در هیأت رییسه ۲۷-مین کنگره حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، در ردیف اول (از چپ به راست) نیکولای ریژکف، ایگور لیگاچف و میخائیل گورباچف

 

تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم

منبع: حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا
نويسنده: راجر کيران
۱۶ مه ۲۰۱۰

برگردان: ع. سهند

 

توضيح مترجم به مناسبت بازانتشار: در ۷ مه ۲۰۲۱، ایگور لیگاچف، دبیر پیشین کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در سن ۱۰۱ سالگی درگذشت. به مناسبت درگذشت او یاداشت « قطب مخالف پریسترویکا (نوسازی) درگذشت» در وبلاگ آقای ابراهیم شیری و ترجمه «یک عمر مبارزه» در «دانش و امید» تیر ۱۴۰۰ منتشر شد.

ارزیابی زیر از لیگاچف به قلم راجر کیران، یکی از دو نویسنده کتاب «خیانت به سوسیالیسم»، آموزه‌های سودمندتر و واقع‌بینانه‌تری از سال‌های زندگی او به مثابه دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به دست می‌دهد: «معمای مرکزی فروپاشی اتحاد شوروی اين بود که چرا کميته مرکزی حزب کمونيست اتحاد شوروی کمابيش منفعلانه به ميخائيل گورباچف و کسانی که دور او بودند اجازه داد ايدئولوژی مارکسيستی- لنينيستی را رقيق کند، حزب کمونيست را تضعيف نمايد، و سرانجام خود سوسياليسم را نابود سازد. اگر انفعال رفقای رهبری در هفته‌های آينده تغيير نکند، احتمال اين هست که در سال‌های آينده برخی به جایی برسند که زير لب کلمات ليگاچف را تکرار کنند: «باورنکردنی»، «شگفت‌انگيز»، «من هنوز قادر به هضم آن نيستم». اگر آن‌ها اين را هم بگويند که «برای جلوگيری از فاجعه هر چه از دستم می‌آمد، انجام دادم» آن‌ها به اندازه ليگاچف رقت‌انگيز و در خطا خواهند بود.»

***

معمای مرکزی فروپاشی اتحاد شوروی اين بود که چرا کميته مرکزی حزب کمونيست اتحاد شوروی کمابيش منفعلانه به ميخائيل گورباچف و کسانی که دور او بودند اجازه داد ايدئولوژی مارکسيستی-لنينيستی را رقيق کند، حزب کمونيست را تضعيف نمايد، و سرانجام خود سوسياليسم را نابود سازد.

اين معما به طور کامل با زندگی ايگور ليگاچف، معاون رهبر حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی، در سال‌های نخست گورباچف و يک مارکسيست- لنينيست موشکاف پيوند دارد، که از اصلاحات اوليه گورباچف، به ويژه آن‌هايی که تقويت گشايش، بحث آزاد و فن‌آوری مدرن را هدف گرفته بود، حمايت کرد، اما با سمت نهايی پروسترويکا- درحاشيه قرار دادن حزب کمونيست اتحاد شوروی، نابود کردن اتحاد شوروی، و چرخش به سرمايه‌داری- کاملاً مخالف بود. خواندن خاطرات ليگاچف، که در اوايل دهه ۱۹۹۰ نوشته شده، دردناک است. خاطرات او مملو از غم و تأسف برای چيزی است که بر سر حزب و سوسياليسم آمد و با «قلبی شکسته» از اين‌که او «متأسفانه چه قدر پيامبرانه» پيش‌بينی می‌کرد.

اما، خاطرات او از هر بصيرتی پيرامون اين‌که چرا سقوط سوسياليسم اتفاق افتاد يا اين‌که او و کمونيست‌های همفکر او برای تغيير اوضاع چه می‌توانستند بکنند، اين‌که آن‌ها چگونه می‌توانستند متفاوت عمل کنند، تهی است.

کُندی و ناتوانی ليگاچف بر معمای بی‌دردی کميته مرکزی نور قابل ملاحظه‌ای می‌افشاند. درست در همان زمانی که گورباچف حزب کمونيست، از آنجمله نقش رهبری آن و مرکزيت دمکراتيک را نابود می‌کرد، تمکين خود ليگاچف در برابر رهبر حزب و عدم حرکت خود او به خاطر تعهدش به مرکزيت دمکراتيک، او را کور کرده بود.

يک داستان بامزه اما رقت‌انگيز به وسيله خود ليگاچف تعريف شد. ليگاچف گفت، موقعی که هنوز عضو دفتر سياسی بود او «مسير تراژيک رويدادها را پيش‌بينی کرد و نتوانست ساکت بماند.» اما، او چه کرد؟ او نامه‌ای به گورباچف نوشت و انتقاد و نگرانی‌های خود را شرح داد. گورباچف، نامه او را «بايگانی کرد» و از ارسال آن به کميته مرکزی خودداری نمود.

ليگاچف گفت که امتناع گورباچف از پخش نامه او: «چيز بسيار باورنکردنی و شگفت‌انگيزی بود… که هنوز قادر به هضم آن نيستم.» بخش واقعاً غيرقابل‌باور و شگفت‌انگيز داستان اين است که ليگاچف فکر می‌کرد تنها راه مخالفت با سياست‌هايی که حزب و ملت را به سمت فاجعه می‌برد اين بود که به نويسنده آن سياست‌ها متوسل شود.

چيز رقت‌انگيز در باره اين داستان اين است که احترام ليگاچف به رهبری حزب کمونيست و به مرکزيت دمکراتيک حزب آنچنان قوی بود که در عمل نابودی حزب کمونيست اتحاد شوروی به دست گورباچف را تسهيل نمود. علاوه بر اين، تمکين او آنچنان قوی بود که سال‌ها بعد معتقد بود با نوشتن نامه به گورباچف: «من برای جلوگيری از فاجعه آنچه از دستم برمی‌آمد، انجام دادم.»

امروزه، حزب کمونيست ايالات متحده آمريکا دستخوش انتقالی است که از بسياری جهات شبيه چيزی است که بيست سال پيش در اتحاد شوروی اتفاق افتاد. «تفکر جديد» فن‌آوری جديد، و «سامان‌دهی»، همه در جريانند. رهبری حزب شتابان از شر «ايده‌»ها و واژه‌های «کهنه» مانند مارکسيسم- لنينيسم، ديکتاتوری پرولتاريا، نفش پيشاهنگ، عمل سياسی مستقل، مبارزه طبقاتی، نژادپرستی، امپرياليسم، انترناسيوناليسم، خلاص می‌شود.

به گفته رهبران ما، مبارزه طبقاتی ايده «مفیدی»ی نيست و «مزيت‌های کمونيستی» را بايد «محترمانه دفن کرد.» ماه گذشته، رهبران حزب از تظاهرات ضدجنگ در شهر واشنگتن حمايت نکردند. هفته گذشته، آن‌ها از راه‌پيمايی روز اول ماه مه کارگران و مهاجران در «ميدان فولی» در منهتان حمايت نکردند. ديروز، آن‌ها از راه‌پيمايی و تظاهرات برای خلع‌سلاح در مقابل سازمان ملل حمايت نکردند.

در عين‌حال، رهبران حزب کار توده‌ای مستقل پيرامون زنان، نژادپرستی و صلح را رها کرده اند و به جای آن نعل به نعل از حزب دمکرات و AFL-CIO دنباله‌روی می‌کنند. رهبری، انتشار چاپی روزنامه و مجله تئوريک را متوقف کرد، کتابفروشی را تعطيل کرد، «مرکز مرجع برای مطالعات مارکسيستی» را بست، آرشيو و کتابخانه را بخشيد، و در ساختمان‌های حزب فضای هر چه بيش‌تری را به بنگاه‌های تجاری اجاره داد.

با مقايسه اندازه کنگره پنج سال پيش در شيکاگو (حدود ۵۰۰ نماينده و مهمان) با کنگره آتی در نيويورک (حدود ۲۰۰ نماينده و مهمان) اين ايده‌ها و سياست‌های جديد باعث شده اند که مردم با پاهای خود رأی بدهند، و آن پاها در راهی به پشت درب ما گام بر نمی‌دارند. عضويت رو به کاهش دارد و اعضا پژمرده می‌شوند. برای کسانی از ما که از شناخت خود از حرکت تاريخ به خود می‌بالند، هدف غايی اين تحولات بايد روشن باشد.

اگر انفعال رفقای رهبری در هفته‌های آينده تغيير نکند، احتمال اين هست که در سال‌های آينده برخی به جایی برسند که زير لب کلمات ليگاچف را تکرار کنند: «باورنکردنی»، «شگفت‌انگيز»، «من هنوز قادر به هضم آن نيستم». اگر آن‌ها اين را هم بگويند که «برای جلوگيری از فاجعه هر چه از دستم می‌آمد، انجام دادم» آن‌ها به اندازه ليگاچف رقت‌انگيز و در خطا خواهند بود.

http://cpusa.org/convention-discussion-the-ligachev-story-a-tale-for-our-time/

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/3s328jfn