبل داروینِ ژان- بتیست لامارک بود که می‌گفت ارگانیسم‌ها می‌توانند ویژگی‌هایی را که در طول حیات خود کسب کرده اند به اعقاب خود منتقل کنند.

نازی‌ها تئوری‌های زیست‌شناختی وایسمان را گرفتند و شالوده نژادپرستی «علمی» و مفاهیم فاشیستی خود از برتری نژاد آریایی بر دیگر خطوط  ژنتیک (یا «نژادهای») متمایز- عمدتاً یهودیان، اسلاوها، سیاه‌پوستان، و دیگر گروه‌های «پَست» قرار دادند.

امروز بحث‌های مشابهی (معمولاً بدون پختگی تلاش برای ارايه ادلۀ علمی) از سوی نژادپرستان به کار گرفته می‌شود.

پس از شکست حکومت رسمی فاشیسم، جانبداری از این‌گونه نظرات به استثنای حکومت‌های آپارتید مانند آفریقای جنوبی، دیگر مُد روز نبود.

اما این نظرات به طور ضمنی از سوی استثمار نواستعماری و جنگ‌های امپریالیستی مورد تأیید رسمی قرار گرفت و به چیزی مبدل شد که برای مدت زمانی شالوده معتبر برای تحقیق برای «به اثبات رساندن» چیزی بود که قبلاً قانون شده بود یا در سیاست تبلیغ می‌شد.

نمونه‌های کلاسیک شامل کار سِر سیریل برت، روانشناس آموزشی شورای بخش لندن، و متعاقباً پرفسور و دارندۀ کرسی استاد روانشناسی در یونیورسیتی کالج لندن می‌شود، که از طريق تحقیقات درباره دوقلوهای همسانی که در محیط‌های متفاوت پرورش یافته بودند «ثابت کرد» که هوش به ارث می‌رسد.

او استدلال می‌کرد که هوش شالوده تفاوت‌های طبقاتی را تشکیل می‌دهد- کودکان هوشمند طبقه کارگر راه خود را به طبقات حرفه‌ای پیدا می‌کنند و اعقاب کودن‌تر طبقات حرفه‌ای از نردبان تنزل کرده «طبقه کارگر» می‌شوند.

تفاوت‌های طبقاتی نتیجه ناگزیر تفاوت‌ها در هوش توارثی هستند- طبقه کارگر «طبیعتاً» دیرفهم است، از این‌رو طبقه کارگر است.

دیگران مانند ریچارد هرنشتاین و آرتور جنسن می‌گفتند این فاکت که سیاه‌پوستان در ایالات متحده در آزمون‌های بهرۀ هوشی (IQ tests) نسبت به سفیدپوستان نمرۀ کم‌تری دارند، به دلیل ژن آن‌هاست.

به نظر آن‌ها هوش ارثی است، در نتیجه برنامه‌های «آموزش اجباری» با هدف جبران کاستی اجتماعی که سیاهان گرفتار آنند ضایع کردن پول است.

تعجب‌آور نیست که این نظرات مورد انتقاد شدید قرار گرفت-به ویژه زمانی‌که نشان داده شد برت بیش‌تر داده‌های خود را جعل کرده بود.

کل آزمون‌های بهره‌ هوشی به مثابه سنجش وجود یا «چیز»ی که برخی افراد بیش‌تر از دیگران دارند، عمدتاً اعتبار خود را از دست داده است.

اما همان عمل یافتن حمایت «علمی» برای نابرابری‌ها و هنجارهای اجتماعی تا به امروز ادامه دارد.

کتاب «میمون برهنه» (۱۹۶۷) دزموند موریس و بعد از آن کتاب «باغ‌وحش انسانی» او، و کتاب رابرت اردری به نام «الزام زمینی» کلاسیک‌هایی بودند که علی‌رغم در هم کوبیدن آن‌ها به وسيلۀ جان لوئیس فیلسوف مارکسیست در کتاب «میمون برهنه یا هومو ساپین؟» نفوذ گسترده‌ای یافتند.

جالب این‌که موریس، اردری و اکثر کتاب‌های دیگر آن دوره به طور ضمنی بر تئوری انتخاب گروه قرار داشتند (بر این نظر که انتخاب طبیعی نه در سطح فرد، بلکه در سطح گروه کار می‌کند)- و پاسخ لوئیس از یک چشم‌انداز اومانیستی و نه علمی نوشته شده بود.

با انتشار «ژن خود‌خواه» (و پس از آن کتاب «زیست‌جامعه‌شناسی: سنتز جدید» نوشته ادوارد ویلسون) توضیحات رایج برای برابری‌های طبقاتی و جنسیتی (و به طور کلی برای «رفتار انسانی») بر انتخاب فرد و بر ارگانیسم‌های منفرد به مثابه وسیله تولید‌مثل ناهمسان و تکثیر ملکول‌های تکرار شونده، متمرکز بود.

به عنوان مثال، روانشناسی تکاملی ادعا می‌کند که مردها «طبیعتاً» در امور جنسی بی‌قید هستند، زیرا اسپرم زیاد تولید می‌کنند و به سود «آن‌ها» (و نه به سود ژن‌های آن‌ها) است که مطمئن شوند تا حد ممکن پدر فرزندان بسیاری شوند.

زنان بالعکس، تعداد نسبتاً کمی تخمک تولید می‌کنند. بنابراین، آن‌ها در جهت تضمین این‌که تخمک‌هایشان بارور شوند، به مرحله بلوغ برسند و ژن‌هایشان را بازتولید کنند، برای کار‌های خانگی و تک‌همسری برنامه‌ریزی شده اند.

با تعمیم این به نقش‌های اجتماعی مدرن، مردان «طبیعتاً» کارآفرین، ماجراجو و مبتکر هستند؛ زنان «طبیعتاً» مادر، خانه‌دار (و البته بسیار اندیشناک هستند که خود را برای مردانشان دلربا نگه دارند).

طرح این‌گونه زمخت این بحث‌ها، سفسطه‌های آن‌ها را آشکار می‌سازد. داوکینز، در دفاع از تز خود، نقل‌قول دوم یعنی «دستگاه‌های مکانیکی، کوکورانه برنامه‌ریزی شده» را از چاپ‌های بعدی «ژن خودخواه» حذف کرد، و اکنون ادعا می‌کند که «ما» برخلاف دیگر حیوانات این انتخاب را داریم که بردگان غرايز «طبیعی» خود باشیم یا بالاتر از آن‌ها برویم.

همان‌طور که استفن رز، زیست‌شناس مارکسیست (به عنوان مثال در یک مصاحبه با خود هاوکینز) می‌گوید این یک عقب‌نشینی شگفت‌انگیز به دوالیسم دکارت است- تلفیق تقلیل‌گرایی مکانیکی (نسبت دادن رفتار افراد به ژن‌های آن‌ها) با «ما»ی مبهم، ایده‌آلی و تعریف نشده.

امروز وسیعاً پذیرفته شده که انتخاب طبیعی نه فقط تنها مکانیسم تکامل نیست (چیزی که خود داروین پذیرفته بود)، بلکه آن انتخاب می‌تواند در سطوح گوناگونی صورت گیرد- در سطح ویژگی‌های وراثتی یک ارگانیسم واحد (موضوع مورد تمرکز داروین)؛ در سطح «ژن» (یا به عبارت صحیح‌تر در سطح ژنوم، که در زیر توضیح داده خواهد شد) و در سطح گروه‌های افراد و در واقع در سطح کل جمعیت.

«انتخاب گروهی»- که طی دهه‌ها در میان زیست‌شناسان نو-داروینی به وضوح از مُد افتاده بود- یک بار دیگر به مثابه یک مکانیسم تکاملی ممکن در شرايط مشخص پذیرفته می‌شود- گرچه این‌که آیا می‌توان آن‌را برای «توضیح» نوع‌دوستی به کار گرفت، جای پرسش دارد. مثال کلاسیک، اعلام خطر به وسيلۀ توکای سیاه است که دیگر پرندگان گروه را از وجود یک خطر بالقوه باخبر می‌سازد-و به بقای آن‌ها کمک می‌کند- اما خود در این روند آسیب‌پذیر‌تر شده، شانس خود را برای بازتولید آینده کاهش می‌دهد.

نوع‌دوستی بهترین ویژگی انسانی است، که توضیح ماتریالیستی آن به جای تکیه بر عوامل بیولوژیک، عوامل تعیین‌کنندۀ تاریخی و اجتماعی را برجسته می‌سازد.

حتا بنیادین‌تر، ما باید نقشی را که معمولاً به خود «ژن‌ها» داده می‌شود، زیر سؤال ببریم. این واژه در اوايل دهه ۱۹۰۰ برای اشاره به چیزهای فرضی که در سلول‌های یک ارگانیسم وجود دارند و مشخصه‌های وراثتی آن‌را تعیین می‌کنند، ابداع شد.

روشن کردن ساختار «دی. ان. ای» کرموزومی در دهه ۱۹۵۰، یک شالوده مادی برای تئوری توارث ژنی به دست داد. اما «بخش‌های سازنده» (رمز ژنیتکی) «دی. ان. ای» آمینواسیدها و ملکول‌های پیچیده‌تر را کُدبندی می‌کند، آن‌ها با هم، و با رشد سلول و ارگانیسمی که بخشی از آن هستند، هم‌ساز عمل می‌کنند.

برخی ویژگی‌ها مانند هموفیلی یا کوررنگی می‌توانند با توالی مشخص «دی. ان. آی» بر روی کروموزم‌های مشخص هم‌بسته باشند، اما هیچ «ژنی» برای «هوش»، گرایش جنسی یا بزهکاری وجود ندارد.

امروز دانشمندان معمولاً از وراثت‌پذیری و نفود ژنوم به مثابه یک کل [کل کرموزوم‌های گوناگونی که در هستۀ سلول‌های یک گونه مشخص وجود دارد] و نه از ژن‌های منفرد، می‌گویند.

با این وصف، مطالعات آن‌ها در گزارش‌های عامیانه- مانند سرتیترهای اخیر- «گرفتن مدرک تحصیلی در ژن است» و «چرا ژن کلید موفقیت دانشگاهی است»- تحریف می‌شوند.

حتا مطالعات درباره دوقلوهای همسان (مونوزایگوتیک) و غیرهمسان (دیزایگوتیک) که این سرتیترها بر اساس آن‌ها قرار دارند به شیوه‌های گوناگون قابل تعبیر می‌باشند.

همان‌طور که رز خاطرنشان می‌کند، توضیحات «ژنتیک» از پدیده‌های اجتماعی حرف پوچ است- «فاکت‌‌ها» برای این‌که با تئوری بخوانند برگزیده شده و شواهد مخالف و توضیحات بدیل نادیده گرفته می‌شوند.

خود مارکس تأکید می‌کرد که «سرشت انسان» یک چیز ثابت نیست که به طور فیزیکی در هر فرد واقع شده باشد، بلکه «مجموع روابط اجتماعی» (از جمله روابط  مرتبط با بیولوژی ماست) و چیزی است که در طول زمان تغییر می‌کند.

بنابراین، دفعه بعد که شنیدید کسی بگوید «این ژن من/ما/ شما است»- با به طور کلی‌تر «این طبیعت انسان است»- خوب است نبود شواهد علمی و انگیزه سیاسی برای توجیه «بیولوژیک» وضع موجود را در نظر بگیرید.

https://mltoday.com/is-it-really-all-in-our-genes/

https://mronline.org/2018/11/05/is-the-answer-really-in-our-genes/

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/5bbubp3b