تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
ع. سهند
٢۴ تيرماه ۱۳۹۰
خانه اطلاعاتی «دايی يوسف»
اخيراً يادداشتی تحت عنوان «در جستجوی يک مأمور امنيتی» از آقای ابراهيم شيزلی منتشر شده که در آن پيرامون نويسندۀ کتاب «خانه دايی يوسف» اظهارنظر شده است. در ارتباط با اين موضوع، مقاله زير که برای نخستين بار در زمستان سال ۱۳۸۰ در نشريه «راه توده» شمارۀ ۱۱۵ منتشر شد، بازانتشار میيابد.
***
جنبشی که در کشور ما جريان دارد، يکی از حساسترين و در عين حال، يکی از دشوارترين مراحل حيات خود را طی میکند. در کنار تهديدات و خطراتی که در نتيجه عملکرد مؤلفههای داخلی و خارجی متوجه جنبش است، انبوهی از مسايل و موضوعات وجود دارد که گفتوگو، رايزنی و بحث خلاق، مثبت و سازنده پيرامون آنها میتواند راهگشای جنبش برای غلبه بر مشکلات و تضمين کنندۀ ادامه حرکت آن به جلو باشد.
متأسفانه در حاشيه جنبش، افراد و جرياناتی وجود دارند که بدون توجه به انبوه مشکلات و خطراتی که متوجه جنبش است، به هر بهانه و مناسبتی، همچنان بر طبل تودهای ستيزی میکوبند. اين افراد و محافل، با برپا کردن «آتشهای کناری» که توجه به آنها خواهناخواه بخشی از انرژی و امکانات جنبش را هدر میدهد، سعی دارند به سادهترين شکل ممکن خود را مطرح کنند. تحريف تاريخ و بازی با «حافظه تاريخی» مردم خميرمايه فعاليتهای اين محافل است.
در خارج کشور، پرويز قليچخانی، کاپيتان تيم ملی فوتبال ايران در سالهای پيش از انقلاب ۱۳۵۷، يکی از افرادی است که با پيگيری مصرانه تودهای ستيزی، تحريف و انتشار اتهامات و دروغهای کوچک و بزرگ در بارۀ اتحاد شوروی (حتا ١٠ سال پس از فروپاشی آن) به کار بازی با «حافظه تاريخی» جنبش مشغول است.
چندی پيش، محفل انتشاراتی و مطبوعاتی وابسته به قتلهای زنجيرهای کتاب «شورشيان آرمانخواه» را منتشر کرد، که هدف اصلی از مطالب مطرح شده در آن، تحريف تاريخ حزب تودۀ ايران و جلوگيری از گرايش رو به افزايش نسل جوان کشور به طرف حزب تودۀ ايران و بازشناسی آن بود. به دنبال انتشار اين کتاب، آقای قليچخانی نيز اخيراً به بهانه انتشار کتاب بیارزشی به نام «خانه دايی يوسف» سريال «شورشيان آرمانخواه» را با سوژهای ديگر دنبال کرده است.۱ وی با چند تن از رهبران سابق و حال سازمان فداييان خلق ايران (اکثريت) به اصطلاح گفتوگو کرده است. از جمله اين رهبران فرخ نگهدار دبيراول سابق سازمان فداييان خلق ايران (اکثريت) است.
در اين نوشته کوشش اين است که پس از نقد چند نکته از «گفتوگوی پرويز قليچخانی با فرخ نگهدار» ضمن نشان دادن رابطه ارگانيک بين دو کتاب «شورشيان آرمانخواه» و «خانه دايی يوسف» اهدافی که نويسندگان و مبلغان اين دو کتاب، در رابطه با جنبش واقعاً موجود در کشور دنبال میکنند، بررسی شود.
فريب وجدان عمومی؟
در کنار «حافظه تاريخی» مردم و در ارتباط با آن، عنصری حساس، بیرحم و سختگير به نام «وجدان عمومی» وجود دارد. مهمترين خصلت اين پديده، صرفنظر از مشخصههای ياد شده، دقّت آن است.
«حافظه تاريخی» مردم را با زيرپا گذاشتن «وجدان فردی» و پرنسيبهای اخلاقی میتوان موقتاً به بازی گرفت، اما نمیتوان با تبليغ هر چه گستردهتر، «وجدان عمومی» را فريب داد و يا قضاوت نهايی آن را تغيير داد. متأسفانه آقای قليچخانی و همفکران ايشان اين واقعيت مهم را درک نکرده اند. وی در گفتوگو با فرخ نگهدار، به شيوۀ گردانندگان مصاحبههای تلويزيونی جمهوری اسلامی، با طرح سؤالات و پيشفرضهای نادرست و جهتدار، سعی میکند با هزينه کردن از اعتبار و حرمت فرخ نگهدار، مصاحبه را در مسير دلخواه خود هدايت کند.
قليچخانی در اين به اصطلاح گفتوگو، به دفعات و در ارتباط و بدون ارتباط با موضوع، مسأله اعترافات برخی از رهبران حزب تودۀ ايران در زندان را، در داشتن ارتباط با سازمان اطلاعات مرکزی اتحاد شوروی سابق، پيش میکشد. او در جايی میگويد: «در گفتوگوهای اکثر اعضای کميته مرکزی حزب توده در زندان جمهوری اسلامی روشن شد که کا. گ. ب. بيشتر امکانات را در اختيار حزب قرارد میداده»۲ و در مقدمه يکی ديگر از سؤالات خود میافزايد: «حتماً شما هم مسايل رهبران حزب توده را پس از دستگيریها میدانيد و اينکه چگونه ک. گ. ب. توانسته بود با اکثر آنها رابطه بگيرد و صحت و سقم آن را هم خودشان مطرح کردند.» اين ترجيعبند به کرّات تکرار میشود.
هر خوانندۀ آشنا به گرايشهای فکری و سازمانی آقای قليچخانی خيلی زود انگيزه ايشان را از اين گفتوگو درک میکند. دعوا نه بر سر ک. گ. ب. و نه در تأييد اعترافات زير شکنجه (که در زندانهای جمهوری اسلامی در بارۀ همگان نتايج يکسانی داشته و هنوز هم دارد)، بلکه دعوا بر سر پُررنگ شدن تأييد اصلاحات در سازمان فداييان خلق ايران (اکثريت) و حقانيت سياسی- تاريخی آن سياستی است که سازمان مذکور در پيوند و همراهی با حزب تودۀ ايران آن را به عنوان يک مشی تودهای و مردمی پذيرفت. به همين دليل نيز نمیتوان پذيرفت که اصابت قرعه گفتوگو به نام آقای فرخ نگهدار هم از سر اتفاق بوده است!
استناد به اعترافات زير شکنجه، که اکنون شاهديم در داخل کشور از سوی يک جنبش عظيم تودهای مُهر باطل بر پيشانی آن خورده و طراحان و مجريان آن با نفرت عظيم ملی روبهرو شده اند، اگر سقوط اخلاقی نباشد، نامش چيست؟ چه کسی امروز در ايران جسارت میکند اعترافات زير شکنجه مهندس عزتالله سحابی را به سندی تبديل کرده و مثلاً در خارج از کشور، مستند به اين اعترافات با دکتر ابراهيم يزدی دبيرکل نهضت آزادی ايران گفتوگو کند؟ شايد آقای قليچخانی و همفکرانش بگويند: ما! اما اين «ما» در هيچ جمع دارای اخلاق سياسی و وجدان تاريخی دارای اعتبار نيست و راهی در آن ندارد. امتحان کنيد، تا پاسختان را يک بار ديگر از مردم بگيريد!
آقای قليچخانی که خود از نخستين قربانيان طرح «اعتراف تحت فشار و شکنجه» در ساواک شاهنشاهی است و حضور ايشان در تلويزيون شاهنشاهی از افتخارات پرويز ثابتی، معاون سياسی ساواک شاهنشاهی بود، با کدام انگيزه میتواند به اعترافات زير شکنجه ديگران به عنوان اسناد تاريخی استناد کند؟
قلم برای برخی يادآوریها بر کاغذ نمیرود، اما گاهی گويا بايد چنين کرد تا بلکه بتوان وجدانی خوابرفته را بيدار کرد. آقای قليچخانی ۲۹ سال پيش در اسفند ۱۳۵۱، پس از ۱۴ روز بازداشت، که يقين داريم هرگز چنان زير شکنجه و فشار قرار نگرفت که رهبران حزب تودۀ ايران قرار گرفتند، در يک گفتوگوی مطبوعاتی و راديو – تلويزيونی که ساواک ترتيب داده بود، ضمن توبه و تعريف از «انقلاب سفيد» از اعلیحضرت طلب عفو کرد. گفتند آزادش کنيد، اما ديگر فوتبال بازی نکند! و چنين هم شد.
به ايشان توصيه میکنيم در همان شهر پاريس، به کتابخانه شهر سری بزنند، و «اطلاعات هوايی» مورخ ۲۵ اسفند ۱۳۵۱ را ورق بزنند. اگر اين مراجعه هزينهای داشت، لطفاً ايشان و دوستان و همفکرانش در مجله «آرش» بفرمايند تا يک نسخه برايشان پست کنيم. آن دنائت ساواک شاهنشاهی را به افتخاری برای دستگاه خوفناک شکنجه و اعتراف در جمهوری اسلامی تبديل نکنيد، که اگر چنين کنيد حداقل يک جنبش دانشجويی را امروز در برابر خود خواهيد يافت. جنبشی که دهها فعال آن در سالهای اخير در زندانهای جمهوری اسلامی بر سرشان همان رفته که بر سر رهبران حزب تودۀ ايران رفت، و اين تازه جدا از مُهر تأييدی است که بر شکنجه و اعترافگيری از رهبران نهضت آزادی و ديگران میزنيد، که همچنان در زندانها زير فشارند.
مأمور اطلاعاتی
اتابک فتحاللهزاده نويسنده کتاب «خانه دايی يوسف» و پرويز قليچخانی نظرات و تبليغات کسانی مانند جورج ارول را در بارۀ اتحاد شوروی کپی کرده و پس از حمله تبليغاتی به حزب تودۀ ايران، آن را دستمايه حمله تبليغاتی به سازمان قداييان خلق ايران (اکثريت) کرده اند. زندگی پر فراز و نشيب مهاجرت به سوژه تبليغاتی عليه حزب تودۀ ايران، سازمان فداييان خلق ايران (اکثريت) و عليه اتحاد شوروی تبديل شده است. مهاجرتی که در همه کشورهای غربی و در خانههای موقت پناهندگی در اشکال مختلف روی داده است، و آنچه در جمهوریهای آسيايی اتحاد شوروی رخ داده، در مقايسه با آنچه در کشورهای غربی اتفاق افتاده است چيز نوبرانهای نيست که کسی بخواهد در دهان ديگری بگذارد! اين نوع مسايل هم فقط شامل حال مهاجرين چپ نمیشود، انواع داستانها در بارۀ اولين دستههای مهاجرين بعد از پيروزی انقلاب بر سر زبانهاست و در محافل مختلف به خنده و زهرخند نقل میشود. آيا تاريخ يک جنبش، يک انقلاب و مهاجرت يعنی اين حوادث و رويدادها؟ فقط به عنوان يک نمونه توصيه میکنيم خاطرات «ب. کيا» را که ظاهراً يکی از افسران سلطنتطلب است، که با ارتشبد آريانا و ديگر ژنرالهای شاهنشاهی، پيش از حمله ارتش عراق به ايران، در ترکيه خواب بازگشت به ايران از طريق کردستان را میديدند، ورق بزنيد.
اُروِل طرفدار تروتسکی بود و حمله تبليغاتی به اتحاد شوروی را زمانی آغاز کرد که اين کشور در استالينگراد برای بقای انقلاب و کشور با ارتش هيتلری میجنگيد. در جريان جنگ عليه فاشيسم در اسپانيا در صفوف شبهنظاميان قرار گرفت و مخالفت با حضور کمونيستهای سراسر جهان در اين ارتش را سازمان داد. او در سال ۱۹۸۴ سناريوی تبليغاتی «برادر بزرگ» را اختراع کرد. «برادری» که همه کس و همه چيز را زير نظر دارد و همه خبرچين او هستند. چيزی شبيه همين تبليغاتی که حالا آقای قليچخانی و نويسنده کتاب «خانۀ دايی يوسف» راه انداخته اند.
در اوت ۱۹۹۶، پس از فروپاشی اتحاد شوروی اسناد محرمانه دولتی انگلستان، پس از ۵۰ سال انتشار يافت. در اين اسناد فاش شد که ارول تا دم مرگ برای سرويس جاسوسی انگلستان کار میکرده و فعاليتهای ادبی- مطبوعاتی او بر ضدشوروی و کمونيسم در چارچوب اين همکاری صورت میگرفته است. خوشبختانه برای يافتن انگيزههای تبليغاتی پيرامون کتاب «خانه دايی يوسف» به ۵۰ سال زمان نياز نيست!۳
فرخ نگهدار در گفتوگو با قليچخانی، به درستی دربارۀ اتابک فتحاللهزاده نويسنده کتاب «خانه دايی يوسف» میگويد:
«بعد که اين کتاب را خواندم، ديدم که قبل از هر چيز محصول يک کار اطلاعاتی است که در دورۀ معينی، با اهداف معينی جمعآوری شده است. آدمهای عادی که توی تشکيلات ما بودند و با ما زندگی میکردند به اين شکل در جستوجوی جمع کردن اين نوع اطلاعات از درون تشيلات نبودند. مقداری شوکه شدم، چون اين آدم که ما به او صَفر میگفتيم، آدمی بود بسيار ساده و خاموش و کمتر میگفت و اصلاً نمینوشت (در اينجا نگهدار نمیداند و يا نمیتواند بگويد که ويراستار کتاب در استهکلم پايتخت سوئد کيست!) دربارۀ اينکه صفر چرا در آنجا کار اطلاعاتی میکرده و برای چه کسانی فاکت جمع میکرده و يادداشت برمیداشته من اطلاع درستی ندارم، و خود او هم به ما نگفته که برای چه کسانی اين کار را انجام میداده است. من فقط میتوانم براساس ارزيابی که از سرنوشت اين فرد دارم و فعاليتی که داشته نظر بدهم. تحليل من اين است که صفر به واسطه روابطی که در پاريس و اروپا برقرار کرده بود، به تدريج به جريانی که بعداً تبديل به «حزب دموکراتيک مردم ايران» شد پيدا کرده بود. وقتی که خود من يک بار به سوئد رفتم آنجا نمايندگی حزب دموکراتيک مردم ايران را داشت. در آن زمان افرادی که میخواستند حزب دموکراتيک مردم ايران را تأسيس کنند، برايشان مسأله مرکزی مقابله با حزب تودۀ ايران بود.»
نگهدار در ادامه، کتاب «خانه دايی يوسف» را به عنوان کار «افراد خاصی که از ۱۵ سال قبل به اين کار گماشته شده بودند و تلاش میکردند آن را توليد کردند» بررسی میکند.
خوانندگانی که طی ده سال اخير روند شکلگيری و تکامل زبان ميانهجو و ميانهگوی نگهدار را تعقيب کردهاند، از ارزيابی فوق بهتر میتوانند به ماهيت، انگيزهها و اهداف نويسنده کتاب «خانه دايی يوسف» و مبلغين آن پی ببرند. براساس ارزيابی و تحليل فرخ نگهدار، برخورد فتحاللهزاده با نهاد ضدجاسوسی و ضداطلاعاتی شوروی سابق و عملکرد آن در رابطه با جامعه مهاجرين و پناهندگان سياسی ايرانی بهتر قابل درک است! چرا نبايد مسأله نفوذ در جامعه مهاجرين سياسی ايرانی در اتحاد شوروی، ضرورت مقابله و خنثاسازی فعالين عناصر و شبکههای نفوذی و حفظ امنيت کشور ميزبان، و به طور غيرمستقيم حفظ امنيت فردی و سازمانی مهاجرين و پناهندگان سياسی را در نظر نداشت؟ چرا نبايد مسأله به خدمت گرفته شدن برخی مهاجرين توسط سازمانهای اطلاعاتی غرب را در نظر نداشت؟
نگهدار، يا با حسن نيت و يا براساس مناسباتی که سازمان فداييان خلق ايران (اکثريت) با حزب دموکراتيک مردم ايران، به عنوان اولين تشکيلات منشعب از حزب تودۀ ايران در مهاجرت اخير دارد میگويد: «من فکر میکنم که حزب دموکراتيک مردم ايران انتشار چنين کتابی را و چنين اطلاعاتی را که در دنيای ديگری میتوانسته اهداف ديگری را برآورده کند، امزور زايد، غيرضروری و مسألهساز ارزيابی میکند، پس افراد خاصی که از ۱۵ سال قبل به اين کار گماشته شده و تلاش کردند و زحمت کشيده و آن را توليد کردند، الان نمیتوانند به راحتی از محصول کار خودشان دست بکشند.»!
میتوان برای اين حسن نيت احترام قايل شد و يا حفظ مناسبات را به عنوان يک ضرورت سازمانی درک کرد، اما نمیتوان اين استدلال را پذيرفت!
چرا نبايد فکر کرد که دريافت کنندگان نهايی اين مجموعه اطلاعاتی، در ۱۵ سال گذشته مشغول استفاده از آن در رابطه با افراد و نيروهای مختلف بودهاند و انتشار زودرس آن را مناسب نمیديدهاند. احتمال ديگر آنست که با تغييرات اساسی در سياست سازمانهای اطلاعاتی غربی به سمت رسوخ در محيطهای مهاجرين ايرانی، انتشار کتاب «خانه دايی يوسف» و تبليغات پيرامون آن، هدف کاهش هوشياری و يا افزايش بیتفاوتی مهاجرين ايرانی در مقابل اين خطر را دنبال میکند؟
ماه گذشته، روزنامه «لوسآنجلس تايمز»، طی گزارش مشروحی، تغيير در شيوه جمعآوری اطلاعات از جانب سازمان جاسوسی آمريکا («سيا») را در رابطه با ايران بررسی کرد. به موجب اين گزارش تاکنون آمريکا با استفاده از ماهوارههای تصويری و مخابراتی و از طريق کنترل مخابرات راديويی و الکترونيکی به جمعآوری اطلاعات در رابطه با ايران میپرداخت. در نتيجه اين سياست، ايستگاه جاسوسی «سيا» در آلمان که ۱۰ مأمور تماموقت داشت، در اواسط دهه ۱۹۹۰ تعطيل شد، اما اخيراً «سيا» به اين نتيجه رسيده است که بهترين و مؤثرترين راه جمعآوری اطلاعات دربارۀ ايران و تأثيرگذاری بر روند تحولات در آن، به کار گرفتن نيروی انسانی است و از اين رو نفوذ در مجامع و مراکز تجمع مهاجرين ايرانی در غرب، به عنوان يک اولويت و فوريت سازمانی در دستور کار «سيا» قرار گرفته است.۴
یا توجه به اين تحولات، تبليغات اخير پيرامون رابطه ک. گ. ب. و با مهاجرين سياسی ايرانی در شوروی سابق و سر و صدای ويژه قليچخانی در اين مورد سؤالبرانگيز به نظر میرسد. انگيزه و دليل واقعی انتشار اين کتاب در شرايط کنونی هر چه باشد، بايد در مقابل رشد بدبينی در ميان مهاجرين سياسی و غيرسياسی، و افزايش بیتفاوتی آنها در مقابل رسوخ جاسوسان و خبرچينان دستگاههای اطلاعاتی غربی واکنش نشان داد و اجازه نداد نيروی طرفدار تحولات و جنبش مردم در خارج کشور، متأثر از اينگونه ترفندها دچار انفعال ناشی از بیاعتمادیهای درون سازمانی شده، يا به دام همکاری با سازمانهای اطلاعاتی غرب بيافتد. به هيچوجه اين احتمال که انتشار اين نوع کتابها و مصاحبهها همين هدف، يعنی منفعل ساختن بخش چپ مهاجرت به سود بخش راست و سلطنتطلب آن را مورد نظر داشته باشد دور از واقعيت نيست. اين انفعال پشت جبهه اصلاحات در خارج از کشور را تضعيف میکند.
بسيار بهجا بود، اگر فرخ نگهدار با موشکافی بيشتر و بر پايه همان استدلالی که در بالا آمد، در مصاحبه با قليچخانی ابعاد اين توطئه را بيشتر میشکافت.
تعداد مهاجرين و پناهندگان ايرانی، نزديک به دو ميليون تخمين زده میشود. اکثر قريب به اتفاق آنها تصوير و شناختی که از زندگی در مهاجرت دارند، براساس تجربه شخصیشان در کشورهای غربی است. تبليغات قليچخانی و همفکران وی با استفاده از اين ويژگی جامعه بزرگ مهاجرين و پناهندگان ايرانی، در سايه نقزدنهای حقيری مانند «چرا نگهدار در شوروی مسکن چهار اتاقه داشت و فتحاللهزاده مسکن يک اتاقه» از يک طرف تفاوت بين مهاجرت به کشورهای غربی و مهاجرت به کشورهای سوسياليستی سابق را پنهان کرده، از طرف ديگر به تحريف روابط بين حزب کمونيست اتحاد شوروی و احزاب کمونيست و کارگری و جنبشهای آزادیبخش میپردازد.
نگهدار در گفتوگو با قليجخانی به مشکل ويزای سفر در شوروی اشاره کرده، نسبت به برخورد مقامات کشور ميربان – اتحاد شوروی – با مهاجرين ايرانی که برنامههای فارسی بی. بی. سی. را ضبط کرده و از طريق پست پخش میکردهاند، اعتراض میکند. بدون آنکه نياری به اشاره به عقبماندگی نسبی سيستم اداری کشورهای سوسياليستی سابق يا به قباحت کار بهاصطلاح مهاجرين ايرانی پناهنده شده به اتحاد شوروی سابق باشد، میتوان همين کنترل و مقررات را در اروپا و آمريکا و در رابطه با مهاجرين ايرانی مشاهده کرد. تفاوت فقط در درجه مدرن بودن سيستم حفاظت و کنترل است. در آنسو آشکارا انجام میشد و در اينسو به طور پنهان. آينده نشان خواهد داد که اين کنترل، در اينسو – در آمريکا و اروپا – به مراتب سختتر و علنیتر از دوران اقامت مهاجرين ايرانی در اتحاد شوروی سابق خواهد شد.
برای قضاوت دربارۀ دردسرها و گرفتاریهای مربوط به حلوفصل مسايل مربوط به مسکن رايگان در اتحاد شوروی سابق نيز، کافی است پای درد دل اکثريت ايرانيان مقيم اروپا و آمريکا نشست، که بيش از نيمی از وقت و زندگی فعال خود را صرف پرداخت کرايه مسکن اجارهای میکنند و يکی از دلايل دور شدن بسياری از فعالين سياسی سابق از سياست و مبارزه – آنچنان که حتا فرصت گوش کردن به راديوهای خارجی را ندارند، چه رسد به ضبط و ارسال آن از مينسک به تاشکند و يا از اروپا به اتحاد شوروی سابق- همين کوشش کمرشکن برای تأمين مخارج زندگی و معيشت و مسکن است.
در برابر ناظم حکمت و نلسون ماندلا
بدون ترديد تبليغاتی از اين دست قادر نخواهد بود «وجدان عمومی» را فريفته و يا قضاوت نهايی آن را در رابطه با ماهيت پديده مهاجرت سياسی به کشورهای سوسياليستی و يا روابط حزب کمونيست اتحاد شوروی با احزاب کمونيست و کارگری جهان و با جنبشهای آزادیبخش و مترقی تغيير دهد. چرا که بشريت مترقی و نيروهای سياسی دمکرات و مردمی قضاوت خود را در اين موارد اعلام کردهاند.
بشريت مترقی ناظم حکمتها را نمونه و نماد مهاجرين سياسی میداند که در راه مبارزه با امپرياليسم و ارتجاع و در دفاع از صلح، آزادی و استقلال کشور خويش، آنجا که تحت پيگرد قرار گرفتند به کشورهای سوسياليستی پناه بردند. صدها هزار نيروی جوان در اين کشورها به صورت رايگان تحصيل کردند و برای خدمت به مردم به کشورشان بازگشتند؛ البته در ميان اين مهاجرين امثال اتابک فتحاللهزاده هم حضور داشتند که فعاليت اطلاعاتی میکردند.
«سازمان اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ملل متحد» (يونسکو) به مناسبت يکصدمين سالگرد تولد ناظم حکمت، شاعر مبارز، کمونيست و مهاجر سياسی ترک، سال ۲۰۰۲ را سال ناظم حکمت اعلام کرده، و مجموعهای از فعاليتهای فرهنگی را به همين مناسبت سازمان داده است. دولت ترکيه که در برابر کار انجام شده يونسکو قرار گرفته، سياست نعل وارونه را در اين مورد به کار گرفته است. اين دولت ادعا میکند که ناظم حکمت عليه اتحاد شوروی مبارزه میکرد و به همين دليل هم استالين دستور قتل او را صادر کرد!
شبيه همين تبليغات دولت ترکيه را نويسنده کتاب «خانه دايی يوسف» دربارۀ اعضای فرقه دمکرات آذربايجان به کار گفته و قليچخانی هم با آبوتاب آن را در برابر فرخ نگهدار تکرار میکند. قضاوت نهايی دربارۀ روابط حزب کمونيست اتحاد شوروی با احزاب کمونيست و کارگری و جنبشهای آزادیبخش جهان، نه برپايه تبليغات دولت ترکيه و نويسنده «خانه دايی يوسف» و فعاليتهای گزارشنويسی و خبرنگاری امثال قليچخانی، بلکه بر پايه نظرات و تحليلهای چهرههايی مانند نلسون ماندلا استوار خواهد بود.
اخيراً کتابی در بررسی تاريخ روابط «کنگره ملی آفريقا» و اتحاد شوروی منتشر شده است که نلسون ماندلا مطالعه آن را به تکتک کادرها و اعضای کنگره ملی آفريقا و جنبش رهايیبخش و دمکراتيک آفريقای جنوبی و جهان توصيه کرده است.۵
نويسنده کتاب، ولاديمير شوبين، رابط اصلی بين کميته مرکزی حزب کمونيست اتحاد شوروی و جنبش آزادیبخش آفريقای جنوبی، طی سه دهه بود. اين کتاب کاملترين و آموزندهترين کتابی است که تاکنون پيرامون تاريخ کنگره ملی آفريقا و مبارزه آزادیبخش در آفريقای جنوبی نوشته شده است. ماندلا در اين مورد میگويد: «اين کتاب فقط شرح رابطه بين مسکو و لوکاسا نبوده، بلکه شرح تاريخ انقلاب آفريقای جنوبی از طرف کسی است که بخش عمده زندگیاش را از نزديک صرف حمايت از جنبش رهايیبخش مردم آفريقای جنوبی کرده است.» (ص. ۳۹۰) با خواندن اين کتاب، خواننده پی میبرد که چرا فيدل کاسترو رهبر کوبا و نيکولای ريژکوف، آخرين نخستوزير شوروی «فروپاشی را بزرگترين فاجعه قرن ناميده اند.»
کمک همهجانبه شوروی به کنگره ملی آفريقا، نقش کليدی در پيروزی بر نژادپرستی مورد حمايت امپرياليسم داشت. «از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۹۱ شوروی ۱۵۰۱ کادر و مبارز کنگره ملی آفريقا را در مؤسسات نظامی، سياسی خود آموزش داد. هزاران نفر ديگر در دانشگاههای شوروی از آموزشهای آکادميک و حرفهای برخوردار شدند. ميليونها دلار به صورت تسليحات و ابزار نظامی و غيرنظامی در اختيار کنگره ملی آفريقا قرار گرفت. اوليور تامبو رهبر محبوب کنگره ملی آفريقا در سال ۱۹۷۱ گفت : “من موردی را به خاطر ندارم که تقاضای کمک ما از طرف شوروی رد شده باشد”.» (ص. ۱۰۹)
کريس هانی رهبر حزب کمونيست و از اعضای رهبری کنگره ملی آفريقا که در آستانه استقلال و رهايی از آپارتايد به دست يک مهاجر سفيدپوست اروپای شرقی ترور شد، میگفت: «مردم آفريقای جنوبی چگونه میتوانند اتحاد شوروی را فراموش کنند. من وقتی ۲۱ ساله بودم و در سرزمين خودم مانند برده با من رفتار میشد، برای آموزش نظامی به مسکو رفتم و مورد محبت قرار گرفتم.» (ص. ۶۴)
ايالات متحده آمريکا تا اوايل دهه ۱۹۹۰ ميلادی کنگره ملی آفريقا را يک تشکيلات تروريستی و دستنشانده و عامل مسکو معرفی میکرد. اگرچه کنگره ملی آفريقا برخلاف تبليغات مخالفان و دشمنانش يک سازمان مارکسيستی نبود، ولی نوعی هماهنگی ايدئولوژيک بين آنها و اتحاد شوروی وجود داشت. به عنوان مثال نلسون ماندلا گفته بود: «من شخصاً يک سوسياليست هستم و به جامعه بدون طبقه باور دارم. (ص. ۲۷۹). اتحاد بين کنگره ملی آفريقا، حزب کمونيست آفريقای جنوبی و کنگره اتحاديههای کارگری آفريقای جنوبی هنوز هم به عنوان پايدارترين نمونه روابط سياسی بين نيروهای مختلف اجتماعی، بر اين کشور مهم و با نفوذ حاکم است.
برقراری روابط نزديک بين کنگره ملی آفريقا و اتحاد شوروی غيرقابل اجتناب بود. «هرگونه رابطهای که قبلاً بين حزب کمونيست آفريقای جنوبی (و تا حدودی کنگره ملی آفريقا) و اتحاد شوروی وجود داشت، پس از آغاز جنگ جهانی دوم و انحلال کمينترن کاملاً قطع شد.» (ص. ۳٢) «رابطه مستقيم بين حزب کمونيست اتحاد شوروی و کنگره ملی آفريقا در آوريل ۱۹۶۳ برقرار شد.» (ص. ۴۸)
از اين تاريخ به بعد، اين رابطه براساس احترام متقابل و برخلاف کاريکاتوری که قليچخانیها در آن کمونيستهای شوروی را هدايت کننده جنبشهای رهايیبخش و احزاب ملی و مترقی ترسيم میکند، ادامه يافت. قضاوت در بارۀ مهاجرت سياسی به کشورهای سوسياليستی و به ويژه به اتحاد شوروی، با قليچخانی و فتحاللهزاده نيست، و تاريخ را هم در «خانه دايی يوسف» نمینويسند. برای قضاوت بايد رفت فلسطين و پای صحبت امروز ياسر عرفات و رهبران احزاب مترقی و کمونيستهای فلسطين نشست.
برخلاف ادعای مطرح شده در مصاحبه قليچخانی با فرخ نگهدار و ادعاهای فتحاللهزاده، بزرگترين ضربات بر مهاجرين انقلابی در دوران گورباچف وارد آمد. به اين جملات از کتاب مورد بحث در بارۀ کنگره ملی آفريقای جنوبی با دقت توجه کنيد، که حکايت از تيرگی روابط بين مسکو و کنگره ملی آفريقا در دوران گورباچف دارد. شوبين مینويسد: «سال ۱۹۸۹ سرآغاز مرحله دوم حيات رژيم گورباچف بود که در آن شعار “تکامل سوسياليسم” و “دمکراتيزه کردن” در عمل تبديل به سياست احيای سرمايهداری و غلبه تصميمگيری شخصی شد و “نوانديشی سياسی” به وسيلهای جهت جلب حمايت غرب به هر قيمت ممکن مبدل شد.» (ص. ۳۴۰)
به نظر شوبين، «سياست گورباچف در زمينه “ايدئولوژیزدايی” و حمايت از ارزشهای همهبشری سرپوشی بود بر روند سلطه ايدئولوژی سرمايهداری و پذيرش بدون نقد ارزشهای غربی در سياست داخلی و خارجی.» (ص. ۳۷۰)
اين تحولات ناگزير بر روابط شوروی با کنگره ملی آفريقا اثر گذاشت. از سال ۱۹۸۹ تامبو رهبر اين سازمان برای ملاقات با رهبری شوروی با انواع مشکلات روبهرو میشد. «در اين زمان درگير کردن گورباچف با هر چيزی که به جنبشهای آزادیبخش و کشورهای در حال توسعه مربوط بود روزبهروز مشکلتر میشد. گورباچف به اميد واهی دريافت اعتبار و انتقال فنآوری همه انرژی خود را بر روی ارتباط با غرب متمرکز کرده بود. او عملاً از ديدار و ملاقات با رهبران آفريقايی خودداری میکرد.» (ص. ۳۴۱)
نويسنده کتاب مورد نظر، با صرف دقت کافی دلايل اين تغييرات عمده در سياست شوروی را نشان میدهد. در حالی که اتحاد شوروی از آغاز علیرغم مخالفتهای امپرياليسم و رژيمهای نژادپرست از کنگره ملی آفريقا در همه زمينهها حمايت کرده بود، در شرايطی که نلسون ماندلا در سال ۱۹۹۰ از زندان آزاد شد و به چهرهای برجسته در سطح جهان تبديل شده بود و میرفت به رهبر بلامنازع يکی از مهمترين و ثروتمندترين کشورهای جهان تبديل شود، رهبران کرملين از ديدار رسمی با او خودداری میکردند. اين در حالی بود که رييسجمهور آمريکا و رهبران احزاب سوسيال دمکرات اروپايی برای ديدار با ماندلا صف کشيده بودند.
در اين سالها بين شعبه بينالملل حزب کمونيست اتحاد شوروی و وزارت امور خارجه گورباچف به سرپرستی ادوارد شوارنادزه بر سر روابط با جنبش رهايیبخش در آفريقای جنوبی اختلاف بروز کرده بود. کريس هانی کادر برجسته کنگره ملی آفريقا در دوم ماه مه ۱۹۸۹ طی يک سخنرانی در کميتۀ ملی کنگره ملی آفريقا گفت: «حتا در اتحاد شوروی، برخی آکادميسينها و افرادی در وزارت امور خارجه نظراتی در جانبداری از پذيرش طرح رژيم نژادپرست آپارتايد عنوان کرده بودند. اينها استدلال میکردند که در آفريقای جنوبی رژيم دست بالا را دارد و جنبش نيز خسته و کمتوان شده است. متأسفانه اينگونه نظرات تأثير منفی بر بدنه جنبش داشته و برخیها فکر میکردند که ما در پی سازش با رژيم هستيم.» (ص. ۳۵۲)
نويسنده با استناد به منابع موثق نشان میدهد که در اين سالها در دولت روسيه سمپاتی نسبت به رژيم اقليت سفيدپوست در پرتوريا رو به رشد بود، زيرا «هر دو در صدد بودند ثروت و سلطه بخش کوچکی از جمعيت (۱۰ تا ۱۵ درصد) را به قيمت فقر و بیچيزی اکثريت قريب به اتفاق مردم روسيه و آفريقای جنوبی تضمين کنند.» (ص. ۴۰۶) دليل شرمآور ديگر برای اين تحولات رشد گرايشات “خارجیستيزی و نژادپرستی” در روسيه بود که به ابراز علنی حمايت و سمپاتی برای رژيم نژادپرست آفريقای جنوبی تبديل میشد.» (ص. ۴۰۷)۵
بايد اميدوارتر بود که با عبور پيروزمندانه جنبش کشورمان از مرحله بسيار حساسی که در آن قرار دارد، مردم ايران در آينده با اطلاع بيشتری چهره کسانی را بشناسند که با تحريف و تخطئه تاريخ جنبش انقلابی جهانی و انقلاب و جنبش کشور خودمان، برای گورباچف هورا میکشيدند. برای کسی که با ادعای ارتقای سوسياليسم در اتحاد شوروی قدرت را به دست گرفت، اما در جهت نابودی سوسياليسم در آن کشور گام برداشت.
تحولات جهانی با چنان سرعتی در حال تکامل است که نگران فراموش شدن گذشته نزديک نبايد بود.
————————————————
پینويسها:
۱- «آرش»، شمارۀ ۷۵-۷۶.
۲- «آرش»، شمارۀ ۷۹.
۳- خوانندگان میتوانند تزهای اصلی کتاب «خانۀ دايی يوسف» را با تزهای اصلی مندرج دز آثار ارول در کتاب «مجموعه مقالات جورج ارول، ترجمه اکبر تبريزی، مؤسسه انتشارات پيک، تهران، سال ۱۳۶۳» مقايسه نمايند.
۴- لوسآنجلس تايمز، ۱۶ ژانويه ۲۰۰۲.
۵- کنگره ملی آفريقا، نوشته ولاديمير شویين، انتشارات دانشگاه کيپ غربی، آفريقای جنوبی، ۱۹۹۹. صفحات مورد استناد در متن مقاله مشخص شدهاند.
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/k7mt6m39