تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: صدای مخالف
نویسنده: جیمر پتراس
٢۴ نوامبر ٢٠١٣
برگردان: ع. سهند
نکته تئوریک این است که مادامکه ساختارهای امپریالیستی دست نخورده ماندهاند و مادامکه همتایان همدست آنها در خارج مواضع استراتژیک را در دست دارند، ایالات متحده میتواند برتری خود را در ترکیب جهانی قدرت مجدداً برقرار نماید. استراتژی امپریالیستی «بازگشت بهعقب» به «همان چهرههای قدیمی» نیاز ندارد. چهرههای سیاسی جدید، بویژه با سوابق ترقیخواهانه و اشارات ضمنی به یک ایدئولوژی «فراگیر اجتماعی»هم اکنون نقش مهمی در شبکههای تجاری به مرکزیت امپریالیسم بازی میکنند. اگر امپریالیسم در حال افول است، ضدامپریالیسم نیز در حال افول است. اگر سرمایهداری در بحران است، ضدسرمایهداران موجود نیز عقب مینشینند. اگر سرمایهداران برای احیای اقبال خود دنبال چهرهها و ایدئولوگهای جدید هستند، آیا زمان آن نرسیده است که ضدامپریالیستها و ضدسرمایهداران نیز همینکار را بکنند؟
اقتصاد سیاسی جهان موزاییکی از جریانات متضاد است: گندیدگی داخلی و ثروت اندوزی نخبگان، منابع جدید برای منافع بیشتر و سرخوردگی سیاسی ژرف شونده، نزول استاندارهای زندگی برای تعداد کثیر و تجمل افراطی برای تعدادی اندک، شکستهای نظامی در بعضی مناطق با بازستانی امپریالیستی در مناطق دیگر. ادعاهایی دربارۀ ترکیب تک-قطبی، چند-قطبی و حتا غیر-قطبی قدرت جهانی وجود دارد. این ادعاها کجا، کی، تا چه حد و تحت چه شرایطی معتبرند؟
حبابها و افلاسها میآیند و میروند، اما بیایید از «ذینفعها» حرف بزنیم: آنهایی که مسبب فروپاشیها هستند بیشترین پاداشها را میبرند درحالیکه قربانیان آنها صدایی ندارند. اقتصاد گوشبُری و دولت جنایتکار با ارتقای فرهنگ و سواد گمراه کننده رونق میگیرند. «روزنامهنگاری بازجومآبانه»، یا گزارشگری دُزدکی، کل خشمی است که ابراز میشود. جهان قدرت از کنترل خارج است: قدرتهای سرکرده در حالیکه افول میکنند اعلام میدارند: «یا حکم حکم ما است یا همه نابود میشوید!!»
ترکیب جهانی قدرت
قدرت رابطه بین طبقات، دولتها و مؤسسات نظامی و ایدئولوژیک است. هر ترکیب قدرت بر مبارزات گذشته و حال قرار دارد و موازنه متغیر نیروها را منعکس میکند. ساختارها و منابع فیزیکی، تمرکز ثروت، تسلیحات و رسانهای بسیار مهم هستند؛ آنها چهارچوبی را تعیین میکنند که دارندگان اصلی قدرت در آن قرار دارند. اما استراتژیهای حفظ و کسب قدرت به تضمین اتحادها، درگیر شدن در جنگها و فضای مذاکراتی وابستهاند. بالاتر از همه، قدرت جهانی به نیروی شالودههای داخلی وابسته است. این به یک اقتصاد مولد پویا، یک دولت مستقل آزاد از بندهای زیانآور خارجی و رهبری یک طبقه قادر به استفاده از منابع جهانی برای «خریدن» رضایت داخلی اکثریت قرار دارد.
برای بررسی وضعیت ایالات متحده در ترکیب جهانی قدرت لازم است روابط اقتصادی و سیاسی متغیر آن در دو سطح تحلیل شود: در سطح منطقه و در سطح حوزه قدرت. تاریخ در یک خط مستقیم یا طبق سیکلهای تکرار شونده حرکت نمیکند: شکستهای نظامی و سیاسی در برخی مناطق ممکن است با پیروزیها مهم در مناطق دیگر همراه باشد. افول اقتصادی در برخی حوزهها و مناطق ممکن است با پیشرویهای شدید در دیگر بخشهای اقتصادی و مناطق جبران شود.
در تحلیل نهایی، موضوع این نیست که «کارت امیتازات مسابقه نگهداشته شود» یا بردها اضافه و باختها کسر شوند، بلکه موضوع این است که نتایح منطقهای و بخشی به یک شناخت از جهت و ساختارهای در حالظهور ترکیب قدرت جهانی ترجمه شوند. ما با بررسی میراث جنگهای اخیر برای قدرت اقتصادی، نظامی و سیاسی جهانی ایالات متحده شروع میکنیم.
حفط امپراتوری ایالات متحده: شکستها، عقبنشینیها، پیشرویها، و پیروزیها
نظر مسلطِ منتفدترین تحلیلگران این است که طی دهه گذشته امپراتوری-سازی ایالات متحده دچار یکسری شکستهای نظامی شده، نزول اقتصادی را تجریه کرده، و اکنون با رقابت سخت و چشمانداز شکستهای نظامی بیشتر روبهرو است. شواهدی که ذکر میشوند شگفتانگیزند: ایالات متحده، پس از یک اشغال نظامی پرهزینه که یک دهه طول کشید، مجبور شد نیروهای خود را از عراق خارج کند، در پشت سر رژیمی را بگذارد که بیشتر با ایران، دشمن منطقهای ایالات متحده، متحد است. جنگ عراق اقتصاد را تهی کرد، شرکتهای آمریکایی را از ثروت نفتی محروم نمود، کسری بودجه و کسری تجاری واشنگتن را شدیداً افزایش داد و استانداردهای زندگی شهروندان ایالات متحده را پایین آورد. جنگ افغانستان نتیجه مشابهی داشت، با هزینههای خارجی بالا، دستنشاندگان شکننده، نارضایتی داخلی و عدم انتقال کوتاه مدت یا میان مدت ثروت به خزانهداری یا شرکتهای خصوصی ایالات متحده. جنگ لیبی به ویرانی کامل یک اقتصاد مدرن، ثروتمند نفتی در شمال آفریقا، فروپاشی کامل دولت و جامعه مدنی و ظهور میلیشیاهای مسلح طایفهای، بنیادگرایی مخالف رژیمهای دستنشانده ایالات متحده و اتحادیۀ اروپایی در شمال آفریقا و آفریقای حاره و فراتز از آن منجر شد. بجای ادامه به بهرهوری از موافقتنامههای پرمنفعت نفت و گاز با رژیم تسامحگر قذافی، واشنگتن تصمیم به «تغییر رژیم» گرفت، درگیر جنگی شد که لیبی را ویران کرد و هر دولت مرکزی دوامپذیر را نابود ساخت. «جنگ نیابتی» کنونی سوریه جنگسالاران اسلامگرای رادیکال را تقویت کرده است، اقتصاد دمشق را نابود ساخته و بر میلیونها نفری که به علت جنگهای عراق و لیبی آواره شدهاند، فشار عظیم آوارگی را افزوده است. نتایج جنگهای امپریالیستی برای ایالات متحده زیانهای اقتصادی، بیثباتی سیاسی منطقهای، و برای حریفان اسلامگرا دستاوردهای نظامی بوده است.
آمریکای لاتین قاطعانه تلاشهای ایالات متحده برای سرنگون کردن دولت ونزوئلا را رد کرده است. تمام جهان- منهای اسراییل و واشنگتن- محاصره اقتصدی کوبا را رد میکند. سازمانهای همگرایی منطقهای، که ایالات متحده را دربر نمیگیرند اشاعه یافتهاند. سهم تجارت ایالات متحده کاهش یافته است، چون آسیا در بازار آمریکای لاتین جای ایالات متحده را میگیرد.
در آسیا، چین پیوندهای اقتصادی خود را با همه کشورهای کلیدی ژرف میکند و گسترش میدهد، در حالیکه «نقطۀ اتکاء» ایالات متحده عمدتاً تلاش برای محاصره از طريق پایگاههای نظامی با شرکت ژاپن، استرالیا و فیلیپین است. بهعبارت دیگر، چین برای توسعه اقتصادی آسیا مهمتر از ایالات متحده است، در حالیکه تأمین مالی عدم توازن تجاری ایالات متحده توسط چین اقتصاد ایالات متحده را سر پا نگه میدارد.
در آفریقا، عملیات فرماندهی نظامی ایالات متحده عمدتاً درگیریهای نظامی را ارتقاء میدهد و به بیثباتی بیشتر میانجامد. در عینحال، سرمایهداران آسیایی که عمیقاً در کشورهای استراتژیک آفریقا سرمایهگذاری کرده اند، ثمر رونق کالایی، گسترش بازارها و حرکت سود به خارج از آنرا میبرند.
برملا شدن شبکه جاسوسی جهانی «آژانس امنیت ملی» ایالات متحده بطور جدی به عملیات اطلاعاتی و مخفی جهانی لطمه زده است. گرچه این ممکن است به شرکتهای خصوصی نخبه کمک کند، اما سرمایهگذاری عظیم ایالات متحده در امپریالیسم-سایبری به نظر میرسد نتایج دیپلوماتیک و عملیاتی منفی برای حکومت امپریالیستی ایجاد کرده است.
بطور خلاصه، بررسی جهانی کنونی تصویری از عقب نشینیهای نظامی و دیپلوماتیک سخت در سیاستهای امپریالیستی، از زیانهای چشمگیر به خزانهداری ایالات متحده و از فرسایش حمایت عمومی بهدست میدهد. با این وصف، این چشم انداز، بویژه در ارتباط با مناطق و روابط دیگر، و حوزههای فعالیت اقتصادی دارای نقایص جدی است. ساختارهای بنیادین امپراتوری دست نخورده است.
ناتو، اتحاد نظامی اصلی بسرکردگی پنتاگون ایالات متحده، اعضای خود را افزایش میدهد و حوزه عملیات خود را تشدید میکند. حکومتهای بالتیک، بویژه استونی، محل مانورهای نظامی عظیمی هستند که فقط چند دقیقه از شهرهای اصلی روسیه فاصله دارند. اروپای مرکزی و شرقی پایگاههای موشکی را ارایه میکنند که همه جملگی روسیه را هدف گرفتهاند. تا همین اواخر، اوکراین بسمت عضویت در اتحادیۀ اروپایی و یک گام به سمت عضویت در ناتو حرکت کرده است.
«مشارکت فراسوی اقیانوس اطلس» بسرکردگی ایالات متحده عضویت خود را به کشورهای آندی شیلی، پرو، کلمبیا- گسترش داده است. این بمثابه یک تختهپرش برای تضعیف بلوکهای تجاری منطقهای مانند «مرکوسور» و «آلبا»، که واشنگتن را در برنمیگیرند، عمل میکند. در عینحال، «سیا»، وزارت امورخارجه [آمریکا] و مجاری سازمانهای غیردولتی درگیر یک کارزار همهجانبه خرابکاری اقتصادی و بیثبات سازی سیاسی برای تضعیف دولت ملیگرای ونزوئلا هستند. بانکداران و سرمایهداران مورد حمایت ایالات متحده برای خرابکاری در اقتصاد، دامنزدن به تورم (۵٠ درصد)، خرابکاری در اقلام اساسی مصرفی و خاموشیهای متناوب کار کرده اند. کنترل آنها بر اکثر رسانههای جمعی ونزوئلا به آنها امکان داده است با مقصر قلمداد کردن «بی کفایتی دولت» برای بهمریختگی اقتصادی از نارضایتی عمومی بهرهبردای کنند.
رویهمرفته، تهاجم ایالات متحده در آمریکای لاتین بر کودتای نظامی در هندوراس، خرابکاری جاری اقتصادی در ونزوئلا، کارزار انتخاباتی و رسانهای در آرژانتین، و جنگ سایبری در برزیل متمرکز است، در حالیکه با رژیمهای سر براه نئولیبرال اخیراً انتخاب شده در مکزیک، کلمبیا، شیلی، پاناما، گواتمالا و جمهوری دومنیکن روابط نزدیک دارد. گرچه واشنگتن در دهه نخست قرن بیستویکم نفوذ خود را در آمریکای لاتین از دست داد، اما اکنون دستنشاندگان و شرکای خود را بخشاً بازیافته است. بازیافت نسبی نفوذ ایالات متحده نشان دهندۀ این فاکت است که «تغییرات رژیم» و کاهش در سهم بازار، روابط مالی و شرکتی که حتا مترقیترین کشورها را به منافع نیرومند ایالات متحده پیوند میزنند کمتر نشدهاند. ادامه حضور نخبگان سیاسی قدرتمند- حتا آنها که «خارج از دولت» هستند- تختهپرش برای بازگشت نفوذ ایالات متحده است. سیاستهای ناسیونالیستی و طرحهای همگرایی منطقهای در حالظهور در مقابل ضدحمله ایالات متحده آسیب پذیرند.
گرچه ایالات متحده نفوذ خود را در میان کشورهای تولید کننده نفت از دست داده است، وابستگی آن به واردات نفت و گاز، در نتیجه افزایش عظیم در تولید داخلی انرژی از طريق شکافتن و دیگر تکنولوژیهای شدید استخراجی، کاهش یافته است. خودکفایی محلی بیشتر بهمعنی کاهش هزینه انرژی برای تولید کنندگان داخلی و بالارفتن توانایی رقابت آنها در بازاهای جهانی، و افزایش این احتمال است که ایالات متحده بتواند برای صادرات خود سهم بازار را مجدداً بدست آورد.
کاهش ظاهری نفوذ امپریالیستی ایالات متحده در جهان عرب در پی قیامهای مردمی «بهار عربی» متوقف و حتا معکوس شده است. کودتای نظامی در مصر و برگماری و استحکام دیکتاتوری نظامی در قاهره بسیجهای تودهای ملی-مردمی را سرکوب کرده است. مصر به مدار ایالات متحده – اسراییل بازگشته است. در الجزایر، مراکش و تونس حکام کهنه و نو هرگونه اعتراض ضدامپریالیستی را سرکوب میکنند. در لیبی، نیروی هوایی ناتو-ایالات متحده رژیم ناسیونالیست-پوپولیست قذافی را نابود کرد، یک گزینه رفاهی در مقابل چپاول نئولیبرالی را حذف نمود- اما تا کنون نتوانسته است یک رژیم نئولیبرال دستنشانده را در تریپولی تحکیم نماید. بجای آن باندهای مسلح اسلامگرا، و اوباش سلطنتطلب و قومگرا کشور را غارت و ویران میکنند. نابودی یک رژیم ضدامپریالیست هنوز یک دستنشانده هوادار امپریالیست را تولید نکرده است.
در خاورمیانه، اسراییل به مصادره خاک و آب فلسطینیها ادامه میدهد. ایالات متحده به تشدید مانورهای نظامی و تحمیل تحریمهای اقتصادی علیه ایران ادامه میدهد- تهران را تضعیف میکند اما ثروت و نفوذ ایالات متحده را نیز به دلیل از دست دادن بازار پرمنفعت ایران کاهش میدهد. همینطور در سوریه، ایالات متحده و متحدین آن در ناتو اقتصاد سوریه را نابود کردهاند و جامعه پیچیده آنرا پاره پاره کردهاند، اما آنها ذینفعهای اصلی نخواهند بود. مزدوران اسلامگرا پایگاههای نظامی بهدست آوردهاند در حالیکه حزب الله موضع خود را بمثابه یک بازیگر منطقهای مهم مستحکم نموده است. مذاکرات جاری با ایران احتمال این را که ایالات متحده جلوی ضرر خود را بگیرد و تهدید منطقهای یک جنگ پر هزینه را کاهش دهد، بوجود میآورد، اما این مذاکرات توسط «ائتلاف» اسراییل صهیونیست-میلیتاریست، عربستان سلطنتطلب و فرانسه «سوسیالیست» مسدود میشوند.
واشنگتن در آسیا نفوذ اقتصادی را به چین باخته است اما یک ضدحمله منطقهای را بر پایه شبکهای از پایگاههای نظامی در ژاپن، فیلیپین و استرالیا آغاز کرده است. واشنگتن یک موافقتنامه اقتصادی «پان-پاسیفیک» بدون چین را ارتقاء میدهد. این ظرفیت ایالات متحده برای مداخله و طرح کردن منافع امپریالیستی را نشان میدهد. اما اعلام سیاستها و سازمانهای جدید بهمعنی به اجرا نهادن و ارایه آنها با محتوای پویا نیست. محاصر نظامی چین توسط واشنگتن با بدهی چند تریلیون دلاری خزانهداری ایالات متحده به پکن خنثا میشود. یک محاصره تجاوزگرانه نظامی چین توسط ایالات متحده میتواند به فروش گسترده اوراق بهادار خزانهداری ایالات متحده بیانجامد و پانصد چندملیتی بزرگ ایالات متحده سرمایهگذاری خود را در خطر ببینند!
تقسیم قدرت بین یک قدرت در حالظهور و یک قدرت جهانی، مانند چین و ایالات متحده، نمیتواند از طريق برتری نظامی ایالات متحده «مذاکره» شود. تهدیدات، هارتوپورت کردنها و زبانبازی دیپلوماتیک صرفاً به پیروزیهای تبلیغاتی میانجامند اما تنها پیشرویهای دراز-مدت اقتصادی میتوانند اسبهای تروای داخلی لازم برای فرسایش رشد پویای چین را بیافرینند. حتا امروز، نخبگان چینی مبالغ هنگفتی را برای تحصیل فرزندان خود در دانشگاههای «مشهور» ایالات متحده و بریتانیا که در آنها دُکترینهای اقتصاد بازار آزاد و روایتهایی که امپریالیسم را مرکز میبیند تدریس می شود، خرج میکنند. طی دهه گذشته، سیاستمداران برجسته و سرمایهداران ثروتمند چینی دهها میلیارد دلار را بصورت پولهای قانونی و غیرقانونی به حسابهای بانکی خارجی منتقل کردهاند، در مستغلات ممتاز در آمریکای شمالی و اروپا سرمایهگذاری کرده اند و میلیاردها دلار را به بهشتهای پولشویی فرستادهاند. امروزه، یک جناح نیرومند از اقتصاددانان و مشاوران مالی نخبه در چین وجود دارد که برای «آزادسازی مالی» بیشتر، یعنی رسوخ بنگاههای سوداگر مهم «وال استریت» و «شهر لندن» فشار وارد میکند. گرچه صنایع چینی ممکن است در رقابت برای بازارهای خارجی برنده باشند، اما ایالات متحده اهرمهای نیرومندی در ساختار مالی چین بهدست آورده است.
سهم ایالات متحده از تجارت آمریکای لاتین ممکن است کاهش یافته باشد، اما ارزش مطلق تجارت طی دهه گذشته چندین برابر افزایش یافته است.
ایالات متحده ممکن است رژیمهای دست نشاندۀ راستگرا در آمریکای لاتین را از دست داده باشد، اما رژیمهای مرکز-چپ جدید با اکثر شرکتهای بزرگ معدنی و کشتوصنعت و بنگاههای تجاری ایالات متحده و کانادا فعالانه همکاری میکنند. به استثنای مورد تأثرانگیز هندوراس، پنتاگون نتوانسته است کودتاهای نظامی را مهندسی نماید، اما هنوز روابط کاری نزدیکی با نظامیان آمریکای لاتین به شکلهای زیر دارد:
١- ژاندارمی «تروریسم»، «مواد مخدر» و «مهاجرت» در منطقه،
٢- ارایه آموزش فنی و القائات سیاسی از طريق برنامههای «آموزشی» نظامی خارجی،
٣- انجام مانورهای نظامی مشترک.
بطور خلاصه، ساختارهای شرکتی، مالی، نظامی و سیاسی-فرهنگی امپراتوری ایالات متحده، همه در جای خود قرار دارند و آمادهاند هرگاه که فرصت سیاسی دست دهد مجدداً سلطه را بدست آورند. بهعنوان مثال، یک کاهش شدید در قیمتهای کالایی احتمالاً موجب یک بحران عمیق خواهد شد و درگیریهای طبقاتی را در درون رژیمهای مرکز-چپ که برای تأمین مالی برنامههای اجتماعی خود به صادرات کشاورزی-معدنی وابستهاند تشدید خواهد نمود. در هر درگیری که رخ دهد، ایالات متحده با و از طريق عوامل خود در میان نخبگان اقتصادی و نظامی برای سرنگون کردن رژیمهای فعلی و تحمیل مجدد دستنشاندگان سر بهراه نئولیبرال کار خواهد کرد. مرحله کنونی سیاستها و ترکیبات قدرت پسا-نئولیبرالی آسیب پذیرند. «افول» نسبی «نفوذ و قدرت ایالات متحده» میتواند معکوس شود حتا اگر به ترکیب پیشین آن بازنگردد. نکته تئوریک این است که مادامکه ساختارهای امپریالیستی دست نخورده ماندهاند و مادامکه همتایان همدست آنها در خارج مواضع استراتژیک را در دست دارند، ایالات متحده میتواند برتری خود را در ترکیب جهانی قدرت مجدداً برقرار نماید. استراتژی امپریالیستی «بازگشت بهعقب» به «همان چهرههای قدیمی» نیاز ندارد. چهرههای سیاسی جدید، بویژه با سوابق ترقیخواهانه و اشارات ضمنی به یک ایدئولوژی «فراگیر اجتماعی»هم اکنون نقش مهمی در شبکههای تجاری به مرکزیت امپریالیسم بازی میکنند. میشل باشلت، رییسجمهور «سوسیالیست» تازه انتخاب شده در شیلی و اولانتا هومالا، رییسجهمور و ناسیونالیست سابق پرو هواداران اصلی «مشارکت فرا-پاسیفیک» واشنگتن هستند که بمثابه یک بلوک تجاری با «مرکوسور» و «آلبا»ی ناسیونالیست رقابت میکند، و چین را در بر نمیگیرد. در مکزیک، انریکه پنا نیهتو، رییسجمهور دست نشانده ایالات متحده «جواهر» اقتصاد مکزیک-شرکت عظیم دولتی نفت (PEMEX)- را خصوصی میکند، دست واشنگتن را برای کنترل بر منابع انرژی منطقه تقویت نموده و استقلال ایالات متحده از نفت خاورمیانه را افزیش میدهد. سانتوس، رییس جمهور کلمبیا، «رییسجمهور صلح»، در راستای گسترش استثمار منابع معدنی و انرژی واقع در مناطق مورد مناقشه با چریکها توسط چندملیتیها، فعالانه برای پایان دادن به جنگ چریکی مذاکره میکند، چشماندازی که عمدتاً بهسود شرکتهای نفتی ایالات متحده خواهد بود. در آرژانتین، شرکت دولتی نفت ((YPF))، قرارداد مشترکی با غول نفتی شورون برای بهره برداری از میدان عظیم نفتی و گازی معروف به «گاو مرده» امضاء کرده است. این، حضور ایالات متحده در آرژانتین در تولید انرژی را در امتداد رسوخ عمده مونسانتو در بخش نیرومند کشتوصنعت گسترش میدهد.
بدون تردید آمریکای لاتین تجارت خود را متنوع کرده است و سهم ایالات متحده نسبتاً کاهش یافته است. حکام آمریکای لاتین قبل از اعلام نامزدی سیاسی خود دیگر به دنبال «تأیید» سفیر ایالات متحده نیستند. ایالات متحده در تحریم کوبا کاملاً تنها است. سازمان دولتهای آمریکایی دیگر بهشتی برای ایالات متحده نیست. اما گرایشات مخالفی وجود دارد که در قراردادهای جدید مانند «مشارکت فراسوی آتلانتیک» منعکس است. مناطق جدید استثمار اقتصادی، که منحصراً تحت کنترل ایالات متحده قرار ندارند، اکنون بمثابه تختههای پرش برای افزایش قدرت امپریالیستی عمل میکنند.
نتیجهگیری
اقتصاد ایالات متحده در رکود است و بهعلت دنبال کردن «سریال» جنگهای امپریالیستی نتوانسته است نیروی خود را مجدداً بدست آورد. اما در خاورمیانه، افول ایالات متحده، نسبت بهگذشته، با صعود رقبای قدیمی آن همراه نبوده است. اروپا، با ارتش عظیم بیکاران، رشد منفی مزمن و نشانههای کمی از آینده روشن، در بحران ژرفتری قرار دارد. حتا چین، قدرت جهانی جدید در حالظهور، با کاهش رشد آن از بیش از ١١ درصد به ۷ درصد در دهه کنونی، آهسته میشود. پکن با نارضایتی داخلی گسترده مواجه است. هند، مانند چین، نظامهای مالی خود را آزاد میکند، خود را به روی رسوخ و نفوذ سرمایه مالی ایالات متجده باز مینماید.
نیروهای اصلی ضدامپریالیست در آسیا و آفریقا از جنبشهای مترقی، سکولار، دمکراتیک و سوسیالیستی تشکیل نمیشوند. بجای آن، امپراتوری با جنبشهای مذهبی، قومی، زنستیز و خودکامه دارای گرایشات بازستانی [سرزمینهای از دست رفته] مواجه است. صداهای قدیمی سکولار، سوسیالیست تأثیر خود را از دست دادهاند، و «توجیهات» گمراه کننده برای جنگهای امپریالیستی در لیبی، مالی و سوریه ارایه میکنند. سوسیالیستهای فرانسه، که در سال ٢٠٠٣ با جنگ عراق مخالف بودند، اکنون میبینند که فرانسوا اولاند رییسجمهور آنها طوطیوار میلیتاریسم ددمنشانه جنگ سالار اسراییل-نتانیاهو- را تکرار میکند.
نکته این است که تز «افول امپراتوری ایالات متحده» و همزاد آن تز «بحران ایالات متحده» گزافگویانه است، محدودۀ زمانی دارد و نادقیق است. در واقعیت، هیچ گزینۀ امپریالیستی یا گرایش مدرن ضدامپریالیستی در افق نزدیک وجود ندارد. گرچه این درست است که سرمایهداری غربی در بحران قرار دارد، اما سرمایهداری آسیایی نوظهور چین و هند با بحران متفاوتی که ناشی از استثمار طبقاتی وحشیانه و روابط کاستی جنایتکارانه است، مواجه است. اگر شرایط عینی «برای سوسیالیسم رسیده» باشد، سوسیالیستها-حداقل آنهایی که حضور سیاسی دارند- براحتی در کنار رژیمهای امپریالیستی متبوع خود قرار دارند. مارکسیستها و سوسیالیستها در مصر در سرنگون کردن رژیم منتخب محافظهکار اسلامگرا به ارتش پیوستند، راه را برای استقرار مجدد دستنشاندگی امپریالیستی در قاهره هموار نمودند. «مارکسیستهای» فرانسوی و انگلیسی از نابودی لیبی و سوریه بهدست ناتو حمایت کردهاند. ترقیخواهان و سوسیالیستهای کثیری در اروپا و آمریکای شمالی، از جنگسالاران اسراییل حمایت کردند و/یا در رویارویی با قدرت صهیونیستی داخلی در قوههای مجریه و مقننه ساکت ماندند.
اگر امپریالیسم در حال افول است، ضدامپریالیسم نیز در حال افول است. اگر سرمایهداری در بحران است، ضدسرمایهداران موجود نیز عقب مینشینند. اگر سرمایهداران برای احیای اقبال خود دنبال چهرهها و ایدئولوگهای جدید هستند، آیا زمان آن نرسیده است که ضدامپریالیستها و ضدسرمایهداران نیز همینکار را بکنند؟
http://dissidentvoice.org/2013/11/the-decline-of-the-us-and-everyone-else/